نقدی بر:"بورژوازی اپوزیسیون و بازار کساد رهبری فروشی – ناصر پایدار" / ح. جوینده

مطلب
March 20, 2020

ح. جوینده (کمونارد) نقدی بر:

"بورژوازی اپوزیسیون و بازار کساد رهبری فروشی – ناصر پایدار"

در این بخش از نقد، به درک نادرست نویسنده، ناصر پایدار، از کار ساده و کار پیچیده می پردازم که ناصر پایدار آنرا در پیوند با کار مشخص و کار مجرد مطرح شده در فصل یکم بخش دوم ماهیت دوگانۀ کار متجسم در کالا، کاپیتال جلد اول مارکس طرح کرده است. در بخش دوم به نقد باقی مطالب مطروحه در این نوشته ناصر پایدار خواهم پرداخت. اشارات من داخل دو پرانتز دو تایی است

. قیمت ها در پروسه داد و ستد و رقابت میان سرمایه ها  تعیین می گردد. قیمت هر کالا بیان پولی ارزش آن کالاست و ارزش کالاها توسط کار مجرد انسانی اجتماعا لازم نهفته در آنها معین می شود. کار می تواند ساده یا پیچیده و همراه با مهارت باشد اما این کار ساده است که ارزش کالا را می سازد و پدید می آرد.

<= ((منظور مارکس اینست که برای محاسبه ارزش کالا، کار ساده، را مقیاس اندازه گیری  قرار می دهیم نه اینکه کار ساده ارزش کالا را "پدید می آورد".))

«ارزش یک کالا نماینده کارانسانی ساده یا<= (( "کار انسانی ساده یا" در متن انگلیسی نیست. ))  کارمجرد انسانی است. <= ((the expenditure of human labour in general  "، صرف کار آدمی در شکل معمولش." در متن ترجمه فارسی شما نیآمده)) همان گونه که در جامعه مدنی <= (( "مدنی" در متن انگلیسی نیست. تنها جامعه هست. )) یک امیر ارتش یا بانکدار دارای نقشی والا /(با اهمیت) <= (( ترجمه plays a great part "نقشی با اهمیت بازی می کند" )) و انسان عادی ایفاگر نقشی بسیار پست /(بی اهمیت) <=((ترجمه a very shabby part  "نقشی بسیار بی اهمیت بازی می کند")) است در اینجا، در مورد کار نیز چنین است. کار انسانی عبارت از نیروی کار ساده یعنی نیروی کاری که هر انسان عادی به طور متوسط ، بی هیچ تکامل خاصی در ارگانیسم خود از آن برخوردار است. روشن است که کارساده متوسط درکشورهای مختلف، در ادوار متفاوت فرهنگی <= ((" فرهنگی " در متن انگلیسی نیست.))خصلتی متفاوت می یابد، اما در یک جامعه معین چیزی معلوم و معین است. کار پیچیده یا ماهر صرفا درحکم کار ساده متراکم یا بهتر بگوئیم کارساده ضریب دار است. چنان که مقدار کمتری کار پیچیده مساوی مقدار بیشتری کار ساده به حساب می آید. تجربه نشان می دهد که که تحویل کار پیچیده به ساده مدام در حال انجام است. کالا شاید محصول پیچیده ترین کارها باشد، اما از طریق ارزشش معادل کار ساده قرار می گیرد و به این ترتیب صرفا نماینده کمیت معینی ازکار ساده است.» (مارکس) 

 ((But the value of a commodity represents human labour in the abstract, the expenditure of human labour in general. And just as in society, a general or a banker plays a great part, but mere man, on the other hand, a very shabby part,[14] so here with mere human labour. It is the expenditure of simple labour power, i.e., of the labour power which, on an average, apart from any special development, exists in the organism of every ordinary individual. Simple average labour, it is true, varies in character in different countries and at different times, but in a particular society it is given. Skilled labour counts only as simple labour intensified, or rather, as multiplied simple labour, a given quantity of skilled being considered equal to a greater quantity of simple labour. Experience shows that this reduction is constantly being made. A commodity may be the product of the most skilled labour, but its value, by equating it to the product of simple unskilled labour, represents a definite quantity of the latter labour alone. ))

معنای سخن بسیار ریشه کاو، ژرف نگر و هسته پوی مارکس آنست که ارزش کل حاصل کار و تولید بین المللی سالانه یا آنچه که اقتصاددانان سرمایه داری آن را «تولید ناخالص سالانه جهانی» می نامند برابر با کل کار ساده یا مجرد انسانی انجام گرفته توسط کل توده های کارگر دنیا است.

