اهمیت و جایگاهِ مبارزۀ مسلحانه

اهمیت و جایگاهِ مبارزۀ مسلحانه

[موتور کوچک، موتور بزرگ و تبیینی از دو مطلق]

نیز اشاراتی به نظرات «حمید تقوائی» و «اکبر معصوم بیگی»

شباهنگ راد

از زمانِ تدوین تئوری مبارزه مسلحانه – در سال ۴۹ -، تابحال نوشته ها، بحث و جدل‏های فراوانی صورت گرفته است. هر عنصر و یا جریان منصوب به انقلاب در چهارچوب منفعت‏های سیاسی – تئوریک خود، به رد و یا در تأئید اندیشۀ تئوری مبارزه مسلحانه برآمده است. نوشته ها و نیز حدیث‏ها پیرامون آن فراوان و تمام شدنی نیست. به این علت که در زمانه ای از تاریخ جنبش کمونیستی ایران، پاسُخِ عملی لایقی به آنچه باید کرد داد، که بعد از گذشت نیم قرن از آن، نه تنها از اهمیت و از جایگاه آن کاسته نشده است، بلکه هم‏چنان از زمره تاکتیک‏های اصلی نیروی مدافع انقلاب بحساب می‏آید. به هرحال نه نقدها تازه است و نه اعمالِ مدعیانِ منطبق با آنچه باید در برابرِ رژیم مسلح و افسار گُسیختۀ جمهوری اسلامی صورت گیرد، پدیدار است. دلیلِ تحریف و تعرضات بی‏مایۀ نظری نسبت به تئوری رهنمای انقلاب هم، به این موضوعات ربط دارد. یعنی در نبُود عنصر و نیروی عملِ متناسب با قاعده های حاکم بر جامعه، و نیز در بی حضوری و در بی عملی مفرطِ وابستگانِ به تغییر بافت سیاسی – اقتصادی است.

درواقع و جدا از سمت و سوهای نظریِ متفاوت، همه در سوی همانند، یعنی در سوی فقدانِ حضور و در سوی بی عملیِ مطلق اند. گفتگوها و ادعاها با واقعیات روزمره و مشغولیات سیاسی همطراز نیست. میادینِ اصلی و طبقاتی ایران خالی از سوهای هوادارِ دگرگونی جامعه و انقلاب است. نظام هم از این فرصت سود جسته است و به یُمنِ دم و دستگاه‏های سرکوب‏گرش با سرعتِ بیش از پیش در پیش، و مانع پیشرفت جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای گردیده است. نه نقدها و تجویزهای سیاسی”سازمان” و “حزب” متصل به مردم، شاملِ راست و ریز کردن مبارزۀ طبقاتی درون جامعه است، و نه اثباتِ بی‏مقدار دیدگاه‏ها و بخصوص دلیل تراشی از ناکرده های خودی حقیقی است. واضح است آن نقد و یا ردی زنده و پویا خواهد بُود که برآیند شرحِ دقیقِ واقعیات و نظر باشد. پس تنها با چنین نگاه و با عبور از چنین پروسه ای است که می‏توان، رد، پیدایی و یا پویائی نقد را درون جامعه دید.

متأسفانه مدت زیادی است که سوءبرداشت‏ها از ایده، جای خود را به نقدِ سالم داده است؛ مدت زیادی است که امیال شخصی، “سازمانی – حزبی”، در مقامِ منافع کلان تر جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای قرار گرفته است؛ مدت زیادی است که پرخاش‏گری و عصبانیت سیاسی سوار بر متانت و شکیبائی کمونیستی شده است؛ مدت زیادی است که افتراء، ترورِ شخصیت و اتهامات سیاسی – امنیتی، جانشین مبارزۀ ایدئولوژیک سالم و ثمربخش شده است. مقولاتی که بفور و با عریانی تمام می‏شود در مباحثات نظری – تئوریک و در مناظرات سازمان داده شده توسط جریانات متفاوت داخل و خارج از کشور و آن‏هم بگونۀ برجسته دید. شکی نیست که چنین نگرش‏ها و بگومگوهای سیاسی – تئوریک بمانند آب در هاون کوبیدن است و بدردِ جنبش نخواهد خُورد و در خدمت به توهم پراکنی و تحریف حقایق، و بخصوص در خدمت به  بی‏نظمی‏های بیش از پیشِ نظریِ ایده های کمونیستی است. یعنی اینکه، تاریخ و اثرات ثمربخشِ بخش‏هایی از فعالیتِ عناصر کمونیست در درون جامعه و جنبش کمونیستی را نمی‏توان با فرمول‏بندی های من درآوردی، با جابجائی الفاظ، با دست‏کاری جایگاه عناصر و یا با کتمان حقیقتِ نظری، توضیح داد. پس عدم وفاداری مکفی از این مقولات، یعنی دُور شدن از توضیحِ گرایشات سیاسی متفاوت، بمعنای انتقال تجاربِ ناصحیح و بدآموزی به نسل جوان و متعاقباً سفت تر کردن گرۀ معضلات پیشارو و ندانم‏کاری هاست.

در حقیقت پیشگامان تئوری مبارزۀ مسلحانه در تخالف با چنین بینش و با درس‏گیری از تجارب گذشتۀ کمونیستی در ایران و جهان به میدان آمدند و این سئوالات را در برابر خود قرار دادند که چگونه می‏توان جنبش کمونیستی را از تسلیم طلبی و کرختی بدر آورد؟ «چگونه میتوان سد عظیم دیکتاتوری و “جزیرۀ ثبات و آرامش” امپریالیستی را در هم شکست و آن جریانی را بنا نهاد که در مسیر آن توده بر خود، بر منافع واقعی خود، بر قدرت سهمگین و شکست ناپذیر خود واقف شود و به جریان مبازره کشانده شود؟» “مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک”

آن رفقا با تحلیل از ماهیت خیانت‏بار جریان‏هایی هم‏چون «حزب توده» و بویژه با تحلیل از ساختارِ سیاسی –  اقتصادی جامعه و حاکمیت سرنیزه، به این برآیندها رسیدند که از یک‏طرف نمی‏توان ادعای پیشاهنگی مبارزۀ ضد امپریالیستی را داشت و از طرف‏دیگر کمترین تلاشِ عملی ای در شکست بن بست مبارزاتی نکرد. توسل به قهر انقلابی در برابر قهر ضد انقلابی، گرداگرد چنین متد و انگیزه ای شکل گرفت و توانست در اندک زمانی کوتاه، نظم و ترتیب نظام وابستۀ شاهنشاهی را در هم ریزد. آن رفقا با درک از سرکوب عنان گُسیختۀ حاکمان که محصول اقتصادِ تک محصولی جامعه، محصول فقدان اعتراضات وسیع کارگری و توده ای، و بویژه محصول عدم ارتباط ارگانیگ بخش‏های متفاوت تولیدی – اعتراضی بُود، پرچمِ سازمان مسلح را بعنوان یگانه سازمان پیشروی جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای به اهتزاز در آوردند. این ها چکیده و در حقیقت شالودۀ نظری کمونیست‏های اواخر دهۀ چهل را شامل می‏شد و بدین ترتیب لازم و بجاست تا برای رد آن‏ها، بطور دقیق و همه جانبه مورد مطالعه قرار گیرد و پس از آن، راه‏های تازه تر و سودمندتر را، روی میزِ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای گذاشت. گزاره هایی که متأسفانه کمتر در جدل‏های سیاسی – تئوریک مشهود و در دستورِ کار نقادان قرار گرفته است. انصافاً یکی از این نقادان را می‏شود از «حمید تقوائی» نام بُرد.

