من هم یک نتردام هستم / مهستی شاهرخی

من هم یک نتردام هستم

شکننده ام همچون یک بنای باستانی

با داربست ها و تیرهای چوبی کهنه ام
هر دم در شُرفِ فرو ریختنم
بی خانمان، بی سر پناه، غریبه، آواره، بی خانواده
سالهاست شعله ای در درونم می سوزد
کیست که زبانه های آتشِ درونم را ببیند؟
کیست که بوی سوختنِ استخوان هایم به مشامش برسد؟
کیست که از جگر سوخته ام باخبر باشد؟

*

در خیابان میدویدم و کمک میخواستم

انگار تاکنون نامریی بوده ام
کازیمودو منم
اسمرالدا منم
فانتین منم
ژان والژان منم

نماد تمامی محرومان و معلولان و بینوایان دنیا منم
*
شنبه ها هزاران نفر بودیم

به خیابان آمدیم ‌تا حق خود را درخواست کنیم
حق از کف رفته خود را!
همان دو قرص نان و تأمین اجتماعی و مسکن برای همه!

*

نتردام من بودم

زنی بی خانمان، با پیراهن ژنده ای برتن

با کلاه پاره و نیم سوخته ای بر سر کنار رود سِن

*

نتردام منم

مادری تنها، با کودکی گرسنه تا پایان ماه

*

هر چه بیشتر فکر می کنم بیشتر پی می برم نتردام منم
ژوپیتر چگونه تاکنون صدای فریاد مرا نشنیده ای؟

چرا ناگهان گُر گرفتم؟

ژوپیتر نمیشد پیش از آن که سرم از تن جدا شود،

شعله های آتش درونم را دید و خاموشش کرد؟

ژوپیتر نمیشود صدای مرا هم بشنوی؟

من هم یک نتردام هستم

*

مهستی شاهرخی

 

شنبه سی و یکم فروردین یا بیستم آوریل ۱۳۹۸/۲۰۱۹