تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (۵)

محمد جعفری
January 07, 2019

تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (۵)

محمد جعفری هفتم ماه ژوئیه 2019 

در قسمت چهارم این سلسله مقالات به " اختلافات کارگر با بورژوا تا عمیق ترین سطح شناخت" پرداختم. در این قسمت به نقش جریانات چپ ایرانی در زمینه تشکل یابی طبقه کارگر و عملکرد تاکنونی آنان در این رابطه می پردازم.

نقش جریانات چپ در تشکل یابی طبقه کارگر چیست؟

بررسی مساله تشکل یابی و رفع موانع و مشکلات آن بطور مشخص و پاسخ جامع به معضل جنبش طبقه کارگر بطور کلی، بدون اینکه به نقش جریانات چپ بپردازد یک بررسی کامل و جامعی نخواهد بود. و هیچ شاخصی بهتر از موضوع تشکل یابی کارگران نمی تواند محک دقیقی برای سنجش و ارزیابی عملکرد جریانات چپ در این رابطه باشد. متابولیزم جسم بیمار چپ ایرانی را باید در رویکرد و رابطۀ آنان با طبقه کارگر معاینه کرد.

اما تجزیه و تحلیل عملکرد تاریخی چپ، یک موضوع تک بنی و جزئی نیست که بتوان تماماً آن را در یک مقاله گرد آوری کرد و توضیح داد. چپ، طیف های متعدد را در بر می گیرد که در زمینه هایی (سپس مشخص می کنم کدام زمینه ها) نامتجانسند و نباید آنان را زیر یک چتر جمع نمود. آنان علاوه بر احزاب و سازمان های متشکل، طیف های گسترده از محافل و اشخاص فراوانی هستند که به قول خودشان به "هیچ دار و دسته و جناحی وابسته" نیستند و از اینکه با هیچ حزب سیاسی فعالیت نمی کنند مفتخرند و "مستقل" بودن را فضیلت و متحزب بودن دیگران را آلودگی می دانند. طیف هایی هم در میان نیروهای چپ هستند که صمیمانه به دنبال پاسخ معضلات طبقه کارگر می گردند- ولی هنوز راهش را پیدا نکرده اند و الخ. همچنین موضوع، بررسی این واقعیت نیست که نفس وجود این همه شخصیت های حقیقی و حقوقی، این همه سازمان ها و احزابی سیاسی در ایران که رسماً و قانوناً خود را چپ- سوسیالیست و کمونیست می نامند باد آورده نبوده و این خود محصول تلاش های عظیم و نشانۀ درجه ای از رشد نفوذ جنبش کمونیستی در این جامعه است که باید در هر ارزیابی به حساب آورد. برای این که تر و خشک را با هم نسوزانیم، باید بین این طیف ها فرق گذاشته و آنان را از هم تفکیک نمود. به این منظور، اینجا قصد ما تنها نقد خصلت غیر کارگری آنان ( با حد فاصلی از یک دیگر) بمثابه مخرج مشترک همه آنان است. البته به باور من، عرصه مورد اشاره چنان اهمیتی دارد که باید آن را مبنای دوری و نزدیکی و دوستی و دشمنی های هر جریان سیاسی در رابطه با طبقه کارگر قرار داد. اگر هویت چپ را در این عرصه درست معرفی کنیم، تقریباً سیمای واقعی او را در سایر عرصه ها نیز رونمایی کردیم.

اما این چپ کیانند که ظاهراً هیچ کسی از دستشان راضی نیست؟ شخصیت های حقیقی و حقوقی بنام و نشان آنها کدام است که همه از دست سنت ها و روش کارشان می نالیم؟ من لفظ "چپ" را برای تمامی جریاناتی که در روزنامه ها، در میدیا و فعالیت های سیاسی، اجتماعی و غیره، خود را رسماً و قانوناً چپ، سوسیالیست و کمونیست می نامند به کار می برم. تنها جریاناتی که در برخی از زمینه ها از مابقی چپ ها متفاوتند، احزاب کمونیست کارگری ایران است که در قسمت ششم به بطور مختصری به آنها می پردازم. ولی اگر با کمی فاصله دورتری به پراتیک آنان نیز نگاه کنیم، در واقع هر کدام که فکر می کند کیس او در مساله تشکل یابی کارگران از دیگری مستثنی است، در اشتباه بوده و شاید وضعیتش به مراتب از آنانیکه حداقل این نقایص را انکار نمی کنند، بد تر است. متاسفانه جریانی را سراغ ندارم که همه جانبه تا جایی که مساله به مبارزه اقتصادی، تشکل یابی و حیات طبقه کارگر مربوط میشود، تفاوت ریشه ای با دیگران داشته باشد. در این عرصه ها، من فرق آنچنانی بین احزاب چپ ایرانی احساس نمی کنم. به اعتقاد من هیچ حزبی نباید بی مورد دل خوش کند. با حد فاصلی از همدیگر، همه در این زمینه عین همند.

جای تعجب است که اگر شما جداگانه از هر یک از خود سازمان های یاد شده سئوال کنید که مشکل نامبردگان را چه می دانند، همه بکرات توصیف ذیل را برای معرفی دیگران ( نه خودشان) تکرار می کنند که " ... چپ غیر اجتماعی است؛ گروه فشار و فرقه ای و سنتی است و به مسائل کارگری تسلط ندارد و مبارزه علی العموم را مرکز فعالیت های خود قرار داده و سبک کار نادرستی دارد. نقطه رجوع چپ، معضلات کارگران نیست؛ چپ این و آن است...". هیچ کدام آن خصوصیات مشترکی را که من اینجا قصد نقد و بررسی آن دارم، به روی خود نمی آورند! هیچ جریانی بدون اگر و اما انتقاداتی را که به چپ وارد است، سر راست به خود نمی گیرند.

طی چند سال گذشته کمتر کسی به اندازه من بطور پراکنده از عملکرد چپ انتقاد کرده است. ولی باید از ابتدا تاکید کنم که هر کسی هر چیزی به چپ گفته یا می گوید، نه الزاماً درست و نه الزاماً روا است. انصافاً وقتی بعضی از نوشته ها و تولیدات فکری و سیاسی تعداد فراوانی از منتقدین چپ را می خوانم، من طرفدار چپ می شوم! به این خاطر گفتمان نقد و بررسی چپ، یک گفتمان پیچیده، پر مناقشه و توافق نشده ای است که تا این سطح از مباحثات، تماماً مشخص نمی کند که منتقد خود کجا ایستاده و به چه منظور، غرض و به کدام سبک کار چپ انتقاد دارد. در نتیجه، ارائه لیستی بلند بالای از کمبودها و ناموفقیت های چپ، بخودی خود نشان دهنده هنر و حقانیت منتقد نیست. حلقه اصلی هر بحثی در این مورد، مستلزم طرح درست صورت مساله و انتقاد به چه چیزی است می باشد.

