مرثیه برای محسن / حسن حسام

مرثیه برای محسن

شعر : حسن حسام

برای محسن محمد پور ،کودک کار و نوجوانان ِ به قتل رسیده توسط داعشیان ِحاکم در ایران ِ دربند

ازروز مرگی ات

گل ِ من

رها شده ای ؟!

هفده بهار ِ بی بار

بر شانه های خسته کشیدی

و بیش از این نکشیدی !؟

جانت به لب رسید سرانجام

رها شدی از خود

آواز روشنت پیچید

در آوازِدوزخیان ِله شده

درآوازِ مردمان ِ تهی دست

تا؛

کودکان ِ کار،

درکلاس ِ درس بنشینند

تا ؛

رنگین کمان رویایت

آرزوی های  یخ زده را

گرما بخشد….

**

در اوج چهچه ِ بودی که ناگهان

گلوله سُربی

بادست دین پنا هان،

برسینه  ات نشست

و تو؛

نرسُته ،

پژمردی!

سهم تو،

این چهارزمستان بود ؟

نه

نه

نه

سهم تو این نبود

سهم تو این نبود

می دانم

می دانم

می دانم

خو.نت به پای می خیزد

خون ِ تو پرچم ِ سرخ است

چون خون ِ بی شمار جوانان ِ سربه دار

بر شانه های کار گران و ستمکشان

بر دوش ِمردمان ،

فردا .

فردا که دور نیست !

بخواب محسن جان

بخواب

فرزندم….

۲۸/۱۲/۲۰۲۰  پاریس