ترور در نیوزیلند، خارجی ستیزی در دوره رونق اقتصادی

ترور در نیوزیلند، خارجی ستیزی در دوره رونق اقتصادی

سه مسئله مبرم انتخابات پارلمانی ۲۰۱۷ نیوزیلند به ترتیب “مهاجرین”، “مسکن” و “محیط زیست” بودند. تعداد مهاجرینی که در آنسال به نیوزیلند وارد شده بودند حدود ۷۲ هزار نفر بود. حزب لیبر (Labour) در عکس العمل و در همراهی با جو خارجی ستیز مدعی شد که مهاجرین باعث افزایش قیمت مسکن و کمبود زیر ساختهای لازم کشور (جاده ها، مدارس، بیمارستان ها و غیره)  میشوند. باین ترتیب حزب لیبر قصد داشت آرا خارجی ستیزان را کسب و شاید برنده انتخابات شود. حزب لیبر در این چرخش به راست خواهان کاهش ۳۰ هزار نفره ورود مهاجرین به نیوزیلند شد. نتیجه انتخابات چه شد؟ از ۱۲۰ کرسی پارلمانی، حزب محافظه کارملی(National Party)   با ۵۶ صندلی اکثریت را کسب کرد و حزب لیبر با ۴۶ صندلی در پارلمان برنده دوم انتخابات شد. اما شاید برنده اصلی انتخابات حزب “اول نیوزیلند” (New Zealand First NZF)  با ۹ صندلی در پارلمان بود. این حزب که در سال ۱۹۹۳ تاسیس و تاکنون هم با دولت محافظه کار و هم لیبر ائتلاف پارلمانی داشته است، سومین حزب بزرگ پارلمانی نیوزیلند است. ان زی اف حزب پوپولیستی دست راستی با پلاتفرم ضدیت با مهاجرین و خواست “نیوزیلند برای نیوزیلندها” نه تنها توانست جای پای محکمی در پارلمان باز کند که سیاستهای خود را به کرسی نشاند. دولت ائتلافی خانم آردرن، نخست وزیر نیوزیلند و رهبر حزب لیبر که روسری به سر با بازماندگان قربانیان ترور دیدار میکرد، متشکل از حزب لیبر، ان زی اف و حزب سبز است.

یکی از دلائل اصلی مهاجرتهای اخیر به نیوزیلند رونق اقتصادی پس از بحران سرمایه در ۲۰۰۸ بود. سرمایه در آنسال دچار انقباض (یا رشد منفی) نزدیک به ۲ درصده شد در حالیکه رشد اقتصادی ده سال پس از آن در ۲۰۱۸ طبق آمار صندوق جهانی پول به ۳ درصد رسید و نرخ بیکاری در سپتامبر سال گذشته کمتر از ۴درصد بود. از سالهای ۲۰۱۰ به بعد اعمال ریاضت اقتصادی برای جبران هزینه ای که دولت از طریق تزریق پول به بازار سرمایه متحمل شد، متداول گشت. از جمله عواقب ریاضت اقتصادی رایج شدن کارهائی با دستمزد نازل بود. امروزه از نیروی کار دومیلیون و ششصد هزار نفره کل کشور، نزدیک به ۲۵ درصد مشاغل به کارهای بدون ایمنی شغلی، یعنی کارهایی با قرارداد های کوتاه مدت، اغلب نیمه وقت با دستمزد پائین اختصاص دارند. بودجه حزب ملی حاکم در دو سال پیش حکایت از افزایش ریاضت اقتصادی میکرد. کاهش استاندارد زندگی از جمله خود را در جهش سرسام آور قیمت مسکن نشان داد. تعداد مهاجرین منتسب به مسلمان در نیوزیلند، کشوری با جمعیتی نزدیک به ۵ میلیون نفر، از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ باندازه ۳۰% افزایش یافت، امروز آنها حدود ۵۰ هزار نفر یا یک درصد از جمعیت نیوزیلند را تشکیل میدهند.

