‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند. نمی‌میرند. بازتولید می‌شوند.(٢٢)

‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.

نمی‌میرند.

بازتولید می‌شوند.(۲۲)

 

مائویست‌ها و حزب توده

در قرن بیست‌ویک و اکنون (۲۰۲۰)، این امر بدیهی شده است که شکست جهانی کنونی سوسیالیسم کارگری مارکس، نه ناشی از غیرواقعی بودن تئوری‌های مارکس، انگلس و لنین، بل‌که ناشی از برپاگیری دو جریان ارتجاعی و به ظاهر «سوسیالیستی» و در ذات خود «سوسیالیسم بورژوایی» استالین و «سوسیالیسم دهقانی» مائو در قرن بیست بوده است. اکنون برای عروج مجدد، سوسیالیسم کارگری مارکس، لازم است با نقد رادیکال دو جریان ضدمارکسی فوق، آلترناتیو سوسیالیسم کارگری مارکس ظهور مجدد نماید، تا بتواند راه را، برای اجرای دقیق لغوکارمزدی فراهم آورد.

برای شناخت رابطه‌ی‌ مائویست‌ها با حزب توده‌، ابتدا نظر کوتاهی به تاریخ معاصر چین می‌افکنیم. مائویست‌های ایرانی معتقدند که کشور روسیه و چین تا زمان مرگ استالین و مائو، سوسیالیستی بوده‌اند. اما بعد از مرگ این دو تن «رویزیونیست‌ها»، بر این دو کشور حاکم شدند و سوسیالیسم را از بین بردند و دو انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و ۱۹۴۹ چین را به شکست کشانده‌اند. در مورد چینی‌ها، واقعیت این است که بین سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۷، چین در شرایط اعتلای جنبش کارگری به سر می‌برده است که خود تابعی بوده از شرایط اعتلای انقلابی جهانی که آن زمان همراه بود با موج انقلاب جهانی مخصوصا” در اروپا، که در حال وقوع بوده است. یعنی جنبش کارگری چین موقعیت بسیار مناسبی برای اعمال قدرت داشته است. اما متاسفانه تئوری‌های ضدانقلابی منتج از استالینیسم آن را به شکست کشاند. طبقه‌ی کارگر‌ چین به دستور استالین به زیر چتر بورژوازی چین رفت تا تضمین‌کننده‌ی منافع روسیه باشد، و در آخر هم به نطع‌گاه فرستاده شدند.

کشتار کمونیست‌های چینی به دست بورژوازی در جریان انقلاب چین در سال ۱۹۲۷، تنها یکی از خدمات استالینیسم به سرمایه‌ است. اما حقیقت این است که در آن زمان حزب کمونیست چین جوان بود و به خواست و فشار استالین به زیر چتر بورژوازی چین رفت، تا سیاست استالینی، ایجاد جبهه واحد به اصطلاح «ضدامپریالیستی» با «بورژوازی ملی» اجرایی کند. نتیجه آن شد که هزاران کمونیست به وسیله‌ی حزب بورژوایی کومین‌تانگ قتل عام شدند.(۱) از این زمان حزب کمونیست چین به دستور استالین به اردوی سرمایه‌ پیوست. اکنون بقایای استالینیسم و مائویسم این واقعه تاریخی و آموزنده برای طبقه‌ی کارگر‌ جهانی، را با دلایل بی‌پایه توجیه می‌کنند و کشتار طبقه‌ی کارگر چین را به دست بورژوازی را واژگونه و جعل می‌نمایند و حاضر نیستند این جنایت‌ها را محکوم ‌نمایند. چرا؟ چون دست استالین رهبر آن‌ها در آن مشهود و نمایان است.

به گفته‌ی تونی کلیف، «در سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۷، انقلاب کارگری چین به سرعت به پیش می‌رفت. اعتصاب عمومی در هنگ‌کنگ و کانتون آغاز گردید و در سال ۱۹۲۷ کارگران شانگهای مسلح شدند و کنترل شهرها را به دست گرفتند. استالین سیاست سازش‌کاری با رهبر ناسیونالیست‌های چین، چیانکاچک را اتخاذ کرد و از ورود او به شانگهای برای سرکوبی کارگران پشتیبانی کرد. ۲۴ ساعت بعد، ناسیونالیست‌ها بین بیست تا سی هزار کارگر را قتل عام کردند. و بدین‌سان انقلاب کارگران چین با کمک استالین جنایت‌کار مدفون شد.»(تونی کلیف:سرمایه‌داری‌ دولتی در شوروی:۱۸)

آن‌چه که به عنوان «انقلاب کمونیستی» چین در سال ۱۹۴۹، توسط مائویست‌ها به خورد طبقات اجتماعی داده می‌شود، هیچ ربط و پیوندی با مبارزات ضد سرمایه‌داری‌ طبقه‌ی کارگر چین‌ که در آن سرزمین شکل گرفته بود، ندارد.

«چن تو سیو» استاد ادبیات در دانشگاه پکن نخستین فردی بود که در سال ۱۹۲۰ همراه با چند تن دیگر حزب کمونیست چین را با ره‌نمود کمینترن مستقل لنینی، بنیاد نهادند. او بود که مائو را به اندیشه‌های مارکس شناساند.

حزب کمونیست چین بعد از تشکیل، همانند حزب کمونیست ایران، دارای دو جناح چپ [مارکسی] و جناح راست [استالینی] بود. «چن تو سیو» نماینده گرایش مارکسی بود. استالینیسم «بورژوازی ملی» چین را انقلابی و ضدامپریالیست معرفی می‌کرد و ره‌نمود می‌داد که طبقه‌ی کارگر‌ چین و حزب کمونیست آن باید بدون قید و شرط تشکیلات خود را در درون تشکیلات بورژوایی چیانگ‌کای‌چک حل کرده و زیر چتر و پرچم بورژوازی با امپریالیسم مبارزه نمایند. همین تز استالینیسم بود که مائو هم مجری آن شد.

