ایدئولوژی، هوییت ِ تاریخی ِ انسان

ایدئولوژی، هوییت ِ تاریخی ِ انسان

برخی تحلیلگران ِ سیاسی که خود را سکولار دموکرات می نامند چنین وانمود می سازند که افرادی بدون ِ ایدئولوژی اند و خواهان ِ حکومتی هستند که فاقد ِ ایدئولوژی باشد. یا به عبارت ِ دیگر هیچ ایدئولوژی یی را نمایندگی و یا تبلیغ نکند. اما، آیا می توان انسان یعنی موجودی اجتماعی و اندیشه ورز بود و ایدئولوژی نداشت، یا حکومتی انسانی و طبقاتی داشت که فاقد ِ ایدئولوژی باشد؟ یا حتا در دورانی زیست که انسان ها فاقد ِ ایدئولوژی باشند؟ آیا ایدئولوژی جدا از اندیشه ورزی ِ انسان هاست، چه در حاکمیت باشند چه نباشند؟ یا آنکه حکومت و دولت داشته یا نداشته باشند؟

پاسخ این است که می توان سکولار و دموکرات بود- البته نه فقط در حرف، بلکه در عمل هم!- اما هرگز نمی توان بدون ِ ایدئولوژی بود یا ادعا نمود می شود حکومت و دولتی داشت که ایدئولوژیک نباشد، یا لزومی به مخفی نگه داشتن و تبلیغ نکردن ِ ایدئولوژی اش باشد، درحالی که آن دولت هم نماینده ی یک طبقه در یک دوران ِ معیین و هم نماینده ی تمام ِ انسان های یک جامعه در تاریخ است . انسان هایی از جامعه ای که ایدئولوژی هوییت ِ تاریخی ِ کتمان ناشدنی آنهاست. این تحلیلگران و دیگرانی که چنین برداشت و پنداشتی از ایدئولوژی و انسان دارند، مرتکب دو خطای مهم ِ نظری می شوند: خطای ِ اول آنکه، ایدئولوژی را صرفن داشتن ِ دین و مذهب می دانند که نوع و نمونه ی در قدرت ِ آن حکومت  ِ اسلامی است، و خطای دوم آنکه رژیم های توتالیتر( تمامییت خواه) ِ بلشویکی را نیز نوع و نمونه ای از حکومت های غیر ِ مذهبی اما ایدئولوژیک می دانند.

سکولار دموکرات های به ظاهر خداناباور و انسان باور، اگر مفهوم ِ دقیق و تاریخی ِ ایدئولوژی را می دانستند هرگز آن را به این دوگونه حاکمییت استبدادی و تمامییت خواه یعنی حکومت ِ اسلامی و رژیم های بلشویکی محدود و منحصر نمی کردند بلکه با شناخت ِ علمی از جامعه و تاریخ ِ انسانی ، می دانستند که ایدئولوژی هم دارای ویژه گی ِ عام ِ انسانی تاریخی است، هم  به دلیل ِ عام بودن اش می تواند مذهبی یا غیر ِ مذهبی و یا ماتریالیستی باشد، همچنان که در یک دوران ِ معیین  ِ تاریخی نیز خصلت و کارکرد ِ طبقاتی پیدا می کند. به بیان ِ صریح تر، ایدئولوژی هوییت ِ تاریخی ِ انسان است تا زمانی که بر روی زمین زندگی می کند.

ایدئولوژی چیست؟

ایدئولوژی مجموعه خصوصییات ِ فکری، عقیدتی، سیاسی ِ فردی، اجتماعی،  و طبقاتی است که در کرد و کارها و روابط ِ چند سویه و چند منظوره ی رفتاری، گفتاری، دیداری، شنیداری یا نوشتاری یعنی همه ی عرصه های مناسبات ِ اجتماعی ِ چند بعدی ِ انسان ها نمود ِ بالفعل و علنی پیدا می کند که قابل کتمان و انکار نیست. ایدئولوژی از این رو عبارت است ازدرک و برداشت ِ انسان ها از جهان ، طبیعت ِ پیرامون و جامعه ی انسانی. درک و برداشتی که متناسب با دوران ِ تاریخی، پایگاه و جایگاه ِ طبقاتی و سیاسی و میزان ِ سواد و تحصیلات و دانش ِ نظری و فلسفی- عقلانی ِ انسان ها هم متفاوت و هم از ساده به پیچیده مدام در معرض ِ تحول و دگرگونی ِ کممی و کیفی است. ایدئولوژی ِ غالب ِ هر دوران ایدئولوژی ِ طبقه ی حاکم ِ آن دوران است. هیچ یک از اشکال و کارکردهای تاریخی و اجتماعی ِ ایدئولوژی خصلت ِ ایستا و پایا ندارد و متناسب با تغییر ِ شرایط ِ مادی- مناسباتی و سازمان ِ اقتصادی اجتماعی ِ جامعه دچار ِ دگرگونی شده و با شرایط ِ نوین سازگاری و همخوانی پیدا می کند.

