تأملی بر روز جهانی کارگر
هیراد پیربداقی
«رژیم سرمایهداری با افزایش وابستگی کارگران به سرمایه، نیروی عظیم کار متحد را به وجود میآورد. سرمایهداری در سرتاسر جهان پیروز شد، ولی این پیروزی فقط پیش درآمد پیروزی کار بر سرمایه است.»
روز جهانی کارگر نماد قیام طبقاتی علیه طاعون طبقاتی است. یادآور رهبری طبقه کارگر در اتحاد عمومی علیه سلطهی عمومی و انحصاریِ شیوهی تولید سرمایهدارانه است. تذکری تاریخی و معاصر با ماست که بدون روشنگریِ مناسبات موجود، بدون کالبدشکافی مارکسیِ سرمایه، بدون اندیشیدن به «دنیای دیگر» لاجرم به گمراهی تأسفباری دچار میشویم. عرصه سیاسی-اجتماعی ایران در پیوند با سپهر عام سیاست در جهان امروز، پرورشِ باوری است که گویا تدارک خروج از نظم بحرانزای کنونی و تحقق سوبژکتیویتهی جمعی ممکن نیست. اینکه آرمانهای سیاسی خیالات دستنیافتنیاند و دوران مبارزات رادیکال نیروی کار گذشته است؛ اینکه در چارچوب همین نظم باید به اصلاح و بهبود وضعیت اندیشید و افق عقلانیِ سیاست طبقه کارگر در مسیر «مسالمتجویی» و سازشکاری است؛ اینکه با ائتلافهای فراطبقاتی میتوان به سمت «سیاست رهایی بخش مردمی» رهسپار شد و «واقع بینانه» و «آشتی جویانه» وارد عمل شد؛ و خلاصه جنبش جهانی طبقه کارگر یا موضوعیت ندارد و یا بهتر است رویاهای تاریخی خود را فراموش کند!
در سوی دیگر شماری از عناصر جنبش کارگری و نیروهای سیاسی چپ و سوسیالیست هستند که بر روی تواناییهای طبقه کارگر ایران متمرکز شدهاند اما ماهیت ویرانگر پویش جهانی سرمایه را به فراموشی سپرده اند، نسبت به ظرفیتهای جنبشهای کارگری دیگر کشورها و همسرنوشتیِ آنان بیاعتنا هستند و محاسبات خود را در چارچوب مبارزهای ملی وارد میدانند. روز جهانی کارگر هشداری است برای آن دسته از مخالفان سرمایهداری تا صرفا رشتهای که در سالهای اخیر جنبشهای مزدبگیران و بیکارن خاورمیانه از ایران تا لبنان، جنبشهای پناهجویان و محرومان اروپا، جنبش زنان سراسر جهان، اعتصابات عظیم کارگری در هند و چین و فرانسه و برزیل و غیره را به هم پیوند میدهد دنبال کنند. این روز یادآور کمونیسم نهفته در دل جنبش طبقه کارگر است، یادآور نبردی نو و رهایی از یوغ بردگی مزدی، یادآور رویارویی سخت طبقات اجتماعی؛ اینکه میان دو جبههی طبقاتی، میان نیروی کار و نیروی سرمایه تنها زور حاکم است! میان این دو هیچگونه وحدت طبقاتی به بار نخواهد نشست و این «وحدت» مشخصهی فاشیسم است؛ به معنای سرسپردگی است که مطلقاً با آگاهی طبقاتی نسبتی ندارد بلکه عناصر آشکار طبقات در این رابطهی سرسپردگی منجر به بیگانگی از خود و در نتیجه نفی خود میگردد، که هدف مطلوب نظام سرمایه است. این شکاف هولناک بین افرادِ در معرض از خودبیگانگی و انهدام و بهرهکشی با افراد عامل و مالکِ وسایل آن، با صورتبندی مبارزه ملی-دموکراتیک و در نتیجه نفی آشکار کلیت نظام سرمایه و امپریالیسم پر نخواهد شد. در مقابله با این باورها و رویکردها ناچاریم روند هژمونییابی نیروهای سیاسی راست بر بدنهی فعال طبقه کارگر را گوشزد کنیم و سیاست رادیکال کارگری را با ارجاع به بالقوهگیهای آن در برابر سرکوب و ماشین قدرت دولتی نوید دهیم.
به نظر میآید جامعهی حال ایران به دو راهیِ تکرار تاریخی خود نزدیک شده است. دو راهیِ ارتقا یا عقب ماندگی، دوراهی تصرف قدرت از سوی پرولتاریا و متحدان طبقاتی با اقشار زحمتکش و بیکار و محروم جامعه یا نیندیشیدن به بیپناهیِ جنبش کارگری و چپ و سربریدن به دست استبداد، دوراهی تحول مناسبات یا استقرار مجدد! بافت تاریخی-اجتماعی ما راه دیگری نشان نمیدهد. وظایف بورژوا دموکراتیک در ایران (برخلاف غرب) به دلیل عجز نیروهای بورژوا لیبرال در نقشآفرینی طبقاتی خود، بر عهده طبقه کارگر است. بورژوازی ایران کنشگر نیست و به کمک هیچ طبقه و نیروی داخلی و خارجی حتی قادر به تحقق دموکراسی نیست. بیش از صد و بیست سال است که نمیتواند مساله اقتصادی را حل کند و سرمایه را به بخشهای نامولد و کشور را به پرورش رانت و فساد ارزی و مالی میبرد، و نهادهای تابع آن حتی ناتوان از اجرای حداقل برنامه رفاه همگانی و توسعه اقتصادی-سیاسی بودهاند. تاریخ میتواند تکرار شود اگر که نیروی اصلی از قدرتگیری امتناع ورزد. بازتولید نابرابری و فقر و خفقان زمانی قطع میشود که مناسبات قدرت و روابط اجتماعی تغییر کند و نیروهای لازم برای آن آماده شوند.
