‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند. نمی‌میرند. بازتولید می‌شوند.(١٢)

‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.

نمی‌میرند.

بازتولید می‌شوند.(۱۲)

 

کمیته‌ی مرکزی وابسته (۱)

چه کسانی بودند که به طور منظم بخش فارسی و روسی رادیو مسکو را گوش می‌دادند؟ و با هر تغییری در دولت شوروی، مو به مو آن را در ایران اجرا می‌کرده‌اند؟ و نزدیک به ۸۰ سال فعالیت برای روسیه، حتا یک بار به عنوان نمونه، نتوانسته‌اند مخالفت مُصِری با آن‌ها داشته باشند؟ چه دریافت می‌کردند که در ازای آن، حتا یک بار هم با رئیس خود اختلاف پیدا نکردند؟ چرا جاسوسی می‌کردند؟ چرا هیچ معیار انسانی در سر نداشتند؟ چرا کلیه‌ی طبقات اجتماعی در ایران را وسیله‌یی برای رسیدن به اهداف خود می‌دانستند؟ این‌ها چه کسانی بودند؟ برای این‌که بفهمیم این‌ها چه کسانی بودند، از بیان انسان درست‌کاری مانند صفرخان و بقیه‌ی سران وابسته حزب توده استفاده می‌کنیم که در این‌جا گردآوری کرده‌ایم و معتقدیم که مطالعه آن برای نسل جوان ایرانی بسیار آموزنده و ارزش‌مند خواهد بود:‌

«آن‌ها که خارج رفتند سه جناح بودند. رضا رادمنش، ایرج اسکندری و نورالدین کیانوری. این می‌آمد سرکار، دور و بری‌های خودش را می‌آورد. آن می‌آمد سرکار، این طرف را می‌زد کنار، این کارهاشان خیلی بد بود. دوم این‌که روی پاهای خودشان نبودند. اگر این‌ها روی پاهای خودشان بودند، مردم می‌توانستند به آن‌ها اعتماد کنند. ایراد مردم این بود که این‌ها روی پای خودشان نیستند. مردم می‌گفتند و راست هم می‌گفتند. مثلا” در کودتای ۲۸ مرداد، خوب ما در زندان همه‌ چیز را شاهد بودیم. من تمام روزنامه‌ها را می‌خواندم و زندان ارومیه بودم. وقتی این‌ها را گرفتند دکتر بهرامی دبیرکل حزب بود. از کردهای کردستان بود. چند ماهی زندان کشید و بعد به طور حقارت‌آمیزی ندامت نوشت. رفت بیرون و پس از چند ماه مُرد. دکتر مرتضا یزدی همین‌طور. نادر شرمینه[رضا رادمنش] هم همین‌طور. نادر شرمینه پس از ندامت و آزاد شدن برای یک نفر که در زندان بود نامه نوشته و گفته بود که من شرم هستم شرمینه نیستم. این آقا دبیر اول سازمان جوانان حزب توده بود. خیلی قدرت داشت. خیلی طرف‌دار داشت. می‌توانست با یک حرکت در حزب، همه‌ را کنار بزند. اما آن‌طور حقیر شد. مرتضا یزدی دبیر دوم حزب بود و چهار سال بیش‌تر زندان نکشید و بعد هم مسئله مَرد هزار چهره، همان اسلامی یا عباسعلی شهریاری. اما خیلی‌ها هم روی عقیده‌ی خود ایستادند و تا آخرین لحظه‌ی زنده‌گی دفاع کردند و اعدام شدند. حبس ابد کشیدند و زندان ماندند. جوانی‌شان و زنده‌گی‌شان را دادند در راه هدف و مرام‌شان.»(۲)(علی‌اشرف درویشیان:خاطرات صفرخان:۲۴۶-۲۴۷)

آن‌طوری که ناصر زربخت عضوی قدیمی حزب توده بیان می‌دارد کمیته‌ی مرکزی حزب توده چه در ایران و چه در مسکو شامل دو گروه مخالف هم بودند؛ گروه اول عبارت بودند از؛ رادمنش، ایرج اسکندری، روستا، جودت، بقراطی، کشاورز، و بابازاده. و گروه دوم عبارت بودند از: کیانوری، کامبخش، قاسمی، فروتن، اردشیر و امیرخیزی. یک گروه دیگر که خود را بی‌طرف ولی عملا” در کنار گروه کیانوری بودند، شامل طبری، اردشیر آوانسیان، نوشین، و حکیمی بود. کارکرد، و اختلاف این دو گروه نه بر سر مسایل اقتصادی اجتماعی و سیاسی ایران، بل‌که بر سر مقام، جاه‌طلبی و ریاست بوده است.

به آذین در چند روز مانده به پایان سال ۱۳۵۸، در سفری خارجی و در مسکو، به او پیشنهاد کمک مالی داده می‌شود اما او رد می‌کند. هنگام برگشت به ایران و «هنگامی که از نپذیرفتن پیشنهاد کمک مالی یاد کردم، کیانوری بی‌درنگ و با لحن سرزنش گفت که نمی‌بایست چنین می‌کردم.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص۱۴)

به آذین ابتدا از «قدرت نمایی حزب توده در تظاهرات عظیم روزهای ۲۵، ۲۶، ۲۷ مرداد ۱۳۳۲» یاد می‌کند، سپس بیان می‌دارد که در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حزب توده سکوت مرگ‌بار کرد: «دیگر بر من روشن است که سران حزب توده، در وابسته‌گی کور و کر خود به اتحاد شوروی و در بی‌گانه‌گی‌شان با درد و رنج و امید مردم ایران، تن بدان داده‌اند که بر صفحه‌ی شطرنج سیاست بین‌المللی از سوی اتحاد شوروی هم‌چون مهره‌یی بی‌جان پس و پیش حرکت داده شوند و آن بگویند و آن بکنند که از بیرون دستور می‌گیرند. … من نمی‌توانم چهل سال گفتار و کردار هم‌چون عروسک‌های خیمه شب‌بازی را بر سران حزب توده به‌بخشم.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص۵۱)

به آذین که خاطرات خود را بعد از آزادی از زندان جمهوری اسلامی نوشته است، بیان می‌دارد که بعد از دست‌گیری در بهمن ۱۳۶۱، برای نخستین‌بار، در زندان و در بند عمومی در مهرماه ۱۳۶۴، در جمع سران و اعضای کمیته مرکزی حزب توده که احوال او را می‌گیرند، پاسخ می‌دهد؛ «از پیوستن دوباره‌ام به اسلام می‌گویم و از امیدواری‌‌ام به آن‌که این نکته را در من به چشم جدایی و رویارویی نبینند.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص۹۴) بیان «خائن» به سران حزب توده‌ تنها مختص مردم کوچه و بازار نیست، این خود اعضای کمیته مرکزی حزب توده هستند که، هم‌دیگر را متهم به خیانت کرده و می‌کنند؛ «از این کمیته‌ی مرکزی که به عقیده من باعث ننگ و بدنامی نهضت آزادی بخش ایران است و در آن حتا کوششی هم برای تصفیه رهبری حزب نمی‌شود، استعفا می‌دهم … همان‌قدر از عضویت در کمیته‌ی مرکزی فعلی که اکثریت آن به نظر من از کسانی تشکیل شده که یا نالایق‌اند و یا خطاهایی از آنان سرزده که با خیانت مویی فاصله ندارد، ننگ دارم.» (فریدون کشاورز: من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده را:ص۱۴)