کاسه کوزه ها بر سر چپ شکستن الزاماً راه حل نیست

میدیای بورژوازی طی چند دهه گذشته جوی را بر جامعه حاکم کرده که در ارتباط با گفتمان شکست و پیروزی انقلاب ها و معضل عدم تشکل و اتحاد رضایت بخش تاکنونی طبقه کارگر و جنبش کمونیستی و جنبش سرنگونی و هر چیز دیگری، چیزی گفت و نوشت، ابتدا باید همه کاسه کوزه ها را بر سر چپ شکست تا نقش مخرب آنها از چشم مردم پنهان شود! بخصوص پس از سقوط بلوک شرق، به حق و ناحق انتقاد به چپ به نرم و مُد روز برای فعالیت های سیاسی اشخاص و احزابی، از جمله خود طیف های قدیمی این چپ تبدیل شده است. تسلسل همان گویی کسل کننده اینگونه انتقادهای آبکی و اکثراً وام گرفته از جنبش های ملی، مذهبی و دمکراسی طلبی به چپ؛ نه تنها آب را گل آلود کرده، بلکه فضا را برای باز کردن جای انتقاد سالم و کارگری هم آلوده کرده است که بالاخره مردم کمتر متوجه شوند که چاره مشکل و حرف حسابی چیست. البته مزیت شکستن همه کاسه کوزه ها بر سر چپ برای منتقد این است تا تصویری داده شود که روش ایشان را مبری از آن معایبی دانست که همه چپ ها را کم و بیش بی تاثیر، ناتوان و احاطه نموده است. کسی از خود نپرسد که اینگونه انتقادات را تا کجا و تا کی می توان کش داد؛ در حالی که علیرغم گلایه کردن یک بخش از بخش دیگر این قطب، نقطه عزیمت منتقدین هنوز از مدار چپ ملی و جدیداً دمکراسی طلب خارج نشده و بر محور این مدار می چرخد؟

در ضمن باید این را تاکید کنم که هر کسی به هر منظوری به چپ نقد داشته باشد، نافی این واقعیت نیست که چپ کنونی نسبت به کارگر فرقه گرا، نسبت به جامعه، دارای سنت های مبارزه علی العموم و متخصص اهمال کردن مبارزه اقتصادی کارگران و غیر اجتماعی و به این اعتبار مورد انتقاد است. خصیصه غیر کارگری بودن مخرج مشترک رادیکال ترین تا آلوده ترین آنها است. بنابر این، یکی از راه های درست تلاش برای دست یافتن به متد صحیح، در دل نقد مبارزه با این شیوه کار غلط بدست می آید. اگر وضعیت به صورتی باشد که هست؛ در عین حال از چپ انتقاد نداشته باشیم، پاسخ ما به عدم تشکل یابی مستقل و سراسری کارگران، به پراکندگی و به شسته رفته نبودن مواضع کارگر در برخورد به هزاران مشکل دیگر در صفوف این طبقه، چه خواهد بود؟ لذا مساله اصلاٌ این نیست که نباید از چپ انتقاد کرد، بلکه سئوال این است باید به چه چیزی انتقاد کرد؟ برای نمونه اگر از چپ انتقاد شود ولی وضعیت طبقه کارگر تغییری اساسی نکند، اگر از چپ انتقاد شود، ولی به میزان انسجام و درک کارگران از تفاوت های خود افزوده نشود، مشخص است که انتقاد از جنس همان انتقاد چپی است که ظاهراً مورد اعتراض همه است. در نتیجه نه بخاطر اینکه دل کسی را خوش کنیم یا برنجانیم، بلکه برای  فایق آمدن بر استثمارگران و پایان دادن به این سیکل باطل، باید راه چفت و بست کمونیسم و کارگر را در تنی واحد پیدا کرد. اصولاً تنها زمانی امکان دسترسی به راه حل قطعی وجود دارد که صورت مساله را درست طرح کنیم. با این تاکیدات اجازه بدهید که به یک سری از انتقادهای نامبروط به چپ اشاره کنم.

 انتقادهای نامبروط به چپ 

بعضی "از سر دلسوزی به حال چپ"، وانمود می کنند که علت اصلی عدم موفقیت آنان را یافته اند- که از نظر ایشان علل از جمله این ها هستند: کم سوادی، کتاب نخواندن، ساده لوحی، کم تجربگی، کم شعوری، بی اطلاعی، تندروی (رادیکالیست) در سیاست و غیره دمکرات بودن آنان می نامند. گویا چپ زیادی وحدت طلب و مرکزگرا بوده و به حقوق ملت ها و اقلیت ها "مولتی کلچرالیسم" بهای کافی نداده است. گویا اگر چپ بخواهد پیروز و حاکم شود، باید بر این معضلات غلبه کند- یعنی مولتی کلچرال، دمکرات، عاقل و بالغ (محافظه کار) شود. این طیف ها از زاویه دمکراسی طلبی و غالباً از موضع ارتجاعی به چپ نقد دارند. 

اما هیچ کدام از مقولات یاد شده انتقاد اصلی من به جریانات چپ نیست. من از موضع تشکل یابی کارگران و نه از موضع جنبش های دمکراسی طلبی، کلتوری و خودمختاری طلبی و غیره به چپ انتقاد دارم. آن دست از کمبودها حتی اگر شامل هم شوند، در ردیف صدم انتقاد من به ایشان قرار دارند. بنظر من مشکل و معضل چپ از این قرار است که در محورهای ذیل، کارگری و کمونیستی ظاهر نمی شود:

1- اولین مشکل چپ، حمایت مشروط آنان از طبقه کارگر است. به گفته دیگری، سیاست چپ در حق  کارگر، سیاست" نیکی کن و در دجله انداز" نیست، بلکه تنها در صورتی با سبک خود از کارگران و آنهم از آن بحشی که بالفعل در حال مبارزه و در خیابان است، حمایت می کند که مبارزه علناً سیاسی، ضد حکومتی و علنی باشد. این یعنی رفاه، آسایش و سعادت طبقه کارگر در خود و قائم بذات برای چپ، مساله مرگ و زندگی چپ نیست. وقتی صحت این مدعا هویدا می شود که کارگرانی جای نظری خلاف نظرات احزاب چپ داشته باشند و یا در نقد احزاب چپ چیزی گفته و یا چیزی نبویسند تا بخشاً بی رحمانه تر و خشن تر از اقشار غیر کارگر مخالف نظرات این احزاب؛ مورد حمله قرار بگیرند.

چپ بجای اینکه از سر جامعه، جنبش طبقه کارگر و سیاست، به نیازها و اولویت های حزب خود نگاه کند و آنها را توضیح بدهد، بر عکس، از سر حزب خودش به مقولات و مفاهیم یاد شده نگاه می کند. برنامه کلان اجتماعی خاص، ویژه و قائم بذاتی برای سازماندهی مبارزات جنبش طبقه کارگر به عنوان یک طبقه مستقل و اساساً متفاوت از طبقات و اقشار ناراضی دیگر جامعه در دست ندارد. تقریباً با کمی بالا و پایین (حد فاصلی از همدیگر) مشغول فعالیت های در میان همه اقشار مردم با اولویت های و ریتم یکسان، با یک میزان صرف نیرو و یک میزان دل مشغولی هستند. هر جنبش اعتراضی در عمل نزد آنان دارای یک وزن و فرق زیادی باهم ندارند. حلقه کلیدی در رویکرد او، سازمان دادن مبارزه مردم است و این مردم کی باشد، راستی توفیری بحال چپ نمی کند. کانون این مبارزه می تواند نهضت خلق ها، خانه هنرمندان لائیک و خوش طبع، دانشگاه و محل زیست جوانان مدرن و خواهان خلاصی فرهنگی و هر کسی معترضی با هر پایگاه اجتماعی و اعتراض به هر چیزی باشد.  صاحب خانه اصلی که بنابه تعریف مارکسیستی قرار است طبقه کارگر باشد هم، مثل یکی از مهمانان برنامه، البته با حس ترحم و مقداری دست کم گرفتن آنان در مجادله ها و تنها زمانی که در خیابان باشند، بحساب خواهند آمد. چپ در این جا واقعاً برابری کامل بین مهمانان برنامه "انقلاب" رعایت می کند. به تساوی همان اندازه وقت و اهمیت به کارگر می دهد که به هر شرکت کننده دیگری. نه کمتر و نه بیشتر!

