آیا امروز طبقۀ کارگر آماده سرنگونی رژیم است؟

در یک کلام، خیر! طبقۀ کارگر (به مفهوم عامّ کلمه) به مثابۀ تنها نیروی تعیین کننده در انقلاب آتی، امروز در موقعیّت سرنگونی رژیم و کسب قدرت سیاسی قرار ندارد. پراکندگی، فقدان امکان سازماندهی و تنزل در اعتماد به نفس، نبود تشکیلات و رهبری در درون طبقۀ کارگر- که همگی خود ناشی از اعمال سرکوب و اختناق و مهم تر از این ها، فشارهای شدید اقتصادی در دوره پیش بوده- طبقۀ کارگر را به حاشیه رانده است و از همین روست که سُکان مبارزات ضدّ استبدادی در این دوره به دست دانشجویان، زنان و نویسندگان، به مثابۀ حسّاس ترین اقشار اجتماعی، افتاده است. امّا، همان طور که تاکنون مشاهده شده است، مبارزات این اقشار تحت ستم (هر چند انقلابی و راسخ) بدون شرکت و حضور فعّال ومتشکل طبقۀ کارگر، به نتیجۀ مطلوب و تعیین کننده نرسیده و نخواهد رسید.

طبقۀ کارگر در وهلۀ نخست نیاز به استقرار خود به مثابه یک «طبقه» دارد. به سخن دیگر، این طبقه به بهبود وضعیّت اقتصادی، تضمین کار دائمی و حلّ مشکلات روزمرّه (خوراک، پوشاک، مسکن و بهداشت) نیازمند است. تا زمانی که این مسایل ابتدایی حل نشوند، اعتراض ها و مبارزات کارگران پراکنده و غیرمتشکل خواهد بود. البته هر روزه به تجربیات ضدّ سرمایه داری کارگران افزوده می شود. به ویژه آن که بخشی از کارگران (پیشرُوی کارگری) که از موقعیّت اجتماعی، توان و تجربۀ متفاوتی برخوردارند، به صورت مداوم در صحنۀ مبارزاتی حضور داشته و امر سازماندهی کارگران را به عهده  گرفته اند (بعداً مفصل تر توضیح داده خواهد شد).

به عبارت دیگر، وضعیّت عینی برای سرنگونی و انقلاب کارگری آماده است، امّا شرایط ذهنی برای آن هنوز آماده نیست و به همین جهت تدارکات برای تحقق آن، ضروری می باشد. این مسأله (یا تناقض) اصلی است که در مقابل پیشروان طبقۀ کارگر (و نیروهای انقلابی) قرار گرفته است. در حال حاضر، یافتن راه حلّ واقعی و پرکردن این خلأ عینی، به یکی از وظایف محوری نیروهای انقلابی مبدّل گشته است.

انحرافات چپ از مفهوم سرنگونی رژیم

انحرافات نظری سرنگونی طلبان اپوزیسیون چپ (نیروهایی که خود را کماکان «کمونیست» پنداشته و به نوعی از جمهوری شورایی و حکومت کارگری حمایت می کنند) عموماً به سه دسته تقسیم می شوند:

دستۀ اوّل، آنان که با ادّعای نمایندگی از جانب کارگران، خواهان تشکیل حکومت متکی بر حزب و تشکیلات خود هستند.

دستۀ دوّم، آنان که به نام کارگران، توجّه خود را معطوف به اختلاف های درونی رژیم کرده و در اتحاد با «بخش رادیکال اصلاح طلبان غیرحکومتی» خواهان سرنگونی رژیم اند.

دستۀ سوّم، آنان که در دفاع از کارگران، به طرح شعارهای کلی، مانند براندازی «انقلابی» یا «سوسیالیستی» رژیم و تشکیل حکومت شورایی و انتقال «آگاهی» و «دانش سوسیالیستی» به درون طبقۀ کارگر به وسیلۀ «سازمان»ها یا «هسته»های خود، بسنده می کنند.

