گروگانگیری کسب و کار من است

گروگانگیری کسب و کار من است

فرمانروایی و استقرار آخوندها بر ایران زمین با گروگانگیری آغاز شد. حمله به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن شصت و شش آمریکایی به مدت چهارصد و چهل و چهار روز سرنوشت ایران را به کل تغییر داد. عده ای که خود را دانشجویان خط امام نامیدند در چهارم نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۱۳۵۸) قوانین بین المللی سفارتخانه ها را زیر پا گذاشتند و از دیوار سفارت آمریکا خود را بالا کشیدند و به عنوان «جاسوس» و «تسخیر ‌لانه جاسوسی» آنجا را به تصرف درآوردند و آمریکایی های درون سفارت را به گروگان گرفتند. خمینی هم از آنان حمایت کرد. گروه های چپگرای ایرانی هم این عمل را یک حرکت ضدامپریالیستی دانستند و همگی از آن استقبال کردند. تاریخ چهل سال گذشته حکومت آخوندها را تروریسم و گروگانگیری تشکیل می دهد.
جنایتها و سرکوب و خشونت های رژیم آخوندها، تاریخِ اعمال ستمکارانه این زاهدان مردم فریب روی دیگر سکه است. تومارهایی از نام قربانیان کشتار و اعدامها و شکنجه ها و بازداشت های انبوه در دوره های مختلف سرکوب توسط رژیم تمامیت خواه آخوندها و شرکا موجود است. لازم به یادآوری نیست؛ سایت های بسیاری مخصوص این امر شده اند و سعی کرده اند مدارک و اسناد جنایات چهل سال اخیر دیکتاتوری آخوندها را گردآوری کنند که برای پژوهشی دقیق تر می توان به آنها مراجعه نمود. پس مستقیم می دویم به سراغ اصل مطلب و ۳ریال سی قسمتی «بوگندو». این سریال از شبکه سه تلویزیون ایران در بهار هر شب پخش میشد و سه نوبت بعد هم تکرار می شد تا مردم ببینند و عبرت بگیرند.

ساختن  سریال برای خود پلان و ساختاری دارد و هنگامی که سریالی در ۳۰ قسمت ساخته میشود حتماً می فهمند دارند چه می کنند! بعضی از سریال ها هر بخش اختصاص به یک داستان دارد و هر بخش یک اپیزود کامل است و یا این که داستان سریال به شکل خطی است و کلِ داستان به مرور در سی قسمت شکل می گیرد، به اوج می رسد و پایان می پذیرد. در حالی که خواهیم دید هم از لحاظ فرم و هم از لحاظ محتوا سریالی که ادعای ۱۰۰ در ۱۰۰ مستند بودن را دارد التقاطی و ناقص و غیر متمرکز و شلوغ و پریشان است، البته هرج و مرجی که از درون سیستم ناشی میشود.

پس از دیدن سی بخش ۳ریال  چهل و پنج تا پنجاه دقیقه ای یعنی بیش از یک شبانه روز از عمر کوتاه را به پای دیدن این مجموعه تلویزیونی گذاشتن! از خود می پرسیم: در پایان، آیا بخش ضدجاسوسی و امنیتی سپاه تفاوتی بین مجاهدین با جاسوس سیا یا با روزنامه نگار و یا با افراد دو تابعیتی می بیند؟ یا مانند دائی جان ناپلئون که همه چیز را توطئه انگلیسی ها می دانست می بینیم از دیدِ مأمور امنیتی همه «جاسوس» و «دژمن» به حساب می آیند و سپاهیان امام زمان مانند سوسمار گاندو از ابتدا در کمین و سناریوسازی و زمینه چینی بوده اند  تا روزی فرد مورد نظر(در اینجا مایکل هاشمیان) را به دام بیندازند و با پرونده چاق و چله ای که برای او درست کرده اند او را به زیر  دندانهای طمعکار خود بگیرند.

انتخاب «گاندو»، جانوری که هیچ نمی فهمد جز شکار، برای این ۳ریال انتخاب مناسب و بجاست. البته جانور سرانجام سیرایی دارد و همین که شکمش پر شد خود را کنار می کشد تا غذایش هضم بشود استراحت می کند اما مأموران امنیتی با روحیه ای بیمارگونه برای زمین و زمان دائم پرونده میسازند و زندانها را از جوانان وطن پر می کنند و به صورت سیستماتیک دو تابعیتی ها را مورد معامله و مبادله و گروگان گیری و اخاذی قرار می دهند.

اسامی چند تن از این دو تابعیتی ها که زندانی شده اند: رامین جهانبگلو، باقر (پدر) و سیامک (پسر) نمازی، احمدرضا جلالی، نزار زاکا (لبنانی)، زیو و‌انگ، کاووس سیدامامی، غلامرضا (رابین) شاهینی، هما هودفر، هاله اسفندیاری، کیان تاج بخش، زهرا کاظمی، عشا مومنی، نازی عظیما، مهرنوش سلوکی، رکسانا صابری، امیر میرزایی حکمتی، نصرالله خسروی، سعید عابدینی، جیسون رضاییان و همسرش یگانه صالحی، گمال فروغی، مایکل وایت، کامران قادری، سعید ملک پور، حمید بابایی، نازنین زاغری و ارس امیری و سرانجام فریبا عادل خواه و کامیل احمدی. به گزارش خبرگزاری رویترز سی نفر دو تابعیتی در زندانهای سپاه به سر میبرند….. بازم هست.  به گزارش نیویورک تایمز و وزارت اطلاعات هفده نفر به جرم جاسوسی در امور نفتی در زندان سپاه به سر می برند.

سانسور و حذف با چیرگی حکومت آخوندها آغاز شد و آنها از ابتدا به بازنویسی تاریخ پرداختند. تاریخ بیهقی و تاریخ طبری و سایر کتب را به رسم من درآوردی و جنسیتی و عهد دقیانوسی خود بازنویسی و تجدیدنشر کردند. تعجبی نیست اگر به بازنویسی یک ماجرا و خصوصاً به ماجرای گروگانگیری روزنامه نگاری دوتابعیتی در ایران بپردازند و پرونده ای به عنوان جاسوس برایش تهیه کنند و خلاصه برایش آشی بپزند که یک وجب روغن باشد.

 موضوع گاندو : اختلاس، آقازاده ها، پولشویی، خانم مرجان، پرستوها و جاسوس ها و مجاهدین و هر موضوع داغ روز دیگری؛ البته به موضوع قاچاق مواد مخدر که در تخصص و انحصار خودشان است نزدیک نخواهند شد.

از رسوایی های امنیتی چه می دانیم: این همه پرونده سازی برای جاسوس گیری مانع از این شده است که به امنیت کشور بپردازند. محض یادآوری به مواردی از این غفلت های امنیتی می پردازم.

۱ – رسوایی و جنجال جهانی بر سر سرقت و خروج نیم تُن مدرک شامل ۵۵ هزار سند که روی ۱۸۳ سی دی ذخیره شده را در در خصوص پروژه تحقیقات هسته ای که اسراییل مخفیانه از پایگاهی در حومه تهران خارج کرده و نتانیاهو در کنفرانسی از آن علیه ایران رونمایی کرد.

