چرایی آشفته فکری روشنفکران بورژوازی ایران

چرایی آشفته فکری روشنفکران بورژوازی ایران

این حقیقتی اثبات شده است که نظرات روشنفکران متعلق به یک طبقه نمی تواند از مرزهای تعیین شده توسط منافع طبقاتی عبور نماید و فراتر رفتن یک روشنفکر از این مرزها معادل وداع با طبقه اجتماعی مربوطه است. این اتفاقی نبود که اقتصاددانانی مثل آدام اسمیت علیرغم استعداد، دانش و توانایی علمی غیرقابل انکارشان، در نهایت به بن بست نظری رسیدند و متوسل به تئوری «دست نامرئی» شدند ولی مارکس چگونگی استثمار کارگران در جامعه سرمایه داری را بطور علمی و دقیق تشریح کرد و از این کشف تئوریک سلاحی برای مبارزه طبقه کارگر برعلیه سرمایه داری ساخت.

قدرت سوسیالیسم علمی در این است که بیانگر منافع طبقه کارگر است، یعنی طبقه‌ای که برای اولین بار در تاریخ بشر نفعش در نابودی تمام طبقات و جامعه طبقاتی است و توانایی انجام این کار را هم دارد. تمام طبقات قدیمی، فقط می خواستند به حاکمیت خود تداوم بخشند، جای حاکم و محکوم را عوض کنند یا یک حاکمیت طبقاتی نوین را برقرار سازند. آنها فقط می توانستند نظراتی را بپذیرند که در خدمت برقراری و تداوم حاکمیت طبقه شان باشند اما طبقه کارگر به دلیل ماهیتش می تواند نظراتی را بپذیرد که در خدمت برون رفت از جامعه طبقاتی هستند.

زمانی که بورژوازی هنوز جوان و سرمایه داری هم مترقی ترین سیستم اقتصادی ممکن بود، روشنفکران بورژوا انقلابی بودند. آنها علیه سنن و نظامات بجا مانده از قرون وسطی شورش کردند، آزادی و برابری را بر پرچم شان نوشتند و حاکمیت بورژوازی را بجای فئودالیسم نشاندند. اما این وضع نمی توانست برای مدتی طولانی دوام بیاورد. آزادی و برابری برای بورژوازی به این معنا بود که زحمتکشان از قیودی که آنها را از فروش آزادانه نیروی کارشان در یک بازار آزاد باز می داشت رها شوند. برابری برایش به این معنا بود که همه حقوق برابری داشته باشند، حقوق کاخ نشینان با حقوق گدایان برابر باشد و رأیی که به صندوق می اندازند یک اندازه ارزش داشته باشد. اما این آزادی و برابری جلوی اینکه سرمایه داران بطور غیرانسانی کارگران آزاد و برابر را استثمار کنند نمی گرفت.

همگام با از دست رفتن خصلت مترقی سرمایه داری، روشنفکران بورژوا نیز خصلت انقلابی خودشان را از دست دادند و به افراد توجیه گر، دروغگو، عوامفریب، سردرگم، پرخاشگر، فحاش، آشفته فکر و شیاد تبدیل شدند. هر چه سرمایه داری به پیش می رفت حتی همان «آزادی و برابری» که روی پرچم اش نوشته شده بود کم رنگ تر می شد، تا جایی که حاکمان بورژوا در برخی موارد مجبور بودند آزادی و برابری را محدود کنند یا برچینند و به همان روشهای قرون وسطایی پناه برند. از آن زمان دیگر برای بورژوازی و روشنفکرانش مهم نبود که چه چیز صحیح است و چه چیز ناصحیح، چه چیز علمی است و چه چیز غیرعلمی، مهم این بود که چه چیز در خدمت تداوم و استحکام حاکمیت بورژوازی قرار دارد و چه چیز بر ضد آن عمل می کند.