2- من مشکل دیگر چپ را این می دانم که هر پنجاه تا صد نفری که مایل باشند می توانند جایی تجمع کرده و یک سازمان و یک کمیته و یا یک حزب سیاسی تاسیس نمایند؛ ولی صد حزب و سازمان سیاسی موجود- تاکنون عملاً نتواستند حداقل موانعی از سر راه تشکل یابی حداقل یک بخش کوچک از طبقه کارگر کشور بر دارند! استعمال لفظ کارگری با پراتیک کارگری را نباید اشتباه گرفت. سازمان های سیاسی چپ ایرانی در دلمشغولی های روزمره، در بافت تشکیلاتی، در سبک کار و فعالیت های- مبارزاتی؛ از مبدا تا مقصد غیره کارگریند. در جهان مبارزه طبقاتی، خویشاوندی زیادی با طبقه کارگر ندارند. اگر واژه و عبارات فراوان کارگری در نوشته های آنان حذف کنیم، در جوهر سبک کاری، فعالیت های مبارزاتی و دغدغه های روزمره و بلند مدت شان، تمرکز و توجه جدی روی حل معضل کارگران ندارند. مبارزه و زندگی کارگران در آخر لیست اولویت های و دلمشغولی های مبارزاتی آنان است. حتی اگر تعدادی از کارگران به سازمان های چپ گرویده باشند، سنت این بد آموزی ها باعث شده که از هر آنچه فعالیت روتین کارگری است فاصله گرفته و به رنگ و خُلق و خوی چپ در بیایند. یعنی بجای تلاش برای سر و سامان دادن به مبارزه روتین این طبقه، به فعالیت های مقطعی گاه و بی گاه که بیشتر طبیعتی آکسیونی ضد رژیمی و نه الزاماً کارگری داشته، روی می آورند. کارگرانی که از منظر چپ ایرانی به فعالیت های کارگری نگاه کنند، تصویر روشنی از سازماندهی مبارزات صفوف خود در بعد کلی ندارند. در اندیشه آنها بسان سازمان هایی چپ، مبارزه کارگری یعنی جست و خیزهایی پراکنده کنونی که تاریخاٌ ریشه در همان سنت های غیرکارگری دارد. چپ ایران در زمینه سنت مبارزاتی طبقه کارگر، آب بد آموزی هایی به جوی جاری کرده است که در ایران صد حزب سیاسی و دو سندیکا داریم! 

یکی از دوستان چپ با لحنی انتقاد آمیز به من گفت: نباید اینقدرها از احزاب چپ که گویا مساله تشکل یابی کارگران را بی محل کردند، انتقاد کرد. انتقادات از این دست به این احزاب وارد نیست. مگر چپ همیشه خطاب به کارگران نمی گویند کارگران متشکل شوید؟ واقعاً درک خیلی از احزاب چپ از دخالت در امور رفع معضلات تشکل یابی طبقه کارگر، درک این دوست ما است. مهمترین و تنها کاری که برای متحد کردن کارگران کرده و می توانند آنجام بدهند این است که بگویند: کارگران متشکل شوید! کدام شاخص بیشتر از این معرف غیر کارگری، غیر اجتماعی و بی حساب و کتاب مبارزه کردن است؟ با نگاه کردن از این منظر به صورت مساله، می توان گفت که هیچ یک از فعالیت های چپ سر جای درست و واقعی خود قرار ندارد.

3- مشکل چپ این است که وقتی در مساله رفع ستم ملی شرکت می کند، خودش ناسیونالیست می شود. وقتی در مبارزه برای آزادی زن شرکت می کند، فیمینیست و در مبارزه برای آزادی دین و بی دینی- طرفدار دراویش گنآبادی می شود! در حالی که پرنسیپ های اولیه هر کمونیستی این است که برای رفرم مبارزه جدی کند، ولی خود رفرمیست نشود. باید کمونیست ها با در نظر گرفتن A,B,C مبارزه کارگری-کمونیستی در مسائل دمکراتیک، رفع ستم ملی، آزادی زن و غیره شرکت نمایند و با شرکت در آنها، دمکرات، ناسیونالیست، فیمینیست و رفرمیست نشوند. بعکس این پرنسیپ های اولیه، چپ با آغوش باز به سراغ همه جنبش ها اجتماعی می رود و انقلابیونی واقعی که بدلیل شرایط زندگی سخت تر می توانند مانند اقشاری که دستشان به دهانشان می رسد؛ در بحث های اسکولاستیکی شرکت نمایند و به این "جرم" باید در بیرون سالن چشم انتظار باشند را با یک چشم نگاه می کند. تا به امروز کارگران هیچ وقت در ردیف اول صندلی سیاست چپ قرار نگرفته است! چون در صندلی ردیف اول کسانی نشسته اند که فن بحث میدیا پسند دارند و آموزش دیده هستند که با گزاره های دهان پر کن مباحثات "ذهنی-عینی، نفی نفی، فلسفه علمی-تاریخی اجتماعی، فلسفه نقد ایدئولوژی ها و گزاره های سوبژکتیو و ابژکتیو و غیره" دهان چپ را بدوزند! اگر چپ هم دوربینی داشته باشد، بجای کارگران روی آن دسته از صاحب نظران خوش صحبت، زوم می کند. من قبول دارم کار سازماندهی مبارزه کارگران و پرداختن به این عرصه برای چپ کاری بسیار سخت و دشواری است! چون مبارزه برای رفاه اقتصادی، کاهش ساعت کار، بیمه بیکاری، علیۀ بیکاری و... را نمی توان بی محابا، بی حساب و کتاب و از راه دور طرح کرد و آنها را سازمان داد. مبارزینی که بخواهند دستآوردی محسوس داشته باشد، باید دقیق شرایط را بسنجند، میزان نیرو را محاسبه نمایند و وارد میدان عملی تحقق این خواسته های مادی در محل شوند. این عرصه ها مانند مبارزه بحث و تبادل نظر فلسفی، تاریخی و پیچ و خم های رابطه عین و ذهن نیست که چپ خود را در آن استاد می داند. جسم و اندیشه چپ در قلعه "دیو" تشکل یابی کارگران در این باب، طلسم شده است. اگر این نبود، چرا برانگیختن اعتراضات مردم برای تغییر قانون...، کسب رفاهیات و هر آنچه به کارگر مربوط است، به این صورتی بود که هست؟