<= (("تولید ناخالص" GDP  تنها نیروی کار را در بر نمی گیرد. همچنین ما نمی توانیم مقولات اقتصادی مورد استفاده اقتصاد بورژوایی که تعریف خاص خود را دارد بر داریم و تعریف دیگه ایی را برش سوار کنیم. تولید ناخالص همه داد و ستد ها بانکی، بیمه ایی، اجاره ایی، مالی، سرمایه گذاریها ، ور شکستگسها ،جریمه ها، بورس بازیها، قمار خانه ها و قمار بازیها، بلیطهای بخت آزمایی، و هر نقل و انتقال پولی.. و تولیدات، صادرات و واردات ... جمع عددی همه اینها در طی یکسال می شود تولید ناخالص که روش خوب و دقیقی هم در برآورد درست و حقیقی از تولید ناخالص نیست.))

... کل این کار مجرد انسانی است که مستقل از ساده یا پیچیده بودنش کل ارزش های بین المللی این برهه زمانی معین را تولید می کند. اینکه کار مشخص هر کارگر چه بوده است، هر کدام از کارگران جهان چه ارزش استفاده معینی را پدید آورده اند، این کار از بالاترین بارآوری ها برخوردار بوده یا بالعکس در نازل ترین سطح بارآوری قرار داشته است، هیچ کدام این مؤلفه ها در تعیین ارزش های تولید شده منشأ هیچ نقشی نیستند. <=(( چه حرف عجیبی، یعنی کالایی مشابه با تولید و بار آوری بالا هیج تاثیری در قیمت کالا و یا بیرون افتادن رقیب با بار آوری پایین تولید ندارد؟))  کار پیچیده و با بارآوری افزون تر یا دارای بارآوری حیرت انگیز، قطعا ارزش استفاده های بسیار بیشتری در قیاس با کار ساده ایجاد می کند، در این شکی نیست. اما این رویه مشخص کار، نوع، کیفیت یا اندازه و حجم محصول نیست که سرنوشت ارزش را رقم می زند، <=( دنباله همان استدلال عجیب و غریب(؟!؟)) کاملا بالعکس کار اجتماعا لازم انسانی نهفته در کالای معین است که ارزش آن را تقریر می نماید. <=((معنی و مفهوم کار اجتماعا لازم چیست؟ آیا این کار اجتماعا لازم  در کالا متاثر از کار اجتماعا لازم در همین کالا با تکنولوژی و بارآوری در نقطه دیگر در تقابل  قرار ندارد و تحت تاثیر آن قیمت که بیان ارزش کالاست را تحت تاثیر نمی گذارد. )) بارآوری افزون یا بسیار افزون تر کار از عوامل معینی سرچشمه می گیرد. درجه متوسط مهارت کارگر، سطح پیشرفت تکنیک و دانش های بشری، سازمان اجتماعی پروسه تولید، میزان کارائی ابزار تولید، وسعت دامنه استفاده از این ابزار و ماشین آلات و بالاخره شرایط طبیعی از جمله این عوامل هستند. هر کدام این عوامل تأثیر مهمی بر روی حجم فراورده های کار، کیفیت، مرغوبیت و بازارپسندی کالاها بر جای می گذارند اما تمامی این تغییرات از جمله افزایش حیرت آور میزان محصولات می تواند با کاهش چشمگیر ارزش آنها همراه شود. به این دلیل روشن که کار مجرد انسانی متبلور در آنها یا یگانه منشآ واقعی ارزش کالاها رو به افت نهاده است، کار اجتماعا لازم یک کارگر کشاورزی در جامعه ای با ماشین الات و تکنولوژی غیرمدرن برای تولید 5 تن گندم شاید با کار اجتماعا لازم یک کارگر در یک قطب پیشرفته صنعتی برای مونتاژ صد کامپیوتر برابر باشد. اگر چرخه ارزش افزائی سرمایه جهانی را مد نظر قرار دهیم، در این حالت ارزش 5 تن گندم با مونتاژ صد کامپیوتر مساوی است، در حالی که ارزش استفاده دومی قابل قیاس با اولی نیست.