در یادمان پیشتازان انقلاب (بمناسبت جانباختگان چهارم فروردین ١٣٦١)

شباهنگ راد
March 21, 2020

پیشرفتِ تئوری انقلاب بستگی به عبور از دالان‏های معین مبارزاتی و نیز در پاسُخگوئیِ عملی به ضرورت‏های سیاسی - اجتماعی جامعه دارد. امر انقلاب و نجاتِ طبقۀ کارگر، زحمت‏کش و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی بدون عمومیت یافتن اندیشه و آرمانِ کمونیستی محال است. به وضوح می‏شود گفت که دنباله روان اندیشۀ کمونیستی، زمانی قادر به از بین بُردن فاصله های طبقاتی درونِ جامعه اند که بدون تعلل و بی‏وقفه، ارگان‏های حافظ بقای امپریالیستی را به مصاف طلبند. شوربختانه و در این میان اگرچه جنبش کمونیستی ایران، هم‏سو با دیگر جنبش‏های جهان تابحال نتوانسته است، تماماً طبقۀ حاکمه را از دست‏درازی به جان و مال توده ها پس زد، امّا حاوی کنش‏ها و واکنش‏های متفاوت و متضاد، در برابر طبقات متخاصم است. ایستادگی، مقاومت و جان‏فشانی و بموازات آن‏ها، انحراف، پس کشیدن‏ها، انحلال و اضمحلال از زمره علائمِ فعالیت‏های نیروهای درونِ جنبش کمونیستی ایران است. یقیناً فهم و پذیرش این موضوعات، نیازمندِ اعتقاد عمیق به منافع کارگران و زحمت‏کشان، و بخصوص ردِ تمایلاتِ حقیرِ سازمانی - فردی است. بر همین اساس همواره دو متدِ کاریِ روشن در برابر نیرو و یا مدعیان انقلاب قرار دارد؛ یکی متدِ حضور، دخالت‏گریِ عملی بمنظور تغییر شرایطِ ناهنجارِ سیاسی - اجتماعی جامعه، و دیگری متدِ عقب نشینی، تسلیم طلبی و انتظار است. دودلی نیست که این دو متد، از دو ماهیت و از دو جنسِ متضاد از هم اند، که یکی بُرنده و پیشبرندۀ جنبش‏های اعتراضی و کمونیستی‏ست، و دیگری ناکارآمد و بی اثر است. منظور از اینکه لازم و ضروری‏ست تا تکلیفِ سازمان، حزب و نیز جایگاهِ خودی را در برابر نظام حاکم بر جامعه روشن ساخت و از گُنده گویی‏ها، روشنفکری بی‏مایه و بویژه از حقه بازی‏های سیاسی، کلک و تحریفِ حقایق فاصله گرفت.

 

بی گمان منشاء و عللِ چنین نقصان‏ها و ایراداتی به سیاست‏های تحمیل شده حاکمان، و به مبارزۀ سختِ نابرابر و طبقاتی وابسته است. در هر صورت اگرچه جنبش کمونیستی ایران - بمانند دیگر جنبش‏های کمونیستی - در چنبرۀ ناروشنی‏ها و ندانم کاری‏ها گیر کرده است، امّا و در عوض حمل کنندۀ دستآوردهای گرانبهاء و نیز روزهای مبارزاتیِ پر جوش و خروش و درگیری‏های بی‏امان، با ارگان‏های سرکوب‏گر نظام امپریالیستی است. یکی از این روزها، چهارم فروردینِ سال 1361 می‏باشد. این روز برابر است با نبردِ نابرابرِ چریکهای فدائی خلق (ارتش رهائیبخش خلق‏های ایران) رفقا محّمد حرمتی پور، اسد رفیعیان، جواد رجبی، حسن عطاریان و عبدالرسول عابدی در جنگل‏های «خی پوست» مازندران؛ روزی که بیش از 300 رنجر و دیگر نیروهای سرکوب‏گر رژیم جمهوری اسلامی، 5 تن از چریکهای فدائی خلق را محاصره و قلب پُر از کین‏شانرا از حرکت باز داشتند. در ادامه در وصفِ جنگِ نابرابر رفقا با مزدورانِ مسلحِ رژیم جمهوری اسلامی در جنگل‏های شمال ایران، تاحدودی گفته و نوشته شده است؛ هم چنین گفته شده است که جنبش کمونیستی ایران در پوشۀ خود روزهای فراوانی بمانند چهارم فروردین دارد، ولی این روز هم در حد و در اندازۀ خود، توانسته است بخشی از وظایفِ کمونیستی، و نیز بخشی از ایثارگری‏ها و وفاداری عناصر و نیروهای متعلق به جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای را بخود اختصاص دهد.

