واقعیت کمونیسم ... درک قوای محرکه سرمایه‌داری و مقابله با فریب و خودفریبی

رکسانا خرم نژاد
January 11, 2019

واقعیت کمونیسم ... درک قوای محرکه سرمایه‌داری و مقابله با فریب و خودفریبی

حملات تبه‌کارانۀ نظام سرمایه‌داری، توده‌های مردم را به مقاومت فرا می‌خواند. این مقاومتی است عادلانه و ضروری برای بقا. مقاومت و مبارزه نکردن، یعنی به خواری و ستم تن دادن. بدون این مقاومت‌ها، با تمام کاستی‌هایشان هرگز نمی‌توان حرفی از «تغییر» زد.
اما برای این‌که مقاومت‌های مردم به‌راهی که راه حل واقعی در آن نهفته است کشیده شود، هر برنامه، هر حزب و جنبشی که فعالینش فکر می‌کنند بدون دست زدن به چارچوب سرمایه‌داری و با تغییر شکل‌هایی مانند «دولتی» شدن صنایع و دیگر مراکز اقتصادی، یا کسب «امتیاز» ادارۀ آن‌ها توسط «شوراهای کارگری» می‌توان «ذره‌ای» یا «گام و نیم‌گامی» سرمایه‌داری را به‌نفع اکثریت توده‌های مردم و حفظ محیط زیست اصلاح کرد، باید نقد کرد. این‌ها فریب و خودفریبی است. این بی‌راهه، مسلما شکست خواهد خورد و وقتی شکست آن نمایان شود، توده‌هایی که جسورانه وارد مقاومت شده‌اند، سرخورده شده و شاهد تفاسیر سطحی از این دست خواهیم بود که فلان رهبر جنبش شورایی، «خیانت کرد»! درحالی‌که بی‌راهه‌ها هستند که خیانت می‌کنند و نه افرادی که متوهمانه وارد این بی‌راهه‌ها می‌شوند.
به‌طور مثال، حتا اگر مدیران و صاحبان دزد مجتمع هفت‌تپه که مفت و مجانی صاحب آن شده‌اند و هیچ سررشته‌ای از این صنعت نداشته و آن را به نابودی کشانده‌اند، کنار زده شده و دولت هم در مقابل مبارزات کارگری عقب نشسته و قبول کند که شورای منتخب کارگران به ادارۀ این صنعت بپردازند، دیر یا زود همان «شورا» سیاست‌هایی را برای «کارآمد» و «سودآور» کردن مجتمع مذکور اتخاد خواهد کرد که نتایجش تعطیلی و بیکاری کارگران خواهد بود. نه به این علت که کارگران «مدیریت» بلد نیستند. خیر! بی‌تردید کارگران هفت‌تپه صد برابر بیشتر از مدیران دزد و بیکارۀ فعلی قادر به ادارۀ این صنعت هستند؛ اما معضل، عمیق‌تر از «مدیریت» است. معضل، آن نظامِ اقتصادی است که این«مدیریت» بر بستر و در چارچوب آن قرار می‌گیرد. هر شورا یا کمیته‌ای که در راس یک واحد تولیدی که در چارچوب نظام سرمایه‌داری کار می‌کند، قرار گیرد، تبدیل به «شخصیت» سرمایه می‌شود حتا اگر اعضای آن شخصا سرمایه‌دار نباشند؛ و با وجود نیات حسنه مجبور خواهند شد که با سازِ قوانین و قواعد سرمایه‌داری که «سودآوری» در راس آن است برقصند.
یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که مارکس در اقتصاد سیاسی مارکسیستی به کار برد این است: «سرمایه‌دار، سرمایۀ شخصیت‌یافته است» و صحبت از آن کرد که سرمایه‌دار توسط «دست نامرئی سرمایه» هدایت می‌شود. شما حتا اگر سرمایه‌دار نباشید، سرمایه شما را سرمایه‌دار می‌کند. شما حتا اگر «شورای کارگری» باشید تبدیل به «شورای سرمایه‌داری» می‌شوید. زیرا برای پا برجا نگاه داشتن و توسعۀ واحد تولیدیِ، باید بر مبنای معیارهای «کارآیی» و «سودآوری» بازار سرمایه‌داری عمل کنید – آن‌هم، طبق معیارهای کارایی و سودآوری بازار جهانی. اگر به این معیارها تن ندهید، انباشتی نخواهید داشت که دور جدید تولید را به‌طور توسعه‌یافته‌تر پیش ببرید و حتا به اندازۀ بازتولید ساده (یعنی، در همان حد سابق و نه توسعه‌یافته‌تر) انباشت نخواهید داشت که حداقل حقوق کارگران را بدهید و تولید را تداوم ببخشید.
چرا این طور است؟ چون واحدهای تولیدی در نظام سرمایه‌داری، فارغ از این‌که تحت چه شکل از مالکیت هستند (فردی، شرکتی، دولتی)، توسط «قانون ارزش» به یکدیگر متصل می‌شوند و درنهایت، همین قانون ارزش آن‌ها را «مدیریت» یا تنظیم می‌کند. یعنی، در چارچوب سرمایه‌داری ارزش مبادلۀ آن چه تولید شده، مساوی با مقدار کار اجتماعا لازم برای تولیدشان است. کار اجتماعا لازم، میانگینی جهانی و معیار نهایی در «کارآمدی» است.  بدون این معیار، در چارچوب سرمایه‌داری هیچ کالایی مبادله نمی‌شود - حتا نیروی کار کارگر که در سرمایه‌داری مهم‌ترین کالا است. اگر یک واحد تولیدی، مرتبا با فن‌آوری‌های جدید «نوسازی» نشود، محکوم به مرگ است زیرا مجبور می‌شود محصولاتش را با «ضرر» در بازار سرمایه‌داری بفروشد و فن‌آوری جدید چیزی نیست که به‌طور «مساوی» و «برابر» میان واحدهای تولیدی «پخش می‌شود» تا همه از آن بهره‌مند شوند. بلکه آن واحدهای تولیدی سرمایه‌داری که این فن‌آوری را دارند بقیه را می‌بلعند یا از میدان به در می‌کنند. در چارچوب سوسیالیسم، اما، این واحدهای تولیدی را یک برنامه‌ریزی مرکزی توسعه اقتصادی به یکدیگر متصل می‌کند و نه «قانون ارزش». در نظام اقتصادی سوسیالیستی، ارزشمندیِ واحدهای تولیدی وابسته به ضرورتِ تامین نیازهای مردم و انقلاب سوسیالیستی است و نه وابسته به ضرورتِ سودآوری.
متاسفانه اکثر کسانی که صمیمانه ضد سرمایه‌داری و آثار ویرانگر آن بر حیات کارگران و دیگر قشرهای مردم و بر محیط زیست هستند، این سیستم و محرک‌های آن را نمی‌شناسند و درنتیجه به‌جای دیدن راه حل واقعی برای شرایط موجود به بی‌راهه‌های به‌اصطلاح «امکان‌پذیر» که اصلا با واقعیت خورند ندارند چنگ می‌اندازند. چون درک‌شان توسط همین روابط اقتصادی/اجتماعی حاکم و افکاری که این سیستم تولید می‌کند محدود شده است. درحالی‌که اگر با استفاده از اقتصاد سیاسی مارکسیستی، عمیقا روابط و نیروهای محرکۀ واقعی نظام سرمایه‌داری را بشناسیم در خواهیم یافت که راه دیگری جز محو این نظام از طریق انقلاب کمونیستی و جایگزین کردن آن با یک نظام سوسیالیستی نوین نیست.
