تودهییها مانند ویروساند.
نمیمیرند.
بازتولید میشوند.(۲۳)
توبه نامهها
در این قسمت گوشهیی از توبهنامههای سران حزب توده را در دو مقطع حاکمیت پهلوی دوم و جمهوری اسلامی را با استفاده از آثار مکتوب خود آنها مرور میکنیم که بسیار آموزنده برای نسل جوان این مرز و بوم است تا این مدعیان «مردم» را بشناسند و راه خود را از فاسدین تاریخ جدا نمایند.
دکتر محمد بهرامی دبیرکل هفت سالهی حزب توده،در دادگاه ۵۳ نفره رضاخان به دفاع برخواست، اما در برابر پسر رضاخان سر تعظیم فرود آورد و برای همیشه حیثیت اجتماعی خود را برباد داد. بهرامی مانند کودک دبستانی در برابر معلم خود نوشت: «[آقا اجازه!]قول میدهم [دیگر تکرار نکنم] اگر مورد عفو قرار گیرم از راه طبابت که شغل جاننثار است ارتزاق خواهم کرد و دیگر لقمهی جاسوسی و خیانت به دهان خود و زن و فرزندانم نخواهم گذاشت … قول میدهم غیر از مطالبی که تا به حال دربارهی خیانتها و جاسوسیها و آدمکشیها و بیگانهپرستیهای حزب منفور توده عرض کردهام بقیه مطالب را نیز فاش کرده و در آتیه تا جان در بدن دارم از منویات شاهنشاه معظم پیروی و با دستگاه انتظامی همکاری نمایم.»(عبدالله برهان: بیراهه:۸۱) بهرامی به قول دوستان نزدیکاش از حزب توده، او «بیمایهترین فرد هیات اجرائیه مقیم تهران بود.» او پس از دستگیریاش در بهمن ۱۳۳۴، «تنفرنامهی فضیحتبار» نوشت. بهرامی در توبهنامه خود خطاب به بقایای حزب توده مینویسد: «نمونه من سرمشق همه باشد. بلافاصله پس از دستگیر شدن فقط یکجا را بلد بودم و آنجا مخفیگاه مهندس علوی بود که محل تشکیل جلسات هیات اجرائیه هم بود. فورا” در جیپ نشسته آنجا را شخصا” به مقامات انتظامی نشان داده و بالنتیجه مهندس علوی (مهندس علی عُلوی ضمن اینکه توبهنامه نوشت اما باز هم جاناش را نیز از دست داد.)هم گرفتار و حزب توده کاملا” بدون رهبری شد.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ۸۶۷) مهدی خانبابا تهرانی هم میگوید که «دکتر محمد بهرامی دبیر اول حزب توده در شکنجهگاه شاه زبان به اعتراف و التماس گشود و مهملاتی را سرهمبندی کرد که واقعا” شرمآور است …» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۳۵۹) «رفتار شرمآور او در لحظهی دستگیری و در هراس از پیامد آن_ که خانههای «امن» مهندس عُلُوی و امانالله قریشی را به مامورانی که او را دستگیر کرده بودند نشان داد و آنها را به چنگ پلیس انداخت_ و بدتر از آن، اعترافهای دردناک او را در بازجوییها، [گذشته او] را توجیه نمیکند، بلکه با آن مباینت آشکار دارد. … به یاد دارم روزی در زندان قزل قلعه با دکتر بهرامی در کنار دیوار بلند زندان نشسته بودیم و از رویدادهای گذشته سخن میگفتیم، از او پرسیدم: آیا آنچه در رسانهها به شما نسبت داده میشود، که در بازجوییها گفته و نوشتهاید، راست است؟ پس از لختی تامل با صدایی خفه و لرزان گفت: آری راست است!» او در اعترافات نوشته بود: «دیگر لقمهی جاسوسی به دهان خود و زن و بچهام نمیگذارم. … او پس از دو سال زندان، آزاد شد.»(پیشین:۴۳۰)
احسان طبری (۱) با آن گریه و زاری و عجز و ناتوانی که همواره هم به فکر شکماش بوده است، در بیدادگاههای رضاخانی و محمدرضاشاهی در توبهکردن سنگ تمام گذاشت همچنان که در رژیم جدید نیز همین کار را تکرار کرده و بیربط بودن خود و افکارش را «چپ» و «کمونیست» به نمایش گذاشت.
