نمایندگان سیاسی که از بیرون توان تخریب سوسیالیسم را نداشتند، به درون آمدند تا آن را به بیراهه بکشانند!
سوسیال رفرمیسم در برابر سوسیالیسم (۲)
عباس منصوران
«سوسیالیسم بورژوازی “محافظه کار”، با وعدههای رفرم و اصلاحات، داروی مسکّن و آرام بخش زودگذری را برای دردها و بیماریهای سنگین اجتماعی تجویز میکند و از پرولتاریا میخواهد که جهانبینی خویش را فراموش کند و همانگونه که در رشته تولید از خود بیگانه شده، در سیاست و تئوری نیز از خود بیگانه شود و به علاوه آنکه بر علیه خود نیز دشمنی ورزد. یعنی آنکه پرولتاریا به گونهای عمل کند که برای همیشه در جامعه کنونی همچنان پرولتاریا باقی بماند اصلاحات (رفرم) در امور و تغییر نسبی شرایط را به “مصلحین کاردانی” که در واقع به اسارت برندگان خود اویند وابگذارد. رفرمیست ها، نیز وعده این تغییر آرام و اوولوسیون ساده [تکامل تدریجی]-و نه روولسیون [انقلاب] را- به ناکجا آبادی که هرگز فرانخواهد رسید، وعده می دهند. “آزادی بازرگانی، بسود طبقه کارگر، حمایت گمرکی بسود طبقه کارگر، زندان های انفرادی بسود طبقه کارگر- این است آخرین و تنها سخن جدّی سوسیالیسم بورژوایی.”(۱)
آخرین و تنها سخن این نوع «سوسیالیسم» این است که میتوان در مناسبات سرمایهداری با رفرم هایی بسود طبقه کارگر به سوی سوسیالیسم گرایش یافت، به این معنا که بگذار بورژوا، بورژوا بماند، بسود طبقه کارگر به این وعده که رفته رفته نوبت طبقه کارگر فرارسد! این دیدگاه ناب سوسیال دمکراسی خائن به طبقه کارگر است که از سال های ۱۹۰۰ به رهبری کائوتسکیها و برنشتینها و در ایران نورالدین کیانوریها و احسان طبریها به راه افتاد. مرغ تودهایسم یک پا دارد، از سال ۱۳۲۰ تا کنون ایران هنوز در مرحله گذار و رفرم به سر میبرد. اما «تودهایسم» نباید به لزوم در حزب توده ریشه و یا اصل و نصب داشته باشد. این دیدگاه سوسیال دمکراتیک، شاپور بختیارها، تا حزب چپ (فدایی) و سازمانهای سیاسی کردستانی در«مرکز همکاریها» و دوستان ووو را در بر میگیرد.
این سیاست، دیدگاهی است که صاحبان آن در مواردی به هیچ روی خویش را به صورت نوشتاری و آشکارا بیان نمی کنند، اما در عمل، درونی و محفلی با تمامی ترفندها با استفاده از ابزارهایی در اختیار، به پیشبرد دیدگاه خویش می پردازند. این دیدگاه، نیروی تاثیرگذار بر روند حاکم، در ایران سال ۲۰۱۹ میلادی را نه طبقه کارگر بلکه «طبقه متوسط» میداند و به این بیان، در شرایط کنونی، منکر نقش پیشاهنگی انقلابی طبقه کارگر میباشد. این دیدگاه خود را کمونیست مینامد، در هرجا که لازم بداند با رنگ سرخ و پرچم سرخ جلوهگر میشود و توجیه میکند که هنوز «نوبت» طبقه کارگر فرا نرسیده و باید «گام به گام» جلو رفت.