حزب توده در مقطع ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷، در خارج از کشور هر جلسه‌یی را که برگزار می‌کرده است، یک مامور سیاسی از حزب کمونیست شوروی در آن‌جا حضور داشته و ختم کلام هم بر عهده‌ی این مامور بوده است. کمیته‌ی مرکزی حزب توده‌ هیچ‌گونه استقلال فکر و اندیشه از خود، نداشته و هر قرار و تصویب‌نامه‌یی با اجازه‌ی مسکو به تصویب می‌رسیده است. در حقیقت وابسته‌گی تنها مختص به امر سیاسی نبوده است، بل‌که شامل اقتصادی هم می‌شده است: «در مجموع آقای طبری «خودش و زنش در حدود ۱۵۰۰ تومان حقوق از خبرگزاری تاس[روسیه] می‌گرفتند» و این حقوق به نسبت سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰ رقم سنگین و کلانی است. زیرا حقوق یک رئیس اداره در شهرستان‌های درجه یک با تمام مزایای خارج از مرکز و ۱۵ سال سابقه خدمت، به ۲۰۰ تومان نمی‌رسید. یک وزیر، کم‌تر از یک سوم درآمد ماهانه این زن و شوهر حقوق می‌گرفت، و یک وکیل مجلس، کم‌تر از یک ششم آن.» (عبدالله برهان: بی‌راهه:۳۸)

این وابسته‌گی تنها گرفتن حقوق از شوروی نبوده است، بل‌که به تشکیلات حزب توده هم کمک مستقیم می‌شده است در همان اوایل دهه ۲۰ خورشیدی و در زمان جنگ جهانی دوم، روسیه و انگلیسی‌ها هزینه مطبوعات منتشره توسط آن‌ها را تامین می‌کرد. [مصطفا] فاتح معاون رئیس کل جاسوسان انگلیس در تهران خانم لمپتون همراه با جاسوسی از شوروری به سراغ توده‌یی‌ها می‌روند تا روزنامه منتشر نمایند، هزینه‌ی روزنامه‌های مصطفا فاتح و توده‌یی‌ها را انگلیس و روسیه تامین می‌کردند:

«آذرنور: پول از کجا تامین می‌شد؟

بابک امیرخسروی: پول از انگلیس‌ها و کاغذ از شوروی‌ها!

اسکندری: پول برای پرداخت حقوق و غیره، پولی که فاتح و این‌ها می‌آوردند.» «آذرنور: … شوروی‌ها تا کی کاغذ دادند و کمک‌شان ادامه پیدا کرد؟

اسکندری: تا آخر، تا موقعی که روزنامه مردم بود و «صفر نوعی» نمرده بود، آن‌ها هم کمک‌شان می‌کردند.

آذرنور: پس دراز مدت نیست، بعد هم [روزنامه] رهبر منتشر شد.

اسکندری: بعد «رهبر» شد، باز هم کمک کردند. البته مستقیم به روزنامه کمک نمی‌کردند، به وسیله‌ی رضا روستا کاغذ می‌دادند.

آذرنور: من شخصا” در دادن کاغذ و این‌گونه کمک ایرادی نمی‌بینیم ولی با این کمک‌ها مداخله نمی‌کردند؟

اسکندری: هیچ چیز دیگری نمی‌کردند، نه هیچی.

آذرنور: بنابراین‌ تا این‌‌جا ما پیش آمدیم که شوروی‌ها هیچ‌گونه مداخله‌یی در امور ما نداشتند.[!!؟؟]

اسکندری: نه.

بابک امیرخسروی: رابطه تا این حد به نظر من طبیعی است که حتما” هم باید باشد. آذرنور: البته دو حزب برادر هستند.

اسکندری: البته از کاغذهایی که به ما می‌دادند، ما حق داشتیم چنان‌چه مازادی بر مصرف داشت آن‌را بفروشیم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهی به دست ما می‌آمد که می‌توانستیم آن را صرف دیگر کارهای روزنامه بکنیم.» (خاطرات سیاسی ایرج اسکندری:ص۴۴-۴۹-۵۰)

اما ایرج اسکندری وابسته‌گی کامل حزب توده را نفی می‌کند و آن را به گردن کامبخش (۳) که جاسوس شوروی بوده و همه‌ چیز را به مسکو گزارش می‌کرده است می‌اندازد: «همان موقع قبل از جریان کابینه قوام، جورج آلن، سفیر جدید آمریکا که پس از مرگ روزلت آمده بود، مردی بود جدی، تلفن کرد و گفت می‌خواهم با اعضای کمیته مرکزی حزب توده آشنایی پیدا کنم و اگر ممکن است خواهش می‌کنم فلان ساعت بیایید پیش من به سفارت تا با هم‌دیگر ملاقات کنیم. ما گفتیم عیبی ندارد، برویم ببینیم چه می‌گوید. همه‌مان به آن‌جا رفتیم از ما خیلی گرم پذیرایی کرد و یک رشته مسائل را در این ملاقات مطرح نمود. از جمله اگر شما مدعی مبارزه با امپریالیسم هستید اگر شوروی به ایران حمله بکند، حزب توده چه روشی در پیش خواهد گرفت. من گفتم که شوروی هرگز چنین کاری نمی‌کند. گفت اگر کرد چه‌کار می‌کنید؟ گفتم در این صورت وظیفه میهنی حزب توده این است که از کشورش دفاع کند. … در هر صورت در ملاقات با سفیر آمریکا، بحث‌های دیگری شد. … آن‌ها می‌خواستند بفهمند که ما وابسته به شوروی هستیم یا نه؟ ولی بعد، بعضی از رفقا مرتب صحبت‌هایی کردند که به گمان من در آن‌ها این نظر و احساس را به وجود آورد که ما جزو شوروی‌ها هستیم. صحبت ما با سفیر تمام شد. اما فردا صبح دیدیم اعلامیه‌یی از رادیو باکو انتشار یافته مبنی بر این‌که سفیر آمریکا با اعضای کمیته مرکزی حزب توده ملاقات کرده و بعد حمله شدیدی به سفیر کرده و حرف‌های ما را مطرح کرده است. … مذاکراتی که ما در آن‌جا کرده بودیم، عینا” گزارش شده بود. با بی‌سیم خبر داده بودند. … او [قوام] سر ما را شیره می‌مالید. خلاصه قوام‌السلطنه رفت پیش شاه و استعفا داد و دوباره خودش مامور تشکیل کابینه شد و ما را هم کنار گذاشت.»(پیشین:قسمت دوم:۱۲۹-۱۲۸-۱۴۷)