<=((منظور" در حالی که ارزش استفاده دومی قابل قیاس با اولی نیست "چیست هر کدام برای خریدارش حتما استفاده کاملا مطلوب داراست. پرداختن به نکات اینگونه در نوشته شما بسیار است که پرداختن به آنها حجم بیشتری را می برد. )) موضوعی که از ماهیت متناقض کار یا دوگانگی سرشتی میان کار مجرد و کار مشخص ناشی می گردد. ارزش محصول را کار مجرد تعیین می نماید، در حالی که اندازه، حجم، کیفیت، مرغوبیت و همه آنچه که به ارزش استفاده مربوط است مؤلفه های کارمشخص هستند. ماهیت متناقض کار از سترگ ترین کشفیات مارکس است و به گفته خود او، در نقد اقتصاد سیاسی حائز بیشترین اهمیت است.<=(( که متاسفانه شما درکش نکردید و برای درک وارنه خودتان به به و چهچه می کنید؟! در ذهن شما کار مجرد و مقیاس کار ساده در همه زمانها و مکانها دارای یک اندازه مشخص بین المللی ست صرف نظر از سطح توسعه کشورها یک ساعت کار همه جا یکساعت کار یکسان است. همچنین شما کار مجرد و کار مشخص را اینقدر از هم جدا می کنید که از پیوند کار مادی مشخص که کار مجرد در تبعیین ارزش مشخص مادی کالا یا کالا ها بیان می شود محو می گردد.یعنی اینکه یک ساعت کار مجرد نماینده  هیچ " اندازه، حجم، کیفیت، مرغوبیت و همه آنچه که به ارزش استفاده مربوط است" و کار مشخص آدمی است نیست. درست است همه در یک ساعت کار مجرد و فقط یک ساعت کار مجرد در مثال ما با هم شریکند اما در اندازه و کیفیت و ... با هم تفاوت دارند. پس می بینیم این جدایی دارای وصل مادی هم هست. ضمنا کار مجرد در یک منطقه با یک سطح تولید با کار مجرد در یک جای دیگر با سطح و تکنولوژی دیگر یکسان نیستند و معیار کار ساده هم در جای و مکان و تمدنهای مختلف متفاوت می باشد و یک استاندارد جهانی یکسان برای همه جا و همه زمانها نیستند. شما می توانید یک معیار برای خودتان فرض کنید اما باقی دنیا بر حسب معیار شما ضریب ارزشی کار مجرد خود را محاسبه و در مبادله تقاضا می کنند مانند معیار پول در کشورهای متفاوت. معیار ومقیاس جهانی برای مشخص کردن ارزش کار ساده، کار ساده ایی نیست، همانطور که خودتان در نمونه ایی از مارکس ارائه دادید خود مارکس هم بر مشگل امکان واحد آن در همه جا تاکید دارد.))

 یکی از اسرارآمیزترین جلوه های این تناقض پیش کشیدن این پرسش بنیادی است که اگر مثلا کار اجتماعا لازم و بر همین مبنی ارزش 5 تن گندم و 100 کامپیوتر در دو کشور متفاوت یا در جامعه ای واحد، با هم برابر شوند، چرا سرمایه داران باید سینه چاک و دست از پا نشناخته، به جستجوی ماشین آلات مدرن تر، تکنولوژی پیشرفته تر، کار بارآورتر، تولید کالای مرغوب تر با کیفیت برتر و این گونه مسائل باشند؟ اساسا جایگاه تکنیک، دانشهای انسانی، کشفیات عظیم صنعتی، دستاوردهای خیره کننده علوم بشری یا کلا انکشاف و توسعه علمی و صنعتی در چرخه تولید سرمایه داری چه سرنوشتی پیدا می کند؟ از این مهم تر اگر ارزش کالاها صرفا با کار صاف و ساده، مجرد و عام انسانی، با زمان کار مجرد متراکم در آن ها تعیین می گردد پس چرا سرمایه، طبقه سرمایه دار یا نظام سرمایه داری هیچ طرفة العینی از تکاپوی انفجارآمیز افراطی برای بالا بردن بارآوری کار، تولید حداکثر کالا توسط حداقل کار، مرغوبیت، کیفیت، زرق و برق و بازارپسندی هر چه شکوهمندتر کالاها، غافل نمی ماند. این پرسش یا سؤالات مشابه بسیار مهم هستند و هر کدام پاسخ شفاف و صریح خود را دارند.