پرسش این است که تا کی باید «خشت روی خشت» گذاشت؟ و آیا دوران خشت روی خشت گذاشتن به سرنیامده؟ آیا خشتها با یک تکان فرو نمیریزد؟ آیا مصالح دیگری برای بنیاد انقلاب کارگری یافت نمیشود و آیا هنوز باید به کورهپزخانهها و خانه های خشتی امید بست؟ و تا کی میخواهیم در این تکرار ماندگار شد؟ اینک بیش از چهل سال به این منوال می گذرد و هماندیشان حزب توده مزمنی که از سال ۱۳۲۰ تا کنون انقلاب و سوسیالیسم را مرحله بندی میکنند، اینان نیز، بی آنکه «تودهای» باشند، «نئوتودهایسم» یعنی پوپولیسم، اپورتونیسم، رفرمیسم و رویزیونیسم را درهم و یکجا به هم بافته و نمایندگی میکنند.
مرحله بندی انقلاب و مناسبات که گویی باید یکی در پی دیگر گذر کنند و از این روی، تزی انحرافی و ضد انقلابی است. حزب توده منادی این تز بوده و هست و مرتضی محیط کاریکاتوروار منادی این تز ارتجاعی است. او گذار به سوسیالیسم و رهایی از کروبی و رفسنجانی میسرائید تا به روحانی رسید.
در ایدئولوژی آلمانی مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۴ انقلابی به درستی اعلام کردند: «براساس دیدگاه ما، منشاء تمام تصادمات در تاریخ در تضاد میان نیروهای مولده و اشکال مراوده (مناسبات تولیدی) نهفته است. در ضمن، برای آن که این تضاد در یک کشور به تصادمات بینجامد، الزاماً نباید به حدود نهائی «رشد» خود رسیده باشد. رقابت با کشورهای صنعتی پیشرفته، به دلیل مراوده بین المللی، برای تولید تضاد مشابهی در کشورهای عقب افتاده تر از لحاظ صنعتی کافیست.»(۲)
انقلاب روندی است بدون درنگ، پی در پی و مداوم
از آغاز دههی ۱۹۰۰ میلادی، آنگاه که سرمایه به پدیدهای جهانی تبدیل شد و دوران امپریالیستی سرمایه فراگیر شد، دوران انقلابهای سوسیالیستی نیز فرارسید و جهانی شد. اینک ۱۲۰ سال از آن اعلام عصر انقلابهای سوسیالیستی میگذرد و جهان همانند کلان شهری اشغال شده به دست نیروها و عناصر سرمایه اشغالگر، مهاجم، جنایتگر، و نابود کننده هستی در آمده و نئولیبرالیسم، جهان را به فلاکت نشانیده و طبقهای کارگر، زنان، زیست و بوم، همه در استثماری ویرانگر گرفتار آمده و دیگر از رفرمهای بورژوایی و دولت رفاه و سوسیال دمکراسی نشانی نیست و به تاریخ سپرده شده و تنها تروریسم دولتی، نژادپرستی، فاشیسم، داعشیسم و اسلام سیاسی سرتاسر جهان فرمانروا و تهدیدگر شده اند.
در برابر دیدگاهی که هنوز در پی گذر از مراحل هستند و به معجزه «طبقه متوسط» امید بستهاند به امید امتیازی، ما خیزشها و جنبشهای ضد کاپیتالیستی در سراسر جهان را یادآور میشویم. هرچند اینان با شیپور انقلاب هم بیدار نمیشوند زیرا که نه در خواب، بلکه خویش را به خواب زدهاند. درک نادرست و دگماتیسمی خشک از ماتریالیسم تاریخی نیز به این گرایش کمک می کند و عناصر ساده اندیش را با خود همراه میسازد که برای رسیدن به سوسیالیسم باید از مراحل گذر کند و ایران باید با دستیابی به طبقه سرمایهدار قوی، تولیدات صنعتی بزرگ و طبقه کارگر صنعتی به زمینههای مادی انقلاب برخوردار شوند. اینان به «بورژوازی خودی» و منطقهای خویش، به دولت-ملت خویش، به مرز و منطقه خویش، به استقلال منطقهای و برخورداری از کرامات دولت مرکزی و بورژوازی دل بسته تا با رشد مرحلهای به بلوغ برسند! اینان فصلهایی از ماتریالیسم تاریخی را حذف میکنند که چگونه آمریکا همین دویست سال پیش از یک مرحله تاریخ یعنی فئودالیسم پرید و از بردهداری به پیشرفته ترین برههی سرمایهداری گذر کرد و اینان این فصل از تاریخ و بینش و تحلیل مارکس و انگلس را نیز حذف میکنند که در پاسخ به پرسش ورازاسولیچ کمونیست روسی در سال های ۱۸۸۰چه گفتند!