خسرو روزبه که این همه جعلنامهها به عنوان «زندهگی نامه»، توسط سران حزب توده برای او ساخته و پرداخته کردهاند، اما باز هم نتوانستند مانع از انتشار حقایق درباره او شوند. روزبه به خدمت رژیم شاهنشاهی در آمد تا جان خود را نجات دهد، اما دیر شده بود و به وسیلهی جلادی دیگر اعدام گردید. او در قسمتی از دفاعیات خود نوشت: «سالاخانیان شهید شد برای آنکه چیزی نگوید، من زنده ماندهام برای آنکه همهچیز را بگویم.» و با طیب خاطر همهچیز را گفت.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:۹۸) فریدون کشاورز در «من متهم میکنم کمیتهی مرکزی حزب توده ایران را» از قول خسرو روزبه مینویسد: «من زمانی دستگیر شدم که دیگر هیچ راز مکتوبی وجود نداشت. بهرامیها، قریشیها و مخصوصا” عباسی [قاتل محمد مسعود] از سیر تا پیاز گفته بودند. حتا مطالبی که فقط دو نفر از آن واقف بودند. مثلا” فقط من و عباسی از آن اطلاع داشتیم افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستی ده برابر مجموعهی اطلاعات من بود. من اگر میخواستم مثل جلسات اول بازپرسی به همهچیز پاسخ نه، بدهم نه تنها از اطلاعات دستگاه تحقیق چیزی کم نمیشد … من امروز وجود خارجی نداشتم و مثل کوچک شوشتری و وارتان از زندان آزاد شده بودم. »(۲) (فریدون کشاورز: من متهم میکنم:۱۰۲)
بعد از سرکوبی حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، عدهی زیادی از آنها توبهنامه نوشتند و ثناگوی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر شدند، «رفته رفته در دستگاه دولتی ایران از مدیر کلها تا وزرا کسانی وجود داشتند که روزگاری عضو حزب توده بودند. از جعفریان که جزو سازمان افسری بود و به مدیر کلی تبلیغات رسید تا منوچهر آزمون که وزیر و وزیر مشاور شاه شد. از دکتر هدایتی که وزیر دادگستری بود تا فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا نخست وزیر شاه و فرخ غفاری، مهندس رحمت جزنی [عمو بیژن جزنی] و [سروژ استپانیان یکی از بیرحمترین اعضای شبکه آدمکشی خسرو روزبه بود، که ثروت عظیمی از طریق همکاری با رژیم شاه انباشت کرد] و صدها تن دیگر از کادرهای رژیم شاه که روزگاری در حزب توده عضویت داشتند و در وزارتخانهها، موسسات دولتی و جراید به مقاماتی رسیدند. عدهیی دیگر از فعالین حزب توده نیز به راه انداختن شرکتهای راهسازی و ساختمانی روی آوردند، در پی کسب مال و منال ثروتهای کلانی اندوختند و در بخش خصوصی به فعالیت پرداختند.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۶۵-۶۶)
یکی دیگر از توبهنامه نویسها دکتر یزدی است. «بیتردید ضعف دکتر یزدی در زندان نابخشودنی است. او برای نجات جان خود مسئولیت همه تصمیمات هیاتاجرائیه را به گردن سایرین انداخت. عاقبت نیز طی نامه ملتمسانهیی تقاضای فرجام نمود. ضعف دکتر یزدی و بعدا” دکتر بهرامی، دبیرکل حزب و تنفرنامه شرمآور او، در شرایطی که کادرهای حزب و از جمله رهبری سازمان نظامی، علارغم شکنجههای حیوانی مقاومت کرده و از آرمانهای خود تا زیر چوبهدار به دفاع برخاستند، از صفحات سیاه کارنامه سیاسی رهبران حزب توده ایران است.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص۷۶۳)