 

به هر حال این‏بار در کنارِ گرامیداشت رفقای ارزنده، می‏شود دریچۀ تازه ای را گُشود و به این قسمت از موضوع پرداخت، که شکست و ضربه به نیروهای درون جنبش و بویژه به عناصرِ کلیدیِ سازمان‏های کمونیستی، تا چه اندازه، دربرگیرندۀ تاثیرات منفی در درون، و باز دارندۀ فعالیت‏های سازمان‏های کمونیستی - انقلابی‏ست؛ هم چنین می‏شود - و می‏توان - به این‏موضوع اشاره کرد که توجه جامعه و عناصر جوان، زمانی نسبت به جنبشِ کمونیستی و سازمان و نیرویِ درون آن جلب خواهد شد که سازمان و جریان مفروض، آماده برای انجام انقلاب، آماده برای پس زدنِ دم و دستگاه‏های سد کنندۀ تشکلات کارگری و توده ای، و بویژه آماده برای ضربه زدن به مراکز و ارگان‏های مسلح و سرکوب‏گر نظام وابسته به امپریالیسم است. به این علت که یکی از پیشرفت‏ها و بسترهای اساسی و مهم جنبش‏های کارگری و توده ای، به آمادگیِ سازمان و یا جریان وابسته به انقلاب مرتبط است؛ علاوه بر این‏ها دریافته شده است که شکست و یا ضربه به نیرو و یا نیروهای انقلاب از سوی ضد انقلابِ حاکم، تا چه اندازه مخلِ ارتقای جنبش‏های اعتراضی‏ست.

به عبارت صریح تر، در این حوزه و در پوشۀ جنبشِ کمونیستیِ جهان، نمونه های بی‏شماری مبنی بر ناکارآمدی‏ها و عقب‏گردهاست که به یقین جنبشِ کمونیستی ایران هم، از این قاعدۀ کُلی به دُور نیست. خوانده و دیده شده است که چگونه جامعه در اثر خیانت‏کاری‏ها، شکست‏ها و یا ضربات وارده از جانب رژیم‏های سرکوب‏گر، بهای گزافی داده و بدنباله باعث شده است تا نیروی متعلق به جنبش‏های مردمی، از نقش و از انجام وظایفِ سازمانی و عملی خود باز بماند؛ نیز خوانده و دیده شده است که چگونه پس کشیدن از افکار تعرضی و آن‏هم به بهانۀ بازسازی و نقدِ کمونیستیِ، سازمان و یا جریانِ مسلح را، به سازمان و یا جریانِ پاسیفیستی و بی‏عمل مبدل ساخت. در این بین و به جرأت چریکهای فدائی خلق ایران (آرخا) را می‏شود، از این‏دست جریانات به حساب آورد و نشان داد که چگونه ضربۀ سیزدهم اسفند 1360 و بویژه چهارم فروردین 1361 توانسته است، شالودۀ جریانِ سرزنده، پویا و اثرگذار را زیر و زیر و کند و سر آخر، آنرا به یک جریانِ بی اثر و مُرده تبدیل سازد؛ نشان داده شود که به اصطلاح هدایت‏گران راهِ جنگل، تا چه اندازه ناتوان و درمانده، پیرامونِ استمرار خط مشی جانباختگان چهارم فروردین بُودند.