 بحکم شرایط کار و زندگی، متحد کردن کارگران، یعنی متحدین واقعی کمونیست ها از لحاظی سخت تر و تنها بر متن مبارزه خود آنان (عرصه ای که چپ به آن وارد نمی شود) بصورت پایه ای و قوام یافته امکان پذیر است.  و اگر کارگر بر آن بستر متحد شود، دیگر به آسانی هم کنار نخواهد رفت. در نتیجه، هم وضعیت خویشتن و هم جامعه را تغییر خواهد داد. وانگهی، مساله این نیست که سازماندهی مبارزه طبقه کارگر اسان تر یا سخت تر از سازماندهی روشنفکران انقلابی و تحصیل کردگان است یانه. مساله این نیست که کارگر به راحتی به مبارزه سیاسی روی می آورد یا دیگران؛ زمینه پذیرش مارکسیسم در میان آنان مساعد تر است یا در میان روشنفکران انقلابی و تحصیل کردگان و غیره. از منظر جنبش کمونیستی-کارگری مساله سازماندهی مبارزه کارگران با هر قیمتی و تحت هر شرایطی است. امر کمونیست ها همین است که این متحدین واقعی را در صف واحدی متحد نمایند. پراکتیس آنها چه سخت باشد چه سهل، چه پیچیده باشد چه ساده- موضوع سازماندهی مبارزه این طبقه است و باز کردن گره گاه های این مبارزه. قرار نیست اگر آنها بغرنج بودند، از دستشان فرار کرد و رفت در میان اقشار دیگری بساط مبارزه را پهن کرد! در مقام مقایسه ممکن است جاهایی سازماندهی مبارزه کارگران سخت تر و جاهایی سهل تر باشد، ولی اهمیت مساله سر جایش به قوت خود باقی است. در حالت اول، با صرف نیرو و زمان بیشتر دست آوردها قابل حصولند و در حالت دوم، با صرف نیرو و زمان کمتری؛ به همین سادگی. اگر مبنای استواری برای فعالیت های استراتژیک و قابل دوام چپ تعریف کرد، این مبنا همانا محور قرار دادن جنبش طبقه کارگر است و دخالت در آن است که به چپ انسجام می بخشد تا برنامه های خود را حول آن متمرکز نماید. جنبش طبقه کارگر ظرفی است که ظرفیت متحد کردن تمام فعالین این نهضت را در خود دارد. ولی از آنجائیکه چپ ساعت خود را با این جنبش کوک نکرده، می بینیم که چگونه هر سازمانی جدا گانه ساز خود را می نوازد و عملاً هرگز قادر نخواهند بود که موقعیت سازمانی خود را تا جای ارتقا داده که تقسیم کاری شود و هر تیمی مشغول یک عرصه از این مبارزه باشد. همیشه پراکنده و فرقه هستند که در عمل هیچ سازمانی به هیچ یک از عرصه ای تسلط کامل ندارد و به هیچ کاری نمی رسد. مثلاً در مورد یک رویداد و یک اتفاق معین، صد اعلامیه و صد اطلاعیه از طرف صد جریان چپ صادر می شود که 99 در صد آنها همانگویی در مورد یک اتفاق است که اگر تقسیم کار و مرکزیتی داشتیم همه آنها کار یک یا دو اطلاعیه است. به این خاطر نیروی زیادی به هدر می رود و ضمن اینکه همیشه خود را خسته کرده و ظاهراً کار می کنیم، ولی هنوز صد عرصه بی صاحب مانده است. با این وضعیت فکر نمی کنم کارگرانی که هشت- نه ساعت و پنج- شش روز در هفته کار می کنند، بتوانند فرصتی بدست آورده تا صد اطلاعیه و صد اعلامیه این همه احزاب چپ کارگری را مطالعه و معاینه نمایند که چه کسی اشتباه می کند و کدام درست می گوید.  در عوض باید ریل را عوض کرد و رفت در آن زمینی فعالیت نمود که بالقوه پتانسیل طبیعی و ظرفیت متحد کردن همه نیروهای چپ را در خود دارد. باید با دخالت در جنبش طبقه کارگر فکری به حال مردم کرد. با روش خواهش و تمنا (بیایید تا متحد شویم) امکان ندارد قادر بود که رگه های پراکنده این چپ را متحد کرد.

4- توهم به جلب پشتیبانی هر اقشار معترضی از خواست طبقه کارگر، یکی دیگر از علل بی سرپناهی چپ بوده که کمر او را خم کرده است. پس از این همه سالیان خانه بدوشی (منظور نداشتن پایگاه اجتماعی است) هنوز از خود نمی پرسد، در جامعه ای که قرار است انقلاب کارگری کرد، اگر کارگر تشکل قوام گرفته ومحسوسی نباشد و درجه ای از اتحاد و قدرت دفاع از خود و آمادگی برای پیشروی های گام به گام نداشته باشد؛ زمانی که پیوند عینی و معنوی بین کارگر و سازمان چپ در حد صفر باشد؛ اولویت (A,B,C) مبارزه کارگری-کمونیستی این است که با تمام توان به این عرصه ها چسبید و اینها را سازماندهی و تامین کرد یا با دستانی از این لحاظ خالی به استقبال مبارزه دمکراتیک غیره کارگری رفت؟ مشخص است که در صورت عدم موجودیت محسوس تشکل، شرکت چپ در پروژه های دومی، نمی تواند آبی برای طبقه کارگر گرم کند. تنها درصورتی که خود جایی پایی داشته باشند قادر خواهند بود با دست پر در مبارزه دمکراتیک جامعه شرکت نمایند. لذا پروژه متحد و متشکل کردن را باید تا جای غیر قابل برگشت نهادینه کرد- که زمینه مادی دخالت طبقه کارگر( نه کولی دادن به جنبش های دیگران) فراهم شود. از آن جائی که نمی توان "دو خربزه را با دستی گرفت"، باید از پروژه ها و فعالیت های بی ثمر کنونی که ماهیتاً، خصلتی غیره کارگری دارند، دست کشید و تماماً به سازماندهی مبارزه کارگران در همه سطوح آن مشغول به کار شد. در غیر این صورت، چپ روی پله ای که الان پا گذاشته، می ماند. دخالتش به معنای هژمونی بر جنبش های دیگر نبوده، بلکه به قدرت رساندن استقلال طلبانی است که فردای پس از استقلال، اپوزیسیون "انقلابیون" امروز و وطن پرستان فردای پس از سرنگونی خواهند شد! چپ هنوز درست متوجه این الفبای مبارزه نیست که باید قبل از هر چیزی رفت پایه های قدرت اجتماعی خود را بروی پای خود (تشکل کارگری) ساخت تا شرکت ما در جنبش های دمکراتیک ارائه خدمات بی اجر به دیگران نباشد. هنوز متوجه نیست علت اینکه در فردای هر سرنگونی و انقلاب به وقوع پیوسته تا به روز، به موقعیت اپوزیسیون ضعیف آنانیکه به قدرت رسیده اند، رانده شده و اولین قربانیان پس از انقلاب بوده اند، همین مساله است. متوجه نیست که اگر کارگر تشکل های در حد لازم نداشته باشد، با کدام ابزار "با هسته های مخفیی" می توان مبارزه آنها را هدایت کرد؟ محمل رابطه مادی و معنوی بین کمونیست ها و آنان چیست؟ یقیناً بدون تشکل محسوس کارگرآن، هیچ پایه ای نخواهیم داشت تا کسی برای ما حساب باز کند. در نتیجه دیگران خواهان ارائه خدامات و سرویس ما به ایشان هستند؛ چنانچه تاکنون اغلت عملکرد چپ، ارائه سرویس مجانی به دیگران بوده است.

مشکل چپ تندروی "رادیکالیستم در سیاست" نبوده و نیست، مشکل این است که در هیچ سطحی، منافع طبقه کارگر را بعنوان قطب نمای حرکت خود بدست نمی گیرد و مرز چپ را با ناسیونالیسم، خرده بورژوازی و... تفکیک نکرده است. از خواستگاه  طبقه کارگر به مبارزه نمی پرازد. سُنت هر نوع مبارزه همگانی را همتراز سُنت مبارزه طبقاتی- کارگر کرده و می کند. زمانی این بدیهیات مبارزه طبقاتی به درک از مبارزه کارگری چپ غلبه کرد، آنگاه مشکل ایشان حل شده است. وقتی یک بار برای همیشه چپ هر آنچه غیر کارگری و غیر کمونیستی است با تمام ارزشها، افتخارات و مقدسات آنها کنار گذاشت، آنگاه طلسم غیره اجتماعی- غیره کارگری آنان شکسته است. واقعاً با دلمشغولی ها، آرمان و اهداف خرده بورژوایی نمی توان به جای رسید. نمی شود کسی مدعی مبارزه باعقب ماندگی باشد، ولی تا زمانی که پول حذف نشده، در صف اول مبارزه برای افزایش دست مزدها و حقوق برابر برای همه کارکنان نباشد. خواهان کاهش ساعت کار نباشد. خواهان تامین اجتماعی آنان نباشد و خواهان احترام گذاشتن متساوی جامعه به کارگر بمانند سایر اعضای جامعه نباشد. اما فعلاً اگر بطور ابژکتیو تحلیلی از وضعیت آنها بدست بدهیم، به سرانجام رساندن ادعا نامه کارگران را مایه مرگ و زندگی خود ندانسته و دلیل عدم موفقیت تاکنونی آنان چیزی غیر از این مساله نیست.

