تازیانه ای بر باورمندان به پرچم شیر و خورشید؛ باز هم به بهانه دموکراسی!

تازیانه ای بر باورمندان به پرچم شیر و خورشید؛ باز هم به بهانه دموکراسی!

دوستی امروز مطلبی برایم فرستاده از آقای رضا کرمی، زیر عنوان «پرچم؛ تمایزات را به میدان واقعی بکشانیم».

راستش مطلب ایشان مرا یاد حرف هایی انداخت که اکبر گنجی در جریان جنبش سبز نوشته بود؛ با همان استدلال های اصلاح طلبانه ی (چپ و راستی) که در فرم های متفاوت انشاء نویسی،  از زبان خاتمی تا گنجی نوشته و یا گفته شده است.

آقای کرمی مطلب خودشان را این گونه شروع کرده اند که:  «من طى این روزها هر چه چشم چرخاندم در تصاویر و فیلمهایی که از ایران مى رسد، ندیدم که معترضى در خیابان، پرچمى افراشته باشد، از هر نوع آن که فکر کنید. برخلافِ لبنانى ها و  عراقى ها.» درست به سان گفته ی گنجی که چون مردم در ایران پرچم سبز دست گرفته اند خارج کشوری ها هم باید فقط پرچم سبز داشته باشند. یعنی ما خارج کشوری ها، که در سرزمین های آزاد و دموکرات هم زندگی می کنیم، مجبوریم همان کارهایی را انجام دهیم که مردمان در بند و زیر سلطه ی حکومت اسلامی ناچارند که انجام دهند.

اولا ایشان متوجه این مهم نیستند که در دست داشتن پرچم شیر و خورشید در ایران خودش جرم بزرگی ست که تاوانش به مراتب بیش از اعتراض های خیابانی ست. در حالی که معترضین عراقی و لبنانی پرچمی را در دست می گیرند که قبل از حکومت موجود هم آن را حمل می کردند، و در حال حاضر هم حمل آن هیچ مشکلی برای آن ها بوجود نمی آورد.

استدلال های آقای کرمی در مورد «حقانیت قانونی» پرچمِ حکومت اسلامی هم شباهت زیادی به استدلال های ضد و نقیض اکبر گنجی(البته منهای برخوردهای دیکتاتورمآبانه ی او) دارد. و خوشبختانه مطلب ایشان نتیجه گیری متفاوتی هم دارد. ایشان می گوید:« راه درست، سپردن سرنوشت پرچم به مجلس مؤسسانى است که {در آینده} به همراه مسائلى  بسیار اساسى تر، کل حق حاکمیت مردم بر سرنوشتشان را مورد بررسى قرار مى دهد  اما تا آن روز مى توان پرچمى را بر افراشت که مهر نخستین انقلاب دمکراتیک مردم ایران {انقلاب مشروطیت} را بر خود دارد، که همان پرچم سه رنگ شیر و خورشید مى باشد»

اما در این نیتجه گیری نیز زهری سخت تلخ را بر جان کسانی ریخته که پرچم شیر و خورشید را حمل می کنند. او می نویسد: « بویژه اینروزها، نیرویى آنرا «پرچم خود کرده است» که، بزرگترین تیشه را به ریشه همان انقلاب {مشروطیت} زده است و شیخ نیز با انتقام گرفتن از آن انقلاب به کلى آنرا از ماهیت ترقیخواهانه اش تهى کرده است»

آقای کرمی  با این سخن نهایی درست همچون اکبر گنجی، همه ی باورمندان یه پرچم شیرو خورشید را همطراز حکومت اسلامی قرار داده است. تا اگر به ناچار چوبی بر جمهوری اسلامی می زند مخالفان جدی آن را نیز بی نصیب نگذارد.