۲ – سرشکستگی در پرتاب نشدن ماهواره ها پس از آن همه ادعا و بلوف

۳ – حمل محموله انفجاری توسط دیپلمات رژیم آخوندها در فرانسه (ایشان الان در بلژیک زندانی هستند)

۴ – افشاگری نیکی هلی در مورد اعزام کودکان و نوجوانان بسیجی توسط سپاه به سوریه

۵ – زندانی کردن ۵۵ نفر از فعالان محیط زیست و حیات وحش به جرم جاسوسی و سرانجام کشته شدن شانزده تن از فعالان محیط زیست در یاسوج بر اثر سقوط هواپیما؛ کاووس سیدامامی نیز در زندان کشتانده شد!

۶ – ناتوانی در شناسایی و دستگیری عوامل اسیدپاشی در اصفهان

۷ – حمله مسلحانه به حرم امام رضا و ساختمان مجلس و آرامگاه خمینی در خرداد ۹۶ که هنوز در موردش شفاف سازی نشده است

۸ – گم شدن دکل های نفتی و سکوت سپاه و مقامات امنیتی اش

۹ – گم شدن یک میلیارد ارز دولتی برای تجهیزات پزشکی

۱۰ – پرونده مفسدان مالی و دور زدن تحریم ها: مورد بابک زنجانی

۱۱ –  سه و نیم میلیارد یورو قرض از بانک مرکزی و بدهی به وزارت نفت: فساد مالی برادر رئیس جمهور و برادر معاونش (چطور شد ندیدید؟)

 ۱۲ –  دستگیری سلطان سکه (وحید مظلومین) با دو تُن سکه بهار آزادی و دستگیری سلطان قیر (حمیدرضا درمنی) . این دو زود دادگاهی شدند و محکوم به اعدام و سریع اعدام شدند.

۱۳- انتشار ویدئوهای افشاگرانه شهرزاد میرقلی خان در مورد خرید تجهیزات نظامی و سه هزار دوربین دید در شب که به همین دلیل پنج سالی در آمریکا زندانی بود. شهرزاد مدارکی از طرف محمد سرافراز مدیر پیشین تلویزیون فساد  در صدا و سیما و رانت های نهادهای حکومتی از جمله سپاه را برملا کرد.

۱۴ – انتشار ویدئوی قایق گشت سپاه در حال جدا کردن مین منفجر نشده از نفتکش متعلق به امارات در فجیره برای از بردن علائم جرم، پیش از این پنج نفتکش امارات در فجیره منفجر شده بودند اما این یکی نه!

۱۵ – انتشار ویدئوی اعترافات مازیار ابراهیمی که زیر شکنجه به ترور کارشناس ارشد تأسیسات اتمی ایران در نطنز اعتراف کرده بود. (از مستندسازی های دروغین امنیتی اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان در مورد ترور دانشمندان هسته ای ایران که جمعاً ۱۰۷ نفر دستگیر شده بودند و ۱۴ (هشت مرد و چهار زن) متهم داشت از تلویزیون صداو سیمای میلی پخش شد و بعد یکی از این متهمان مجید جمالی فشی وزشکار صاحب مدال اعدام شد) بنابه اظهارات امسال ۱۳۹۸ مازیار ابراهیمی، برادر و همسر باردار او را که در سوریه زندگی می کردند به زندان انداختند و زیر فشار گذاشتند. همسر برادر مازیار ملیت سوری دارد و آبستن هم بوده است. اینهم گروگانگیری زن دو تابعیتی مسلمان و باردار! نمونه ای از تروربسم و اعمال نفوذ سپاه برای بازداشت در کشورهای دیگر. در سال ۱۳۹۴ ابراهیم حاتمی کیا فیلم سوزناک پروپاگاندایی «بادیگارد» را بر اساس ترور دانشمندان هسته ای ساخت که در جشنواره فجر همان سال برنده دو سیمرغ بلورین شد.

۱۶ – اظهارات هم سلولی فاطمه برزگر از زیر شکنجه قرار دادن فاطمه و مریم برزگر برای اعتراف گیری در مورد ترور دانشمندان هسته ای، البته فاطمه برزگر زیر شکنجه به اعتراف اجباری تن نداد.

۱۷ – خروج سالار آقاخانی از کشور از فرودگاه و سفر او به نجف پس از فروش اموالش(او و سه کارمندش متهم ردیف اول فساد مالی در بانک مرکزی هستند.

۱۸ – اعترافات اجباری به دلایل مختلف – صدا و سیمای حکومت آخوندها هر از گاهی اعترافات گروهی مجرم به گناهان واهی را نشان میدهد. از مدلینگ گرفته تا ویدئوی رقص نوجوانان در اینستاگرام که آخرینش اعترافات اجباری و توبه مائده هژبری شانزده ساله با چشمان گریان بود که خشم مردم را برانگیخت. این سریال هم حاصل و زاییده همین پرونده سازی هاست.

۱۹ – انتشار فیلم فساد جنسی مصطفی ذوالقدر مدیر ارشد بانک های ملت و سینا و موسسه ثامن و حافظ منافع بانکی و پولشویی سپاه پاسداران

در ۳ریال گاندو چه می بینیم؟  آنچه می بینیم مجموعه ای از تلاش جوانانی مودب و خوشرو و خوش اخلاق و خوش برخورد و بدون خشونت و باپشتکار و بدون اسلحه است که میخواهد درون سیستم مدرن ضد جاسوسی امنیتی کشور را به نمایش بگذارد. جوانانی به ظاهر باسواد که همه از پشت کامپیوتر یکدفعه می پرند پشت موتور و ده برو که رفتی؛ گاز می دهند که جاسوس بگیرند! به نظر میرسد چند نفر بیشتر نیستند و هیچ گونه تقسیم کار و سازماندهی و نظمی برایشان وجود ندارد.

در اولین بخش سریال تداخل نیروهای امنیتی و دخالت سپاه در همه مسایل از جمله اختلاس را با سایر نیروها و ارگان ها می بینیم. گویا شش نهاد اطلاعاتی و امنیتی در آن کشور وجود دارد که آنها به صورت موازی و مستقل کار می کنند و طبیعی است که گاهی تداخل ایجاد بشود. آقازاده دستگیر و زندانی سپاه است و تا زمان تخیله اطلاعات نهایی بی برو برگرد زندانی سپاه می ماند.

 از آنچه می بینیم متوجه می شویم در سرزمین زادگاه پدری یا مام وطن اوضاع بدجوری شیرتوشیر یا خرتوخر است و قانون بی قانون. همین فیلم مستند (به گفته خودشان) نشان می دهد که حکومت آخوندها در این چهل ساله چه گندی به آن مملکت زده است و چگونه تمام دست آوردهای مشروطیت و قانون به باد رفته است. بخش امنیت سپاه، یک گروه گروگان گیر و اتهام بزن است که به هیچ وجه قابل کنترل نیست. ظاهر مردم فریب این پسران گُل مانع از دیدن سوء ظن عمیق آنها به زمین و زمان میشود، از خود می پرسیم: در چنین شرایط بگیربگیری، چگونه میتوان درحریم خود و در ایران امنیت داشت؟

شروع سریال با اختلاس آقازاده است.  آقازاده در هواپیمای پرواز خارجی نشسته است و هواپیما پُر از مسافر  و بر فراز آسمان ایران، به نظر میرسد این گروه امنیتی از هیچ قانونی پیروی نمی کند و به هیچ قانون کشوری و یا بین المللی آشنا نیست.  برای آنها اینترپل معنایی ندارد. این افراد بدون خشونت و بدون اسلحه  بر خلاف قوانین بین المللی با تحت تعقیب قرار دادن هواپیمای خارجی توسط دو جت جنگنده و تهدید خلبان موفق میشوند هواپیمای خارجی را در فرودگاه تبریز مجبور به فرود کنند! سپاه دارد امکانات و توانایی های خود را به نمایش می گذارد. گرچه زلزله زدگان سر پل ذهاب پس از چند سال هنوز چشم به راه کمکهای دولت و برادران سپاهی هستند.

