اول عادی بعد اتمی

اول عادی بعد اتمی

عباس گویا

۱۹ سپتامبر ۱۹

برژینسکی در فوریه ۲۰۰۶ در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفت “آمریکا میتواند با ایران هسته ای کنار بیاید”. توجیه برژینسکی اینبود که چون آمریکا توانسته است با چینِ اتمی کنار بیاید، با ایران هم میتواند. او دهه ها پیش از آن در سال ۱۹۷۹، سال انقلاب ۵۷، مشاور امنیت ملی دولت جیمی کارتر بود، دولتی که جاده صاف کن بقدرت رسیدن خمینی شد. برک اوباما و جیمی کارتر به جناح یکسانی از حزب دمکرات تعلق داشتند طوریکه کابینه اوباما پس از گذشته دهها سال شبیه به کابینه کارتر بود اما برژینسکی در آن سمت رسمی نداشت. او در این ایام نقش ایدئولوگ را برای این جناح از حزب دمکرات بازی میکرد. بعبارت دیگر آمریکا هنگامی که برژینسکی در پذیرش جمهوری اتمی اسلامی تبلیغ میکرد، داشت خودش را برای ریاست جمهوری شاگرد برژینسکی، برک اوباما، آماده میکرد. استراتژی کنار آمدن با جمهوری اتمی اسلامی در نتیجه ناظر بر مذاکراتی شد که محصول آن برجام شد. برجام بطور ضمنی پذیرفته بود که ایران طی دوره ای ۱۰ ـ ۱۵ ساله پتانسیل ساخت بمب اتم را داشته باشد، دقیقتر بگویم، کابینه اوباما آگاهانه وارد معاهده ای با ایران شد که در انتهای آن میتواند جمهوری اسلامی را صاحب بمب اتم کند.

جمهوری اسلامی حکومت مطلوبی برای  ادغام در بازار جهانی سرمایه نبود اما هر دو جناح هئیت حاکمه آمریکا به نقش ابزاری جمهوری اسلامی در سرکوب کارگران واقف بوده، آنرا لازمۀ حفظ و تدوام روابط سرمایه داری در ایران میدانند. هیچیک از دو جناح لیبرال و محافظه کار در آمریکا نه تنها قصد تغییر رژیم اسلامی در ایران را نداشت و ندارد بلکه از بدو بقدرت رساندنش، باشکال مختلف حامی حکومت اسلامی بوده است. هر دو جناح حاکم در آمریکا خواهان عادی سازی رابطه آمریکا با ایران هستند. علاوه بر این، هر دو جناح میتوانند با جمهوری اتمی ایران کنار بیایند مشروط بر اینکه حکومت اسلامی در ایران بشکل متعارف یا “عادی” در آمده باشد. عادی شدن جمهوری اسلامی از منظر غرب تعابیر گوناگونی پیدا کرد. اگر در دوره ای متعارف شدن جمهوری اسلامی مترادف با قابلیت ادغام در بازار جهانی بود، این تعریف پس از فروپاشی بلوک شرق و تلاش ناموفق آمریکا برای تثبیت خود با دکترین نظم نوین بوش پدر تغییر کرد. آنچه باقی ماند، مهار کردن جمهوری اسلامی شد. محدوده مهار در چارچوب منطقه ای قابل فهم است. تا آنجا که به غرب برمیگردد، معیار اصلی تعیین جایگاه دولت های خاورمیانه رابطه آنها با اسرائیل است. بهمین دلیل از دید غرب عادی شدن حکومت اسلامی تابعی از عادی سازی رابطه اش با اسرائیل است. صرفنظر از دخالتهای منطقه ای جمهوری اسلامی، مادام که ایران با اسرائیل سر ناسازگاری داشته باشد، “عادی” نیست. تفاوت دو جناح حاکم در آمریکا تاکتیکهای متفاوت آنها در مهار کردن رابطه جمهوری اسلامی با اسرائیل است. دمکراتها معتقدند که در صورت ایجاد یک توافق اولیه و کاهش تنشها با تهران، میتوان بموازات اتمی شدن ایران، جمهوری اسلامی را طی مذاکرات ثانوی به یک حکومت عادی هل داد. محافطه کاران اما عادی شدن حکومت ایران را پیش شرط لازم برای کنار آمدن با ایران اتمی میدانند. اسرائیل جمهوری اسلامی را تهدیدی جدی علیه موجودیت خود در  منطقه تلقی میکند و با جناحی از اسلام سیاسی که به کمک ج ا پا گرفته است همسایگی دارد. اسرائیل در سال ۲۰۰۶ با ایران وارد یک جنگ نیابتی در لبنان شد، جنگی که در آن  مجبور به عقب نشینی شد. پس دولت دست راستی اسرائیل و به تبعیت از آن جناح راست حزب جمهوریخواه آمریکا معدیند که نمیتوانند با جمهوری هسته ای اسلامی کنار بیایند. برای این جناح از هیئت حاکمه آمریکا عادی شدن رابطه ایران با اسرائیل شرط لازم برای تحمل اتمی شدنش است. ترامپ با چنین دیدگاهی اما با میراث برجام بریاست دولت آمریکا رسید. او به یکی از وعده های انتخاباتی اش که پاره کردن آن توافق بود عمل کرد. استراتژی ترامپ در رابطه با ایران را شاید بتوان با “اول عدای شدن، بعد اتمی شدن” فرموله کرد.

