سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر بخش ٩

سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر بخش ۹

حضور مستقیم کومله در در بطن جامعه و در محیط کار و زندگی و رویارویی در برابر نیروهای اطلاعاتی و امنیتی

در بخش قبل نوشتم که سطح آگاهی طبقاتی کارگران به آن درجه از شعور سیاسی نرسیده بود که بتوان به آسانی اعتصاب کارگری را در یک صنف مشخصی سازماندهی کرد یا بتوان به راحتی خواست های سیاسی را مطرح کرد همچنین سندیکای کارگران نانوایی از حمایت اتحادیه های بین اللملی و اتحادیه های کارگری در داخل ایران برخوردار نبود و ارتباط سازمانیافته و نزدیکی با دیگر جنبش های اجتماعی وجود نداشت. بطور کلی سندیکا از هیچ پیشتیوانه ای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برخوردار نبود احزاب و جریانات سیاسی نیز بدون اینکه کمترین نقش و تاثیری در تشکل، پیشرفت و پیشبرد سندیکا داشته باشند سندیکای که کارگران برای ایجاد و برسمیت شناختن آن زحمت کشیده بودند را متعلق به حزب و سازمان خود میدانستند و هرکدام از این جریانات سیاسی دنبال سهمخواهی حزبی خود بودند.

با اعلام موجودیت سندیکای کارگران نانوایی توانسته بود که تعدادی از کارگران صنف نانوایی را به عضو خود درآورد اما این اندک اعضا کافی نبود تا بتوان حرکت سیاسی و مهمی را سازماندهی و سازمانیابی کرد در این مدت علاوه بر اینکه سندیکا برای کارگران کار خاصی را انجام نداد بلکه بنا به اتفاقاتی که در پشت پرده رخ میداد فعالیت و جهت گیری سندیکا را میخواستند به بیراه بکشانند. جمعی از اعضای هیئت مدیره معتقد بودند که میتوان به شیوه التماس و خواهش از ادارات دولتی خواست و مطالبات کارگران را پیگیری کرد. چندین عضو نیز با این انگیزه که از طریق سندیکا میتوانند به نان و نوایی برسند مسئولیت و پست های را در سندیکا بر عهده گرفته بودند به همین دلیل دیری نپایید بازرسان سندیکا ( اعم از بازرس اصلی و بازرس علل البدل) از سمت خود منصرف شده و رسما از سندیکا استعفا دادند. البته کار بجای رسیده بود کارگران نیز تمایلی به عضویت در سندیکا نداشتند همچنین اغلب کارگران نانوایی، قهوه خانه رضا که در آنجا مورد معامله واقع میشدند به سندیکا ترجیح میدادند. به همین دلیل تصمیم گرفتم که فعالیتم را در سندیکا علنی کنم.

بلاخره سندیکا بنا به مقررات اساسنامه ای بخاطر انتخاب بازرسان جدید در سالن اجتماعات کتابخانه فرهنگی هنری بوکان واقع در سه راه آتش نشانی پارک دروازه قبران (پارک ملت) مجمع عمومی نوبت دوم تشکیل داد که از ارگانهای دولتی و امنیتی برای برسمیت شناختن جلسه به شکل قانونی دعوت شده بود. نماینده استان آذربایجانغربی، رئیس اداره کار و امور اجتماعی، نماینده فرمانداری، حراست فرمانداری، شورای آرد و نان، تعزیرات حکومتی نظارت بر آرد و نان و همچنین اداره اطلاعات و نیروهای امنیتی در جلسه مجمع عمومی حضور داشتند همچنین از رفقا و فعالین کارگری سندیکای کارگران خباز شهرستان سقز بنا به تجربیاتی که در رابطه با تشکیل سندیکا داشتند از طریق سندیکای خباز شهرستان بوکان به مجمع عمومی دعوت شده بودند و جمعی از آنان بعنوان ناظر در جلسه حضور داشتند.

