“چپ” در ایران و طبقه کارگر … قسمت پانزدهم

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن – قسمت پانزدهم

ادامه پاسخ پرسش یازدهم

آری و اما، برگردیم به جمع بندی من از حزب کمونیست ایران و کومه له سازمان کردستان این حزب.

اساسا، برای کمونیست ها، روشن ترین و اساسی ترین معیار برای بررسی یک جریان سیاسی، بررسی پراتیک سیاسی آن جریان و نه گفته ها و حتی برنامه نوشته شده اش بر روی کاغذ می باشد. این خود را در فعالیت روزمره واقعی، در موضع گیری های سیاسی و در برخورد با دشمن طبقاتی کارگران یعنی طبقۀ سرمایه دار در یک کلیت جهانی و دولت های این طبقۀ استثمارگر، بروز می دهد و نه در ادعاها، گفته های جریانات، سازمان ها و احزاب سیاسی در باره خویش!

ولی خارج از این معیار واقعی سنجش راستی و ناراستی مدعیان رهبری طبقۀ کارگر، به نظر من از هر زاویه ای که به حزب کمونیست ایران – حکا – نگاه کنیم ، برای ما یک امر و یک چیز مشخص می شود و آن هم اینکه حکا، نه حزب کارگران است و نه به طریق اولی حزب کمونیست کارگران ایران است. این هم فقط خصلت نمای واقعیت پراتیکی و هست و نیست این حزب در امروز نیست که خیلی آشکار و واضح است، بلکه همانطور که در بالا نوشتم، ماهیت این جریان از بدو تولد نامیمونش و در تمام طول تاریخ این ۳۲ سال عمر این حزب بوده که این حزب را هیچگاه نمی توان یک حزب کمونیست کارگران برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی شان نامید. این حزب مشغله اش به طور واقعی و اوبژکتیو هیچگاه اساسا کارگران به طور کلی و ایران به طور ویژه و زندگی و مبارزات طبقاتی سیاسی شان نبوده است، هیچ دخالتگری با مفهوم و معنی در زندگی و مبارزۀ این طبقه نداشته است. به زبان دیگری می توان مدعی شد که اصولا مولکول های شیمی این حزب و خمیرمایه اش با حزب کارگران کمونیست متفاوت بوده است. هیچ گاه عمل و فعالیت مشخصی در رابطه با رفع معضلات و سازمان یابی کارگران از این حزب سراغ نمی توان گرفت. زیرا که هیچگاه حزب کارگران به این معنی که رهبران و فعالان انقلابی، آگاه و کمونیست طبقۀ کارگر را در خود جا داده باشد، نبوده است. حالا اینکه این رهبران زیاد بودند و یا کم هستند، آن مسئلۀ دیگری است و برمی گردد به اوضاع سیاسی و اجتماعی و کلا توازن طبقاتی در جامعۀ مزبور در آن شرایط مشخص، که البته فعالیت احزاب هم بی تأثیر در تعیین توازن طبقاتی و تغییر آن، حتما نیست که هیچ، بلکه یک عامل مهم است.

با توجه به تمامی اسناد موجود، از آموزگاران طبقۀ کارگر، حزب کمونیست کارگران در مرتبۀ نخست و اساسا ارگان سیاسی – طبقاتی کارگران، برای پیشبرد و به سرانجام رساندن مبارزۀ طبقاتی – سیاسی کارگران است که خود را در پیروزی انقلاب اجتماعی – کمونیستی – کارگران که با درهم شکستن دولت سرمایه داران – دولت موجود- دولت قدیمی و ایجاد دولت کارگران و زحمتکشان – دولت جدید یا نادولت- دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریاست، مشخص می شود. اما حکا و شاخه های جدا شده از آن و اعمال و کردارشان به خوبی نشان داده اند که نمی توان، اتهام کمونیست بودن به آنها وارد کرد. مثلا به طور واقعی نیروی کادری شان که به نظر من، یکی از مهم ترین خصیصۀ های هر حزب کارگری است، حالا اینکه این حزب کارگران آگاه انقلابی- کمونیست است و یا به قول لنین، حزب کارگران بورژوازی است، بماند،اساسا از طبقه ی کارگر هستند که این در مورد حکا برعکس است، اساسا آز طبقات دیگر بوده است؛ پس نمی تواند مدعی رهبری و به پیروزی رساندن طبقۀ دیگری یعنی طبقۀ کارگر بوده باشد. اعمال و کردار حکا در طول ۳۲ سال موجودیت اش چیز دیگری را نشان نمی دهد. بر طبق گفته های مارکس، انگلس، لنین و دیگر آموزگاران طبقۀ کارگر، معیار بررسی احزاب و جریان ها، پراتیک واقعی جریان ها و سازمان هاست و نه ادعاها، گفتارها، حتی برنامه های نوشته بر روی کاغذ شان. کارل مارکس در پیش گفتار نقد اقتصاد سیاسی- ۱۸۵۸ می نویسد: “همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارۀ خویش می‌گوید قضاوت نمی‌کنند، چنین دورۀ تحولی را نمی‌توان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد. .”

حال اگر حکا، را فقط بر اساس اعمال و کردار واقعی اش بررسی نماییم و حتی از اینکه نیروی کادری اش متعلق به کدام طبقۀ اجتماعی است صرفنظر کنیم، بر طبق اسناد موجود از رهبران، تئوریسین ها و بنیان گذارانش که در پی می آید، هیچگاه، نمی توانیم این حزب را یک حزب کارگران کمونیست بدانیم، چون اعمالش ربطی به زندگی و مبارزۀ طبقاتی کارگران نداشته است. این یعنی اینکه، باوری به نیروی طبقه ی کارگر در ایران نداشته است، چون حزب این طبقه نبوده است. منصور حکمت به عنوان تئوریسین اصلی این حزب درست در اوایل دهۀ ۱۳۶۰ که رژیم جمهوری اسلامی سرمایه داری به کارگران در ایران حمله ور شده است، شوراهای کارگران را یکی بعد از دیگری با زور سلاح و پنجه بوکس مزدوران خانه کارگری اش از بین برده و می برد و آنها را با شوراهای اسلامی کار، این ارگانهای سرکوبگر همکار سپاه پاسداران و مدیران کارخانه ها جانشین می کند، خود منصور حکمت و دار و دسته اش به سوی کردستان فرار می کنند، در حالیکه حاکمیت سرمایه، خون می ریزد و کارگران و فرزندانشان را در خیابان ها به رگبار می بندد، هر صبح اسامی صدها زندانی اعلام میشود که اعدام یا تیرباران شده و مورد تجاوز قرار گرفته اند، چنین می نویسد: “انقلاب ۵۷ استثنا نبود، بلکه نخستین قاعده ای بود که از آن پس، تا درهم کوبیده شدن قطعی حکومت سرمایه و نظام سرمایه داری در ایران، تاریخ ایران را شکل می دهد. بحران اقتصادی و بحران های سیاسی و حکومتی دائمی، حرکت های اعتراضی گسترده که تنها با دوره های کمابیش کوتاه عقب نشینی و رکود نسبی از یکدیگر جدا می شوند، خیزش های انقلابی با فواصل کم و کمتر، گشوده شدن و باز هم گشوده شدن مسألۀ قدرت سیاسی در سطح جامعه و در جریان همۀ اینها، قدرت گیری روز افزون پرولتاریا و پیشروان کمونیست او، این آن دورنمای واقعی است که بورژوازی در ایران به طور عینی با آن روبروست. صرف نظر از اینکه این و یا آن دار و دستۀ دولتی رسمی اش بتوانند چند روز، چند ماه و یا احیاناٌ چند سال تعادل خود را در رأس ماشین دولتی حفظ کنند….” (از مقاله آزادی، برابری، حکومت کارگری مندرج در کمونیست شماره ۱۴، ۳۰ آبان ۱۳۶۳- به نقل از مقاله رفیق بهروز ناصری – انتشار یافته در نشریه مبارزه طبقاتی مورخه ۹ مه ۲۰۰۹ به نام بررسی انتقادی شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری.)

