عقب نشینی ایدئولوژیک ولی فقیه هم کمکی نمیکند!

عقب نشینی ایدئولوژیک ولی فقیه هم کمکی نمیکند!

محمد فتاحی

 ما باید ایرانی بیاندیشیم، ایرانی فکر کنیم و ایرانی زندگی کنیم…”

فکر نکنید توصیه بالا از آن ناسیونالیست های سوپر آریایی دیروز یا امروز است.  گذشتگان ناسیونالیسم ایرانی هیچگاه چنین جسارتی به خرج ندادند، چون اولین روشنفکران اعزامی به “فرنگ” مامور کسب علم و دانش در آن دیار شدند تا سرمایه های اولیه در مراکز علمی و دانشگاهی تازه ایجاد شده کشور شوند. ناسیونالیست حتی سوپر فاشیست امروزی هم  بی افق تر و منزوی تر از این است که این چنین برای دیگران خط و مشی تعیین کند. عاقل ترین شان، در سیاست امروز، تنها امیدشان، برای یک عبور نیمه کلاج از ولایت فقیه، همین لشکریان سپاه پاسداران اند، که از نظر جناح آریایی ترشان، “تازی زاده” اند.

کسانی که متن سخنرانی آیت الله خامنه ای در دیدار “نخبگان و استعدادهای برتر علمی” در همین مهرماه را ندیده یا نشنیده اند، باورشان نمی شود که این عبارت از سخنان او آنهم به عنوان جمعبندی از فرمایشات شان است.  (متن آن سخنرانی در “پایگاه اطلاع رسانی خامنه ای” قابل دسترس است.)

سالها قبل وقتیکه رحیم مشایی و احمدی نژاد وسط جدل های شان ناسیونالیسمی مشابه امروز خامنه ای را به نمایش میگذاشتند، گفته می شد اینها ازفرط استیصال به سیم آخر زده اند.

پناه بردن خامنه ای به ناسیونالیسم ایرانی، آنهم از نوع غلیظ آن، استیصال نیست.  اینها از امت و اسلام و شریعت و علوم دینی و حوزه و قرآن و نهج البلاغه پائین نمی آمدند که هیچ، تصمیم گرفته بودند علوم دانشگاهی را هم اسلامی کنند. حالا هم به جای اسلامی، میخواهند “ایرانی” اش کنند،  یا ترکیبی از این دو با حضور آلیاژ ضعیفی از اسلام تنیده در وجود ناسیونالیسم ایرانی.  این میشود ناسیونالیسم شرق زده که جمهوری اسلامی از روز اول بر شانه های همین سنت در جبهه ملی و نهضت آزادی و مجاهد و فدایی و حزب توده سواری گرفت. جنگ هشت ساله هم که فرصتی طلایی برای شکل دادن به حاکمیت شان بود، زیر بیرق دفاع از “وطن اسلامی” تثبیت شد.

 در سیاست، جمهوری اسلامی سالهاست به عنوان یک قدرت منطقه ای ناسیونال اسلامی عرض اندام کرده است.  ناسیونالیسم ایرانی در عمر یک صد ساله خویش، هیچگاه موقعیت و قدرت مشابه دوران سالهای اخیر جمهوری اسلامی در منطقه را به خود ندیده است. با همه اینها اما، بحث این بود که ملت، اسلامی است و اسلامی هم زندگی میکند. بحث خامنه ای که “ایرانی بیاندیشیم، ایرانی فکر کنیم و ایرانی زندگی کنیم”، تصویر تماما متفاوتی از این نظام را به نمایش میگذارد.

اما چرا این بحث از سر استیصال نیست؟ کسی میتواند بگوید اگر پیشبرد سیاست های ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی در منطقه، از سر استیصال نبود، این یکی هم نه از سر استیصال، که گامی بسوی پیشروی بیشتر ایران در عرصه فناوری های علمی و انعکاس آن در رشته های دیگر زندگی است.

جواب این ادعای ابلهانه این است که قدر قدرتی این رژیم در منطقه و علم کردن عظمت طلبی ناسیونالیستی موجبات حاشیه ای شدن اسلام در تقریبا هیچ عرصه ای نشد. بحث خامنه ای “ایرانی کردن زندگی” امروز در مقابل اسلامی کردن زندگی دیروز است. بحث کم کردن آلیاژ اسلامی و دینی به نفع ازدیاد عنصر ناسیونالیستی و یا ایرانی گرایی در مقابل اسلام گرایی است.

