‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند. نمی‌میرند. بازتولید می‌شوند.(١٠)

‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.

نمی‌میرند.

بازتولید می‌شوند.(۱۰)

 

تاسیس حزب توده

پایه‌گذاری حزب توده را ابتدا، بدون هیچ توضیح اضافی‌یی از قلم خسرو شاکری محقق برجسته، که با استفاده از اسناد و مدارکی که از آرشیوهای استالینیسم در شوروی «مرحوم» به دست آورده است، با هم ‌خواهیم خواند و سپس نظرات یوسف افتخاری و باقر امامی و چند تن دیگر را مرور می‌کنیم تا ساخت و پاخت فاسدترین حزب تاریخ معاصر ایران را دریابیم:

«مدارکی که در مقاله مورد بررسی قرار گرفته‌اند به‌روشنی نشان می‌دهند که حزب توده، با دخالت اداره‌ی اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حکومت شوروی بود. بدین‌سان، این نظریه که این حزب هم‌چون سازمانی اصیل که مستقلا” از جانب عناصر مترقی آزاده شده از زندان رضاشاه تأسیس شد، باطل می‌شود… حزب توده، اگرچه از طریق ارتش سرخ به‌ وجود آمد، اما انعکاسی بود از خواست اصیل برخی _ خواستی که از آن استادانه [توسط شوروی] بهره‌برداری شد _ از زندانیان سیاسی که خواستار ایجاد و رهبری یک حزب سیاسی مترقی بودند که نقش مؤثری، اگر نه تعیین‌کننده‌یی، در سرنوشت کشورشان ایفا کنند.

تاکنون نظریه‌های گوناگونی در مورد پایه‌گذاری حزب توده در پاییز ۱۳۲۰، یعنی پس از اشغال ایران توسط متفقین و استعفای اجباری رضاشاه در آخر تابستان همان ‌سال، عرضه شده‌اند. اصلی‌ترین تز مربوط به تأسیس حزب توده این است که در جلسه‌ی پایه‌گذاری آن در منزل سلیمان میرزا اسکندری، رستم علی‌اُف، که بعدها در باکو خاورشناس شد، حضور داشت. این نظریه هم توسط طرف‌داران و هم مخالفان حزب توده تبلیغ شده است. این نظریه‌ی نیندیشه توسط آخرین دبیر اول حزب توده، نورالدین کیانوری (نورالدین کیانوری، خاطرات، تهران، ۱۳۷۲ ، صص ۷۳ و ۷۸.) و سپهر ذبیح در دانش‌نامه ایرانیکا هم عرضه شده است. یادآوری این نکته در مورد این نظریه‌ی افسانه‌آمیز، ضروری است که رستم علی‌اف در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در هنگام تأسیس حزب توده بیش از یازده سال نداشت!»( او در سال ۱۹۴۹ وارد دانشگاه لنین‌گراد شد. این نویسنده[خسرو شاکری] شخصا” علی‌اف را در سال ۱۹۹۳ در باکو ملاقات کردم. او چند سال پیش در اثر یک سکتهء قلبی در گذشت.)

«نویسنده‌ی این سطور [خسرو شاکری] از این بخت استثنایی، اما محدود، برخوردار شد که در سال‌های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ به بایگانی‌های بین الملل کمونیست [انترناسیونال سوم یا کمینترن] در مسکو دست یابد. اکنون با تکیه به اسناد غیرقابل انکار می‌توان به این موضوعِ مورد نزاع پرداخت، به‌ویژه در پرتو روایت‌های متضاد و فصلی‌یی که از سوی خود حزب توده عرضه شده‌اند. آن‌چه در پی خواهد آمد خلاصه‌ی شرح پایه‌گذاری حزب توده بر اساس اسنادی است که در بایگانی‌های بین‌الملل کمونیست [کمینترن] یافته‌ام. در ضمن، هرگاه که لازم آید، به اسناد منتشر شده نیز ارجاع داده خواهد شد. به‌خاطر ماهیت مورد نزاع این موضوع از اسناد شوروی‌ها نقل قول‌های مفصلی آورده خواهد شد، تا هرگونه تردیدی زدوده شود.»

«در گزارشی که سرهنگ سِلیوکُف (رئیس رکن دوم اداره‌ی سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ، کمیسرِ بریگاد ایلچِف نوشت، گفته شده است که «بنابر خواست شما» با سلیمان میرزا اسکندری، دمکرات سوسیالیست و با سابقه «ملاقات کردم.» این ملاقات در ساعت شش عصر در روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۱/ ۲۸ شهریور۱۳۲۰ در منزل وی صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رایزن سفارت شوروی در تهران، به سلیمان میرزا معرفی شد. گفت‌‌وگوی فارسی و روسی که هشتاد دقیقه طول کشید از طریق مترجم انجام گرفت.( مذاکرات توسط شخصی به نام اِرکوش ترجمه می‌شد.)

پس از ادای تعارفات مرسوم، افسر ارتش سرخ سِلیوکُف عقیده‌ی سلیمان میرزا را در مورد «رویدادهای جاری و وضع کنونی ایران» جویا شد. پاسخ اسکندری چنین بود: در این کشور «هیچ امر تازه‌ای رخ نداده است.» «ما شاهد هیچ روی‌داد مشابه آن‌چه در روسیه [در۱۹۱۷] رخ داد نبوده‌ایم … در این‌جا شاه [کذا، مقام سلطنت] در جای خود باقی مانده است. مجلس و دولت، به‌راستی، همانند پیش‌اند، و- در حال حاضر- به‌هیچ بهبودی در اوضاع دست نزده‌اند. زندانیان سیاسی هنوز آزاد نشده‌اند.» سلیمان میرزا افزود که رضا شاه «زیر فشار روس‌ها و ارتش سرخ ایران را ترک گفت، و به نظر می‌رسید که او داوطلبانه از ایران خارج شده باشد [تا] فرزند او [بتواند] به جای او به‌نشیند. »

روشن است که در این‌جا سلیمان میرزا می‌خواست که مخاطب روس خود را نوازش کند؛ در عین حال، واقعیت این است که رضا شاه مجبور شده بود زیر فشار مشترک روسیه و بریتانیا از تخت و تاج صرف نظر کند، اما داوطلبانه ایران را ترک نگفت، زیرا، به‌رغم هشدارهای مکرر بریتانیا دایر بر لزوم اخراج جاسوسان آلمانی، او مناسبات خود را با آلمان نازی ادامه داده بود.»