در برخی کشورهای وابسته و پیرامونی که سرمایه داری از همان ابتدا به صورت ناقص الخلقه وارد شد، روبنای سیاسی و حقوقی نیز به صورت ناهنجار و معیوب ساخته شد. در این کشورها (از جمله ایران) زیربنا و روبنای قرون وسطایی درهم کوبیده نشد، بلکه طوری توسط کشورهای سرمایه داری پیشرفته و نوکران محلی شان تعدیل شد که با نیازهای سرمایه داری مدرن در کشورهای پیشرفته انطباق داشته باشد. پس جای تعجب ندارد اگر در این کشورها روحانیون حاکم باشند، زنان حقوق برابر با مردان نداشته باشند، کارگران معترض شلاق زده شوند و …

بدیهی است از روشنفکری که مدافع چنین نظام سیاسی و اقتصادی باشد نمی توان انتظار صداقت و یک برخورد علمی و منطقی داشت. چنین روشنفکری ناگزیر است علیرغم تمام تناقضات فکری و نظری، از هر طریق ممکن وجود این نظام سیاسی و اقتصادی را که حتی با معیارهای بورژوا – دمکراتیک معیوب است، توجیه کند. در زیر به نمونه‌ای از چنین روشنفکر و روشی اشاره می کنم. هدف من از این نوشته رد کردن گفته‌های او نیست زیرا نوشته  او پر از تناقض است و بطوری که خواهیم دید خودش حرفهایش را رد می کند. چیزی که مهم است و من از خواننده می خواهم به آن دقت داشته باشد، طرز تفکر پنهان شده پشت هر جمله است؛ به عبارت دیگر بررسی این نوشته از جنبه روانشناسی اجتماعی.

دو مطلب با عناوین «ظهور نو چپ ها» و «سخنی با نو چپ ها» به قلم علیرضا بهداد در سایت «اقتصاد نامه» درج شده‌اند.

نویسنده اینطور آغاز می کند:«نوچپ‌ها پدیده‌ای جدید در اقتصاد ایران هستند. آنان خود را مارکسیست لنینیست می‌نامند. شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» زاییده تفکرشان است. در اعتراضات دی‌ماه نقشی اساسی داشته‌اند.»

دروغ از همان جمله اول شروع می شود. گویا نویسنده فراموش کرده یا اصلا متوجه نشده که «نو چپ ها»(این اصطلاحی علمی و دقیق نیست، منظور نویسنده از «نو چپ» در این نوشته کسانی است که ارتباطی با چپ های دهه ۱۳۶۰ و قبل از آن ندارند) پدیده‌ای جدید نیستند. در دهه ۱۳۸۰ نیز شاهد روی آوری تعداد قابل توجهی از دانشجویان به اندیشه‌های چپ و شکل گیری گروهی بودیم که در آن زمان به «طیف چپ» معروف شد. این طیف عمدتا بخاطر فعالیت مطبوعاتی اش (در قالب نشریات دانشجویی) شناخته می شد، هر چند که محدود به این فعالیتها نبود. با سرکوب شدید «طیف چپ» هنگام فرا رسیدن روز دانشجو در آذر ۱۳۸۶، خیلی از فعالان آن دستگیر شدند، تحت شکنجه قرار گرفتند، محکوم به حبس و برخی نیز مجبور به مهاجرت از کشور شدند. البته بسیاری از افراد آن طیف که توانستند از سرکوبها بدون شکسته شدن بیرون بیایند هنوز هم در داخل و خارج از کشور فعال هستند و دیگر تمایلی به آن شکل فعالیت علنی که شناسایی و سرکوبشان را تسهیل کرده بود ندارند.

اما چطور ممکن است نویسنده اطلاعی از این موضوع نداشته باشد؟ نوشتجات و نشریات چپ دانشجویی دهه ۱۳۸۰ روی اینترنت موجودند و با جستجویی ساده پیدا می شوند. حتی می توان گفت چپ دانشجویی دهه ۱۳۸۰ به دلیل علنی گرایی (که یک انحراف نابخشودنی بود) در زمان خود خیلی بیشتر از چپ دانشجویی دهه ۱۳۹۰ سر و صدا بپا و توجه به خود جلب کرد. بنابراین ادعای اینکه ظهور «نو چپ» پدیده‌ای جدید در ایران است پوچ می باشد. دلیل واقعی این ادعا این است که نویسنده نمی خواهد بپذیرد هر بار که چپ سرکوب می شود بار دیگر از خاکسترش چپی نو مثل ققنوس برمی خیزد. طیف چپ دانشجویی در دهه ۱۳۸۰ سرکوب شد، همانطور که چندین نسل از چپ های قدیمی از زمان مشروطه سرکوب شده بودند، اما چپ باز هم بپا خاسته! بنابراین باید پذیرفت که در جامعه ایران چیزی هست که منجر به احیای چپ بعد از هر سرکوب می شود. اما نویسنده نمی خواهد این را بپذیرد! او دوست دارد بگوید که ظهور چپ پدیده‌ای تصادفی است و پس از چند سال، هنگامی که سن دانشجویان کنونی از ۳۰ گذشت تمام می شود!