با این مقدمه، که مفروضات من است، میتوان بسراغ تنش جاری ایران و آمریکا  رفت. برای بحث جامع تر به “کشمکش آمریکا ـ ایران و ما” مراجعه کنید.

حال سوال این است که اگر خروجی تنش جاری دو دولت ارتجاعی آمریکا و ایران مذاکره است، این مذاکره قرار است با محوریت چه موضوعی باشد؟ صرف توافق کافی نیست. آمریکا و ایران حی و حاضر بتوافق رسیده بودند. تفاوت امروز و چهار سال پیش در چیست؟ تفاوت صوری در بریاست جمهوری رسیدن ترامپ است! تنشهای جاری را دولت کنونی آمریکا شروع کرد. پس این دولت جاری آمریکاست که خواسته ای از ایران دارد. اگر ترامپ خواسته هایش را ابتدا در لیست بلند بالائی تحت عنوان پیش شرط مذاکره  ارائه داد اما بزودی آن شروط را پس گرفت و روی دو موضوع، هسته ای شدن ایران و موشکهای دوربرد جمهوری اسلامی ــ که ظاهرا میتوانند اسرائیل را هدف قرار دهند ــ بسنده کرد. او نهایتا موشکهای دور برد را به قابلیت حمل کلاهکهای هسته ای گره زد و باینترتیب خواسته اش را به یک موضوع خلاصه کرد: اتمی نشدن جمهوری اسلامی. پس همانطور که در مقدمه هم گفته شد خواست بلافاصله دولت کنونی آمریکا ممانعت از جمهوری اسلامی در ساخت بمب اتم است. برای آمریکا تمام جوانب دیگر روابط با ایران، از جمله دخالتگریهای آن در منطقه ثانویه اند. دولت اوباما هیچگاه دخالتگریهای جمهوری اسلامی را به مسئله هسته ای گره نزد. دولت جاری ترامپ نیز از گره زدن آن به مسئله هسته ای عقب نشست. پس سوال گرهی این است: آیا آمریکا میتواند جمهوری اسلامی را از ساخت بمب اتم  منع کند؟ کشمکش جاری اساسا بر سر همین موضوع است.