البته این را تذکر دهم که منصور حکمت، خیلی زودتر از اینها، در بیانیۀ اتحاد مبارزان کمونیست در۲۸ خرداد ماه ۱۳۶۰ هم عینا، چنین نظری را ارائه می دهد. او می نویسد که ” به این ترتیب، این تشدید رقابت میان جناحهاى حاکمیت نیست که بقای رژیم را به زیر سؤال برده است، بلکه بالعکس، این احتضار ناگزیر رژیم به دلیل شرایط عینى اجتماعى است که اختلاف میان جناحهاى تشکیل دهندۀ آنرا شدت بخشیده است. آن نیروهاى سیاسى متفاوتى که با منافع، اهداف و شیوه هاى متفاوت، در ائتلافى ضد انقلابى رژیم جمهورى اسلامى را شکل داده بودند، امروز که عجز رژیم در جلوگیرى از بسط دامنۀ انقلاب از یکسو و در جلب و حفظ حمایت بورژوازى و امپریالیسم از سوى دیگر، آشکار شده است، هر یک ناگزیر است قالب پوسیدۀ ائتلاف را رها کرده و تحقق اهداف و بقاى سیاسى خود را در اشکال نوینى جستجو کند.» البته، آقای حکمت در همین نوشته و قبل از آن غیر لازم بودن رژیم را از نظر بورژوازی و امپریالیسم و به ویژه نیروهای انقلابی؟ را ارائه داده است. اینکه کارگران و زحمتکشان، در سال ۱۳۶۰ رژیم جمهوری اسلامی سرمایه را نالازم دانسته باشند، امری بعید نیست، ولی اینکه لرزان و در حال افتادن دیده باشند، چیز دیگری است. این چیزی است که سراسر زندگی چنین جریانی را از حکا قدیم و جدید و حزب کمونیست کارگری ایران با شاخه هایش و نوه و نبیره هایش مانند اتحاد سوسیالیستی کارگری و مبارزان کمونیست و… را به نظر من شکل داده و می دهد. هر زمان که احساس شده که لازم است، از آن استفاده شده است که در مورد آقای حکمت این جوک و طنز تلخ به بدترین وجهی در فوریه سال ۱۹۹۹ و در یک مصاحبه با صفا حائری خود را نشان می دهد.«بیائید روی یکسال و نیم شرط بندی کنیم. کسی چه می داند جمهوری اسلامی ممکن است سریع تر از این هم ناپدید شود.”، من در اینجا، یک لحظه تمام مسائل مطرح در بارۀ آقای حکمت و دوستان شریف و ناشریفش را به کناری می گذارم. واقعا و حقیقتا این برای من روشن نیست که آقای حکمت چطور به مسائل اجتماعی نگاه می کرد و یا پیروان او نگاه می کنند که چنین می نویسند. حال از آن تاریخ ها؟ و رژیم لرزانها و نخواستن ها و غیره، ۳۵ و یا ۳۲ سال می گذرد و بارها نیز از نظر سردمداران این احزاب ، جمهوری اسلامی سرمایه داری در حال سقوط بوده، حتی اعلام هم شده است که این بحران آخر میباشد و شرط بندی هم شده است ولی ما می بینیم جمهوری اسلامی ظاهرا ضد امپریالیسم به قول اینان هنوز به عنوان دولت نظام سرمایه داری ایران و حافظ منافع امپریالیست های جنگ طلب، کارگر می کشد، زن سنگسار می کند، جوان را در خیابان اعدام می کند و با ماشین از روی زخمی ها می گذرد و این احزاب و با این همه ناکارآمدی خود و رهبرانشان معتقدند که همچنان در حال پیشروی هستند و جمهوری اسلامی نیز در حال سقوط. آخر مگر چنین چیزی می شود؟! فقط چنین ادعاهایی از رمال و جن گیرها یا شالارتانهای سیاسی و آنانی که دلشان به جای دیگر خوش است بر می آید و لاغیر.

آیا این برای حکا غیر از این بوده است؟ واقعیات در باره حکا هم همان را می گویند که در مورد احزاب و تشکلات و گروه های جدا شده از آن. حکا هم ، هر زمان که کفگیرش ته دیگ خورده است از این منم منم ها یا تنها و یا با همفکران و هم طبقه ای های واقعی اش گفته است. از اوایل سال ۲۰۰۰ حکا با جریانات همکار به نام وحدت سازمانها و احزاب کمونیست و چپ و انقلابی جلسات و به قول معروف اتحادها و وحدت های مختلفی را شکل داده است و در هر نشست هم اعلام کرده اند که رژیم جمهوری اسلامی قابل دوام نیست و ما می آییم که سوسیالیسم را برقرار نماییم، و از کارگران خواسته شده است که به آنها بپیوندند. کارگران نیز با شناختی که دارند از این کار خودداری نموده اند. از آن نشست ها می توان به نشست سال ۲۰۱۲ در کلن – آلمان اشاره کرد که ۲۵ جریان با هم اطلاعیه مشترک دادند که در آن از جمله نوشته شده است : «- سازماندهی اقدامات سیاسی معین برای تقویت این روند.
نشست تاکید کرد که در فضای ملتهب سیاسی ایران و جهان برای ایجاد یک بدیل انقلابی و کارگری و سوسیالیستی تلاش میکند. هدف نشست و تبادل نظرها، در مسیر یک آلترناتیو سوسیالیستی در ایران در تقابل با رژیم جمهوری اسلامی و تهدیدات امپریالیستی و راه حل های رفرمیستی و ارتجاعی آن است.
ما نیروهای شرکت کننده در این نشست، طبقه کارگر، کمونیستها و نیروهای انقلابی را به همکاری و تشریک مساعی در تقویت این روند دعوت میکنیم.» . از این ۲۵ گروه و سازمان و حزب الآن شاید ۱۰ تایی بیشتر نمانده باشند و فقط گاه گاهی اطلاعیه و نشستی برگزار می کنند. یا سازمان کردستان این حزب، با گرو ه های ناسیونالیستی و ارتجاعی کردستان ایران که در کردستان عراق مستقر هستند، درست همین کار را انجام می دهد.