بابک امیرخسروی که خود یکی از سران حزب توده بوده است در مقدمه «نظر از درون به نقش حزب توده ایران» می‌نویسد: «بدون یک ارزیابی درست و صادقانه از نقش و عمل‌کردهای این حزب طی چند دهه گذشته، بدون نقد جسورانه‌ی راه و روش خانمان‌برانداز سران حزب در این دوران و اثرات شوم وابسته‌گی مادی یا اعتقادی به اتحاد شوروی، و بدون بررسی سیاست‌های آزمندانه و توسعه‌طلبانه‌ی شوروی و سوء استفاده‌های بی‌کران آن از احساسات پاک و خالصانه‌ی کمونیست‌های ایران، بازسازی طیف چپ ایران بر پایه‌ی شالوده‌ی نوین و مردمی امکان‌پذیر نخواهد بود.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص۱۳) «خطاهای سنگین حزب توده که گاه با خیانت به منافع ملی مو نمی‌زد. … حزب توده در بیش‌تر بزن‌گاه‌های سرنوشت‌ساز تاریخ معاصر ایران، راه خطا رفته است. و اگر بررسی و موشکافی شود، علت اغلب آن‌ها وابسته‌گی به شوروی است. در تکوین و تحکیم این روند، هسته‌یی از رهبری، به ویژه افرادی چون کامبخش، دانشیان و کیانوری، نقش کلیدی داشته و مجریان آن بوده‌اند.»(ص ۲۵ پیشین)

بابک امیرخسروی آگاهانه طیفی از سران حزب توده را مبرا از طیف کیانوری می‌داند و آن‌ها را «سخن‌گویان حرکت سالم چپ ایران» در درون حزب توده می‌داند و منکر این است که حزب توده «به صورت یک دستگاه ساخته و پرداخته شوروی و در خدمت خواست‌ها و نقشه‌های آن‌ها»(پیشین:۲۶) بوده است. و نتیجه می‌گیرد که هر دو باند مقصر بوده‌اند در وابسته‌گی حزب توده به شوروی اما «اسکندری‌ها و رادمنش‌ها، ایراندوست‌ و میهن‌پرست ولی دوست‌دار شوروی بودند. حال آن‌که کامبخش‌ها، دانشیان‌ها و کیانوری‌ها شوروی‌پرست (سویتوفیل) و خادمان ایرانی او بودند.»(پیشین:۲۷) با توجه به اسناد و مدارک مستند مبنی بر وابسته‌گی سران حزب توده برای شوروی، اکنون امیرخسروی اذعان می‌کند «معلوم می‌شود از همان سال‌های ۱۳۲۵،۱۳۲۴، عبدالصمد کامبخش قبل از خروج از ایران، دست کیانوری را با کا.گ.ب. بند می‌کند و این رابطه‌ی پنهان از رهبری حزب توده در دهه سی و بعدها دوام می‌یابد. …نماینده ژنرال دولین برای کسب اطلاعات جاسوسی پیرامون مشخصات هواپیمای اف۱۴ به کیانوری ماموریت می‌دهد. … کار او هرچه بود، اشتباه نبود. او حساب شده به این خوش خدمتی تن می‌دهد. … اگر کار او واقعا” اشتباه بود، می‌بایست به همان یک بار محدود می‌شد. به گواهی «خاطرات» این رابطه‌ها و ماموریت‌ها قبلا” نیز وجود داشته‌اند. بعدا” نیز در ایران، کیانوری یک دستگاه نسبتا” عریض و طویل جاسوسی به راه انداخت که در تاریخ حزب توده بی‌سابقه بود. … شوروی‌ها برخلاف گفته کیانوری، «اشتباه» نکردند. چه در دوران استالین و چه در دستگاه برژنفی ک.گ.ب. از احزاب برادر نظیر حزب توده و فرقه دموکرات، انتظاری جز این نداشتند و در این راه آگاهانه و هدف‌مند عمل می‌کردند.»(پیشین:۲۹)

سران حزب توده‌ با وجود اختلافاتی که به خاطر منافع مادی، بین آن‌ها بوده است، در رابطه‌ی‌ با شوروی هم‌واره کمک‌کار هم‌دیگر بوده‌اند تا پایگاه خود را مستحکم نمایند. کامبخش به وسیله‌ی اردشیر آوانسیان به «دوستان» یعنی مقام‌های سیاسی امنیتی شوروی معرفی می‌شود: «وقتی که من کامبخش را در کار ارتش دخالت دادم، او مستقیما” با «دوستان» تماس گرفت. دیگر لازم نمی‌دانست در تمام امور با من مشورت کند. اگر کارهای ارتش را از من مخفی می‌کرد نه از لحاظ مخفی‌کاری بود، بل‌که از این لحاظ که به خودش فکر می‌کرد. بارها از دهانش شنیدم برای «قبضه‌کردن» کارهای خود باید اسرار در دست داشته باشد و آن‌ها را با «دوستان» در میان بگذارد تا برای خود جایی باز کند. مخصوصا” اگر در نظر بگیریم که کامبخش در حزب توده مخالف زیادی داشت و همیشه در فکر تکیه‌گاهی بود.» (خاطرات اردشیر آوانسیان:۲۵۱)

اکنون در جاسوس بودن کامبخش برای هر انسان فهیمی شکی باقی نمانده است. اما سران بی‌شرم فعلی(۲۰۲۰) حزب توده‌ هم‌چنان کامبخش را ستایش می‌کنند: «وقتی ماجرای کامبخش و خیانت‌هایش در پلنوم چهارم (مسکو۱۳۳۶) مطرح شد، جلسه به شدت متشنج گردید. رادمنش که ریاست جلسه را به عهده داشت و بیرون رفت و با کاژِونیکوف (Kajev Nicof) نماینده‌ی حزب کمونیست شوروی صحبت کرد (کیهان مترجم بود) کاژو به رادمنش گفته بود که کامبخش از نظر رفقای شوروی تقصیری ندارد و تبرئه است. رادمنش به جلسه برگشت و گفته‌ی کاژو را تکرار کرد و در نتیجه بحث درباره‌ی پرونده کامبخش خاتمه یافت.»(عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:۷۸)