تصویر شماتیک بالا بستری بود که در آن برنتون ترنت ۲۸ ساله پرورده شد. صرفنظر از اینکه برنت چه انگیزۀ شخصی در طراحیش برای سلاخی ۵۰ نفر در دو مسجد شهر کرایست‌چرچ ــ دومین شهر بزرگ نیوزیلند با جمعیت قریب به ۴۰۰ هزار نفر ــ داشته است، کشتاری که او با خونسردی مرتکب شد هدفی جز ترور نداشت. سوال اما این است، این جلاد جوان چه بخشی از جامعه را برای دستیابی به چه هدفی با روش ترور کور خطاب قرار داده است؟

صندوق جهانی پول مدعی است نرخ رسمی انباشت سرمایه در سطح جهان در سال ۲۰۱۸ کمتر از ۴ درصد بود که سهم قابل بسزائی از این رشد مدیون نرخ بالای انباشت سرمایه در چین و هند است. صندوق جهانی، اقتصاد ایران را با انقباض ۳٫۶ درصدی تنها بهتر از سودان جنوبی و ونزوئلا در انتهای لیست رشد خود قرار داده است. تنها ده کشور در سال گذشته رشد منفی داشتند. سرمایه داری خصوصا در غرب نه تنها در بحران نیست که یک دورۀ رونق را پشت سر میگذراند. این رونق شکننده است، نرخ انباشت چشمگیر نیست اما از آنجا که حجم غول آسائی از سرمایه در دست معدودی متمرکز است، حجم مطلق دارائی ها باعث میشود فاصله طبقاتی دارا و ندار بیش از هر زمان دیگری برجسته شود. رشد جاری اقتصادی تنها دو سال پس از بحران (یا بقولی رکود بزرگ) سال ۲۰۰۸ و تزریق تریلیونها دلار به بازار سرمایه آغاز شد. بعد از آن دولتهای غربی به بهانه قروض دولتی هجوم گسترده ای به دستاوردهای کارگری را از سر گرفتند که تا همین لحظه ادامه دارد. اگر چه نرخ بیکاری در مثلا آمریکا از نزدیک به ۱۲ درصد در اوایل سال ۲۰۰۹ به حدود ۴ درصد رسیده است اما تقریبا تمام مشاغل جدید روی آوار دستاوردهای کارگری بنا شده اند، یعنی دستمزدها بشدت تنزل کرده اند، کارهای جدید با قراردهای کوتاه مدت و اغلب نیمه وقت و بدون حمایت اتحادیه ای بسته میشوند. باین ترتیب انباشت جاری سرمایه با افزایش نرخ استثمار در خود غرب ممکن شده است.

ما بازای سیاسی کاهش استاندارد زندگی برای بخش قابل توجهی از مردم ــ که خود را در افزایش هزینه مسکن، خوراک، ایاب و ذهاب و سایر مایتحاج زندگی نشان میدهدــ عروج احزاب ناسیونالیستی است که به پوپولیستهای راست و چپ معروف اند. مخاطب این احزاب قربانیان ریاضت کشی اقتصادی هستند، توده زحمتکشی که رونق جاری سرمایه بر دوش آنها و بکمک تحمیل فقر و فلاکت به آنان ممکن شده است. احزاب دست راستی پوپولیستی لزوما فاشیست نیستند اگر چه پتانسیل آنرا دارند. این احزاب علت فقر و فلاکت را محرومین و زحمتکشان  “خارجی” معرفی میکنند. هر دو شاخه چپ و راست پوپولیسم پروسه ای که به “غیر صنعتی” شدن معروف شده است را به خارجیان ربط میدهند. هم ترامپ و هم سندرز صدور صنایع به مثلا چین را مسبب کاهش سطح زندگی کارگر در آمریکا معرفی میکنند.

فاشیسم بعنوان یک جنبش عینی سیاسی در فردای جنگ جهانی اول و در تقابل با محبوبیت انقلاب اکتبر رایج شد. موسولینی پرچمدار فاشیسم  بعنوان عکس العمل دست راستی به رشد کمونیسم در ایتالیا در ۱۹۱۹ بود. اولین هسته فاشیستی بنام Fasci Italiani di Combattimento هدف خود را شکار و قتل عام سوسیالیستها تعریف کرده بود. فاشیسم به معنی تحت الفظی کلمه در فضای سیاسی نیوزیلند امروز جایگاهی ندارد چرا که خطر کمونیسم، متاسفانه، در آن کشور وجود ندارد. اگر چه عنوان نژادپرستی بسیار به واقعیت نزدیکتر است، اما این عنوان هنوز نمیتواند وصف دقیقی از جنبشهای اولترا راست در غرب باشد. نژاد پرستی در غرب سنتا علیه سیاه پوستان یا بهرحال رنگین پوستان کاربرد داشت. آنچه ما امروز در غرب مشاهده میکنیم نژاد پرستی  لزوما بدلیل رنگ پوست نیست بلکه تحرکاتی علیه شهروندانی است که در مناطق دیگر دنیا بدنیا آمده اند، علیه مهاجرین است. البته هیچ دیوار چینی بین نژادپرستی و خارجی ستیزی قرار ندارد. نژادپرستی امروز اعمال تبعیض به مهاجرین است. حال این واقعیت که مهاجرین خاورمیانه هدف مناسبی برای خارجی ستیزی احزاب فوق بشمار میروند چیزی از خصیصۀ عمومیِ خارجی ستیزی این احزاب کم نمیکند.