در آن دوره اساسا تشکل کارگران تحت نام سندیکا یا هر نام دیگری بلحاظ رشد سیاسی و کارگری ضروری بود به همین جهت هر روز بعد از اتمام کارم در نانوایی به دفتر کار سندیکا رجوع و در جهت ارتقا و پیشرفت سندیکای کارگران بعنوان عضوی ساده فعالیت میکردم و از نزدیک کار و فعالیت هیئت مدیره و بازرسان را بخوبی میدیدم هر کدام از اعضای هیئت مدیره دیدگاه و بینش متفاوتی در مورد شیوه کار و فعالیت سندیکا، خصوصا در رابطه با برگزاری مجمع عمومی پیش رو داشتند به همین دلیل طرح و نظرهای متفاوتی را در مورد جلسه انتخاب بازرسان جدید ارایه میدادند. جمعی از این دوستان بر این باور بودند فقط کارگران اجازه سخنرانی داشته باشند و خواسته و مطالبات خودشان را به گوش مسئولین دولتی و حکومتی برسانند و از این طریق مسئولین دولتی و حکومتی را به پذیرش و تمکین از خواست و مطالبات کارگران وادارند. در مقابل جمعی مخالف این طرح و پیشنهاد بودند و معتقد بودند نمایندگان دولت برای کارگران سخنرانی داشته باشند بهتر است آن دسته از کارگران بر این باور بودند که هر گونه تصمیمی از طریق ارگانهای دولتی برای کارگران اتخاذ میشود میتواند به نفع کارگران باشد.

بلاخره تصمیم بر آن شد هم نماینده دولت هم نماینده کارگران طبق برنامه زمانبندی شده در روز مجمع عمومی سخنرانی داشته باشند دو روز به مجمع عمومی مانده بود به اعضای هیئت مدیره سندیکا پیشنهاد دادم من نیز بعنوان عضوی از سندیکای کارگران نانوایی در مجمع عمومی میخواهم سخنرانی کنم و منتظر ماندم تا به درخواستم جواب دهند. در اولین قدم اعضای هیئت مدیره مخالفت خود را اعلام نمودند آن‌ها میگفتند ما باید از قبل بدانیم شما میخواهی چه بگویید یا در مورد چی چیزی میخواهی صحبت کنید آن‌ها میگفتند شاید شماعلیه حکومت پشت تریبون شعار بدهید به همین دلیل آنها میگفتند باید متن سخنرانی را کتبا نوشته کنید تا به تأیید اعضای هیئت مدیره برسد.

حقیقتاً من مخالف نظر اعضای هیئت مدیره بودم و بر این باور بودم این گونه نگرش، با هرگونه حق و حقوق دمکراتیک و همچنین آزادی بیان و اندیشه ضدیت دارد. ولی چون آنموقع در سندیکا کسی من را نمیشناخت مجبور بودم پیشنهاد اعضای هیئت مدیره را به ناچاری بپذیرم به اعضای هیئت مدیره گفتم در مورد وضعیت و شرایط بحرانی نظام سرمایه داری و رژیم اسلامی ایران که به کارگران تحمیل شده است میخواهم سخنرانی کنم همچنین به آن‌ها گفتم چرا رئیس فرمانداری یا رئیس اداره کار میتواند ساعت‌ها وقت کارگران را بگیرد و بدون هیچگونه قید و شرطی حق صحبت کردن و سخنرانی دارد ولی کارگران با تعیین کردن قید و شرط باید به دفاع از خواست و مطالبات خودشان صحبت و سخنرانی کنند.

بلاخره اعضای هیئت مدیره سندیکا بعد از گفتگوی طولانی که من نیز در روز مجمع عمومی سخنرانی کنم موافقت کردند البته با این شرط که باید آنچه را میخواهم بیان کنم روی کاغد نوشته کنم تا به تأیید اعضای هیئت مدیره برسد من نسبت به تصمیم اعضای هیئت مدیره نگران بودم و بسیار ناراحت شدم سر این موضوع بحث‌های زیادی شد تا بتوانم اعضای هیتت مدیره را قانع کنم که شاید تصمیمشان را در این خصوص عوض کنند ولی متأسفانه نتیجه‌ای حاصل نشد. در بخش‌های قبل نوشتم که در سندیکا گرایش های متفاوتی موجود بود غیر از گرایش چپ، به همین دلیل هم هیچکدام از اعضای هیئت مدیره وقت موافق با رأی و نظر من نبودند. خلاصه من مجبور بودم شروطی که اعضای هیئت مدیره برای سخنرانی من در مجمع عمومی تعیین کرده بودند به ناچاری بپذیرم.