وی چند وقت قبل طی مصاحبه ای تحت عنوان «کمونیسم کارگری و چریک‏های فدائی خلق» مبنی بر اینکه «چه ارزیابی دارید از نقش و از جایگاه چریک‏های فدائی خلق در مبارزه علیۀ رژیم سلطنتی»؟ گفت “خُب، ببنید چفخا با مشی و شیوه مبارزه، مشخص می‏شدند. یعنی شیوه مبارزه مسلحانه، بقول خودشون هم استراتژیک، هم تاکتیک. یعنی دست به اسلحه بُردن از همین امروز. برای اینکه بالاخره استراتژیک بتوونیم قیام مسلحانه توده ای و یا خلق را با اصطلاحاتی که اونها بکار می بُردن سازمان بدیم. خُب این مشی بُود. از نظر مضمون بنظر من مشی چریکی با مشی های غیر چریکی در آن دُوره، مثل خط مائوئیستی مثل خط سه جهانی، مثل علی العموم کسانیکه بهشون می گفتند سیاسی – تشکیلاتی کار، تفاوتی نداشت. همۀ نیروها اعم از چریک و غیر چریک در زمان شاه، نیروهائی که بخودشون چپ و کمونیست می‏گفتند، اساساً علیۀ وابستگی به امریکا مبارزه می‏کردند. چون دُورۀ بعد از کودتای بعد از ۲۸ مرداد بُود. مشخصاً و اون یک نقطه عطفی تعرض تاریخ ایران بُود. تاریخ معاصر. و این در برابر اون این چپ شکل گرفته بُود که می‏خواست مستقل باشه، می‏خواست امپریالیسم امریکا را بیرون کنه، می‏خواست صنعتی کنه جامعۀ ایران را. و در این جنگ هم فکر می‏کرد که خلق یک ترکیبی بُود از کارگر، خُرده بورژواء و زحمت‏کش، شهری، دهقانان و حتی بخشی از طبقۀ سرمایه دار که بهش می‏گفتند بورژوازی ملی و مترقی. اینها همه جز خلق بُودند. و اینها نمایندگی می‏کردند مبارزه خلق را علیۀ امپریالیسم امریکا و سگ زنجیریش که حکومت شاه باشه. این یعنی وجه مشترک شون بُود. فدائی همین نظر را داشت، همین خط و همین جهت را داشت، سه جهانی ها همین طور، مائوئیست‏ها همین طور. حزب توده همین طور. کلاً نیروهائی که اون دُوران مطرح بُودند. همه از این نظر وجه مشترک داشتند. بنابراین از لحاظ سیاسی ما فکر می‏کنیم جنبش فدائی اون موقع، بخشی از جنبش ناسیونالیستی چپ و ناسیونالیست ایرانی که طبق بر اساس کمونیسم، به اسم کمونیست صحبت می‏کرد، یک جنبش رفرمیستی – ناسیونالیستی که حداکثر یک تحولاتی می‏خواست برای صنعتی شدن ایران. برای استقلال ایران و صنعتی شدن ایران. پیشرفت کارخانجات، صنعت سنگین و غیره و غیره در ایران. این یک همچنین جریانی بُود. فدائی بنظر من از نظر مضمون اینجا قرار می‏گیره. ولی از نظر مشی متفاوت بُود با بقیه مشی چریکی و مبارزۀ مسلحانه رو عملی می‏کرد...”.

البته مصاحبه و حرف‏های «حمید تقوائی» صرفاً بموارد بالا خلاصه نمی‏شود و به نکات دیگری هم‏چون به نقش و جایگاهِ “حزب” در درونِ جامعۀ ایران، مبارزۀ مسلحانه و غیره اشاره کرده است که پرداختن بدان‏ها را می‏شود در فرصت‏ها و یا به زمان‏های دیگری گذاشت. امّا قبل از هر چیز توضیح این نکته حائز اهمیت است که پرداختن به این‏موضوع نه صرفاً راه اندازی جدلِ سیاسی – تئوریک برای متقاعد کردن مخالفین تئوری مبارزۀ مسلحانه، بلکه اشارۀ مکرر از تحریفِ آن – خط مشیِ – “مشی” است که «حمید تقوائی» به طریقۀ دیگر نقادان در پیش گرفته است؛ اشاره به وارونه جلوه دادن نظر و اغتشاش طبقاتی و بویژه نخواندن نظر، در خصوصِ رد است. معین نیست – و نمی‏دانیم – چگونه و بنابه نظر «حمید تقوائی»، تفاوتی بین مشی نظامی با “سیاسی – تشکیلاتی کار” نیست؟ نمی‏دانیم – و بقول وی- چگونه می‏شود سه جهانی‏ها، مائوئیست‏ها و حزب توده را مضموناً با چریک‏های فدائی خلق آنزمان در یک سو قرار داد؟ در حالیکه هر یک از این جریانات – علیرغم انتخاب “روش واحد” – در تضاد با هم قرار داشتند و از جایگاهِ طبقاتی متضاد از هم برخُوردار بُودند. نیز حزب توده – از منظر چریک‏های فدائی خلق – بعنوان حزب خائن به طبقۀ کارگر به حساب آمده بُود؟ فراتر از این‏ها نمی‏دانستیم که انتخاب شیوه و ابزار واحد بمعنای سیاست و برنامه واحد به حساب خواهد آمد؟ بالاخره نمی‏دانیم که از نظر «حمید تقوائی» چریک‏های فدائی خلق آنزمان، از نظرِ “مشی”، با دیگر جریانات متفاوت بُوده اند یا نه؟

حقیقتاً ولنگاری در ارائۀ نظر و در حقیقت یک قلم کردن جریانات متفاوت، از جمله قالب کردن حزب توده خائن به درونِ جنبش کمونیستیِ – و خلق – آنزمان، چیزی جز تصویرپردازی بنادرست از چپِ نظام پیشین و جامعۀ طبقاتی نیست. این جریانات و بر خلاف نظر «حمید تقوائی»، هم از نظر “مشی” و هم مضموناً متفاوت از هم بُودند، به همین دلیل که بخش‏های متفاوتِ “حزب کمونیست کارگری ایران”، در ارزیابی‏های سیاسی و بعضاً روش‏ها، متفاوت از هم اند.

اشاره شده است که «حمید تقوائی» نخوانده به نفی نظر رسیده است. در اثبات این حکم، می‏گوید “خلق ترکیبی بُود از کارگر، خُرده بورژواء و زحمت‏کش، شهری، دهقانان و حتی بخشی از طبقۀ سرمایه دار که بهش می‏گفتند بورژوازی ملی و مترقی. اینها همه جز خلق بُودند”!!

دست مریزاد به “لیدر” «حزب کمونیست کارگری ایران» باید گفت!! اوج بی مسئولیتی، وارونه جلوه دادن بخشی از تاریخِ جنبش کمونیستی و بویژه افکار تخریبی را می‏توان در مکتب «حمید تقوائی» آموخت. برای روشن شدن این‏موضوع، در قسمتی از تئوری “مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک” و در خصوص جایگاهِ بورژوازی ملی آمده است: “بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایه خارجی، ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست می‌دهد و بالاخره بتدریج از میان می‌رود. بدین ترتیب بورژوازی ملی نمی‌تواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطه امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد و از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع توده‌ها است“.