 

براستی و فارغ از ایرادات وارده به چفخا (آرخا)، بخش اساسیِ نافرجامی‏های کار و تخلیۀ انرژیِ باقی‏مانده، به بی‏لیاقتیِ سیاسی - تئوریک و عملی "رهبران" بعد از ضربه مربوط است؛ مربوط به آن است که محروم از بُرش کمونیستی کافی در ترمیم و در بازسازی تشکیلات بعد از ضربات وارده بُودند؛ "رهبری" ای که کت بسته اسیر تفکرات بغایت اپورتونیستی شد و مسیرِ مبارزاتی سازمان را منحرف کرد؛ چفخا (آرخا) ای که بعد از ضربات متعدد، گرفتار خلافِ اندیشۀ "برای اینکه باقی بمانیم، مجبوریم تعرض کنیم" شد و به دنباله، طولی نه کشید که منحرفان و بی‏مصرف‏های سیاسی - تشکیلاتی و آن‏هم در تصمیمی غیر اصولی، حرکت جنگل را تحت عنوان «نقد و بررسی» مختومه اعلام کردند! افرادی که موذیانه و بنادرست موضوعِ نقدِ نارسائی‏ها را به میان کشیدند، تا سر از انحلال طلبی و نفی در آورند؛ ندای "چگونه یک تشکیلات منسجم انقلابی بسازیم" و غیره را سر دادند، تا به جریانِ خلافِ تئوری مبارزۀ مسلحانۀ به پیوندند؛ سطح و کیفیت مبارزه را پائین آوردند تا به عقیدۀ خود، به سطح و به کیفیت "بالاتر" مبارزه دست یابند! موضوعاتی که غیر کمونیستی، محال و ناشدنی است.

هم چنین مرورِ مختصر به تاریخچۀ سیاسی - عملی چفخا (آرخا)، گواهِ این واقعیت است که لمیدگان، ناباوران و دودوزه بازان تشکیلات، چگونه بعد از ضربات پی در پی توسط رژیم جمهوری اسلامی، طبیعتِ درونی و بویژه درماندگی خود را در هدایتِ راهِ آن رفقا عریان کردند و چهار نعل به تخریب جریانِ رزمنده پرداختند. انجمادِ سیاسی - تئوریک و وصل به جریانِ خلافِ تئوری مبارزۀ مسلحانه، گواهِ هرگونه ادعای دروغین آنان، مبنی بر ترمیم ضربات وارده بمنظور "تحرک والاتر" در جنگل‏های شمال ایران بُود. نیازی به ذهن جستجوگر و یا اینکه کارِ سخت و دشواری نیست تا به فهم، به جوهرِ زوال و به انحلال طلبی آنان پی بُرد. در حقیقت تاریخ سیاسی یکایکِ مدعیان و به اصطلاح مدافعین راهِ رفقای چهارم فروردین، ناظر بر هرگونه قضاوت و تصویر پردازی‏های بناصحیح است؛ ناظرِ بر آن است که ادعای "نقد کمونیستی"، و آن‏هم در خدمت به پراتیک "زنده تر"، تا چه اندازه پوچ و بی‏معنا بُوده است. متآسفانه چفخا (آرخا) را در چنین موقعیتِ سیاسیِ فاجعه آمیزی قرار دادند تا به مقاصدِ سیاسی و اپورتونیستی شان دست یابند، و آشکار شده است که چگونه - و آن‏هم زمانی نه چندان دُور -، بانیان و مدافعین به اصطلاح بنای سازمانِ "نوین‏تر"، گرفتار تورِ صداقت کمونیستی شدند و نیز - اکثریت قریب به اتفاق آنان - نشان دادند، که از طینت و از تبارِ رفقای چهارم فروردین نیستند.