برای رفتن به فرودگاه مهرآباد از میدان آزادی می گذریم. میدان شهیاد سابق یا میدان آزادی  فعلی تنها بنایی که سمبل تهران است. چرا در چهل سال گذشته حکومت آخوندها سعی نکرده است که بنایی به یادگار برای آن شهر بزرگ بسازد؟ بنایی که نماد تغییر رژیم و سیستم در آن کشور پهناور باشد. به وضوح می بینیم که این رژیم فقط به ساختن امامزاده عین و غین اقدام کرده است و جز ویرانی ارمغانی برای ملت نداشته است.

بازجوی اصلی با اتیکت و حقوقدان است، او همیشه بازجویی را با ذکر حقوق قانونی متهم و تفهیم اتهام آغاز می کند و این فیلم ۱۰۰ در ۱۰۰ مستند است! و باور بفرمایید در زندان یا «هتل» خبری از شکنجه نیست! بازجویی سپید است. پس اعترافات زندانیان فشافویه و زندان قرچک ورامین و قربانیان کهریزک و اعترافات این همه جوان را چه می گویید؟ زهرا کاظمی چرا و چگونه کشته شد؟ بی گمان چون متهم آقازاده است، و پای پول کلان در میان است نوع رفتار بازجو عوض میشود؟ آیا با همه متهمان اینگونه رفتار میشود؟ مگر ستار بهشتی کارگر وبلاگ نویس که بازجویش در دادگاه به صراحت به زدن او تا سرحد مرگ اعتراف کرده زیر شکنجه کشته نشد؟ یا با علیرضای ۲۱ ساله، علیرضا شیرمحمد علی در زندان فشافویه هم همین طور رفتار شده که با این آقازاده؟ اظهارات سپیده قلیان و اسماعیل بخشی را نشنیده و نخوانده اید؟ اظهارات مازیار ابراهیمی برای اعتراف اجباری به قتلی که به او ربطی نداشت و مرتکب نشده بود و اینکه تا چه حد شکنجه شد را نشنیده اید؟

در حال حاضر دستور داده اند در ایران مجالس عروسی زنانه و مردانه بشود. در حالی که در سریال می بینیم فاطمه کاماندوها مانند اورسلا آندروس ترک موتور ژان پل بلموندو می نشینند و به مأموریت بالاتر از خطر میروند. دو مأمور، محمد و عطیه، در بیرون با هم شام می خورند. بعداً پی می بریم آنها نامزد یا عقدکرده یا «همسر بعد از این» هستند.

این جوانان به زبانهای خارجی مسلط اند. (عطیه زبان عبری بلد است و ترجمه می کند) اغلبشان انگلیسی یا دو سه زبان می دانند. بچه مکتبی هایی که کامپیوتر و اینترنت را کشف کرده اند مدام پشت کامپیوتر می نشینند از نمایش مدرنیت خود بسیار خشنودند.

آنها دنبال چه می گردند؟ ترس از جاسوس، ترس از نفوذی، ترس از دشمن خارجی، این پارانویای نفوذی یک طرف و این همه خطا؟ فاشیسم هیتلری در آلمان فقط سیزده سال طول کشید گرچه نازیسم هیتلری اقتصاد آلمان را تعالی بخشید اما فاشیسم دینی آخوندها در چهل سال گذشته ایران و اقتصاد ایران را ویران کرد و هنوز هم ادامه دارد و اکنون برای بقای خود با بودجه های نجومی فیلمهای پروپاگاندا میسازد.

 باید به آنها گفت: « نفوذی شما هستید! شما از دیوار سفارتخانه خود را بالا کشیدید و ملتی را به گروگان گرفتید و پرچمی را به آتش کشیدید! شما به هیچ قانونی و به هیچ مرامی وفادار نماندید. شما ایران را ویران کردید. شما گروگان گیری و مبادله و اخاذی را تنها راه تغذیه و بقای خود می دانید و ملتی را جان به لب کرده اید. دروغ تا کجا؟ دو تابعیتی شما و فرزندانتان هستید؛ با شما هستم،  از آقای رئیس جمهور امنیتی بگیر و بیا تا صد و بیست مدیر دیگر که در رأس قدرت نشسته اید، شما دو تابعیتی ها: رهبر عظما را نمی گویم در دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو درس جاسوسی و تروریسم را زیر نظر کا گ ب آموخته است. نع این را نمی گویم. بلکه می گویم: شما ایراندوست نیستید. شما سرمایه های ایران را روانه یمن و لبنان و عراق و فلسطین و سوریه کردید و سفره مردم ایران را هر روز خالی تر از روز پیش کردید. شما هرگز برای منافع و بقای ایران تلاش نمی کنید. شما نه تنها دریای خزر را تقدیم پوتین کردید بلکه این بار به نام اجاره می خواهید بندر چاه بهار را از کیسه خلیفه به روسیه ببخشید. و این فیلم هم سند دیگری است از خیانت شما دروغگویان به ملت ایران.»

یک نکته اساسی را باید حکم قضیه بدانیم، همه جای دنیا افراد بیگناهند مگر اینکه جرمشان ثابت شود؛ اما در ایران برعکس، همه گناهکارند و باید بیگناهی خود را ثابت کنند پس کافیست به دلایل واهی برای آن شخص جرمی بتراشند و مثلاً او را به جرمی مانند «جاسوسی» متهم کنند، دیگر کلکش کنده است. مثال واضح زندانی کردن عباس امیرانتظام است که نماینده و سخنگوی دولت موقت بود اما اتهام «جاسوسی» برای آمریکا او را به قدیمی ترین زندانی سیاسی پس از انقلاب تبدیل کرد.

پیش از این نوشته بودم که محصولات هنری و سینمایی حکومت آخوندها صرفاَ عقیدتی است و شخصیت سازی به روال معمول در آن وجود ندارد بلکه هر فرد بیانگر عقیده ایست. فیلم از تولیدات فرهنگی و هنری سپاه است. افراد و دیالوگهای فیلم نیز برای بیان پیام عقیدتی فیلم خلق شده اند. جای تعجب نیست اگر پیش از خطبه نمازجمعه مشهد بازیگر و تهیه کننده و کارگردان این فیلم سخنرانی کنند. این سریال پروپاگاندا با بودجه ای سنگین و نجومی در چهار کشور ایران – ترکیه – چین  و آمریکا می گذرد. هدفش مغزشویی جوانان است. هدف من هم شفاف سازی است و این که بنویسم چرا گاندو بوی گند میدهد.

در این سریال آموزش عقیدتی به صورت مبحث یا مقاله ای تکه تکه شده نمایانگر میشود. بطور مثال محمد مبحثی را مطرح می کند و مخاطبش در تأیید حرف او می گوید: «درسته» و آقای عبدی یا محمد به توضیحاتش ادامه می دهد و شخص مقابل گفته او را تکمیل می کند.