این”جهش” در نگرش و سیاست “مقام رهبری”، نه نتیجه تفحص ایشان اندر فواید ناسیونالیسم، که محصول اردنگی قیام دیماه به نظام حاکم و شخص ولی فقیه است، همانطوریکه حضور زنان در میدان فوتبال نه محصول اقدامات آزادیخواهانه فیفا، که از تبعات تحولات پسا دیماه است. اوضاع و احوال این رژیم در شرایط امروز را شخص خامنه ای و سران نظام بیش از هر کسی میدانند. درجه تنفر “امت اسلامی” از امام و اسلام و آخوند و ولی فقیه و آن دیگری،در طول  تاریخ عمر یک حکومت اسلامی بی نظیر است. نتیجتا بعداز مدتها نگرانی برای سرنوشت نظام، متوجه شده که شاید با یک گام بزرگ، اما تدریجی، به عقب، در عرصه حاشیه ای کردن تدریجی اسلام، ترمزی در مقابل حرکت قطار جامعه باشد. شاید تغییری باشد در فرهنگ و سبک زندگی و حال و هوای جامعه، طوری که به رضایت بخش هایی از جامعه بیانجامد و در تامین بقای نظام مثمرثمر واقع بشود.

 در نظر بگیرید، محمد رضا شاه حاضر شد بخشی از سران نظام و متحدین تمام عمرش را در خدمت توقف انقلاب فدا کند. نصیری رئیس  دستگاه مخوف ساواک ش و امیرعباس هویدا نخست وزیری که سیزده سال به او خدمت کرده بود، را روانه زندان کرد و دولت را به بختیاری سپرد که یک لحظه قبولش نکرده بود. اگر او این چنین برای حفظ رژیم خویش از جان عزیزترین متحدین ش مایه گذاشت و دولت را هم به یکی از مخالفین تا آنروز خویش سپرد، چرا خامنه ای بیش از او مایه نگذارد؟

مشکل راه حل جناب ولی فقیه اما، با مشکل شاه بسیار متفاوت است؛ اولا گیریم ترکیب ایدئولوژیک پیشنهادی خامنه ای برای زندگی مورد قبول واقع، و ایران شد چیزی شبیه پاکستان و ترکیه. آیا فکر میکند قطاری که راه افتاده کند میشود؟ درست است چنین اقدامی، یک پیشروی برای جناح هایی در “اپوزیسیون” است که طرح شان تقویت دمقراسی در درون نظام است، ولی با میلیون ها کارگر و زحمتکشی که اتفاقا نه علیه دین، که علیه فقر مطلق و جهنم زندگی جان شان به لب شان رسیده، چکار میکند؟ سبک زندگی ایرانی یا عراقی و یا امریکایی، وقتی نانی برای خوردن نیست، وقتی دهها میلیون شب را به امید یافتن کار به صبح میرسانند، و وقتی زندگی بخش اعظم این جامعه به معنی دقیق کلمه تباه شده است، “ایرانی زندگی کردن” درمان کدام معضل است؟

خامنه ای این واقعیات را میداند. اما هدف او کسب رضایت این توده عظیم نیست. رهبر در حالیکه همراه اصول گرا و اصلاح طلب، دسته جمعی در محاصره تنفر جامعه اند، به فکر جلب رضایت لایه هایی از طبقه متوسطه به دور نظامی است که ظاهرا قول میدهد به تدریج “ایرانی” و “خودمانی” شود. هدف دوم جناب خامنه ای، طرح یک بدیل سیاسی دیگر در جامعه، در مقابل آلترناتیو کارگر است، که جناح های مختلف بورژوازی در قدرت و در اپوزیسیون را بشدت نگران حضور سیاسی خویش کرده است.  ذهن بیمار صاحب سلطنت اسلامی وسوسه شده تا به جای  شعار دانشجویی “ما فرزندان کارگرانیم”، سرود ای ایران و ایران ایران، در دانشگاهها بگیرد و نسل بیدار شده جوان، به جای وحدت با کارگر، در خواب خرافه میهن پرستی و ایرانی گری فرو رفته و تسلیم حماقت ملی شود.