<= ((خصلت دو تایی(گانه) کار، کار مجرد و کار مشخص مارکس در کالا که همانند خصلت دو تایی ارزش مصرف و ارزش مبادله در کالا دارای اهمیت تعیین کننده ایی در درک اقتصاد سیاسی ست، مارکس آنرا برای اولین بار طرح نمود. کار مجرد صرف نظر از کار مشخص آدمی مقدارنیروی کاریست که بر حسب مقیاس کار ساده انسانی در درون کالا بر حسب زمان کار اجتماعا لازم تجسم می یابد. که در همه کالاهای متفاوت نماینده مقداری یکسان است چون حتی اگر کاری پیچیده باشد بر حسب ضریب کار ساده که مثلا یک ساعت کار پیچیده در حوزه ایی برابر با 3 ساعت کار ساده انسانی در جای دیگر می تواند باشد... در برداشت شما اینچنین بر می آید که چون اندازه گیری ارزش کالا بر حسب کار غیر ماهر است پس ارزش کالا از کار ساده "پدید می آید" نه از کار پیچیده، در کشورهای پیشرفته صنعتی بخاطر اینکه کار ساده معیار اندازه گیریست ضریبش توسط شما هیچ گرفته می شود و همچنین نقش با اهمیتش در پیشرفت نیروی مولده، ماشینی و کامپیوتری آنچنان محو  بی اهمیت می شود که انگار نه انگار  کار ساده در بیانی تنها یک واحد از کار پیچیده محسوب می شود. چون شما اینگونه درک کرده اید که کار ساده ارزش کالا را "پدید" می آورد! و بدون توجه به ترجمه بالا که خود ارائه دادید: " کار پیچیده یا ماهر صرفا درحکم کار ساده متراکم یا بهتر بگوئیم کارساده ضریب دار است. چنان که مقدار کمتری کار پیچیده مساوی مقدار بیشتری کار ساده به حساب می آید." مارکس در تحقق ارزش اضافی نسبی و مطلق چهار طریقی که کاپیتالیست به ازدیاد ارزش اضافی خود مورد بهره برداری قرار میدهد می پردازد: یکم در ارزش اضافی مطلق ازدیاد روز کار(ساعت کار روزانه) را مارکس برای ازدیاد ارزش اضافی از جانب صاحب کار مطرح می کند و دوم همچنین استخدام هر چه بیشتر کارگر در ازدیاد ارزش اضافی می باشد و سوم در ارزش اضافی نسبی مارکس که تکنولوزی و مهارت  سبب اذیاد ارزش اضافی می شود را طرح می کند (که به بحث ما مربوط است) و چهارم همچنین بالا بردن سرعت تولید که ازدیاد ارزش اضافی را منجر می شود. مارکس تولید کالا را دو دسته میداند کالای مصرفی و ابزار یا ماشین تولیدی. ماشین و ابزار پیشرفته زمانیکه به کار گرفته می شوند انتقال همه کار انباشت شده یا مرده را به کالای در حال شدن را انتقال می دهد و در عین اینکه این ماشینهای پیشرفته رقبای خود را از این طریق به کناری می زنند  و به وفور تولید هم دامن می زنند ... و گنگی و نادرستی برداشت شما ناصر پایدار در سوالاتیست که مطرح می نمایید. ))