در بخش های دوم و سوم ما با بهرامی عکاس و منتقد تئاتر در عکاسی سینا آشنا می شویم که بعد همگی دستگیر می شوند. از سمانه سلطانی، بازیگر جوانی که در فیلم مستند سی ان ان درباره ایران به عنوان فردی عادی معرفی شده و در عکاسی سینا دستگیر شده بازجویی میشود. محمد عکس گُلی را از فیسبوکش برداشته به دقت نگاه می‌کند و در انعکاس روی عینک آفتابی گلی، عکس مردی را می بیند. آن شخص آلن بیکن (آلن ایر) سفیر آمریکا در دوبی است و این عکس مدرک ارتباط گُلی با او و جاسوسی اش برای سیا و آمریکا میشود. با گُلی و مرجان که زیاد مهمانی می دهند و با خارجی ها و پولدارها معاشرت دارند و در شکار افراد پولدارند آشنا می شویم.

قسمت چهار و پنج با مهندس بهروز کاظمی و معاملات غیرقانونی او آشنا می شویم که به دلیل تحریم ها البته دولت مروج این خرید و فروش های غیرقانونی یا دور زدن های قانون است. این بار سعید در هیئت خریدار، مهندس شهریاری می خواهد از او قطعات نظامی بخرد. بهرامی در زندان به تقلید از آنتونی هاپکینز در فیلم «سکوت بره ها» گوش سینا امینی، هم سلولی خود را می کند و این جوانان معصوم امنیتی سپاه مشغول تماشای زنده یا فیلم لایو کوبیده شدن سر سینا به لگن توالت هستند موفق نمی شوند او را از چنگ هم سلولی اش نجات بدهند و سینا که دچار ضربه مغزی شده می میرد.

یادمان نرود که به ادعای نویسنده فیلمنامه بر اساس وقایع حقیقی و آدمهای حقیقی نوشته شده است و مستند است و مبادا فکر کنیم که آنها دارند بر اساس منافع خود موج سواری و داستانسرایی و سیاه نمایی می کنند. آیا شما خبری مبنی بر کندن گوش یک زندانی توسط یک زندانی دیگر خوانده یا شنیده بودید؟ آیا زهرا کاظمی نیز به همین شیوه در زندان مورد حمله قرار گرفت که بر اثر خونریزی مغزی درگذشت؟ اگر فیلم مستند است الگوی شخصیت بیمارگونه بهرامی چه کسی بوده است؟

بعداً مدعی میشوند که ناسلامتی بهرامی منتقد تئاتر بود و از او توقع نداشته اند! رسول می گوید: «هیتلر هم نقاش بود» و چون حاج آقا عبدی متخصص هنری هم هست اضافه می کند: «نقاش خوبی هم بود» و بحث هنری مأموران امنیتی یا همان لباس شخصی ها بالا میگیرد. در پایان بخش چهارم تصویر مایکل ظاهر میشود، هنوز او را نمی شناسیم.

بخش پنجم به بازجویی سپید از فردی که گواهی فوت آیدین ستوده را در پرونده عوض کرده اختصاص دارد. او چهره بهروز کاظمی را شناسایی می کند. در هنگامی که رفت و آمد دخترها را زیرنظر دارند یکی از مأموران می گوید: «اینم در تله افتاد» نگاه سنتی محمد بر همه چیز غلبه دارد، نگاهش از جوابش پیداست: «شرباف زرنگتر از اون بود که گرفتار یه زن بشه» در یک فرصت مناسب، ثریا خدمتکار گُلی شماره تلفن دوم گُلی را برای مأموران میفرستد.

بازجوی اعظم همیشه بدون کوچکترین تماس بدنی با متهم بازجویی را آغاز میکند. بازجو یکسوی میز می نشیند و دوربینی روی میز میگذارد و مثل فیلمهای خارجی به متهم یادآور میشود: «هر حرفی بزنید ضبط می شود.» فیلم است دیگر. آن دوربین کوچک هم برای نمایش است دیگر. هیچ نوع شکنجه و تهدیدی هم در این سریال در کار نیست. بازجو بیشتر به روانشناس و متخصصی بزرگ که از حرکات متهم به خُلقیات درونی او آگاه می شود معرفی میشود. انگار بازجو زبان بدن و حرکات بدن را می شناسد و قادر است همه چیز را پیش بینی کند.

مأموران پژوهشگر هر از گاهی و یا در پایان هر بخش در میان آدمهای مختلف به تصویر مایکل هاشمیان برمی خورند و از خود می پرسند: این مرد کیه؟ نه واقعاً این مرد کیه؟ گروه در جستجوی یک شکار چاق و چله است به بهانه های مختلف وارد خانه های افراد مشکوک می شوند و شنود و دوربین کار می گذارند و مدام در حال تماشای فیلم و کنترل آنها هستند. این پسران گُل سالم و چشم پاک اهل هیچ چیز نیستند و مدام کار می کنند و زاغ سیاه مردم را چوب می زنند و خیلی که بخواهند تفریح کنند به شکل کودکانه ای با خوردن یک پاکت چیپس حال می کنند.

در بخش ششم در غیاب گُلی با همکاری ثریا خدمتکارش، وارد خانه میشوند و شنود و دوربین کار می گذارند.

در بخش هفتم دکتر فرمند از خاطرات جبهه اش برای آقای عبدی میگوید تا یادمان نرود که هشت سال کشور دستخوش جنگی فرسایشی و ویرانگر و بیحاصل بود و آن همه جوان قربانی جنگ شدند. آن جنگ خانمانسوز برای سپاه مقدس بود. در این بخش معمای «همون که فارسی رو خوب حرف نمیزنه» رمزگشایی می شود. در این بخش می بینیم که از مرکزشان در تهران دارند بازار اصفهان را رصد می کنند و در شکار ادوارد هستند تا در لحظه مناسب به دامش بیندازند و به تهران منتقل کنند.

بخش هشتم به گمانم با مزه ترین قسمت سریال است. آنجایی که در اصفهان شهر توریستی دنبال جاسوس هستند و یکی کلید یو اس بی را می سُراند روی چرخ لبو فروش و بدینسان مموری میرود توی لبو! با حضور مایکل و طنز و لهجه شیرینش سریال کمی متمرکز میشود.

در این بخش نمایشی محمد به رئیس اش می گوید که برای کار گذاشتن شنود در خانه مرجان باید وارد خانه همسایه اش خانم بیتا محبوبی که پرستار شب است شوند و آقای عبدی اصرار دارد که حتماً باید از او رضایت گرفت. البته در سایر مواردی که شنود می گذارند رضایت صاحبخانه لازم نیست و فقط این رضایتنامه جهت فیلم کردن و راضی کردن تماشاگران سریال است.

ثریا کودک عقب افتاده و معلولی دارد و متوجه می شود که خانم مأمور اطلاعاتی به مرکز نگهداری فرزندش رفته و کمک مالی کرده و برای همین ثریا از او تشکر می کند. خانم فهیمی مأمور امنیتی به مددکار شبیه است اما او چرا پیش از اینها به کودکان معلول کمک  نکرده بود؟

در بخش نهم سریال آنها افراد متفاوتی را به عنوان جاسوس گرفته اند و در سلول های انفرادی نگه می دارند و از طریق دوربین مدام آنها را زیر نظر دارند. به خانه خانم پرستار همسایه گُلی میروند و از آنجا به گفتگوی داخل مهمانی گوش می دهند و آنها را زیر نظر دارند.