سلیمان میرزا به مخاطب شوروی خود گفت که «ما آزادی‌خواهان نمی‌توانیم در مطبوعات چیزی بنویسیم. بسیاری در تهران فکر می‌کردند که، هنگامی که ارتش سرخ وارد ایران شود، تریبون‌های سخن‌رانی برپا خواهند شد و ایشان خواهند توانست آزادانه در همه‌ی زمینه‌ها با مردم سخن بگویند و همه‌ی لاشخورها دست‌گیر خواهند شد. اما چنین امری اتفاق نیفتاد. ژاندارمری و شهربانی برجای مانده‌اند و دولت هم‌چون گذشته حکومت می‌راند، به‌نحوی که بسیاری ار مردم ناامید شده، و از فعالیت [سیاسی] می‌هراسند.»

در پاسخ او، سرهنگ ارتش شوروی تذکار داد _ روشن است که به زبان دیپلماتیک – که «آزادی و انقلاب صادراتی نیستند، و مردم ایران می‌توانند و باید نظم و برنامه‌های مورد نظر خود را در کشورشان برقرار سازند.» او به قصد ترغیب شخص اسکندری افزود که «شما، آقای سلیمان میرزا، یک دولت‌مرد و فعال سیاسی مهمِ ایران هستید و خود بهتر از هر کس دیگر می‌دانید که مردم ایران چه می‌خواهند و برای بهبود وضع ایران چه باید کرد، و چه خوب که دست به اقدام بزنید. حضور ارتش سرخ در ایران تاثیراتی بر حال مردم ایران و رهبران آنان می‌گذارد و خواهد گذارد.»

سپس، سلیمان میرزا یادآور شد که فردی بنام خ (یا ه) (۱)حزبی ایجاد کرده بود که پیشاپیش پیامش را خطاب به مردم ایران منتشر کرده بود، و وعده‌ی بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروی هم‌چنین افزود که:

«البته ما هم می‌توانستیم چنین حزبی ایجاد کنیم، اما هم شهربانی و هم ژاندارمری مانع از کار ما خواهند شد، در حالی که کسی مزاحم آنان [حزب دیگر] نیست و آنان با آزادی از مطبوعات استفاده می‌کنند. این امر مطلقا آشکار است که خود ما آزادی‌خواهان نخواهیم توانست بدون کمک شما [شوروی‌ها] کاری از پیش ببریم. [سِلیوکُف در جمله‌ی معترضه‌یی نوشت: «اشاره‌ی» سلیمان میرزا «به من است.»] ما به کمک نیازمندیم. به‌طور کلی، برهه‌یی که ما اکنون از آن گذر می‌کنیم، یعنی به هنگام حضور ارتش سرخ در ایران، باید برای بهبود وضع ایران مورد استفاده قرار گیرد.»

افسر ارتش شوروی پاسخ داد که وضع کنونی «مناسب‌ترین وضع برای ایجاد حزب مورد نیاز» بود و «به اقدام شما [اسکندری] کمک رسانده خواهد شد، به شرط آن‌که [اهداف] آن [حزب] مغایر به منافع ما [شوروی‌ها] نباشد.»
در پایان سلیمان میرزا اعلام داشت که:

۱. ما به سازماندهی خواهیم پرداخت تا به‌توانیم آزادی‌های دمکراتیک و زنده‌گی آسوده‌تری را برای مردم ایران تحصیل کنیم؛

۲. شما [شوروی‌ها] باید در این اقدام به ما مدد برسانید و به آزادی و اعاده‌ی حقوق مدنی زندانیان سیاسی کمک کنید.»

 سرهنگ سِلیوکُف هم‌چنین به مقام بالادست خود گزارش داد که او و اسکندری موافقت کرده بودند که فردای آن روز، ۸ مهر ۱۳۲۰/۳۰ سپتامبر ۱۹۴۱، در نیمروز ملاقات خواهند کرد، و در این فاصله سلیمان میرزا به مسائلی چند خواهد اندیشید و این‌که «او موافقت کرد که با کمک ما کار کند.»

دومین ملاقات سِلیوکُف در منزل سلیمان میرزا انجام گرفت و نود دقیقه به طول انجامید. سرهنگ ارتش سرخ «به سلیمان میرزا هشدار داد که هیچ‌کس نباید از ملاقات دیروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سلیمان میرزا اظهار موافقت کرد. به‌عنوان مثال، او گفت که برخی از زندانیان سیاسی به او مراجعه کرده بودند و از او خواسته بودند که او از سفارت شوروی برای آزادی آنان کمک به‌طلبد، اما او جواب داده بود که «این امر خود ما [ایرانی‌ها]ست و سفارت شوروی نمی‌تواند در این مورد دخالت کند.»

سرهنگ شوروی با اشاره به نکته‌یی در سخن اسکندری در ملاقات روز پیش در مورد «نظم واقعی» در ایران اظهار داشت که «مناسب می‌بود اگر شما [اسکندری] می‌توانستید دلایل نارضایی خود را [در مورد اوضاع کنونی] و برنامه‌ی بهبود آن را به روی کاغذ بیاورید.» او هم‌چنین به اسکندری گفت که چون در همان روز قرار بود، در ساعت چهار او [اسکندری] با تنی چند از هواداران خود جلسه‌یی برگذار کند و قصد داشت همراه آنان حزبی را ایجاد کند، «بایستی برنامه‌ی حزب [پیشنهادی] خود را کتبی کنید و نیز این‌که در آن جلسه چه می‌خواهید بکنید؟»

سلیمان میرزا با همه‌ی این‌ها موافقت کرد، و افزود تا ایجاد حزب، هواداران او «گروه حزبی» نامیده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جویا شد. افسر شوروی پاسخ داد که «در حال حاضر [و] اصولا” نام حزب اهمیت زیادی ندارد، اما ما در آینده به این موضوع باز خواهیم گشت.»

سپس افسر شوروی اظهار داشت که، در حالی که او نسبت به «دولت‌مردی و توانایی‌های او [سلیمان میرز] اطمینان داشت، «اگر کار او به طریق مناسبی پیش رود، و با اهداف ما [شوروی‌ها] مطابقت داشته باشد، می‌توان مطمئن بود که، در صورتی که تغییری در وضع دولت ایجاد شود، او خواهد توانست امید به شرکت در آن را داشته باشد.» سلیمان میرزا گفت که او نمی‌توانست در دولت وقت فروغی شرکت جوید، زیرا نمی‌توانست به کمکی از سوی او چشم به‌دوزد. «اگر دولت دیگری تشکیل شود، مطلب دیگر خواهد بود و او و هوادارانش در آن شرکت خواهند کرد.»