اینکه حکا به طبقۀ کارگر در ایران اعتنایی ندارد و کار خودش را می کند، نیرو و هویت خود را در جای دیگری سراغ می گیرد را می توان خیلی ساده از نیروی کادری آن دریافت، این را می توان از مواضع سیاسی تا کنونی اش دریافت، این را می توان در نادیده گرفتن و فروختن استقلال مادی اش و روابط آشکار و پنهان او با دولت های فاشیست و دیکتاتور منطقه (رژیم بعث صدام در قدیم و دولت اقلیم کردستان عراق اکنون) و امپریالیست جهانی یعنی اربابان مسعود بارزانی و جلال طالبانی ها دریافت، این را می توان از سکوت مرگبارش در هنگام انفال یعنی حمله ور شدن نیروهای رژیم بعث عراق و کشتارکردن زحمتکشان کردستان در سال های ۱۹۸۷ و۱۹۸۸ دریافت که حدود ۲۵۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰۰ انسان را نیروهای بعثی کشتند( آمارها متفاوت از ۱۸۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰۰ ذکر شده اند) و این نیروی به اصطلاح کمونیست و انترناسیونالیست هیچ نگفت و کلمه ای ننوشت. این را در سکوت اش درهنگام بمباران شیمیایی مقرهای مرکزی و رادیویش از سوی فاشیست بعث و نیز گردان شوان دریافت که خونشان لخته شده و ریه هایشان عفونت کرد و جلوی تنفسشان بسته شد و خفه شدند، زیرا که رژیم بعث عراق منطقه را بمباران شمیاپی نمود و رژیم ددمنش جمهوری اسلامی هم از این طرف حمله کرد و آنها در محاصره افتادند و به طرز فجیعی جان باختند. آری، می توان از این دریافت که سالانه در کردستان عراق، یعنی کنار اردوگاهش در سال های اخیر، صد ها زن و دختر جوان را می کشند، منتقدان را به ماشین می بندند و حکا یا سرش را زیر برف می کند و نمی داند که دیگر جایش نمایان است وخیال می کند که نه، اتفاقی افتاده است و نه، کسی او را دیده است و یا بدتر از همه چیز وقیحانه، از قاتلان آنها، یعنی رهبران احزاب ناسیونالیست و مزدور در کردستان عراق مثل اتحادیه میهنی و به ویژه حزب دمکرات کردستان عراق و رهبر جنایتکار و انسانکش اش مسعود بارزانی، رئیس دولت اقلیم، پیام دریافت می کند و کارت تبریک برای انتصاب جلال طالبانی به ریاست جمهوری عراق را که به وسیله ابراهیم علی زاده هم شخصی و هم به عنوان دبیر کل کومه له به جلال طالبانی، می فرستد و پیام های دریافتی را در صدر و در نشریات حزبی- جهان امروز و پیشروه کردی؟ به چاپ می رساند، دریافت. می دانید چرا، حکا– کومه له، سازمان کردستانی اش چنین برخوردهایی را از خود بروز می دهد؟ زیرا که اگر این کارها را انجام ندهد و این سکوت ها را نمی کرد و نکند و لب فرو نبندد، مواجب قطع می گردید و می گردد و باید اردوگاه نشینی و پزسیاسی دادن در میان اپوزیسیون به اصطلاح انقلابی و کمونیست ایران را تعطیل کند و از تک و تا بیافتد. بلی، ناکمونیست بودنش را می توان، ازاینکه در این سال ها با چه گروهها، سازمانها، احزاب نرد عشق باخته است، نیز دریافت. این احزاب یعنی حکا، حککا و حککا- حکمتیست، رنجبران، راه کارگر و… هستند. خانوادۀ ناشریف حکمتیستی یعنی حکا، حککا و حکا حکمتیست، بعد از سال ها که یکدیگر را طلاق داده بودند، تازه اکنون به صرافت افتاده اند که باید با هم متحد گردند و اعلامیه می دهند که با دولت های اسلامی و نه سرمایه داری در منطقۀ خاورمیانه، نه با تکیه بر نیروی طبقۀ کارگر، بلکه با نیروی مردم سکولار مبارزه نمایند و لیاقت خود را به دولت های سرمایه داری امپریالیستی نشان دهند.