استالینیسم که در سال ۱۹۲۱ در شوروی متولد شده بود توانست کنگره سوم حزب کمونیست چین را در ژوئن سال ۱۹۲۳، ترغیب کند تا با تصویب قراری تمام اعضای حزب کمونیست چین را بدون قید و شرط موظف به پیوستن به حزب بورژوایی کومین تانگ کند. کنگره حزب هم چنین قراری را تصویب کرد.

از طرفی دیگر، باید گفته شود که چین در سال ۱۹۱۱، مرحله انقلاب بورژادموکراتیک را از سر گذرانده بود و طبقه‌ی کارگر‌ چین برای انجام انقلاب خود، لزومی به رفتن به زیر چتر حزب بورژوایی کومین تانگ نداشت، زیرا طبقه‌ی کارگر‌ شهری به اندازه کافی رشد کرده بود و به آسانی می‌توانست به کمک دهقانان که در پی دست یافتن به زمین زراعی بودند، اهداف خود را به سرانجام به رسانند.

برخلاف نظر استالین و استالینیست‌ها، چیانگ کای چک رهبر حزب کومین تانگ به روشنی گفته بود: «من هرگز نگفته‌ام که با کمونیست‌ها نمی‌توانم همکاری داشته باشم … من در عین حال، این را روشن نموده‌ام که از آن جایی که مخالف ستم کمونیستی هستم، هرگاه که آن‌ها بیش از اندازه رشد کرده و قدرت بگیرند، دست آن‌ها را کوتاه خواهم کرد.»

در چنین شرایطی اما استالین اصرار می‌ورزید که حزب کمونیست چین باید به حزب کومین تانگ به پیوندد تا جبهه متحد علیه امپریالیسم تشکیل دهد، از نظر او مهم نیست که چه‌قدر کمونیست چینی و طبقه‌ی کارگر‌ چین قربانی شوند. استالینیسم تا آن‌جا رفت که حزب بورژوایی کومین‌تانگ به رهبری چیانگ کای چک جنایت‌کار را در سال ۱۹۲۶، به عضویت کمینترن در آورد. عضویت کومین تانگ به کمینترن توسط دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی تنها با یک رای مخالف تروتسکی به تصویب رسید!

هنوز قتل عام طبقه‌ی کارگر‌ چین به دست چیانکای چک در سال ۱۹۲۷، شروع نشده بود که در روز پنجم آوریل همین سال، استالین، طی یک سخن‌رانی به کادرهای حزبی بر ضرورت جبهه متحد و بر ضرورت اتحاد جبهه‌ی متحد حزب کمونیست چین با چیانکای چک تاکید مجدد کرد و اصرار کرد این بلوک انقلابی! باید حفظ شود. استالین گفت:

«چیانکای چک دارد انضباط اطاعت می‌کند. کومین تانگ یک بلوک است، نوعی پارلمان انقلابی، با جناح راست، چپ و کمونیست‌ها. چرا کودتا کنیم؟ چرا جناح راست را بیرون بی‌اندازیم، در حالی که اکثریت را داریم و جناح راست به ما گوش می‌دهد. … در حال حاضر به جناح راست نیاز داریم. افراد قابلی دارد که هنوز ارتش را هدایت و آن را علیه امپریالیست‌ها رهبری می‌کنند. چیانکای چک شاید با انقلاب هم‌دلی نداشته باشد، اما او در حال هدایت ارتش است و نمی‌تواند کاری جز هدایت علیه امپریالیست‌ها انجام دهد. مضاف بر این، افراد جناح راست، روابطی با ژنرال «چنگ تسولین» دارند و به خوبی می‌فهمند که چه‌گونه روحیه‌ی آن‌ها را تضعیف کنند، و بدون این که حمایتی کرده باشند، آن‌ها را با تمام دار و ندارشان به جهش به جانب انقلاب تهییج کنند. آن‌ها روابطی با تجار ثروت‌مند هم دارند و می‌توانند از آن‌ها پول جمع کنند. بنابراین‌ از آن‌ها باید تا به آخر استفاده شود، مانند لیمو چلانده شوند و بعد دور انداخته شوند.»(هارولد.ر.آیزاکز:انقلاب چین:انتشارات دانشگاه استنفورد،۱۹۶۱:ص۱۲)

در این اوضاع و احوال رهبر حزب کمونیست چین که «چن تو سیو» بود، خواستار خروج حزب کمونیست چین از حزب کومین تانگ شد. اما استالین نه تنها درخواست او را رد کرد، بل‌که تمام تقصیرها را که خودش عامل‌ش بود، به گردن او انداخت و او را از حزب کمونیست چین اخراج کرد. حزبی که او خالق‌اش بود. و به جای او یک گماشته استالین به نام «چوچیوبی» رهبر حزب کمونیست چین شد.‌ بعد از سخن‌رانی استالین و در ششم آوریل ۱۹۲۷، کشتار کمونیست‌ها با حمله به سفارت روسیه در پکن آغاز می‌شود. کمونیست‌های جناح چپ حزب کمونیست چین، نه تنها توسط نیروهای حزب کومین تانگ، چیانکای چک، مورد تعقیب و پی‌گرد قرار داشتند، بل‌که توسط رهبری استالینیست حزب کمونیست چین همانند برادران حزب توده خود که در ایران کارشان لو دادن کمونیست‌های انقلابی بود، آن‌ها را به مقامات کومین تانگ لو می‌دادند. هزاران تن از اعضای حزب کمونیست چین در مدت کوتاهی قتل عام شدند.

چن تو سیو بنیانگذار حزب کمونیست چین

قتل کمونیست‌ها به دست حزب بورژوایی کومین تانگ به رهبری چیانکای چک و با ره‌نمود استالین

از آوریل تا دسامبر ۱۹۲۷، تقریبا” ۳۸ هزار نفر کمونیست و کارگر انقلابی اعدام شدند و بیش از ۳۲ هزار تن نیز زندانی شدند. از ژانویه تا اوت ۱۹۲۸، بیش از ۲۷ هزار نفر کمونیست و کارگر انقلابی به مرگ محکوم شدند. به طور کلی تا سال ۱۹۳۱، نزدیک ۲۰۰، هزار نفر کمونیست و کارگر انقلابی توسط فرمان چیانگ کای چک و با ره‌نمود استالین  قتل عام شدند. استالین عین خیال‌اش هم نبود.