«در آن سالها، در روسیه به موازات التهاب پر تب و تاب سرمایهداری که با سرعت تمام در حال رشد و گسترش بود و نیز به موازات مالکیت ارضی بورژوازی که فقط حالا در حال تکوین است، ما بیش از نیمی از اراضی را در مالکیت اشتراکی دهقانان مشاهده میکنیم. اکنون این پرسش پیش میآید: آیا آبشین روس – این شکل مالکیت اولیه دستجمعی که در حقیقت اینک به سحتی مختل و خراب شده- می تواند بلاواسطه به شکل عالی یعنی به شکل کمونیستی مالکیت زمین مبدل گردد؟ یا آن که برعکس باید بدوا همان جریان تجزیهای را بپیماید که مختص سیر تکامل تاریخ باختر است؟ تنها پاسخی که اکنون میتواند به این پرسش این است: اگر انقلاب روسیه نشانهی شروع انقلاب پرولتاریای باختر بشود به گونهای که هر دو یکدیگر را تکمیل کنند، در آن صورت مالکیت ارضی اشتراکی کنونی روسیه میتواند منشا تکامل کمونیستی گردد.»(۴)
آیا روندی که در سال ۲۰۱۹ در چیاپاس و روژآوا با خودگردانیها و شوراها و تعاونیها و حضور آگاهانه و رزمندهی زنان در رهبری جمعی میگذرد اگر از سوی پرولتاریای جهانی و انترناسیونالیسم پشتیبانی شوند، نمیتوانند روندی به سوی سوسیالیسم و پرهیز از راه رشد سرمایهداری به سوی سوسیالیسم باشد. ما بار دیگر اعلام میکنیم که: به بیان و ارزیابی کمونیستها، «شعار و خواستِ نان، کار، آزادی، خود مدیریتی شورایی!» شعاری تحمیلی بر طبقه کارگر نیست. این شعار، به وسیله پیشتازان طبقه بر سکوی پرافتخار هفت تپه و سکوهای جنبش کارگری پیش روی گذارده شد، و از سوی پولادکاران اهواز و هپکو و آذرآب اراک پشتیبانی شد و به سان یک شعار طبقاتی در سراسر ایران بازتاب یافت. اسماعیل بخشیها و سپیده قُلیانها به همین جرم به شکنجه گاه کشانیده شدند تا در نمایش ضدانسانی تلویزیونی اطلاعات سپاه، خویش را وابسته به و زیر تاثیر سوم شخص ها و «کمونیست ها» اعتراف کنند. پرسیدنی است که اگر این شعار «تحمیلی است»، گزینه شعار ناقدین آن کدام است؟ و چه کسانی آنرا تحمیل کردند؟ آیا منتقدین این شعار، با شعار «گام به گام» و اینکه هنوز نوبت کارگران نیست و باید به «طبقه متوسط» که «دارای وزن» و «پتاسنیل» و «امکانات… بیشتری اند» همراه با «مطالبات اجتماعی» در این «مرحله» امید و دخیل بست!؟ آیا خود این دیدگاه و اینان خود، تحمیل کنندگان یک تحلیل انحرافی و از جمله ی بازدارندگان جنبش کارگری- سوسیالیستی نیستند؟ طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی چنین بینش و شعار و تبلیغ «گام به گام» و «مرحله ای» را شعارهایی بازدارنده و ضدکارگری می شمارند.