شرط نانوشته مذاکره پذیرش جمهوری اسلامی به اتمی نشدن است. جمهوری اسلامی بدرست و بخوبی میداند که صرف رفتن پای میز مذاکره یعنی پذیرش خواست آمریکا در لغو پروژه ساخت بمب اتم. تنها تفاوت برجام ترامپ با برجام اوباما در این است که ترامپ قصد دارد سوراخهای برجام را آنجایی که منجر به ساخت بمب اتمی توسط جمهوری اسلامی میشود بگیرد. ترامپ نیتش را از همان دوران کمپین انتخاباتی اش اعلام کرد. از طرف دیگر، جمهوری اسلامی بخوبی میداند مشکلش بخشی از هیئت حاکمه آمریکاست. پس تاکتیک جاری جمهوری اسلامی خرید وقت تا انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریکاست. جمهوری اسلامی حتی در انتخابات میاندوره ای آمریکا در نوامبر سال گذشته روی حزب دمکرات سرمایه گذاری کرد. جمهری اسلامی تصور میکند اگر تا انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریکا، که احتمالا با پیروزی دمکراتها به سرانجام میرسِد، دوام بیاورد، شانس اینکه برجام احیا شود زیاد است. در عین حال، ننگناهای اقتصادی ناشی از تحریم های حداکثری آمریکا رژیم اسلامی را مستاصل و به عملیات ایضائی کشانده است. عملیاتهای پرخاشگرانه نظامی ایران در خلیج فارس، که با به آتش کشیدن کشتی های نفتی آغاز شد، سرانجام موفق شد به تاسیسات نفتی آرامکو در عربستان خسارات جدی وارد کند. تمام این عملیاتهای نظامی در اصل بخشی از “مذاکره” ایران با دولت ترامپ است. جمهوری اسلامی، با شرط خلا سلاح اتمی ترامپ، پای میز مذاکره با او نمیرود. “مذاکرات” تا کنونی ایران و آمریکا از طریق هواپیماهای بی سرنشین جمهوری اسلامی در انهدام تاسیسات یا کشتی های نفتی از یکسو و رجز خوانی ها و تهدیدهای توئیتری ترامپ از سوی دیگر بوده است. این “مذاکرات”، بر عکس مذاکرات پشت درهای بسته، در فضای باز و علنی صورت گرفته، صحنه های آن توسط رسانه ها بروی صفحات تلویزیون و مانیتور کامپیوتر در تمام جهان مخابره شده اند.

جمهوری اسلامی با اقدامات نظامی اش دو پیام آشکار به آمریکا مخابره میکند ۱) اهل پذیرفتن شرط آمریکا در لغو پروژه ساخت بمب اتم نیست. پس پای میز مذاکره برای توافقی جدید نمیرود. خامنه ای چند روز پیش این را بصراحت اعلام کرد. یا برجام یا هیچی! ۲) در تقابل با فشار حداکثری آمریکا، فشار حداکثری خود یعنی عملیات ایضائی نظامی را برای لغو یا محدود کردن تحریمهای اقتصادی در دستور کار گذاشته است. بتصور جمهوری اسلامی، اگر تعداد کافی ای از دولتهای اروپائی و غیر آن از بخاطر مثلا بالا رفتن قیمت نفت از ترامپ ناراضی شوند، دولت ترامپ ممکن است تن به لغو یا کاهش تحریمها دهد.

از سوی دیگر، دولت ترامپ با بکار گرفتن اهرم فشار تحریمهای طاقت فرسای اقتصادی منتطر بزانو در آمدن جمهوری اسلامی است. دولت ترامپ تا همین لحظه نشان داده است که به این استراتژی وفادار است. ترامپ علاوه بر فشار اقتصادی از حربه  لولوی “کمونیسم صورتی” استفاده کرده است. برخلاف توئیتهای اولیه ترامپ در تهدید ایران و علیرغم حدود صد حمله به مراکز نفتی عربستان سعودی، آمریکا تقریبا دست از تهدید مستقیم نظامی ایران برداشته است. ترامپ میگوید عجله ای برای شروع مذاکره ندارد. امیدش این است که جمهوری اسلامی را با گذشت زمان به زانو در بیاورد.

برنده کشمکشی که تنها کارگران و محرومان ایران را زیر فشاری کمر شکن قرار داده است چه کسی خواهد بود؟ بنظر میاید که نیروی سوم در هر دو سوی این معادله عامل تعیین کنندۀ برنده این مسابقه توحش باشد. در آمریکا، تصور میرود اگر ترامپ در انتخابات بعدی ببازد، جمهوری اسلامی شانس برنده شدن خواهد داشت. ضمن اینکه این احتمالی واقعی است اما حزب دمکرات آمریکا حزب یکدستی نیست و معلوم نیست اگر تنش با ایران به یک موضوع مهم انتخاباتی تبدیل شود، کدام جناح مقبولیت بیشتری در نزد مردم خواهد داشت. همچنین باید توجه داشت که جناح راست حزب دمکرات از جناح چپ محافطه کاران دست راستی تر است. در ایران، تنها شانس محتمل پیروزی مردم در گرو بزیر کشیدن جمهوری اسلامی با رهبری گرایش سوسیالیستی کارگری است.

***