جواب به مقالۀ
درسهای گرانبهای یک انقلاب شکست خورده
نویسندۀ گرامی مقاله، آقای آرش کمانگر
سیاست دوگانه ( دابل استاندارد) رژیم پهلوى در زمینه سرکوب مخالفین سیاسى. بدین معنا که این رژیم و مشاورین سیا و موسادىاش از آنجا که خطر کمونیسم _آن هم در همسایگی اتحاد شوروى_ را خطر عمده تلقى مىکرد، همه توش و توان خود را صرف سرکوب جنبش چپ و یا سازمان چریکى مجاهدین خلق ( که آن را مارکسیست اسلامى مىپنداشت ) نمود در همان حال تا حدودى برخلاف حکومت رضاشاه، امتیازات زیادى به مذهب و روحانیون داد و یا در سرکوب آنها از خشونت کمترى استفاده مىکرد ، به این بهانه که مراجع تقلید و روحانیون طراز اول مىتوانند با تحریک احساسات شیعى مردم، آنها را به خیابانها بکشانند.
*( این نظر، از نیمه به یک جریان سیاسی نگریسته است. چرا که کشتار عظیم ۱۳۴۲ در فیضیۀ قم و تبعید خمینی به عراق دو روز بعد از آن سخنرانی را به خاطر نیاورده است.
زندانیان مذهبی نیز در کنارزندانیان مارکسیست در زندان ها بودند. مثلا آیت اله منتظری هم بند رهبر کنونی حزب تودۀ ایران خاوری بوده است .
در این مقاله تز کمر بند سبز به دور زمین توسط نظریه پردازان امپریالیسم و تحمیل حاکمیت های مذهبی به مناطق نفتخیز آورده نشده است. تاسیس اخوان المسلمین در قاهره توسط انگلیس ۱۹۲۸ ، تاسیس القاعده در افغانستان ت۱۹۷۶ توسط آمریکا و ۱۹۹۲ تاسیس طالبان توسط آمریکا ، عربستان
سعودی و پاکستان ، در پاکستان را نیز در نظر نداشته است. و همین از قلم افتادگی ها سبب شده که
شاه را دارای تصمیم “و آن هم از نوع دابل استاندارد! ” فرض کند. در حالی که حضور شاه،اعمال
و فرارش همه به فرمان امپر یالیسم آمریکا بوده است . اهمیت این مطالب در این است که جهت گیری حال را میسر می سازد. برای ایجاد هر تغییری مهمترین عامل، شناخت دقیق علل مصائب است . و گر نه، تکرار مصائب ناگزیر است.
در روز ۱۷ شهریور شاه مردم را در میدان ژاله از زمین وهوا به رگبار بست، ولی تصمیم امپریالیست ها در گوادولوپ، راه مقاومت را بر شاه بست. درست است که زندان ها ی ایران مملو از انقلابیون چپ ایران بودند ولی طراح و بسیج کنندۀ این انقلاب چپ ها نبودند. ۱۱ گروه مذهبیون متحد به رهبری خمینی از طریق مساجد بخشی از مردم را به خیابان ها آوردند و بخش عظیم دیگر نیز که ناراضی بودند بدون هیچ نوع وابستگی به آنان پیوستند. ولی رهبری و تشکل و شعار ها ی تظاهرات با مذهبیون بود. اگر چه اعتصابات کارگران نفت در همراهی با مردم رنگ چپ داشت. همانطوری که گرفتن کلانتری ها.
در این چند ماه گذشته که اعتراضات کارگری به دلیل عدم پرداخت حقوق به آنان اوج گرفته ، چند ملا گفته اند که ما برای اسلام انقلاب کردیم و این انقلاب اقتصادی نبوده. این کاملا درست آن ها برای اسلام انقلاب کردند . و نوع اسلام از نوع اخوان المسلمینی انگلیسی بوده است.
نه… این انقلاب شکست نخورده است. به آمالش که اسلامی کردن جامعه بوده رسیده است.
سیستم روبنایی سیاسی سه قوه توسط ملایان و یا وابستگان شعبه های مختلف دایرۀ اخوان المسلمین اداره می شوند و زیربنای این حاکمیت منافاتی با برنامه های نئولیبرایستی و خصوصی سازی و رانت خواری امپریالیستی ندارد. و صدور انقلاب برای گسترش سلطۀ انگلیس زیر نقاب اسلام شیعی در خاور میانه و جهان فعال است. و مقابله با آمریکا به هیچ وجه معنای ضد امپریالیستی بودن ندارد و یک رقابت شدید نیابتی است. وقت آن است که با اصل و ماهیت این انقلاب صادقانه روبرو شد.