بعد از این همه‌ی کشت و کشتار که سبب سقوط جنبش اجتماعی و نزول شرایط انقلابی در جامعه شد،‌ بقایای حزب کمونیست چین که تحت سیطره‌ی استالینیسم بود به منظور جلوگیری از رسوایی بیش‌تر استالین، در عملی غیر علمی و خالی از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، در شهر کانتون چین قیامی ماجراجویانه به راه انداختند که نه تنها دست‌آوردی نداشت، بل‌که باز هم سبب سرکوبی بیش‌تر شد. از این مقطع است که حزب کمونیست چین به عنوان حزب طبقه‌ی کارگر‌ عمرش به پایان می‌رسد و جای آن را استالینیسم و مائویسم که به تدریج با تکیه بر نیروی دهقانی در حال رشد بود، می‌گیرد.

سال ۱۹۲۸، سالی است که استالینیسم در شوروی و در نهایت و به طور کامل، میخ خود را بر پیکر انقلاب اکتبر می‌کوبد و عمر واقعی انقلاب اکتبر به پایان می‌رسد و استالینیسم سکان‌دار، روسیه شوروی و کمینترن می‌شود که ساختن احزاب برادر که قبلا” شروع شده بود با قاطعیت بیش‌تری ادامه می‌یابد و حزب توده را در سال ۱۳۲۰ خورشیدی را برای منهدم کردن جنبش‌های انقلابی در ایران خلق می‌کنند. در این سال(۱۹۲۸) است که انترناسیونالیسم پرولتاریایی کنار زده می‌شود و جای آن را «میهن کبیر سوسیالیستی» و «سوسیالیسم در یک کشور»، می‌گیرد. کنگره ششم حزب کمونیست چین هم در این سال در روسیه و زیر نظر استالین برگزار می‌شود و بیماری استالینیسم را در پیکر آن فرو می‌کنند.

سر و کله‌ی مائو در سال ۱۹۳۸، در حزب کمونیست چین ظاهر می‌شود و خود را به طور کامل به کمپ استالین منتقل می‌کند و مبارزه درون حزبی را با رقیبان خود را در جریان جنگ جهانی دوم، و در سال ۱۹۴۳ با رهبری گرایش استالینیستی حزب کمونیست چین، آغاز می‌کند و آن را نه در جهت منافع  طبقه‌ی کارگر بل‌که در جهت منافع بورژوازی چین در حزب کمونیست به پیش می‌برد که تا سال ۱۹۴۵، با تصفیه بیش از ۷۰ هزار نفر از مخالفان خود در حزب است که در این سال مائویسم بالغ شده و بر اریکه‌ی قدرت دست می‌یابد. سوسیالیسم دهقانی مائو که در سال ۱۹۴۹، با فتح شهرها آغاز می‌شود، طبقه‌ی کارگر چین که کوچک‌ترین نقشی در آن نداشتند نظاره‌گر رژه دهقانان در شهرها بودند.

به گفته‌ی تونی کلیف «طبقه کارگر صنعتی هیچ نقشی در پیروزی مائو نداشت. حتا ترکیب اجتماعی حزب کمونیست چین کاملا” غیر کارگری بود. صعود مائو در حزب با غیر کارگری شدن حزب مصادف شد. در اواخر ۱۹۲۶، حداقل ۶۶ درصد اعضای حزب کارگر بودند، ۲۲ درصد روشنفکر و تنها ۵ درصد دهقان. در نوامبر ۱۹۲۸، درصد کارگران عضو تا حدود ۴ یا ۵ درصد سقوط کرد و یک گزارش رسمی حزبی تأیید کرد که حزب «حتا یک سلول حزبی کارآمد در بین کارگران صنعتی ندارد.» حزب می‌پذیرفت که کارگران حدود ۱۰ درصد از اعضا در سال ۱۹۲۸، ۳ درصد در ۱۹۲۹، و ۵/۲ درصد در مارس ۱۹۳۰، و ۶/۱ درصد در سپتامبر همان سال و تقریبا” صفر درصد در پایان ۱۹۳۰، را تشکیل می‌داده‌اند. از آن موقع تا پیروزی نهایی مائو حزب اعضای کارگر قابل ملاحظه‌یی نداشت. کارگران آن‌چنان اهمیت خود را در حزب کمونیست چین از دست داده بودند که حزب به مدت نوزده سال نه نیازی به برگزاری کنگره ملی اتحادیه‌های کارگری –که قبل از آن در ۱۹۲۹، تشکیل شده بود- می‌دید و نه به خود زحمت جلب حمایت کارگران را می‌داد. آن‌گونه که از اعلامیه‌ها بر می‌آید، حزب درسال‌های تعیین‌کننده ۱۹۳۷-۱۹۴۵، تمایل نداشت که در مناطق تحت نفوذِ کومین تانگ هیچ‌گونه تشکیلاتی راه بی‌اندازد. هنگامی که در دسامبر ۱۹۳۷، حکومت کومین تانگ برای کارگرانی که دست به اعتصاب می‌زدند و یا محرک اعتصاب در زمان جنگ [با ژاپن ] بودند، مجازات مرگ تعیین نمود، سخنگوی حزب در مصاحبه‌یی گفت که حزب از نحوه هدایت جنگ توسط کومین تانگ «کاملا” راضی» است. حتا پس از آغاز جنگ داخلی بین حزب کمونیست چین و کومین تانگ، در مناطق تحت نفوذ کومین تانگ که تمام مراکز صنعتی کشور را در بر می‌گرفت، به ندرت تشکیلاتی وابسته به حزب کمونیست وجود داشت. فتح شهرها توسط مائو بیش از هرچیز دیگری جدایی کامل حزب کمونیست از طبقه کارگر صنعتی را آشکار ساخت. رهبران حزب نهایت تلاش خود را انجام دادند تا از وقوع خیزش‌های کارگری در شهرهای در آستانه تصرف جلوگیری کنند.» (تونی کلیف: مارکسیسم در هزاره:۱۳۲-۱۳۳)

با وجود آن‌که استالین تا آخرین لحظه هم از حزب کومین تانگ، چیانگ کای چک حمایت می‌کرد، ارتش مائو در جنگ‌هایی که با ارتش حزب کومین تانگ داشت به پیروزی رسید و در نهایت در ماه مه ۱۹۴۹، چیانگ کای چک با همراهانش به تایوان گریخت و در آن‌جا مورد حمایت غرب و سازمان ملل متحد، قرار گرفت که الان هنوز بقایای آن‌ها وجود دارند.