هنگامی که افسر شوروی در مورد وضع مالی او پرسید، اسکندری جواب داد: «من در آمد کوچکی دارم که بیش از ۲۵۰ تومان در ماه نیست. این برای من کافی است.
در طول این دومین ملاقات، سرهنگ سِلیوکُف هم‌چنین «مؤدبانه» از او خواست تا سرگذشت سیاسی خود را بنویسد. در پایان دیدار، سرهنگ سِلیوکُف به اسکندری یادآور شد که باید نکات زیر را برای ملاقات بعدی به روی کاغذ بنویسد:
۱. نگرش او نسبت به اوضاع حاکم و دولت وقت در ایران؛

۲. نظرات او در باره‌ی تغییر اوضاع و احوالی که می‌توانست خواست‌های مردم ایران را ارضاء کند؛

۳. برنامه‌ی حزب و مسائلی که او و هوادارانش در روز ۳۰ سپتامبر در منزل او به بحث گذاشته بودند؛

۴. سرگذشت خود.»

جلسه‌ی بعدی ملاقات با سلیمان میرزا قرار بود روز ۶ اکتبر (۱۴ مهر) انجام گیرد، اما پنج روز بعد، روز ۱۱ اکتبر (۱۹ مهر ماه) صورت گرفت. در این دیدار سلیمان میرزا به سرهنگ شوروی اطلاع داد که برنامه‌یی که او از طریق هوادارانش به او رسانده بود برای انتشار به سردبیران مطبوعات ارسال شده بود. هنگامی که افسر شوروی از او پرسید که این نظر شخصی خود او بود یا نظر همه‌ی گروه، سلیمان میرزا اسکندری جواب داد که این نظر «اجلاس و هیئت رئیسه‌ی حزب» بود – که در ضمن هنوز نامش توده نبود – که پانزده تن بودند، و در۱۰ اکتبر ۱۹۴۱/۱۸ مهر۱۳۲۰، «انتخاب» شده بودند. افسر شوروی از جمله به سلیمان میرزا گفت که پس از مطالعه‌ی برنامه‌ی حزب می‌توانست به او بگوید که «در اساس این برنامه مطابق با نظر ما [شوروی] و موقعیت ایران است یا نه.» اما در مورد انتشار آن و قانونی کردن حزب، افسر شوروی افزود که او برای «تعمق» برروی آن‌ها به وقت بیش‌تری نیاز داشت تا بتواند نظر خود را بیان کند. او گفت که این مسائل برای او «غیر منتظره» بودند، چه در جلسه‌ی پیشین سخن از این رفته بود که «شما و تظاهراتی بعدی [شما] نیاز به افزایش نیروهای [شما]، تقویت و تربیت حزب و هم‌چنین مطالعه‌ی نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.» روشن است که شوروی‌ها مایل نبودند تعادل کشتی اتحاد با بریتانیا را به هم بزنند.»

گویی که شوروی‌ها نارضایی خود را از بند چند از برنامه را بیان داشته بوده باشند، سلیمان میرزا اشاره کرد: «ما نکات برنامه پیرامون مسئله‌ی پلیس و ملی‌کردن [زمین] را تغییر دادیم تا متهم نشویم که خواستار بی‌نظمی یا شورایی کردن کشور هستیم. در مورد پلیس، برنامه به ترتیب زیر تغییر یافته است: «همه‌ی کسانی که به آزادی تجاوز می‌کنند مجازات خواهند شد.» و نکته‌ی راجع به ملی‌کردن زمین تقریبا” به این شکل است: «باید به دهقانان فقیر زمین داده شود.» برنامه‌یی که سِلیوکُف به مسکو ارسال داشت نکته‌ی مربوط به پلیس را شامل نمی‌شد. این نکته باید با توصیه‌ی شوروی‌ها حذف شده بوده باشد.»

«جلسه‌ی بعدی ملاقات بین افسر شوروی سِلیوکُف و سلیمان میرزا اسکندری در ۱۵ ماه اکتبر ۱۹۴۱/۲۳ مهرماه ۱۳۲۱، برگذار شد و با حضور مترجم مدت نیم‌ساعت طول کشید. او به مخاطب شوروی خود اطلاع داد که از مجلس اجازه‌ی نشر برنامه را کسب کرده بود، که از آن هزار نسخه چاپ خواهد شد. پس از انتشار آن خواهد بود که اجازه‌ی نشر ارگان حزبی را خواهد خواست. او در مورد اعضای هیئت تحریریه ارگان حزبی چیزی نگفت، اما از چند تن یاد کرد که به عقیده‌ی او می‌توانستند دبیری روزنامه را به‌عهده بگیرند. او هم‌چنان قصد داشت در آینده‌یی نزدیک محلی برای کلوب حزب تهیه کند.»

«افسر شوروی، سرهنگ سِلیوکُف، به بالادَستان خود گزارش داد که «من خط مشی او [سلیمان میرزا اسکندری] را در مورد چاپ برنامه و قانونی کردن حزب، تهیه‌ی یک ارگان حزب و یک کلوب حزبی تایید کردم» در همان دیدار افسر شوروی توجه اسکندری را به این نکته جلب کرد که وظیفه‌ی حزب او اکنون عبارت بود از گرد آوردن همه‌ی نیروهای دمکراتیک و مبارزه با همه‌ی اقسام تفکر چپ‌روانه در درون حزب، چون نظرات روستا. در مورد روستا، او افزود که هیچ کس در سفارت [شوروی] به او اجازه نداده بود که با حزب تماس برقرار کند چه برسد به این‌که چنین شرایط [تندرَوانه]‌یی را توصیه کند.» سرهنگ سِلیوکُف این را هم به اسکندری توصیه کرد که «اگر سلیمان میرزا روستا را، چنان‌که می‌گوید، می‌شناسد، و او شخص ماجراجویی است، سلیمان میرزا باید بکوشد او را قانع کند که نگرش و پیشنهادهای او اشتباه ‌آمیزاند. [چه] سودمند نیست که [افرادی که دارای] نگرش تندروانه هستند از حزب رانده شوند، بل‌که باید با پافشاری مواضع اشتباه‌آمیزشان را به آنان توضیح داد.»

