مسافری در باران / محمود طوقى

شعر
April 06, 2019

مسافری در باران

۱

سوگواران از گورستان های متروک می آیند

با دستانی تهی

از گرگ و میش روز ها می گذرند

تا غم های ناگفته شان را

در شب های بی مهتاب گم کنند

 

صبح می آید

واز پرچین خواب خروس ها می گذرد

۲

یعنی تمام

گورکنان بی هیچ پرسشی

آدمیان را در گور ها رها می کنند

از سینی ها خرما بر می گیرند

و بر رویا وحسرت های آدمی

خاک های سرد را می پراکنند

 

یعنی تمام

پایان حرف های ناگفته و رویا های تعبیر ناشده

۳

به ساده ترین وجه

تنها با چند واژه دستمالی شده

آدمی به انتها می رسد

رویا ها رنگ می بازند

و عشق ها تنها نامی بر انتهای اعلامیه های تدفین می شود

ای کاش آدمی چون کلاغی بود

که غم هایش را

در جنگل بید بُن ها فریاد می کرد

۴

کابوس روز ها را

با سردی چندش آور گورستان های متروک

چگونه معنا کنم

نه آوازی

نه شعر و ترانه ای

 ونه رویای نیمه شبانی

 

تنها هیاهوی باداست

که غم های آدمی را صد چندان می کند

۵

ردای باد

بر شانه های فرتوت گورستان تکان می خورد

 واوراد کهنه

در خمیازه قاریان بی حوصله گم می شود

مرده گان

در سرسرا های بی انتها

زمان ملاقات را انتظار می کشند

 وفرصت های بی بدیل

در نفرت های ابدی از کف می رود

۶

طومار رویا ی آدمی

در عصری بارانی بسته می شود

تا خاک ها بیایند و

غم هآی ادمی را از چشم زندگان پهان کنند

 

مسافر پیر

 خسته  وغمزده

در عصری بارانی از نفس می افتد

از مرز زمان می گذرد

و در زمانی مطلق

زخم های بی شمارش را شماره می کند

 

۷

مرگ که بیاید

آدمی دلش تنگ می شود

برای حرف های ناگفته و شعر های ناسروده

و حسرت فرصت های از کف رفته آنی رهایش نمی کند

و بیاد می آورد

هلاهل روز ها را

که از چشم و زبان او

مهربانی را می ربود

۸

 

و مرگ

شاید وهن عظیمی باشد

که رویا های آدمی را

با آوار خاک ها تعبیر می کند

ومرگ

شاید قطاع الطریقی باشد

که فرصت های خرد و ثانیه های اندک آدمی را

از کف می رباید

تا لفظ های مهربان

در غروب گورستان بی مستمع شود

 ومرگ شاید

مرهمی باشد بر زخم های ناسور شده روح آدمی

که می آید و

کابوس های هزاران ساله را

پایان می دهد

۹

واژه ها بر لبان تب زده آب می شود

وهلاهل مذاب درد

از شانه های فرتوت می گذرد

پرستاران؛کارمندان رسمی کفن و دفن

با ارابه ها و انژکسیون ها

دروازه های مرگ را می گشایند

تا مه کبود بیایدو

نگاه نیم بسته را بسته تر کند

۱۰

بیانیه ها و یاد بودها

غم های آدمی را واگو نمی کند

گریه های شبانه آدمی شاید

ترجمان زخم های روح آدمی باشد

 

حربایی هرشب

از کابوس های من می گذرد

و زهری مدام را بر زخم های من می پاشد

آبگینه ها غم ها و حرمان های آدمی را

بر شقیقه ها هاشور می زند

و مویه های ماه خواب را در چشم ستارگان می شکند .

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com