یزدی که دو فرزندش، ساواکی بودند، خود علارغم همکاری بسیار نزدیکی که با مامورین امنیتی داشت و اطلاعات فراونی را در اختیار آنها قرار داد، رژیم شاه حکم اعدام او صادر میکند و با تقاضای عفو از محمدرضاشاه، با یک درجه تخفیف، به حبس ابد محکوم شد. او توبهنامه خود را اینگونه ارائه میدهد:
«ریاست محترم دادرسی ارتش. پیرو تقاضای مورخه ۳۰/۸/۱۳۳۴، به استحضار میرساند، اینجانب دکتر مرتضا یزدی از رای صادره مورخه ۲۲/۸/۱۳۳۴، تجدیدنظر فوقالعاده، استدعای فرجام دارم. ضمنا” از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی با توجه به خدمات گذشته اینجانب که مانع از اعمال ماجراجویانه عدهیی از رهبران خائن حزب توده شدهام و همچنین خدماتی که از لحاظ فن خود به جامعه ایرانی نمودهام، استدعای هرگونه بذل توجه و عواطف بیپایان شاهنشاه را دارم. با تقدیم احترام فائقه دکتر مرتضا یزدی» (پیشین: ص۷۶۶)
دادستان ارتش سرلشگر آزموده در مصاحبه مطبوعاتی دی ۱۳۳۴، میگوید: «دکتر یزدی پس از بازداشت اطلاعات گرانبهایی در اختیار فرمانداری نظامی گذاشته و یک منبع ذیقیمت کسب اطلاع جهت مامورین انتظامی به منظور متلاشیکردن حزب منحله توده بوده است. … نکاتی را که به استحضار آقایان رسانیدم، از جمله موجباتی بوده است که مقام شامخ سلطنت مقرر فرمودند، اعدام دکتر مرتضا یزدی تبدیل به حبس ابد میشود.» (پیشین: ص۷۶۵)
در همینجا لازم است یادآوری نماییم که فرهنگ استالینی یا همان استالینیسم حزب توده در تمام ارکانهای سازمانهای سیاسی ایران از دههی چهل (۱۳۴۰) خورشیدی تا کنون، چنان لانه کرده و نهادینه شده است که به طور آشکار اینجا و آنجا میتوانیم اثرات آن را به وضوح ببینیم. فرهنگ استالینیسم در این سازمانها و احزاب، دست به هر عمل ننگینی میزند تا کوچکترین انتقادی، از طرف اعضای خود را نبیند و نشنوند. حتا تا جایی خیز بر میدارند که شعار انترناسیونالیسم پرولتاریایی «کارگران جهان متحد شوید» را «اوراد» مینامند. استالینیتهای معاصر وطنی، تلاش دارند که همانند استالین مخالفین عقیدتی خود را وادار به اعتراف علیه خود نمایند و یا طوری او را زیر بار رگبار اهانت و برچسبهای زشت بیمایه و بیپایه، میگیرند که مجبور شود یا تسلیم گردد و یا عطای آنها را در صورتی که چیزی برایاش باقی مانده باشد، به لقایشان بسپارد. در واقع باید گفت استالینیسم «هنوز در رگ و پوست بسیاری از ما جاری است و به این زودیها دست بر دار نخواهد بود.» تجربههای تاریخی یکصد سالهی اخیر به ما آموخته است برای اینکه روی پای خود به ایستیم و با مغز خود بیاندیشیم، باید با فرهنگ فاسدی که حزب توده و مائویستها تحت عنوان استالینیسم در ایران رواج دادهاند، مبارزه کرد!