کسانی که این مولفه های پایه ای را به هر دلیلی بی محل کرده یا برای تحقق آن پیگیرانه مبارزه نمی کنند، ولی در عوض به سر و شکل ظاهر نامرتب کارگر گیر می دهند، طرفدار رشد فرهنگ، تکامل و تمدن بطور کلی نیستند، رفتارشان فشار مضاعف بر اقشار کم درآمدی است که پول کافی برای خرید غذای سالم، لباس مناسب، استراحت کافی و ورزش و غیره ندارد و این خود نوعی سرکوب، تحقیر و شکنجه آگاهانه و ناآگاهانه کارگران است! این خیلی درد آور است که مدام باید این بدیهیات را یادآوری کرد که فعالیت کمونیستی یعنی شفاف سازی و بر ملا کردن منافع متضاد طبقه کارگر با طبقات دیگر. رکن اصلی کمونیسم (غیرملی شده) این است که روابط و مناسباتی که در آن، کسانی دستمزد می گیرند و کسانی دستمزد می پردازند، از بیخ وبنیان تغییر دهد. اگر این جوهر انقلابی را از مبارزه کارگری و مارکسیسم گرفتید، یعنی آن را صرفا با گرایش به توسعه و تکامل نیروهای مولده، مدرنیسم و نوآوری معنی کنید، اسم آن مهم نیست که کمونیستی یا دمکراسی باشد؛ بورژوازی مشکلی با مارکسیسم شما ندارد و با آن کنار آمده و آن را در خدمت به بقای سیستم انعطاف پذیر سرمایه داری قرار می دهد (چنانچه در شوروی چنین شد). برای چپ به مانند روشنفکر بورژوا، تئوری، تخصص و دانش انفرادی ابزارهایی برای پیچیده و بغرنج کردن مساله مبارزه طبقه کارگر در زرورق تقدیس مفاهیم یاد شده درک شده و نه ابزاری برای تغییر نحوه تولید اجتماعی و نگرش جامعه به کارگر و تلاش در راستای دست یافتن همه به برابری اقتصادی.

5- محفلیسم و تشکل گریزی یکی دیگر از معضل چپ است. همانطوری که پیشتر به منتقدینی اشاره کردم که ادعا می کنند "ما به هیچ حزب سیاسی و هیچ دار و دسته و جناحی" وابسته نیستیم و به "مستقل" بودن خود افتخار کرده و متحزب بودن دیگران را نوعی آلودگی می دانند. برای این که به حاشیه نرویم، اینجا مفصلاً به استعمال عبارت "دار و دسته" در بحث و دیالوگ با جریانات سیاسی مخالف جمهوری اسلامی یعنی چه، نمی پردازم. فقط تیتروار باید بگوییم که من بشدت مخالف به کار بردن عبارت "دار و دسته" در مباحث سیاسی بوده؛ چرا که این اصطلاح را جریانات در حاکمیت برای تمسخر و دست کم گرفتن اپوزیسیون باب کرده اند. بعلاوه، از عبارت من به "هیچ دار و دسته..." می توان این برداشت را هم کرد که من با هیچ کسی جایی نخواهم رفت و اینجایی که هستم می مانم! و این تائید ضمنی آنانی که فعلاً درحاکمیت هستند و مالک فعلی جهانند می باشد. به این دلیل ساده، جایی که شما تشریف دارید، بی صاحب نیست و اربابان آن با نظم، قوانین و رفتار خشن، زندگی را بر اکثریت مردم به جهنم تبدیل کرده اند. برای کارگر تعین تکلیف می کنند که دستمزدشان چه مبلغی باشد و فرزندان مردم در مدرسه چگونه تحصیل کرده و کدام منابع تدریس شود. بالاخره مادام که شما در جایی از دنیا کار و زندگی می کنید، این غیر ممکن است که تحت تاثیر هیچ مکتب اجتماعی- فکری و سیاسی از جمله جنبش دمکراسی، ناسیونالیسم، مذهب و یا کارگری نباشید. پس ادعای وابسته نبودن به هیچ "دار و دسته"ای؛ نه تنها درست نیست، بلکه یک ریاکاری محض است. معمولاً این نوعی فعالیت نهان سیاسی نیروهای ملی- مذهبی موجود به منظور زمینه سازی برای دفاع یواشکی از طبقه حاکم و نظام رسمی و عرف و عادت نهادینه شده آنها- یا طرفداری از نظام های پیش از جمهوری اسلامی و یا یکی از گرایشات اسلام سیاسی می باشد. روی دیگر این سکه "به هیچ دار و دسته"، حمله به جریانات متشکل و متحزب مخالف نظر گوینده است که اهداف خود را پشت عبارت ما به "هیچ حزب سیاسی... وابسته نیستیم" پنهان نمی کنند. و بالاخره هر کس ساز خود را زدن، نشانه بی هنری در ساز زدن است. اگر هنری هست- این است که بتوان با ارکستر هماهنگ ساز زد. صاحبان این استعاره حتی اگر هیچ غرضی نداشته باشند، در بی طرفانه ترین حالت، معنی آن پاسیفیسم است. چرا که مبارزه متشکل و حزبی در کالیبر بالاتری سیاست می خواهد، صبر، فروتنی و مدارا کردن لازم دارد و اعتماد کردن و اعتماد بدست آوردن می خواهد. مبارزه متشکل گذشت و از خود مایه گذشتن و رعایت نظم و مقررات می خواهد. فعالیت جمعی و سیاسی، سیاسی بودن لازم دارد، پول خرج کردن و اقناع کردن می خواهد. مبارزه جمعی اگر از مبارزه منفرد بهتر نباشد، قطعاً بدتر از آن نیست. مهم تر از همه این ها، خرده بورژوا و روشنفکر شاید با مبارزه انفرادی بتوان به جای برسند، اما بعکس، مبارزه کارگری، اساساً یک مبارزه جمعی و متشکل است که در مقایسه با مبارزه انفرادی جاهایی پیچیده تر و بر خلاف جریان آب شنا کردن است. با این همه، اگر بهتر کردن زندگی نیازمند تلاش جمعی انسان ها است، اگر"به گلی بهار نمی آید"؛ آنگاه "من مستقل هستم" فضیلت نیست، به نوعی سمبل عجز و ناتوانی است.