«بنا بر توافق پیشاپیش، اسکندری و افسر شوروی سرهنگ سِلیوکُف دیگر بار در ۲۲ اکتبر۱۹۴۱/ ۳۰ مهر۱۳۲۰، در ساعت هفت و نیم غروب دیدار کردند. مذاکره از طریق مترجمی ابراهیم نام چهل دقیقه طول کشید. اسکندری به مخاطب شوروی خود گفت که دو روز پیش از آن یک افسر شهربانی به دیدن او رفته بود و به او هشدار داده بود که از تجمع برخی افراد (یعنی افراد حزبی) در منزل او خبر داشت و این‌که، به‌خاطر وضعیت جنگ، چنین جلساتی ممنوع بود. اسکندری افزود که «امروز فرمانداری نظامی اعلام کرد که جلسات سیاسی ممنوع هستند _ اعلامیه‌یی که هدفش حزب من است.» اسکندری هم‌چنین اشاره کرد که هنوز فرصت انتشار برنامه را نیافته بودند. اگرچه اجازه‌یی کسب شده بود، هنوز ده نسخه چاپ نشده بود که پلیس آن‌ها را توقیف کرد. در مورد ممنوعیت جلسات از سوی دولت، سلیمان میرزا قصد داشت اعتراضیه‌یی به نخست وزیر بفرستد؛ وی می‌خواست نظر افسر شوروی سِلیوکُف را در آن مورد بداند. افسر شوروی پاسخ داد که «وضعیت حزب به پیچ بدی برخورد کرده است، اما این بدین معنا نبود که باید از آن بابت اظهار تاسف کرد. … برعکس، کار باید با کوشش هرچه بیش‌تری به پیش برده شود تا بر تعداد هوادارن افزوده شود.» در مورد اعتراضیه به نخست وزیر، افسر شوروی گفت که «من اکنون نمی‌توانم در مورد محتوای آن چیزی به‌گویم.» به دیگر سخن، هم‌چون موارد پیشین، او می‌خواست از مقامات بالادست خود کسب تکلیف کند. در این جلسه افسر شوروی مجددا” از سلیمان میرزا خواست تا سرگذشت خود را بنویسد.»

«افسر شوروی سِلیوکُف بار دیگر در روز ۱۱ نوامبر۱۹۴۱/۲۰ آبان ۱۳۲۰، با سلیمان میرزا ملاقات کرد؛ این دیدار ۲۰ دقیقه به طول انجامید. سلیمان میرزا به سِلیوکُف گفت که «در جلسه‌ی پیش سخن از ضرورت مطلق در مورد تماس با سفارت شوروی رفته بود.» او افزود: «چون آنان [هم‌کاران او در حزب] درباره‌ی رابطه‌ی ما هیچ نمی‌دانند، من [هم] چیزی به آنان نگفتم و اعلام کردم که ما باید برخود تکیه کنیم.»[دروغ‌گویی در ذات حزب توده] سپس در همان دیدار سئوالی در مورد سازماندهی در مناطق زیر اشغال ارتش سرخ مطرح شد. سلیمان میرزا به رابط شوروی خود گفت:

ما می‌خواهیم نماینده‌گان خود را به شهرهایی چون اهواز، تبریز، پهلوی [انزلی]، رشت، گرگان، مشهد و دیگر شهرهای تحت اشغال ارتش شوروی اعزام کنیم تا شعبات حزب را به‌طور قانونی ایجاد کنیم. اما هراس دارم که از این لحاظ مانعی در راه کار شما باشم. از این رو خواهان توصیه‌ی شما هستم. من قبلا دو نفر را به تبریز اعزام کرده‌ام، و آنان از من می‌پرسند چه کاری باید بکنند، و من جواب گفته‌ام که باید صبر کنند.»

«بازهم در پاسخ افسر شوروی سِلیوکُف، اسکندری اشاره کرد که او «در جنوب ایران چند تن را دارد و قصد دارد گروهی را در آن‌جا سازمان دهد.» باز با لزوم پرسش در این مورد از بالادست‌های خود، افسر شوروی به سلیمان میرزا گفت که «این نظر جالبی است، و من خواهم توانست ظرف چند روز جواب شما را بدهم.»
افسر شوروی در پایان گفتارش با اسکندری بر این پای فشرد که «یکی از مسائل حزب سلیمان میرزا عبارت است از افزایش تعداد هواداران آن و تربیت ایرانیان با روحیه‌ی دمکراتیک.»

«پس از گزارش به مقامات بالادست خود، در بخش اطلاعات ارتش شوروی، سرهنگ سِلیوکُف دو توصیه کرد:

۱ – «از طریق سلیمان میرزا، میسر است حزب واحدی را [هم‌چون] یک جبهه‌ی ضد_فاشسیم سازمان داد. [در چنین صورتی] از طریق این حزب ما این امکان را خواهیم داشت بر دولت و مجلس شدیدا تأثیر بگذاریم. [از همان آغاز این به معنای استفاده‌ی ابزاری سیاست خارجی شوروی از حزب توده بود.] این حزب همه‌ی احزاب و گروه‌ها را تحت رهبری سلیمان میرزا متحد خواهد ساخت. چون دولت [وجود] حزبی را می‌خواهد، میسر خواهد بود که پس از رفع برخی موانع یک حزب ضد_فاشیسم را سازمان دهیم.»

۲- «گروه‌های مشخص حزب سلیمان میرزا در مناطق اشغالی توسط ارتش سرخ بایستی به سازمانِ کمیته‌ی مرکزی [حزب کمونیست در آذربایجان شوروی، در ارتش سرخ؟] رجوع داده شود.»

«بدین‌سان، ظرف شش هفته بین ۲۹ سپتامبر و ۱۲ نوامبر ۱۹۴۱، شوروی‌ها سلیمان میرزا و هم‌کارانش را هدایت کردند تا سازمانی را ایجاد کنند، که نه تنها به خواست بخشی از جامعه‌ی ایران برای فعالیت سیاسی در چپِ مرکز پاسخ گوید، بل‌که هم‌چنین، و مهم‌تر از آن، ایرانیانی را که در همان جهت از نظر سیاسی مستعد بودند به‌نحوی شکل دهد تا به‌توان جبهه‌ی ضدفاشیستی را به وجود آورد که در سطح سیاسی در خدمت منافع جنگی شوروی باشد و، دست آخر، منافع پس از جنگ دولت شوروی را نیز ارضاء کند.»