خاورمیانه به موازات تحولات بالا در غرب در تقریبا تمام سه دهۀ پس از فروپاشی بلوک شرق بطور روزافزونی کانون اصلی بحران سیاسی در جهان شده است. اسلام سیاسی با حضور پررنگ جمهوری اسلامی، دعوا بر سر تقسیم حوزه های نفوذ دولتهای اروپائی و روسی و آمریکائی، بهار عربی، جنگ فرسایشی در سوریه و سپس یمن و توحش ناسیونالیسم عرب با نمایندگی عربستان سعودی در رقابت با ایران و ترکیه جهت تعیین حوزه نفوذ بر منطقه، باعث شد معضلات کهنه تری که خاورمیانه در جنگ سرد با آنها شناخته میشدند ــ جنگ اعراب و اسرائیل و مسئله کردستان ــ به حاشیه رانده شوند. علاوه بر اینها باید سناریوی سیاه در عراق و بی ثباتی سیاسی ـ اجتماعی ـ حکومتی در افغانستان را هم اضافه کرد. مجادلات بالائیها در خاورمیانه بعضا بحدی تو در تو و کلاف میشد که جناح بندی بین نیروهای متحد و متخاصم گاه روزمره تغییر میکرد. یک چیز اما مشخص بود: آوار سهمگین و فلاکت بار تمام این مناقشات بر سر توده مردم در این منطقه خراب میشد. ساکنین عراق، سوریه، یمن، لیبی و سپس افغانستان بیشترین قربانیان فجایعی شدند که طی سه دهه گذشته در خاورمیانه جان، هستی و نیستی شان را بر باد داد. علاوه بر اینها خروج میلیونها نفر از ایران بعلت حاکمیت جمهوری اسلامی را نیز باید در نظر داشت تا علت در صدر قرار گرفتن مهاجرت و سیل پناهندگان از خاورمیانه به غرب را دریافت. دولتهای غربی اما با تداعی کردن توده قربانی و مهاجر از خاورمیانه با آنچه این مردم از آن گریخته بودند ــ یعنی توحش گروههای اسلامی و سایر نیروهای درگیر در منطقه ــ به یک ذهنیت “آنها در مقابل ما” دامن زد. “ما غربیهای متمدن” در مقابل “آنها مهاجرین مسلمانی که همیشه بر سر دین و قومیت در حال جنگ با یکدیگرند، به زنان تبعیض جنسی میکنند، کودکانشان را انسان بحساب نمیاورند و…”. این ذهنیت در کنار مهاجرت وسیع از خاورمیانه به غرب آنانرا آسیب پذیرتر میکرد چرا که گروههای پوپولیست اولترا راست لازم نبود عرق زیادی برای استفاده از “مسلمانان” بعنوان بز طلیعه بریزند.

سازمانهای فاشیستی، نازیستی و نژادپرست همیشه در حاشیه سیاست جوامع غربی وجود داشته اند، احزاب جاری اولترا راستی که در چند سال گذشته توانسته اند به متن سیاست، به جریان اصلی در غرب بپیوندند، احزاب سنتی حاشیه نشین فاشیستی و نژاد پرست نیستند. این احزاب در جنگ سرد ساخته نشده اند بلکه محصول دوره پسا جنگ سرد هستند. احزابی جدید با پلاتفرمی متفاوت از احزاب سنتی فاشیستی. البته پایۀ نظری تمام این احزاب همانند احزاب سنتی فاشیستی، ناسیونالیسم است. جناح راست جنبش خارجی ستیز را احزابی تشکیل میدهند که در بحبوبۀ جنگ دو قطب تروریستی دولتهای غربی با اسلام سیاسی با پلاتفرم ضدیت با مهاجرین منتسب به مسلمان اعلام وجود کردند. این احزاب نه اسلام سیاسی که منتسبین به اسلام را هدف حملات خارجی ستیزانه خود قرار دادند، آنها با اتکا به سیاست “آی دی پالیتیک” که در دم و دستگاه لیبرالیستی غرب سیاستی پذیرفته شده بحساب میاید، هویت جهانشمول انسانی را به هویت مذهبی تقلیل دادند. بخش دیگری ازاحزاب پوپولیست راست پایه توده ای خود را قربانیان ریاضت اقتصادی(و یا قربانیان صنعت زدائی) قرار داده اند. پلاتفرم اقتصادی آنها پروتکشنیسم اقتصادی است. هجوی که بیشتر ارزش تبلیغاتی دارد تا عملی. احزاب دست راستی پوپولیستی در برخی از بزرگترین کشورهای بزرگ صنعتی، مانند آمریکا و اتریش، قدرت را بدست گرفته اند اما هیچگاه نتوانسته اند حتی یک قدم جدی بسمت ملی کردن اقتصاد بردارند، هیچ الگوئی از پروتکشنیسم اقتصادی وجود خارجی ندارد.