در تاریخ ایران همواره آمده است که به دستور ناصرالدین شاه ، در حمام فین کاشان رگ هر دو دست امیر کبیر را زدند. و حال آنکه مهد اولیاء مادر ناصرالدین شاه، فرمان سفیر انگلیس را به ناصرالدین شاه ابلاغ کرده ، اگر می خواهید در سلطنت بمانید، امیر کبیر باید کشته شود. این جا ناصرالین شاه را جز مجری اوامر انگلیس دیدن ، انگلیس را در پشت پرده نگاه داشتن است.
هر قدر امپریالیست ها در سایه قرار بگیرند، راحت تر به فتنه های خود ادامه می دهند.
وحشت و فرار از رویارویی سینه به سینه با دشمنان اصلی مردم ایران ، باعث ادامۀ مظلومیت ملت
ایران و دور نگه داشتن دستش از آزادی راستین در تاسیس و استیلای حاکمیت خود است. *
براى شروع بحث ضرورى مىبینم به دو مجادله و ابهام در زمینه برخورد با وقایع عظیم سالهاى ۵۶ تا ۵۷ ایران اشاره کنم. اولین ادعا این استکه آن وقایع صرفا شورش و قیام بودند و نباید اصطلاح “انقلاب” را که به معناى دگرگونى بنیادى و ساختارشکنانه است به آن اتلاق نمود. من با این ارزیابى مخالفم. نه از اینرو که انقلاب به مفهوم تغییرات ریشهاى و بنیادى نیست، بلکه بدین خاطر که اولا مجادله مذکور مسئله پیروزى را شرط حیاتى انقلابى دانستن یک جنبش عظیم ارزیابى مىکند، ثانیا تفاوت حرکات اعتراضى معمولى را با جوششهاى عظیم و فراگیر انقلابى تشخیص نمىدهد. شرط انقلاب پنداشتن یک جنبش تودهاى در مقطع زمانى معینى، تنها و تنها قرار دادن خواستها و اهداف بنیادى و ساختارشکنانه در برابر خود است، اینکه این جنبش و اهداف به پیروزى نائل آیند یا نه، صحبت دیگرى است و ابدا تاثیرى روى انقلاب یا انقلابى خطاب کردن جوشش و قیام تودهاى ندارد. این اهداف ریشهاى البته به دو دسته تقسیم مىشوند: یعنى انقلابات در شرایط حاضر به یک معنا مىتوانند به دو کاتاگورى بزرگ تقسیم شوند: انقلابات سیاسى و انقلابات اجتماعى.
* ( انقلاب : زیرو رویی طبقات است. رژیم بورژوازی وابسته به آمریکا در ایران جایش با رژیم خردۀ بورژوازی وابسته به انگلیس راحت با شعار- ارتش برادر ماست – خمینی رهبر ماست -عوض شد. و این خرده بورژوا به سرعت طبقۀ اشراف خود را با طراحی رفسنجانی،با واگذاری اموال ملی به قشر سپاه پاسداران شکل داده است. و ” روش تولید ” تجارت آزاد رانت خواری و پشت کردن به تولیدات داخلی بوده است. و روبنا شستشوی مغزی و بردن به عصر حجر. حال چرا باید تصور کرد که پیروز نشده . مگر رهبری انقلاب سوسیالیست بوده که شکست خورده است ؟ ملای انگلیسی با نشستن بر تخت رهبری و دراختیار گرفتن ۵ قوای مسلح و … پیروز این انقلاب است. درک این واقعیت مسلم ، درک اهمیت نقش رهبری در انقلاب است. و اپوزیسیون خواهان تغییرات بنیادی اقتصادی، راهی بجز احراز رهبری ندارد. و این اعتراضات گستردۀ بدون تشکیلات واحد، هرگز نمی تواند راهگشا باشد.
اپوزیسیون مدافع طبقۀ کارگر، هر قدر ازبر خورد سینه به سینه با دشمن اصلی ( امپریالیسم) در اولین گام طفره رود ، همانقدر احراز قدرت را به تأخیر خواهد انداخت. نمی توان هم حرمت امپریالیسم را نگه داشت و هم از طبقۀ کارگر دفاع کرد! این یک دابل استاندارد واقعی است. و ما شاهد آن به شیوه های مختلف در اکثر مقالات خود چپ خوانده ها هستیم . مثلا اگر ملای انگلیسی با آمریکا دشمن می کند ، پس اگر از دشمنی با آمریکا حذر شود، انقلابی محسوب می گردد!