دوست دارم به جای پرداختن بیشتر  به این نوع برخوردها مطلبی را در این جا بیاورم، که در جریان «جنبش سبز» در ارتباط با سخنان گنجی نوشته بودم و اکنون می بینم که می تواند پاسخی به افراد دیگری نیز باشد که پس از هر جنبش مردمی در ایران، به سراغ پرچم شیر و خورشید می روند و با یک نوع ادبیات خاص، و به بهانه دموکراسی، به جان باورمندان به آن می افتند.

شکوه میرزادگی

۲۹ اکتبر ۲۰۱۹

دیکتاتوری حذف با رنگ دموکراسی

درباره ی نوشته ی اکبر گنجی

این متن خطاب یا جوابی به آقای اکبر گنجی نیست، چرا که ایشان «فقیه وار» سخن می گویند و عادت به خواندن و شنیدن مطالب «کافران» را ندارند، و فقط نوعی رمزگشایی چند مورد از  قسمت های مختلف مطلب اخیر ایشان است؛ مطلبی که با اشاره به مواردی کاملاً درست در زیر نام دموکراسی آغاز می شوند اما، زیرکانه، به حذف پرچم و حتی حذف مردمانی مخالف با عقیده ایشان در تظاهرات خارج از کشور می انجامند. در عین حال در راستای تصحیح اظهار نظرهای غلطی که ایشان، دانسته یا نادانسته، در مورد قوانین مردمان کشورهای متمدن در ارتباط با پرچم، یا تظاهرات، و یا همراهی و همگامی با جنبش های مردمی بیان داشته اند کوشش شده است.

.

۱ـ ایشان مقاله ی خود «دموکراسی و دیکتاتوری پرچم»  را با مساله پرچم شروع کرده اند و، به طور غیر مستقیم، همه ی تقصیرها را به گردن آن انداخته اند و می گویند پرچم رسمی و ملی ایرانیان در حال حاضر پرچم جمهوری اسلامی است و بر این اساس نتیجه می گیرند که: «اگر روزی گذار ایران به دموکراسی محقق شد، در آن روز مردم حق دارند که  از طریق همه پرسی پرچم ملی خود را انتخاب کنند»؛ و اضافه می کنند که یک نمونه ی چنین کاری در کشور کانادا انجام شده است: تعیین پرچم ملی از طریق رفراندم و، «بنابر این، هیچ گروهی نباید پرچمی را که خود پرچم ایران به شمار می آورد، به عنوان پرچم ملی به دیگران تحمیل کند. در شرایط دموکراتیک، هر کس قادر خواهد بود پرچمی را به عنوان پرچم ملی پیشنهاد کند، اما تصمیم گیر نهایی، مردم ایران اند که با رأی خود پرچمی را بالا خواهند برد.» ایشان با این استدلال، در واقع بدون آن که متوجه باشند، حقانیت پرچم شیر و خورشید را ثابت می کند. یعنی، اگر به گفته ی ایشان، انجام یک همه پرسی دموکراتیک تنها راه حل قانونی  تغییر پرچم یک کشور است، بهتر است بفرمایند که در جمهوری اسلامی کی و کجا برای تغییر پرچم و برداشتن شیر و خورشید و گذاشتن طرحی محجور بجای آن همه پرسی صورت گرفته است؟ و از آنجا که تغییر پرچم و رسمی شناختن پرجم کنونی بدون رفراندوم ملت و فقط به خواست بخشی از سردمداران حکومت جمهوری اسلامی و با زور انجام شده، ما می توانیم به حق و درستی ادعا کنیم که پرچم ما هنوز پرچم شیر و خورشید است.