" یکی از اسرارآمیزترین جلوه های این تناقض پیش کشیدن این پرسش بنیادی است که اگر مثلا کار اجتماعا لازم و بر همین مبنی ارزش 5 تن گندم و 100 کامپیوتر در دو کشور متفاوت یا در جامعه ای واحد، با هم برابر شوند، چرا سرمایه داران باید سینه چاک و دست از پا نشناخته، به جستجوی ماشین آلات مدرن تر، تکنولوژی پیشرفته تر، کار بارآورتر، تولید کالای مرغوب تر با کیفیت برتر و این گونه مسائل باشند؟ اساسا جایگاه تکنیک، دانشهای انسانی، کشفیات عظیم صنعتی، دستاوردهای خیره کننده علوم بشری یا کلا انکشاف و توسعه علمی و صنعتی در چرخه تولید سرمایه داری چه سرنوشتی پیدا می کند؟ از این مهم تر اگر ارزش کالاها صرفا با کار صاف و ساده، مجرد و عام انسانی، با زمان کار مجرد متراکم در آن ها تعیین می گردد پس چرا سرمایه، طبقه سرمایه دار یا نظام سرمایه داری هیچ طرفة العینی از تکاپوی انفجارآمیز افراطی برای بالا بردن بارآوری کار، تولید حداکثر کالا توسط حداقل کار، مرغوبیت، کیفیت، زرق و برق و بازارپسندی هر چه شکوهمندتر کالاها، غافل نمی ماند. این پرسش یا سؤالات مشابه بسیار مهم هستند و هر کدام پاسخ شفاف و صریح خود را دارند"

(( معنی این سوالات اگر اینستکه چون کار ساده در کشورهای توسعه نیافته همان ارزش اضافه ایی را بدون استفاده از تکنولوژی، تولید میکنند که کشورهای با تکنولوزی پیشرفته، پس چرا کشورهای پیشرفته باید سراغ پیشرفت تکنولوزیک برود و چرا به تولید غیر پیشرفته نپردازد وهمان ارزش اضافی را بدون دغدغه ایجاد تکنولوژی جدید  بدست نیاورد؟ این سوال شما از عمق برداشت نادرست شما از مارکس در پدید آمدن ارزش از طریق کار ساده است، مارکس به روشنی تاکید دارد منظور از کار ساده تنها در دست داشتن مقایسی ست برابر برای همه فعالیتهای مشخص انسانی که می بایست ضریب ی که کاری پیچیده در خود دارد را مشخص و ضربدر کار ساده نمود و نه اینکه کار ساده و نه پیچیده ارزش کالا را پدید می آورد.  برای روشن شدن موضوع برایتان مثالی می زنم. مثلا هواپیما در صنعت مسافر بری می دانیم بخش عمده بلیط هواپیما بخش انتقال ارزش نهفته در این ماشین پرنده است که کارگرانی با مهارتهای متفاوت بر روی آن کار کرده اند و برای تولید آن دائما کار می کنند و این ماشین پرنده به عنوان کالا ارزش اضافی که از فروشش نصیب سرمایه گذارش می کند را ایجاد می کند و همچنین این هواپیما زمانیکه در اختیار صاحب جدیدش قرار می گیرد خرد خرد با هر پروازی از طریق پول بلیط هواپیما معادل ارزش خود را انتقال میدهد و این تکنولوژی در عین اینکه کاری بزرگ در نقل و انتقال انسان و کالا را انجام می دهد  برای ساخته شدنش هزاران شغل ایجاد می نماید (تولید ارزش اضافه) و در حین استفاده اش هم برای دهها نفر اشتغال ایجاد می کند. (تولید ارزش اضافه)  دلیل دیگر اینکه سرمایه دائما برای ایجاد فعالیتهای جدید برای ایجاد سود تن به نوآوری می دهد تا از میدان رقابت های بسیاردورتر و راحتتر سود کسب کند به این خاطر اختراع جدید مثل یافتن بازار جدید برای کالاهای سود اور اوست. و دلایل بسیار دیگر که همه اش به سود ختم می شود. می بینیم تکنولوژی پیچیده و کار با مهارت در تحصیل سود بیشتر و رقابت برتر بر حریفان نقش کلیدی بازی می کند جاییکه کار ساده محلی از اعراب ندارد...))