همینکه اعضای هیئت مدیره با سخنرانیم در روز مجمع عمومی موافق بودند خوشحال بودم و بخاطر اینکه مبادا اعضای هیئت مدیره از تصمیم خود منصرف شوند یا تصمیم خود را عوض کنند فوراً گزارشی را نزد خودشان در دفتر کار سندیکا نوشتم و به اعضای هیئت مدیره ارایه دادم گزارش خیلی ساده و نرمال از وضعیت و شرایط کارگران که نظام سرمایه داری و حاکمان رژیم اسلامی به طبقه کارگر تحمیل کرده است نوشته کردم.

بلافاصله داد و فغان اعضای هیئت مدیره به نشان اعتراض و نارضایتی بلند شد آن‌ها گفتند چنین چیزی امکان ندارد شما اگر اینگونه سخنرانی کنید از سوی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی فوراً دستگیر خواهی شد و ما را نیز دستگیر میکنند و بطورکلی سندیکا را بخاطر این کار پلمپ میکنند به همین دلیل اجازه نخواهیم داد سخنرانی کنید. راه دیگری نداشتم گفتم اشکالی ندارد میتوانم متن سخنرانی را تصحیح کنم. مجددا متن خیلی ساده‌تری نوشتم که بخشی هم از سوی آنان دیکته شده بود و راهی جز قبول کردن این شروط تحمیلی را نداشتم تا حداقل در قدم اول متن سخنرانی من به تأیید و موافقت اعضای هیئت مدیره برسد بلاخره بعد از جر و بحث‌های زیاد در این زمینه، متن تحمیل شده از سوی اعضای هیئت مدیره برای سخنرانی تایید شد.

در آن دوره و در خارج از محدوده کار وفعالیت سندیکا جمعی از رفقای کمونیست و دلسوز طبقه کارگر برای پیشرفت و ارتقا سندیکا تلاش و سعی فراوانی کردند همچنین به شیوه‌های مختلف از کارگران و سندیکا پشتیبانی و جانبداری میکردند تا کارگران بتوانند از طریق سندیکا به حداقل خواست و مطالبات خود دست یابند. یکی از این رفقا، چهره‌های خوشنام، محبوب و شناخته شده حزب کمونیست کارگری بنام مهدی حسینی در شهرستان بوکان فعال بود ایشان کمونیستی به معنای واقعی، رزمنده، چالاک و پرانرژی بود من با مهدی رفیق بودم و ضمنا رفت و آمد خانوادگی داشتیم حقیقتاً افکار مشترک و نزدیک بهم، اعتماد و روابط دوستی و سیاسی ما و دیگر رفقا را عمیقا بهم گره زده بود. مهدی حسینی فارغ از جانبداری و هواداری از حزب کمونیست کارگری ایران یکی از اعضای فعال آن‌ها نیز بشمار میرفت مهدی پیشنهادات و طرح های خوبی در جهت خواست و مطالبات کارگران به رفقای سندیکا ارایه میداد و حقیقتاً معلومات سیاسی خوبی هم در این زمینه داشت همچنین ایشان یکی از فعالین هشت مارس بود که برای اولین بار مراسمهای پراکنده هشت مارس که در کوه و دشت وبیابان و خانه‌های تیمی به شیوه مخفیانه وزیرزمینی برگزار میشد که تنها جنبه تبلیغاتی برای جریان و سازمانهای چپ و به اصطلاح کارگری داشت را همراه با دیگر رفقا به داخل شهرها کشانیدند این اولین باری بود زن‌های چپ و آزادیخواهی که در مراسم هشت مارس حضور داشتند روسری های خود را برداشته و سوزانیدند و پراکتیکا هشت مارس را علنی کردند و عملا به آن رسمیت بخشیدند. حقیقتا من براساس مسئولیت و وظیفه که داشتم از تمام طرح و پیشنهادات و همچنین معلومات و تجربیات تک تک رفقا و دوستان همطبقه ایم استقبال و به درستی استفاده میکردم طوریکه بعد از تصمیم گیری نهایی معمولا از طرح و پیشنهادات با ارزنده رفقا در راستای منافع طبقاتی استفاده می‌شد. جا دارد از مهدی حسینی و همچنین تک تک رفقا ی که به دلیل امنیتی اسم آن‌ها را در این مطلب ذکر نشده است بخاطر کار و فعالیت دلسوزانه شان در خارج از محدوده سندیکا، تشکر و قدردانی کرد. در این رابطه در بخش های بعدی خواهم نوشت.