و ماجرای کتک خوردن کامبخش به دست اسکندری بدین صورت بود که «پس از پایان جلسه [پلنوم چهارم] نمی‌دانم سر چه موضوعی بین من و او بحثی در گرفت. من گفتم که دیگر بس است رفیق کامبخش، دیگر به اندازه کافی شما دسته‌گل به آب داده‌اید. دیگر بیش‌تر از این در این مطالب اصرار نکنید. عصبانی شد و فحش رکیک به من داد، به من گفت پدرسوخته، مادر فلان و از این حرف‌ها، خیلی به او برخورده بود. من هم یک کتاب‌چه دستم بود با آن زدم توی دهنش و گفتم اگر از این فضولی‌ها بکنی پدرت را در می‌آورم. من به تو اجازه نمی‌دهم که به من توهین بکنی. داد و فریاد کرد که مرا زده، می‌روم به پلیس شکایت می‌کنم. گفتم به هر جهنم دره‌یی که می‌خواهی برو شکایت کن، من از تو نمی‌ترسم، برو.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۳۲)

اسکندری که قبل از این، وابسته‌گی سران حزب‌اش به شوروی منکر شده بود، اکنون می‌گوید: «مداخلاتی که از خارج نسبت به داخل حزب ما شده بود، کاملا” روشن بود و خیلی هم چکشی گذشت. قلابی، در ظرف دو سه روز همه‌ چیز را همین‌طوری دربست تصویب کردند و رفت. … تصور می‌کردم که لااقل رفقای شوروی از این جریانات یک پندی بگیرند، ولی دیدم که اصلا” دومرتبه بدتر از اول، قالبی اشخاصی را آوردند که خوب من نمی‌دانم این‌ها چه قصدی داشتند؟ بابک امیرخسروی: پند که گرفتند. این‌ها پندشان این بود که باید درست رفت در آن جهت وابسته‌گی کامل. ایرج: بله»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۴۷-۴۶)

اسکندری سپس اضافه می‌کند که به احسان طبری؛ «گفتم آخر رفیق طبری آخر این هم حرف شد که شما در کتاب «فروپاشی» نوشته‌اید نهضت نمی‌دانم چه و فلان. این هم حرف شد که قرارداد ۱۹۱۹ را اسم می‌بری ولی نام نصرت‌الدوله را ذکر نمی‌کنی، کسی که عاقد قرارداد و وزیرخارجه وثوق‌الدوله بود و متهم به این است که نمی‌دانم صد هزار لیره از انگلیسی‌ها پول گرفته و آن قرارداد را امضاء کرده است و آن وقت شما اسم او را در این کتاب نمی‌آورید، چون برادر مریم فیروز [زن کیانوری] است؟ نصرت‌الدوله که اصلا” امضاء‌کننده قرارداد است. گفتم شما که دارید تاریخ می‌نویسید، آخر این موضوع دیگر واضح است، همه‌ کس می‌داند که نصرت‌الدوله که بود، چون برادر مریم خانم است نباید اسمش را نوشت؟ در آن‌جا باز راجع به شیخ‌ فضل‌الله نوری هم نوشته … گفتم آقا این شیخ فضل‌الله این مردک مرتجع را که در انقلاب گرفته و اعدامش کردند، شما چرا از او تعریف می‌کنید؟ گفت: این‌ها روسوفیل بودند. همین. گفتم رفیق طبری روسوفیل یعنی چه؟ مگر ما روسوفیل هستیم؟ … من واقعا” شاخ در آوردم. … می‌دانید وقتی انسان ایمان درستی نداشته باشد، پرنسیب معینی نداشته باشد، این‌طور می‌شود، ناچار یک دفعه چنین می‌گوید، دفعه دیگر چنان و بار دیگر فلان، فکرش در یک خط منظمی قرار ندارد و هم‌چنین اعمالش بر محور ثابت و متینی نمی‌گیرد. من این را در مورد طبری درست می‌دانم. در مورد کیانوری صادق می‌دانم. در مورد جواد میزانی اصلا” معتقدم که به هیچ چیزی عقیده ندارد. من جدا” معتقدم که آدم اپورتونیستی می‌باشد.» (خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۵۱-۵۰)

اسکندری اکنون، وابسته‌گان به شوروی را معرفی می‌کند: «جریان پلنوم یازدهم را اگر دقیقا” مورد بررسی قرار دهیم در این سه مقطع خطوط آن روشن می‌شود و کامبخش و رادمنش و غلام یحیا، ترسیم کننده‌گان آن خطوط هستند. البته در مورد رادمنش من معتقدم که او مثل دو نفر دیگر نیست و فقط با کمیته مرکزی حزب کمونیست[شوروی] مربوط بود نه با جاهای دیگر، در صورتی که آن دو با مراجع دیگری در ارتباط بوده‌اند.»

در پلنوم دهم ایرج اسکندری با رای اکثریت برای دبیر اولی انتخاب می‌شود اما «پیش من آمدند، آن شخص که بود الان اسمش یادم رفته و بعد سفیر شوروی در چین شد، آن موقع رابط بود، و در آن وقت پستی را که زاکلادین حالا دارد، شاغل بود. شخصی بود بلند قد و لاغر اندام. اسمش را فراموش کرده‌ام، به هر حال او بود، آمد بیرون جلسه، مرا کشید کنار و به من گفت رفیق ایرج، ما مصلحت نمی‌دانیم شما الان دبیر حزب بشوید، ما علاقه‌مندیم و مقتضی می‌دانیم که شما کاندیاتوری خودتان را پس بگیرید.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۱۱۴-۱۱۵)

جاسوسی تنها کار سران حزب توده نبود، فرزندان برخی از آن‌ها هم مشغول پول در آوردن از طریق جاسوسی بودند. دو فرزند مرتضا یزدی عضو کمیته مرکزی حزب توده، در اروپا همکار ساواک بودند، یکی از آن‌ها به نام حسین یزدی، پسر عموی مهین خانم زن رضا رادمنش [نادر شرمینه]، در منزل رادمنش در برلن، دست به سرقت می‌زند و «درِ گنجه زرهی را باز» می‌کند و «علاوه بر پول[۲۰ هزار دلار] اسامی در حدود ۱۰۰ نفر از اشخاصی که در ایران با حزب توده کار می‌کردند با عکس‌های‌شان و تمام مشخصات» با خود می‌برد. حسین یزدی در برلن معاون رضا روستا بوده است و مبلغ «دو هزار دلار که از طرف سندیکای جهانی برای امور سندیکایی ایران پرداخت کرده بودند» را هم دزدیده بود. (پیشین:۱۲۷) «سیستم حسین یزدی این‌طوری بود که این اسناد را یکی یکی فتوکپی می‌کرده و آن را به سازمان امنیت می‌داده و پول می‌گرفته در ازای هر سندی مقداری پول به او می‌داده‌اند. این‌ها خود او اعتراف کرده بود.»(پیشین:۱۳۰) حسین یزدی سبب می‌شود که پسر متاهل پیشه‌وری را به برلن غربی ببرد و آن را در اختیار ساواک قرار دهد. کیانوری و کامبخش از جاسوس بودن حسین یزدی اطلاع داشتند اما «برای زمین زدن رامنش چیزی نمی‌گفتند.»(پیشین۱۳۷)