این که مارکس و انگلس ایدئولوژی را آگاهی ِ دروغین نامیده اند به این دلیل است که ایدئولوژی ِ هردوران مجموعه آگاهی هایی است که طبقه ی حاکم در راستای منافع و برای حفظ موقعییت ِ برتر و سرکردگی ِ خود برجامعه به روش های مختلف ِ مدرسی و رسانه ای- آموزشی تبلیغ می کند و اشاعه می دهد. آگاهی هایی که با گذشت ِ زمان تبدیل به ایدئولوژی شده، نسل به نسل به انسان های بعدی منتقل می شوند. طبقه ی حاکم و نظریه پردازان اش این آگاهی های طبقاتی دورانی را جاودان و برای تمام دوران ها معتبر قلمداد می کنند. از این رو، می توان ایدئولوژی ِ برآمده از آن آگاهی های سیال و غیر ِ ثابت را مجموعه آگاهی های ناراستین ِ طبقاتی ارزیابی نمود.

به این مساله نیز باید توجه داشت که ایدئولوژی ِیک دوران و یک سازمان ِ طبقاتی ِ انحلال یافته و سپری شده می تواند ده ها و حتا چندصد سال در دوران و سازمان ِ اجتماعی سیاسی و ذهن ِ انسان ها و نسل های بعدی در کنار ِ ایدئولوژی ِ دورانی- طبقاتی ِ غالب به حیات اش ادامه دهد و حتا دریک جامعه ی کم توسعه یافته به صورت ِ ایدئولوژی ِ غالب باقی بماند و تبدیل به  ایدئولوژی ِ دولتی شود. به عنوان ِ شاهد و مثال، همین امروز ایدئو لوژی ِ فئودالی- پدرشاهی در بسیاری از جامعه های کم پیشرفته و عقب مانده و از جمله ایران و حتا در حزب های سیاسی ِ این جامعه ها کارکرد ِ اجتماعی سیاسی یا به بیان ِ دقیق تر سیاسی اجتماعی دارد.

از آنجا که حمل کننده و انتقال دهنده ی ایدئولوژی ِ فئودالی پدرشاهی، تاریخن روستاییان ِ ساکن در روستا یا کوچ کرده به حاشیه ی شهرها هستند، و از آنجا که روستاییان خصوصن در جامعه های کم توسعه یافته مخالف ِ هرگونه تحول ِ تجدد خواهانه وپیشرفت گرایانه، و به گفته ی مارکس در مانیفست خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ  به گذشته اند، سازمان ها و احزاب ِ سیاسی ِ قدرت طلب در چنین جامعه هایی که به دلیل ِ نبود ِ دموکراسی ِ دورانی طبقه ی کارگر ِ قدرت مند و آگاه ندارند، تلاش می کنند از روستاییان یا مروجان ِ جهان بینی و ایدئولوژی ِ زحمت کشان ِ روستایی ( خلق) عضو گیری و سربازگیری نمایند. از این رو، این سازمان ها و احزاب در پلاتفورم ها و مرام نامه های سیاسی تشکیلاتی شان به تبلیغ و ترویج ِ ایدئولوژی ِ واپسگرای ِ فئودالی- پدرشاهی ( دهقانی- روستایی) بهای زیادی می دهند که در چارت ِ تشکیلاتی شان در مردسالاری و رهبری ِ مادام عمر یک مرد بر سازمان و حزب نمود ِ علنی دارد ، و چنانچه به قدرت ِ سیاسی دست پیداکنند این ایدئولوژی را باتمام ِ مشخصه های آن به کل ِ جامعه و حتا مخالفان ِ آن به زور ِ نیروی سرکوبگرشان که همان روستاییان وحاشیه نشینان ِ شهرها هستند تحمیل می کنند. در ایران، به دلیل ِ استبداد ِ دیرینه ی ریشه داری که بر جامعه حاکم بوده است، هم رژیم ِ حاکم و هم اپوزیسیون ِ موسوم به چپ ِ آن حامل و ناقل ِ این ایدئولوژی ِ ضد ِ تحول و تجدد اند.