و اما بخوانید از خوشرقصیهای کامبخش، مکینژاد، و طبری برای ماموران دولتی شاه: «مامورین ادارهی سیاسی شهربانی که در آغاز شیفتهی پروندهی دائرهالمعارف مانند آقای عبدالصمد کامبخش و یاوههای بیسر و ته آقای مکینژاد و احسانالله طبری شده بودند و گمان میکردند یک گروه[۵۳ نفر] جاسوس و ماهیانه بگیر روس و کمونیستهای زبده بینالمللی و ویرانگر بلند آوازهی جهان را به دام انداختهاند، رفته رفته دریافتند که واقعیت جز آن است. … آقای ابوالقاسم اشتری جوانی پر تلاش و هنرمند و یک استاد درودگر فرنگیساز بسیار چیره دست بود او که با خوشرقصی عبدالصمد کامبخش از شیراز دستگیر شده بود ماهها از گرمای تابستان تا سرمای زمستان را در بند دو گذراند و رنج برد و هر روز پروندهاش از الطاف بیپایان آقایان مکینژاد و طبری سنگین و سنگینتر شد. در صورتی که طبری یکبار هم این آقای اشتری بیچاره را ندیده بود. برای نمونه جملهیی که طبری درباره اشتری سر هم بافته بود: «از خامهیی شنیدم که میگفت جهانشاهلو میگفت که اشتری کمونیست با ایمانی است.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۴۴)
«حسن حبیبی[دانشجوی دانشکده پزشکی و اهل کرمانشاه] بر پایه واپسین اظهارات آقای کامبخش که باید متمم شاهکارهای ک.گ.بیی نامید بازداشت شده بود و اظهارات آقای انور خامهیی و دُرافشانیهای آقای طبری کار او را دشوارتر کرد.»(پیشین:۴۶)… «آقای عبدالصمد کامبخش شیاد و گماشتهی زبردست ک.گ.ب. با چه بیرحمی هر خاشاکی را در گذرگاه توفان بلاها قرار میداد.» (پیشین:۴۸) … «پارهیی از این آقایان ۵۳ تن، در پروندههایشان نوشتههایی عبرتافزا دارند و به گفته دکتر ارانی خوشرقصیها کردهاند. چون مطالبی را پیش کشیدهاند و نام کسانی را بردهاند و کار مردمی را دشوار کردهاند که به هیچرو مورد پرسش پلیس نبوده است و به اصطلاح به متخیلهی پلیس هم خطور نکرده بود تا خواستار افشای آن باشند. سردستهی این گروه آقای عبدالصمد کامبخش بود و … [بعد] آقایان احسانالله طبری و تقی مکینژاد و مجتبا سجادی را نام برد.» (پیشین:۴۹) باز هم در مورد خوش رقصیهای «گروه عبدالصمد کامبخش، تقی مکینژاد و احسانالله طبری قرار بود در دادگاه گفتههای قبلی خود را انکار کنند، اما درویی کردند و باز همان اباطیل گذشته را در پروندهی دادگستری بازنویس و تایید کردند و در دادگاه نیز از خود زبونی و پستی نشان دادند و تا واپسین دم از اظهار ارادت و بندهگی به پلیس باز نهایستادند. چنانکه پس از آن زمان نشان داد همهی این خوشرقصیها برای این بود که در دادگاه دادگستری مورد لطف شهربانی قرار گیرند. چنانکه از این دورویی و نامردمی خود سود هم بردند. کامبخش که ممکن بود به سبب پرونده جاسوسی در دادرسی ارتش اعدام شود تنها به ده سال محکوم شد و احسانالله طبری با آن پروندهی چند کیلوگرمی تنها چهار سال کیفر دید و تقی مکینژاد که به ظاهر به پنج سال زندانی محکوم شده بود دو سال زودتر از پایان زنداناش آزاد شد.»(پیشین:۶۱)
در پرونده ۵۳ نفر به غیر از دکتر ارانی، نباشد که بر روی پای خود ایستاد، و از حقانیت اندیشه و کردارش دفاع کرد، بقیه یا با رژیم پهلوی همکاری تنگاتنگ داشتند و یا توبه نامه خدمت اعلیحضرت رضاشاه نوشتند. نصرتالله جهانشاهلو: «در پرونده ۵۳ نفر، عبدالصمد کامبخش، انور خامهیی، تقی مکینژاد، مجتبا سجادی، احسانالله طبری، نه تنها چیزی را فراموش نکردند بلکه همه را نوشتند و گفتند و از هرکسی که کوچکترین اظهار نظر ساده کرده بود یاد کردند.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ۵۵ )
امانالله قریشی یکی دیگر از توبهنامه نویسها است. کتاب «سیر کمونیزم در ایران» به نام فرمانداری نظامی تهران و حومه، با سرآغازی به قلم سرلشکر تیمور بختیار، در فروردین ۱۳۳۶ (چاپ کیهان)منتشر شده و نام و نشانی از نویسندهی واقعی کتاب، به دست نداده است. در حالی که نویسندهی مقدمه و متن این کتاب [توبهنامه]، یکی از دوستان بسیار مومن احسان طبری به نام امانالله قریشی است. قریشی دبیر کمیتهی ایالتی تهران و دست راست کیانوری و یکی از رهبران موثر حزب توده بود، که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در قافلهی فرار جای نگرفت.» (عبدالله برهان: بیراهه:۱۱۲)
همهی رهبران و سران حزب توده در عصر جمهوری اسلامی با خلوص نیت اسلام آوردند. آنها اعضا و هواداران حزب توده را ترغیب کردند که با تهیه گزارش از فعالیت «گروهکها»، و ارسال آن به مقامات نظامی و امنیتی از هیچ کوششی دریغ ننمایند. آنها همچنین برای اثبات حقانیت و صداقت خود نسبت به جمهوری اسلامی، مشخصات کامل و آدرس منزل و محل کار سران حزب توده را به وزارت کشور ارسال کردند تا ثابت نمایند در خدمتگذاری به هیچ رژیمی هیچ کوتاهی از خود به خرج نداده و نمیدهند.