بهانه ی دیگر آقای گنجی، برای تایید پرچم جمهوری اسلامی، این است که: «کشورهای دنیا همه این پرچم را به رسمیت می شناسند». ولی آیا به رسمیت شناخته شدن چیزی یا کسی از جانب دولت های دنیا برای آن حقانیتی غیر قابل تردید می آورد؟ اگر چنین باشد ماجرای ریاست جمهوری احمدی نژاد چه می شود که بسیاری از کشورها آن را به رسمیت شناخته اند و حتی دبیر کل سازمان ملل نیز به ایشان تبریک گفته است؟ آیا ما معترضین به تقلبی بودن ریاست جمهوری ایشان باید همه ی بساط مان را جمع کنیم و خفه شویم و فریاد نکنیم که این حکومت یک حکومت کودتایی و غاصب است؟

آیا نه اینکه حق ملی و حقوق بشری هر ملتی فراتر از هر مصلحت اندیشی سیاسی است؟ اگر آقای گنجی این حق را ندیده گرفته و  با به رسمیت شناخته شدن ریاست جمهوری احمدی نژاد از جانب دولت های دنیا دست از اعتراض به کودتای او و ولی فقیه برداشتند ما هم دست از اعتراض به کودتایی فرهنگی که طی آن بدون این که رای ما را در نظر بگیرند پرچم ما را تغییر دادند برخواهیم داشت.

۲ـ ایشان در بخش ۱-۲ مطلب خود پرچم شیر و خورشید را متعلق به سلطنت طلب ها یا مجاهدین دانسته اند و می گویند: «البته ممکن است برخی از ایرانیانی که سلطنت طلب نیستند هم این پرچم را به دلیل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکیک این دو از یکدیگر دشوار است»!  اما در جای جای مطلب به این نکته اشاره کرده اند که دست گرفتن چنین پرچمی خطرناک است چون جمهوری اسلامی با سلطنت طلب ها و مجاهدین مخالف است. در واقع این نوع اظهار نظر ـ اگر عمدی در آن نباشد ـ ناشی از سهوی خطرناک است. ابتدا اینکه از سخن ایشان می توان نتیجه گرفت که، نه تنها مجاهدین و سلطنت طلب ها و پادشاهی خواه ها، بلکه همه ی آن «برخی ایرانیان» علاقمند دیگر ـ که در میان شان از سوسیالیست ها و جبهه ملی ها و انواع جمهوری خواهان لاییک و حتی مذهبی ها وجود دارند ـ نباید جرأت این را داشته باشند که پرجم ملی ایران را در دست بگیرند چون، در این صورت، در ایران همه را به سلطنت طلبی و مجاهدی نسبت می دهند و مردم را آزار می دهند. ایشان اصلاً به روی خودشان نمی آورند که این هزارها بازداشتی و زندانی و شکنجه دیده و صدها کشته شده، قبل از آن که پرچمی در دست گرفته باشند، یا اتفاقاً بخاطر پارچه ی  سبزی که در دست داشته اند، و قبل از اینکه مردمان در سراسر دنیا برای آن ها به پا خیزند و دست به تظاهرات بزنند، مورد خشم حکومت قرار گرفته اند. پس برحذر داشتن مردم از دست گرفتن پرچم ربطی به آن کشتار ها ندارد. نوشته ی روزنامه ی کیهان علیه خود ایشان ثابت کننده ی آن است که اینگونه احتیاط ها بهانه است و حتی شخصی مثل ایشان که مسلمانی مومن هستند، همیشه به نظام جمهوری اسلامی باور داشته اند، و اعلام هم کرده اند که کسی حق آوردن پرچم به دم و دستگاه ایشان را ندارد، از اتهام های ناروا و دریافت ناسزا در امان نیست و، در نتیجه، حرکات و حمایت های ایشان هم می تواند باعث درد سر مردم داخل کشور شود. پس این ماجرای پرچم جز یک بهانه چیست؟

       ۳ـ ایشان در بخشی از مطلب خود که به دموکراسی می پردازد می نویسند: « در نظام های دموکراتیک هر گروه و دسته ای مجاز به فعالیت به صورت سازمان یافته و با پارچه ی رنگینی  است که نماد آن گروه خاص است. به همین دلیل، گروه های ورزشی، نمادهای  خاص خود را دارند. گروه های سیاسی و احزاب هم دارای نمادهای خاص خود هستند. آزادی فعالیت جمعی، و داشتن نماد خاص، مقتضای دموکراسی است».