اما پیروزی مائو، پیروزی سوسیالیسم و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و کارمزدی نبود، بل‌که پیروزی سرمایه‌داری‌ دولتی چین بر سرمایه‌داری‌ امپریالیستی کومین تانگ با پوشش «سوسیالیسم» نه از نوع مارکسی آن، بل‌که از نوع دهقانی آن بود. مائویسم به تدریج با ظاهری «سوسیالیستی» با سرمایه‌داری‌ جهانی ادغام شد و با آمریکا و دیگر کشورهای پیرامونی روابط برقرار کرد. در سال ۱۳۵۱، فرح پهلوی و امیر عباس هویدا به چین سفر کردند وهزاران رقصنده چینی از فرح خانم و هویدا استقبال کردند و با «چون‌لای» یار مائو، عکس یادگاری گرفتند. در شرایطی که هزاران رقصنده به اصطلاح «کمونیست» از فرح پهلوی استقبال می‌کردند، در ایران اگر از دست فردی کتاب یا جزوه‌ی ترجمه شده مائو را می‌گرفتند، اگر توسط ساواک کشته نمی‌شد، حبس ابد در انتظارش بود.

اما در شوروی، در ۵ مارس ۱۹۵۳، استالین مرد. سه سال بعد در کنگره بیستم حزب کمونیست در ۱۹۵۶، خروشچف به کیش شخصیت استالین پرداخت. در جریان قرائت گزارش به کنگره توسط خروشچف، او دچار احساسات شد و چهار بار گریست، شخصی که خود نقش اساسی در جنایات استالین داشت و نیز حدود ۳۰ نفر از شرکت‌کننده‌گان در کنگره، غش کردند! کنگره بیست، سبب تغییراتی در احزاب برادر شد. حزب توده هم بی‌نصیب نماند، دچار انشعاب شد و مائویسم ایرانی هم بعد از کنگره بیست از درون آن متولد شد.

اما جالب است بدانید پس از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی، کنگره هشتم حزب کمونیست چین در ۱۵ تا ۲۷ سپتامبر ۱۹۵۶، برگزار شد. مائو در این کنگره درباره کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی می‌گوید: «رفقای ما در شوروی و خلق شوروی بر اساس این ره‌نمود لنین عمل کرده‌اند … حزب کمونیست شوروی در کنگره بیستم خود که در گذشته‌یی نه چندان دور برگزار گردید، سیاست‌های بسیاری را طرح کرده و از نقایصی که در حزب یافتند انتقاد نمودند. با اطمینان می‌توان مطرح نمود که پیشرفت‌های بزرگ بسیاری به دنبال این عمل ظاهر خواهد شد.»

خروشچف که مبتکر تز راه رشد غیر سرمایه‌داری‌ بود، در کنگره ۲۱ حزب کمونیست شوروی که از ۲۷ ژانویه تا ۵ فوریه ۱۹۵۹، برگزار شد، این پیام را از مائو دریافت کرد: «از زمان برگزاری کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی، مردم شوروی تحت رهبری صحیح کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست و به زعامت رفیق خروشچف پیروزی‌های بزرگی را در جهت ساختمان کمونیسم به دست آورده‌اند.»

این دفاع مائو به خاطر کمک‌های اقتصادی دولت شوروی بود. اما در سال ۱۹۶۲، در جریان جنگ هند و چین، به دلیل حمایت شوروی از هند، چین از شوروی به خاطر این حمایت انتقاد ‌کرد، و روابط حسنه به تدریج در سال ۱۹۶۶، تبدیل به روابط ناحسنه گردید و سبب قطع کمک‌های شوروی به چین شد، در نتیجه‌ی این عمل، شوروی تبدیل به «سوسیال امپریالیسم» گردید!

بر طبق گفته‌ی حمید شوکت «طبقه تفسیر چینی‌ها از مارکسیسم، کارگران‌ باید با خرده‌بورژوازی متحد شده و با جلب بورژوازی ملی، زمین‌داران بزرگ و بورژوازی دلال و وابسته به امپریالیسم را منزوی می‌کردند.»

ایرج کشکولی از حزب رنجبران که همانند حزب توده‌ به دفاع تمام قد از رژیم جدید حاکم بر ایران پرداخته بود، در پاسخ حمید شوکت می‌گوید: «ما متعقد بودیم بورژوازی بزرگ و زمین‌داران در جریان انقلاب ایران شکست خورده‌اند و خرده‌بورژوازی حاکم است. تصور می‌کردیم باید این نیرو را در مقابل دولت‌های بیگانه حفظ کرد و گرایش ضدامپریالیستی‌اش را تقویت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانه‌اش با امپریالیسم سازش کند. بر همین اساس، هر جریانی را که به این هدف صدمه می‌زد ارتجاعی می‌دانستیم. جالب این‌جاست که وقتی این خرده‌بورژوازی بر ضد خود ما قد علم کرد، موضع‌مان را ۱۸۰ درجه تغییر دادیم. یعنی ما نماینده‌گان پرولتاریا و مرکز ثقل جهان بودیم.»(حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ، گفت وگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی: ۲۰۱)