زمان برگزاری مجمع نزدیک شده بود و فرصتی چندانی برای سخنرانی باقی‌ نمانده بود من فقط یک روز فرصت داشتم تا خودم را برای سخنرانی آماده کنم این اولین بارم بود که پشت تریبون میرفتم تجربه‌ای در زمینه سخنرانی نداشتم ولی اعتماد بنفسم بالا بود و خیلی جدی، پر تحرک و پر انرژی بودم. ما (منظورم چند رفیق کارگر خارج از محدوده سندیکا است) قبل از تشکیل سندیکا یک کمیته کارگری مخفی برای فعالیت کارگریمان تشکیل داده بودیم که بلافاصله این کمیته مخفی بخاطر این موضوع تشکیل جلسه داد در جلسه به این نتیجه رسیدیم که روز مجمع عمومی وقتی نوبت سخنرانی به من میرسد نوشته‌ای که قبلاً بخشی از آن از سوی اعضای هیئت مدیره به متن سخنرانیم دیکته شده و به تأیید اعضای هیئت مدیره رسیده بود به هیچوجه روخوانی نکنم بلکه آنچه را خودم مدنظر داشتم به دفاع از خواست و مطالبات کارگران سخنرانی کنم.

اگر ها و احتمالات زیادی در این مورد وجود داشت البته در جلسه‌ای که با رفقایم داشتم به اندازه کافی در مورد آن‌ها بحث کرده بودیم یکی از احتمالات این بود که اگر در اولین قدم در روز مجمع عمومی دستگیر شدم چکار باید کرد و چگونه باید از خودم دفاع کنم احتمالاً دوم این بود اگر مجمع عمومی از سوی نیروهای امنیتی ملغی شود و آن موقع چه کاری مثبتی میتوانستیم برای کارگران انجام دهیم احتمال سوم این بود بعد از اتمام مجمع عمومی نیروهای امنیتی و اطلاعات مرا دستگیر کنند و به منطقه نامعلومی انتقال دهند یا اینکه احتمالاً من را برای مدت زمان نامعلومی کنترل و تعقیب کنند و من را زیر نظر بگیرند. البته برای هرکدام از این احتمالات پیش رو برنامه و طرح های خودمان را داشتیم و کاملاً آگاهانه و از قبل برای دفاع از خودمان و خنثی کردن ترفند های رژیم نقشه کشیده بودیم و در این زمینه آمادگی و تسلط کامل داشتیم.

بالاخره زمان جلسه فرا رسید و جلسه مجمع عمومی شروع شد همان لحظه اعتراض کردم و خیلی سعی کردم که قبل از فرماندار و رئیس اداره کار سخنرانی کنم ولی از جانب اعضای هیئت مدیره و برگزارکننده گان جلسه موافقت نشد. بلاخره بعد از امیر بایزیدی نماینده دولت و نماینده اداره کار شهرستان بوکان و همچنین حامد شرافتی رئیس هیئت مدیره سندیکای کارگران خباز نوبت به من رسید تا سخنرانی کنم بمحض اینکه پشت تریبون قرار گرفتم و سخنرانیم را شروع کردم مورد تشویق کارگران واقع شدم همه تعجب کرده بودند البته هیچکسی هم باور نمیکرد من اینگونه ظاهر شوم بخاطر اینکه بیان کردن چنین صحبت‌ و گفتگوهای در آن دوره بطورکلی خط قرمز محسوب میشد و حقیقتاً جرأت میخواست به شکل علنی و در برابر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بتوان رژیم هار اسلامی ایران را در ملا عام کوبید. در آن دوره کسانیکه علیه رژیم و نظام اسلامی ایران اقدامی صورت میدادند فوراً و بدون هیچ قید و شرطی از سوی نیروهای امنیتی دستگیر و به مکان های نامعلومی انتقال داده میشدند. ما بخوبی این‌ موضوعات را میدانستیم اما بر این باور بودیم که باید با اراده و زنجیره ای از اتحاد این مرزهای تحمیل شده را درهم بشکنیم و برای ایجاد یک دنیای بهتر نقطه فعالیت و مبارزه امان را استارت بزنیم تا قدم به قدم رژیم اسلامی را ناچار به عقب نشینی کنیم اینکه چقدر در این راه موفق بوده‌ایم و چه دستاوردهای داشته‌ایم در بخش‌های بعدی خواهم نوشت.