یا برای حرمت به آمریکا، حاکمیت های روسیه و چین را هم همطراز آمریکای صهیونیستی جنگ افروز گذاشتن. این دابل استانداردهای گذشت ناپذیر هستند که در همه جا نشانۀ وابستگی پنهانی به آمریکا و شرکاست.
راه دوری نیست ، به تمام مقالات راجع به ونزوئلا رجوع کنید. به راحتی وابستگان به آمریکا را پیدا خواهید کرد. خوان گایدو یک قهرمان مدافع مردم ونزوئلا نیست. نوکر دست پروردۀ آمریکاست که بعد از سال ها پرورش، حال در اوج تحریم ها و فتنه های همه جانبه آمریکا به پیش رانده شده تا جاده صاف کن ورود و حاکمیت آمریکا بر معادن ونزوئلا باشد. و اروپا هم او را تأیید کرده است. همانطوری که خمینی را تأیید کرد و به او مسکن و منبر و رسانه داد. )*
انقلاب سیاسى انقلابى است که صرفا سرنگونى رژیم حاکم و تغییر روبناى سیاسى را از طریق جنبشهاى فراقانونى مردم دنبال مىکند که البته میتوانند به قهر و خشونت کشیده شوند و یا به مسالمت برگزار گردند. در انقلابات صرفا سیاسى، فرماسیون اجتماعى_اقتصادى حاکم بر جامعه، دست نخورده باقى مىمانند و در سازوکارهاى آن تغییرات اساسى صورت نمىگیرد.
اما انقلاب اجتماعى یا جنبشى که اهداف فراگیر اجتماعى در پیش روى خود داشته باشد به انقلابى گفته مىشود که علاوه بر واژگونى رژیم سیاسى حاکم در صدد تغییر سیستم اجتماعى_اقتصادى نیز برمىآید و یا اهدافى پیش خود مىگذارد که علاوه بر تغییر قدرت سیاسى حاکم، ناگزیر از در هم شکستن مناسبات اقتصادى موجود است. به همین خاطر در چنین انقلابى برخلاف انقلاب صرفا سیاسى، هژمونى طبقاتى بر حاکمیت نیز تغییر اساسى مىکند. حال آن که در انقلاب سیاسى، جابجایى تنها در چارچوب خود قشربندىهاى طبقه مسلط اقتصادى _ مثلا بورژوازى در دوران معاصر – تحقق مىپذیرد.
پس ما حق داریم که نه تنها جنبشهاى مردم کشورمان را در سال ۵۷ انقلاب بنامیم، بلکه حتى محق هستیم آنرا انقلاب اجتماعى بپنداریم و نه انقلاب صرفا سیاسى. چرا که اکثریت مردم ایران _یعنى کارگران و تهىدستان شهر و روستا_ در جریان آن انقلاب ، صرفا خواهان سرنگونى شاه و تغییر نظام سلطنتى به نظام جمهورى مبتنى بر آزادىهاى سیاسى نبودند، بلکه علاوه بر آن، خواهان استقلال، عدالت اجتماعى، پایان دادن به نابرابرىهاى طبقاتى بودند. به همین خاطر با سقوط رژیم شاه و برخلاف میل حکام تازه به قدرت رسیده، شروع به تعرض به منافع طبقات بورژوازى و ملاکین بزرگ نمودند. مصادره زمینها و تقسیم و یا کشت شورایى آنها، کنترل شورایی کارگران بر کارخانجات، مصادره مساکن سرمایهداران فرارى توسط بىخانمانها و… جملگى از وزن بالاى مطالبات طبقاتى و اجتماعى زحمتکشان ایران در انقلاب ۵۷ حکایت دارند. بنابراین نباید به صرف جایگزین شدن یک رژیم ارتجاعى بر رژیم پهلوى، از اهمیت انقلاب و مطالبات مردم کشورمان بکاهیم.