«من می‌دانم که کامبخش پاسپورت خودش و زنش را دست حسین یزدی می‌سپرد و انواع کارهایش را به وسیله او انجام می‌داد.»(پیشنین:۱۴۲)

رضا رادمنش مدافع سرسخت عباسعلی شهریاری عضو ساواک هم بوده است به طوری که ساواک به منظور جاسوسی، شخصی را به نام ملایری از مرز آستارا عبور می‌دهد. مامورین شوروی با استراق‌سمع در مرز آستارا متوجه می‌شوند که او یک جاسوس ایرانی است و او را بازداشت می‌کنند: «ملایری اعتراف می‌کند که ما جزو ساواک هستیم و شهریاری هم جزو آن‌جاست و همه را برملا می‌کند. شوروی‌ها این قضیه را به دبیر اول رادمنش اطلاع می‌دهند که آقا این شهریاری جزو ساواک است و او را به پایید. رادمنش آن را قبول نمی‌کند و می‌گوید خیر این‌طور نیست. به او می‌گویند این شخص[ملایری] خودش آمده و اقرار کرده است. ولی رادمنش باز می‌گوید که این‌ها بی‌خودی می‌گویند. هرکسی را که می‌گیرند به او فشار می‌آورند و او هم می‌گوید جاسوس است. … حتا او را با ملایری رو در رو می‌کنند باز هم رامنش نمی‌پذیرد.»(پیشین:۱۵۲)

در حقیقت اعضای کمیته مرکزی حزب توده آدمک‌هایی بیش نبوده‌اند، آن‌ها هیچ‌گونه استقلال فکری و عملی نداشته‌اند. این فقط مامورین کرملین بوده‌اند که برای آن‌ها تعیین خط مشی می‌کردند. سران حزب توده‌ «مامور بودند و معذور!»: «آن‌چه در مورد ایرج اسکندری تعیین‌کننده بود صلاح‌اندیشی از ما بهتران بود و تا دَر بر این پاشنه می‌چرخید، جای گله‌یی هم نیست. همه‌گی در تمکین به این وضع گناه کارند»(پیشین:۱۶۵) «کیانوری و کامبخش عامل شوروی بودند.»(پیشین:۱۷۴)

شاهزاده ایرج اسکندری می‌گوید: «طبری صریحا” اعلام می‌کند که تمام عواقب سنگین و روی هم رفته خفت‌آور شکست حزب توده، معلول سیاست تبعیت رهبری حزب توده از خواست‌های شوروی بود. شوروی می‌خواست رهبری بدون شرط، تسلیم اراده سیاست‌های روس شود، استالین این را می‌طلبید، بریا و باقروف هم در طلب او تمایلات دیگر خود را مزید می‌کردند. طبری مجموعه اعمال حزب را در دوران‌های بعدی نیز ناشی از این دنباله‌روی و تبعیت می‌داند، حتا یکی از ایرادات اصولی و نواقص بنیادی قطع‌نامه‌های پلنوم چهارم را مسکوت گذاردن نقشی می‌داند که سیاست شوروی در وقوع این اشتباهات بازی کرده است.» اسکندری می‌گوید: «اصل این مطلب به نظر من درست است، تردیدی ندارم، خواه طبری  در زندان گفته باشد یا هرکس دیگر. از طرف کیانوری هم عنوان گردیده است. اصل درست است. وابسته‌گی به تدریج زیاد شد و در دوران مهاجرت هم طبعا” شدت یافت. این وابسته‌گی البته اشکالات فراوانی به وجود آورده است، و این نکته را بایستی خاطرنشان کرد که طبری خودش یکی از عوامل این وابسته‌گی است.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت چهارم: ۳۷-۳۸)

اسکندری اضافه می‌کند:«به نظر من تردیدی در این موضوع[وابسته‌گی] نیست. از آن وقتی هم که کیانوری به شوروی آمد، در مسکو که بودیم، من اطلاع دارم که در آن‌جا هم خودش و هم خانم‌اش ارتباطات مفصلی داشتند. مثلا” آن ورا خانم که در دستگاه حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. فارسی هم می‌دانست، از مامورین مخصوص بود و با مریم فیروز روابط خیلی نزدیکی داشت و مرتب با هم صحبت و گفت‌وگو داشتند. خود کیانوری هم با مقامات دیگر مربوط بود که شخصا” نتوانستم بفهمم کدامند. ولی این را می‌دانم که در آن‌جا از او حمایت می‌کردند، سعی داشتند زنده‌گی او را درست کنند، در مدرسه عالی حزبی برای خودش و خانمش ساعات درس پیش‌بینی کنند، و یا حقوق و سایر کارهای مربوط به او را درست کنند. بعد هم که به آلمان آمد، این وضع به همین ترتیب ادامه داشت. منتها صمد کامبخش در صف مقدم ارتباط قرار داشت. کامبخش نسبت به او ارشد بود. ولی کیانوری در عین حال ارتباطات خاص خود را داشت و با سرویس‌های شوروی‌ها در آلمان هم کار می‌کرد.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت چهارم: ۶۷)

«از مجموعه آثار و اسناد و نقل قول‌ها درباره‌ی حزب توده، چنین به نظر می‌آید که به احتمال زیاد عبدالصمد کامبخش، نورالدین کیانوری، و احسان طبری، به ترتیب بیش‌ترین وابسته‌گی ارگانیک را با مقامات امنیتی، به خصوص با کا-گ-ب، داشته‌اند و حتا عامل بوده‌اند. اما رضا رادمنش و ایرج اسکندری، با مقامات حزب کمونیست و اداره‌ی ایران در وزارت امورخارجه شوروی_اعم از شعب مسکو یا باکو_ پیوند داشته‌اند.» (عبدالله برهان: بی‌راهه:۸۲)

به گفته‌ی غلامحسین فروتن «فریدون کشاورز عضو رهبری حزب توده و مامور و جاسوس شوروی اما به ظاهر اخراج شده از کمیته مرکزی حزب توده تا بتواند به آسانی با مخالفان شوروی ارتباط داشته باشد. سفر به آلبانی و چین به همین منظور به دستور ک.گ.ب صورت گرفت. … برادران کشاورز هم جاسوس بودند.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص۱۵۱-۱۵۳)