طبق معمول و بنا به سنت و فرهنگ غلطی که در جامعه ایران حاکم است ردیف و صف اول سالن روسای دولتی و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی نشسته بودند به محض اینکه من بسمت جایکاه رفتم و سخنرانیم را شروع کردم با چهره‌های متعجب و آشفته به همدیگر نگاه میکردند بلافاصله همگی شوکه شده بودند و نمیدانستند باید چکار کنند همگی برای چند لحظه‌ای تو فکر فرو رفته بودند هنوز ابتدای سخنرانیم بود که ناگهان امیر بایزدی رئیس اداره کار شهرستان بوکان از روی صندلیش که نیروهای اطلاعاتی و امنیتی دوروبرش را احاطه کرده بودند به نشانه اعتراض برخاست و با صدای بلند گفت که شما کومله هستید لطفا صحبت هایت را قطع کنید شما دارید حرف‌های کومله را اینجا تکرار میکنید ایشان دید اعتراضش فایده‌ای ندارد با صدای بلند داد کشید جناب آقای کومله حرف هایت را قطع کنید و سریعاً از سکو پایین بیاید.

من بدون اینکه کمترین توجهی به اعتراض رئیس اداره کار شهرستان بوکان نشان دهم خیلی خونسرد و شجاعانه تر از قبل با صدای بلند تری همچنان به سخنرایم ادامه دادم هر بار که ایشان در سالنی که بیشتر از صدها نفر حضور داشت اسم کومله را با صدای بلند به زبان میاورد بیشتر نیرو میگرفتم تا راحتر بتوانم به سخنرانیم ادامه دهم. بلاخره ایشان تاقت نیاورد و از جای خودش بلند شد خیلی پرخاشگرانه مجدداً با صدای بلند گفت شما کومله هستی کومله نیز همین میگوید که شما آن را بیان میکنید. امیر بایزیدی زیرکانه میخواست از آب گل آلود ماهی بگیرد و نظم سالن را به هم بزند تا از این طریق نیروهای اطلاعاتی و امنیتی را وادار کند که من را به اتهام کومله بودن دستگیر کنند. جناب رئیس اداره کار! متوجه شد اعتراضش فایده‌ای ندارد طاقت نیاورد و به نشانه اعتراض به حضور کومله سالن را ترک کرد ضمن ترک کردن سالن گفت نمیخواهم حرفهای آقای کومله ( منظورش از آقای کومله من بود) را بشنوم.