احزاب سوسیال دمکرات سنتی، از سوی دیگر، در ایندوره بیربط شدند. این احزاب نه تنها از تداعی شدن با رفاه فاصله گرفتند که خود سیاستهای ریاضت اقتصادی را به شدیدترین وجه ممکن اجرا میکردند. اما با عروج جنبش اشغال وجه مشخصه سوسیال دمکراسی ضدیت با ریاضت اقتصادی شد. سیریزا، پودموس، کوربین و سندرز نمونه های آشنای سوسیال دمکراسی “قرن بیست و یکم” هستند. کشمکش بین احزاب جدید سوسیال دمکرات و احزاب سنتی پارلمانی در یونان در سال ۲۰۱۵ به اوج رسید. دولتهای اروپائی با رهبری آلمان و فرانسه، دولت سیریزا را تحت فشار قرار داده، توانستند آنرا به عقب نشینی کامل و بدون مقاومت وادار کنند. بدین ترتیب آنها موفق شدند برای مدتی احزاب جدید سوسیال دمکراسی را از تب و تاب بیندازند اما هیچگاه نتوانستند گرایش به بهبود و تغییر را در توده مردم خاموش کنند. کوربین پس از تسلیم شدن سیریزا، به رهبری حزب لیبر انگلیس انتخاب شد و برنی سندرز در انتخابات ۲۰۱۶ به یمن جنبش اشغال ــ که در فردای خاموشی آکسیونهای خیابانی بدنبال نمایندگی سیاسی در قدرت میگشت ــ به محبوبیت رسید. روند روی آوری به سوسیالیسم ــ حال با تعابیر گوناگون از آن ــ همچنان در آمریکا در حال افزایش است. احزاب جدید سوسیال دمکرات، یا شخصیتهای حاشیه ای احزاب سنتی ــ مانند کوربین از حزب لیبر انگلیس و سندرز از حزب دمکرات آمریکاــ که توسط توده جوانی که به سوسیالیسم گرایش پیدا کرده اند برجسته شدند، بعنوان پوپولیستهای چپ شناخته میشوند. آنها ادامه خطی سنت سوسیال دمکراسی پسا جنگ دوم جهانی نیستند. سوسیال دمکراسی در غرب پس از جنگ دوم جهانی به یک دلیل در بدنه قدرت سیاسی انتگره شد: خطر سوسیالیسم بخاطر وجود بلوک شرق! پس از فروپاشی بلوک شرق، سوسیال دمکراسی در غرب نیز دچار بحران هویتی شد. آنها سوسیالیسم زدائی کردند و حتی چپ بودنشان بدرجاتی نزول کرد که قابل تشخیص از راست نبود، بعنوان مثال حزب لیبر نیوزیلند که خود مبلغ خارجی ستیزی در انتخابات پارلمانی ۲۰۱۷ شد. احزاب سوسیال دمکرات سنتی نمیتوانند نمایندۀ موج جدید سوسیالیسم طلبی در غرب باشند، نماینده جوانانی باشند که خود قربانی سیاستهای همین احزاب در قدرت بودند. احزاب و شخصیت های جدید چپ، مانند احزاب و شخصیتهای پوپولیست راست، ملی گرا هستند. ادعای وفاداری به سیاستهای پروتکشنیستی دارند که در خود درجه ای از خارجی ستیزی را حمل میکند. تفاوت احزاب پوپولیستی چپ و راست، ادعای پایبندی چپ به دولت رفاه است. اما این ادعا تا این لحظه توسط هیچیک از احزاب پوپولیستی چپ در هیچ کجای غرب عملی نشده است که سهل است، تنها نماینده چنین چپی در یونان، سیریزا، بدون هیچ مقاومتی به راست کرنش کرد و خود ادامه دهنده بی چون و چرای سیاستهای ریاضت اقتصادی شد.