غلامحسین فروتن که خود از رهبران حزب توده است، بعد از مرگ استالین به همراه احمد قاسمی و عباس سقایی به مائویسم گرویدند، می‌افزاید: «او [حزب توده] وابسته‌گی به اتحاد شوروی را پیشه‌ی خود ساخته بود و در اشغال به این پیشه نه چشمش کار می‌کرد، نه گوشش و نه مغزش.»(پیشین:۱۵۸) «کلیه‌ی اعضای حزب توده در مهاجرت … که هویت جدید حزب توده را پذیرفتند، به خدمت امپریالیسم شوروی در آمدند و چه بخواهند و یا نخواهند آلت اجرای سیاست‌های آن قرار گرفتند. ممکن است در این میان نقش بعضی در خدمت‌گزاری بیش‌تر و نقش برخی کم‌تر باشد. ولی  همه‌، هر یک به فراخور حال در بارگاه شوروی جایی داشتند، هیچ‌کس از اعضایی که بر هویت جدید صحه گذاشتند، نمی‌توانند از این مسئولیت نامقدس شانه خالی کنند، با هیچ ترفند نمی‌توان  همه‌ی «کاسه کوزه‌ها» را بر سر کیانوری [جاسوس]شکست و آب پاکی بر سر دیگران ریخت.» … «چه کسی بیش از اسکندری و رادمنش خوش خدمتی نشان داد.» … «کیانوری یکی از مهره‌های این صفحه‌ی شطرنج بود.»  (پیشین:۱۵۹)

بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، محمد عاصمی (۴) مامور ساواک در دوسلدروف آلمان در خانه محمود گودرزی عضو حزب توده ساکن می‌شود و هر دو مسئولیت انتشار روزنامه باختر امروز با هزینه خسرو قشقایی (۵) و با دیدگاه جبهه ملی منتشر و بر عهده می‌گیرند. به‌طوری که قبل از نشر روزنامه و سرمقاله‌ها، متن آن‌ها روی میز ساواک بوده است. کیانوری مخالف نشر باختر امروز بود وقتی موفق نشد مانع انتشار آن شود، شروع به تخریب کرد.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص۹۸)

و باز هم بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و فرار کمیته‌ی مرکزی به مسکو و سپس به آلمان شرقی، حزب توده عملا” تعطیل شده بود و از سال ۱۳۳۴ تقریبا” دیگر هیچ فعالیتی نداشت. اما «چنان که احمد قاسمی و غلامحسین فروتن بعدها تعریف کردند، از سرگیری فعالیت‌های حزب توده در درجه اول به خواست شوروی صورت گرفت. آن‌ها حزب توده را تحت فشار قرار داده تا به وضعیت خود سر و سامان بخشد. حتا تشکیل پلنوم چهارم هم زیر نفوذ و کنترل روس‌ها انجام گرفت.» (پیشین:۱۱۷)

مهدی خانبابا تهرانی می‌گوید: «احمد قاسمی گفت: در یکی از کنگره‌های حزب کمونیست شوروی به اتفاق رضا رادمنش، احسان طبری و ایرج اسکندری به شوروی رفته بودیم. پس از پایان کنگره، سر میز شام اعضاء هیئت‌های نماینده‌گی خارجی به هنگام نوشیدن مشروب، هر یک به سلامتی یکی از شخصیت‌ها یا نهادهای انقلابی در شوروی گیلاس‌ش را بلند کرده و می‌نوشید. یکی به سلامتی لنین، دیگری به سلامتی کمیته‌ی مرکزی یا ارتش سرخ و غیره. وقتی نوبت به اسکندری رسید گیلاس مشروب‌اش را برداشت و به روسی گفت: «رفقا به سلامتی همین رفیق‌مان خروشچف می‌نوشم» و گیلاس‌اش را سر کشید.» قاسمی در ادامه سخنانش اضافه کرد که: «اسکندری همیشه کدخدا را می‌شناسد و او را می‌بیند. حالا این کدخدا هر که باشد فرقی نمی‌کند. مهم این است که در راس کار باشد. مهم کدخدا بودن و در راس هرم بودن، بود.»(پیشین:۱۶۱)

آن‌چه تاکنون مشخص گردیده، این است که رهبران تراز اول حزب توده به طور مستقیم حقوق‌بگیر سازمان‌های اطلاعاتی روسیه بوده‌اند. «علی خاوری که تبعه شوروی بوده و دارای همسر روسی است، سالیان درازی است که در خدمت سازمان اطلاعاتی شوروی می‌باشد و این مطلبی است که مورد تایید اکثر کادرهای رهبری حزب توده می‌باشد. من این موضوع را از احمد قاسمی، سرهنگ نوایی، غلامحسین فروتن، عباس سقایی و بعدها ایرج اسکندری و بابک امیرخسروی و بسیاری از کادرهای حزب توده ایران شنیده‌ام. اتفاقی نیست که خاوری امروز در مقام رهبری حزب توده ایران قرار می‌گیرد.» (پیشین:۲۰۹)

«کامبخش و کیانوری مامورین  شوروی بودند و دستورات روس‌ها و (کا- گ- ب) را بی‌چون و چرا اجراء می‌کردند.»( (انور خامه‌ای: از انشعاب تا کودتا:ص ۳۷۷)

انور خامه‌یی که چندین سال با کامبخش که اصلا” و هیچ‌گاه، عضو حزب کمونیست ایران نبوده است، کار کرده و خوب او را می‌شناسد: «کامبخش ارقه‌ترین[ارقه:حیله‌گر] آدم‌های روزگار بود او برای به دست آوردن دل مقامات شوروی، هرکسی از جمله فداکارترین افسران مثل سرهنگ آذر را قربانی کرد. او دو خصلت بارز داشت. یکی این‌که ماکیاولیست تمام عیاری بود و دیگر این‌که به شدت شوروی پرست بود. … نه یک مارکسیست و کمونیست با ایمان و عقیده بود. آن‌چه او مارکسیسم و کمونیسم می‌نامید چیزی جز دفاع بی‌قید و شرط از منافع شوروی و تبعیت کورکورانه از سیاست شوروی نبود. کامبخش یک عامل سر سپرده شوروی و چیزی بالاتر از یک جاسوس برای شوروی بود. … سراسر وجود کامبخش به شوروی تعلق داشت.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:۶۰-۶۱)

«سیاست حزب توده با سیاست شوروی کاملا” منطبق بود و وابسته‌گی وجود داشت را نمی‌شود انکار کرد. این، درست است و یکی از نواقص جدی سیاست و عمل‌کرد حزب توده بود. ولی از عوامل پذیرفته شدن حزب هم، همان تایید شوروی از حزب توده بود.»(کیانوری:گفت‌گو با تاریخ:۲۸۷)

