انقلاب به وقت فراغت

انقلاب به وقت فراغت

“سلاح نقد نمی تواند جای انتقاد با اسلحه را بگیرد.”  “مارکس”

اگر با فضای اپوزیسیونِ مارکسیست؛ آشنا باشیم، سخت نیست تا یک دسته بندی کلی از فعالین این عرصه به دست دهیم. این دسته بندی شامل کسانی است که به صورت “انقلابیون پیگیر”، مبارزه هر روزه، اولویت اصلی زندگی آنان محسوب می شود و دسته ای دیگر که تنها به وقت فراغت، برای سرگمی و وقت گذرانی موضوعات سیاسی را دنبال می کنند و به اصطلاح؛  “انقلابیون تفننی” هستند. از طنز روزگار است که دسته دوم هستند که همیشه سعی در “رادیکال نمایی”  و اثبات خود دارند. این دسته با توجه به مختصاتی که در آن قرار دارند، به نحو منزجر کننده ای، تنها سعی در “نقد” فعالیت های دسته اول دارند. برای کسی که مبارزه حالت تفننی پیدا کرده و در ساختن نقشی ندارد، حتی نقادی هم مخربانه عمل می کند.  این عمل؛ ناشی از دو دلیل عمده است؛ یکی شامل عدم درک دقیق و واقعی از شرایط هر روزه مبارزه است و دیگری “رادیکالیسم واکنشی” و زودگذر است. مناسبت های هر روزه و عامه پسند است که به فعالیت سیاسی این افراد، جهت می دهد و هر حادثه و امری با در صدر قرار گرفتن، جای موضوع پیش از خود را پر می کند. از این اینجاست که این شیوه از اندیشه، توانایی درکی از پیوستار زمانی و همبسته مبارزه را از دست می دهد و نمی تواند افقی رو به جلو فرا چنگ آورد. این امر متاسفانه  بخشی از سرنوشت جنبش کنونی ما است.