*( یا برو و رموز رهبری آموز یا دیگران بر تو رهبری کنند
خانۀ کارگر ضد کارگر، در آغاز انقلاب تأسیس شده است. انحصارطلبی و سرکوب چپ ها گروه به گروه از فعالیت های همان یک سال اول انقلاب است. آیا عدم شناخت ماهیت اصلی ملا فقط ۴۰ سال مردم را به عقب برده است؟ یا سموم این تفکرات تزریقی ، قرن ها مخ ایرانیان و مردم ممالک این انقلاب صادر شده را چون موریانه خواهد خورد؟ و این انتخاب اجباری نتیجۀ سلطۀ آمریکا و انگلیس بوده است.) *
به تاریخ ایران و جهان نیز که نگاه مىکنیم به وفور شاهد انقلابات شکست خوردهاى هستیم که هیچ کس در انقلاب نامیدن آنها شک نداشته اسو ت. مثلا انقلاب ۱۹۰۵_۱۹۰۷ روسیه یا انقلاب مشروطه ایران که علیرغم تحمیل برخى اصلاحات بر رژیم قاجارى نظیر قانون اساسى و مجلس نیمبند، نتوانست همچون انقلابات بورژوایى قاره اروپا، اولا نظام ارباب رعیتى را با نظام سرمایهدارى جایگزین کند و ثانیا دموکراسى بورژوایى ( را خواه در کسوت یک جمهورى همچون فرانسه و خواه در کسوت یک سلطنت واقعا مشروطه نظیر انگلیس) متحقق کند، از این رو نیمهکاره دچار هزیمت شد با این همه کسى در انقلاب پنداشتن آن وقایع ( اعم از چپ یا راست ) شکى ندارد.
مجادله دوم که از سوى برخى روشنفکران طرح مىشود این است که انقلاب ۵۷ یک انقلاب اسلامى بود. البته چهل سال است که هم حاکمان جمهورى اسلامى و هم حاکمان دول غربى و رسانههاى تحت کنترل آنها در جهان، از جنبش عظیم تودهاى سالهاى ۵۶ تا ۵۷ به عنوان « انقلاب اسلامى » که هدفى جز استقرار « بنیادگرایى مذهبى » نداشت یاد مىکنند. در پاسخ باید گفت که اکثریت مردم با اهداف بزرگى چون پایان دادن به نیم قرن استبداد خاندان پهلوى، برچیدن نظام موروثی ۲۵۰۰ ساله و نشاندن یک حکومت انتخابى به جاى آن، لغو سانسور و خفقان، آزادى کلیه زندانیان سیاسى، آزادى احزاب، پایان دادن به سلطه امپریالیسم و امریکا بر حیات سیاسى اقتصادی ایران، استقرار عدالت اجتماعى و غیره دست به انقلاب زدند، اینکه در میانه این عزم تاریخى و انسانى، بخشی از اپوزیسیون ارتجاعى یعنى اسلامگرایان تحت امر خمینى، رهبرى انقلاب را به دست گرفتند و خود را موافق صورى اهداف عمده تودهها نشان دادند، موضوع دیگرىست که باید آن را جداگانه مورد تحلیل قرار داد وگرنه حتى شمارى از خود مقامات رژیم اسلامى نیز باور ندارند که انقلاب از همان روزها و ماههاى اول با هدف استقرار جمهورى اسلامى و ولایت فقهاى شعیه شروع شده بود. *( آنانی که باور ندارند ، آنانی هستند که میان خودی ها بور خورده اند. خودی ها که نوکرانی سرسپردۀ انگلیس هستند بخوبی بر اهداف فراماسیون انگلیس واقف هستند. انگلیس از شیعه برای سلطه بر مناطق نفت خیز بهره می گیرد. و شیوهای دیکتاتوری شدید خود را از طریق سیستم های آموزشی خود “اخوان المسلمین و … ” به آنان می آموزد. اینان به نام دین و خدا، خون مردم را در شیشه می کنند. و با شعار های این انقلاب شکوهمند، نه شرقی – نه غربی- جمهوری اسلامی!! یا که : استقلال -آزادی- جمهوری اسلامی!! ما همه سرباز توایم خمینی- گوش بفرمان توایم خمینی، مردم را فریب داده و از آنان سوء استفاده برای اهداف خود کرده اند.