«آن‌چه اکنون به نام «حزب توده» خوانده می‌شود نه یک حزب بل‌که تشکل کوچکی بود که با دنباله‌روی مطلق از سیاست خارجی شوروی، ننگ‌ها و خیانت‌ها و رسوایی‌های حزب توده در حدود سه دهه بعد از کودتا را نیز بر دوش خود حمل می‌کرد.» (اشرف دهقانی: چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن: ص۱۴)

«بی دلیل نبود که این شعار در میان ما رواج داشت که «هر توده‌یی پلیس است مگر این‌که عکس‌اش ثابت شود؛» و در گروه توصیه می‌شد که برخورد به افراد حزب توده، بر اساس این شعار صورت گیرد.» (اشرف دهقانی: چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن: ص۷۴)

اردشیر آوانسیان در خاطرات خود می‌نویسد: «صادق پادگان، چشم‌آذر، و میررحیم ولایی با مقامات شوروی مربوط بودند و جزئیات را با آن‌ها در میان می‌گذاشتند.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۱۱)

اردشیر آوانسیان از دستور گرفتن از «دوستان» به فراوانی در خاطرات خود بیان می‌دارد: «سال ۱۹۴۵ بود. سالی که در اواسط آن معلوم شد صحبت‌ها و نقشه‌هایی در بین بوده است. ما با سفیر شوروی بنا به تقاضای خود سفیر، ماکسیموف ملاقات کردیم و در آن امیدواری‌های زیادی به تغییر سیاست به چشم می‌خورد. بعد از این صحبت‌ها اگر دقیقا” روزنامه رهبر را بخوانیم در ماه‌های تابستان یعنی در اواخر ماه ژوئیه ناگهان لحن ما در سرمقاله رهبر عوض می‌شود، تند می‌شود و جنبه حمله پیدا می‌کند. این همان فردا و یا پس فردای این ملاقات و مذاکرات بود که در موقع خود خواهد آمد. در اثر همین صحبت‌ها و نقشه‌ها قرار گذاشتیم فعال‌تر باشیم و سیاست جدی‌تری پیش گیریم. باید اعتراف کرد که ما حزبی بودیم که رهبری پروپا قرصی نداشتیم به طوری که بتوانیم محکم روی پای خود ایستاده و بدانیم سیاست چیست؟ باید چه‌گونه رهبری کنیم و تاکتیک و استراتژیک چیست؟ در مورد موضوعات حیاتی نظر و دید محکم داشته باشیم و این نظر خود را علما” و عملا” پیش ببریم. کارهای ما سطحی بود و از روی نقشه و برنامه محکمی نبود. … رهبری سر کوچکی بود در تن حزب»(خاطرات اردشیر آوانسیان:۱۹۱-۱۹۲)

«عیب بزرگ ما آن بود که همیشه منتظر بودیم به‌بینیم «دیگران و دوستان»[منظور شوروی‌هاست] چه می‌گویند؟ کوشش نمی‌کردیم ما هم دلایل خود را بیاوریم یا بنویسیم. به‌طور کلی رهبری دسته جمعی ما این عیب بزرگ را داشت. اگر از خود فعالیت و جدیت نشان می‌داد شاید تا حدودی می‌توانست مفید واقع شود. تازه اگر نتیجه هم نمی‌داد لااقل ما وظیفه خود را انجام داده بودیم و ثابت می‌کردیم که ما دستگاه رهبری حزبی هستیم پخته و با تجربه و شخصیت و نظر مستقلی داریم. … از طرفی هم برای ما مفهوم انترناسیونالیسم اطاعت از «دوستان» بود در صورتی که انترناسیونالیسم چیز دیگری بود.»(پیشین:۲۵۵)

«ما همه‌ می‌بایستی در هر موضوع مهم با نظر انتقادی به روابط با احزاب برادر نگریسته و دقیق و خون‌سرد و صاحب‌نظر باشیم. ولی سلب اعتماد یا ضعیف شدن اعتماد به حکومت شوروی خطرناک و نادرست است! … پشتیبانی از سیاست کلی و عمومی شوروی وظیفه انترناسیونالیستی ما بود! نمی‌شد از شوروی دور شد یا عدم اعتماد به آن‌ها داشت.»(پیشین:۲۶۲)

جهان‌شاهلو کمیته‌ی مرکزی حزب توده را به سه دسته تقسیم می‌کند. «گروه پا دوی بی‌چون و چرای روس، مانند کامبخش، رضا روستا، اردشیر آوانسیان و دور وَری آنان مانند کیانوری، و…، و…، و… ۲٫ گروهی که با در نظرگرفتن اوضاع نامساعد و تیره سکوت اختیار کرده بودند، مانند رضا رادمنش، ایرج اسکندری و دیگران ۳٫ این گروه آشکارا به مبارزه برخواسته بود مانند خلیل ملکی، علی امیرخیزی و دیگران. البته من در این‌جا همه‌ی دستگاه رهبری و وابسته‌ی بدان را نام نبرده‌ام و تنها برای نمونه یادآور شدم.»(پیشین:۱۹۴)

در زمانی که پیشه‌وری و جهان‌شاهلو  هر دو رهبری فرقه آذربایجان و زنجان را در اختیار دارند، جهانشاهلو می‌گوید پیشه‌وری: «چندین بار به من گفت خداوند کامبخش را لعنت کند که مرا دوباره به این کارها کشاند. من روس‌ها را خوب می‌شناسم آن‌ها تا جایی که سودشان اقتضاء کند به ما یاری خواهند کرد اما همین‌که سودشان در جهت دیگر اقتضاء کرد ما را میان میدان تنها رها خواهند کرد و چه بسا به دست دشمن خواهند داد. به راستی همین‌طور هم شد. …آن‌ها دستور می‌دهند و من هم می‌نویسم (مقصود روس‌ها بود).»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوی‌افشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۲۹۳)

«روزی غلام یحیا[عامل روس در فرقه آذربایجان و زنجان] از زنجان آمده بود و به ما درباره اوضاع آن‌جا گزارش می‌داد. پیشه‌وری از او پرسید این نزدیک به دویست و پنجاه هزار گوسفندی که از چوب‌دارها و دشمنان خلق مصادره کرده‌اید، چرا نمی‌فروشید و پولش را روانه‌ی وزارت دارایی [فرقه] نمی‌کنید؟ غلام یحیا گفت آقای پیشه‌وری گوسفندها را فدائیان[نیروهای نظامی فرقه زنجان] سر بریدند و خوردند. آقای پیشه‌وری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیا به من گفت اکنون دیدی که او چه‌گونه حساب پس می‌دهد. می‌گوید دویست و پنجاه هزار گوسفند را دویست تن فدایی در این چند ماه خورده‌اند. او خود را نماینده‌ی این دولت [دولت خودمختار آذربایجان] نمی‌داند او خود را به حق گمارده‌ی دیگران می‌داند و به آن‌ها حساب نه، بل‌که پول‌ها را تحویل می‌دهد.»(پیشین:۲۹۴) «غلام یحیا چندین هزار پوت روغن و پنیر و نزدیک ۲۵۰ هزار گوسفند چوب‌داران زنجانی و کُرد را که برای فروش رهسپار قزوین و تهران بودند، توقیف کرد و … از راه «تارم» و «کاغذکنان» به اردبیل و آستارا رسانیدند و در آن‌جا توسط آقای محمد سراجعلی اینسکی سرهنگ سازمان امنیت روس که آن زمان همه‌ کاره‌ی آن نواحی بود از راه پل خداآفرین از مرز گذراندند و تحویل عمال باقراوف دادند.»(پیشین:۳۲۴)