جنبش طبقاتی در همایش های اعتراضی
بر خلاف بینش این سوسیال دمکرات های میانه، همایشگران اعتراضی در خیابان ها در سراسر ایران، توده های بی «هیچ» و عیرکارگر نیستند که «چیزی هم برای از دست دادن» نداشته باشند! این موج عظیم سراسری ده ها میلیونی، کارگران شاغل و کارگران بیکاراند و زنانی هستند که سال ها برده ی سرمایه دار بودن در بخش های تولید و خدمات و کارخانه و کار خانگی استثمار شده اند، اینان، میلیون ها بازنشسته ای هستند که سال ها استثمار شده و ارزش اضافی آفریده یا در بخش خدمات، سرمایه متحقق ساختهاند، این ارتش دهها میلیونی، هستی ربوده شدگان و تهی دستان شهر و روستا هستند، اینان میلیونها دانشجوی بیکاری و فرزندان خانواده هایی هستند که با کار و کارگری مرتبط بوده و پدر، مادر، برادر و خواهری کارگر و زحمتکش دارند که از زندگی و زندگانی محروم ماندهاند و آینده ای در پیش روی نمی یابند، اینها که در خیابان هایند، هستی از دست داده گان هستند و هنوز برخلاف سوسیال دمکرات های راست و سانترنیست، بسیاری چیزها دارند که نمیخواهند از دست بدهند، اینان هنوز زندگانی و شرف انسانی و عزت نفس خویش را دارایند، اینان آفرینندگان اصلی هستی این سرزمین هستند به اشتراک، اینان صاحبان جمعی همهی دارایی ها و کوه و در دشت و دریا و جنگل و کانی های و بافت و ساخت این گوشه از جهان هستند که به ویرانی می رود، اما تباه نشده و امید برخاستن از خاکستر و خون جاری از تاخت و تاز اسلامیان سرمایه و داعشیسم لشکر خمینی را دارند. اینان میلیون ها فرودستانی هستند که به دست سرمایه به حاشیه پرتاب شده اند، اگر همه چیز خود را از دست داده اند، اما جان خویش را هنوز در مالکیت دارند! اینان که در خیابانها جاریاند میلیون ها کارگرانی هستند که در یکسال گدشته بیش از دوهزار همایش اعتراضی داشته اند و هنوز به خیابان می آیند و «بی چیزانی نیستند» که «یک روز هم کار نکرده اند» بلکه به شدت استثمار شده اند، و هستی اجتماعی دارند که هزینه میکنند تا به وضع موجود پایان دهند. آنان نیروی جنبش انقلابی هستند که باید سازمان یابند و به آگاهی مسلح شوند. اینان آن نیمهی دیگری از افراد جامعه، یعنی میلیون ها زنانی هستند که برده وار و در خواری و از حقوق انسانی محروم و لگد مال میشوند و میآیند تا از هویت، شخصیت و شأن و حقوق از دست رفته خویش دفاع کنند و فریاد بزنند که زندگی انسان را در روی زمین هموار ساخته و زیر فرمان خدا بهشت و جهنم هم نرفته و به همین جرم به مالکیت درآمده و سرکوب شان ساختند. کمونیست ها و جنبش کارگری باید از این خواست ها پشتیبانی کنند نه آنکه به موعظه ی سوسیال دمکرات های راست و سانتر، اکونومیستی در برابر رفرم سر فرودآورند و دنباله رو شوند. طبقه کارگر آگاه، اما دنباله رو جنبش همه با همه و مطالبات اجتماعی نمیشود بلکه رهبری آنرا به دست می گیرد تا آگاهانه و سازمانیافته به سوی هدف رهایی پیشاهنگ خیزش ها باشد. در تبلیغات و برنامه و بینش سوسیال دمکرات ها، اما این اصل انقلابی غایب است که حزب کمونیست و یا هر سازمان و نگرش کمونیستی برای یک لحظه نیز غافل نیست که تا آنجا که شدنی است، بر تضاد آشتی ناپذیر بین بورژوازى و طبقه کارگر، اندیشه و آگاهى روشن ترى در میان کارگران بگستراند و بر انقلاب کارگری و ضرورت لغو مالکیت خصوصی تاکید ورزد.