«توصیه‌های سرهنگ سِلیوکُف به مقامات بالادستش، برنامه‌ی «گروه حزبی،» که در نامه‌ی دیمیتروف به استالین، مولوتُف، بِِِریا، و مالنکُف مورد تأیید قرار گرفت (نگاه کنید به زیر)؛ تأیید آن توسط استالین، چنان‌که در دستورالعمل دیمیتروف به عُمال کمینترن در ایران – آرتاشس اُوانسیان و رضا روستا – آمده است، خط مشی «گروه حزبی» را شکل داد – گروهی که، پیش از ارسال نامه‌ی دیمیتروف مورخ ۹ دسامبر ۱۹۴۱/ ۱۸ آذر ۱۳۲۰، به استالین، نام حزب توده‌ی ایران را اختیار کرد. سرانجام همه‌ی این‌ها بر سرنوشت چپ و امر سیاست در ایران به مدت چهار دهه تأثیری عظیم گذاشت.»

دبیرکل کمینترن استالینی، گئورگی دیمیتروف: «در وضعیت کنونی من عقیده ندارم که بایستی حزب کمونیست را از نو ایجاد کرد و کمونیست‌ها[ی ایران] باید در چارچوب حزب توده و مطابق خط مشی زیر کار کنند:

الف: مبارزه برای دموکراتیک کردن ایران؛

ب‌: دفاع از منافع کارگران؛

ج: تقویت مناسبات دوستانه بین ایران و اتحاد شوروی؛

د: از میان برداشتن کامل عنصر فاشیسم در ایران و نابودکردن تبلیغات ضد شوروی [در آن کشور].

کمونیست‌ها باید، در همراهی بااین [خط‌مشی]، برای تأسیس سندیکاهای کارگری و سازمان‌های دهقانی بکوشند. من هم‌چنین بی‌هوده می‌دانم که کمونیست‌های ایران نماینده‌یی نزد ما [در کمینترن] بفرستند. بر عکس، ما رفیق مناسب خود را تحت پوشش قانونی مناسب اعزام خواهیم داشت. او خواهد توانست به رفقای ایرانی کمک کند این خط [مشی] را به اجرا در آورند. من قصد دارم همین خط مشی را به رفقای ایرانی توصیه کنم، مگر آن‌که دستور غیر از این به من داده شود.»(۲)

«در مرحله‌ی کنونی، ما نباید شعارهای سوسیالیستی یا شورایی را مطرح کنیم؛ ما نباید چارچوب برنامه‌ی دمکراتیک را رها کنیم. ضروری است که تبلیغات کرد، کار توضیحی با روحیه‌ی مارکسیستی_لنینیست را انجام داد، به‌ویژه در میان نسل جوان ایران، اما با دقت و محتاطانه. چند تن کمونیست فعال درست‌کار و کاملا” آزمایش شده [رد شده از صافی «اِن.کا.وِ.دِ.»]، با ورود به حزب توده، باید به یک‌دیگر متصل شوند – اما نه علنا” – تا بتوانند برنامه‌ی طرح شده در بالا را به اجرا در آورند. ایجاد دوستانه‌ترین مناسبات با سلیمان میرزا مطلقا” ضروری است. در حال حاضر این را برای شما مفید نمی‌دانم که نماینده‌یی به اتحاد شوروی بفرستید. چنین سفری مورد استفاده‌ی دشمنان [ما] قرار خواهد گرفت و به کار ما ضرر خواهد زد. ما را مداوما” از وضعیت ایران و فعالیت در حزب توده باخبر نگه‌دارید. دریافت این نامه را تأیید کنید.»(۳)

«این نیز جالب توجه است که شوروی‌ها تقاضای ع. نوشین، و دیگران، دایر بر بازگشت دادن برخی کمونیست‌های ایرانی، که از تصفیه‌های استالینی جان سالم به در برده بودند، را رد کردند و پس از آن، کسانی را که در اردوگاه‌های «اِ.کا.وِ.دِ.» اسیر بودند به قتل رساندند. دلیل واقعی این امر را باید در استقلال فکری و اندیشه‌ی اعضای حزب کمونیست ایران جست‌وجو کرد، یعنی در دو دهه، خط مشی مستقلی که حزب کمونیست ایران کوشیده بود، به‌رغم توصیه‌های شوروی، به مورد اجرا گذارد. آشکار است که، با توجه به ائتلاف با قدرت‌های غربی در مبارزه‌یی بین مرگ و زنده‌گی که با دشمن سخت‌جان هیتلری در گیر بود، شوروی‌ها به سختی می‌توانستند اجازه دهند، در این بُرههء تعیین‌کننده، کمونیست‌هایی را وارد پهنه‌ی سیاسی ایران کنند که در گذشته نسبت به سیاست‌های شوروی در ایران موضعی انتقادی داشتند؛ و حتا کم‌تر به صرف‌شان بود که عده‌یی ازکمونیست‌های ایرانی را آزاد کنند و در ایران پروبال بدهند، کمونیست‌هایی منتقدی که حضورشان برای تأمین منافع شوروی دوران پس از جنگ در ایران تهدیدآمیز می‌توانست بود.» (پایان نقل قول‌های خسرو شاکری) ادامه نحوه ساختن حزب توده‌ در پیوست یک.

حزب توده‌ که ساخته و پرداخته می‌شود، توسط عوامل استالینی به امپریالیست‌ها معرفی می‌گردند تا حواس‌شان باشد و منافع شوروی را در ایران به خطر نی‌اندازند! سفیر شوروی در لندن در اکتبر ۱۹۴۱، به آنتونی ایدن، وزیر خارجه‌ی انگلستان، می‌گوید که نیروهای حاضر در صحنه‌ی سیاسی ایران از سه بخش ترکیب شده‌اند: «… بخش سوم که حزب توده باشد متشکل « از روشنفکرانی که در رژیم سابق جور و ستم کشیده‌اند» و از «هدف و آرمان دموکراسی‌های غربی دفاع می‌کنند وجانب هم‌کاری با متفقین را گرفته‌اند. »