حالا یکی دیگر از این نوع مائویست‌ها به اسم باب در دنیای مجازی ظهور کرده و مورد نقد قرار گرفته است. دو منتقد در مطلبی تحت عنوان «مائوئیسمِ ته‌گرفته با چاشنی آواکیان» او را فردی «پارانویا و خودشیفته» (۲) می‌نامند که مدعی جانشینی مارکس و انگلس و لنین است. این فرد آن‌قدر متوهم است که خود را «مارکس زمانه» می‌انگارد و «تئوری» می‌بافد که این‌ها آلترناتیوهایی هستند در مقابل، تئوری‌های کارل مارکس! اما تئوری «سوسیالیسم دهقانی» مائو تبدیل شده است به «سنتز نوین» باب آواکیان و آن را عَلَم کرده و به عنوان «سوسیالیسم علمی» مائویی نه سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس که بر پایه‌ی لغو کارمزدی بنیاد گذاشته شده، بل‌که در جهت تحکیم کارمزدی به دست نوکیسه‌های خود،  تبلیغ و ترویج می‌کنند.

احمد شاملو در شعری با عنوان «با چشم‌ها» به مدافعان سرمایه‌داری‌ دولتی استالین و سوسیالیسم دهقانی مائو را خطاب قرار داده که شما سوسیالیسم [خورشید] واقعی مارکس و انگلس را رها کرده و به سوسیالیسم بورژوایی [خورشید گونه] استالین و مائو چسبیده‌اید:

….

من با دهان ِ حیرت گفتم:

«ــ ای یاوه

             یاوه

                      یاوه،

                                  خلایق!

مستید و منگ؟

                     یا به تظاهر

تزویر می‌کنید؟

از شب هنوز مانده دو دانگی.

…..

هر گاوگَندچاله دهانی

آتش‌فشان ِ روشن ِ خشمی شد:

ای کاش می‌توانستند

از آفتاب یاد بگیرند

که بی‌دریغ باشند

در دردها و شادی‌هاشان

حتا

با نان ِ خشک‌شان. ــ

و کاردهای‌شان را

جز از برای ِ قسمت‌کردن

بیرون نیاورند.

 ….

آنان به عدل شیفته بودند و

اکنون

با آفتاب‌گونه‌یی

آنان را

این‌گونه

          دل

            فریفته بودند!

ای کاش می‌توانستم

خون ِ رگان ِ خود را

 من

     قطره

     قطره

     قطره

     بگریم

تا باورم کنند.

ای کاش می‌توانستم

                            ــ یک لحظه می‌توانستم ای کاش ــ

 بر شانه‌های خود بنشانم

این خلق ِ بی‌شمار را،

گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم

تا با دو چشم ِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست

و باورم کنند.

ای کاش

می‌توانستم!

#مجموعه_آثار؛  احمد شاملو دفتر یکم:شعرها ص ۶۵۳ چاپ هشتم انتشارات نگاه  ـ   ۱۳۸۷

استالینیست‌ها و مائویست‌ها که خورشید را رها کرده و خورشید گونه‌یی گرفته‌اند و بر طبل یاوه‌گویی خود پای می‌فشارند و اکنون یکی از آن‌ها سوسیالیسم و کمونیسم را این‌گونه معنی می‌کند:

«کسانی که نگاه‌شان به شوروی سابق یا کوبا یا ویتنام بود، این‌ها را الگوی کمونیسم می‌دانستند در حالی که هیچ ربطی به کمونیسم نداشتند. یادم می‌آید یک نفر مقاله‌‌یی نوشته بود در مخالفت با این ایده که مائو نماینده جهشی به پیش در کمونیسم است. استدلال‌‌اش این بود که: چرا باید این‌قدر به مائو توجه کرد؟ چرا به فیدل کاسترو در کوبا توجه نمی‌شود یا به له‌دوان؟(رهبر حزب ویتنام بعد از مرگ هوشی‌مین) چرا ایده‌های آن‌ها به اندازە‌ی ایده‌های مائو مهم نیست؟ خب یک دلیل اصلی دارد، آن‌ها درست نمی‌گفتند، آن‌ها کمونیست نبودند، علم کمونیسم را تکامل نداده بودند و راه‌شان را جدا کرده بودند. … برای ما کاملا” جا افتاده بود اگر کمونیست هستی یعنی با مائو هستی، مائوئیست هستی! اگر با مائو نیستی، اگر مائوئیست نیستی، می‌توانی از صبح تا شب بگویی من کمونیستم ولی نیستی. می‌گفتیم اگر می‌خواهی اسم خود را کمونیست بگذاری و بحث کوبا را وسط بکشی بیا ببینیم در کوبا چه خبر است. راه کوبا راه کمونیسم نیست. اگر نمی‌خواهی با مائو باشی بیا بحث کنیم که چرا به مائو نیاز داریم. در آن دوره ما با اطمینان علمی در میدان بودیم و مبارزه می‌کردیم. می‌گفتیم کمونیست بودن یعنی طرف مائو بودن، والسلام. …مشکلی نداشتیم که بگوییم اگر می‌خواهی یک کمونیست واقعی باشی باید یک مائویست باشی.» (باب آواکیان:کمونیسم نوین: ص۱۱۱-۱۱۳)

حضرت باب آواکیان می‌گوید اگر مرید من نباشید، کمونیست نیستی:

«در سال ۱۹۷۵ این یک حقیقت عینی بود که اگر با مائو نبودی و خطی که مائو جلو گذاشته بود را قبول نداشتی و به‌ کار نمی‌بستی کمونیست نبودی. در سال ۲۰۱۵، این یک حقیقت عینی است که اگر با سنتز نوین و رهبری‌‌یی که آن را ارائه کرده نباشی کمونیست نیستی، حالا هر اسمی هم می‌خواهی روی خودت بگذار یعنی اگر آن درک علمی را که توده‌های مردم دنیا برای رهایی خود و بشریت به آن نیاز دارند قبول نکنی و به کار نبندی کمونیست نیستی.(پیشین: ص۱۱۵)