اما، ما طبقۀ کارگران و به ویژه کارگران کمونیست و آگاه می دانیم که حزب کمونیست، ارگانی است که اساسا و نه فقط چون حزب کمونیست نمی تواند نسبت به زندگی و خواست ها و مبارزۀ روزمرۀ طبقۀ خود بی اعتنا باشد، برای متشکل کردن و متحد نمودن و تمرکز دادن به فعالیت طبقۀ کارگر و آماده کردن این طبقۀ اجتماعی برای پیروز نمودن انقلاب قهرآمیز اجتماعی است. وظیفه ای که جز از راه ادامه دادن مبارزۀ طبقاتی حی و حاضر، جز از راه آگاه نمودن طبقۀ کارگر و تمرکز دادن به نیروی طبقه، جز از راه افشاء دولت های سرمایه داری امپریالیستی، روشن کردن اذهان طبقه نسبت به اعمال آنها و مبارزۀ دائمی با اپورتونیسم و رویزیونیسم و هر ایدئولوژی ای طبقاتی از قبیل مذهب و ناسیونالیسم نفوذی طبقه ی استثمارگر سرمایه داری به درون جنبش طبقۀ کارگر، جز از راه نشان دادن استثمار سرمایه داری و دیکتاتوری دولت سرمایه داری نسبت به طبقه کارگر و کلیه توده های زحمتکش مردم زجر دیده، جز از راه در هم شکستن و از هم پاشیدن دولت قدیم یعنی دولت به مثابه ی دستگاه سرکوب و دیکتاتوری طبقۀ حاکمه- سرمایه دار علیه طبقۀ کارگر و اقشار زحمتکش جامعه و استقرار حکومت- دولت کارگران- دیکتاتوری انقلابی – طبقاتی پرولتاریا- قدرت کارگران مسلح، در عالی ترین شکل تا کنون شناخته شدۀ آن، یعنی شوراهای کارگران و یا… میسر نیست، که این امر جز از راه، طریق و به وسیلۀ متحزب شدن رهبران فعال، رادیکال، پیشرو- انقلابی و در یک کلمه، اساسا کمونیستهای درون جنبش طبقه کارگر نمی گذرد. حکا به باور من، به طور کلی فاقد چنین مشخصه هایی بوده و هست و تا جایی که می توان با توجه به واقعیت های کنونی اش قضاوت نمود، زیرا که آیندۀ یک پدیده را از حال و گذشتۀ آن نمی توان جدا بررسی کرد، مگر اینکه تغییرات بنیادی در آن انجام بگیرد و آن را به یک پدیدۀ نو و تازه تبدیل نماید، متأسفانه باید گفت، در آینده نیز نخواهد شد. ولی اینکه حکا چنین ارگانی نیست را، خود بنیانگذارش نیز در سال ۱۳۶۷ قبول دارد و ابراز می کند. اما به باور من مهم است و باید گفت که این تئوریسین ما، انسان سالمی نیست و خیلی با زبان خودمانی گفته باشم، مرد رندی است و در هر دوره، آنچه را می گوید که لازم است و ضرورت های زندگی روزمرۀ او و پیروانش، ایجاب می کند، یعنی نان را واقعا به نرخ روز می خورد، این را بعدا به عینه نشان خواهم داد که این صحبت من، تنها ادعا نیست و واقعیت دارد. اما ببینیم، منصور حکمت چه می گوید: « حزب کمونیست،اول اینکه حزبى است در تلاش براى تحکیم کمونیسم کارگرى و این دو معنى اساسى دارد، یکى اینکه کمونیسم به مثابۀ یک پدیدۀ کارگرى در تفکر و تعقل حزب و یکى کمونیسم به عنوان یک واقعیت اجتماعى یعنى واقعا حزب کمونیست کارگران باشد. واقعا کمونیسم یک حرکت کارگرى، حرکت آچار به دستها باشد. کسانى که از پشت ابزار کار آمده‌اند نه کسانى که کلا به پرولتاریا یک مفهوم فلسفى داده‌اند و از کارگر بودنش انتزاع کرده‌اند و تبدیلش کرده‌اند به ناجى عصر حاضر و حال دیگر هر آدمى میتواند جزو این پرولتاریا باشد به این اعتبار که به این روش اعتقاد دارد. بحث این است که پرولتاریا با همان معنى مادى و روزمره که در اقتصاد از آن حرف میزنیم و ارزش اضافه تولید میکند، جنبش کمونیستى جنبش این پرولتاریا باشد. … وحزب ما این نیست»، جمعبندى بحث در مورد وضعیت حزب، پلنوم دهم حزب کمونیست ایران- منبع سایت منصور حکمت. همین منصور حکمت در زمانی دیگر، اما چیز دیگری می گوید. مثلا در سال ۱۳۶۱ به بهانۀ اینکه دیگران حزب کمونیست را یک جریان ایستا می بینند، اینها فکر می کنند باید از روز اول تشکیل حزب تا آخر کل طبقه را در خود جای دهد و این یعنی ایستا دیدن تاریخ و غیره و یا مثال هایی از حزب بلشویک می زند، در صورتی که در همان زمان هم کسی این چنین فکر نمی کرد، حتی جریان موسوم به خط ۵ نیز که به کار کارگری مشهور است ، اینطور چیزی را طرح نمی کرد. اما منصور حکمت با گفتن این جملات هدف دیگری را دنبال می کند. زیرا که او تصمیم دیگری دارد. او تصمیم دارد که بر جنبش در کردستان غلبه بیابد و آنرا از درون مانند موش بجود، او تصمیم دارد که برای جنبش حزب بسازد. برای این است که او حرفی در بارۀ اینکه پایگاه طبقاتی کادرها که او آنها را پایه و اساس یک حزب کمونیست میداند، چیست؟ یعنی این کادر ها از کدام طبقات اجتماعی برخاسته اند؟ در تولید اجتماعی نقششان چیست؟ و یا چه بوده است نمیزند و چیزی نمیگوید و اما بعدها رضا مقدم( در این بن بست – مردادماه ۱۳۸۶، اوت ۲۰۰۷)، یکی دیگر از مؤسسان حکا و حککا، از آنها یعنی همکاران قدیمی خویش، چنین یاد می کند: “فرزندان تحصیلکرده طبقات دارا” و آنها را “سورچران” می نامد، البته که، رضا مقدم این حرف ها را در بارۀ کادرهای حزب کمونیست کارگری ایران می گوید، ولی اگر کمی دقت کنیم، می بینیم، اکثر بالاتفاق اینها کسانی هستند که از همان جنس کادرهای سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ هستند که با آنها حکا را دور از چشم طبقۀ کارگر و در کوره دهی در منتهی الیه مرز ایران و عراق، موجودیت دادند و یا منصور حکمت همچنانکه در بالا نوشتم، در کنگرۀ دوم حککا در آوریل ۱۹۹۸، کلا کارگران را به عنوان طبقه و نیروی اصلی پیشبرندۀ واقعی کمونیسم “کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است- کارل مارکس – فردریک انگلس- نقد ایدئولوژی آلمانی” نادیده می گیرد و به قول معروف خود و حزبش را از این قید رها می کند و به دنبال سکولارها، تو بخوان سلطنت طلبان و بعد امپریالیستها ، نه ببخشید -جوامع غربی سکولار، مدرن ، ضد اسلامی سیاسی و… روان می شود و کادر برجسته، کسی می شود که خوب لباس می پوشد و کراوات می زند و خلاصه مدرن است و اسلامی نیست و “اکس مسلم” است که نمونه اش را در مینا احدی ها و با افتخار کردن در رابطه با کمک مالی گرفتن از “شیطان هم” ومریم نمازی ها امروزه می بینیم که با نشان دادن آلت تناسلی شان و پوشیدن شنل های سلطنتی (مرا ببخشید، قصد من توهین نیست. مرا متهم به ضد زن نکنید- زنان قهرمان، همچنان مردان قهرمان طبقه کارگر کم نداشته ایم و نخواهیم داشت.اصولا، همه اعضای از زن و مردِ طبقه ی کارگر به قول جان لئون قهرمان هستند و یا می توانند باشند) تمایل دارند با اسلام سیاسی در بیافتند. در جای دیگری به این مهم یعنی پایگاه کادرها باز هم خواهم پرداخت، زیرا که به باور من، حلقۀ اصلی همین جاست. برای کسی که به مبارزۀ طبقات باور دارد و جامعه را طبقاتی می داند و طبقات اصلی جامعۀ کنونی را سرمایه دار و کارگر می شناسد که سرمایه دار حاکم است و باید برانداخته گردد و نیروی اصلی براندازی این طبقۀ استثمارگر نیز کارگر است، به عنوان طبقۀ اصلی محکوم در جامعۀ سرمایه داری « کمونیسم، جنبشی که می خواهد،حالت کنونی چیزها را از بین ببرد»، که باید در وضعیت کنونی تغییر بنیادی ایجاد کند یعنی آنرا لغو نماید و تنها پرولتاریا قادر به چنین کاری است، به طریق اولی حزب هم که وسیله ای برای آماده کردن پرولتاریا برای به پیروزی رساندن چنین مبارزه حاد و قهری است، نمی تواند پایه ی کادری اش اساسا، جز بر طبقۀ کارگر- پرولتاریا- بر نیروی دیگری باشد. اینها الفباست که در مانیفست کمونیست فرموله شده اند و واقعیت های موجود نیز آن را اثبات می کنند. ولی برای منصور حکمت و رفقایش طبقۀ کارگر که فقط باید از آن حرف زد، در بهترین صورت یک وسیله است و نه چیز دیگری، درست مانند تمام خائنان دیگر، با طبقه ی کارگر برخورد می کنند.