این درست است که چپ شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» را تأیید می کند (البته به یک معنی نمی کند، چون ماجرای اصلاح طلب – اصولگرا، هیچگاه برایش شروع نشده بود و اصلا توهمی به هیچ یک نداشت که حالا تمام شود!) اما آیا این شعار که اکنون به یک شعار اجتماعی دهها میلیون نفر در سراسر کشور تبدیل شده، می تواند ناشی از یک طرز تفکر خاص باشد؟ اگر اینطور بود حامیانش فقط در حد دارندگان آن تفکر خاص بودند و نه توده‌های وسیع. به علاوه آیا این منطقی است که فکر کنیم کسانی که به اعتراف نویسنده «حداکثر ۲۷ و حداقل ۱۸ سال سن دارند» و «بر پایه اقتضای سن شکل گرفته‌اند»، «نقشی اساسی» در اعتراضات دی ماه داشته‌اند؟ حتی اگر بر فرض محال اینطور باشد، باید آن خانه پوشالی که با دمیدن چند نفر جوان احساساتی به لرزه می افتد را به زیر سؤال برد نه دمیدن آن جوانان را!

نویسنده از همان ابتدا وابستگی های طبقاتی اش را آشکار می کند. او قلم بدست گرفته تا ریشه‌های اجتماعی نارضایتی از وضع موجود و اعتراضات سراسری را نفی کند و اینطور تلقین نماید که این نارضایتی چیزی مصنوعی و برخاسته از یک طرز تفکر خاص است که از درون دانشگاه به بیرون القا می شود.

سپس حرفهای بی پایه و اساسی می زند:«نوچپ‌های ایران لزوما باور مذهبی ندارند اما به نوعی با افکار مارکسیست‌های مسلمان قرابت دارند.»

چطور کسانی که باور مذهبی ندارند می توانند با افکار مارکسیست‌های مسلمان قرابت داشته باشند؟ اصلا مارکسیست‌های مسلمان که بودند، افکارشان چه بودند و چطور یک نفر می تواند هم مارکسیست باشد و هم مسلمان؟ این جمله خبری چه اطلاعات مفیدی را می تواند به خواننده منتقل کند؟ روشنفکر ما ناگزیر است چند عبارت قلمبه سلمبه که معنی شان را نمی فهمد تکرار کند تا  وانمود کند حرفی برای گفتن دارد.

«آنان با دولت اصلاحات بسیار دشمنی می‌کنند و بر این باورند که چون خصوصی‌سازی بانک‌ها و تولد بانک‌های خصوصی در آن دولت شکل گرفت، رانت و فساد در کشور به وجود آمد تا جایی که بیشتر مشکلات کنونی کشور ریشه در گسترش بانک‌های خصوصی دارد».

کجا چنین ادعایی شده است؟ یعنی «نوچپ ها» واقعا معتقدند زمانی که بانکهای خصوصی در کشور وجود نداشتند رانت و فساد در کشور نبود؟! یا معتقدند رانت و فساد در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی که بانکهای خصوصی شان مدتها قبل از ایران پدید آمدند و نقش فعال تری در اقتصاد دارند بیشتر است؟! این «نوچپ ها» عجب موجودات عجیب و غریبی هستند!

نویسنده اصلاح طلب ما که توانایی اعتراف به مشکلات جامعه را ندارد (چه رسد به ارائه راه حل) ناچار است به مخالفانش تهمت زند، آنها که از طیف های متفاوتی هستند و به دلایل کاملا متفاوت و حتی متضادی در مقابل او قرار گرفته‌اند را به هم وصله زند. مثلا طرز بیان دیگر ادعای فوق این است: آنان با اصولگرایان کمتر دشمنی می کنند و معتقدند زمانی که بانکها دولتی بودند رانت و فساد وجود نداشت!