مهمانی های مرجان و گُلی و پوشش زنان ایرانی در این فیلم حکایتی دارد. لباس مهمانی و لباس شب زنان مخلوطی از مانتو و روسری و کلاه و عمامه و عباست! گُلی در داخل خانه بارانی می پوشد و مرجان همیشه دو روسری بر سر دارد. این هم از مستندات این سریال برای صدا و سیمای میلی است؛ لابد یک روسری برای صدا و یک روسری هم برای سیمایش.

محمد در دقیقه شانزده بخش نهم به رئیس و زیردستانش اعلام می کند که باند بزرگی از جاسوسان که در سطح شخص اول هشت سفارتخانه رفت و آمد دارند و در مجالس صاحبان مشاغل و تولیدات و صنایع داخلی حضور دارند را کشف کرده و مایکل هاشمیان فردیست که همه جا هست، او قصدش جاسوسی در مسایل اقتصادی کشور است.

محمد که رهبر تیم عملیاتی است ایده کلی و مانیفست عقیدتی خود را کم کم بیان می کند: «دنیا دشمن اقتدار ماست…» و «آمریکا قصد براندازی دارد» و سپس برای زیردست خود (و در واقع خطاب به ما) به تشریح و آموزش نظریه «معیشیتی- هسته ای» می پردازد و سپس دقیقه (۱۶:۰۰) :« آمریکا می خواهد با اعمال تحریم ها و وارد کردن فشار اقتصادی بر مردم نهضت گرسنه ها را به راه بیندازد تا نارضایتی اقتصادی جای خود را به نارضایتی مدنی بدهد. آمریکا می خواهد با اعمال تحریم ها در عین حال به محدود کردن انرژی هسته ای بپردازد اما ما نباید کوتاه بیاییم.» پیش از این که نظریه «معیشتی- موشکی» را توضیح بدهد دقیقه (۱۷:۵۰) مخاطبش گیج شده چون نمی تواند ارتباط اینها را با هم مثل نسبت خانم شقایق با آقای گودرزی بفهمد، نگران نباشید شما در این گیجی تنها نیستید. همه اش تقصیر آمریکاست.

در دقیقه ۲۳ هذیانات ذهنی نویسنده یا نظری یا آموزشی محمد و رئیس اش آقای عبدی به اوج می رسد و بدون در نظر گرفتن تاریخ و عامل «زمان»، طالبان و القاعده و داعش و نماینده سازمان ملل در کمیته حقوق بشر و زرقاوی (تاریخ فوت ۷ حون ۲۰۰۶) و ملاعمر و بن لادن (تاریخ فوت ۲ می ۲۰۱۱) را قاطی پاتی می کنند و دونفری کلی پرت و پلای بی ریشه و بی اساس به خورد مردم می دهند. آنها از دو شاخه شدن القاعده در عراق و سوریه حرف می زنند! این دو سیاستمدار دانشمند درس عقیدتی خود را با جمله ای از ریچارد هندرسن (این آقا شیمیدان است!) هر دو یک صدا به پایان میرسانند: «خاورمیانه یعنی ایران! و ایران هم یعنی دردسر!» حالا چه ربطی داشت این همه فضل فروشی بی اساس؟ شما پیدا کنید پرتقال فروش را؟ بخش نهم پُر است از نظریه پردازی بیخود و بی پایه و بی مایه و خیلی قاطی پاتی است چون باز برمیگردیم به جستجوی آیدین ستوده و کشف ارتباط او با سازمان امنیت فرانسه و شما هم همچنان بگردید تا پیدا کنید پرتقال فروش را.

در بخش دهم در ابتدای این بخش مایکل توسط محمد به ما معرفی میشود. او زندگینامه مایکل را در جلسه گزارش می دهد. بهرامی در زندان کلافه شده و جوش آورده است. آظهار نظر بازجوی اعظم امنیتی را بشنویم: «ممکنه دست به خودکشی بزنه!» بهرامی دست خود را مجروح می کند. بازجو به مأموری هشدار می دهد:«از این لحظه به بعد مسئولیت جونش با ماست، مراقبش باشید» پزشک قسم خورده زندان به بهرامی می گوید: «شیطوون خودت رو مجروح کردی که بگی شکنجه شدی.» به گفته پزشک مزدور سپاه شکنجه در زندانهای ایران حقه ایست که دیگر هیچ خریداری ندارد.

سرپرست و مدیر بازجوها، سرداران سابق جبهه های جنگ هستند که در آستانه بازنشستگی به سر می برند؛ آنها یا اینها نسل پدران محمد هستند. بازجوی اعظم در قسمت آخر برای حاج آقا عبدی رفیقش درددل می کند. او منتظر بازنشستگی است تا به روستا برگردد، اما تا آن زمان بایست به وظیفه خود که بازجویی از این همه جاسوس است بپردازد، البته تدریس در دانشگاه هم دورانی است که افسوس آن را دارد. معلوم نیست چرا یک استاد دانشگاه آمده بازجو شده؟ مگر در کاگ ب، وگرنه هیچ استاد دانشگاهی کار فرهنگی و تدریس را رها نمی کند تا بیاید و بازجوی سپاه بشود. دروغ تا کجا؟

سعی شده است به نسل مدیران و سرپرستاران محمد در اطلاعات نقشی خردمندانه و عرفانی و فیلسوفانه و معنوی داده شود. البته زن ستیزی آن لبریز است چنانکه در هنگام بازجویی از گُلی در بخش یازده بازجو جوش می آورد و صدایش بالا میرود و خطاب به او می گوید: «سوابق شما نشان میدهد که اصلاَ هیچ سواد و درک درستی برای تحلیل مسائل سیاسی ندارید و اصلاَ موضوع صحبت ما این نبود. شما نه ابزارش را دارید و نه درکش را!… برامون از مهمونی هاتون بگین» مگر برای مخالف سیاسی شدن باید مدرک خاصی داشت؟ یک کارگر بیسواد میتواند بزرگترین مخالف شما باشد. این گونه حرف زدن از یک بازجو بعید است. بازجو مگر از سابقه گُلی چه میدانست؟ تا حرف نزده بود بازجو نمیدانست که گُلی پیش از این گالری داشته است.

پس از بازجویی با قول همکاری گُلی را دم خانه اش رها می کنند. البته پیش از این از طریق ثریا خدمتکارش خبر می گرفتند و دوربین کار گذاشته بودند. حاج آقا عبدی به محمد می گوید:«محمد این خانم ارزشش را ندارد که نگهش داریم»

در بخش ۱۲ – می بینند ادوارد دانز یا توریست خارجی دارد فارسی حرف میزند. او از بهرامی میخواهد در اولین فرصت به خانواده اش خبر بدهد. به او می گوید به میدان فردوسی برود و زیر تابلوی وسط میدان یک سیم- کارت است که بردارد و با آن خبر گم شدن او را بدهد. به او می گوید:« در صورتی که آزاد بشوم کاری میکنم که دنیا بفهمد تو اینجایی» و بهرامی به او پاسخ می دهد: «فرقی نمی کند. وقتی تو زندانی اینا هستی فرقی نمی کنه دنیا بداند توکجا هستی؛ چون اینا به هیشکی جوابگو نیستند» (دقیقه ۲۹) و مغز تماشاگر پیام را در لایه های پنهان مغزش دریافت میکند تا خوف برجانش چیره شود.