کسی که برای فعالیت سیاسی اش، تنها هزینه ای که می دهد، خرج اینترنت است و با این وجود، خود را مفتّش  چه باید کردهای جنبش میداند، یک”بزدلِ سیاسی” است، هر چند خود را رادیکال بخواند.  به واقع هر چند بی عملی این قشر بیشتر می شود، سخنان “سالن پسند”، “گفتگوهای کافه ای”، “نقادی های انتزاعی” و جدل های حاشیه ای گسترش پیدا می کند. فضا به گونه ای پیش رفته که لفاظی و بازی با کلمات به جای نقادی ریشه ای نشسته و بیانیه ها و محکومیت ها نه برای تغییر که صرفا برای خالی نبودن عریضه؛ از سوی “انقلابیون تفننی” به محملی برای مطرح شدن شخصی و یک کار روتین سیاسی تبدیل شده است. در یک تقسیم کار نانوشته، قرار بر این شده است که دسته ای به فعالیت عملی و پیگر بپردازند، اعتصاب کنند، زندان بروند، مبارزه مسلحانه کنند و دسته دیگر مشغول تامل و اندیشیدن به نقد عملکرد آنان در اوقات فراغت خود باشند. این اقدام بی سابقه نیست، اربابان فئودال با فراغتی که به یمن کار کارگران و بردگان مزارع انجام می شد، مجال کسب علم و معرفت می کردند و البته همیشه این فعالیت ها را برای یادگیری راههای بهره کشی بیشتر کسب می کردند و به کار می بستند. ما درگیر این سناریوی تکراری در تاریخ هستیم که گویا دسته ای به علت فعالیت های پراتیک هر روزه و اعتراضاتشان، فرصت دیدن مسیر صحیح را ندارند و مجالی هم پیش نیامده تا به اندازه “انقلابیون تفننی” به سواد سیاسی برسند. پس ما بخش وسیعی از اپوزیسیون خارج کشور را داریم که به صورت تفننی سیاست ورزی کرده و خود را در موقعیت “ناظر و داور” کارهای فعالین داخل قرار می دهند. اینان به یمن سخت کوشی دیگران خود را در مقابل تغییری در جامعه می بینند که نه تنها خطری برای آنان ندارد، که مجالی را برای حرافی های تلویزیونی و ژست های کارشناسانه در فضایی ایمن را فراهم آورده است. این فاصله داشتن از دایره خطر و فارغ بودن از فشار مادی و واقعی جامعه، مجالی را برای این افراد ایجاد کرد، که سخن از رادیکالیسمی بزنند که به قطع  شمول خود آنان و واقعیت مجازی شان نمی شود.  موهبت فاصله داشتن با آتش، این وسوسه را تداعی می کند که چه شکل های زیبایی می توان در آن دید. چندی پیش در یک مستند از سیاره ونوس یا همان “ناهید” به نکته جالبی برخورد کردم که بی ربط به این موضوع نیست. پیشتر می دانستم که در فرهنگ باستانی ایران و یونان “سیاره ونوس  از اهمیت بالایی برخوردار است. “این سیاره نماد عشق و دلدادگی و زایندگی است”. این سیارهِ عاشقان، که قرن ها با زیبایی خیره کننده اش دل شاعران و هنرمندان ما را برده بود، همچون معنای واقعی عشق دوگانه است. سیاره ای که از دور این اندازه زیباست، اما از نزدیک به شدت سمی و غیر قابل سکونت است. آبشارهای زیبای این سیاره از اسید سولفوریک است و هوای آن با غلظت نود شش درصدی دی اکسید کربن به شدت سمی است. فشار در این سیاره ده برابر سیاره زمین است و این فشار برای له کردن هر انسانی کفایت می کند.  فضای زندگی اجتماعی در ایران کنونی نیز این گونه است. دهها برابر فشار و خفقان بیشتر؛ که هر اراده ای را در هم می شکند. با این وجود؛ سخن از رادیکالیسم و عمل کردن برای کسانی که فقط به وقت فراغت و از دور ناظر بی ضرری بیشتر نیستند، تنها میتواند سخنی یاوه، مهمل و بی هزینه برای شب نشینی فیسبوکی باشد. مارکس رادیکالیسم را دست بردن به ریشه ها  توصیف می کند و در ادامه تاکید می کند که همانا برای انسان، ریشه خودِ انسان است. من در بیانیه ها و فراخوان ها ی هزیان آلودِ اپوزیسیون و فعالین سیاسیِ تفننی، هیچ نشانی از دست بردن به ریشه ها نمی بینم. من نمی توانم تصور کنم که کسی که واقعا زخم خورده و خونریزی می کند، به موضوعی غیر از مداوا فکر کند. برای یک انقلابی پیگیر، “مداوا”، قهر انقلابی و در معنانی دقیق آن از بین بردن شرایط سلطه و دست اندر کار رهایی دایمی بودن است. رادیکال بودن اگر پیشتر  هر معنایی داشت، اکنون دست بردن به سلاح و تحزب یابی تنها معنای واقعی آن است. مارکس تاکید می کرد که ” سلاح نقد نمی تواند جای انتقاد با اسلحه را بگیرد.”  یا باید دست به اسلحه برد یا شرایط پشتیبانی و حمایت را از آن فراهم آورد.  باتلاق فکری و منازعات بیهوده بلشویکی، به اندازه ای کلیشه ای شده اند که هر فعالی جدی را به حالت استفراغ در می آورد. بخش وسیعی از انقلابیون تفننی به نسلی تعلق دارند که فروپاشی امیدهایشان را در میان آرشیو بلشویسم دنبال کرده اند و برای اینجا و اکنون، هیچ سخن تازه ای ندارند. میراث این نسل به اندازه ای از مباحث بی هوده تلنبار شده که درس های گرانبهای آنان را نیز پوشانیده است. برای عبور از این میراث ابتدا باید تمام آن را یکجا دور ریخت، تا در یک بازخوانی انتقادی به استخراج تجربیات و ارتقای آن به هیات ابراز مادی و انقلابی دست یافت. این توصیه ای است که مارکس به صریح ترین شیوه در هجدهم برومر فرموله کرده است. او معتقد است که انقلاب های  پرولتری باید پی در پی حرکت خود را متوقف سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد باز گردنند. “خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند.”  وقتی مارکس در این عبارت از اصطلاح “نقد بیرحمانه” استفاده می کند، آن را نه در نقد بورژوازی و سرمایه داری که در پیوند مستقیم با مبارزین کمونیسم به کار برده است. در اینجا مارکس از حرکت صحبت می کند و انقلاب پرولتری و رسیدن به کمونیسم را هم یک پروسه می داند. قدرت مادی را باید با قهرِ مادی سرنگون کرد. این منطق تفکر دیالکتیکی مارکس است که ریشه های سوسیالیسم را درون فرماسیونِ سرمایه داری کشف می کند، نقد می کند و از دل این روند، قهر انقلابی را به نقد انقلابی پیوند می دهد. اما قطعا درک این سطور از عهده کسی که تکلیف خود را با سیاست، مبارزه واقعی و انقلاب مشخص نکرده باشد، خارج است. “انقلابیون تفننی” از عهده درک این عبارات برنمی آیند، چرا که در صورتِ درک، وظیفه ای بر دوش آنان قرار می دهد که خواست بر عهده گرفتنش را ندارند. این دسته سعی می کنند خود را “روشنفکران انقلابی” بنامند، اما در اینجا باید روشنفکر را به سخیف ترین معنای آن به کار برد و رادیکالیسم این افراد را نیز نوعی  ژستِ خود فریبی و مردم فریبی دانست. جنبش واقعی و مبارزه‌ و آگاهی  طبقاتی ما از درون شکست های خونبار عبور کرده  و اگر قصد پیشروی داشته باشد، بازهم می باید سهم شکست و خون را در نظر گیرد و این هزینه هاست که به فعالیتی خصلتِ رادیکال می دهد.