... با سیر صعودی ترکیب ارگانیک سرمایه و رشد غول آسای بارآوری کار، ارزش - استفاده های کهکشانی تولید می شود اما ارزش آنچه تولید شده است دچار کاهش فاحش می شود. این بازتاب جبری تناقض ماهوی میان کار مجرد و کار مشخص است، همان تناقضی که بعدها به شکلی دیگر در پویه افت نرخ سود دامن سرمایه را می گیرد، با همه این ها سرمایه عجالتا براین تناقض غلبه می کند.

<= ((بنظرم این همان نقطه عطف درک نادرست از کار مجرد و کار مشخص است که با معیار محاسبه ارزش کالا با مقیاس کار ساده بیان شده است که مقیاس کار ساده به مفهوم این درک شده که کار ساده است که ارزش را پدید می اورد و این کار ساده همان کار انسانی یا کار مجرد انسانی با درک مشخص خودتان است. اینجا بد نیست یکبار به یادآوری آنچه از کار مجرد و مشخص مارکس درک می کنم بپردازم و اهمیت آنرا آنطوریکه مارکس مد نظر دارد را یاد آور شوم. کار مشخص را مارکس همه کار های متفاوتی می دانست که هر کداممان روزانه به عنوان مشاغلمان انجام می دهیم مانند راننده گی، کارگری بدون مهارت، کارگری با مهارت، معلمی، بنایی، نجاری، خیاطی، ... والاآخر  مارکس کار مجرد آدمی را آن مشتق و مخرج مشترک همه آن فعالیتهای که در اینجا به صورت مشخص نام بردیم را صرف قوه مغزی، عصبی  و عضلانی ... انسانی می داند که همه با هم به شکل مشترک دارا می باشیم و هر کدام با درجه مهارتی  طی ساعت یکسانی به انجام می رسانیم و مسلما کار پر مهارت فردی بر قطعه ایی جواهر در یکساعت و کار یک جراح قلب در یکساعت و کار یک راننده یا معلم و یک کارگر ساده در یکساعت با هم برابر نیست و اگر معیار را کار ساده انسانی قرار دهیم باید ضریب کار های پیچیده در هر حرفه ایی را در نظر گیریم و آنرا محاسبه کنیم. که مثلا اگر یک کاری در یکساعت معادل 3 یا 5 یا بیشتر ساعت دیگریست چرا و چگونه این بر آورد صورت می گیرد. مثلا یک جراح قلب برای جراح شدن معادل 10 هزار ساعت کار از پیش انجام شده برای نائل شدن به درجه  جراحی قلب صرف کرده است و این 10 هزار ساعت می بایست بر طول عمر مفید فرد جراح تقسیم شود که این کار ذخیره او خرد خرد به او بر گرادنده شود که در این محاسبه شده است مثلا  پنچ به یک در مقابل کار کارگر بدون مهارت یا ساده در یک ساعت. اما برداشت شما این نیست. شما درک نادرستتان را به همه جا می برید از کار ساده به کار مجرد و بعد به گرایش نزولی نرخ سود و کار ساده در عرصه جهانی و کار ساده در ایران و ... در همین نوشته تان که قضیه گرایش نزولی نرخ سود عنوان می شود از آن بعنوان پویه دیگر از این کار ساده  یاد می کنید. یعنی افزایش سرمایه ثابت و کاهش سرمایه متغیر در تلفیق ارگانیک شکل دیگری از نقشی ست که کار ساده در مقیاسی دیگر در تقابل با ابزار پیچیده که به تعبیر شما همان نقش سرمایه ثابت را بازی میکنند ظهور می نماید. آنجا که فقط انتقال خرد خرد سرمایه ثابت را مطرح می کنید آنرا با کار پیچده یکی می گیرید زیرا فکر می کنید کار متغیر آن کار ساده است! و اگر نه، به غیراز این تعبیر، این جملات شما در متن گنگ و بی معنی می شود و تفسیر ناپذیر.))

هجدهم مارس 2020

http://www.azadi-b.com/M/2020/02/post_612.html بورژوازی اپوزیسیون و بازار کساد رهبری فروشی

ناصر پایدار

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com