پس و با این حساب بورژوازی ملیِ مدنظرِ «حمید تقوائی»، از نظر تئوری مبارزۀ مسلحانه، بی اعتبار و بعنوان نیروی مستقلِ سیاسی به حساب نمی‏آمد و نیز در تقسیم بندی‏های طبقاتی، ذوب شده در سیستم سرمایۀ جهانی تعریف شده است. اضافه تر اینکه بباور چریک‏های فدائی خلق ایران “حزب توده” در قامت کاریکاتوری از حزبِ متعلق به طبقۀ کارگر برآمد و “سازمان انقلابی” هم، به انکارِ تغییر در مناسبات بعد از انجام “اصلاحات ارضی” پرداخت و بر این نظر بُود که فئودالیسم هنوز پابرجا است.

با این توضیحات، آیا می‏توان موارد طرح شده از سوی نقادِ چریک‏های فدائی خلق را جدی گرفت؟ به طور یقین «حمید تقوائی» – بمانند دیگر “رهبران” – دارد بدون تعمق و شتابزده به بررسی مسائل می‏پردازد و ذهنِ عناصر وابسته به گرایش خودی را، از تحریفِ تاریخ سیاسی جریانات و سازمان‏های پیشین پُر می‏کند. بر خلاف نظر وی عمل مسلحانه، برگرفته از ساختار سیاسی – اقتصادی جامعۀ بعد از اصلاحات ارضی بُود که امپریالیست‏ها به مردم ایران تحمیل کردند. انتخاب آن سیاست و طرق مبارزه در شکستِ سیاست‏های مسالمت جویانه و بن بست‏های سیاسی – تئوریک و عملی ای بُود که بمدت چند دهه بر شانه های جنبش کمونیستی ایران سنگینی می‏کرد. پس سلاح نه صرفاً ابزارِ مقابلۀ بدون سیاست و برنامۀ کمونیستی، بلکه انتخابِ عالیترین تاکتیک سازمانی و طرق توجۀ مردم به قدرت واقعی شان، و بخصوص طرقِ اصلی بسیج کارگران و زحمت‏کشان و آن‏هم نه در جهتِ قیام مسلحانۀ شهری، بلکه مبارزۀ مسلحانۀ توده ای و طولانی تعریف شده است.

علاوه بر این‏ها نمی‏شود در دنیای سیاست، “مشی” – خط مشی – را خارج از مقاصدِ سیاسی -‏ سازمانی توضیح داد. طرح “مشیِ” بدونِ در نظر گرفتن خط های سیاسی، اغماض از مفوله های طبقاتی است. همواره طرق و روش‏های سازمانی – حزبی، برآمدِ سیاست‏ها و برنامه ‏هاست. سئوال این است که عقبِ کدام روش و “مشی” می‏توان، از علایق و از تعلق سیاست – به آن مشی – صرف‏نظر کرد؟ دریغا، کار «حمید تقوائی» به جائی می‏رسد و می‏گوید فدائیِ آنزمان “بخشی از جنبش ناسیونالیستی چپ و جنبش رفرمیستی – ناسیونالیستی” بُوده است!

“اسلام سیاسی”، “رژیم زن ستیز” و وصل افکارِ چریک‏های فدائی خلق (آنزمان) به جنبش ناسیونالیستی چپ و امثالهم از جمله “نوآوری”هایی است که کمتر با تعالیم طبقاتی هم جهت است. وقتی استفاده از کلمه و یا واژه ای در بررسیِ جریانات و یا مقولات سیاسی بمیان آورده می‏شود، در آغاز باید دانست که تا چه اندازه بیان‏گر حقایقِ جامعۀ طبقاتی و نیر تا چه اندازه بازگوکنندۀ تاریخِ سیاسیِ جریانات در درون چپ است. پرتاب کلمات قصار و بی‏مایه که بفور این روزها دارد نسبت به این نظر و یا آن نظر، به خودی‏ها و به غیرخودی‏ها بکار گرفته می‏شود، نه تنها برازندۀ عنصر و یا حزب و سازمان مدعی برقراری جامعۀ کمونیستی نیست. بلکه برابر با بی پرنسیبی، فقر استدلالِ افرادی هم‏چون «حمید تقوائی» است. بزعم وی به این دلیل فدائی به جنبش ناسیونالیستی ربط داشت، که به صنعتی کردن جامعه می‏اندیشید!! به این دلیل در حلقۀ “جنبشِ رفرمیستی – ناسیونالیستی” قرار گرفت که شاه را سگ زنجیری به حساب می‏آورد!! به این دلیل “خلقی” و “ملیت” گرا بُود چون قصدِ قطعِ دست امپریالیسم امریکا از جامعۀ ایران را داشت!!! و …  توگویی حزب «حمید تقوائی» قصد و مقصودش نابودی سلطۀ امریکا، دیگر امپریالیست‏ها و یا قطع دست حاکمان و سرمایه داران وابسته در ایران نیست!!

خلاصه اینکه موارد فوق چکیده ای از نظرات و دلایل «حمید تقوائی» در رد مشی و جایگاهِ مبارزۀ مسلحانه در زمانِ رژیم گذشته است!! نکات و دلایلی که طبق معمول، محروم از پایه های آرمانِ کمونیستی، و نیز بی نصیب از توضیحِ صحیحِ جایگاهِ نظری – عملی چریک‏های فدائی خلق آنزمان است. تئوری و پراتیکی که از درِ پاسُخ به نیازمندی‏های طبقاتی جامعه برآمده است و صفحاتی تازه و نوین در تاریخ جنبش کمونیسیتی ایران گُشود. در حقیقت عملِ چریک‏های فدائی خلق در تقابل با سیاست‏هایی بُود که نظام پهلوی قبل تر و با انجام “انقلاب سفید”، گام بگام به سیاست‏های تعرضی خویش در عرصه های متفاوت افزود و هر جنبدۀ و تجمع سیاسی – اعتراضی را در نطفه خفه و فضای “دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد” را به درِ خانۀ میلیون‏ها انسان دردمند بُرد. در چنین شرایطی بُود که تعدادی از کمونیست‏های راستین پاپیش گذاشتند و به این جمعبندی دست یافتند که نمی‏توان نقبی به قدرت تاریخی توده ها زد، مگر آنکه ارگان‏های سرکوب نظام امپریالیستی را مورد هدف قرار داد. تعلق طبقۀ حاکمه به امپریالیست‏ها از یک‏سو و فقدان جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای وسیع، و نیز سردرگمی و ندانم کاری‏های عناصر و نیروهای مدافع محرومان از سوی‏دیگر باعث گردیده است تا جنبش کمونیستی راهِ خود را باز یابد و مدعیان دروغین طبقۀ کارگر را از صحنۀ سیاسی بدُور کند؛ مدعیانی که تمام قد در برابر شرایط موجود سر تعظیم فرود آوردند و به اشکال متفاوت، در صدد تخطئۀ مبارزۀ مسلحانه چریک‏های فدائی خلق ایران برآمدند.