حالا که دانستیم حزب توده‌ چه‌گونه با ره‌نمود استالین و کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی و به دست ماموران امنیتی روسیه تزاری جدید، ساخته و پرداخته شد، اکنون به نظرات یوسف افتخاری، آلبرت سهرابیان، باقر امامی و دیگران را که در خاطرات خود در مورد تشکیل حزب توده بیان داشته‌اند، می‌پردازیم که بسیار آموزنده برای جوانان امروز است: «من از نخستین کسانی بودم که پس‌ از تاسیس‌ حزب توده از زندان آزاد شدم. بلافاصله پس‌ از مشاهده وضع حزب و مرام‌نامه و کمیته مرکزی با اسکندری، روستا و نوشین جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آن‌ها صریحا” گفتند؛ «ما هم با این شکل حزب موافق نیستیم و می‌خواستیم حزبی انقلابی تشکیل دهیم ولی رفقای شوروی ‍موافق نبودند و ما طبق دستور آن‌ها عمل کردیم.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)

یوسف افتخاری بعد از ۱۳ سال زندان، در شهریور ۱۳۲۰ از زندان بندرعباس همراه با علی‌زاده و روشن[اهل کرمانشاه] آزاد می‌شوند و هنگامی که وارد تهران می‌شوند، حزب توده‌ تشکیل شده است: «در تهران، سه را امین‌حضور یک مهمان‌خانه به اسم روشن یا گلشن بود در آن‌جا منزل کردیم. حالا نه علی‌زاده پول دارد و نه من و نه روشن. بعد از سیزده سال لباس‌ها تمام مندرس شده بود. سه نفر آدم بی‌پول در یک مهمان‌خانه و بلاتکلیف بودیم. سیزده سال زندان ما را از همه‌چیز بی‌گانه کرده بود. حتا در تهران هم جایی را بلد نبودیم و کسی را نمی‌شناختیم. دیگران آمدند و ما را پیدا کردند. چون وضع بسیار بدی داشتیم و به خانواده هم دست‌رسی نداشتیم که بتوانند کمک بکنند. نخستین کسی که به دیدن ما آمد رضا روستا بود.(۴) رضا روستا را به اتهام جاسوسی گرفته بودند و من او را از مسکو و زندان می‌شناختم. چون جزو محصلین کوتیو («دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق» معروف به کوتیو) بود. آمد سراغ ما و گفت خوب به موقع رسیدید شانس آوردید. گفتیم برای چه؟ گفت برای این‌که ما حزبی تشکیل داده‌ایم به نام حزب توده. گفتم شما با چه کسانی این کار را کردید؟ گفت با همراهی شازده سلیمان میرزا.(۵) گفتم چرا این کار را کردید؟ چون عده‌ی کثیری زندانی و تبعیدند. می‌گذاشتید آن‌ها هم می‌آمدند و یک مجلس مشاوره‌یی تشکیل می‌دادیم که به‌بینیم راجع به آینده‌ی ایران چه فکری باید کرد؟ عجله کردید. گفت رفقا گفته‌اند. (منظورش از رفقا استالین بود.) رفقا دستور دادند و ما هم اجرا کردیم. خوب است. به موقع آمدید و بیایید با هم کار کنیم. گفتم نه این برای ما مناسب نیست که بیاییم به امر مامورین خارجه حزبی تشکیل بدهیم. آن هم بدون حضور ملت ایران دو نفر بنشینیم و یکی یکی مردم را جمع بکنیم، این صحیح نیست و شما کار غلطی کردید. از ما دوری کنید، چون ما این‌کاره نیستیم. روستا دست‌خالی رفت و علی‌زاده یک خرده اوقاتش تلخ شد و گفت در این موقع که ما بی‌پولیم، چرا این کار را کردی؟ حالا می‌رفتیم تا ببینیم چه کار می‌کنیم و چه کار نمی‌کنیم. گفتم نه اگر آدم در سیاست ننگین بشود دیگر نمی‌تواند مثل تجارت از اختلاس بیرون بیاید.

«تعجب دوم من از پیشنهاد [رضا] روستا و [عبدالقدیر]آزاد این بود که در اتحاد جماهیر شوروی که بین‌الملل کمونیستی و سندیکای جهانی را منحل کردند چه‌گونه این‌ها در ایران می‌خواهند تشکیلات بدهند. این خیلی جای تعجب بود و باورکردنی هم نبود. چون این کار به هم‌کاری انگلیس و آمریکا نیاز داشت و اگر تشکیلاتی را در ایران به وجود می‌آوردند به آن‌ها بر می‌خورد و آن‌ها می‌توانستند جلوگیری بکنند. در صدد برآمدیم و معلوم شد که با نظر خود انگلیسی‌ها این کار را انجام می‌دهند. چون در آن زمان در ایران فاشیسم طرف‌داران زیادی داشت و انگلیس و شوروی در صدد برآمدند یک تشکیلاتی به وجود بیاورند که مردمانی که دنبال ماجرا هستند، بروند توی آن تشکیلات. این تشکیلات عبارت بود از طرف روس‌ها حزب توده و از طرف انگلیسی‌ها حزب همراهان. حزب همراهان به وسیله‌ی مصطفا‌خان فاتح کارمند شرکت نفت به وجود آمده بود و حزب توده هم به وسیله‌ی سلیمان‌میرزا و روستا. روستا در ساوه [تبعید] بود و چون زودتر به تهران رسیده بود به روس‌ها دست‌رسی پیدا کرد و آن‌ها هم راهنمایی کردند. برای ما روشن بود که شوروی‌ها نمی‌توانستند در چنین موقعیتی که خودشان در خطر بودند، بین‌الملل کمونیستی جهانی را منحل کرده بودند و رهبران آن را هم تماما” کشته بودند و این کار را به تنهایی انجام داده و حزب توده‌یی تشکیل بدهند و به خواهند قدرت را دست به گیرند.»

«البته در آن زمان تعدادی از همان افراد ۵۳ نفر مانند عتیقه‌چی، … و خلیل ملکی به تشکیل این حزب خوش بین نبودند. یک روز خلیل ملکی مرا در خیابان دید و گفت به حزب توده نرفته‌ام و نادم هم نیستم. گفتم خوب کاری کردی. حزب توده حزبی نیست که اساس درستی داشته باشد. بعد که کار حزب رونق گرفت دیدم خلیل ملکی هم از آن‌جا سر در آورد و حتا سخن‌گوی آن‌ها شده بود. من محرمانه عده‌یی از کارگرها را به جلسات آن‌ها می‌فرستادم و پرسش‌هایی می‌کردند که آن‌ها نمی‌توانستند پاسخ بدهند. فورا” می‌فهمیدند و می‌گفتند این‌ها از رفقای افتخاری هستند.» یوسف افتخاری:خاطرات دوران سپری شده:۶۷-۶۸-۶۹)

در ۷ مهر ۱۳۲۰ حزب توده تشکیل می‌شود و باقر امامی هم یکی از رهبران جنبش مستقل کارگران‌ ایران به آن نمی‌پیوندد. سلیمان میرزا اسکندری، بعدا” از امامی خواست که به حزب توده ملحق شود اما او نپذیرفت و گفت:«یک کمونیست حق ندارد وارد یک حزب غیر کمونیست شود. … حزب توده یک حزب خرده بورژازی است. تشکیل شده است از تمام طبقات متضاد و مختلف‌المنافع و اصلا” حزب نیست، بل‌که باند و گروه است. حزب باید از عناصر روشنفکر طبقه کارگر تشکیل شود و پایه حزب کمونیست را محکم پی‌ریزی کند تا بتواند انقلاب سوسیالیستی را رهبری کرده و آن را به کمونیسم برساند.»