حال، به خصوصیات یک حزب کمونیست درابعاد دیگر که حزب طبقۀ کارگر را از احزاب خرده بورژوایی و بورژوایی جدا می کند و خط قرمزی بین آنها می کشد که هر کارگرآگاهی می تواند آنرا در عملکردها، مواضع سیاسی، استقلال سیاسی و به ویژه مسائل مالی حزب، استراتژی و سیاست ها (سیاست پرولتری، سیاست تعرضی است و نه دفاعی که حکا در طول این ۳۲ دو سال حتی دو ماه سیاست تعرضی نداشته است)، شعارها که حکا اکنون فاقد شعار استراتژیک به طور کلی است (من برای این منظور شماره های آخر نشریۀ این جریان”جهان امروز” را نگاه کردم، به اطلاعیه ها و بیانیه های جدید توجه نموده و نیز گزارش پلنوم اخیرش را دیدم، چنین شعار و شعارهایی را ندیدم، اصلا مثل اینکه فاقد شعارمشخص یعنی فاقد چشم انداز است. ۳ سال قبل زمان نوشته شدن این مصاحبه.) و اما شعاراستراتژیک قبلی اش و یا کنونی اش و من با احتمال زیاد، ندیدمش (آزادی، برابری ، حکومت کارگری) و مخصوصا اینکه با چه جریان های سیاسی، یعنی نمایندگان سیاسی طبقات دیگر اجتماعی و اقشار و دولت ها یعنی دستگاه سرکوب طبقۀ حاکمه، نشست و برخاست می کند، باید پرداخت، که به قول این ضرب المثل فولکلوریک مردم در اسپانیا که می گوید: “بگو با چه کسی راه می روی تا بگویم شما از نظر سیاسی کی هستی.” به حکا نظری می اندازم و اثبات می کنم که این حزب و جریان را نمی توان به هیچ وجه، حزب کمونیست کارگران، یعنی حزب سازمانده انقلاب کمونیستی کارگران در ایران و به طریق اولی سازمان کردستانی اش یعنی کومه له را سازمان کمونیستی کارگران در کردستان ایران دانست. البته در بالا به اینها اشاره شد و اما اندکی بیشتر. به نظر من نمی توان با توجه به همۀ اینها،چنین حزبی را حتی برای یک لحظه در حیات ۳۲ ساله خود، حزبی مربوط به طبقه ی کارگر و کمونیسم دانست.این حزب از نظر کادری ، اساسا حزب فرزندان طبقات دارا و کاربدستان رژیم پیشین و ناراضیان از جمهوری اسلامی که تحصیلاتی دارند و از نظر برنامه و استراتژی و شعارها ، حزبی بغایت اپورتونیست و نان به نرخ روز خور و دغلباز و فریب کار است که در خدمت سیاست بورژوا امپریالیستی در منطقه بوده و هست! و تنها در یک مقطع کوتاه، می توان کومه له را نمایندۀ زحمتکشان شهر و روستا با کمی اغماض دانست. البته با توجه به تعریف کارل مارکس از نمایندگان اقتصادی سیاسی طبقات و اقشار اجتماعی. کارل مارکس در کتاب های چندی از آن جمله دو اثر معروف خود که به طور واقعی و حقیقی، دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، ماتریالیسم دیالتیکی اش را در آنها می بینیم، هجدهم برومر- لوئی بناپارت و فقر فلسفه، در این رابطه چنین می نویسد: “نباید تصور کرد که تمام نمایندگان دمکراسی، دکاندار و یا مفتون دکانداران هستند، اینان از نظر معلومات و موقعیت فردی خویش می توانند زمین تا آسمان با آنها تفاوت داشته باشند، عاملی که آنها را به نمایندگان خرده بورژوا مبدل می سازد این است که مغز آنها نمی تواند از حدی که خرده بورژوا در زندگی خود قادر به گذشتن از آن نیست؛ فراتر رود و به این جهت در زمینۀ تئوریک به همان مسائل و همان راه هایی می رسند که خرده بورژوا به حکم منافع مادی و موقعیت اجتماعی خود در زمینۀ پراتیک به آن می رسند.” (کارل مارکس ۱۸ برومر ص ۵۰. و در جای دیگری او می نویسد:

“خرده بورژوا، در یک جامعۀ پیشرفته و بر اثر جبر وضع خود از یک سو، سوسیالیست و از سوی دیگر اقتصاد دان می شود. به این معنی که او از عظمت بورژوازی بزرگ خیره شده است و با آلام و مصائب خلق نیز، همدردی می کند. او هم بورژوا و هم خلق است.” (کارل مارکس فقر فلسفه ص ۳۲).

حال شاید شما رفقا اعتراض کنید که کمی تند روی کرده ام ،ولی خصوصیت، ماهیت، عملکرد، شعار، وحدت ها، سیاست و مواضع کومه له و بعد حکا، همه از خصوصیات خرده بورژوایی برخوردارند و جز آن چیزی را بیان نمی کنند. این را تا اینجای این نوشته هم نشان داده ام و اما، می باید کمی بیشتر نوشت.