این سخن کاملاً درست است، اما به شرطی که گروهی در میان باشد که رسمیت داشته، اساسنامه اش مشخص بوده و نماد سبز یا سرخ  یا زرد و بنفش خود را به ثبت رسانده، و رهبر و اعضایی داشته باشد؛ سخنگویی رسمی داشته باشد و اعلام کند که تنها کسانی می توانند به این گروه بپیوندند که سبز بپوشند، مخالف نظام جمهوری اسلامی نباشند، و پرچم ملی شان هم پرچمی باشد که جمهوری اسلامی تعیین کرده است. این کار با گفتن یک فرد، یعنی آقای گنجی که سخنگویی بدون جواز جنبشی را بر عهده گرفته اند نه رسمیت پیدا می کند و نه می تواند قابل اجرا باشد.

درعین حال، جنبش سبز، که سبزی آن در تضاد با پرچم شیر و خورشید یا هیچ پرچم دیگری نیست و در هیئت اپوزیسیون سیاسی حکومت به راه افتاده، اگر چه رنگ سبز خود را به نشانه ی پشتیبانی از یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری گرفته است، اما اکنون و هنوز هیچ رهبر و عضو ثبت شده و اساسنامه ای ندارد. حتی، برخلاف آقای گنجی ، افراد دیگری که  می توانند سخنگوی آن باشند و عملا بیشترین تلاش ها را در خارج از کشور برای کاندیدای خود (که آقای موسوی باشد) به کار برده اند ـ یعنی افرادی چون آقای دکتر سازگارا یا آقای محسن مخملباف ـ بارها اعلام کرده اند که «جنبش از مساله ی شخص آقای موسوی گذشته و شکلی همه گیر پیدا کرده و متعلق به همه ی ایرانیان است». در عمل هم، با نگاهی به لیست زندانیان و کشته شدگان و مطالب نوشته شده در این مورد به وسیله ی نویسندگان و روزنامه نویس هایی از گروه های مختلف در سراسر دنیا، نشان از حضور انواع تفکرها در این جنبش داشته و به ما می گوید که این جنبش مختص گروه خاصی نیست، و هر فردی با عقاید راست یا چپ و یا موافق «نظام جمهوری اسلامی» یا مخالف آن حق دارد در این جنبش شرکتی کاملاً فعال داشته باشد، و آقای گنجی هم نمی تواند از نظر قانونی (حداقل در کشورهایی با قوانین دموکرات) مانع آن ها شود؛ و ایرانیان حق دارند و یا می توانند در هر کجای دنیا نه تنها پرچم شیر و خورشید، که پرچم سرخ و یا سفید و هر رنگی را که دوست داشته باشند، بیاورند و بر دست هاشان هم هر رنگی که دوست دارند ببندند. کما این که با نگاهی به تظاهرات خیابان های ایران می بینیم که، پس از خطبه ی خونین نماز جمعه ی ولی فقیه و کشتار مردم به وسیله ی حکومت جمهوری اسلامی، رنگ سبز همانقدر مورد استفاده قرار گرفته که رنگ سیاه و سفید. و اگر آقای گنجی فکر می کنند که مردم در ایران از ترس ماموران حکومت سبز نمی بندند باید این را هم بپذیرند که استفاده از رنگ سبز در جنبش سبز و در خارج از کشور همانقدربرای کسانی که می خواهند (به قول ایشان به ایران رفت و آمد کنند و سیاسی نباشند!) خطرناک است که گرفتن پرچم شیر و خورشید. پس حق نیست که بیهوده مردم را بترسانیم، تا پرچم سه رنگ را رها کرده و فقط پرچم سبز ایشان را به دست بگیرند