حال بعد از طرح این دو مجادله و ابهام به این مسئله کلیدى بپردازیم که عوامل شکست انقلاب ۵۷ چه بودند؟ البته در همین حوزه یک مجادله سوم نیز خودنمایى مىکند که مخالف شکست خوردن انقلاب است. این عده به چند دسته تقسیم مىشوند: نخست خود جمهورى اسلامى و همپالگىهاى آن در ایران و جهان ( و البته تا حدودى دول و رسانههاى غربى ) که معتقد به پیروزى انقلاب هستند، از دیدگاه این حضرات هدف انقلاب استقرار جمهورى اسلامى بود که آن نیز تحقق پذیرفت و چهل سال از تداوم آن میگذرد. دوم افراد و نیروهایى در طیف اپوزیسیون و یا معترض که تئورى ” تداوم امقلاب ” را طرح مى کردند که البته امروزه به شدت به تدافع افتادهاند و قادر به دفاع مستدل از نگرش خود نیستند. خود این طیف به دو دسته تقسیم مىشوند: نخست جریاناتى که در سالهاى ۵۷ تا ۶۲ طرح ” شکوفاسازى جمهورى اسلامى ” را در برابر خود نهاده بودند نظیر حزب توده، تروتسکیستها و فدائیان اکثریت که خواهان تداوم انقلاب از طریق دفاع از ” خط امام ” و براى برچیدن نفوذ ” لیبرالها” و ” حجتیهاىها ” در حکومت ” انقلابى و ضدامپریالیستى ” *( ضعیف در شناخت از ملا !) * مشابه همین سیاست ( ولى بالعکس ) از سوى مجاهدین خلق و جریانات مائوئیست ( تا قبل از عزل بنىصدر) پى گرفته شد که همچون دسته اول معتقد به وجود دو پایه خوب و بد در جمهورى اسلامى بودند، منتهى از دید ایشان جناح خوب، جناح اقلیت رژیم یعنى نهاد ریاست جمهورى بنىصدر ( که او را نماینده بورژوازى ملى ایران میپنداشتند ) بود که باید جناح بد یعنى حزب جمهورى اسلامى و شرکاء را مغلوب مىکرد. هنوز هم این در غالب های مختلف در جریان است. سعی در ترور دکتر حسین فاطمی از یاران مصدق که ناکام ماند یکی از ترور های دۀ سی توسط فدائیان اسلام بوده است.
در تائید نظریه شکست انقلاب ۵۷ میتوان به این دلایل اشاره کرد: نخست اینکه از دل آن انقلاب، رژیم ارتجاعى جدیدى سر برآورد *( ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ احمد کسروی نویسندۀ نامدار ایران به امر روح اله خمینی و توسط نواب صفوی و دوبرادر امامی ترور وسلاخی شده است. تمام ترورهای ده های ۲۰-۳۰ به دست فدائیان اسلام شاخۀ ایرانی اخوان المسلمین صورت گرفته است. و ولایت فقیه یعنی سلطۀ انگلیس از طریق بیت رهبری. و کودتای ۸۸ هم کودتای انگلیسی علیه گرایشات آمریکایی بوده است. و چندین بار هم به روحانی در تظاهرات ملایان در فیضیۀ التیماتوم داده شده است . تغییری ایجاد نشده و ترور از سال ۲۴ بر ایران حاکم است. و ایران دارای حکومتی مذهبی از نوع دیکتاتوری استعماری است.)* مبتنى بر توهم و حمایت اکثریت مردم ایران بود. یعنى انقلاب منجر به شکلگیرى یک حکومت مردمی نشد. دوم اینکه بخش عمده اهداف اجتماعى انقلاب بهمن در رژیم نوپا نه تنها متحقق نشد بلکه بر کمیت و کیفیت معضلات افزوده گردید. سوم اینکه شما موقعى مىتوانید از ” تداوم ” چند و چندین ساله یک انقلاب سخن بگویید که اولا نوعى قدرت دوگانه در جامعه وجود داشو ته باشد ( مثلا در حوزهها و یا مناطقى بخشى از قدرت در دست انقلابیون و بخشى در دست مرتجعین باشد) ثانیا موقعیت انقلابى علیرغم استقرار یک رژیم نوپا در جامعه تداوم داشته باشد. حال آن که مىدانیم این دو پارامتر فقط در کردستان وجود داشت *( کردستان نمونۀ واقعی سوء استفادۀ صهیونیسم امپریالیسم از مظلومیت خلق هاست. با دامن زدن به ناسیونالیزم، بیش از نیم قرن است که کرد ها را بازی داده است. کرد ها بجای مبارزه برای سوسیالیسم در هر کشوری که هستند ، برای طرح کردستان بزرگ آمریکا می رزمند.)* و تز تداوم انقلاب فقط در همان منطقه جغرافیایى صدق مىکرد. *( همه توسط چمران و خلخالی قتل عام شدند و حالا در ترکیه و سوریه خطر تهددشان می کند)* در اکثریت بزرگى از کشور موقعیت انقلابى بهمن ۵۷ تداوم نیافت و بخش بزرگى از مردم علیرغم بىجواب ماندن مطالبات اقتصادى و سیاسىشان به رژیم خمینى توهم و سمپاتى داشتند و اساسا با تکیه بر همین پایه تودهاى بود که سران رژیم توانستند از پس مخالفین متشکل خویش یکى پس از دیگری برآیند.