«نوچپ‌های دهه هفتادی در دوران محمود احمدی‌نژاد به بلوغ سیاسی رسیدند. آنها نفت صد دلاری، حیف و میل گرفتن منابع ۷۰۰ میلیارد دلاری نفتی، اختلاس‌های بزرگ، قدرت‌گیری نظامیان در اقتصاد و سرکوب را در این دوره تجربه کردند و به دلیل نداشتن الگویی مناسب و شکست اصلاحات در مقاطع مختلف و محدود کردن این جریان از سوی جریان‌های حاکم بر قدرت، پا به دامن چپ گذاشتند.»

نویسنده می گوید «نوچپ ها» به دلیل ناامید شدن از تمام جریانات دیگر پا به دامن چپ گذاشتند. اگر نویسنده می خواست با دیدی منطقی به مسئله بپردازد نتیجه‌ای که به آن می رسید این بود که تحقیق کند و ببیند چرا تمام جریانات دیگر آنان را ناامید کردند و چاره‌ای بیاندیشد تا امید را بازگرداند. اما نه! خبری نیست! تنها کاری که انجام می شود دادن هشدار امنیتی است:«آنگونه که اقتصادنامه بررسی کرده، نوچپ‌ها خطری جدی برای آینده نظام سیاسی و اقتصادی کشورند». نویسنده نمی گوید که این بررسی چگونه انجام شده، ولی وقتی می بینیم نتیجه این بررسی انداختن تقصیر «اعتراضات اخیر کارگری و معیشتی به ویژه تداوم اعتراضات دی ماه» به گردن جوانان خام ۲۷-۱۸ ساله که «علاوه بر نداشتن قدرت تحلیل، صرفاً یک پدیده نوظهور هستند که بر پایه اقتضای سن شکل گرفته‌اند» است، می توانیم بفهمیم که چقدر علمی و موفقیت آمیز بوده است!

«اگر خطری نظام سیاسی و اقتصادی را هدف قرار داده، طبیعتا نوچپ‌ها در آن نقش بسزایی دارند و ممکن است به زودی با متشکل شدن خود و یارگیری بیشتر، علاوه بر افزایش اعتراضات کارگری از جوانان بیکار نیز بهره جویند و آرامش کشور را بر هم زنند.»

این صحیح است که نظام سیاسی و اقتصادی مورد علاقه نویسنده در خطر است، اما آیا این تهدید واقعا از طرف آن کسانی است که آنها را تحقیر می کند؟ آیا چند نفر جوان هپروتی بین کارگران رفته‌اند و آنها را تشویق به اعتراض کرده‌اند؟ جواب واضح است و نیازی به توضیح نیست. تنها مسئله‌ای که باقی می ماند اینست که چرا یک نفر باید اینقدر از نظر فکری درمانده شده باشد که چنین ادعای عجیبی بکند. دلیل این بن بست فکری را باید در بن بست واقعی نظام سیاسی و اقتصادی جست. وقتی یک نظام به پایان کار خود رسیده، دست روشنفکران وابسته بدان برای استدلال آوردن در دفاع از نظامشان بسته می شود، آنها مجبورند چنین ادعاهای نامعقولی بکنند و همه چیز را به گردن توطئه یک دشمن خبیث بیاندازند، آنها مجبورند همان گروهی که آنقدر تحقیرش کرده بودند را مسئول گسترش نارضایی عمومی و بخصوص نارضایی کارگران معرفی کنند و البته با این ادعا خودشان را که مغلوب چنین دشمن حقیری می شوند دو چندان تحقیر کنند!