کومه له در اوایل موجودیت اش که هنوز حتی در شکل جنینی خود یعنی در جمعیت ها ئی “جمعیت دفاع از انقلاب” متشکل بود، از یک طرف در مقابل سیاست سرکوبگرانه، تجاوز کارانه و جنگ طلبانۀ جمهوری اسلامی دست به مقاومت می زند و از طرف دیگر به علت نداشتن سیاست و استراتژی انقلابی یعنی تعرضی که خصلت یک جریان پرولتری- کمونیستی است، فقط در جایی که یا خودش و یا مردم مورد تعرض نیروهای سرکوبگر رژیم قرار می گیرند، با نیروهای رژیم درگیر می شود و دو قدم آنطرف تر را کاری ندارد، و از طرف دیگر در هیأت خلق کرد در کنار حزب بورژوازی کردستان ایران، یعنی حزب دمکرات و نیروهای مذهبی که حتی نمایندۀ خودش می کند، دفتر شیخ عزالدین حسینی و نیروی اپورتونیست و توده ایستی سچفخا به نام چپ (البته، حکا تا همین الآن هم چنین سیاستی را دنبال کرده و می کند، مثلا اتحاد با ۲۶ جریان، سازمان، حزب و حتی کمیته های سوسیال دمکرات، به نام همبستگی با جنبش کارگری ایران در خارج از کشور و نشست و برخاست با جریان کمونیست کارگری و حتی ناسیونالیست های مزدور در کردستان عراق و غیره) می نشیند و طرح های به غایت بورژوایی و خرده بورژوایی و حتی ارتجاعی مشهور به طرح حل اختلاف و طرح خودمختاری برای کردستان به نمایندگان دولت سرکوبگرِ جمهوری اسلامی سرمایه داری ارائه می دهد. یا اینکه در یک جا به نیروهای ارتجاعی و فئودالی حمله می کند، زمین ها را می گیرد و بین دهقانان قسمت می کند و با دهقانان می نشیند و حتی در مزارع گندم و جو کار می کند و پیشمرگانش به عنوان کمک به دهقانان، گندم و جو درو می کنند و آنها یعنی فئودال ها و نیروهایشان را نیز خلع سلاح می کنند(خلع سلاح سازمان رزگاری – وابسته به شیخ مرتجع شیخ عثمان نوکر رژیم بعث عراق) و در جای دیگر با نمایندگان سیاسی شان یعنی حزب دمکرات کردستان و دفتر شیخ عزالدین می نشیند و به سبک خیلی بدی، کادرهایش را دفتردارش می کند- فاتح شیخ الاسلامی وغیره و از آن بدتر در یک زمان دیگر و در جای دیگری و برای قبولاندن خود به دهقانان با قنداق تفنگ دهقانان را می زند و به زور هم شده وارد منازلشان می شود و اسم این را می گذارد سیاست کمونیستی وانتقاد از خود و نقد سیاست پیشین “پوپولیستی” که اتفاقا ان سیاست پوپولیستی بود که جایی برای کومه له در میان زحمتکشان روستاها یعنی دهقانان فقیر و بی زمین باز کرد. من خودم در زمستان سال ۱۳۶۰ در روستایی به نام “تخته”، شاهد این برخورد سرکوبگرانه از جانب نیروهای پیشمرگۀ کومه له تحت رهبری و سیاسی کادری به نام موستا اعلاء و یا …(الآن حضور ذهن ندارم، ولی می دانم که برادر ساعد وطن دوست است، در روستای تخته، منطقه هه شه میز- توریوهه ر)، بودم که با اعتراض من روبرو شد و در جواب اعتراض من، گفت که این سیاست جدید ماست وما سیاست گذشته که یک سیاست پوپولیستی بود را رد کرده ایم. اصولا کسی حق ندارد، در مقابل نیروی پیشمرگۀ کومه له- ارتش سرخ کارگران ایران بایستد. واقعا به نظر من مضحک بود و تمسخرآمیز که به او گفتم: ولی برای من، این سیاست شما، هیچ فرقی با سیاست حزب دمکرات کردستان ایران و حتی سرکوبگران رژیم ندارد و بدانید که با در پیش گرفتن چنین سیاستی، فقط نفرت و بیزاری به بار می آورید و این را نیز بدانید که اگر، در جایی هم دهقانان، ابراز دوستی با شما بنمایند، یا برمی گردد به سیاست گذشته تان، یعنی همان که پوپولیسم می نامیدش و دوم نیز از ترس خواهد بود، همچنان که دهقان با آن شم خرده بورژوائی و مذهبی و ترسیده از زور اربابان و… خویش، تشخیص می دهد که در مقابل نیروهای سرکوبگر از هر جنس که باشد، چنین رفتاری داشته باشد و البته راهی نیز به جز این ندارد. از زمان ها قبل به وسیلۀ نوکران خان، ارباب، ژاندارم و اکنون پاسدار و جاش و پیشمرگان حزب دمکرات کردستان ایران و… مورد ضرب و شتم، توهین و تحقیر قرار گرفته و حتی این قدر به آن خو گرفته که طبیعت ثانوی اش شده است. من دیگر با شما حرفی ندارم که بزنم. این را به عنوان یک نمونه برخوردهای دو گانۀ کومه له در دو دوره ازعمرش یعنی دورۀ “پوپولیستی”! و دوره ای که تحت تأثیر سیاست و تئوری های به ظاهر مارکسیستی و در باطن ضد مارکسیستی گروه اتحاد مبارزان کمونیست به سرپرستی شخص منصور حکمت و رفقای دوره دیده و “مارکسیست شده” در دانشگاههای لندن، که در دوره ماقبل تشکیل حکا، انجام گرفته است، ذکر کردم و شما می توانید، همین برخورد را با برخوردی که در این باره لنین بیان می دارد، مقایسه کنید:

“از سوی دیگر، هرآینه پرولتاریای بلشویکی بلافاصله پس از اکتبر- نوامبر سال ۱۹۱۷، بدون آنکه در انتظار قشربندی طبقاتی در روستا بنشیند و بدون آنکه بتواند موجبات آنرا فراهم سازد و آنرا عملی نماید، درصدد برمی آمد که در بارۀ جنگ داخلی یا «معمول داشتن سوسیالیسم» در روستا «فرمان صادر کند» و بدون بلوک (اتحاد) موقتی با دهقانان به طور اعم، بدون قائل شدن یک سلسله گذشت نسبت به دهقانان میانه حال و غیره، کار را پیش ببرد، – آنگاه این عمل در حکم تحریف بلانکیستی مارکسیسم، کوشش برای تحمیل ارادۀ خود بر اکثریت، نابخردی تئوریک و عدم درک این مطلب بود که انقلاب عمومی دهقانی هنوز یک انقلاب بورژوایی است و تبدیل آن به انقلاب سوسیالیستی در یک کشور عقب مانده بدون یک سلسله گذارها و طی مراحل گذاری غیرممکن است.”

لنین، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، قسمت سوم، ص۱۱

البته، این در زمانی است که طبقه ی کارگر روسیه قدرت سیاسی طبقه ی سرمایه دار را درهم شکسته و دیکتاتوری خویش را برقرار کرده است.