ایدئولوژی در واقع تابعی است از ساختار ِ اقتصادی اجتماعی و سیاسی ِ یک جامعه ی معیین و نه به عکس. با تاکید بر این که ایدئولوژی به نوبه ی خود بر ساختار ِ اقتصادی اجتماعی و سیاسی تاثیر می گذارد و درنقش ِ محافظ و تقویت کننده ی ساز و کارهای خود ویژه ی آن جامعه و خصوصن رژیم ِ سیاسی ِ آن ظاهر می شود.

در دوران ِ ما ، دو ایدئولوژی ِ بورژوایی و پرولتاریایی در کنار ِ هم به صورت ِ مسالمت آمیز و در عین ِ حال ضد ِ یکدیگر تبلیغ و ترویج می شوند. ایدئولوژی ِ بورژوازی ِ حاکم بر دوران، در مدرسه ها و دانشگاه ها به اشکال ِ مختلف ِ فلسفی، هنری، جامعه شناسی و غیره تدریس می شود، و ایدئولوژی ِ پرولتاریایی نیز توسط ِ مارکسیست ها مستقل از نهادهای رسمی ِ دولتی به دلیل ِ وجود ِ آزادی ِ بیان به ویژه در کشورهای پیشرفته به صورت ِ علنی، و در رژیم های استبدادی غالبن مخفی ترویج می گردد. در مقابل ِ و در تصاد با این دو ایدئولوژی که محصول ِ مستقیم ِ تکامل ِ اجتماعی اند، ایدئولوژی ِ تاریخ منقضی شده، دوران ستیز ، تاریخ ستیز و تکامل ستیز ِ پدرشاهی- مردسالار ِ مذهبی و شبه ِ مذهبی ِ استبدادمنشانه ی روستاییان قرار دارد که مدام توسط ِ حزب ها و دارو دسته های موسوم به چپ، و رژیم های استبدادی باز تولید و تکثیر وتبلیغ می شود، و این ایدئولوژی ِ نابه هنگام است که سکولار دموکرات ها به خطا آن را ایدئولوژی ِ مارکسیستی می نامند. در حالی که مارکسیسم خودش ایدئولوژی نیست اما به مثابه ِ عالی ترین دستآورد ِ اندیشه ورزی ِ علمی عقلانی ِ بشرییت، هم سوسیالیسم ِ علمی را به مثابه مجموعه آگاهی ها و ایدئولوژی ِ تاریخی و تاریخمند ِ طبقه ی کارگر تئوریزه می کند، و هم ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی را به عنوان ِ مجموعه آگاهی های راستین از کرد وکارهای طبیعت، جامعه و تفکر ِ انسانی در کلییتی همبسته به صورت ِ تئوری عرضه کرده است. این آگاهی های  همبسته ی تئوریک است که ترویج گردیده و تبدیل به ایدئولوژی ِ عام و فراگیر و ناتاریخمند ِ انسان درتمام طول ِ تاریخ ِ حیات و فعالییت ِ زیست تاریخی و زیست اجتماعی ِ او شده و خواهدشد.

به طور ِ خلاصه: ایدئولوژی هوییت ِ تاریخی و عام ِ انسان ِ اجتماعی ِ اندیشه ورز است که در نظام ها و دولت های طبقاتی خصلت و خصوصییت ِ طبقاتی پیدا می کند. اما در جامعه ی بی طبقه و بی دولت ِ کمونیستی ِ آینده به همان هوییت ِ عام ِ تاریخی، یعنی مجموعه آگاهی های فلسفی- جهان شناختی، هنری و زیبایی شناختی ِ طبیعت گرایانه و انسان گرایانه در عالی ترین و تکامل یافته ترین حالت و وضعییت یعنی به آگاهی ِ راستین ِ انسان تبدیل خواهد شد. دورانی که از نظرگاه ِ ایده آلیست های فلسفی خواب و خیال، و از دیدگاه ِ ایده آلیست های مذهبی فقط در جهان ِ موهوم ِ بعد از مرگ ِ آنها تحقق می یابد. در حالی که خود ِ تکامل ِ مادی ِ تاریخ واقعییت و حقیقت اش را در همین جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود به اثبات خواهد رساند.