وجود اجتماعی است که شعور اجتماعی را می‌سازد، اما ایده‌آلیسم باب آواکیان (۳) در نقش مرتاض‌های هندی این‌گونه برای ساختن جامعه‌ی‌ کمونیستی مورد نظرش ره‌نمود می‌دهد: «تا زمانی که مردم ورای این ایده نروند که نیاز دارند از دیگران بیش‌تر داشته باشند، فقط به این علت که می‌خواهند بیش‌تر از دیگران داشته باشند، جامعه کمونیستی به دست نمی‌آید … یعنی انقلابی کردن تمام ایده‌هایی که از آن روابط اجتماعی ستم و استثمار بر می‌خیزند. (پیشین: ۱۵۰)

یعنی در حقیقت فرهنگ ارتجاعی «همه با هم» حزب توده که امروزه (۲۰۲۰) هم هوادار زیاد پیدا کرده است در گفتار و نوشتارهای مائویست‌ها از جمله حضرت باب، نیروی محرکه‌ی انقلاب است. از نظر آن‌ها نیروی محرکه‌ی انقلاب‌های معاصر طبقه‌ی کارگر نیست که خواهان لغوکارمزدی است، بل‌که «مردم» است که حزب توده و مائویست‌ها پرچم‌دار آن‌اند:

«ما باید مردم را برای مبارزه علیه تمام این جنایات بسیج کنیم. نباید این جنایات را بی پاسخ گذاشت. بلاهایی که بر سر مردم دنیا می‌آورند، بلاهایی که همین جا بغل گوش ما بر سر مردم می‌آورند را نباید بی‌پاسخ بگذاریم. مردم باید علیه این‌ها به جنگ‌اند، باید مقابله کنند، باید طبقه‌ی حاکمه را مجبور به عقب‌نشینی کنند. حتا برای انجام یک انقلاب این کارها حیاتی است: برای این که مردم در کوتاه مدت هم در هم شکسته و دل‌سرد نشوند این کارها حیاتی است.»(پیشین۱۵۳)

مارکس و انگلس در آثار مکتوب خود به طبقه‌ی کارگر جهانی ره‌نمود نداده‌اند که شما در جامعه‌ی آینده چه کارهایی را انجام دهید و چه کارهایی را انجام ندهید. (۴) جامعه‌ی سوسیالیستی مانند جامعه‌ی سرمایه‌داری‌ نیست که از درون جامعه‌ی فئودالی به تدریج رشد کرد و سر برآورد. در جامعه‌ی سرمایه‌داری‌ امپریالیستی نئولیبرالی ایجاد روابط تولیدی برای جامعه‌ی سوسیالیستی فراهم نیست. نیروی بالنده جامعه‌ باید در عمل و ابتکار خودش با توجه به شرایط عینی جامعه‌ی طبقاتی‌ در آن شرایط زمانی و مکانی، سوسیالیسم خودش که بر پایه‌ی لغو کارمزدی است را بسازد. یعنی «نظریه‌ی دیالکتیک تاریخی مارکس این است که او معتقد بود که فقط طبقه‌ی کارگر قادر به تحقق تئوری «تغییر» است. تئوری تغییر نیز چیزی جز تغییر جامعه‌ی بورژوایی به جامعه‌ی سوسیالیستی از طریق لغو کارمزدوری و انحلال کامل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و استقرار مالکیت اجتماعی نیست.»( سرمایه‌داری دولتی شوروی! (۳۳). بتلهایم از اکونومیسم به انقلاب فرهنگی- محمد قراگوزلو) این راه‌کار مارکسی است.

حالا سوسیالیسم تخیلی باب آواکیان برای «مردم»، «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین امریکای شمالی» را هم تدوین ‌کرده است!!!

مائویست‌های متعصب، فکر نکنند که به معبودشان توهین می‌کنیم؛ مائو سواد فلسفی دیالکتیکی نداشت، او فقط سواد فلسفی دهقانی در حد ماتریالیسم مکانیکی می‌دانست و از تضاد مکانیکی هم فقط «بالا و پایین» را می‌دانست و می‌گفت که هر سربالایی یک سرازیری هم دارد. در حقیقت برخلاف آن‌چه که مائویست‌ها بیان می‌دارند، اصولا” مائو سواد مارکسی نداشت و در زمینه‌ی اصول دیالکتیک واقعا” بی‌سواد بود. مطالبی که در مورد فلسفه، از‌ مائو منتشر شده نه فلسفه دیالکتیکی، بل‌که فلسفه مکانیکی است که در آن تضاد را به مفهوم «بالا و پایین» می‌فهمد. «تکامل مارکسیسم را در سه زمینه فلسفه، اقتصاد، و سیاست که شامل تئوری حزب و تشکیلات هم می‌شود … مائو در این سه زمینه کار قابل توجهی نکرده و نوآوری چندانی هم نداشته است. در زمینه رشد فلسفه از جانب مائو بحث بیش‌تر بر سر سنگ و تخم مرغ بود و آن این که اگر سنگ را زیر مرغ بگذاریم تبدیل به جوجه نمی‌شود، ولی اگر تخم مرغ را زیر مرغ هم نگذاریم، اما گرمای مطلوب را برایش تامین کنیم به جوجه تبدیل می‌شود. … هر دانش آموزی به این مسئله واقف است و این ربطی به تکامل فلسفه نداشت.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۱۶۸)

مائو آن زمان که مکتوبات فلسفی خود را می‌نوشت، نامه‌یی به استالین نوشت و از او درخواست کرد که فیلسوفی مارکسیست را به او معرفی کند که به چین برود و آثار وی را ویراستاری کند. و سر و صورتی به نوشته‌هایش بدهد و آن‌ها را پیش از انتشار از سهوهای فلسفی به پیراید. برای این کار پ.اف.یودین به پکن فرستاده شد. ( خروشچف: خاطرات خروشچف:ص۳۶۶)