حال این دو برخورد را در دو کفۀ ترازو بگذارید، آنگاه متوجه برخورد پرولتری و تفاوت ماهوی آن با چنین برخوردهای قلدرمأبانه- خرده بورژوایی که قدرت دارد و سلاحی بر شانه که از برادر بزرگترش یعنی بورژوازی و نمایندگان و مأموران دولتش به ارث رسیده است، می شوید و دیگر دنبال اینکه، چرا من چنین نیرویی را نمایندۀ خرده بورژوازی میانه، با اندکی ارفاق می دانم که به باور من، اکنون دیگر به زبان دیگری ضد انقلابی است، نمی گردید.

ولی، خوب ناچارم زحمت یک برخورد همه جانبه را رعایت کنم و در زمینه های دیگری، هر چند به طور مختصر به حکا و کردار و اعمالش که بهترین معیار قضاوت است، نظری هرچند مختصر و کوتاه بیاندازم.

مثلا از این جنبه که به باور من، پایه و اساس و ستون اصلی یک حزب کارگران یا کارگری بورژوایی به قول لنین مانند اکثر احزاب موجود سوسیال دمکرات که لنین به حق و به درستی، آنان را احزاب کارگری بورژوایی می داند، ضمن اینکه خصلت اساسی یک حزب طبقۀ کارگر و به درستی گفته باشم – حزبی به طور اساسی متشکل از رهبران عملی طبقۀ کارگر یعنی کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است که باز هم لنین آن را حزب کارگران آگاه نام می نهد، مهم و اساسی است، یعنی پایگاه و خاستگاه طبقاتی نیروی کادری و فعال و تعیین کننده اش هست. پس حالا از جنبۀ نیروی کادری، دوباره به حکا نظری بیاندازیم. اکثر قریب به اتفاق کادرهای حکا از مقطع موجودیت اش تا کنون، فرزندان خانواده های اقشار خرده بورژوای شهر و روستا، معلمان و کارمندان سابق و کنونی، برخاسته از خانواده های فئودالی و بورژوایی، اساتید دانشگاه ها، مدیران رژیم پیشین، سرهنگان، ساواکی ها و جاسوس بوده و هنوزهستند. به عنوان نمونه خانوادۀ مهتدی ها و ایلخانی زاده ها، خانوادۀ مدرسی ها، خود منصور حکمت، حمید تقوائی، ایرج آذرین، آذر ماجدی ها و… که البته خود رضا مقدم هم به این مسئله اعتراف می کند و آنها را «بچه های تحصیلکردۀ خانواده های طبقات دارا» می نامد. منصور حکمت در مقالات متعدد و از کنگرۀ دوم حکا از این مسئله می نالد تا اینکه در سال ۱۹۹۸ و در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران به بعد، به عنوان یک افتخار می نویسد: “من افتخار می کنم که در حزب کمونیست کارگری ایران اعضایی وجود دارند که نمی دانند که مارکس و لنین خوردنی هستند و یا پوشیدنی”! و مریم نمازی ها می شوند کادرهای برجسته حزبش، این همان برداشتی از عضو و فعال است که از روز تأسیس حکا نیز تا کنون حاکم بوده است و اکنون فقط مختص حککا نیست. این را قبول دارم که هیچگاه به این وقاحت بیان نشده است.اگر با نگاه لنینی از کادرها و فعالان یک حزب در زمان خودش، حزب سوسیال دمکرات کارگران و بعد کمونیست که می نویسد: “در هر کمیتۀ ۱۰ نفره می باید ۲ نفر روشنفکر از طبقات دیگر و ۸ نفر کارگر باشند”، البته این در دورۀ خفقان تزاری است وگرنه، در دورۀ دیگری “صدها کارگر و یک نفر روشنفکر” مقایسه شود، در اینجا هم پیداست که حکا هیچ ربطی به طبقۀ کارگر در ایران ندارد.

اما نیروی کادری حکا، حزبی که نیروی کادری آنرا که اگربه قول تئوریسین اش و پایه گذارش منصور حکمت، نگاه کنیم، آقای حکمت کاری به این ندارد که شما چکاره بودید یعنی تعلق طبقاتی ات چیست! چه نقشی در تولید اجتماعی داشته ای! و غیره، بلکه آقای حکمت به این کار دارد که شما آموزش دیده باشید، یعنی کمونیسم را نه از دریچه نگاه مارکس و انگلس یعنی طبقۀ کارگر و منافع اش بلکه از دریچۀ منافع ایشان ببینید و چند تا مقاله از او را خوانده باشید، شما کادر می شوید. مدتی بعد در حککا، مانند هر حزب دیگر کارگری بورژوایی حتی کار به آنجا رسید که نوشت : “من افتخار می کنم که اعضایی در حزب کمونیست کارگری هستند که نمی دانند، مارکس و لنین خوردنی اند یا پوشیدنی اند” و اینکه برگ عضویت حزب را روی میز کتاب می گذاشتند، هرکس که می خواست، به عنوان نمونه حق عضویت ۱۰۰ کرون سوئدی می پرداخت و عضو حزب می شد. کادرهای حکا امروز، هم کادر حکا هستند و هم کادر جریان هایی ضد کارگر و خائن مثل احزاب سوسیال دمکرات اروپا و چپ – چپ سوئد. ببینیم، آقای تئوریسین و بعدها مارکس زمانه، در اوایل دهۀ ۱۳۶۰ در بارۀ نیروی کادری اش چه می گوید؟ او می نویسد: “. تثبیت روشهاى عملى کمونیستى نیز در مقطع کنونى براى ما معنایى جز تثبیت آنها در میان کادرهاى کمونیستى که باید امروز ستون فقرات حزب را تشکیل دهند و ضامن ادامه کارى و استوارى حزب بر موازین عملى بلشویکى باشند، ندارد. استوارى حزب ما بر نظرات و روشهاى کمونیستى امروز در گام اول تنها با گردآورى و متشکل کردن آن کادرهایى تأمین میشود که بر این نظرات و روشها متکى باشند، کادرهایى که اهمیت تفکیک و تمایز نظرى و عملى از خرده بورژوازى را عمیقا درک کرده باشند. انقلابیگرى محدود خرده بورژوایى را به دور افکنده باشند و مبارزه‌اى همه جانبه علیه سرمایه دارى و همۀ ظواهر آن را امر دائمى خود بدانند، کادرهایى که از زاویۀ منافع و مصالح جنبش جهانى پرولتاریا حرکت کنند و کلیۀ اهداف ملى- دمکراتیک را از زاویۀ این منافع و اهداف مستقل طبقاتى بنگرند، کادرهایى که انقلابیگرى خود را نه از دموکراسى و جنبش دمکراتیک، بلکه از سوسیالیسم و ضدیت با سرمایه دارى استنتاج کنند، کادرهایى که محتواى سیاسى- طبقاتى خرده بورژوایى سبک کار پوپولیستى را درک کنند، به شکست محتوم این روشها و سبک کار، عمیقا معتقد شده باشند و لذا تحت هیچ شرایطى به این سبک کار تسلیم نشوند و تمکین نکنند… کادرهایى که به این ترتیب به ساختن یک حزب کمونیست با کیفیتى نوین و با پراتیکى کاملا متمایز با پراتیک تاکنونى جنبش ما کمر بسته باشند. پس به اعتقاد ما از نظر عملى و اجرایى براى تشکیل حزب کمونیست باید از مسأله کادرها آغاز کرد، نه از سازمانها و نه از متون و اسناد. حزب کمونیست ادامه و جمع عددى و حداکثر مجموعه اصلاح شده سازمانهاى موجود نیست. حزب کمونیست مجموعه‌اى از مصوبات جدید نیست. حزب کمونیست حزبى کیفیتا جدید است، و لذا باید در وهلۀ اول با اتکا بر کادرهایى بنا شود که مصمم‌اند این کیفیت جدید را نه فقط در حزب، بلکه از هم اکنون در پراتیک سازمان خود نیز به وجود آورند. ما می توانیم در مدت کوتاهى به آن تعداد کادرهایى که باید ستون فقرات حزب را تشکیل دهند و ادامۀ کارى یک تشکل حزبى را در نخستین مراحل شکل گیرى و تحکیم آن تأمین و تضمین کنند، دست یابیم، در چنین صورتى خواهیم توانست تمام نیروهاى موجود طرفدار برنامۀ حزب کمونیست را در حزبى قوى سازماندهى کنیم، بى آنکه معضلات سازمانى گذشته، محدود نگرى هاى عملى و نظرى گذشته و نقاط ضعف گذشته خود را به حزب تحمیل کنند.- طرح کلی.- حزب کمونیست ایران در گرو چیست؟