بابک امیر خسروی در گفتگو با ایرج اسکندری می‌گوید:«کیانوری در سال ۱۹۷۷، به پاریس آمد، برای شرکت در جشن اومانیته، یک شخصی کاریکاتوری کشیده بود که دکل نفتی بود و بالای سر آن هم تاجی گذاشته بود و مردم هجوم می‌آورند آن را واژگون کنند. منتها چون ما می‌دانستیم که حزب توده با شعار سرنگونی مخالف است، آن را به کیانوری نشان دادیم که تاج را چه بکنیم، آیا آن را بگذاریم یا نه؟ کیانوری قدری فکر کرد و گفت با سیاست حزب نمی‌خواند. گفتیم بالاخره مبارزه است. آن وقت برنامه حزب توده چاپ شده بود، گفتم خوب سرنگونی رژیم شاه و سلطنت که در برنامه حزب انعکاس داشت. جوابش جالب است، گفت من به لایپزیک [آلمان شرقی] می‌روم و از آن‌جا تلفن می‌کنم و نتیجه را می‌گویم. در همان موقعی بود که هویدا نخست وزیر، به مسکو رفته بود. گفت ببینم نتیجه مذاکرات چه خواهد بود؟ اگر در آن‌جا با شوروی‌ها برخورد پیدا کردند و مذاکرات به جایی نرسید، تاج را بگذارید و اگر توافق کردند، آن را نگذارید!»(خاطرات ایرج اسکندری: قسمت چهارم:۲۴)

اردشیر آوانسیان که در هنگام تشکیل حزب توده در بندرعباس زندانی تبعیدی بوده است، غیابا” توسط موسسین حزب توده، به عضویت کمیته‌ی مرکزی در می‌آید. او بعد از آزادی و مراجعه به تهران ابتدا آه و ناله‌هایی در مورد تشکیل حزب توده بیان می‌دارد که گویا با تشکیل حزب توده مخالف است و معتقد است که باید حزب کمونیست تشکیل شود. اما با او مخالفت می‌شود. سپس تصمیم می‌گیرد که در درون حزب توده یک گروه کمونیستی تشکیل دهد و به تدریج حزب توده را تبدیل به «حزب کمونیست!» کند. اما وقتی که «رفقا»ی بالا فهمیدند گوش او را گرفتند و به او حالی کردند تا از خط تعیین شده توسط «رفقا» خارج نشود. سپس او اعلام می‌کند که با نام «توده» برای این حزب مخالفتی ندارد و نیز موافق این است که از نام «کمونیست» برای تشکیل حزب استفاده نشود. اما عده‌یی در حزب توده خود را کمونیست! می‌دانند:

«کمیته مرکزی حزب توده آن روزی ما، شتر گاو پلنگ عجیبی بود. عباس میرزا کسی بود حقه‌باز، وزیرمآب، شارلاتان و اصلا” آدم اجتماعی نبود. ایرج اسکندری او را یعنی «دایی جانش» را در کمیته مرکزی قالب کرده بود. در صورتی که عباس اسکندری آدمی نبود که عضو حزب دموکراتی باشد چه رسد به حزب مارکسیستی. دکتر یزدی که داستانش خواهد آمد. اصلا” مرد حزبی نبود و عضویت هیچ حزبی را نداشته تا چه رسد به حزب مارکسیستی. ناگهان این آدم نه فقط عضو کمیته مرکزی حزب توده بل‌که عضو مرکز کمونیستی هم شده بود. این دیگر نهایت هرج و مرج و آشفته‌گی بوده است. این کار در اثر دوستی ایرج با او بوده که بدون تعقل دوست خود دکتر یزدی را وارد کمیته مرکزی کرده بود. اما روستا احمقانه این نوع پیشنهادات ایرج را قبول می‌کرد. حالا چون دکتر یزدی وارد شده، پس او حق دارد «سگ و گربه» خانه خودش را نیز وارد حزب و حتا کمیته مرکزی بکند. محمد یزدی را نیز وارد حزب و کمیته مرکزی حزب توده کرده بودند. باز خدا پدرش را بیامورزد که او را عضو مرکز کمونیستی نکرده بودند. این محمد یزدی که من هیچ‌وقت با او تماسی نداشته‌ام بعد از تحقیقات معلوم شد کارمند معمولی یکی از ادارات دولتی و آدم دزدی بوده و هم‌چون کسی را آورده و عضو کمیته مرکزی کرده بودند. دیگر معلوم است که عاقبت چنین حزب یا رهبری به کجا خواهد انجامید.»

«ابوالقاسم موسوی که آدم بسیار بی‌چاره و ساده‌یی بود و همه‌ او را مسخره می‌کردند وارد کمیته مرکزی کرده بودند. او مرد بدی نبود ولی عقل درست و حسابی نداشت و آدم بی‌دست و پایی بود. … این همان کسی بود که با عده‌یی می‌خواست رضاشاه را بکُشد و رئیس جمهور بشود و کارش چنان احمقانه بود که خود رضاشاه نیز او را شناخته و از این‌رو دست به ترکیب‌اش نزده بود. اگر او و کارهایش جنبه جدی‌تری داشت جدا” اعدامش کرده بودند.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۶۱-۶۲)

این چنین بود که  فاسدترین حزبی پا به عرصه ایران گذاشت. نزدیک به هشتاد سال است، که افکار و اندیشه‌های ضد سوسیالیستی‌‌یی که آبشخور آن استالینیسم بوده و هست را در جنبش سوسیالیستی ایران، حتا هم اکنون، دارد تزریق می‌کند تا از درون آن را به فساد و نابودی کشاند. هنوز که هنوز است بسیاری به صورت آگاهانه و یا ناآگاهانه گرفتار فرهنگ بورژوارفرمیستی منتج از استالینیسم حزب توده‌ شده‌اند و قادر نیستند، گریبان خود را از آن رها سازند. چرا که افکار به عاریت‌گرفته شده مرده‌گان، که ناشی از تفکر و اندیشه استالینیسم حزب توده است‌ بر مغز زنده‌گان امروزی سنگینی می‌کند! جنبش مستقل کارگری تاریخ معاصر ایران در چنگال اختاپوسی حزب توده‌ گرفتار بوده و هست، یوسف افتخاری‌های آگاه و رزمنده‌یی لازم دارد تا بتوانند خود را از نفوذ استالینیسم و مائویسم منتج از حزب توده‌ رها سازند.