 

به هر رو موذیانه و غیر کمونیستی، زنگِ پراتیک انقلابی و کمونیستی را در جنگل‏های شمال ایران نواختند و در این‏میان یکی پس از دیگری، و آن‏هم به بهانۀ به "روز کردن" نظر و غیره، میداندارِ زمین‏گیر کردن چفخا (آرخا) بر آمدند؛ هر یک در قد و قواره و به میزانِ خود - وقت و بی‏وقت - کوشیدند تا "جوائز" نافرجامی‏های سیاسی - تشکیلاتی را، به گردنِ جانباختگان اسفند و فروردین 60 و 61 آویزان کنند. از فقدان تشکل کمونیستی و نبود برنامۀ مبارزاتی و نیز از "حرکت خودبخودی" جنگل گرفته، تا از عدم انطباق آن با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه، گفتند و نوشتند؛ توجیهات تحت لوای توضیحاتِ کمونیستی، فضای تشکیلات را احاطه کرد و موضوعاتی هم‏چون، هدف رد آرمانِ آن رفقا نیست، بلکه تدوین برنامۀ انقلاب برای بسیج کارگران، زحمت‏کشان و بازگشائی مجدد سازمانِ "آگاه" و مسلح در جنگل‏های شمال است، به گفتار بی‏مایۀ شان تبدیل شد. معین بُود که هدف‏شان پای‏گیری فعالیت کمونیستی در جنگل‏های شمال ایران نیست؛ معین بُود که هدفِ هدایت‏گران بحث‏های غیر سازنده و انحرافی، خاتمۀ فعالیتِ کمونیستی در جنگل‏های مازندران است؛ معین بُود که نمی‏توان با ختمِ پراتیک انقلابی به سیاست تازه تر، و یا پُر بارتر دست یافت.

پس در این بین، یک‏موضوع کاملاً عریان است و آن اینکه، متدِ کاری و افکار آن رفقا، با متدِ کاریِ مدعیان "نقدِ کمونیستی" برای حرکت "پُر بارتر" در تناقض قرار داشت؛ یک موضوع عریان بُود که ارائۀ تصویر به بدنۀ سازمان نسبت به افکارِ حرمتی پور و دیگر رفقایش در جنگل‏های شمال ایران، غیر کمونیستی، غیر مسئولانه و تماماً در جهت تخریب نظرِ بانیان مبارزۀ مسلحانه در جنگل‏های شمال ایران بُود. و در ادامه یک موضوع عریان بُود که تداوم آن حرکت، نیاز به عناصر جسور، و نیز نیاز به هدایت‏گران کمونیستی و انقلابی دارد.... مواردی که در کوتاه مدت نشان داد مدافعین "چگونه یک تشکیلات کمونیستی بسازیم"، نه تنها از زمره ادامه دهندگان راهِ رفقای چهارم فروردین و یا بررسی گذشته و نقدِ سازنده بمنظور پیشرفت موثرتر مبارزه نیستند، بساکه تخلیۀ باقی‏ماندۀ انرژیِ مبارزاتی حامیان تعرضِ انقلابی در برابر تعرضِ افسار گُسیختۀ ارگان‏های سرکوب‏گر رژیم جمهوری اسلامی است. مازاد بر همۀ این‏ها اشاره و تاکید به این‏موضوع بنادرست نیست که اگر دشمنِ سرکوب‏گر در سال ۴۹ - و در سیاهکل -، با تعرض ضد انقلابی خویش ضربۀ سنگینی به پیکر سازمان وارد ساخت؛ این بار یعنی در سال 1361، این اپورتونیسم خفته در درون تشکیلات بُود که مسیر مبارزۀ متحول‏گرا را از حرکت باز داشت و به بهانۀ سازندگی، به تخریب هر چه بیشتر آن همت گماشت. متأسفانه ضربه ای که از صد ضربۀ دشمن کاری ‏تر بُود.