هدف مارکس از مطالعۀ اقتصاد سیاسی و نوشتن کتابِ «سرمایه» این نبود که بگوید سرمایه‌دار به کارگر ظلم می‌کند. این ظلم، واقعیتی است که خود کارگران به‌طور روزمره تجربه می‌کنند. مارکس می‌خواست بفهمد و بفهماند، چرا نظامِ اقتصادیِ سرمایه‌داری نیاز و ضرورت دارد که دائما عدۀ بیشتری را استثمار کند، مرتبا هزینه‌هایش را از طریق تشدید استثمار و بیکاری کارگران پایین بیاورد، فن‌آوری‌های جدید تولید را که نیاز به کارگران کمتری دارند به‌کار بگیرد و درب کارخانه‌هایی که با فن‌آوری قدیم کار می‌کردند، تخته کند و شهرهایی را که حول آن صنایع به‌وجود آمده بودند به شهر ارواح تبدیل کند! می‌خواست بفهمد و بفهماند چرا این نظامِ اقتصادی، تنها با نابود کردن می‌تواند بسط و توسعه یابد: نابود کردن خودِ سرمایۀ انباشت‌شده در شکل کارخانه‌ها و مزارع و مدارهای تولید و مهم‌تر از همه نابود کردن انسان‌ها. هنگامی‌که مارکس، قوای محرکۀ سرمایه‌داری را کشف و عمیقا درک کرد، به این نتیجه‌گیری علمی رسید که این سیستم اصلاح‌ناپذیر است. باب آواکیان در کتاب کمونیسم نوین1 می‌گوید:
«این ماهیت سرمایه‌داری است. همه‌چیز دائما تغییر می‌کند. ... مثلا یکی از این فارغ‌التحصیلهای استنفورد دستگاه یا فن‌اوری جدید اختراع می‌کند که با استفاده از آن می‌شود کارها را از طریق اینترنت خیلی سازنده‌تر و کارآمدتر انجام داد. درعین حال، همین ابزار جدید، استفاده از اینترنت را هم ضروری‌تر از قبل می‌کند. نتیجتا راه‌های قبلیِ انجام کارها از رونق می‌افتند. ... کسی ابداع جدیدی می‌کند که تولید و توزیع کالا را کارآمدتر و پرسودتر کند؛ طوری سازماندهی کند که هزینۀ تولید کم‌تر شود. یک‌مرتبه همه‌چیز به هم می‌ریزد. آدم‌هایی که داشتند پول‌شان را به روش قبل درمی‌آوردند حتی اگر برای یک دوره، نان‌شان در روغن بود از دور خارج می‌شوند.»
درهمان‌جا، آواکیان، برای فهماندن این قوۀ محرکه و این که «سرمایه‌دار کسی نیست جز سرمایه شخصیت‌یافته» و باید به ساز سرمایه و هدفِ سودآوری آن برقصد، مثال جالبی می‌زند. او به مقاله‌ای در نشریۀ «انقلاب»2 که دربارۀ یک سرمایه‌دار باوجدان بنگلادشی است، رجوع می‌کند و می‌گوید، او تلاش کرد متفاوت عمل کند، مثلا سعی کرد به شیوه‌ای عمل کند که کارگران زن در کارخانه‌اش خیلی وحشیانه استثمار نشوند، شرایط کارشان زیاد وحشتناک نباشد، به آن‌ها مزایای بیشتری بدهد: «اما دیدیم که نهایتا نیروی محرکۀ آنارشی یعنی همان رقابت با سایر سرمایه‌داران که کارها را به شیوه‌ای کارآمدتر و وحشیانه‌تر انجام می‌دادند او را مجبور کرد مثل بقیه عمل کند. بنابراین اگر چه او یک سرمایه‌دار خوش‌قلب بود (ممکن است متناقض به‌نظر برسد ولی خوش‌قلب بود) با وجود این نتوانست این‌طور ادامه دهد. علتش همین نیروی محرکۀ سرمایه‌داری بود. ... این، نشان می‌دهد که نمی‌شود سیستم سرمایه‌داری را اصلاح کرد. مثلا نمی‌توانید کاری کنید که سرمایه‌داران نسبت به محیط زیست مسئولانه‌تر رفتار کنند. به اوباما نگاه