سران حزب توده طی دو مرحله؛ یکی در بهمن ۱۳۶۱ و دیگری در اردیبهشت ۱۳۶۲، همراه با سازمان نظامی و مخفی این تشکیلات بازداشت شدند. و بلافاصله همهی آنها توبهنامه نوشتند، بهطوری که کیانوی و بهآذین در دهم اردیبهشت ۱۳۶۲، در تلویزیون جمهوری اسلامی ظاهر شدند. طبری که از طرف حزب توده «تئوریسین حزب» نام گرفته است، در ۷ اردیبهشت ۱۳۶۲، دستگیر و نهُ روز بعد در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۲، با قیافه گریان در صفحه تلویزیون ظاهر شد.
در این دو یورش به قول سران فعلی حزب توده، ۱۰ هزار نفر و به قول ایرج مصداقی ۲ هزار نفر از تودهییها دستگیر شدند. قبل از دستگیری فلهیی، کیانوری و علی عمویی و دیگر رهبران حزب توده به اعضای رده پایین حزب توصیه کرده بودند که خود را به مقرهای سپاه معرفی کنند، و آنها نیز چنین کردند.
کیانوری شب اول ماه مه ۱۳۶۲، گفت: «تخلف من بسیار سنگین است و جمهوری اسلامی حق دارد که در مورد این تخلفات مطابق قوانین در موردم تصمیم بگیرد.» و بهآذین با چشمانی اشکبار گفت: «حزب توده با اعمال خیانتهایی که مرتکب شده الان به صورت لاشهی گندیدهیی است که بایستی دفن شود تا از سرایت عفونت آن به اذهان ساده جوانان جلوگیری به عمل آید…. من خود را در خیانت حزب توده شریک میدانم و بدون هیچگونه تعارف یا مسامحهیی عرض میکنم که سزاوار کیفر شایستهیی هستم.»