این‏ها شالودۀ فکری چریک‏های فدائی خلق ایران را شامل می‏شد و متأسفانه عدم پیگیری آن – که مربوط به موارد دیگری ست -، باعث شده است تا امپریالیست‏ها رژیم دیگری را در قامت رژیم سابق بر سر کار گمارند و جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای را سرکوب و از مناسبات امپریالیستی حفظ و حراست کند.

موتور کوچک، موتور بزرگ

در وصف و در قسمت‏های متفاوتِ “مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک”، ارزیایی، برداشت‏ها و نیز نارسائی‏های گوناگونی وجود دارد. عده ای بر بار آن افزوده اند، عده ای به اغتشاش و انحراف از مبانی تئوری دچار شده اند و عده ای دیگر، به جمعیت تقلیل گراها پیوسته اند. آشکار است که هم مفهوم و هم بمیان کشیدن شدن موتور کوچک و موتور بزرگ، بمانند دیگر عرصه های تئوری مبارزۀ مسلحانه، حاصل دُورۀ معینی از تاریخ و موقعیتِ جنبش‏های اعتراضی کارگری، توده ای و کمونیستی بُوده است؛ دُوره ای که خفقاق حکومتی راه هرگونه مبارزه را مسدود و هر مخالف و مخالفتی را با شدت تمام پاسُخ می‏داد. کارگر در بند نان و آب خویش بُود و سازمان‏های به اصطلاح مدافع انقلاب، در کُنج خانه های شان کز کرده بُودند و سر تعظیم در برابر قدرت پوشالی رژیم فرود آوردند. جامعه در رکودِ و خمودِ سیاسی بسر می‏بُرد. در چنین اوضاع و احوالی تئوری “مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژیک، هم تاکتیک” و در پاسُخ به آموزه های لنین که قیام کار توده هاست و پیشاهنگ انقلابی بدون مردم مجاز به دعوت قیام نیست، تأکید نمود که [چرا قیام کار توده هاست]؟ “مگر تجربه کوبا نشان نداد که یک موتور کوچک و مسلح می‏تواند قیام را آغاز کند و بتدریج توده ها را نیز به قیام بکشاند؟ البته در اینجا غرض از قیام  نه یک قیام مسلحانه شهری (که وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسیع و ناگهانی توده ‌ها همراه با رهبری است)، بلکه یک مبارزۀ مسلحانه طولانی است که توده‌ ها بتدریج به آن کشیده می‌شوند“.

در گُسترۀ چنین انگیزه و نگرشِ کمونیستی ای، ناقوسِ موتور کوچک، که قصد و مقصودش چیره شدن به “فترت و عسرت” چپِ مدعی، و نیز متقاعد کردن موتور بزرگ به قدرت لایزال خویش بُود بصدا در آمد و در مدت زمانی کوتاه توانست توجه جامعه و موتور بزرگ را به سمت خود جلب کند؛ از آنزمان به بعد بُود که موتور کوچک نشان داد، می‏توان مبارزه کرد و می‏توان در برابر قدرت سهمگین و تا بُن دندان مسلح ایستاد. با عمل مسلحانۀ پیشگامان انقلاب بُود که رکود و خمودگی سیاسی جامعه فرو ریخت و نیز بر تضادهای دم و دستگاه های نظام افزود. مبارزه ای که توانست ذهن توده ها را بخود مشغول و دسته دسته از روشنفکران جامعه را حول این شکل از مبارزه گرد هم آورد. پاسُخِ مثبت جامعه به “جوانان کم حوصله” و “عجول” از یک‏طرف خواب آرامش را از حاکمان و از منادیان سرمایه ربُود و از طرف‏دیگر نشان داد که پیشرویی انقلاب با پیشرویی عناصر و نیروی مدافع وی رقم خواهد خُورد؛ نشان داد که فرمانبرداری و اطاعت در برابر وضع تحمیل شدۀ نظام، با مختصاتِ آرمانِ کمونیستی هم‏طراز نیست؛ متأسفانه تاول و زخمی که بمدت چهار دهه دارد بر تن و بدنِ جامعه و جنبش روشنفکری ایران سنگینی می‏کند و جامعۀ اعتراضی را در دو راهه ناروشنی و بی چشم اندازی قرار داده است. آشکارتر اینکه، مردم تشنۀ حمایت‏گران عملی از خواست‏ها و مطالبات سیاسی – صنفی شان در برابر استثمارگران و سرکوب‏گران اند؛ خواهان سامان‏بخشی و سازماندهی از جانب نیروی عمل در برابر نیروهای عملِ نظام اند. متأسفانه عمرِ نظام در اثرِ فقدانِ نیروی پیشرو در درون جامعه، دراز و درازتر شده است و در این وسط امثالی هم‏چون «اکبر معصوم بیگی» هم دارند وظایفِ کمونیستی چریک‏های فدائی خلق (در نظام گذشته) را به سطح “دانشجویان” و “کانون نویسندگان ایران” تقلیل می‏دهند و روش‏های خرج دارتر و بی‏فایده تر را به جامعه و به مردم توصیه می‏کنند!

«اکبر معصوم بیگی» در گفتگو با “زمانه” تحت عنوان تز «موتور کوچک، موتور بزرگ» هنوز کارآمد است، می‏گوید: “در جریان خیزش ۹۶ دانشجویان نقش این موتور کوچک را داشتند. دو شعار “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا”و “نان، کار، آزادی” را توده های میلیونی سر ندادند؛ جمع کوچکی از دانشجویان نبض زمانه را سنجیدند و درست زدند به هدف». در ادامه و در چهارچوب افکار تقلیل گرانه اش توضیح می‏دهد، “البته کانون نویسندگان ایران از حکم عام جامعه‌ ایران مستثنا نیست. همیشه اقلیتی پیش قدم شده است، همیشه «موتور کوچکی موتور بزرگ» را به حرکت در آورده است، و به طور معمول همین «موتور کوچک» بوده است که در دوره ‌های فترت و عسرت پا پیش گذاشته است، کسانی از این موتور کوچک که توان «جمع کنندگی» داشته ‌اند با کسانی مشورت کرده ‌اند، به اصطلاح مزه‌ دهان‌شان را چشیده ‌اند، عده‌ ای را که اهل کار تشخیص داده‌ اند دعوت کرده ‌اند، مهمانی مختصری داده ‌اند، موضوع را عنوان کرده ‌اند و در یک کلام چراغ اول را روشن کرده ‌اند.

عجبا! پس می‏شود جایگاه و نقش پیشرو کمونیستی ای که عملاً و با سلاح در برابر نظامِ مسلح ایستاد را هم‏ردیف با دو شعار دانشجویان و آن‏هم تحت عنوان  “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا”، و “نان، کار، آزادی” و یا اینکه با پاپیش گذاشتن عده ای پیشکسوتِ “کانون نویسندگان ایران” در دُوران ضعف، بازماندگی و تنگدستی جنبش‏های اعتراضی و چپ یکی دانست!! عجبا! چگونه مضمون و مقدارِ وظایف کمونیستی دارد اینگونه تعبیر و تفسیر می‏شود. و عجبا! که تابحال “چپ” ایران از اهمیت و از جایگاهِ حقیقیِ “کانون نویسندگان ایران” – و آن‏هم بعنوان موتور کوچک امروزی – غافل ماند و پی نبُرده است که جامعۀ کنونی، حامل “موتورهای کوچکی”، با تعیین و با مختصاتِ موتورِ کوچکِ دُوران ستم شاهی است!!