۴- و اما ایشان در همین بخش «دموکراسی» مطلب شان مثالی کاملاً بی ربط را مطرح کرده و نوشته اند: «به عنوان مثال، در آمریکا احزاب دموکرات و جمهوری خواه، نماد های خاص خود را دارند. این مقتضای دموکراسی است. حال  در عالم خیال یک صحنه را به تصویر کشید. حزب دموکرات اجلاس حزبی برگزار کرده است. افراد حزب جمهوری خواه به اجلاس  وارد می شوند  و پارچه های  نماد حزب خود را در اجلاس دموکرات ها بالا می برند. دموکرات ها به آنها می گویند این اجلاس ماست، شما چرا پارچه ای را که نماد حزب شماست، در اجلاس ما بالا برده اید؟ جمهوری خواهان در پاسخ می گویند: شما اگر نگذارید ما نماد مقبول خود را در برنامه ی شما بالا بریم، اثبات می شود  که شما دیکتاتور هستید.»

آقای گنجی البته حق دارند که پس از سه سال زندگی در خارج از ایران ـ اندکی در اروپا و مدت بیشتری در آمریکا ـ متوجه نباشند که در جلسات حزبی و کمپین های انتخاباتی این احزاب نه تنها همه می توانند، علاوه بر نماد آن حزب، پرچم خاص ملی خودشان را هم بالا ببرند، بلکه اکثریت قریب به اتفاق اشخاص سرشناس سیاسی هر دو حزب و احزاب منفرد هم همیشه پرچم ملی آمریکا را بر سینه ی خود زده اند. (و بیهوده نیست که پرچم آمریکا یکی از پرفروش ترین کالاها در اقتصاد آمریکا است).

در عین حال، این جلسات سیاسی درون حزبی یا کمپین های انتخاباتی با تظاهرات خیابانی کاملا متفاوت اند و مردمان در تظاهراتی که در خیابان ها برگزار می کنند ـ از، مثلاً، تظاهرات گسترده علیه جنگ گرفته تا تظاهرات زنانی که برای به دست آوردن حق سقط جنین به خیابان آمده اند ـ هر کسی می تواند با هر پرچم و نماد و رنگی بر سر و سینه و دست خود در این تظاهرات شرکت کند، حتی اگر که فراخوان این تظاهرات را حزب یا گروه یا دسته ای خاص داده باشند.

مردمان آشنا به دموکراسی ِ این کشورها اعلام نمی کنند: «کسی حق ندارد سبز بپوشد، یا زرد؛ پرچم ایالت کلرادو را بیاورد یا ایالت نیویورک را»؛ ولی معمولاً مردمانی که مخالف یک تظاهرات خیابانی هستند یا به محل نمی روند و یا در چند قدمی آن ها می ایستند و تظاهرات خودشان را برگزار می کنند. (البته، برخلاف برخی از هموطنان ما، بدون کتک کاری و ناسزا و تهمت و افترا؛ و با آرامشی مدنی).

 

۵٫ اما در ارتباط با تظاهراتی که در شهرهای مختلف جهان بوسیله ی ایرانیان برپا شده است، باید بیاد داشت که اکثر این تظاهرات از سوی افرادی علاقمند به سرزمین شان بوده و بیشتر (تا آنجا که من دیده و خوانده و شنیده ام) به خاطر حمایت از تظاهرات بر حق مردمان ایران و در اعتراض به بازداشت و شکنجه و کشته شدن هموطنان شان انجام شده است. در همه ی این تظاهرات نیز، تا وقتی سر و صدای امثال آقای گنجی در نیامده بود، مردمان با رنگ ها و پرچم ها و شکل ها و شمایل های رنگارنگ به تظاهرات رفته اند و کسی هم به آن ها چیری را تحمیل نکرده است؛ چرا که ـ بر اساس همان دموکراسی که ایشان مرتب از آن نام می برند ـ کسی حق ندارد به مردم  بگوید که فقط در صورتی می توانند در تظاهراتی عمومی شرکت کنید که از فلان رنگ استفاده نمائید یا فلان پرچم را همراه بیاورید یا نیاورید.