وارونه سازان تئوری
سوسیال رفرمیسم با تئوری مرحلهای و «گذار» با وارونه سازی برآن است که طبقه کارگر دنبالچهی «بی چیزان» شود. گرایش امید بسته به «طبقه متوسط» به ناگهان از درون به تز «جدیدی» میرسد و «بی چیزان» را کشف میکند. آنان تبلیغ می کنند که مطالبات «بی چیزان» را باید با پیوستن طبقه کارگر پشتیبان بود تا با رفرمهایی تحمیلی در آیندهای نامعلوم نوبت خود طبقه کارگر فرا رسد! این وعدهای سوسیال دمکراتها، ریشهای دیرینه دارد. پیروان برنشتین و کائوتسکی سال های ۱۹۰۰ میلادی، مدعیاند که سوسیالیسم از هم اکنون، اما به روش و سیاست آنان، تا در آینده ناپیدا به تدریج از راه پارلمان و رفرم و اتحادیههای کارگری و… زمانش فرا رسد و خانه خشتی بر سر خشت نشینان فرو ریزد. اما هزاران سال از برنشتینها واپسترند که پدر رویزیونیسم به رشد و جهان گرایی سرمایه دل بسته بود و این نوادگان، طبقه کارگر و سوسیالیسم را به جای تز برنشتینی امید به سرمایه جهان گستر سال های ۱۹۰۰ به «طبقه متوسط» حواله میدهد.
اینان به این گونه، با پوشش سرخ و سوسیالیسم، یک دستکاری «کوچک» در این اصل کمونیستی و انقلابی مانیفست حزب کمونیست و نیز استراتژی کمونیستی وارد کردهاند که به تلاش مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ برای انقلاب اعلام شد که «کمونیست ها همه جا از هر جنبش انقلابى بر ضد نظام اجتماعى و سیاسى موجود، پشتیبانى میکنند» اما «کمونیستها در پراتیک، با عزم ترین بخش احزاب کارگرى همه کشورها و همیشه محرک جنبش به پیش اند»(۴) پروژه ی انقلاب و نقش انقلابی و کمونیستی طبقه کارگر و آموزشهای مارکس را وارونه می کنند. وارونه سازی اینکه طبقه کارگر، دنباله رو «طبقه متوسط» و ضمیمه «اعتراض های مطالباتی» روزمره در خیابانها شود، انحلال طبقه کارگر در دیگر طبقات را میجوید و یک رفرمیسنم ناب را نمایندگی می کند.
اما بیانیه انقلابی طبقه کارگر در سال ۱۸۴۸ چهره اینان را رونمایی کرد: «نوع دومى از این سوسیالیسم، که کمتر سیستماتیک و منظم ولى بیشتر عملى است، می کوشید تا در طبقه کارگر نسبت به هر جنبش انقلابى نظریاتى منفى تلقین کند و اثبات نماید که براى طبقه کارگر در شرایط کنونی و یا بهمان اصلاحات سیاسى سودمند نیست، بلکه تنها تغییر شرایط مادى و مناسبات اقتصادى مفید است. و اما مقصود این سوسیالیسم از تغییر شرایط مادى به هیچ وجه الغاء مناسبات تولیدى بورژوازى، که تنها از طریق انقلاب عملى شدنى است، نمی باشد، بلکه مقصد اصلاحات ادارى بر اساس مناسبات تولیدى موجود است. در نتیجه، در روابط بین سرمایه و کار مزدورى هیچ تغییرى وارد نمی کند و در بهترین حالات، جز کاستن از مصارف هژمونی بورژوازى و ساده تر کردن امور اقتصادى دولت بورژوازى عمل دیگرى صورت نمیدهد سوسیالیسم بورژوازى تنها زمانى با چهره برازنده خود جلوه گر می شود که به وجهى از سخنورى مبدل گردد. آزادى بازرگانى! بسود طبقه کارگر؛ حمایت گمرکى! بسود طبقه کارگر؛ زندان هاى انفرادى! بسود طبقه کارگر… این است آخرین و تنها سخن جدى سوسیالیسم بورژوازى»(۵)