پیداست که این دو جنبش یعنی “دانشجویان” و “کانون نویسندگان”، اصلاً و ابداً تعلقی به جنبش‏ها (نیروها)ی حرفه ای درونِ جنبش کمونیستی نداشته – و ندارند – و از جمله جنبش‏های دمکراتیک و سیال به حساب – آمده و – می‏آیند. پس و اگر بسادگی – و در حقیقت بنابه منفعتِ سیاسی «اکبر معصوم بیگی» – بخواهیم به تحلیل اوضاعِ اسفبار زندگی مردم و چگونگی راهِ برون‏رفت از آن بپردازیم، آن‏وقت می‏بایست تا ابد جنبش‏های اعتراضی را در محدوده و در حصارهای تاکنونی شان تنها گذاشت و سرنگونی نظام را امری ناممکن تلقی کرد. اضافه تر اینکه اگر بخواهیم بر اساس “تحلیل” و “ارزیابی” «اکبر معصوم بیگی» به پیش رویم، می‏شود گفت که تابحال جنبش‏های کارگری و توده ای و آن‏هم در مراحل متفاوت، پا را بسیار فراتر از “موتورِ کوچکِ”های مدِنظر وی گذاشته اند و تا سرحدِ شعار مرگ بر دیکتاتور و “ولایت فقیه” و نیز سرنگونی نظام، پیش رفته اند. بیش تر از این‏ها، اینکه کارگران، ستمدیدگان، جوانان با سلاح‏های گرم و سرد جاده ها را بسته و میادین سودده و ارگان‏های سرکوب‏گر نظام را به آتش کشیده اند که کانونِ مدنظرِ «اکبر معصوم بیگی»، فاقدِ پتانسیل و ظرفیتِ لازمه برای انجام آن‏هاست. جنبش دانشجوئی و “کانون نویسندگان ایران”، در حیطۀ جنبش و “کانونِ” تبلیغ و ترویج، نشر آگاهی، روشنگری و جنبشِ دمکراتیک درون جامعه به حساب می‏آیند و کار و بارشان، رفع و رجوع و سازماندادن جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای و نیز هدایت آنان برای به سرانجام رساندن انقلاب نیست. بی دلیل هم نیست که بخشی از راه حل‏های کنونی را «معصوم بیگی» در “ایجاد نهادهای خودگردان” و آن‏هم به “اقتضای نیاز” می‏بیند و می‏گوید: “در محله‌ ای زنان از ترس انواع مزاحمت‌ها، از جمله مزاحمت جنسی، نمی‌توانند در عرصه ‌ی عمومی ظاهر شوند و گاه حتی به همین سبب از تحصیل محروم می‌شوند. اینجا ایجاد امنیت محله اگرنه مشکل همه، باری مشکل زنان است و تنها راه تأمین امنیت تشویق و ایجاد نهادهای کاملاً خودگردانی است که همه ‌ی نیروی خود را از خود می‌گیرند تا از امنیت زنان دفاع کند. در جای دیگر، با حداقل امکانات مالی می‌شود صندوق تأمین پزشک و دارو ایجاد کرد. در جای دیگر حداقل کمک مالی می‌تواند نهاد معیشتی- اقتصادی خودگردانی پدید آورد که خود به پاگرفتن نهادهای خودگردان و به خودمتکی و مستقل از این و آن نهاد دولتی یاری رساند. غرضم این است وجود همین لایه‌ ای گسترده اما «سازمان‌ناپذیر» مقتضیات تشکیلاتی بی‌سابقه‌ ای دارد که با اشکال پیشین سازمان‌دهی تفاوت معنی دار دارد”.

 

کثرتِ تقلیل گرائیِ افکار و آرمان کمونیستی را می‏شود در جمعبندی «معصوم بیگی» و آن‏هم بعنوان داروی سیاسی و شفابخشِ هزاران مصائب و دشواری‏های دست‏ساز نظام وابستۀ جمهوری اسلامی و بویژه جنایات ارتکابی نسبت به زنان و دختران دید!! “موتور کوچک” ادعایی وی از چنین تعیین و وظایفی برخُوردار می‏باشد!! موتوری که در حقیقت فاقد پشتوانه های نظری – عملی در برابر نظام هار و افسار گُسیخته است. این‏ها، استنتاجِ سیاسی و فهم «معصوم بیگی» از نقش و از جایگاهِ “موتور کوچک” – و در حقیقت وظایفِ پیشاهنگ کمونیستی – است که دارد با لاقیدی تمام به جامعه و به خُورد جوانانِ کمونیست و مدعیان تغییر بنیادی نظام داده می‏شود. آن موتور کوچک قصد و مقصودش شکستن فضای رعب و وحشت و افسرده گی سیاسی جامعه و بویژه جوابِ چپ درمانده و مفلوکِ آنزمان بُود، امّا این “موتور کوچک” – و امروزی – “کانون”، به ارابه و به دنباله رو جنبش‏های اعتراضی – و در درازمدت و در استراتژی – به سوپاپ اطمینان سیاست‏های امپریالیستی تبدیل گشته است.

فارغ از این‏ها، این سئوالات مطرح است که چگونه می‏توان بیرق “نهادهای خودگردان” را در محله ها علم کرد و مانع گُستاخی و تعرضات بی وقفۀ ارگان‏های سرکوب‏گر نظام شد؟ با کدام ابزار و با کدام برنامه و سیاست می‏شود حقوق پایمال شدۀ زنان را تضمین و از منافع شان حفظ و حراست کرد؟ مگر تابحال مردم به اشکال متفاوت و آن‏هم بدون “نهادهای خودگردان” و بدون “فرامین” موتورهای کوچک – مورد ادعایی «معصوم بیگی» -، به دفاع از دختران و زنان در چهار راه‏ها، در خیابان‏ها و در شهرهای متفاوتِ ایران نپرداخته اند؟ مگر با راه اندازی صندوق‏های کمک مالیِ مستقل از نهادهای حکومتی – دولتی، به یاری سیل زدگان، زلزله زدگان، اعتصابیون و غیره نه شتافته اند؟ و … پس وظیفۀ کمونیست‏ها و جنبش کمونیستی و آن‏هم بعنوان نیرو و جنبش تغییر دهنده در چیست؟ با این حساب نمی‏شود – و در حقیقت صحیح نیست – تا موتور کوچکِ “کانون نویسندگان ایران” را جدی گرفت و آنرا هم‏ردیفِ سازمانِ کمونیستیِ تا سرحد رهائی از سیستم و مناسبات امپریالیستی تعریف کرد. “کانون”ی که بنابه گفتۀ «اکبر معصوم بیگی» بزرگ‏ترین مشکلات فعلی چپ را در “بُن بست‏های تشکیلاتی” و نیز “راه حل‏های پیشین” را ناکارآمد می‏داند”!! چرا که بنظر وی آن عصر تمام شده است و “موتور کوچک” امروز و مردم هم می‏بایست، دل به “امید” به بنددند!!.