6- بعکس آنچه گفته می شود که کمبود آگاهی عمومی باعث ناموفق بودن چپ شده است؛ مشکل چپ این است که موقعیت طبقاتی انسان را با آگاهی خود تعریف می کند. در فصل های قبلی به مناست های دیگری به این موضوع اشاره کردم که وقتی از آگاهی سخن می گوییم ، باید منظورمان از آن مشخص باشد که، آگاهی یعنی چه و نسبت به چه چیزی باید آگاه بود؟ آگاهی عمومی و دانش در خود و بطور کلی چه نوع آگاهی ای است؟ آیا در جامعۀ دو شقه شده امروز سرمایه داری، آگاهی و دانش بطور کلی یکسانی برای همه وجود دارد؟ پاسخ من به این سئوال منفی است. من فکر می کنم که نمی توان موقعیت طبقاتی انسان ها را با آگاهی در خود تعویض نمود. مساله به این صورت نیست که من کارگر "ناآگاه" وقتی که آگاه شدم، دیگر یک بورژوا شده و یا وزیری در پارلمان وقتی آگاه شود، یک کارگر راه آهن خواهد بود. یک نوع آگاهی برای این دو پست (کارگری و وزیری) در جامعه طبقاتی وجود ندارد. سیاستی که تحت این عنوان تبلیغ می شود، هدفش فروختن منافع بورژوازی به مردم در قالب آگاهی عمومی و عرضه ی این کالا از این کانال به جامعه است. البته شاید انسان های آگاه متعلق به طبقات متضاد با کارگر بتوانند بعنوان فرد در مبارزه بشر برای آزادی و برابری شرکت جویند، ولی مجبور به این مبارزه نیستند. با شرکت نکردن در این مبارزه، نان شب و موقعیت اجتماعی، رفاهیات و خلاصه چیزی زیادی از دارایی خود را از دست نمی دهند و در کمال آگاهی به فقر و فلاکت دیگران، می توانند در گوشه ای، اداره ای دست و پا کرده و دست به کلاه خود بگیرند و ساکت مشغول انجام "وظایف" باشند. اعتراض دیگران به حکومت ها مانند مبارزه اقتصادی کارگران مساله مرگ و زندگی آنان نیست. اما مساله مبارزه اقتصادی برای کارگر کاملاً فرق میکند. کارگر کافی است به منافع طبقاتی خود آگاه باشد، دیگر قابل تصور نیست که در کارزار این طبقه برای رفاه، آزادی و برابری عملاً مختار باشد که بدون شرکت در این مبارزات، نانی به سفره خود اضافه کند. این شرایط مادی زندگی کارگر است که از وی یک مبارز پی گیرعلیه ظلم و ستم می سازد و نه آگاهی بیشتر او از یک تکنوکرات.

اینک تا حدودی این موضوع مشخص شد که نقش و جایگاه آگاهی قبل از هر کسی باید برای خود ما روشن باشد؛ با این فرض، می توان گفت که آگاهی برای ما به این صورت مطرح است: آگاهی= با تلاش برای باز کردن گره گاه ها و موانع تشکل یابی طبقه کارگر. = فعالیت برای اتحاد این طبقه در مقابل همه استثمارگران و چگونگی پایان دادن به مناسبات کار مزدی و خارج کردن پول از دوران و از جامعه و سازمان دادن تولید اجتماعی بر اساس نیازهای مردم. = افشای هر تز و  فلسفۀ توجیه تراشی که ضرورت تحقق این خواسته ها در دنیای معاصر را به رشد بیشترعلم، تاریخ و جامعه منوط کند. = افشا کردن مفهوم و معانی پنهان پشت هر اصطلاح، استعاره و بیان غامض (ولو زبان فلسفه هگل) که بخواهد روند مبارزه کارگران برای برابری اقتصادی با سایر اعضای جامعه در مقابل بورژوازی را با فلسفه بافی کند کند. اهمیت و جوهر آگاهی برای ما در ساده کردن و شفاف کردن مفاهیم و نقشه عمل های طبقه کارگر جهت برانداختن نظام کار مزدی، حذف پول و بازار از دوران و دست یافتن همه به برابری کامل و رهنمون و هدایت جامعه به این سوی است- و نه "عاقلانه" کردن شدت استثمار. آگاهی برای کارگر جنگ و جدال با کلمات نیست، بدست گرفتن ابزارهای موثر مبارزه، نقد جامعه موجود و راهنمایی روش سالم مبارزه جهت غلبه بر اختلافات و تفرقه در صفوف کارگران، با شیواترین بیان ممکن است. = تدابیر برای افزایش دستمزدها، به سرانجام رساندن مبارزه اقتصادی و بدست آوردن رفاهیات بیشتر و تغییر موقعیت مادی و اجتماعی کارگران است. این دو راهی است که مسیر نقش آگاهی برای ما از آگاهی بطور کلی و پراتیک کمونیستی را از غیره آن جدا می کند.