راستی حالا مگر جا قحط بود که وسط میدان شلوغ فردوسی؟ مگر اینکه بخواهند برای مرحوم ابوالقاسم فردوسی هم پرونده سازی کنند! محمد دلیل ارتباط پرونده مایکل با ادوارد را «نبودن مدرکی علیه این دو و حرفه ای بودن این جاسوسان» میداند. محمد به میدان فردوسی میرود و سیم- کارت زیر تابلو را پیدا می کند و فعال می کند و از آن طرف مأموران امنیتی چون در آپارتمان روبروی مایکل برای مشاهده و فیلمبرداری و شنود مستقر شده اند می بینند که او پیامی دریافت کرد. آنها اول یک پهپاد (پرنده) می فرستند اما پهپاد بی اثر است چون پنجره های آپارتمان مایکل با سیستم عایق و حرارتی پوشانده شده است و با نزدیک شدن پهپاد زنگ خطر آتش سوزی به صدا در خواهد آمد. در نتیجه آنها محبورند از همان آپارتمان روبرو مایکل را زیر نظر بگیرند.

آپارتمان خالی برای مأموران امنیتی موقعیتی است، یک مأمور امنیتی خود را دکتر معرفی کرده بود و در یکی از همین خانه ها ریحانه جباری را مورد تجاوز قرار داده بود. البته این جوانان همگی نجیب و چشم و دل پاکند و لابد فجایعی مانند قتل فریناز بر اثر تعرض یک مأمور امنیتی در اتاق هتل نیز شایعه بوده است! یک مأمور زن و یک مأمور مرد با یک کالسکه که درون آن عروسکی با کله خوک است به آپارتمان می آیند و به ظاهر در آنجا مستقر می شوند تا مواظب مایکل باشند.
در بخش ۱۳ – گُلی جاسوسی می کند و سعی می کند از دوستش مرجان اطلاعاتی راجع به چگونگی و علت مرگ آیدین ستوده را به دست آورد.

بخش ۱۴ –  بهرامی به دکتر زندان پیشنهاد پنجاه میلیون تومان رشوه در برابر زدن یک تلفن میدهد. بهرامی هنگام غذا متوجه میشود توی بشقاب غذایش میکروفیلمی درون یک کپسول لای پلو است!

در این سریال اینطور تلقین می شود که تمام دنیا جاسوس اند و جاسوس می فرستند و نفوذی دارند. همانطور که حاج آقا عبدی گفت بالای قله ایستاده اند و خودشان را نمی بینند که دارند هنرنمایی خود را نشان می دهند که چگونه جاسوس می فرستند توی خانه مردم، و انگار نه انگار که همه جا نفوذی دارند و هم مستخدم خانه و هم خانم خانه را وادار به جاسوسی برای خود نموده اند. یک جایی محمد تمرکزش را از دست میدهد و آن هنگامی  است که شک کرده است که یکی از خودشان اطلاعات را رد کرده است.

امنیتی ها از یک مرد کُره ای می خواهند که به ترکیه برود و اجناسی را برایشان تحویل بگیرد و به ایران بیاورد. و این هم نشاندهنده استفاده سپاه از افراد ملیت های دیگر برای مأموریت ها و سرپوش گذاشتن بر اهداف غیرقانونی شان است. بی مسئولیتی و نژادگرایی و استفاده ابزاری از اقوام و نژادها و ملتهای دیگر را می بینید. مرد کُره ای می گوید که خیلی خطرناک است و در صورت دستگیری نمیخواهد به کشورش برگردد. سعید با او چانه میزند: « دو سال زندانی می شوی و در این مدت خرج و مخارج خانواده ات با ما.»

اجیر کردن مزدورانی از ملیت های دیگر برای انجام مأموریت ها و یا ترور مخالفان در خارج از کشور یکی از روشهای دیرینه حکومت آخوندهاست و این هم سندی پر افتخار از این شیوه آخوندپسند. مشهورترینشان انیس نقاش، تروریست لبنانی است که  در ترور شاپور بختیار در سال ۱۳۵۹ ناموفق بود. انیس نقاش با توجه به اینکه دو فرانسوی در این ترور کشته شدند او در فرانسه زندانی بود تا این که پس از شش سال مورد مبادله با دولت ایران قرار گرفت و به ایران رفت.

قاتل حقیقی شاپور بختیار و سروش کتیبه، علی وکیلی راد است که در فرانسه به حبس ابد محکوم شد و پس از ۱۹ سال در برابر گروگانگیری فرانسویان سرانجام با ایران مبادله شد و به ایران بازگشت و در سال ۱۳۸۸ با حلقه گل در فرودگاه به استقبالش رفتند. حکومت آخوندها با حزب الله لبنان و دیگر گروه های تروریستی منطقه در زمینه گروگانگیری همکاری دارد. داوود صلاح الدین یا دیوید بلفید تروریستی بود که در سال ۱۹۸۰ علی اکبر طباطبایی را در آمریکا به ضرب گلوله به قتل رساند و به ایران فرار کرد. این شخص سپس در «سفر قندهار» فیلمی به نویسندگی و کارگردانی محسن مخملباف ۱۳۷۹ به عنوان بازیگر ظاهر شد.

این سریال به خوبی نشان می دهد که مأموران امنیتی ایران چگونه شیوه های روسی جاسوسی را مو به مو اجرا میکنند و شادمان از آموخته های خود توسط کاگ ب دارند مهارت هایشان را به نمایش می گذارند تا به قول خودشان «اقتدار» خود را نشان دهند. پیش از این گفتم ایدئولوژی یه صورت تکه تکه بین گفتار محمد و همکارانش پخش شده است. یعنی یکی مبحثی را شروع می کند و دیگری می گوید:«دقیقاً» و سومی مثالی میزند و یا می پرسد «چرا؟» و چهارمی یا محمد ادامه می دهد و «تئوری توطئه» را مطرح می کند و داستانی به هم می بافد.

حضور مایکل هاشمیان و شیوه بازی و کلمات و طنز خاص او که برگرفته از نوشته ها و خاطرات «جیسون رضاییان» است بخش دوست داشتنی سریال است؛ چرا که بازیگر حرکات و رفتار و لهجه او را بازآفرینی کرده است. گرچه سعی میشود از مایکل تصویری خشن و زنباره و خوشگذران داده شود اما زنده دلی او و شوخ طبعی رفتاری او بر همه چیز غلبه می کند و وقتی در بخش پانزده مایکل با بهروز دست به یخه میشود زیاد ناراحت کننده نیست؛ او خطرناک به نظر نمیرسد.

تا یادم نرفته بگویم بخش سینمایی امنیتی ها و سپاه و وزارت اطلاعات از بروبچه های تئاتر و سینما که به صورت سربازان گمنام امام زمان و ناشناس با آنها همکاری می کنند فعال شده است و این از عملکردشان پیداست. بازی و داستان نویسی و سناریو نویسی و فیلم سازی سفارشی به شیوه شوروی سابق از تولیدات آنهاست. گاهی نیز ملت را فیلم می کنند. این برداشت شخصی بنده پس از دیدن نتایج این گونه کارهایشان است. پس مانورها یا رزمآزمایشی های نمایشی سپاه ادامه دارد.

در بخش ۱۶ – بهرامی پیش از خوردن کوفته دستپخت امنیتی ها؛ رگش را زده،  بعد از داخل آمبولانس در پارکینگ بیمارستان فرار می کند. کدام جاسوس زندانی امنیتی در حالی که مجروح بود و رگ گردنش را زده بود توانست از بیمارستان بگریزد؟؟؟؟ اینجا دیگر بالاتر از خطر نیست بلکه بالاتر از چاخان است!!!!