دُرست است و عمرِ آن عصر به سر رسیده است، ولی عمرِ عصر عمل، و عمرِ عصرِ بسیج توده ها حول عالیترین شکل از مبارزه به سر نرسیده است. چرا که نظامِ کنونی دارد از همان سیاست‏ها، تاکتیک‏ها و ابزارهایی برای پس زدن جنبش اعتراضی کارگری و دیگر توده های محروم و جوانان استفاده می‏کند که نظامِ پیشین در مقابل خود قرار داده بُود. بنابراین تنها با زور سازمانیافته و مسلحانه است که می‏توان توده ها را از مخمصه های سیاسی – اقتصادی بدر آورد. کوتاه اینکه، نه “موتور کوچکِ” – کانون نویسندگان ایران -، را می‏شود هم‏معنا با موتور کوچک اواخر دهۀ چهل دانست و نه “امید” وی از زمره خواست‏های سیاسی و آرزوهای مردم را تشکیل می‏دهد. کار انقلاب بدون هدایت و بدون عملِ کمونیست‏ها در برابر زور و سرنیزۀ حاکمان، و یا با جادو جنبل و دل بستن به “امید” به پیش نخواهد رفت. نیاز به کار آگاهگرانۀ کمونیستی – و نه خیریه – دارد. این روحِ مسئولیت و تعهدپذیری سیاسی ا‏ست که افرادی هم‏چون «اکبر معصوم بیگی» فاقد آنند.

دو مطلق

به طور قطع انحراف و نارسائی‏هایی در فهم و درکِ عناصر و نیروی روشنفکر، نسبت به روانشناسی اجتماعی در جامعه وجود دارد. می‏شود گفت این قسمت هم بمانند دیگر قسمت‏ها، برداشت‏های ناصحیح و نیز سوءبرداشت‏هایی موجود است که بدون شفافیت بخشیدن بدان‏ها، پیشرفتِ جنبش‏های اعتراضی و روشنفکری ناممکن می‏باشد. همانطور که پیش تر آمده است، واژه های سیاسی – اجتماعی، محصولِ شرایط و بازگوکنندۀ دُوره های معینی از تاریخِ مبارزاتی – طبقاتی اند؛ دُوره هایی که ضد انقلابیون در حوزه های متفاوت، در صدند تا وضعِ منطبق با منافع خود را به جامعه و به مردم تحمیل کنند و از جمله فضای سیاسی را در دایرۀ رکود و خمود نگه دارند. این‏ها از زمره مختصات و سیاست‏های همۀ نظام‏های سرمایه داری و از جمله نظام وابستۀ جمهوری اسلامی است. نظام پیشینِ ایران هم از انجام و از پیگیری این سیاست مستثنی نبُود و بویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد بُود که افسار گُسیخته تر به کارگران و دیگر توده های ستم‏دیده یورش بُرد. سیستم پلیسی خشونت‏بارتر شد و فرهنگِ تسلیم طلبی و اطاعت از وضع موجود به رویۀ جامعه تبدیل شد. به خودی خود علت‏های این موضوعات، بمواردی هم‏چون شکست‏ها، خیانت‏های رهبری و پس کشیدن در برابر تعرضات ضد انقلابیون مربوط است. دشمنِ مردم، تلاش اش بر آن بُود تا راه هرگونه تماسِ محافلِ روشنفکری با کارگران و توده ها را قطع و مانع بازخواهی، نضج و شدت یابی اعتراضات آنان گردد. به عبارت روشن تر فضای اعتراضات و مخالفت‏ها منکوب و نظام غره تر از پیش، در پی برافراشتن پرچمِ یگانه رژیم قدرت‏مند در درون جامعۀ ایران و منطقه بُود. در چنین اوضاع و احوالی، امر ارتباط با کارگران و توده ها نه تنها کار آسان، بساکه بسیار دشوار بُوده است. چرا که کارگران در بند نان و آب خویش و از فرهنگِ اعتراضی بدُور بُودند. زیرا “نیرویِ دشمن خود را مطلق و ناتوانی خود را برای رهائی از سلطۀ دشمن نیز مطلق می‏پندارند”. پس این سئوال رودرروی کمونیست‏های دهۀ چهل قرار گرفت که “چگونه می‏توان با ضعف مطلق در برابر نیروئی مطلق، در اندیشۀ رهائی بُود” «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء – امیرپرویز پویان».                

این سئوال مطرح بُود که چگونه می‏توان ناتوانی مطلق و روی گردانی توده ها از مبارزه، و نیز اقتدارِ پوشالی نظام را در هم شکست و آنانرا به منافع واقعی شان واقف گرداند و به میدان مبارزه کشاند؟ جوابِ “«مسعود احمدزاده» و «امیرپرویز پویان»، عمل مسلحانه بُود. از آن به بعد بُود که مبارزۀ مسلحانه بعنوان عالیترین شکل از مبارزه در دستور کار قرار گرفت و به اثبات رساند که می‏توان مبارزه کرد و می‏توان قدرت پوشالی نظامِ سراپا مسلح را در هم ریخت؛ از آن به بعد بُود که فرهنگِ تسلیم طلبی و کرنش از فضای جامعه رخت بر بست و رفته رفته توجه مردم و نیروی جوان و روشنفکر را به سمت خود جلب کرد. منظور اینکه آنچه «امیرپرویز پویان» از دو مطلق سُخن بمیان آورد، نه ردِ فرهنگ مقاومت و مبارزۀ بعضاً کارگران آگاه در برابر نیروی مطلق دشمن، بلکه روی گردانی کل طبقه – یعنی جامعۀ کارگری – از ترسِ تحمیل شدۀ نظام و هم‏چنین دُوری از تماس با محافل روشنفکری بُود. بنابراین، موضوعِ مدنظر «امیرپرویز پویان»، نه بی‏توجهی و نادیده گیری و یا بی اعتنایی کارگران آگاه به مبارزه، بلکه بیگانگیِ مبارزۀ عمومی و جمعی و نیز فهمِ ریشۀ ظلم و بی‏عدالتی‏های موجودِ حاکم بر جامعه بُود. جمعبندی که در نظر «اکبر معصوم بیگی» پیدا نیست و آگاهانه دارد، به تحریف و به ردِ نظر «امیرپرویز پویان» می‏پردازد. وی در همان مصاحبه می‏گوید: “ترسی واقعی بِود و مطلق بُود، ولی در مقابل این ترس، هیچگاه، مقاومت گُم و ناچیز نبُود و همه چیز را نمی‏شد و نمی‏شود به ترس مطلق فروکاست“.

این اولین بار نیست که دنیای مجازی و عینی، خواسته و یا ناخواسته با نظرات دو گانه ای نسبت به واقعیات رودررو می‏شود. به عادت تبدیل شده و نیز برای اثبات نظر خودی هم نیاز به فرضیه سازی و ارائۀ چندگانگی نظر و بخصوص تحریف نظرات دیگران است. بالاخره مشخص نیست که از نظر «معصوم بیگی»، “ترسی واقعی و مطلق بُود” و یا اینکه، از مضمونِ مطلق فاصله داشت؟!!

خلاصه جوابِ چند گانگی در ارائۀ نظر، تحریف و انحراف را می‏بایست از حاملین نظر و نقادان خواست. امّا یک موضوع – و در حقیقت چندین موضوع – روشن شده است و آن اینکه با آغاز مبارزۀ مسلحانه از سوی پیشگامان انقلاب، مکانیزم‏های اعتراضی – مبارزاتی در تمامی سطوح زیر و رو شده است. پاسُخ به ندای انقلابیون مسلح از سوهای متفاوتِ جامعه، و بدنبال در هم ریختگی دم و دستگاه‏های سرکوب نظام و هم‏چنین اختصاص بودجه های کلان تر نظامی برای پیگرد و دستگیری کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین، بازگوکنندۀ اثرات مبارزۀ مسلحانۀ چریک‏های فدائی خلق در زمانۀ خمودگی مبارزه، در زمانۀ ترس و وحشت مردم و قدرتِ مطلقِ نظام بُود. از آن به بعد بُود که میادین پُر از اعتراض و مخالفت‏ها شد و “جزیرۀ ثبات و آرامش” ادعایی شاه فرو ریخت.