امیر بایزدی علاوه بر اینکه یکی از مهره‌های معروف رژیم اسلامی و رئیس اداره کار شهرستان بود آدمی به تمام معنا ضد کارگر نیز بشمار میرفت در زمان ایشان کارگران از صنف های مختلف از هیچگونه حق و حقوق و مزایای قانونی برخوردار نبودند اکثر کارگران در شرایط فاجعه باری مانند برده به کار گماده شده بودند و از حداقل حقوق قانونی هم برخوردار نبودند هزاران کارگر بدون هیچگونه مزایای قانونی بدستور ایشان از کارهایشان اخراج شده اند. امیر بایزیدی به نشانه اعتراض به حضور کومله در مجمع عمومی کارگران سالن را ترک کرد ایشان زیرکانه میخواست از این طریق نظم سالن را بهم بزند تا بتواند خود را از زیر بار شرایط برده وار و فاجعه باری که به جامعه کارگری تحمیل کرده بودند تبره کند و با این واکنشی که از خود نشان داد میخواست به نیروهای اطلاعاتی و امنیتی بفهماند و نشان دهد که من یک کارگر کمونیست و وابسته به سازمان کومله هستم عکس‌العملی که رئیس اداره کار از خود نشان داد تأیید این واقعیت بود که در مجمع عمومی من علیه نظام و رژیم اسلامی سنگر گرفته‌ام. تمام تلاش و سعی ایشان در این راستا بود که به جیره خواران همدست خودش بفهماند کومله همین جاست همین بالای سکو، همین جا و پشت تریبون. تا از این طریق نیروهای اطلاعاتی و امنیتی علیه من واکنش نشان دهند و من را به اتهام کومله و محاربه بودن دستگیر کنند یا اینکه با این تاکتیک من را از ادامه سخنرانی باز دارند.

نیروهای امنیتی و اداره اطلاعات به اعضای برگزاری مجمع عمومی ابلاغ کردند که من فعلاً سخنرانیم را موقتاً قطع کنم کارگران در داخل سالن به نیروهای دولتی و امنیتی و شخص بایزیدی اعتراض کردند و صوت میکشیدند همچنین به حمایت و جانبداری از من کف میزدند کم کم سر و صدای کارگران به نشانه اعتراض به نیروهای اطلاعاتی و امنیتی سراسر سالن را فرا گرفت نیروهای اطلاعاتی و امنیتی حدوداً ده دقیقه با امیر بایزیدی که از جنس خودشان بود در خارج از محدوده سالن به بحث و گفتگو در این زمینه پرداختند و بلاخره نیروهای اطلاعاتی و امنیتی امیر بایزیدی را مجبور کردند که مجدداً به داخل سالن برگردد.

من بعنوان کارگر کمونیست وظیفه خود میدانستم و میدانم که بدین شکل در برابر نیروهاتی اطلاعاتی و امنیتی ظاهر شوم به شکل کاملاً علنی و رو در رو علیه رژیم اسلامی ایران و اوباشان و جیره خوران دولتی بایستم و نظام سرمایداری و همچنین رژیم هار اسلامی ایران را به چالش بکشم این جزیی از وظیفه انسانی و قطره‌ کوچکی از دریای مبارزه من و دیگر فعالین واقعی و راستین کارگری بشمار میرود.

حقیقتاً به تنهایی من نمیتوانستم بدون حمایت و جانبداری همطبقه ای هایم کار بزرگ و مثبتی را انجام دهم ضمناً در آن دوره جرأت میخواست کسی بتواند در برابر ماشین سرکوب رژیم هار اسلامی به تنهایی ایستادگی و مقاومت کند اما ایجاد اتحاد در بین صفوف کارگران و حمایت بینظیر آنان از من و فعالین کارگری، روحیه مبارزه، مقاومت و ایستادگیم را دو چندان میکرد. احتمالا این سؤال برای خوانندگان پیش میاد آیا من در آن دوره به عنوان فعال کارگری وابسته به سازمان و جریانی بنام کومله بوده‌ام یا نه، در بخش‌های بعدی در جواب این سوال خواهم نوشت.

اعضای هیئت مدیره و همچنین تعدادی از دوستان و رفقای کارگرم درخواست کردند در صورت امکان سخنرانیم را کوتاه کنم. بمحض اینکه امیر بایزیدی همراه با نیروهای امنیتی به داخل سالن برگشتند سخنرانیم را در رابطه با شرایط و وضعیت اسفناکی که اداره کار و رژیم اسلامی ایران به کارگران و جامعه کارگری تحمیل کرده‌اند ادامه دادم تا اینکه وقت سخنرانی من پایان یافت. اینبار و در این فاصله زمانی که سخنرانیم را ادامه دادم امیر بایزیدی سرش را زیر گرفته، رنگ صورتش پریده و چهره اش کاملا سرخ شده بود.