مانیفست و کمونیست ها و مدافعین استراتژی کمونیستی انقلاب کارگری و حزب کمونیست ایران، برآن است که سوسیالیسم در ایران شدنی است. اگر”بابوف”، و سوسیالیست های تخیلی همانند “فوریه”، “اوئن” و “سن سیمون” و دیگران در سالهای رشد و نوزادی طبقه کارگر و دوران انقلاب های بورژوا- دموکراتیک و رشد کلاسیک بورژوازی، به یاری تلاشهای تئوریک و پراتیک خویش، نخستین کوشش ها و جنبش ها و آرمان های پرولتاریا را بازگو می کردند، اما به لحاظ نوپایی این طبقه و نبود پایه های عینی و ذهنی ضروری و لازم، بلکه بر اساس تخیلات خویش آرمان هایی را بیانگر بودند که در شرایط مادی و عینی آن دوره احساس می شدند. به بیان مارکس، شیوههای پیشنهادی این کیمیاگران مورد احترام، نه انقلابی و شدنی، بلکه مسالمت جویانه و رفرمیستی و در مضمون واپسگرایانه و بازدارنده بود. آنان تضادها و نابسامانی های اجتماعی و نابرابریهای مبتنی بر مالکیت خصوصی را میدیدند اما هیچ پراتیک و نقش مستقل طبقاتی را برای طبقه کارگر در نظر نمیگرفتند. سیستم پیشنهادی آنان، سیستمی بود محاصره در نظام و مناسبات بورژوایی. این سیستم، می بایستی بهسان الگویی همانند دایرههای کوچکی که در دایرهای بزرگتر محاصره و در محاط باشند مورد سرمشق بورژوازی حاکم قرار میگرفت. آنان ضمن ابراز مخالفت و کینهای هرچند جدی از وجود تضادها، جهت پایان بخشیدن به تضادها و لغو سودهای خصوصی و تبلیغ و تشویق تعاونیهای تولید و توزیع، کاهش روزکار و سایر حقوق صنفی و روزمرهی کارگران و لغو کارمزدوری میکوشیدند و تبدیل حکومت بصورت دستگاه ساده تولید … در آید. اما سوسیال دمکرات های چاوشگر ما در شرایط ایران، با منع طبقه کارگر از سرنگونی انقلابی و توصیه پیوستن به «مطالبات اجتماعی» در پراتیک، اصل سوسیالستی خلع مالکیت از خلع مالکیت کنندگان را به رسمیت نمیشناسد و سازش طبقاتی و درهم ریزی طبقات را تبلیغ و ترویج می کنند و در آغاز نه پیرو اوئن و سن سیمون و فوریه، بلکه در هزاره سوم میلادی، ضدکارگری و ارتجاعی اند.
در زمانهی ما نیز در ایران و درون سازمان ها و احزاب کمونیستی و کارگری و سوسیالیستی، در ادامه همان کوششهای سوسیال-دموکراتهای نوع کائوتسکی، سوسیالیستهای رنگارنگ، بیش از پیش به تکاپو افتادهاند. اینان برخی بدون فراموش نمودن الفاظ سوسیالیستی، کمونیستی و طبقهکارگر، پیوسته و طوطی وار”انتقاد” از نابرابریهای اجتماعی، «دموکراسی» «جامعه مدنی»، «عدالت اجتماعی» را ترجیح بند گفتارهای خویش قرار میدهند. اینان در این شرایط، از طیف های گوناگون بویژه از میان مدافعین اعتراض ها