بخش ۱۷ – دکتری که به جاسوس ها کمک می کرده را به دستور مرجان می کشند. مرجان از کجا دستور گرفت؟ مگر رابط او بهروز کاظمی نبود؟ یا چطور شد که حکم قتل دکتری که کارهای آنها را تا به انجام میداده و روزی لو میرفته است فوری رسید؟ از طریق شیوه بازگشت به گذشته معلوم میشود دکتر زندان به ظاهر با بهرامی همکاری کرده و در واقع جوانی که مأمور حمل غذا در داخل زندان بوده رابط بهرامی بوده است و البته آنها همه چیز را پیش از آن که اتفاق بیافتد می دانسته اند.

مرجان به گُلی مشکوک شده و گُلی را در پارک تعقیبب می کند. خانم فهیمی زود باخبر میکنند او با گُلی آشنایی نمیدهد.

خواندن رمز: جوانان زحمت کشی که از صبح تا شب سر کارند و پشت کامپیوتر و خوراکشان یا همان غذای زندان است و یا در بیرون نان و پنیر و یا حداکثر تخم مرغ نیمرو. این جوانان نمازخوان باهوش هنگامی که میکروفیلم بهرامی به دستشان میافتد با استفاده از جدول مندلیف آن را رمزگشایی می کنند و پاسخ می دهند.

مایکل به استانبول میرود و رسول هم در تعقیبش راهی ترکیه می شود. امیر هم در هیئت کارمند آژانس مسافرتی خود را به استخدام شرکت مایکل و شرکا درآورده است و از نزدیک جاسوسی می کند از سفر او با خبر میشود. مصطفی، رابط رسول در ترکیه توقیف میشود و رسول فراری میشود. رسول با گریم تغییر قیافه  میدهد و در خانه حسام، دوستش در ترکیه مخفی است.

بخش ۱۹ – گُلی کاسه گرمتر از آش شده، و بدون دستور امنیتی ها وسایل مرجان را می گردد. از سوی دیگر گروه جستجو داخل یک مجله تبلیغاتی میکروفن میگذارند و درون خانه ای که بهرامی پنهان شده میاندازند. آنها هم چون جاسوسان حرفه ای و کارکشته ای هستند مجله را برمی دارند و می برند توی خانه تا همه گفت و شنودهایشان بهتر شنیده شود.

بخش ۲۰ – رسول تغییر قیافه داده است. حضور زنان بی حجاب در خارج از کشور با کلاه گیس نشان داده میشود. در حالیکه استفاده از کلاه گیس توسط زنان مسلمان برای پوشاندن موی حقیقی شان ابتکار زنان مسلمان ترکیه بود. با این استدلال که موی مصنوعی یا موی پلاستیکی همان تأثیر موی حقیقی را ندارد، به جای روسری با کلاه گیس موی خود را می پوشاندند. البته در ایران زن حتا اگر کچل هم باشد باید با روسری سرش را بپوشاند! حالا چرا؟ چون خودشان بهتر از هر کسی می دانند که حجاب وسیله ای برای اسارت زن است.

بخش ۲۱- این بخش خیلی شلوغ پلوغ است. این بخش با شناسایی جسدی توسط محمد آغاز می شود. قضیه آیدین ستوده و معمای «گرگ» و مجاهدین و  یک میلیون دلار مفقود شده و معماها و چیستان های دیگری که پرونده ها قاطی پاتی می شود و تمرکز داستان از بین می رود؛ تعداد پرسوناژها خیلی زیاد میشود مثلاً دیمتری متولد اوکراین! خانم نماینده حقوق بشر برای بازدید زندانها می خواهد به ایران بیاید. مصطفی توسط پلیس ترکیه بازجویی میشود.

در ترکیه مأموران مدام از دست مأموران امنیتی ترکیه فراری هستند در حالی که در عالم واقع روابط سپاه و امنیتی ها با میت ترکیه بسیار حسنه است و با هم همکاری دارند و ترورهای خارج از کشور حاکی از این امر است و در این فیلم قضیه واژگون نشان داده شده است.

رسول در مأموریتی بالاتر از خطر، وارد اتاق مایکل در هتل میشود و به کامپیوتر او دسترسی پیدا می کند و تمام اطلاعات را بیرون می کشد و بیرون میاید اما بر اثر عجله، کابل رابط کامپیوتر در اتاق مایکل جا میماند.

بخش ۲۲-  محمد با یک کلک مرغابی از دفتر مرکزی در تهران کاری می کند که آژیر خطر آتش سوزی در اتاق مایکل به صدا درمی آورد، سپس از طرف هتل به مایکل تلفن میزند و این را اختلال سیستم میداند و الان یک تکنسین برای درست کردنش به اتاق او خواهد فرستاد. بعد رسول برای ساکت کردن صدای زنگ خطر به عنوان تکنیسین به داخل اتاق می رود و مایکل، آن جاسوس مهم و حرفه ای خاورمیانه و جهانی هیچ نمی فهمد و اصلاً مشکوک هم نمیشود و رسول پیروزمندانه کابل رابط را برمیدارد و از اتاق بیرون میاید.

محمد در جلسه عمومی اعلام می کند که عملیات از «فاز تحقیقاتی» وارد «فاز عملیاتی» میشود!

مرجان به گُلی مشکوک شده و همین را به کاظمی می گوید و آنها دامی برای او پهن می کنند که گُلی در دام می افتد، اما باز در نیمه راه به او خبر می دهند و گُلی منصرف میشود و برمیگردد.

بخش ۲۳- امیر در آژانس جاسوسی می کند و متوجه میشود که مایکل و فرزانه میخواهند  باهم به آمریکا بروند. بهرامی کلافه است و با فرهاد دعوایش می شود و وسط دعوا میکروفن را پیدا می کند.  مأموران برای دستگیری آنها برای اولین بار مسلح میشوند و به سراغ آنها می روند.

بخش ۲۴- بهرامی در بیمارستان خودکشی می کند. استدلال مأمور امنیتی را در مورد خودکشی بهرامی بشنویم: « دیر یا زود خودش را می کشت. راهی جز این نداشت. او یک مهره سوخته بود. میدانست که اطلاعاتش به درد ما نمی خورد.» آیا در مورد مرگ کاووس سیدامامی هم همین را می گویید؟ راستی در مورد سعید امامی نگفتید چرا و چی شد که با واجبی خودش را کشت؟ راستی سعید امامی که از خودتان بود.

بخش ۲۵- مایکل با کلارا دوست دختر سابقش دیداری دارد.  در جایی دیگر نظرات مایکل را در مورد تحریم ها می شنویم. بازجویی فرهاد حقی (مهران عربی) را می شنویم. او در قبال تخفیف مجازات شل میشود و با مأمور امنیتی همکاری می کند. فرهاد متهم است که دانشجویان خبرنگاری را شناسایی  و به قصد تعلیم جاسوسی برای مایکل جذب می کرده است. محمد به مأموریتی به چین می رود! مایکل به کاخ سفید میرود. معاون رئیس جمهور به او می گوید که او اولین سفیر آمریکا در ایران پس از براندازی خواهد بود.

بخش ۲۶- سیما عزیزی، خواهرزاده رئیس جمهور، نامزد سابق آیدین ستوده از آب درمی آید و دستور توقیفش را می دهند.

بخش ۲۷- اعترافات سیما عزیزی را در مورد آیدین ستوده و ارتباط آیدین با سازمان مجاهدین را می شنویم. خانه گُلی مهمانی برپاست. مایکل به ایران برگشته است.