همچنین بعد از پایان سخنرانیم توسط کارگران و کسانیکه در مجمع عمومی و در سالن حضور داشتند به شیوه بینظیری مورد تشویق قرار گرفتم تشویق ، حمایت و جانبداری کارگران طوری بود خودم نیز باور نمیکردم اینگونه مورد تشویق و حمایت همه جانبه همطبقه ای هایم واقع شوم.

در پایان جلسه مجمع عمومی انتخایات بازرسان جدید شروع شد و چندین نفر خود را برای بازرسان نوبت دوم سندیکا کاندید کردند. در قدم اول من خود را کاندید نکردم اما با اسرار رفقای کارگر کاندید شدم که در نهایت با حداکثر آرای کسب شده بعنوان بازرس اصلی سندیکای کارگران خباز بوکان انتخاب شدم و هادی تنومند نیز بعنوان بازرس علل البدل انتخاب گردید و از آن روز به بعد مبارزه، کار و فعالیت اصلی و علنی من در سندیکای کارگران خباز بوکان رسما شروع شد در بخش‌های بعدی به توصیح آن خواهم پرداخت.

بعد از آن اتفاقی که در مجمع عمومی نوبت دوم رخ داد هر موقع من به اداره کار یا به ارگانهای ذیربط رجوع میکردیم بمحض اینکه من را میدیدند قبل از سلام دادن همگی با صدای بلند میگفتند کومله آمد … لنین آمد…کومله آمد …لنین آمد.

همینکه توانسته بودم نیروهای دولتی و امنیتی و اوباش و جیره خواران رژیم جمهوری اسلامی بخاطر اقدامی که در مجمع عمومی کارگران صورت داده بودم نام کومله و لنین را بر سرزبان بیاورند در آن دوره برای من بزرگترین افتخار بود. البته بخاطر این نبود اوباش و جیره خوران دولتی بمعنای واقعی از سازمانی بنام کومله یا شخصی بنام لنین و یا از دیدگاه و افکار من خوششان آمده باشد بلکه این بیانات را با نیش خندهای زهراگین و با حالتی تمسخرآمیز میگفتند تا وابستگی و وفاداری خود را به امام رهبر و رژیم اسلامی بیشتر نشان دهند مسئولان رژیم در ادارات ذیربط بارها این موضوع را در ملا عام تکرار میکردند و میگفتند لنین نتوانست کاری را برای طبقه کارگر انجام دهد نکند شما میخواهید جای لنین را پر کنید و از این نوع حرف و حدیث های بی‌مایه. آنان بجای پاسخ‌گویی به کارگران مدام طفره میرفتند و از سیستم حاکم بر کشورهای چین کنونی و شوروی سابق علیه طبقه کارگر فاکتورهای میاوردند والکی چرت و پرت میگفتند البته ناگفته نماند معلومات سیاسی چندانی نداشتند تا اظهار نظر کنند.

تمام تلاش جیره خوران، اوباش، ستون پنجم و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم در این راستا بود که بیشتر امکان داشته باشند فعالین کارگری و کسانیکه با فعالین کارگری در ارتباط بودند و گرایش و بینش چپ داشتند با ذربین و خیلی دقیق و برنامه‌ریزی شده آنان را کنترل کنند و همچنین بتوانند به شدیدترین وجه ممکن ما را زیر نظر بگیرند و ما ها را شناسایی کنند و این جزیی از وظایف محوله نیروهای امنیتی و دولتی محسوب میشد و البته تمام این ترفند و توطه های رژیم را بخوبی میدانستیم و با کمال هوشیاری و آگاهانه تمام نقشه های رژیم را خنثی میکردیم.