وابسته‌گی کامل کامبخش و کیانوری و غلام یحیا با ک.گ.ب مسجل بوده است. «ما کمونیست‌ها در ایران عینا” آن دستورات[در نامه به اردشیر آوانسیان نماینده حزب توده در ارتباط با کمینترن در اواخر سال ۱۹۴۱ به امضای گئورکی دیمیتروف رئیس استالینی کمینترن] را عملی می‌کردیم و وظیفه روزمره ما بود.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۳۹)

حزب توده‌ حزب «مردم» ایران نبود. «می‌دانیم که حزب توده‌ زائده‌یی از یک مجموعه‌ی جهانی بود که زیر پوشش انترناسیونالیسم و انترناسیونال کمونیست در خدمت سیاست آنی و جهانی حزب کمونیست و رهبر شوروی بود. با این تعریف، نباید و نمی‌توان گفت که رهبری حزب توده‌ اشتباه کرد و بعد به دنبال علل و عوامل این اشتباهات رفت. دستگاه رهبری حزب توده‌ استقلال فکر و عمل نداشت و به تمام معنای این کلمه (ایده‌ئولوژیک، پولتیک، ارگانیک) به کمینترن[استالینی] و بعد کمینفرم وابسته بود و از خط آن بدون قید و شرط و بی‌چون و چرا پیروی می‌کرد.»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق: ۳۰-۳۱)

ادامه دارد

سهراب.ن

۰۱/۰۶/۱۳۹۹

توضیحات:

(۱): – اخیرا”(۲۰۲۰) «اندیشکده وودرو ویلسون» ۳۱ سند وزارت امنیت آلمان شرقی (اشتازی) را در مورد فعالیت‌های کمونیستی و ضدکمونیستی در ایران در دهه‌های۱۹۷۰ و۱۹۸۰ منتشر کرده که عمدتا متمرکز بر حزب توده است. در یکی از این اسناد خبر مربوط به تعیین اعضای اصلی و کادر رهبری حزب توده در آستانه انقلاب را شرح می‌دهد. این سند که در ابتدای آن نوشته شده «نسخه‌ای از گزارش خبرچین رضا» به ‌جلسه روز یکشنبه اول بهمن ۱۳۵۷ در لیپزیگ اشاره می‌کند که در آن  احسان طبری، عضو اجرائی کمیته مرکزی حزب توده گفته بود: «روز ۱۵، ۱۶ و ۱۷ ژانویه مدیران اجرایی کمیته مرکزی حزب توده در لیپزیگ با هم دیدار کردند. موضوع نشست مسئله رهبری حزب توده در ایران بود». طبری تأکید کرده بود که «رفیق غلام دانشیان، عضو اجرایی کمیته مرکزی حزب توده از شوروی یک پیشنهاد داشت». او بعد از جلسه اعضای اجرائی کمیته مرکزی حزب توده، پیشنهاد کرده بود: «به‌جای رفیق ایرج اسکندری، نورالدین کیانوری، دبیر کمیته مرکزی حزب توده در ایران به‌عنوان دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده ایران معرفی شود. جعفر میزانی، عضو اجرائی کمیته مرکزی حزب توده ایران، منوچهر بهزادی، عضو اجرائی کمیته مرکزی حزب توده ایران و انوشیروان ابراهیمی، عضو اجرائی حزب دموکرات کمیته مرکزی آذربایجان به‌عنوان دبیران کمیته مرکزی حزب توده ایران معرفی شوند. بنا بر گفته طبری در همان جلسه غلام دانشیان قبلا درباره پیشنهادش با مقامات حزب کمونیست شوروی صحبت کرد و آنها او را تأیید کرده بودند. با همین مقدمه اعضای حاضر در آن جلسه اعلام کردند: «ما اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران پیشنهاد رفیق غلام دانشیان را بدون بحث تأیید می‌کنیم».‌ غلام‌یحیی دانشیان با حمایت و توجه مقامات شوروی در تصمیم‌گیری‌های مهم حزب توده نقشی اساسی ایفا می‌کرده است که می‌توان به برکناری رادمنش از دبیر اولی و جانشینی ایرج اسکندری در سال ۱۳۴۸ و همچنین برکناری اسکندری و جانشینی نورالدین کیانوری در سال ۱۳۵۷ اشاره کرد. همواره تغییر چینش رهبران حزب توده با فرمان مسکو بوده است.

(۲): صفرخان بعد از انقلاب ۱۳۵۷، سفری به روسیه می‌کند، در مدت سفر یک مامور امنیتی همراه او بوده و اجازه نداشته است که به باکو سفر کند. فقط با کسانی ملاقات داشته است که آن‌ها مجوز ملاقات صادر می‌کردند.

(۳): به قول کشاورز ایرج اسکندری که «سیلی جانانه‌یی به کامبخش» زده بود و «او را خائن و لودهنده ۵۳ نفر و قاتل ارانی نامیده بود.» .. «پس از مرگ کامبخش سخن‌رانی غرایی، درباره‌ی فعالیت او کرد و او را «یکی از بزرگ‌ترین کمونیست‌های ایران و یک انترناسیونالیست بزرگ معرفی کرد.»(یادمانده‌ها و یادداشت‌های پراکنده ایرج اسکندری:۳۲۸)

(۴): محمد عاصمی همیشه می‌گفت که کارت عضویت دو رقمی در جیب دارد که این به آن نشانه بود که او عضو قدیمی حزب توده است. خان‌بابا تهرانی می‌گوید: «به نظر من عاصمی در واقع مامور دو جانبه بود و حزب توده هم این را می‌دانست. بعدها معلوم شد در ساواک نیز عناصری از این دست بودند که با حزب توده هم ارتباط داشتند.»

(۵): مالکیت باغ ارم شیراز از آن خسروخان قشقایی بوده است که توسط محمدرضاشاه ضبط می‌شود. «رژیم ایران به وسیله اسدالله اعلم وزیر دربار که با خانواده قشقایی رفت و آمد داشت، یک مقرری‌ماهانه ۶۰۰۰ مارکی برای بی‌بی مادر خسروخان تعیین می‌کند.»(حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص۱۰۹)