بخش ۲۸- بعد از یک سری موش و گربه بازی، دستگیری مایکل در پارکینگ خانه اش.

بخش ۲۹- زندانی شدن مایکل، مایکل غذای زندان را دوست ندارد. او «پیتزا» و «هات داگ» می خواهد. اما مأموران همه از غذای زندان می خورند. آنها می گویند غذای زندان خوب است.

محمد شخصاً از مایکل بازجویی می کند. او و مایکل با هم یک دوئل چند زبانه دارند. این بخش بزرگترین مانور یا رزمآیش فیلم در جهت نمایش توانایی های مأموران اطلاعات سپاه است. محمد نشان می دهد که آنها فرزندان شهیدان هستند و مسلح به دانسته های بسیار، از جمله چندین زبان می دانند و از خواب و خوراک و خانواده خود می گذرند؛ آنها با مسئولیت بسیار از صبح تا شب و از شب تا صبح کار می کنند.

محمد در جلسه  به عنوان مدرک عکس بسته ای آدامس خارجی را نشان می دهد.(از عکس های مریم)

بخش آخر- این بخش نحوه مبادله مایکل هاشمیان (البته در عالم واقع چهار نفر دو تابعیتی بودند یعنی جیسون رضاییان و امیر میرزایی حکمتی و سعید عابدینی و نصرالله خسروی که در این فیلم سه نفر دیگر به کل حذف میشوند) در مقابل یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار (پول فروش نفت ایران برای خرید تسلیحات بلوکه شده در آمریکا) به صورت پول نقد در دوران ریاست جمهوری اوباما نشان می دهد. این فیلم مستند نشان می دهد که سپاه مبادله را انجام داده و (به روایت سپاه یک میلیارد و پانصد میلیون دلار) پول را نقد دریافت کرده است. از آنسو آمریکا نیز هفت ایرانی دو تابعیتی به اسامی  نادر مدانلو و بهرام مکانیک و خسرو افقهی و آرش قهرمان و تورج فریدی و نیما گلستانه و علی صابونچی را که در آمریکا زندانی بودند در این مبادله آزاد کرد که سپاه در این مستند مورد سکوت می کند.

هرگز نفهمیدیم سرنوشت این پولها چی شد؟ درست مثل خبر دستگیری سلطان سکه (وحید مظلومین) و سلطان قیر (حمیدرضا درمنی)، که خبرش را با ساز و دهل و نقاره شنیدیم اما نفهمیدیم آن همه پول و دو تُن سکه بهار آزادی چه شد و به کجا رفت؟ (دو تُن سکه بهار آزادی معتدل ۲۴۰ هزار سکه است و نرخ سکه به تاریخ ۲۰۱۹/۰۸/۱۸ برابر با هر سکه چهار میلیون تومان و ۱۵۰ هزار تومان است یعنی با حساب روند سرانگشتی در کل مبلغی معادل بیش از هزار میلیارد تومان) ناگهان شنیدیم این دو نفر اعدام شدند! کنفرانس آقامحمد امنیتی را درباره تحریم ها و فشار بر مردم و سفره های خالی و نبودن دارو را می شنویم. (آخی چه مهربون! اینا این همه پول گرفتند و بالا کشیدند و هیچی نگفتند اما همه اش به فکر سفره خالی مردم و دوا و درمانشان هستند)

در پایان نوبت دستگیری پرستوها و بقیه است خانم فهیمی با تدبیر و مهربان به فکر غذا دادن به تمساح هم هست؛ او ترتیبی خواهد داد که هر روز سر ساعت معین یکی بیاید و به این سوسمار درنده غذا بدهد. آن هم در کشوری که سگها را به جرم نجس بودن می کشند و برای لاشه هر سگ ۲۵ تا ۵۰ هزار تومان جایزه گذاشته اند.

سریال ربطی به واقعیتها و مستندات ندارد بلکه جوابیست به کتاب اخیر جیسون رضاییان «زندانی، ۵۴۴ روز زندانی بودنم در زندانی در ایران» (جیسون صد روز بیشتر از گروگانهای سفارت آمریکا زندانی بوده)، و گاندو پاسخی است به فیلم مشهور«آرگو» و فیلم هایی درباره گروگان ها و انتقادات و برنامه هایی که سپاه قصد تکذیبش را داشته است و یا خواسته با تک تکشان تسویه حساب کند. قسمت آخر پُر است از شعارها و بیانیه های سپاه که همه را از دهان محمد می شنویم؛ اصولاً برای دانستن حقایق باید زبان برعکس را آموخت و حرفهای محمد را برعکس کرد:

پیش از مبادله، مایکل اظهار می کند که خیلی چاق شده و لباسهایش اندازه تنش نمی شوند. {در حالی که برعکس جیسون در کتابش نوشته است که در زندان سپاه سی کیلو لاغر شده است. و برای همین هم بازیگر نقش مایکل برای ایفای این نقش اظهار می کند که به دستور کارگردان سی کیلو خود را چاق کرده است.}

و محمد در جوابش می گوید: اِ پس خوش گذشته! اما ما قالیچه و هدیه و لباس نو نداریم به تو بدهیم. {اشاره به ملوانهای آمریکایی که گروگان گرفته شده بودند و در بازگشت با هدیه بدرقه شدند}

محمد هنگام وداع با مایکل دست نمی دهد: «مایکل تو یه جاسوسی و من ضدجاسوسم.» در حالی که جیسون از یک لحظه انسانی در هنگام وداع حرف زده است} محمد در بخش آخر دمی دست از شعار دادن برنمی دارد و خطاب به یکی از مسئولان که میخواهد از محدوده ای عبور کند که او پاسدار جوانی را مأمور کنترل کرده است: «اگر این بچه ها نبودند الان این مملکت روی هوا بود.»

پایان خوش فیلم به مشهد رفتن و زیارت امام رضای محمد و عطیه و مادر است.

حاج آقا عبدی سعی می کند همیشه حرفهای خردمندانه ای بزند و حالت حکیمانه ای داشته باشد، آقای عبدی در هیئت استاد برای محمد مثال کوهنوردی را زده بود که به بالای قله رسیده است. عبدی گفته بود:« باید به این توجه داشت در بالای قله دیگر چشمان کوهنورد قله و کوه را نمی بیند برای اینکه آن بالاست.» حاج آقا عبدی دل پاک و چشم پاک هی در جشمانش قطره می ریخت چون چشمش تار می دید. آیا قطره چشم در گسترش نقطه دید و نظرگاه حاج آقا موثر خواهد بود؟ آیا حاج آقا به خاطر بودنش در آن بالا بالاها و نزدیکی اش با شکنجه و قتل بود که همه چیز را به درستی نمی دید؟ راستی چه کسانی کورکورانه زندانیان را زیر بازجویی شکنجه دادند؟ یا می دهند؟

پیام نهایی محمد در فیلم به همه این است: «فراموش نکن که ما همیشه هستیم.» آنها یا اینها نیاز دارند خود را ماندنی و ابدی تصور کنند. اما هیچ چیز ابدی نیست. حتا عمر محمد پیامبر اسلام هم ابدی نبود و او در سال ۶۳۲ میلادی در ۶۳ سالگی بر اثر بیماری درگذشت. هیچکس را از مرگ گریزی نیست. حقیقت اینست.

 ۲۰۱۹/۰۸/۲۰Paris