رژیم اسلامی ایران در سندیکای کارگران برای جاسوسی کردن و جمع آوری و کسب اطلاعات ستون پنچم را به شکل ماهرانه ای سازماندهی کرده بودند. ما این افراد و اشخاص را که از جنس خود کارگران بودند بخوبی میشناختم اما طوری وانمود میکردیم ما هیچگونه اطلاعات و معلوماتی از این جیره خواران نداریم ولی خوب میدانستیم چگونه و چه وقت و به چه شکل باید اقدام میکردیم تا به ما شکی نکنند همچنان و متقابلا برای مقابله با هرگونه برخوردی از سوی رژیم برنامه خودمان داشتیم. ما این دسته از جاسوسان را بخوبی فریب میدادیم و جلساتی را که آن‌ها حضور داشتند دقیقاً عکس آنچیزی که مد نظر داشتیم بیان میکردیم ستون پنجم این گزارش‌های که در جلسات عادی و در بین ما فعالین کارگری رد و بدل میشد سریعاً به اداره اطلاعات مغابره میکردند در صورتیکه فارغ از این جلسات عادی ما جلسات رسمی خودمان داشتیم و تنها کسانیکه شناخت و اعتماد به همدیگر داشتند به این جلسات راه مییافتند. حقیقتاً آنچه ما در برنامه خودمان داشتیم و آن را سازماندهی میکردیم مغایر با آنچیزی بود جاسوسان برای اداره اطلاعات گزارش میکردند. البته حوزه فعالیت فعالین کارگری در راستای خواست و مطالبات بر حق کارگران بود که از دید رژیم اسلامی ایران، خواست و مطالبات بر حق کارگران نیز جرم سیاسی قلمداد میشد.

بر اساس همین موضوعات، اداره اطلاعات با همکاری دیگر ارگانها و نهادی دولتی رذیلانه و البته با ترفند های همیشگی خود، برای من نقشه کشیده بودند چه موقع، در کجا، برای چی و چگونه میتوانند من را دستگیر کنند. ترفند و توطئه های رژیم را بخوبی میدانستیم و میشناختیم البته توطئه های رژیم تازه گی نداشت به همین دلیل ما خود را برای هرگونه اقدامی از سوی رژیم آماده کرده بودیم و آمادگی و توانایی آن را داشتیم که چگونه بتوانیم نقشه های نیروهای امنیتی و اطلاعاتی را خنثی کنیم یا خسارت وارده را به حداقل ممکن برسانیم و دستاورد هایمان را افزایش دهیم یا از آن دفاع کنیم. ضمناً هر کدام از ما به اندازه کافی معلومات و اطلاعات در این زمینه‌ها داشتیم به همین دلیل دستگیری ما فعالین کارگری برای نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم کار آسانی نبود. در بخش‌های بعدی در این مورد خواهم نوشت.

در موقعی که من سخنرانی میکردم و بالای سکو و پشت تریبون بودم حواسم به همه چیز بود و برای هرگونه اقدام احتمالی آماده گی داشتم چیزی که در این میان جالب به نظر رسید و من متوجه آن شدم شخصی عینکی که ریش گذاشته بود پیراهن مشکی پوشیده و در وسط سالن مجمع عمومی نشسته بود دوروبر ایشان را نیز کارگران احاطه کرده بودند از بالای سکو و پشت تریبون مشخص بود که ایشان شخصی با تجربه‌ و کار آزموده ای است ضمنا در بین کارگران از محبوبیت بالای برخوردار است ایشان بلافاصله هنگام برگزاری مجمع عمومی بخوبی از موقعیت و فرصت های مناسب استفاده میکرد و برای کارگران دوروبر خود صحبت میکرد. ایشان محمود صالحی، چهره خوشنام و از فعالین کارگری سندیکای خباز سقز بود که به مجمع عمومی دعوت شده بود. تا آنزمان شخصیت محمود صالحی را از دور میشناختم ولی در آن جلسه از نزدیک با ایشان و دیگر رفقای سندیکای کارگران خباز شهرستان سقز آشنا شدم طوریکه روابط دوستی و کاری ما از طریق ارتباط سندیکای کارگران شهرستان سقز با سندیکای کارگران شهرستان بوکان به پیوند عمیقی در بین ما کارگران و فعالین کارگری گره خورد.

در بخش بعدی از شخصیت رفیق محمود صالحی، همچنین از نقطه قوت ها، نقدها، مشکلات و بروز اختلافات در آن دوره که در بین فعالین کارگری و شخص ایشان بوجود آمد و نیز منشاء اختلافات چگونه شروع شد خواهم نوشت.

ادامه دارد…

اسماعیل خودکام

۰۳٫۰۵٫۲۰۲۰