بعد از انقلاب فرهنگی چین، کیش شخصیت رشد فزاینده‌یی می‌یابد و در و دیوار عکس مائو و عده‌یی نان به نرخ روز خور و چاپلوس شروع به حفظ کردن آثار مکتوب مائو را می‌نمایند. در این شرایط یکی از کارکنان ایرانی رادیو پکن که با نام پ.ن توسط خانبابا تهرانی معرفی می‌شود از بر کننده‌گان آثاری از مائو است: «متاسفانه پ.ن هم این سه اثر [«به خلق خدمت کنیم»، «یوگون پیرمردی که کوه را از جا کند»، «دکتر بسیون»] را از بر کرده و هر روز در اداره رادیو جلوی عکس مائو می‌ایستاد و دیگران هم پشت سر او این متون را از بر می‌خواندند. یک بار حسابی از کوره در رفتم و گفتم: «مرتیکه نره خر. این کارها چیه؟ تو سر پیری و عمری گوشت خوک خوردن در اروپا، چرا کار این دهقانان چینی رو می‌کنی؟» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۲۲۱)

سوسیالیسم دهقانی مائو است هیچ ربطی به کمونیسم مارکس نداشته و ندارد. «در زمان انقلاب فرهنگی چین یک هیئت از کمونیست‌های سوئدی به چین رفته و با حزب کمونیست چین وارد گفت‌گو شده بودند. در حین گفت‌وگو مسئول چینی هنگام توضیح انقلاب چین گفته بود چنان‌که رفیق مائو به ما می‌آموزد، می‌بایست دهقانان را بسیج کرد، حلقه ضعیف را پیدا کرده و با محاصره شهرها از طریق دهات انقلاب را به سرانجام رساند. کمونیست سوئدی در پاسخ گفته بود در سوئد اصولا” به آن معنی دهقان وجود ندارد. چه رسد به این که فقیر باشد. مسئول چینی پاسخ داده بود که رفیق شما ما را مسخره می‌کنید؟ مگر ممکن است جامعه‌یی دهقان نداشته باشد؟ دهقانان اکثریت هر جامعه‌یی را تشکیل می‌دهند. اگر در سوئد دهقان وجود ندارد، پس از کجا غذا می‌خورید؟» (پیشین:۲۲۳)

در جامعه‌یی که آگاهی طبقاتی به مفهوم مارکسی آن وجود نداشته باشد، معنی سوسیالیسم و برابری تا حد داشتن و نداشتن، وسایل شخصی سقوط می‌کند، مانند آن‌چه در بین سوسیالیست‌های «خلقی» در انقلاب ۱۳۵۷، مشهود بود: «رئیس تلویزیون پکن خانمی بود که پس از پیروزی انقلاب بر پایه انترناسیونالیسم و دوستی به شوروی به مسکو اعزام کردند تا از رادیو مسکو برنامه‌یی به زبان چینی پخش کند تا صدای او در ذهن مردم باقی بماند… در جریان انقلاب فرهنگی این خانم را دست‌گیر کردند به جرم این‌که ۲۷ جفت کفش داشته است. واقعیت این که برخی از کفش‌ها مستعمل بوده و بقیه نیز در مجالس رسمی و غیره مورد استفاده قرار می‌گرفته‌اند.» (پیشین:۲۲۸)

حزب توده بعد از مرگ استالین «احمد قاسمی»، «غلامحسین فروتن» و «رضا رادمنش» را به کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی (فوریه ۱۹۵۶) فرستاد. بعد از کنگره، به تدریج احمد قاسمی و غلامحسین فروتن و عباس سقایی (۵) سفره خودشان را از حزب توده جدا کردند که در حقیقت از حزب توده‌ اخراج شدند. در پلنوم ۱۱ حزب توده در مسکو و در ۳۰ دی ۱۳۴۳ این انشعاب صورت عملی پیدا کرد. سه فرد انشعابی در ۲۵ تیر ۱۳۴۶/۱۶ ژوئیه ۱۹۶۷، با طی‌کردن دردسرهای فراوانی که ناشی از فشار شوروی و حزب توده بود به سازمان انقلابی حزب توده‌ پیوستند و باز هم بعد از اخراج از سازمان انقلابی حزب توده،(۶) سازمان مائویستی توفان را در تیرماه ۱۳۴۶، بنیان‌گذاری کردند:

«حزب کار ایران(توفان) حزب تراز نوین طبقه‌ی کارگر‌ ایران است و با پی‌گیری و مبارزه سرسختانه با مدعیان دروغین کمونیست که همه‌ی آن‌ها دشمنان دیکتاتوری پرولتاریاِ و حزب لنینی طبقه‌ی کارگر‌ هستند، مبارزه[مجازی!] می‌کند. پرچم ما در این مبارزه شخصیت تاریخی رفیق استالین خواهد بود که به صورت مرز روشن میان رویزیونیست‌ها[منظورش “احزاب برادر” مانند حزب توده است]، ضد کمونیست‌ها و مارکسیست لنینیست‌ها نمایان است. استالین پرچم است و وی پرچم ماست.» (توفان:نقدی بر برنامه مصوب کنگره ششم حزب توده :ص۱۸۳)

حالا غلامحسین فروتن مائویست، می‌نویسد: «رهبرانی از حزب توده دگرگونی خصلت طبقاتی رهبران اتحاد شوروی [منظور خروشچف و بعد از آن است] را می‌دیدند اما چشم خود را بر روی آن می‌بستند و به خود تلقین می‌کردند که سوسیالیسم هم‌چنان ادامه دارد. حزب توده در مهاجرت خود را در خدمت امپریالیسمی نوخاسته گذاشت و وابسته‌گی به امپریالیسم را به هم‌بسته‌گی پرولتری تعبیر کرد. … سازش با رژیم شاه، سیاست نزدیک شدن به رهبر مذهبی ایران زمانی که او هنوز در بغداد به سر می‌برد و بالاخره مشی حزب توده در قبال نظام جمهوری اسلامی …  همه‌ از مظاهر دور شدن از اندیشه طبقه‌ی کارگر‌ [که او مدعی مدافع آن بود.] و تبعیت از مطامع توسعه‌طلبانه سوسیال امپریالیسم شوروی بود. این‌ها همه‌ لکه‌های ننگی است بر دامان حزب توده که هرگز زدودنی نیست.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص۳۲ پی‌دی‌اف)