با ایمن پارانتز بزرگ برگردیم به موضوع اصلى مورد بحث و آن چگونگى*( پیروزی)* شکست انقلاب بهمن میباشد.
به طور خلاصه عوامل زیر را مىتوان برشمرد:
۱- غیاب یک آلترناتیو چپ و حقیقتا برابری طلب و آزادیخواه که بتواند همزمان بر مطالبات اساسى چون: استقلال، آزادى، عدالت اجتماعى، خودحکومتى شورایی مردم، حق تعیین سرنوشت ملل، حاکمیت کارگران و زحمتکشان، برابرى کامل زن و مرد، دولت سکولار و غیرایدئولوژیک و اهدافى از این دست بکوبد.
خود این غیبت محصول چندین علت دیگر بود که مىتوان از میان آنها به عواملى نظیر مبتنى بر ادغام دولت و ایدئولوژى ( و آن هم صرفا تفسیرى خاص از ایدئولوژى ) تفاوت چندانى با بلوک شرق فروریخته نمىداشت و بنابراین شکلدهى به یکى از انواع رژیمهاى به اصطلاح سوسیالیستى و در عمل استالینیستى و بوروکراتیک قرن بیستم، حاصل آن مىبود.
۲- سیاست دوگانه ( دابل استاندارد) رژیم پهلوى در زمینه سرکوب مخالفین سیاسى. بدین معنا که این رژیم و مشاورین سیا و موسادىاش از آنجا که خطر کمونیسم _آن هم در همسایگی اتحاد شوروى_ را خطر عمده تلقى مىکرد، همه ت، وش و توان خود را صرف سرکوب جنبش چپ و یا سازمان چریکى مجاهدین خلق ( که آن را مارکسیست اسلامى مىپنداشت ) نمود در همان حال تا حدودى برخلاف حکومت رضاشاه، امتیازات زیادى به مذهب و روحانیون داد و یا در سرکوب آنها از خشونت کمترى استفاده مىکرد ، به این بهانه که مراجع تقلید و روحانیون طراز اول مىتوانند با تحریک احساسات شیعى مردم، آنها را به خیابانها بکشانند. رژیم محمدرضا شاه حتى به مدت سیزده سال به آخوندها حقوق هم مىداد. بهعلاوه مدرنیسم کاذب شاه نیز تا حدودى زیاد صورى، اشرافى و تجملى بود و هدفى جهت تضعیف مذهب و جا انداختن مفاهیم سکولاریستى براى خود قایل نبود. بالعکس از ماهیت ضدمذهبى مارکسیستها در نزد عوام براى کوبیدن و تخطئه آنها استفاده مىکرد.
۳ – سازماندهى و تشکل طبیعى و گسترده ملایان در مقطعى که انقلاب مردم در غیاب یک آلترناتیو ترقىخواه و چپ شکل گرفت یکی از نقاط قوت آنها بود. روحانیون با لشگر دهها هزار نفرى تبلیغى و سازمانگرانه خود که از هزاران مسجد و مکان مذهبى به عنوان ستاد حزبى بهره مىجستند و به علاوه با قاطعیتى که گرایش خمینى در زمینه سرنگونى شاه از خود نشان داد و طبعا سواستفاده از اعتقادات و ریشههاى مذهبى بخشهاى بزرگى از مردم، توانست رهبرى انقلاب را خیلى راحت به دست آورد.