اما برداشت جاری از مفهوم مساله آگاهی بعکس چیزی است که قبلتر نوشتیم. مفهوم درک آگاهی برای چپ بسان نخبگان جامعه موجود، سر از آسمان و ریسمان اسکولاستیک در می آورد که در پایان بجای آسان تر شدن موضوع مشخص در زمینه مشخص و تعریف پروسه اجرایی مطالبات فوق الذکر؛ آنها را پیچیده تر می کند. مباحثی که علیرغم دقت فراوان در شکل و ظاهر آنها، از نظر محتوایی ابداً نمی توان نتیجه مشخص و پراتیکالی از آنان بسود زندگی کارگران یک کارگاه و یا مردم یک شهر گرفت. سوژه ها به زمین مبارزه کارگر با بورژوازی برای تغییر مادی و معنوی زندگی روزمره و بلند مدت کارگر نمی پردازد- با فلسفه پردازی شروع و با فلسفه ختم می شود! شما دقت کردید که حجم تبلیغاتی که پیرامون مرگ فلان آیت الله و رئیس جمهور شدن فلان کاندید لمپن از فلان جناح بورژوازی آمریکا یا ایران اختصاص داده میشود، چند است؟ این بیانگر این واقعیت است که اولویت چپ چه چیزی است! تنها محققینی که از مردم در خواست تسلیم شدن به وضع موجود و پروبال کندن اراده سلبی، رادیکالیسم و ناامید کردن کارگران می کنند به غامض نویسی احتیاج دارند. نویسنده های که جز ارائه مشتی الفاظ محافظه کارانه، تهدید و ترساندن مردم، پیامی در دفاع از رهایی برای عموم ندارند. کپی این طرز تفکر و تولید ادبیات است که کمر چپ را خم کرده و نه بگفته آن دوست، بی سوادی. کاشتن بذر در مزارعی که بنابه تعریف مارکسیستی حاصلی غیر از توهم برای طبقه کارگر ندارد، باعث ناموفقیت چپ شده است و نه کتاب نخواندن. اگر چپ دوایر این گونه فلسفه بافی و فلسفی کردن هر خواست و مطالبه سر راست کارگری را به حرافان تعطیل می کرد، وضعش این نبود. می توان از جنبش بورژوایی مثال زد که منافع خود را علاوه بر نخبگان با متحجرترین، لمپن ترین و عقب افتاده ترین اقشار اجتماعی متحقق می کند. بی سوادها، کتاب نخوانها، ساده لوح ها، کم تجربه و کم شعور و کم اطلاع ترین اقشار اجتماعی را به سیاه لشگر خود برای سرکوب انقلاب های چپ گرا، جنبش طبقه کارگر و کمونیست ها در خدمت می گیرند. ولی همین که از چگونگی سازماندهی مبارزه کارگر و سبک سنگین کردن آن صحبت می شود که باید کارگر چکار کند و کدام اقدام را در دستور بگذارد؛ چگونه نیروهایمان در کدام ظرف (مجامع عمومی یا سندیکا) گرد آوری کنیم، نخبگان تصویری از شرایط مادی و آگاهی طبقه کارگر بدست می دهند که گویا باید وقتی این ها را مطرح کرد که تمام احاد کارگر "کاپیتال"، "ایدئولوژی آلمانی"، "نقد برنامه گوته" غیره را از بر باشند. در مواردی بورژوازی لخت و عریان نمی تواند مانع مبارزه، تصمیم و اراده کارگر برای تعالی خود و جامعه شده؛ بلکه به ریاکاری متوسل شده و می گویند: "طبقه کارگر و کمونیست ها بعکس بورژوازی، نمی توانند بدون آگاهی به اهداف انقلابی خویش دست یابند". بله، اما شما کل جوهر بحث آگاهی طبقاتی را وارونه کرده و آن را با ارزشها و برداشت خودتان از آگاهی و میزان سواد افراد تقلیل می دهید. زدن زیر نظم ستمگر موجود، نه گفتن به آن، نپذیرفتن و اقدامات سلبی مردم که شما آن را اغتشاشات می نامید، بالاترین سطح آگاهی است. ظاهراً تنها تولیدات و سوژه های آگاهی محسوب می شود که از فیلتر نظام موجود عبور کرده باشد. این مصادره جوهر آگاهی است. در نتیجه، مشکل چپ کتاب نخواندن و کتاب ننوشتن نیست، این است که بسان نویسنده های کانون نویسندگان... برای طبقه کارگر می نویسند. نوشتن شان برای این نیست تا دوست و دشمن کارگر را بسیار ساده، شفاف و واقعی نشان داد، بلکه برای این است که خود هنر نوشتن را با فضل فروشی نخبه گرایانه تا سطح یک حرفه غیرقابل دسترس برای کارگران ارتقا داده؛ بطوری که عده قلیلی با دلمشغولی های امثال خود نویسنده از "راز" آن سر در بیاورند! شاهد مدعای من صدها کتب از نویسندگانی است که در خلوت خود، خود را چپ می نامند، ولی اصلاً برای این نمی نویسند که کارگر بیشتر و سهل تر سر از پیچیدگی جامعه سرمایه داری در بیاورد و وزنه ای از روی دوش وی کم کنند؛ بلکه اغلب به این منظور می نویسند که به اصطلاح دین مطلب، از نظر ادبی، آکادمی و تخصصی ادا شود! آنان مغز شویی توده های مردم را به ملا و مسجد واگذار کرده و خود برای پرورش قشری از روشنفکران، ملا و نخبه مطلب می نویسند! مهم نیست در صفحات مطالب خود چند مورد به اسامی فیلسوفانی چون افلاطون، اپیکور، هیوم، هگل، دکارت، ارسطو، کانت، فیشته، شلینگ، هراکلیت و مارکس و... ارجاع می کنند، در واقع آثارشان فرق زیادی با کار کسانی که حقوق بالاتری می گیرند تا مردم را از پی بردن به مهم ترین مسائل جامعه و اینکه راه چاره قطعی دست یافتن همگان به سعادت و برابری چیست، گمراه کرده و بترسانند. سوژه ها، دکترین و گفتمان شان، روند پیشرفت و تکامل جامعه را مستقل از پیشرفت وضعیت طبقه کارگر دنبال می کند. چپ که ظاهراً ضرورت آزادی طبقه کارگر را به اعتبار وضعیت مادی و شرایط زندگی اجتماعی این طبقه توضیح می دهند، در پیچ بعدی، بجای پاسخ عملی و مشخص به شرایط زندگی و پرداختن به چگونگی نحوه متحقق کردن خواست ها و مطالبات این طبقه بر متن آن که تماماً یک مساله پراتیکی و سلبی و اقتصادی است، مجوز، مشروعیت، عادلانه و ممکن بودن خواست ها را در محضر مسائل نظری، علمی، تاریخی، جامعه شناسی و فلسفه کسب می کنند. تقریباً قریب به اتفاق فعالین چپ از متد مورد نقد فاصله نگرفته اند. ضمن اینکه ظاهراً می پذیرند که امکان مادی تحقق مطالبات کارگری از صد سال پیش جز بدهیات جامعه سرمایه داری است، (زیر فشارهای فضای یاد شده)، مانند فنر به سر جای قبلی بر گشته و در پیچ بعدی، مجوز دست زدن کارگران به تشکل، ایجاد تغییر در شرایط کار و زندگی را نه از ضرورت وجود عینی او و نیاز شکم وی، بلکه از پیشگاه رشد کافی نیروهای مولده، تکنولوژی و درک فیلسوف مابانه از فراورده های علمی، تاریخی، جامعه شناسی طلب می کنند! پس از تست و اوکی گفتن آنها، تازه مشخص می شود که آیا کارگر می تواند مثلآً مانند وزیر و وکیل از زندگی توقع داشته باشد یا نه؟ آیا حق دارد به اندازه وزیر و وکیل دست مزد بگیرد؟ فرزندان وی در همان مدرسه و دانشگاه تحصیل کنند یا خیر. آیا بنابه ظرفیت رشد صنعت و معیارهای بهره مندی از فراورده های علمی، ما مجاز هستیم دست به چنان کارهای(خطرناکی) بزنیم؟ آیا طبقه کارگر اینقدر سواد دارد که جامعه هژمونی وی را بپذیرد؟

این گونه نوشتن با معیار مبارزه طبقه کارگر پس رفت است، چرا که شما اثر مثبت این نوشته ها را در افزایش رفاهیات، در همبستگی بیشتر کارگران و در اعتماد به نفس و ایجاد کردن وجه اجتماعی شخصیت بخشیدن به کارگر و در سروسامان دادن به تشکل نمی بینید. برای کسی که ریگی به کفش ندارد، حلقه مهم در مباحث پیشرفت اجتماعی و تکامل جامعه این است که این پیشرفت را به گونه ای معنی کند که با پیشرفت طبقه کارگر نتنها تناقضی نداشته باشد، بلکه منوط به آن گردد. افزون بر همه اینها، در جوامعی که مناسبات اجتماعی؛ یعنی قوانین حاکم از لحاظ تامین برابری انسان در خود هیچ تناقض و کم و کاستی نداشته باشد، اما مانع خوشبختی و سعادت انسان مثلاً ناشی از عدم رشد تکنولوژی، توسعه فن آوری و دانش و تولید اقتصادی بطور کلی باشد، آنگاه توسعه فن آوری و دانش را میتوان بعنوان عوامل اصلی باز دارنده تکامل و توسعۀ تولید اقتصادی و تغییر، بحساب آورد. ولی در جوامع سرمایه داری که مفاهیم یاد شده بیش از صد سال است که به اوج تکامل خود رسیده است، دیگر محور قرار دادن مساله ارتقای سطح تحصیل و سواد مردم، الزاماٌ منجر به تغییر اساسی، ریشه ای و بنیادین مناسبات تولیدی نشده و بنابر این، نقش تعیین کننده ای برای انسان نیازمند به برابری و رهایی از انواع ستم و استثمار ندارد. ارائه بدیل و راه حل بورژوایی و توهم داشتن به تکامل جامعه- بدون دست بردن و تغییر در مناسبات تولید، اگر مستقیما هدفش گمراه کردن مردم نباشد، ناآگاهی مطلق است. لذا نقطه کلیدی آگاهی انسان در مبارزه طبقاتی نسبت به موقعیت خود است. بدست گرفتن منافع طبقاتی در هر جنبشی، سنگ بنای تعیین کننده ماهیت آگاهی شرکت کنندگان در آن است. معیار تعیین کننده انتخاب اهداف طبقاتی- اجتماعی و راه حل کمونیستی و کارگری برای بهبود شرایط کار و زندگی خود در مقیاس کل طبقه کارگر است. در تحلیل نهایی نرخ شرافت انسانی، وجدان، خرد و عقل هر طبقه ای در رابطه عینی وی با تولید و مناسبات تولید کنندگان رقم می خورد. به این حساب، معضل چپ بی سوادی نیست، بلکه دلبستگی به سواد و ارزشهای کنونی بسان بورژوازی بوده که باعث طلسم شدن آنان است. حتی با معیار رایج "بی سوادی، بی تجربگی و کم خردی چپ" (معلول نه علت) نبریدن از سنت های طبقات دیگر است. زیرا شتر سواری دولا دولا نمی شود. یا باید ریشه ای و عمیق به منافع کارگر، سنت کارگری- کمونیستی و مبارزه اقتصادی چسبید و از این منظر به هستی، به آگاهی و حق و باطل نگاه کرد، و یا با پراتیک تاکنونی"هم به میخ و هم به نعل کوییدن"، جنبش کارگری و چپ به جایی نمی رسد. خلاصه اگر تمام فلاسفه جهان در صف یک طبقه بسیج شوند، اهداف و جوهر ذاتی و ماهیت طبقات آن طبقه نسبت به طبقه دیگر عوض نمی کنند. بدون مشخص کردن این مساله که آیا پراتیک، خرد و آگاهی به چه منظور و کدام سو بدست گرفته می شود: وسیله ای برای لغو رابطه عینی تولید و مناسبات تولید کنندگان...یا "عقلانی کردن" نرخ استثمار است؟ در صورت در نظر نگرفتن این مساله، دانش بشری میتوان مواد خام اولیه و سوخت هر حرکت و هر جنبش کوری باشد. از زمان پیدایش طبقات به این سو، دیگر دانش بی طرف به منافع یکی از آنان وجود ندارد.