روز جهانی کارگر هشدار تقویمی مناسبی است برای ارزیابی مجدد و مشخص از شرایط معین تا پس از اوجگیری سرکوب فعالان کارگری و چپ در دو سال گذشته، پس از اعتصابات پیشروندهی بخشهایی از کارگران و معلمان و مزدبگیران و زحمتکشان و سویههای رادیکال جنبشهای حاشیهنشینان و بیکاران و دانشجویان و زنان، و از پسِ خیزشهای دی و آبان کدام «تحول» موضوعیت دارد و کدام تحول بر متن و بنیاد اجتماعیِ جاری بنا خواهد شد. این پرسش اساسی (و دشوار) خواه ناخواه برخاسته از همین عرصههای سیاسی-اجتماعی است که به همت تودهها و فعالیت لایهها و بخشهایی از جامعه ادامه دارد. در این بین وظیفهی نیروی آگاه و نقشآفرین آن است که نشان دهد مبارزهی جاری و در حال وقوع، در حقیقت بر سر چیست! نوعی روشنگریِ کنشگرانه که به وجهی دیالکتیکی با مسأله «رهایی» ( از بند وضع موجود) و به سوی خلق نوعی سیاست رهایی بخش گره خورده است؛ که اگر ممکن شود، نقطه اثرش بر پیکره شیوه تولید (و بازتولید) سرمایهداری مینشیند و طبقهبندیهای اجتماعی را زیر و رو خواهد کرد. از آن زمان که به قول مارکس «پاریس، کارگران و کمونِ آن تا ابد در مقام منادی باشکوه جامعهای جدید بلند آوازه خواهند ماند»، سوسیالیسم عملاً امکان اندیشه و ابداع دنیایی سوای نابرابریهای ذاتیِ سرمایه، و همان عملِ برابریخواه را به روی جوامع انسانی گشوده است. که در عمل است که آگاهی جولان میگیرد. انسانها تابعی از سیستم حاکماند و تازمانیکه به حرکت و جنبش و سازماندهی مادی و ذهنی خود برخلاف جریان حاکم نیفتند، در بهترین حالت جامعه انسانی را آنقدر میشناسند که بدان خصمانه بنگرند اما الگوی پراکسیس ماندگارسازی سرمایهداری شوند. جامعهی افسونزدهی کنونی ما را مدهوشِ نهادهای روابط قدرت و انواع شبکهسازیها و جنگهای اتنیکی و روانی و دیجیتال و مالی و غیره ساخته است که میتواند همزمان از صلح بگوید ولی جنگافروزی را بقبولاند. میتواند به هزینههای سرسامآور نظامی، به بانکداری و حبابهای مالی، به اسب سرکش بازار آزاد افتخار کند و همزمان با آن کشتار و فقر سیستماتیک را «شانس و اقبال» و پدیدههایی همواره در حال رفع بنامد! میتواند بر روی خون خیابانها قصرهای یک درصدیها بنا کند و به سبب طمع تخریبگرانهاش نیم میلیارد حیوان را با جنگلهای استرالیا به آتش بکشاند، ولی بازوهای دولتی و امپریالیستیاش را ناجیان بشریت معرفی کند.
بر همین راستا، آنچه نزد نیروهای چپ و سوسیالیست حائز اهمیت است، بررسی سرمایه به عنوان یک «رابطه اجتماعی» و یک شیوه تولیدی تاریخاً معین است و جنبهی انتقادی آن به «پایهی مادیِ وجود جامعه سرمایهداری» اختصاص مییابد. اینکه سرمایه کوه اضافه ارزشهای حاصل از استثمار شدید تودههای وسیع را میبلعد و به طرز حیرتانگیزی در هر دور انباشت عظیمتر میشود؛ «شیوه تولید» چیزی خارج از این نیست. توضیحات مشروح و مستدل مارکس پیرامون تضادهای لاینحل سرمایه نشان میدهد «سد واقعی سر راه گسترش شیوه تولید سرمایهداری، خودِ سرمایه است»؛ اینکه سرمایه یک نیروی محرک دارد و بس و آن گرایش وی به ارزش افزایی و ایجاد اضافه ارزش با استفاده از وسایل تولید است. اینکه مطلوبِ نظام سرمایه و هدف تولید صرفاً سود است و انباشت برای سود و سود برای انباشت! و همین شاخص ماهوی سرمایه، بنیان تناقضی بحرانزاست. چرا که شکارچی اصلی تمام جریان بیپایان سودهای اقتصادی یا اضافه ارزشها خودِ سرمایه است که با بالندگی سرطانیاش و چونان ویروسی تکامل یافته لحظه به لحظه بر دهشت خود میافزاید.
مهمترین فراخوان به بهانهی روز جهانی کارگر این است که بیش از پیش با واثعیت جهان موجود، جهان مادیِ سرمایه و سلطههای پیدا و پنهان آن روبرو شویم. چراکه سرمایهداری از تمام منافذش فساد و بیماری و خون و ویرانی میبارد و بحرانهایش ذاتیِ خود است. پس مطالعه و واکاوی هر بحران جدیدی به مثابه پدیدهای منفرد که گویا برای اولین بار در برابر جامعه آشکار شده انجام نمیگیرد و در نتیجه فقط با اثرات ناشی از آن «بحران» (مثلا پاندمی کرونا) توضیح داده نمیشود. در غیر اینصورت به تعبیر انگلس «ظهور ستارگان دنبالهدار، هر بار موجب شگفتی همگان میشد»!