 

در حایشه و انصافاً نمی‏بایست - و یا اینکه نمی‏شود -، نام رفقایی هم‏چون مرتضی دربین، اسماعیل حبشی، محسن فرزادنیا، نسرین نیک سرشت، صمد و چند تن دیگر از رفقا را در جرگۀ آنانی قرار داد که از آغاز و تمام قد - و آن‏هم در تبانی با جریان دیگر -، در جهت نابودی و تلاشیِ آرمان جانباختگان چهارم فروردین بر آمدند. چرا که میزان و سهم این رفقا، و در حقیقت تلاش آنان برای راه اندازی مجدد حرکت جنگل، متضاد از منش و افکار مدافعین "چگونه یک تشکیلات منسجم انقلابی بسازیم"، بُود. پس با هر تعبیر و تفسیری، و یا با هر ادعایی، نام آن رفقا و تمامی جانباختگان و ایثارگران انقلاب را باید و می‏بایست با حامیان گرایش"نوآوری" و "نقدِ کمونیستی" مجزا ساخت.

خلاصه اینکه تفاوت بس عمیقی بین عنصر و نیروی آمادۀ عمل و انقلاب، با عنصر و نیروی ناآمادۀ عمل و انقلاب وجود دارد؛ نیز تفاوت بس عمیقی بین آنانی که نقد را نه برای بازسازی و تحرک مطلوب‏تر و سازنده تر، بلکه برای تمایلات حقیر و ناپیگیری مبارزاتی‏شان بمیان می‏کشند، وجود دارد. به طور یقین این دو تفکر در تقابل با هم اند و یکی حامل اثرگذاری مثبت بر روی جنبش‏های اعتراضی و کمونیستی‏ست، و دیگری مبلغ و مروج پایسفیسم و عقب‏گرد است. علاوه بر همۀ این‏ها روشن شده است که پیش کشیدن این‏دست نقدها، مغایر با دست‏یابی به حقیقت و شناخت از نارسائی‏های سیاسی - تشکیلاتی‏ست.

پس مناسب‏ترین، معقول‏ترین و سالم‏ترین تجلیل از آن رفقا، در درجۀ نخست توضیحِ جایگاهِ سیاسی - عملی جانباختگان چهارم فروردین و دیگر کمونیست‏هایی که در صحنۀ نبرد ماندند و از جان خود مایه گذاشتند، و در ثانی شرح و بیان جایگاهِ حقیقی فعالیتِ خودی - یعنی در خارج از کشور -، و آن‏هم نه بعنوان فعالیت و تلاشِ کمونیستی اثرگذار و سمت و سو دهندۀ جنبش‏های کارگری و توده ای، بلکه از زمره مشغولیات سیاسیِ روزمرۀ زندگی‏ست. منظور از اینکه، نمی‏شود و در حقیقت نمی‏توان بر پیشانی خود، نام عنصرِ مبارز و یا سازمان پرولتری و عمل‏گرا را حک کرد، و در همانحال از انجام بدیهی ترین وظایفِ کمونیستی و انقلابی باز ماند؛ نمی‏شود و در حقیقت نمی‏توان ادعای پراتیک مبارزاتیِ از نوعِ رفقای چهارم فروردین را داشت و در عمل، زندگی و انتخابِ دیگری را پیش گرفت. چرا که چنین انتخابی هم‏طراز با انتخابِ سیاسی - عملی رفقای چهارم فروردین و دیگر جانباختگان راه رهائی نیست. پس لازم و ضروری‏ست تا کرکرۀ دکانِ خالی، بدون مشتری و بی‏رونق را پائین کشید و در صدد گمراهی و توهم پراکنی بیش از پیش بر نی‏آمد. منظور از اینکه اعتقاد به آرمانِ کمونیستی، مستلزم وفاداری عملی، مستلزم حضور و ارتباط با جنبش‏های اعتراضی، و مهمتر از همۀ این‏ها، مستلزم رودررویی با ارگان‏های سرکوب‏گر و حافظ بقای امپریالیستی است. دُرست بر اساسِ همین درک و احساسِ مسئولیت است که ما را وادار می‏سازد، از آنچه که حقیقی و منطبق بر رفتار و کردارمان می‏باشد را با دیگر نابخردان، میراث‏خواران و همۀ حرافان و لمیدگان انقلاب مجزا سازیم. در حقیقت این‏ها به معنای سنگ بنای صداقت و تعلق ذهنی به پیشتازان انقلاب و جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای‏ست.

 

 

21 مارچ 2020

2 فروردین 1399

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com