و مطالبات عمومی شماری سمپات و هوا خواه و حراف حرفهای دارند. این روند، در سال ۱۹۰۰ میلادی و به ویژه پس از انشعاب در انترناسیونال دوم (۱۹۱۴م به بعد) و پیدایش قطب سوسیال دموکراسی که شیوه کینزی و نوکینزیستی و سرمایهداری دولتی و نظارت دولت بر اقتصاد را تجویز میکرد، (۱۹۳۰ به بعد) بویژه در پی فروپاشی سوسیالیسم دولتی در شوروی سابق (۱۹۹۰ به بعد) شتابی دیگر گرفت و گسترهی از روشنفکران و جنبشهای کارگری را فراگرفت. این پلان پنهانی بورژوایی، خود را درون تمامی احزاب چپ و سوسیالیست از چریکهای فدایی خلق گرفته، سازمان پیکار، رزمندگان آزادی … تا حزب کمونیست ایران و انشعاب ها پی در پی آن با نامها و پسوندهای مصادره شده، نمونههایی از این گسترشاند. اما این گرایش “همه باهم”، ماهیت و عملکرد تاکنونی همراهان آنان در گستره جهانی، شرکت در حکومت های امپریالیستی با تغییر نام “حزب کمونسیت” (اروکمونیستها)، به “چپ” و “سوسیال دموکرات” و “سوسیالیست” و مانند اینها، با همه چراغ خاموشی، با راهنمای چپ زدن، انکار و خاموشی در بیان و انکار و لاپوشانی گرایش و نگرش ووو نمیتواند پنهان بماند. کارکرد و پراتیک آنان بیانگر ماهیت و تئوری آنان است. در سطح جهانی، احزاب و سازمانهای پیرو «شوروی» سابق، امروزه با زدودن نام کمونیسم و مارکسیسم از سازمان های پیشینخود، شعار اتحاد “جنبش ها”را سر میدهند. اینان برای کارگران، خواهان تشکیل حزب و سازمانی بدون ایدئولوژی پرولتری و بدونهویت مشخص ایدئولوژیک و استقلال طبقاتی و سیاسی هستند. “حزب کارگر” برزیل نمونه و الگوی چنین تلاش و نگرشی است که «لولا» رهبر اتحادیه سراسری کارگری برزیل و دو دوره ریاست جمهوری در برزیل را آفرید که در فساد دست در دست حکومت اسلامی داشت. در ایران نیز “طیف تودهای”به عنوان نماینده سوسیال – رفرمیسم،که از سال ۱۳۲۰، تا پس از قیام که بانامها و پسوندهای گوناگونی به شاخه ها و محافل بسیاری پراکنده گردید این وظیفه را به عهده گرفته و نماینده ی چنین تلاشی بود.
سوسیال رفرمیسم در ایران، متحد جدایی ناپذیر و بالفعل کاپیتالیسم
رفرمیسم پدیدهای جهانی است، زیرا که بورژوازی و طبقه کارگر و کمونیسم نیز پدیدهای بین المللی است. بی سبب نیست که شیوه و جلوهی رفرمیست ها در سراسر جهان، گذشته از رنگ و بوی فرهنگی و جغرافیایی، کم و بیش یکسان است. این بینش با سوء استفاده از نام “کارگر” و با حذف استقلال ایدئولوژیک-سیاسی طبقه کارگر، این طبقه را به عنوان طبقهای مستقل به رسمیت نشناخته و در عمل بر آن است تا کارگران را در میان لایه های میانی خرده بورژوازی و بخش هایی از بورژوازی در هم آمیخته و به بهانهی اتحاد و پیوستن طبقه کارگر به «مطالبات اجتماعی» و «بیرون آمدن از طبقه ای درون خود به طبقه ای برای جنبش های اجتماعی»، اتحاد با بورژوازی را رقم زند.