نویسنده در ابتدای مقاله دوم از این شکوه می کند که پس از انتشار مقاله اولش، گروهی از «نوچپ ها» در فضای مجازی به او توهین کرده‌اند و گویا بدین سان نشان داده‌اند که «نه تنها به لحاظ نظری فاقد دانش کافی هستند بلکه از نظر اخلاق اجتماعی نیز هیچ گونه حد و مرزی برای خود قائل نبوده به مانند شعبان بی مخ ها در فضای مجازی به راه افتاده و شروع به ناسزا گویی و فحاشی و تهمت زدن علیه این قلم کردند». البته رفتار ذکر شده از طرف هر کسی که انجام شود عملی غیراخلاقی است که فقط شخصیت توهین کننده را تخریب می کند. ولی فردی که چنین رفتاری دارد نمی تواند یک انسان جدی باشد یا چیزی با عنوان «نحله فکری» فلان گرایش سیاسی را داشته باشد و طبیعتا نقد چنین فردی نمی تواند موضوعیت داشته باشد. پس اگر ادعای نویسنده را در مورد اینکه واکنش «نوچپ ها» به نوشته‌اش فقط توهین بوده قبول کنیم (من حتی زحمت سنجیدن صحت ادعای او را بخود ندادم زیرا درستی یا نادرستی اش بی اهمیت است) فقط یکی از دو حالت زیر می تواند صادق باشد: ۱- «نوچپ ها» کلا فاقد منطق و توان استدلال هستند و علاوه بر آن فاقد اخلاق اند. در این حالت بحث کردن با آنها یا کلا پرداختن به آنها بمثابه یک گرایش دارای دیدگاه سیاسی و اقتصادی خطاست. در چنین حالتی دلیلی ندارد که فردی پشت سر هم در نقد آنها مقاله بنویسد زیرا این کار نه تنها بی فایده است بلکه می تواند منجر به تشدید واکنشهای غیرمنطقی و غیراخلاقی شان شود. ۲- نوشته خود ایشان فاقد منطق و استدلال بوده و نمی توانسته توجه کسانی بجز شعبان بی مخ های فضای مجازی (که نمی توانند «نحله فکری» داشته باشند) را به خود جلب کند.

به نظر من حالت دوم صادق است. من هر چقدر در نوشتجات ایشان و سایت شان گشتم نتوانستم اثری از استدلال، منطق یا سند برای حرفهایشان در مورد چپ ها پیدا کنم و همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره کردم هدفم از این نوشته نه نقد مقاله‌های ایشان بلکه تحلیل کردن دلایل این پریشان فکری موجود در مقاله‌هاست. اگر تمام حرف ایشان را درباره «نوچپ» خلاصه کنیم، این می شود که یک عده جوان خام بی منطق و اخلاق جمع شده‌اند و خطری جدی برای نظام سیاسی و اقتصادی ما ایجاد کرده‌اند. تنها ارزشی که این حرف دارد در نمایاندن به بن بست رسیدن توجیه گران نظام سیاسی و اقتصادی حاکم است.

حتی راه حلی که پیش روی می گذارند به یکباره تمام آنچه که گفته بودند را نفی می کند:

«در فضای کنونی لازم است تا همه نحله های فکری بر سر مسائل اساسی با یکدیگر به گفت و گو بنشینند و … دور یک میز نشسته و برای تن بیمار اقتصاد ایران نسخه های مکتوب و عملی ارائه دهند.»

کدام آدم جدی حاضر می شود با عده‌ای جوان ۲۷-۱۸ ساله احساساتی بی منطق و بی اخلاق که نقش شعبان بی مخ های فضای مجازی را ایفا می کنند و قرار است «پس از عبور از سی سالگی آب توبه را نوشیده و زندگی را واقعی تر از آنچه چپ‌ها می‌گویند» ببینند، دور یک میز بنشیند و بحث سیاسی و اقتصادی کند؟ چنین بحثی هرگز نمی تواند نتیجه مثبتی داشته باشد. اگر نویسنده واقعا به حرفهای خود درباره «نو چپ ها» باور داشت، در انتهای مقاله‌اش چنین راه حلی را ارائه نمی داد.

بعلاوه، در جامعه ایران چه کسی جلوی بحث و گفتگوی آزاد را گرفته؟ آیا این وزیران دادگستری سابق و کنونی دولت اصلاحات نبودند که در دهه ۱۳۶۰ زندانیان سیاسی که محکوم به اعدام نبودند و بعضا احکام حبس شان پایان یافته بود را قتل عام کردند؟ آیا این علیرضا محجوب اصلاح طلب نبود که همراه نوچه‌هایش به سندیکای کارگران شرکت واحد حمله کرد و زبان اسانلو را برید؟ آیا روشنفکرانی مثل نویسنده مقالات فوق الذکر حاضرند بخاطر این کارهای شرم آور امثال پورمحمدی، آوایی و محجوب از آنان گسست کنند؟ خیر. آنان از این شعبان بی مخ های رسوای دنیای حقیقی حمایت می کنند ولی همزمان می خواهند مردم را از شعبان بی مخ های بی هویت و بی اهمیت دنیای مجازی بترسانند!