من، بی آن مثل آقای گنجی مدعی باشم که اکثریت مردمی که به تظاهرات می روند علاقمندند که جمهوری اسلامی بماند یا نماند، می توانم  بگویم که به طور قطع در بین شرکت کنندگان در هر تظاهراتی هم از موافقین نظام جمهوری اسلامی حضور دارند و هم از مخالفین آن، و ـ پس ـ نه تنها آقای گنجی که هیچ شخص دیگری (با توجه به معنای دموکراسی) حق ندارد برای کل این مردم در سراسر خارج کشور برنامه ی «چه بپوش و چه بگو» تعیین کند.

 ۶ـ ایشان در جایی می فرمایند «جنبش سبز ایران، نه سلطنت طلب است، نه به هیچ گروه دیگری تعلق دارد. اتصال این جنبش به گروهی خاص، نه تنها هیچ کمکی به این جنبش نمی کند، بلکه بهانه ی سرکوب را در اختیار رژیم قرار می دهد.»  و نیز، در همان پاراگراف، می گویند: «چهره های شاخص این جنبش بارها و بارها ارتباط این جنبش با گروه های یاد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند». حال، اگر جنبش به گروه خاصی ربط ندارد چطور ایشان فقط گروه های مورد نظر خود را انکار می کنند؟

همه آشکارا می دانند که این جنبش به هیچ کس ربطی ندارد و متعلق به مردمی است که در ایران مقابل توپ و تفنگ ایستاده اند و در زندان ها تن به شکنجه و تجاوز و مرگ می دهند. همه می دانند که همانقدر آقای گنجی خارجه نشین بر این جنبش حق دارد که دیگر خارجه نشین ها و همانطور که بستن این جنبش به هر گروهی تقلب است جدا کردن آن از هر گروهی که نام ایرانی بر خود دارد نیز تقلبی بززگتر بشمار می رود.

۷٫ آقای گنجی می گویند: «نکته ی ظریف دیگری هم وجود دارد. اگر آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، حاضر نباشند با جمهوری اسلامی بجنگند و کشته شوند تا این رژیم سرنگون شود، چه باید کرد؟ آیا راهی جز آن وجود دارد که آمریکا یا اسرائیل از طریق حمله ی نظامی رژیم را سرنگون سازند تا معتقدان به سرنگونی  برای اداره ی کشور به ایران باز گردند؟»

و من هم فکر می کنم که نکته ی ظریف تر دیگری نیر وجود دارد که آقای گنجی به عمد آن را ندیده می گیرند، و آن اینکه اگر مردم ایران نخواهند با جمهوری اسلامی بجنگند و نخواهند کشته شوند اما جمهوری اسلامی دست از سر آن ها بر ندارد و (همچون اکنون بازداشت کند، شکنجنه کند و به زندان بیاندازد، تجاوز کند و  بکشد) چه باید بکنند؟ آیا نباید خواستار برکناری چنین حکومتی ضد مردمی باشند؟ و آیا نباید، در خارج از کشور، ما که از موهبت آزادی برخورداریم حداقل  همان شعارهایی را تکرار کنیم که مردم در کوچه و خیابان های ایران فریاد می کنند؟ حال اگر آنها فریاد سرنگونی جمهوری اسلامی سر داده اند تکرار شعارشان بوسیله ی ما به معنای آن است که ما می خواهیم آمریکا یا اسراییل به ایران حمله ی نظامی کند؟ آخر این چه منطق و استدلال پوسیده و تهمت مکرر است که طرفداران نظام اسلامی چندین و چند سال است به ما می بندند؟ چرا اصرار شما برای حفظ حکومت اسلامی که مسلماً منجر به اتمی شدن آن و یا نابودی کشور بخاطر آن خواهد شد عاقلانه است اما اصرار ما برای یافتن راهی که موجب برکناری جمهوری اسلامی باشد آب به آسیاب جنگ انداختن است؟