کنید. به‌اصطلاح «رئیس جمهور سبز» (طرفدار محیط زیست) بود. با وجود این، او گذاشت در مناطق جدید دست به حفاری‌های تازه برای اکتشاف نفت بزنند و این کار بحران محیط زیست را تشدید خواهد کرد. علتش این است که آمریکا (یعنی طبقۀ حاکمۀ سرمایه‌دار امپریالیستی که اوباما نمایندۀ آن است) با بقیۀ سرمایه‌داران دنیا بر سر منابع نفت در رقابت است. دنبال این است که نفت ارزان‌تر تولید کند. نفت یک منبع استراتژیک است که به قدرت نظامی ربط دارد. فعالیت ارتش‌ها به نفت وابسته است و ارتش آمریکا اگر بزرگ‌ترین مصرف‌کنندۀ نفت دنیا نباشد حداقل یکی از بزرگ‌ترین‌ها است. بنابراین حتی اگر اوباما می‌خواهد یک «رئیس جمهور محیط زیستی» باشد، قوای محرکه سیستم سرمایه‌داری به او این اجازه را نمی‌دهد. این چیزی است که خیلی از مردم درک نمی‌کنند. دائما یا گول می‌خورند و یا خودشان را گول می‌زنند. چون قوای محرکه پایه‌ای و قوانین سیستمی که دارند تحت حاکمیتش زندگی می‌کنند را نمی‌فهمند. یعنی نمی‌فهمند که چه‌طور این قوای محرکه پایه‌ای و قوانین است که شرایط و چارچوب آن‌چه می‌شود تغییر داد و آن‌چه نمی‌شود تغییر داد را تعیین می‌کند. ...»
سپس مثال جارد دایموند، نویسندۀ کتاب، «اسلحه، میکروب، فولاد» (که به فارسی نیز منتشر شده است) را می‌زند. دایموند در این کتابِ خوب، تصویر روشنی از اعوجاج و تمایزات وحشتناک حاکم در دنیا می‌دهد و تلاش می‌کند بفهمد، چرا مردم بخشی از دنیا، فن‌اوری و قدرت زیادی دارند اما مردم بخش‌های دیگر دنیا، فن‌اوری و قدرت کمتری در اختیار دارند و توسط گروه اول تحت ستم قرار می‌گیرند. او در نگاه به محیط زیست در کتاب «فروپاشی: جوامع چگونه میان شکست و موفقیت انتخاب می‌کنند» (این کتاب نیز به فارسی منتشر شده است) شرایط وخیم محیط زیست و ویرانی مهلک آن را می‌بیند. تشخیص می‌دهد که محیط زیست تقریبا به نقطۀ بی‌بازگشت رسیده است. اما راه حلش این است که برویم بنگاه‌های اقتصادی را متقاعد کنیم که به‌خاطر منافع پایه‌ای خودشان با محیط زیست منطقی‌تر رفتار کنند!! او دارد خودش را فریب می‌دهد. زیرا این نظام اصلاح‌ناپذیر است و باید یک نظام اقتصادی/اجتماعی بنیادا متفاوت جای آن بگذاریم تا بتوانیم مشکلات اجتماعی عظیمی مثل فقر و بیکاری و نابودی محیط زیست و بسیاری معضلات اجتماعی وحشتناک دیگر مانند ستم بر زنان، ستم بر ملیت‌ها و خلق‌ها، نژادپرستی و... را حل کنیم. زیرا شالوده‌ها و محدوده‌های تغییر را نهایتا، سیستم اقتصادی یا به‌عبارتی شیوۀ تولیدی تعیین می‌کند.
در شماره آینده «درباره سنتز نوین کمونیسم» از کتاب کمونیسم نوین.


به نقل از نشريه آتش86 - دی 97
 n-atash.blogspot.com
atash1917@gmail.com


پی‌نوشت:
1.  آواکیان. کمونیسم نوین. فصل اول، بخش اول، از طریق کدام شیوۀ تولیدی
2. رولوشن، ژانویه 2014، شمارۀ 326 در وبسایت ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلابی، آمریکا www.revcom.us


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com