ادامه دارد

سهراب.ن

۲۲/۰۵/۱۳۹۹

توضیحات:

(۱): من نه‌توانستم هویت این شخص را بیابم. حرف روسی «خ» (X ) می‌تواند معادل ه/ح فارسی نیز باشد، مگر آن‌که مراد حزب «همراهان» بوده باشد که مصطفی فاتح، کارمند ایرانی شرکت نفت ایران و انگلیس به وجود آورد.

(۲): ( نامه دیمیتروف«به استالین، بریا و مالنکُف» (RTsKhIDNI, 495/74/192).)

(۳): نامه‌ی دیمیتروف به اردشیر آوانسیان مورخ ۱۵ دسامبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/192

(۴): اما این‌جا لازم است در مورد رضا روستا از زبان یاران خودش بخوانیم: «رضا روستا در سال ۱۹۶۶، جزوه‌یی درباره نهضت کارگری نوشته بود و کسی نمانده بود که اسمش در این کتاب نیاید. حتا اسم آن‌هایی که در نهضت ما هیچ محلی از اِعراب نداشتند، ولی نزد روستا عزیز بودند، ذکر شده بود. زیرا کافی بود که کسی حرف او را گوش کرده و از او تملق بگوید. اما از اشخاصی که در اتحادیه زحمت کشیده و کار کرده و اساس اتحادیه را گذاشته بودند، اسمی نیاورده بود. خود کتابش نیز بی‌ارزش و در آن دائما” از خودش تعریف کرده بود. این جزوه را می‌شود «روستانامه» خواند. … نه کامبخش و نه روستا جرات نداشتند برخلاف «بالا[مقامات شوروی] اقدام کنند» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۴۸) اردشیر آوانسیان در مورد رفتار و کردار رضا روستا می‌گوید: «این کار همیشه‌گی رضا روستا بود که آدم‌های رانده را دور خود جمع و به آن‌ها میدان می‌داد. روستا هم که حالش معلوم بود اگر کسی به او تملق می‌گفت حاضر بود به او همه‌ جور مساعدت کند. عقل و منطق هم در کارش نبود، تا آدم بد را از خوب تشخیص بدهد. صفر نوعی [مدیر روزنامه مردم] را او به حزب توده آورد. صفر نوعی از حزب کمونیست ایران اخراج شده بود.»(پیشین:ص۵۵) «در معاشرت فهمیدم که او آدم منطقی و جدی نیست. این را بعدها خیلی‌ها فهمیدند. بعدها بهتر فهمیدم که روستا در سیاست چه‌گونه آدمی بود. خلاصه این‌که آدمی بود نامنظم، کم عقل، احمق، هپلی‌هپو، غیر دقیق، زن باز، تا بخواهی پرخور و بی‌فرهنگ که بعدها ریاست‌طلبی و تملق‌پرستی نیز به آن‌ها افزوده شد و به تخریب حزب توده منتهی گردید.» (پیشین:۶۱)

(۵): شاه‌زاده‌ی قاجار [سلیمان میرزا اسکندری] در زمان انقلاب مشروطیت که خود را روشن‌فکر انقلابی و دارای تمایلات چپ‌گرایانه‌ی می‌دانسته، با سفارت شوروی در تهران رابطه‌ داشته است. با بستن قرارداد ۱۹۲۱، بین انگلیس و شوروی و زنده کردن، قرارداد ۱۹۰۷، [تقسیم ایران بین انگلیس و روسیه]، رضاخان «ضدامپریالیست» متولد می‌شود و به عنوان نماینده‌ی «بورژوازی ملی و مترقی» ایران معرفی می‌شود. در چنین شرایطی به سلیمان میرزا اسکندری توصیه می‌گردد که وارد کابینه رضاخان شود و پست اهدایی وزارت فرهنگ را اشغال ‌کند. اما بعد از برکناری رضاخان و در شهریور ۱۳۲۰، شاه‌زاده قاجار، در گفت‌وگو با اردشیر آوانسیان، شرکت خود در کابینه رضاخان را زیر سوال می‌برد و خود را بی‌تقصیر می‌داند زیرا که به پیشنهاد شوروی‌ها وارد کابینه رضاخان شده است! او گفته است «والله هنوز که هنوز است من می‌بایستی جواب مردم را بدهم. من اگر وارد کابینه رضاخان شدم بنا به پیشنهاد رفقا[شوروی] بود.»…سلیمان میرزا پدر واقعی حزب توده، به قول آوانسیان به درخواست شاه،[قبل از شرکت حزب توده در دولت قوام] با محمدرضاشاه ملاقات می‌کند و در چای سلیمان میرزا قند می‌اندازد و آن را به هم می‌زند که آن را به حساب اقتدار حزب توده می‌گذارند. به گفته اردشیر آوانسیان سلیمان میرزا در ملاقات با شاه گفته بود: «من شخصا” مخالف پدرتان رضاشاه بودم [پس چرا در کابینه او شرکت کردید؟ خودت اختیار نداشتی، چون “رفقا” گفتند.] و شخصا” با خود شما هم مخالف هستم. اما چون من عضو حزب توده هستم و در برنامه حزب از مشروطه ایران پشتیبانی شده و شاه هم جزو مشروطه می‌باشد. بنابراین‌ من با شما مخالفت نمی‌کنم. بعد شاه هم گفته بود که «من دموکرات و سوسیالیست هستم، من طرف‌دار زحمت‌کشان هستم و مانند حزب شما طرف‌دار رنجبر هستم.» از این قبیل چیزها»(خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۷۳-۷۵)