کنش های احمقانه ی فراغت جویان، رادیکالیسم را از معنای واقعی خود تهی کرده است. صحبت از دست بردن به ریشه  هایی از حماقت سازمان یافته  است که سخت و استوار می نماید، اما با قرار گرفتن در دنیای واقعی، دود می شود و به هوا خواهد رفت. صحبت از فریبی است که به صورت عمومی پذیرفته شده و دروغی است که از فرط تکرار، راست می نماید. حساس شدن های بیهوده و مبارزه پیچیده روانی اپوزیسونی است که از فرط رادیکالیسم مردم فریب به حماقت رسیده است.  نزد اینان رادیکالیسم به ابتذال کشاندن همه آرمانهای اصیل است. اپوزیسیونی ناکارآمد که منازعات درون حزبی خود را به عنوان اکتیویسم سیاسی معرفی میکند. نیروی واقعی مبارزه را صرف درگیری های لفظی بر سر فلان گفته لنین و مائو کرده است و ساده لوحانه امیدوار است که یک بار دیگر “اکتبرِ سرخ” را در اینستاگرام و فیسبوک تجربه کند. همچنان که از مجرای آموزش می توان شعور را تکثیر کرد، از همین مجرا حماقت و بی شعوری هم قابل گسترش است و می توان شاهد بود که چگونه یک معلم کینه ای یک شاگرد فاشیست تربیت می کند.  آرزوی انقلابی که این اپوزیسیون چپ بتواند هدایت آن را به عهده گیرد، بیشتر شبیه یک کابوسِ خنده دار است. چالش واقعی جنبش مارکسیستی اکنون بیش از هر چیزی به حاشیه راندن و افشای رادیکالیسمی است که تنها در حماقت،  ریشه ای است.  برای ما  ریشه ای ترین مسائل، پرسش‌های اینجا و اکنون خودمان است و این ساده ترین و عینی ترین مفهوم رادیکالیسم است. اگر کسی درآید و تمام فعالیت های یک سازمان سیاسی را مثلا با بهانه اینکه در خوانش از یکی از مضامین آرشیوهای بلشیویسم با رفیق کنار دستی خود اختلاف دارد، به حالت تعلیق در بیاورد و اظهار دارد تا این موضوع مشخص نشود باید ایستاد و نظاره گر بود، باید یقه او را گرفت و به او نشان داد که این حرفها “پرت و پلا” است و بهانه ای که شما با آن تمام فعالیت یک سازمان سیاسی را به حالت تعلیق در می آورید، نه تنها ربط مستقیمی به شرایط اینجا و اکنون ندارد که از بنیان هم بی‌پایه و اساس بوده است. این سورئالیست های دنیای سیاست، به ایراد گیری، قضاوت و داوری در مورد فعالیت هایی می پردازند که مربوط به دنیای واقعی است و لجن پراکنی شان رو به کسانی است که در صف اول نان و آزادی و برابری، شلاق می خورند. اقدام واقعی این فعالین سیاسی بیشتر شبیه “گوسفندی است که تمام وسعت دیدش به گوسفند جلویی خلاصه میشود و آلبر کامو می پرسد که این گوسفند، چگونه میتواند بفهمد که امروز او را به چِرا خواهند برد یا به کشتارگاه…!؟” و قطعا هم  نخواهد توانست راهی برای برون رفت به ما نشان دهد.

در انجیل متی آمده است که “بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند”،  باید گذاشت تا این “منادیان تباهی”، مشغول ستایش ارواح مرده خود شوند و اجازه داد تا هزاران صفحه مهملاتی که از استادانشان آموخته اند، در مقبره های سازمانی آنان دفن گردد و در محافل خود با آرمانهاشان قرنطینه شوند.