شاه رفت، امّا مناسبات امپریالیستی پابرجا ماند؛ شاه رفت، امّا رژیم تازه بقدرت رسیده، خشونت‏بارتر از گذشته بمیدان آمد؛ شاه رفت، امّا جنبش‏های اعتراضی با صلابتی بیشتر، در برابر رژیم جمهوری اسلامی ایستاد؛ رژیمی که علیرغم سرکوب‏های ممتد و سازمانیافته تر نتوانسته است، فضای ترس و وحشتِ نظام پیشین را به جامعه و به میلیون‏ها تودۀ دربند تکلیف کند. فهم و جذب این مطالب کار سنگینی نیست. مروری گذرا و سطحی به جنبش‏های اعتراضی بیکاران، زنان، دانشجویان، کارگران و خلق‏ها – و آن‏هم در روزهای آغازینِ بر سر کارگماری نظامِ جمهوری اسلامی -، علائم این حقیقت است که نه تنها روحیۀ ترس و وحشت مطلق از نظام فرو ریخته است، بلکه دهه هاست که نظام در ضعف، در حال دست و پا زدن و در لبۀ سرنگونی قرار گرفته است.

بنابراین و همزمان با برکناری شاه – و بدُرست می‏شود گفت که -، جامعه دست‏خوش تغییراتی چند در عرصه های اعتراضی – مبارزاتی و اجتماعی شده است؛ دهه هاست که روانشناسی اجتماعی در جامعه تغییر کرده است تا جائیکه خلق رزمندۀ کُرد و ترکمن صحرا، سلاح به کف گرفتند و ارگان‏های حافظ بقای نظام وابسته را به مصاف طلبیدند؛ نیز تا جائیکه و تابحال سردمداران رژیم جمهوری اسلامی نتوانسته اند “سیاست یا روسری، یا توسری” را بنابه خواست و بطور کامل، به جامعه و به زنان تحمیل کنند. دودلی نیست که رنگ و بوی اعتراضات رفته رفته بیش و بیشتر شده است و کارگران و مردم، جوانان و زنان علیرغم چشم اندازهای ناروشن، هم‏چنان در صحن جامعه حضور دارند و خواهان تغییر نظام اند؛ علاوه بر این‏ها مخالفت‏های پُر دامنه و علنی جای خود را به مخالفت‏های کم دامنه و بیگانگیِ اعتراضی – مبارزاتی داده است. نظام هم روزانه برای چاره جوئی – و در حقیقت سرکوب آن – بدنبال تسلیح بیشتر و روش‏های مثمرتر برای پس زدن مطالبات بحق کارگران و زحمت‏کشان است. پس و بطور یقین می‏شود گفت که جامعۀ ایران کاملاً سیاسی شده است و چنین جامعه ای را نمی‏شود هم‏چنان بعنوان جامعۀ ترس و وحشت، رکود و خمود مورد ارزیابی و بررسی قرار داد. پُر شدن فضا و دیوارهای جامعه با شعارهای مرگ بر حکومت‏مداران و دولت‏مندان، و بویژه حملات پی در پی جوانان به نهادها و مراکز سرکوب، نشانه های تغییر روانشناسی اجتماعی، نسبت به مسببین وضعیت کنونی است. پیداست که ثمربخشی این موضوع یعنی پائین کشیدن نظام با دم و دستگاه های رنگ وارنگ اش، به حلقه ها و به اتصالات دیگری هم‏چون به دخالت‏گری و به حضورِ مدافعین انقلاب و کمونیست‏ها و آن‏هم در رأسِ جنبش‏های اعتراضی مربوط است. به این سبب که مردم و جنبش‏های خودبخودی و گُسترده، به هر اندازه و میزانی، بخودی خود، قادر به تغییرِ زیرساخت‏های جامعه نیستند. اگرچه حضورِ کارگران و مردم در میدان موضوعی حیاتی است، ولی انتظار و شناخت از سیاست‏ها، تاکتیک‏های امپریالیستی و یا انتخاب شعارهای روشن و هدفمند و ساختارشکنانه از سوی آنان، موضوعاتی نارسا، زیان آور و انحرافی می‏باشد که ما در گفتمان‏های مجازی و به طرقِ متفاوت با آن‏ها رودررویم.

کوتاه اینکه نمی‏توان – و در حقیقت نمی‏شود – از دُو دُورۀ متفاوت تاریخی – مبارزاتی، استنتاج و نتیجه گیری واحدی ارائه داد و دُوران رکود و خمودگی مبارزه را با دُورانِ شادابی اعتراضی، و اعتصابات پی در پی و نیز خیزش‏های مردمی و جوانان – و بعضاً مسلحانه – یکسان گرفت. میادین تولیدی و خیابان‏ها پُر از گفتگوها و شعارهای مرگ بر سرمایه دار، حکومت‏مداران و دولت‏مندان شده است. فرهنگِ بیگانگیِ مخالفت‏ها و اعتراضات و بخصوص ترس مردم و جوانان فرو ریخته است و همه به اشکال متفاوت دارند درخواست‏های بدیهی و بحق شانرا به گوش ظالمان و ستم‏گران می‏رسانند. نظام فاقد پائین‏ترین پایگاه اجتماعی است و مردم دارند به روش‏های گوناگون سردمداران را به سُخره می‏گیرند. بستن جاده ها و آتش زدن پمپ ببزین‏ها، حمله به پایگاه های جهل و سرکوب و غیره – و آن‏هم در زمان‏های متفاوت -، از جمله علائمِ فروریختنِ ترس و وحشت و بویژه نشانه های عزم و بازخواهی کارگران، زحمت‏کشان، توده های ستم‏دیده و جوانان از سردمداران رژیم جمهوری اسلامی است. ناگفته نماند که در زمانه و با تعیین کنونی، برگشتِ جامعه به دُوران نظامِ پیشین ناممکن و تبلیغ و ترویج آن‏ها خطاست. علتِ اساسی عدم پیشرفت بیش از پیش جنبش‏های کارگری و توده ای و ناسرانجامی آن‏ها، به دلایل دیگری مربوط است که یقیناً بدون پاسُخگوئی صحیح بدان، نمی‏توان حرفی از رهائی از زیر سلطۀ ستم‏گران و سرکوب‏گران بمیان آورد

اثر پیشرو

عده ای معتقدند که جنبش نیازی به سر، – یعنی هدایت‏گران کمونیست – ندارد. عده ای دیگر و علیرغم باوری ظاهری، به انتظار تغییر نظام امپریالیستی – از جانب کارگران و مردم – نشسته اند و دارند بعنوان “احزاب و سازمان‏های” رتموت کنترلی “فرامین” سیاسی – مبارزاتی صادر می‏کنند. عده ای دیگر در پی توضیح جایگاه خودی و آن‏هم در قد و قوارۀ “موتور کوچک”اند. بی‏شک تکلیف بخش اوّل مبحث نه تاحدودی، بلکه کاملاً روشن است. چرا که از آرمان کمونیستی بدُورند و مدافع و مبلغِ رفرمیسم اند. به این علت که نمونه ای در به سر انجام رساندن انقلابِ بدون هدایتِ سازمان انقلابی و حزب کمونیستی در دسترس ندارند. متأسفانه این عده هدف را نه شناخته اند و دچار توهم و در حقیقت انحرافِ مطلق از آرمان کمونیستی اند. بخش دوّم و سّوم و علیرغم حضوری و بی حضوری، پیرو سیاست یک بام و دو هوا هستند و هم انجام انقلاب را مترادف با کارهای خیریه می‏دانند و هم با مبالغه گوئی و بزرگ‏بینی “سازمانی – حزبی” دارند خود را بعنوان یگانه نیرو و هدایت‏گران جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای معرفی می‏کنند؛ یگانه نیروهائی که منتظر ظهورِ سازمانِ کمونیستی دیگری در درون اند!!