درجمعبندی: مشخصات سیاسی و اقتصادی دوره جاری بسیار متفاوت از دهه ۱۹۳۰ است که در آن کمونیسم و فاشیسم در دو صف متضاد رو در روی هم قرار گرفتند. سوسیالیسم اگر چه امروز نیز موضوعیت داشته و گرایش به آن در غرب رو به افزایش است اما هنوز خطر ساز نشده است. تعبیر غالب از سوسیالیسم در غرب رفرمیسم است. سرمایه داری امروز برخلاف سرمایه داری دهه ۳۰ دچار رکود یا بحران اقتصادی نیست بلکه درجاتی از رونق را سپری میکند. در نتیجه سرمایه داری نه با یک گرایش قوی سوسیالیستی کارگری و نه یک بلوک شرق روبروست. بستر اصلی سرمایه داری در غرب امروز حاوی دو گرایش ناسیونالیستی قوی است: گرایش رفرمیستی و گرایش نژادپرستانه خارجی ستیز. همچنین، سرمایه داری توانسته است با پس گرفتن دستاوردهای کارگری، بر نرخ استثمار بیفزاید و باین ترتیب بطور موقت  گرایش نزولی نرخ سود را مهار کند. این دوره بنا به تعریف نمیتواند طولانی باشد. اما در هر صورت آنچه امروز در مقابل ما قرار دارد سرمایه داری در بحران نیست. سنتا چنین تصور میشد که رگه های متوحش سیاسی مانند فاشیسم و نژادپرستی در دوران بحران سرمایه به بستر اصلی سیاست تبدیل میشوند اما علت عروج ناسیونالیستهای افراطی در دوره جاری بحران سرمایه  نیست بلکه بحران معیشتی  مزد بگیران است! دوره جاری بنظر من پایان دوره ایست که با بحران سرمایه در اواسط دهه ۷۰ آغاز شد. طی چهل و اندی سال، مصادره دستاوردهای کارگری فازهای متفاوتی را طی کرد. سرمایه صنعتی با مهاجرت از غرب به کشورهائی که منبع کار ارزان تلقی میشوند در ترکیب با تهاجم به دستاوردهای کارگری در دهه ۸۰ موفق شد با افزایش نرخ استثمار سیر گرایش نزولی نرخ سود را برای مدتی کوتاه کٌند کند. فاز بعدی با فروپاشی بلوک شرق زمینه ساز دور دیگری از تهاجم به دستاوردهای کارگری شد. همچنین، با هر بحران  اقتصادی منطقه ای، محلی، یا با بحران در هر یک از  لحظات سرمایه (مالی، صنعتی، تجاری) ــ از جمله بحران آی تی در سال ۲۰۰۰ و بحران مالی در ۲۰۰۸ ــ تهاجم به دستاوردهای کارگری شدت و حدت بیشتری یافت. امروز اگر آغاز پایان چنین پروسه ای نباشد قطعا انتهای دوره ای است که با دولت رفاه تداعی میشد. مابازای سیاسی این تحولات تکان دهنده جهانی سقوط خطوط و گرایشات سیاسی سنتی است، ارزش مصرف احزابی که در دروه قبل میداندار اصلی سیاست بودند بسر آمده است. امروز هر دو جناح چپ و راست حاکمیت سیاسی در غرب در حال بازتعریف خود هستند. نیروهای اولترا راست امروز فاشیسم را نمایندگی نمیکنند، ضرورتی برای آن وجود ندارد. فاشیسم در مقابل کمونیسم معنا پیدا میکرد اما آنچه نیروهای دست راستی امروز به آن نیاز دارند بز طلیعه ایست که بتوان بعنوان عامل کاهش سطح زندگی و ناامنی شغلی توده کارگر به جامعه قالب کرد. متاسفانه آن بٌز کمونیستها نیستند، کارگران مهاجر هستند. مشخصه اصلی راست در ایندوره خارجی ستیزی بمعنای ضدیت با کارگران مهاجری است که به دلایل مختلف از جمله فجایع آفریده شده در خاورمیانه به غرب کوچ کرده اند. فجایعی که حکام غرب در آفرینش آنها نقش بسزائی داشتند.