۴- حمایت گسترده و یک طرفه دول و رسانههاى غربى از آلترناتیو” اسلامی” خمینى براى جلوگیرى از عروج یک آلترناتیو “سرخ” ، عامل مهم دیگرى بود که محافل امپریالیستى را متقاعد کرد که وقتى رژیم شاه را دیگر نمىتوانند نجات دهند، بهتر است به شر کمتر رضایت دهند اخراج خمینى از عراق و ورود او به فرانسه، یک پوشش خبرى بىهمتا براى او و همپالگىهایش مهیا نمود. حال آن که در آن موقع اکثر فعالین چپ و سکولار یا در زندان بودند و یا اگر بیرون بودند، تریبونى براى بیان نظرات خود و ابزارى براى سازماندهى جنبش نداشتند. *( نشست گوادلوپ تصیم بر رفتن شاه و آمدن خمینی گرفته بود و شعار ارتش برادر ماست- خمینی رهبر ماست … شعار این سازش پنهان بود.)*
۵- تسلیم بىچون و چراى بخش اعظم نیروهاى سیاسى به هژمونى خمینى و محول کردن همه بحثها و اختلافات به بعد از سرنگونى شاه ( سیاست همه با هم ) و بنابراین شکل ندادن به آگاهى و اراده مستقل مردم، یعنى به دور از هیچ چالش جدى، عرصه حیاتى رهبرى را به خمینىگرایان محول کردند.
۷ – سنت دیرپاى استبداد در ایران و فقدان آگاهى و تربیت دموکراتیک و آزادىخواهانه و مبتنى بر مدنیت و مدرنیته که سبب مىشد نه تنها تودهها بلکه بهاصطلاح روشنفکران و پیشروان نیز درک درستى از اهمیت نفس کشیدن در یک جامعه آزاد نداشته باشند، بالعکس خود مبشر یکى از انواع استبدادى حکومتگرى بودند. بنابراین جامعهاى که سنت آزادىخواهى و اخلاقیات دموکراتیک در آن نازل باشد، حکم ژلهاى دارد که توسط این یا آن پیشوا، قهرمان، رهبر و حزب مىتواند به هر شکلى درآید.
بنابراین درسگیری از تجارب آن انقلاب نافرجام بیش از هر زمان اهمیت دارد
*( نتیجه : نیاز ما به
شناخت از طرح و توطئه های امپریالیسم صهیونیسم جهانی برای دستیابی به ثروت طبیعی ملل
شناخت از روش امپریالیسم در بهره گیری از مذاهب به عنوان اهرم به نفع اهداف خود
شناخت از روابط امپریالیست ها با نفوذی ها یشان در تمام احزاب و سازمان ها و مذاهب . و شناخت سازمان ها و تشکیلات های امپریالیستی بنام چپ در اروپا و دوری از نظریات آنان.
شناخت از روابط امپریالیستها با سازمانهای غیردولتی و حقوق بشر وسوء استفاده ازآنان به نفع خود
شناخت از دمکراسی امپریالیستی،( دیکتاتوری پنهان) ، با پنبه سر بریدن در ممالک خویش و توسط
سازمان جهنمی ناتو برای غارت منابع کشورهای جنوب و توسل به حیله ها برای عقب نگه داشتن ملل. گماشتن دیکتاتورها برای کشورهای جنوب از میان نوکران خود.
شناخت از سوء استفادۀ امپریالیسم از ناسیونالیسم برای خرد و تضعیف کردن ممالک و سلطه بر آنان.
جنبش چپ ایران تا زمانی که مواضع خود را با امپریالیسم مشخص نکرده است ، قادر به هیچ کمکی به مردم ایران نخواهد بود. و اگر به بهانۀ مبارزۀ رژیم ملا با آمریکا، جنایات آمریکا در جهان را نادیده انگارد و به هر دلیلی از مبارزه علیه آن سر باز زند ، هرگز قادر به اتحاد با هم ، و بسیج مردم ایران
نخواهد شد.
هم طراز هم قرار دادن روسیه و چین با امپریالیست های جنگ افروز ، کمک به امپریالیست ها و بار ننگ آنان را سبک کردن محسوب می شود.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (با تمام کاستی ها) بزرگترین تراژدی تاریخ بشر است.
همچنانکه همکاری متفقین ، استالین و چرچیل ، همکاری علیه فاشیسم بود و آنان نه تنها وجه اشتراکی با هم نداشتند بلکه دشمنان هم نیز بودند. با هار شدن صهیونیسم امپریالیسم آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم تا به امروز، همکاری تمام نیروها علیه آن ضروری می نماید .
امپریالیست ها برای غارت ملل و اسارت آنان در ظلمات
روشنفکران آنان را سلاخی می کنند.
womens-power.farah-notash.com
Women’s Power