این عده هم حکایتِ شگفت آوری دارند. “سازمان مسلح” منتظرِ عروج سازمان مسلح و انقلابی در درون است. “حزب” پرولتری چشم براهِ برآمدن حزب دیگری برای هدایتِ مبارزات کارگری و توده ای است. پس بدون پیشداوری و بداندیشی می‏شود گفت که عملاً تفاوتِ آنچنانی بین دستۀ اوّل، با دوّم و سُوم نیست. فقط تعاریف و نظم و ترتیب وظایف متفاوت از هم چیده شده است و هیچیک معرفِ توضیحِ صحیح، و نیز معرف توضیحِ محتوایی جایگاهِ خودی بعنوان “پیشروی پرولتری” به دنیای بیرونی نیستند.

بی‏شک این‏ها دردِ جنبش و از جمله بن بست فعلی چپ ایران را شامل می‏شود. البته این مربوط به این سوی قضیه، یعنی دردِ “پیشروان” است. چرا که سوی دیگر و اصلی آن یعنی جامعه بمدت چندین دهه است که شاهد سرزندگی و پویائی جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای است. بی اغراق می‏شود گفت که نه تنها سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بساکه تمامی نظام‏های سرمایه داری از یک‏طرف از فقدان نیروی متعلق به مردم سر مست اند و از طرف‏دیگر از گُستردگی اعتراضات کارگری و توده ای و نیز از طرح مطالبات قربانیان امپریالیستی و جوانان ناخُشنودند. می‏دانند که عمرِ طبقۀ سرمایه داری در اثر فقدان سازمان و حزب کمونیستی طولانی تر و نیز مناسبات امپریالیستی بدون رودررو شدن با صدمات جدی تر بردوام خواهد ماند. در اثبات این موضوعات به موقعیتِ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای سرتاسر جهان و بویژه به جنبش‏های بی وقفۀ ایران نگاهی بی‏اندازیم و آن‏وقت براحتی می‏شود، به ایراد کار پی بُرد. به عنوان نمونه چهل سال آزگار است که چپ ایران – منظور نیروی سازمانیافته و متصل به درون -، در خوابِ عمیق فرو رفته است؛ چهل سال آزگار است که کمترین نقشی در باروری مبارزات کارگران، زحمت‏کشان، زنان، دانشجویان و جوانان ندارد؛ در مقابل چهل سال آزگار است که فداکاری‏های کارگران و مردم بمنظور تحقق مطالبات پایمال شدۀ شان، از جامعه رخت بر نه بسته است؛ چهل سال آزگار است که میادین تولیدی و خیابان‏ها پُر از اعتراضات و مخالفت‏ها شده است. به دیگر سُخن هرچه جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای و جوانان بُرنده تر و سرزنده تر می‏شود، انرژی نیروهای خارج از کشور کمتر و دامنۀ منمیت فردی، ذهنی گرائی، سکتاریسمِ “سازمانی – حزبی”، تهمت و افتراء به مخالفین درونی بیشتر و بیشتر می‏شود. پُر واضح است که علل این گرفتاری‏ها در وحلۀ نخست به دُوری از مبارزۀ حادِ طبقاتی و در ثانی به انتخاب زندگیِ سیاسیِ غیر حرفه ای مربوط است؛ معلوم است که علت‏ها در سیاستِ بخود و یگانه اندیشیدن و آن‏هم بعنوان بی همتاترین سازمان و حزب “پرولتر”ی است. “سازمان” و “حزبی” که در پیشبُرد بدیهی ترین وظایف اش وامانده است؛ “سازمان” و “حزبی” که، سیاست دافعه اش بمراتب بیش از جاذبه اش شده است.

همه جا اینچنین شده است و معلوم است که جوامع متفاوت علیرغم بُحران روبه افزون و نیز لغزش‏های متناوب طبقۀ سرمایه داری، شاهد پیشرویی های لازمه و کافی برای تحقق مطالبات بدیهی کارگران و زحمت‏کشان نیست. خوشختابه میزانِ مخالفت‏ها و اعتراضات رفته رفته روبه افزون است و متأسفانه فقدان حضور، دخالت‏گری‏ها، نقش آفرینی‏ها و تأثیرگذاری‏های کمونیستی بر روی جنبش‏های اعتراضی، طولانی تر و فاصله دارتر شده است. نظام‏های سرمایه داری با وقاحت بیشتر و با حملات دهشتناک‏تر در پیش اند و مجالی برای زندگیِ بخور و نمیرِ سازندگان اصلی جامعه بر جای نگذاشته اند. کارگران و دیگر توده های محروم، فقر، نداری، بی‏خانمانی و بیکاری را دارند با پوست و گوشت شان لمس می‏کنند و در مقابل “سازمان” و “حزب” مدافع وی به دنبال تفسیرپردازی از موقعیت زندگی آنان است. بنابه هزاران ادلۀ اعتراضی – مبارزاتی، درمانِ دردهای جامعه نه در تفسیر آن بلکه در تغییر آن است. پس تغییر آن وابسته به حضور در میادین متفاوت طبقاتی، و نیز وابسته به انتخابِ سیاست‏ها و تاکتیک‏های دگرگون ساز و اثربخش در برابر نظام‏های خشن و سرکوب‏گری هم‏چون رژیم جمهوری اسلامی است. در هم ریختن امنیتِ زندگی و مالی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و بویژه حامیان بین المللی شان در گرو، انتخابِ سیاست و تاکتیکِ کارآمدی هم‏چون کمونیست‏های عصر عمل است. موضوعِ مهمی که با “عصر عمل” فعلی صدها کیلومتر فاصله دارد. با این تفاصیل تا زمانیکه، گردونۀ سیاست‏ها، تاکتیک‏ها و برنامه هایی هم‏چون هدایت جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای بگونۀ رتموت کنترلی، و یا با توصیۀ گرد هم آمدن در “نهادهای خودگردان” و “موتورهای کوچکی” هم‏چون “کانون نویسندگان ایران” می‏چرخد، انتظاری به تغییرِ و بهبودی زندگی سازندگان اصلی جامعۀ بشری نیست. به این علت که تنها با کار بست عالیترین شکل از مبارزه یعنی مبارزۀ مسلحانه است که دیگر اشکال و روش‏های اعتراضی – مبارزاتی سودمند واقع حواهند شد.

۲۱ آگوست ۲۰۲۰

۳۱ مرداد ۱۳۹۹