البته چپ ها هم کمترین تمایلی برای نشستن دور میز این آقایان را ندارند. نه فقط میز این آقایان، بلکه همه میزهایی که فقط روشنفکران (ولو صادق و دمکرات) دورش باشند. این دور میز نشینی ها فایده‌ای ندارند. آنها در بهترین حالت به بحثهای خسته کننده و در بدترین حالت به تبانی و بده بستانهای کثیف می انجامند. تا زمانی که در ایران یک حاکمیت مردمی دمکراتیک برقرار نشده باشد، حواله دادن مردم به دور میز همان به دنبال نخود سیاه فرستادن مردم می باشد! بحثهای دور میزی روشنفکران چه فایده‌ای دارند هنگامی که یک رهبر مستبد حاکم است و ارزشی برای نظرات دیگران قائل نیست؟ حتی پس از برقراری دمکراسی نیز بحثها نباید دور میزی و بین روشنفکران بلکه باید خطاب به توده‌های مردم باشند و توده‌ها پس از مطلع شدن از نظرات گوناگون و سنجیدن آنها از طریق تشکلهایشان در مورد آنها تصمیم گیری و نظر پذیرفته شده را اجرایی کنند.

چپ ایران ریشه‌های عمیق اجتماعی دارد و دانشجویان چپ فقط یک قسمت کوچک و فرعی آن هستند. امروز بسیاری از کارگران معترض همان نظراتی را پذیرفته‌اند که کمونیستها دهها سال پیش بیان می کردند. اینطور هم نبوده که عده‌ای کمونیست بین آنها بروند و با تبلیغات جذبشان کنند (احتمالا کارگران حتی از وجود کمونیستهای سابق و کنونی بی خبرند و نمی دانند نام علمی نظریاتی که به آنها رسیده‌اند چیست)، بلکه خود کارگران با تجربیات روزمره شان به این نظریات رسیده‌اند. گسترش و تسهیل ارتباطات نیز این فرایند را تسریع کرده. اهمیتی که روشنفکران طبقه کارگر دارند در این است که می توانند با بردن سوسیالیسم علمی بین کارگران، جنبش خودبخودی آنها را به جنبشی آگاه از منافع خود بمثابه یک طبقه تبدیل کنند. یک روشنفکر طبقه کارگر نیز الزاما کسی نیست که تحصیلات دانشگاهی دارد و عمدتا در محیط های آکادمیک است. این روشنفکر می تواند در یک محیط کارگری پرورش یافته باشد و بهترین روشنفکران مبارز طبقه کارگر یا همان کمونیستهای راستین نیز چنین اند. مهم اطلاع داشتن از علم رهایی طبقه کارگر و توانایی مبارزه در صف این طبقه است.

چیزی که روشنفکران طبقات میرنده را به وحشت انداخته و باعث چنین آشفته فکری در بین آنها شده است، مشاهده نه تنها گسترش کمّی اعتراضات کارگری بلکه ارتقاء یافتن آنها به کیفیتی بالاتر است. اگر تا چندی پیش مطالبات کارگران گرفتن حقوقهای عقب افتاده بود، امروز آنها یک زندگی انسانی، آزادی هم زنجیرهایشان و یک نظام کارآمد و پیشرو می خواهند که هیچ کدام از جناحهای بورژوازی خواست و توان متحقق ساختن آنها را ندارند. کابوس اعتصاب عمومی و قیام سراسری مردم علیه حکومت مستبد، مرتجعین را به وحشت انداخته و آنها که جرأت اعتراف به حقیقت را ندارند مجبور به انکار حقیقت آشکار کرده. دور نیست روزی که خود آنها از به یاد آوردن ادعاهای نامعقول شان شرمنده شوند.

جواد راستی پور

۱۴/۰۸/۱۳۹۷