. در خاتمه چون آقای گنجی در این سه سال گذشته مرتب «خارج کشوری، خارج کشوری» می کنند و تصورشان این است که خارج کشوری بودن ایشان با خارج کشوری بودن ما خیلی فرق دارد، به نظرم می آید که ایشان حتما نمی دانند که بیشتر ایرانیان خارج کشور (یعنی بخش وسیعی از این افراد، چه مهاجر و چه تبعیدی) بخاطر زندگی در کشورهای دموکراتیک حداقل با چیزی به نام «حقوق بشر» آشنا شده اند و از جوان و پیرشان همگی، در همه ی این سی ساله، از هر زندانی و شکنجه شده ای در جمهوری اسلامی حمایت کرده اند، و به دفاع از هر حرکت اعتراضی مردم در داخل ایران برخاسته اند. ایشان اگر سری به سازمان های حقوق بشر بزنند لیست هزارها هزار شکایت را در آنجا خواهند دید. یا اگر سری به اینترنت بزنند و نام هر زندانی در ایران را جستجو کنند پتی شنی را برای نجات او پیدا خواهند کرد. این کارها از سه سال قبل که آقای گنجی به خارج آمده اند شروع نشده و سی سال است که ادامه داشته. حتی اگر نام خود آقای گنجی هم به وسیله ی همین خارج نشین ها مطرح نشده بود هنوز تعداد کسانی که ایشان را می شناختند بیش از تعداد تیراژ اولین کتاب ایشان نبود. من و ما خارجه نشین ها برای ایشان هم پتی شنی تهیه کردیم و هم ماه ها برای آشنا کردن مردم جهان با وضعیت شان وقت گذاشتیم. پتی شنی که امضاهایش خیلی خیلی بیشتر از آن نامه ای بود که بعدها دوستان اصلاح طلب ایشان با جمع آوری پول و با پرداخت ۱۱۰ هزار دلار در نشریه ای آمریکایی منتشر نموده و برایشان تبلیغ کردند. ایشان حتما نمی دانند، یا ترجیح می دهند که ندانند، چه کسانی صاحب این هزارها امضایی بودند که ما برای نجات ایشان از شکنجه و زندان جمع کردیم. در میان این امضا کنندگان پادشاهی خواه ها، کمونیست ها، جبهه ملی ها، چپ ها و راست ها، هنرمندان، تجار، روشنفکر ها و متخصصین، یعنی پیر و جوان خارجه نشین، با هر نوع عقیده و مذهب و سیاستی حضور داشتند. و از آنجا که ما امضا کنندگان، مثل همیشه و بر خلاف ایشان، در یک امر، یعنی «باور به حقوق بشر» مشترک بودیم به هنگام امضا ی حمایت از ایشان دست مان نلرزید.  با این که بیشتر ما به خوبی می دانستیم که آقای اکبر گنجی از قلب جمهوری اسلامی برخاسته و حتی اگر مخالفتی با ولایت فقیه یا آقای رفسنجانی داشته باشد کلاً موافق و حتی مدافع نظام اسلامی است، اما از آنجایی که باور داشتیم هیچ انسانی را نباید به دلیل عقیده و مرامش زندانی و شکنجه کرد؛ دیگر برای ما فرقی نمی کرد که عقیده ی ایشان چیست. چرا که ما مذهبی نبودیم تا افراد را به مسلمان و نامسلمان، دوزخی و بهشتی، کافر و غیر کافر تقسیم بندی کنیم و درد کافر و لامذهب را درد ندانیم.