سوسیال رفرمیسم گرچه در جامعه ایران، نسبت به جوامع غربی دارای آنچنان پایههای عمیق و گیرایی نیست، اما به دلیل شرایط جهانی و عملکرد فاشیستی حکومت اسلامی میتواند نقش تخریبی جبران ناپذیری در مبارزات پرولتاریا و همه ِ استثمار شوندگان زن و مرد و زیست و بوم زمین (اکوسیستم) ایفاکند. حاملین و مروجین این ایدئولوژی در ایران و جهان میتوانند در شرایط بحران سیاسی و رهبری، و برخورداری این بینش از پایهها و پشتوانههایمادی و تئوریک و نظری، در سطح جهانی و پراکندگی کمونیست ها و فعالین انقلابی جنبش کارگری، این گرایش را تقویت بخشند. سوسیال رفرمیسم در ایران با پایگاه طبقاتی بالاترین و میانهی لایههای خرده بورژوازی مدرن، متحد جدایی ناپذیر و بالفعل بورژوازی است. این نیروی اجتماعی در سازمان اجتماعی کار جایگاه بورژوازی را فرماندهی میکند و به عنوان فرماندهان سرمایه، کنترل انباشت و دَوَران و تولید و بازتولید سرمایه را به عهده دارد. نمایندگی سیاسی این لایه در سازمان های سیاسی، سوسیالیستی، کمونیستی و نهادهای صنفی، تشکل ها و اتحادیه ها و از سازمان های سیاسی و طبقاتی کارگران نفوذ کرده و برخی جاها نهادها و اهرمهای سیاسی و رهبری را به چنگ گرفته و علیرغم تضاد نسبی با بورژوازی، برای همیشه در عصر امپریالیسم در خدمت بورژوازی جهانی و اکنون «نئولیبرالیسم» قرار گرفته و ماندگاری آنها به ادامه فرمانروایی بورژوازی گره خورده است. نمایندگان سیاسی این لایهها، در ایران، در این شرایط رو به اعتلایی جنبش کارگری و سرنگونی حاکمیت، به سرعتی و شتابی هرچه تمامتر با فاصلهگیری از طبقه کارگر تا حد نفی و انکار سرنگونی انقلابی- سوسیالیستی حکومت اسلامی و طبقه حاکمه، با انکار نقش انقلابی و پیشاهنگی و استقلال طبقاتی طبقه کارگر، انکار ضرورت حزب و سازمان های کمونیستی طبقه کارگر ووو به تکاپو افتاده اند. این نمایندگان به فرا خواندن دیگر همراهان و یاران دیرین و هم فکران خویش برآمده و امروز بیش از هر زمان دیگر، گرایش سوسیال رفرمیستی در ایران به دلیل گسترش و اعتلاء مبارزه طبقاتی عمدگی می یابد. اینان برای رسیدن به هدف، از هر وسیله ای استفاده میکنند، کارگزاران و سربازان رفرمیسم، از لحاظ شخصیت، پرنسیپ، پیشینه، بینش، منش، زندگی و روابط با جامعه و پیرامون خویش بازنمای ماهیت و اهداف همان مناسباتی اند که دنبال می کنند. پروژهی آنان برای فردا بیانگر پروژه، کارکرد، کارنامه، شخصیت، زندگی و مناسبات امروزی اشان است.
جنبش کارگری در ایران بیش از هرزمان دیگر به سازمانیابی مستقل، انقلابی و نوینخویش، به تئوریو رهبری انقلابی، مناسبات و سبک کار کمونیستی و به تاکتیک و استراتژی و پرنسیپهای انقلابی نیاز دارد. برای برون رفت از بحران کنونی، جنبش کمونیستی و کارگری، بیش از هر زمان دیگر نیاز به شناخت مارکسی از مفاهیم فلسفی و نه به روایت تودهایستی آن، پرنسیپهای انقلابی و در اساس نیاز به تئوری و پراتیک انقلابی داریم که همانا بطور عام از مانیفست حزب کمونیست و کمونیسم شورایی، دریافت میشوند. و این پرنسیپ ها و قانونمندیهای استراتژیکاند که بیش از همه، مورد دستبرد و تحریف و نفی از سوی اپورتونیسم سوسیال رفرمیستی قرار گرفته و میگیرند. برای پیشبرد انقلاب باید که از این پرنسیپها پشتیبانی کرد .
عباس منصوران
منابع.
__________________________________
۱- مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، نشر و ویرایش آلفابت ماکزیما، سوئد، بهمن ماه ۱۳۷۹.
۲-ایدئولوژی آلمانی، مجلد ۵، صفحات ۵-۷۴.
۳-کار ل مارکس فردریش انگلس لندن ۲۱ ژانویه سال ۱۸۸۲، پیشگفتار چاپ روسی، مانیفست سال ۱۸۸۲.
۴- ۵-۶ همان ۱.