به آذین در ادامه میافزاید که «من و هم زنجیرم، هر دو نماز میخوانیم. او را نمیدانم. از خودم میگویم: در من دری باز شده است به منظرهی روزهای دور گذشته، به خدا دوستی و خداجویی روزگار نوجوانیام. خدا را باز مییابم و بدو آرام میگیرم. نه دیروز و امروز، از سالها پیش از انقلاب، او خود را به من مینمایانده است. یاد او، همچون مروارید در صدف، در من نهفته بود.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص۴۲)
به گفتهی ایرج مصداقی در یازده مهر ۱۳۶۲، مصاحبهی دست جمعی رهبران حزب توده به کارگردانی علی عمویی برگزار شد و او انحلال حزب توده را از تریبون اوین اعلام کرد. در این مصاحبه تلویزیونی، کلیه رهبران حزب توده شرکت کرده و هر یک به فراخور حال، به «افشاگری» در مورد حزب توده ایران و سوابق آن پرداختند. نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده، فرجالله میزانی(ف. جوانشیر) مسئول کل تشکیلات، منوچهر بهزادی مسئول روزنامهی «مردم» و عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران حزب، علی عمویی مسئول روابط عمومی حزب، عباس حجری مسئول کمیته ایالتی تهران، انوشیروان ابراهیمی مسئول آذربایجان، علی گلاویژ مسئول کردستان، محمدمهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی، احمدعلی صدری عضو کمیسیون بازرسی، مهدی کیهان مسئول شعبهی کارگری، حسین جودت عضو هیئت سیاسی و کمیته مرکزی، آصف رزمدیده عضو کمیته مرکزی، گاگیگ آوانسیان مسئول تدارکات حزب، محمد پورهرمزان مسئول انتشارات، فریدون فمتفرشی مسئول تشکیلات تهران، شاهرخ جهانگیری از مسئولان سازمان نظامی، غلامحسن قائمپناه عضو کمیته مرکزی و رضا شلتوکی عضو هیأت سیاسی و هیأت دبیران حزب توده به افشاگری در مورد حزب توده ایران و سوابق آن پرداختند. (ا.مصداقی:نه به زیستن:۸۸)
اما «در اروپا، ویدئوی برنامه تلویزیونی سران حزب توده را که از بارگاه امام طلب مغفرت میکردند، مشاهده نمودم. وقتی چشمم به سیمای کیانوری در برنامه تلویزیونی افتاد، دیدم که چهگونه قیافهاش مچاله و شبیه عمامه آیتالله اردبیلی است. دلم به درد آمد و ناگهان و بیاختیار این جمله او بر زبانم جاری شد که [دو بار به من گفته بود] «برو گم شو تو اصلا” آدم بشو نیستی!» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۱۳۰)
عبدالرحیم طهوری عضو قدیمی حزب توده و صاحب امتیاز و مدیر مسئول روزنامه ستاره تبریز مینویسد:«مسئولین درجه یک حزب توده ایران، پس از آنکه چند گاهی، یکی دو سالی، کم و بیش، بر اثر کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، زندان کشیدند، با تسلیم شدن به دشمن و به گردن نهادن یوغ بندهگی و بردهگی آن، از زندان آزاد شدند. این زبونان بزدل که در زندان جز تضعیف و تخریب روحیه افراد حزبی کار دیگری نداشتند، پس از زندان، تغییر شکل و خصلت طبقاتی نیز دادند. روشنفکرانشان، تبدیل به سرمایهدار و کارخانهدار و مقاطعهکار ساختمانی و مدیر عامل شرکتهای بزرگ بهرهکشی از کارگران شدند.» (عبدالرحیم طهوری:نقدی بر کارنامهی سیاه یکسالهی حزب توده: ص ۴۴)
ادامه دارد
سهراب.ن
۲۱/۰۷/۱۳۹۹
توضیحات:
(۱): جهانشاهلو در مورد طبری میگوید: «احسان طبری کسی بود که ارادهیی از خود نداشت، چون او همواره آلت دست این و آن بود و هست و همیشه در پی این است که نان را به نرخ روز بخورد و نوکری کسی را بپذیرد که نان و آبش بریده نشود. او آدمی است ترسو و شکمپرست و همهی سوادش در این خلاصه میشود که چه کسی دربارهی چه چیزی و در کجا نوشته است و یا گفته است تا بدان استناد کند و به رخ این و آن بکشد و گرنه چون از دانشهای ریاضی و طبیعی از بیخ و بن دست تنگ است توان درک دانشهای فلسفه و اقتصاد و سیاست را ندارد. این روشی است که از چاخانهای روسی و میرزا قلمدونهای آنها آموخته است. …او در فلسفه سالها درجا زد و چیزی دستگیرش نشد. … او تا واپسین روزهایی که من او را دیدم هنوز مبحث جبر و اختیار را که یکی از مسائل بزرگ فلسفه است، در نیافته بود و همواره میگفت از دکتر ارانی در شگفتم که با آن همه دانش اختیار را نمیپذیرفت!»(نصرتالله جهانشاهلویافشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:۱۹۳)
(۲): در اینجا خسرو روزبه حرف ماموران دولتی را در مورد آزادی کوچک شوشتری و وارتان بیان میکند. در حالی که این دو رزمنده به خاطر نگشودن لب و عدم همکاری با رژیم تیرباران شدند.