ما و من، برای کارگران اتوبوس رانی تهران هم پتی شن نوشتیم، برای شخصیت ارزشمندی چون اصانلو هم پتی شن درست کردیم که صد و هشتاد درجه تفکرش با آقای گنجی فرق می کند. برای زنان زندانی که برای تغییر قوانین زن ستیر جمهوری اسلامی هر ماه یکی دو تاشان در زندانی بوده و هستند نیز مرتب پتی شن نوشته و پتی شن امضا کرده و آن را به مراجع جهانی فرستاده ایم. در اوایل انقلاب برای افسرانی که دسته دسته در جمهوری اسلامی شکنجه شده و کشته شدند اعتراض کردیم، در دهه ی ۶۰  برای قتل عام مجاهدین و کمونیست ها خود را به در و دیوار زدیم و با همه ی مراجع بین المللی نامه نگاری کردیم. آن وقت ها ماهیت جمهوری اسلامی مثل اکنون برای همگان روشن نبود که نشریات خارجی هم با ما همزبانی کنند. پس در تنهایی رنج می بردیم اما با عشق می دویدیم. من و ما برای ماندلاها، برای ایرلندی ها، برای عراقی ها و فلسطینی ها، برای افغان ها و بهایی ها هم صف اعتراض می بستیم. برای ما  اعتراض به هر بی عدالتی از جانب هر کسی هم وظیفه است و هم عشق.

حالا آقای گنجی به ما می گوید چون پرچم مان با پرچم ایشان فرق دارد حق اعتراض به کشتار بچه هایمان در ایران را نداریم؟  آن هم مایی که پرچم مان را از آن رو دوست داریم که برآمده از همان  فرهنگی است که خورشید مهروش و روشنایی بخش اش در قلب هامان به جای نفرت عشق می پراکند.

ما خارجه نشین ها همچنان و اکنون نیز برای همه ی زندانیان عقیدتی تظاهرات می گذاریم و پتی شن می نویسیم، حتی برای آنها  که نمی دانیم چه عقیده و مرامی دارند. من به عنوان یک جمهوری خواه مستقل و سکولار، و بسیارانی چون من حتی نمی پرسیم که آنها  که در زندان اند طرفدار آقای موسوی اند  یا آیت الله کروبی، طرفدار شاهزاده رضا پهلوی اند یا هوادار دکتر  مصدق ؟ چپ اند یا راست؟ مسلمان اند یا کافر.

سال ها زیستن در فضای جاری دموکراسی و درک حقوق بشر حداقل به ما آموخته است که از میان فرهنگ مان آنچه هایی را بیرون کشیم که هموزن انسان متمدن باشد و وقتی می گوییم «اگر از این سر دنیا تا آن سر دنیا خاری به انگشت کسی رود آن انگشت من است» به راستی درد خاری را که دیکتاتوری هایی چون جمهوری اسلامی بر جان مردمان فرو می کند در اعماق جان مان حس می کنیم.

من می فهمم که از سراسر متن آقای اکبر گنجی بوی تمامیت خواهی قلدرمآبانه برمی خیزد و ایشان می کوشند تا با محدود کردن کل جنبش رنگارنگ و ضد دیکتاتوری مردم ایران آن را به تصاحب انحصاری خود در آورده و در انتها از انحلال حکومتی که اهمیت خود ایشان بوجود آن بسته است جلوگیری کنند. در این راه پرچم و احتیاط برای جان مردم و کنترل شعارها جملگی بهانه بنظر می رسند.

اما نه آقای گنجی، و نه هیچ کس دیگری، قادر است که در کشورهای متمدن نیز نوع دیگری از حکومت «فقیه وار» راه بیاندازد. ایشان البته که می توانند به فکر خودشان و پرچم اسلامی شان و تلاش برای رسیدن به قدرت و حکومت شان در ایران باشند؛ اما هرگز نمی توانند ما را که برای بچه هایمان، برای نجات فرهنگ مان، و برای نجات حقوق بشری مان تلاش می کنیم و زبان مان زبانی متمدنانه است به بهانه های غیر منطقی خفه کنند

۱۲ آگوست ۲۰۰۹ ۲۱ مرداد ۸۸