 

ادامه دارد

سهراب.ن

۱۸/۰۷/۱۳۹۹

توضیحات:

(۱): بر طبق گفته‌ی حمید شوکت «طبقه تفسیر چینی‌ها از مارکسیسم، کارگران‌ باید با خرده‌بورژوازی متحد شده و با جلب بورژوازی ملی، زمین‌داران بزرگ و بورژوازی دلال و وابسته به امپریالیسم را منزوی می‌کردند.» و ایرج کشکولی از حزب رنجبران که همانند حزب توده‌ به دفاع تمام قد از رژیم جدید پرداخته بود، در پاسخ حمید شوکت می‌گوید: «ما متعقد بودیم بورژوازی بزرگ و زمین‌داران در جریان انقلاب ایران شکست خورده‌اند و خرده‌بورژوازی حاکم است. تصور می‌کردیم باید این نیرو را در مقابل دولت‌های بیگانه حفظ کرد و گرایش ضدامپریالیستی‌اش را تقویت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانه‌اش با امپریالیسم سازش کند. بر همین اساس، هر جریانی را که به این هدف صدمه می‌زد ارتجاعی می‌دانستیم. جالب این‌جاست که وقتی این خرده‌بورژوازی بر ضد خود ما قد علم کرد، موضع‌مان را ۱۸۰ درجه تغییر دادیم. یعنی ما نماینده‌گان پرولتاریا و مرکز ثقل جهان بودیم.»(حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ، گفت وگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی: ۲۰۱)

(۲): «در سراسر آثار و «فعالیت»های آواکیان، رد پای شگرفی از پارانویا و خودشیفته‌گی پیدا می‌شود. مثلاً در همان سال ۱۹۷۹ آواکیان نشست‌هایی با عناوینی برگزار می‌کرد که بیش‌تر شبیه گروه‌های مبلغ مسیحیت بود تا کمونیسم! سرتیتر اغلب این سخن‌رانی‌ها چنین چیزی بود: «به سخن‌رانی باب آواکیان گوش بسپارید… زنده‌گی‌تان را تغییر خواهد داد»!( مائوئیسمِ ته‌گرفته با چاشنی آواکیان)

(۳): اوایل دهه‌ی۱۹۷۰، به خودم گفتم اگر چیزی از اقتصاد سیاسی ندانیم نمی‌توانیم از کمونیسم سر در بیاوریم. پس به این فکر افتادم که بروم و کاپیتال مارکس را بخوانم. … بنابراین کتاب را باز کردم. جلد اول کاپیتال و شروع کردم در مورد کالا و چیزهای دیگر خواندن. سه چهار بار کتاب را پرت کردم گوشه‌ی اتاق و گفتم که لعنتی! چرا این لعنتی کتاب‌اش را ساده‌تر ننوشت! اما دوباره برگشتم و با کتاب کلنجار رفتم و بعد از مدتی گفتم آهان! حالا فهمیدم! (باب آواکیان:کمونیسم نوین: ۱۵۰)

(۴): کارل_مارکس  می‌گوید:«ما نمی‌خواهیم به صورت جزمی دنیای آینده را پیش‌بینی کنیم بل‌که می‌خواهیم دنیای جدید را فقط از طریق نقد دنیای کهن فرایابیم. تاکنون فیلسوفان برای همه‌ی معماهای روی میزشان راه‌حلی در آستین داشتند و تنها کار دنیای بلیه‌ی خارج این بود که دهان بگشاید و کبک سرخ‌شده‌ی معرفت مطلق را بخورد… پس اگر ساختمان آینده و حل ‌و ‌فصل ابدی مسأله کار ما نیست، در آن‌صورت کار ما اکنون بیش از پیش روشن و قطعی است؛ نقد بی‌رحمانه از هرچه موجود است، بی‌رحمانه بدین معنی که این نقد هیچ خوفی از نتایج‌اش و نیز از برخورد با قدرت‌های موجود ندارد.» (دریپر، هال:«نظریه‌ی انقلاب مارکس»(جلد اول: دولت و بوروکراسی)، ترجمه‌ی حسن شمس‌آوری، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۸۲، ص ۱۰۴٫

(۵): جنایت‌های حزب توده‌ در مورد «رفقای» سابق خود را بخوانید بسیار آموزنده است: «عباس سقایی قبل از مرگ می‌خواهد با همسر و فرزندانش که در آلمان شرقی بودند، ملاقاتی داشته باشد[خودش در آلمان غربی تقاضای پناهنده‌گی می‌کند] اما کیانوری و بقیه سران حزب توده از طریق پلیس آلمان شرقی مانع می‌شوند که خانواده به دیدار سقایی بروند. بدون دیدار سقایی فوت می‌کند.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۱۴۶)

(۶): «در تابستان ۱۳۴۵، کنفرانس فوق‌العاده سازمان انقلابی در بلژیک تشکیل می‌شود. نمایندگان کنفرانس پس از تصویب تز «سازمان‌های پراکنده» به موضوع اختلاف در هیئت‌اجرائیه می‌پردازند و قاسمی، فروتن و سغایی را از سازمان انقلابی اخراج می‌کنند. هیئت‌اجرائیه بدون اینکه کمترین اهمیتی به وضع معیشت و زنده‌گی این سه نفر، که سنی از آن‌ها گذشته بود بدهد، آن‌ها را بدون پول و امکانات در پاریس رها کرد.قاسمی، فروتن و سغایی در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفتند، به‌طوری‌که برای تهیه خوراک خود به مضیقه افتادند. عباس سغایی که بیماری قلبی داشته تلاش کرد به آلمان شرقی بازگردد که موفق نشد و در آلمان غربی سکته کرد و مرد.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:۱۴۷)