هر سه دسته دچار انحرافاتی هستند که در ادامه به آن ها اشاره می شود:

دستۀ نخست، دچار انحراف «خود- محور بینانه» گشته، و به مفهومی «کودتا گرایانه» از انقلاب کارگری رسیده است. این قبیل «احزاب» با استفاده از امکانات مادّی خود برای تبلیغات عمومی ضدّ رژیم در خارج، به این نتیجه رسیده اند که گویا کارگران پیشرو، توان و قابلیّت سازماندهی انقلاب آتی را نداشته و نیاز وافر به یک «رهبری» دارند- رهبری ای که کافیست با تبلیغات اینترنتی و رادیویی از خارج حدّاقل «یک میلیون» نفر را به خود جلب کند و سپس تسخیر قدرت نماید! ایدۀ «کمونیسم کارگری» نیز برای پرکردن این خلأ ابداع شده است. بنابر اینگونه "استدلال های منطقی"! «حزب» (به قول خودشان حزب بلشویک!) و «رهبرانش» معرفی گشته، «رهبر» (به قول خودشان لنین!) معیّن شده، ایستگاه رادیویی و اینترنتی به کار افتاده و آن چه باقی مانده، تنها پیوستن کارگران به صفوف حزب است! به زعم این دسته، شعار سرنگونی، «حکومت کارگری» و «جمهوری سوسیالیستی»، با پذیرش این نوع «حزب»ها پیوند خورده است.

بدیهی است که این روش از کارِ سطحی و کودکانه، نمی تواند در انطباق با نیازهای پیشرُوی کارگری باشد. صرف نظر از برنامۀ ناروشن و عملکرد قیّم مآبانۀ اعضای این احزاب، کارگران پیشرو خواهان تشکیلاتی مشخص تر ، ملموس تر و بر بنیاد نیازهای واقعی خود کارگران می باشند- چیزی که این دست احزاب به کلّی فاقد آن هستند- کارگران پیشرو خواهان ایجاد حزب خود، که همانا حزب کارگری واقعی است، می باشند. زیرا حزبی که در روند مبارزات ضدّ سرمایه داری در درون کشور و به وسیلۀ کارگران پیشرو ساخته می شود، تفاوتِ کیفی عمیقی با سایر حزب های خارج از کشور دارد. برنامۀ محافل کارگری به مراتب رادیکال تر و مرتبط تر به مسایل کارگران است، تا برنامه های نیم بند این احزاب. (برنامه هایی فاقد مطالبات انتقالی کارگری که تنها به یک سلسله کلیات بی ارتباط با مسایل روز کارگران –آن هم با اشتباهات فاحش تئوریک-اکتفا می کند) تاکتیک های پیشرُوی کارگری متکی بر طرح «کنترل کارگری» و ایجاد تشکل های مستقل کارگری به مراتب مؤثرتر از طرح تخیلی تشکیل «مجامع عمومی» این حزب است. مهم تر از همه، عدم حضور سیاسی این قبیل تشکل های خود-محور بین، در درون جنبش زندۀ کارگری ایران، نشان دهندۀ عدم ارتباط پیگیر و سازندۀ آن با بدنۀ اصلی، یعنی جنبش کارگری است. در دنیای واقعی وغیرتخیلی، چگونه می توان توقع داشت که مثلاً چند ده روشنفکر در خارج از کشور (حتی مجهّز به عالی ترین تئوری و برنامۀ انقلابی و عملکرد رادیکال) با صدور «دستور عمل» (بخوانید نسخه) برای کارگران، بدون انجام کار مشترک با آن ها و آشنایی با زندگی و مسایل روزمرّه شان، چند میلیون را به حزب خود جلب کنند؟ مگر این که تصوّر شود این چند میلیون نفر، افرادی بی اراده و غیرسیاسی هستند. در این صورت است که نام چنین عملی را «انقلاب کارگری» نمی توان گذاشت و باید آن را نوعی «کودتا» دانست.

از دیدگاه پیشرُوی کارگری اگر قرار باشد که پس از سرنگونی، دولتِ جایگزین، نمایندۀ یک گرایش «خرده بورژوای رادیکال» باشد، بهتر است اصولاً چنین براندازی ای شکل نگیرد. زیرا در بهترین حالت، سناریویی مانند دخالت ساندنیست ها در انقلاب نیکاراگوئه تکرار خواهد شد و براندا