7- در شش بند فوق الذکر به نکاتی اشاره کردم که چرا حال و روزگار چپ به این شکل در آمده است و چرا دخالت در پروژه متشکل کردن کارگران تا این حد به یک سد غیر قابل عبور، یک مساله بغرنج، پیچیده و طلسم شده برای آنان در آمده ست؟ در این بند به این مساله می پردازم که کجا باید سر نخ این کلافه "سر در گم" را پیدا کرد؟ طبعاً نمی توان آن را در قلمرو نیت خیر و شر، شرافت و خرد، تصادفات و اشتباهات و نبوغ این و آن شخص، این و آن حزب سیاسی یا مقوله های فرصت ها پیدا کرد. در نتیجه باید در مکانیسم های جامعه، نهادها و تضادهای طبقاتی به دنبال آن گشت. تضادهای طبقاتی در جامعه ریشه دارتر، تاریخی تر و اجتماعی تر از این هستند که آنان را تحت الشعاع عقل، شرافت و خرد افراد قرار داد.  طبقات و به تبع آن نیروهای سیاسی با سنت های اجتماعی- طبقاتی شان، با اهرم ها، ابزارها، راه حل ها، افق ها و عرف و عادت ریشه دار و واقعی- مادی و ذهنی شان- متکی هستند که هر کدام در کوران مبارزه چند صد ساله آنان باهم- پدید آمده، آبدیده و منسجم شده است که اکنون جامعه آنها را در هیکل سنت های طبیعی، فرهنگی، قوانین و رسم عادت فرض می کند. تولید و باز تولید این سنت ها نیز بر بستر این مکانیسم ها محتمل بوده و در آن سطح قابل ابقا یا قابل حذفند. در بُعد تعیین سرنوشت طبقات، نمی توان هیچ شرط گذاری روی اخلاق، عقل کم و بیش... یا اتفاقات خود بخودی، شنانس و فرصت بادآورده کرد. در این قلمرو، همه چیز تابع قانومندی پیدایش و زوال آن بر مبنای وزن و مومنتوم- دینامیسم تضادهای واقعی خود آن شئی است. بعکس تصورات ایدئولوگ های بورژوازی و خرده بورژوازی که دوست دارند مهره ها را بر اساس آن مقولات مجازی کنارهم چینند، این حقیقت جان سخت را باید آنطوری که هست و نه وارونه در نظر گرفت. طبقه کارگر باید زمینه های پیروزی خود را در مبارزه در هر سطحی از دایره این مقولات خارج کرده و آنها را آنگونه که هستند بحساب آورد. مساله این نیست که روحیه کسی را در مبارزه سیاسی با دشمن "مشترک" تضعیف و از تلاش برای رهایی خویش بدبین یا بترسانیم. بعکس، به این خاطر است که حرکت کورکورانه و اقدامات شبیه قمار و بلیط بخت آزمایی که نمونه آن در پراتیک احزاب سیاسی به فراوان می توان یافت را دور انداخته و به پراتیک، حرکت آگاهانه و با حساب و کتاب متوسل شده و آن را به منطق و منافع طبقه کارگر متکی کنیم. ناتوانی چپ ناشی از نیت بد یا ناصادقی در گفته ها و نوشته هایشان نیست تا که در این باره به نقد و ریشه یابی آنان نشست. در نتیجه درمان درد هم این نیست که در لابه لای کتابها، در جستجوی نیت خیر و شر برای پیدا کردن علت آن گشت؛ بلکه شرکت در مبارزه رهایی بخش طبقه کارگر در کلیه عرصه ها است که سرچشمه آب زلال تطهیر ناخالصی ها و شفابخش همه دردهای چپ است. باید به نفع تشکل یابی طبقه کارگر از فعالیت های از هر دری سخنی و از هر باغی گلی تاکنونی چپ فاصله گرفت و متدی که در این مقاله سعی کردم تفاوتش را با بقیه نشان بدهم بدست گرفته و به کار بست.

 و کلام آخر، جریانات و اشخاصی که مدعی هستیم چپ به مسائل کارگری اهمیت نمی دهد و رغبتی به آن ندارد، قاعدتاً باید خود سروسامان دادن به این مبارزات را مرکز ثقل فعالیت های خویش قرار داده و به این عرصه ها تسلط داشته باشیم و آن را در اولویت قرار بدهیم. اگر انتقادهامان به چپ این است که به مبارزه اقتصادی بی تفاوت است و در این باره بطور ویژه سبک کار نادرستی دارد، باید خود ما سبک کار درستی داشته باشیم. اگر چپ نقطه رجوعش معضلات کارگر نیست، ما نقطه رجوع مان مسائل کارگری باشد. اگر می گوئیم چپ مبارزه علی العموم را مرکز فعالیت خود قرار داده، باید ما مبارزه کارگری را مرکز فعالیت خود قراردهیم. اهداف نهایی هر فعالیتی "راه به رُم ختم شده" مرتفع کردن اختلافات و تفرقه در صفوف طبقه کارگر تعیین نمائیم. افزایش دستمزدها، چاره جویی برای معضل بیکاری و تامین امنیت و غیره مهمترین دلمشغولی ما باشد. چپ که متخصص تحزب کارگری نیست، باید ما باشیم. صد البته با این رویکرد، انتقاد به چپ سازنده و کمک کننده است. یعنی از وضعیتی که هست نگرانیم و طبقه کارگر به این سو و چپ به این سوی را قبول نداریم . ما میخواهیم زمینه ایجاد کنیم، فضا عوض نمائیم، با میزان نیروی که داریم، برای آن عرصه های پایه ای و اساسی که چپ هنوز انجام نداده، تلاش متفاوتی می کنیم. حلقه کلیدی در هر مبحثی برای ما، باز کردن این گره گاها است. با این رویکرد و با این دیدگاها، نقد خیلی ضروری و سازنده است و با هر درجه پیشرفتی در این زمینه، راه برای مبارزه کارگری در سایر زمینه ها بازتر می شود. آنگاه نه تنها نحوه نگرش چپ به مبارزه اقتصادی و حیات کارگر، بلکه تصویر وی از خودش و از کل جهان تغییر می کند.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com