منصور حکمت – ف. پرتو، بسوى سوسیالیسم، ارگان تئوریک سیاسى اتحاد مبارزان کمونیست – شماره ۵ – اول بهمن ١٣۶١ صفحات ۵۴ تا ۶٣”

البته، قبل ازهرچیز این را بنویسم، اینکه منصور حکمت می نویسد:”ما میتوانیم در مدت کوتاهى به آن تعداد کادرهایى که باید ستون فقرات حزب را تشکیل دهند، و ادامه کارى یک تشکل حزبى را در نخستین مراحل شکل گیرى و تحکیم آن تأمین و تضمین کنند، دست یابیم.” ، منظور حکمت، کارگران به طور کلی و یا نمایندگان کارگران یعنی کارگران آگاه و انقلابی نیستند، بلکه خیلی ساده و روشن بگویم که در مرحلۀ نخست، همان نیروهای کومه له هستند و در مرحلۀ دوم خود و همکاران و همسران آنها و در مرحلۀ سوم کسانی که از سازمانهای دیگر جدا شده اند و برخی به ناچار و برخی از روی بی میلی به این جریان پیوسته اند، مانند اعضا و کادرهای سازمان پیکار، جدا شدگان از سچفخا، چفخا- آرخا و… که چند کتاب خوانده باشند و احیانا جزوه های عاریه ای و دزدیده شده که به نام خودش انتشار داده، بیشتر از همه چیز مورد نظرش هست، واقعا ساختن اینها، کار ساده ای است و وظیفۀ زمانبر و شاقی نیست و در مدت کمی و حتی چند ماه و چند هفته می توان چنین “کادرهایی” را پرورش داد. اینکه نوشتم که بیشتر منظور جزوه های عاریه ای و دزدیده شده، ولی به نام خودش است، از زندگی گذشته و آینده منصور حکمت و اینکه پیروان این فرقه، چگونه به او برخورد می کردند و هنوز هم می کنند، کاملا پیدا و روشن است. به عنوان نمونه در مورد دزدی، بر طبق اطلاعات کنونی در مورد نوشته ها و جزوات، نوشته های محمد تقی شهرام، حداقل دو اثر از مهم ترین نوشته های اولیه، این جریان بر طبق نوشتۀ رفیق پریسا نصر آبادی به نام ” در ستایش محمد تقی شهرام ” که در آدرس زیر می توان پیدا کرد،

http://www.wsu-iran.org/azad/PN_Sharam_30sal.pdf

از نوشته های محمد تقی شهرام هستند. این نوشته ها عبارتند از: یک “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی” و دو ” انقلاب ایران و نقش پرولتاریا(خطوط عمده)” . بعدا نیز که از جانب حواریون و به ویژه ایرج فرزاد ملقب به “مارکس زمانه” شد و در همان سال های اولیۀ تأسیس حکا نیز شایع کرده بودند که منصور حکمت واقعا کله ای است بی نظیر! به عنوان نمونه به این اشاره می کردند که او دو بار شطرنج الکترونیکی را برده است و فقط بار سوم مانده است که این کار را بکند. در هر صورت واقعآ هم خواندن چند جزوه و سری به علامت درک کردن، تکان دادن زمان زیادی لازم نداشت. برای همین هم بود که هنوز دو سال از این اعلام نگذشته بود که با همان “کادرها” حزبی را موجودیت داد که می خواست انترناسیونال جدید را پایه گذارد و نه تنها ایران و منطقه را، بلکه تمامی جهان را رها نماید!!!، دن کیشوت ما “باد را شکافت” ولی این بار نه سوار بر خرش و با نیزه چوبین، بلکه با نشستن در چادری در روستای مشک تپه و با نوک قلم!! http://hekmat.public-archive.net/ آقای حکمت به این کار نداشت و ندارد که “انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده شان مستقل و متناظر با مرحلۀ معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعۀ این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنایى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد. شیوۀ تولید، حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسۀ کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند. آگاهی انسان‌ها نیست که چگونگی موجودیت‌ آنها را تعیین می‌کند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند.” کارل مارکس، پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی، سال ۱۸۵۸.

اکثر کادرهای آقای حکمت در سال ۱۳۶۱ همه چیز هستند و اما از طبقۀ کارگر نیستند، یعنی در تولید اجتماعی در جایگاه طبقۀ کارگر قرار ندارند، بلکه خرده بورژوا هستند و این از خود گفته های او در همان اثری که فاکت از آن ارائه دادم مشخص است و هیچ جایی هم شما نمی توانید این را ببینید که منصور حکمت و یا دیگر رهبران حکا هم در گذشته و هم از زمان جدایی منصور حکمت و دوستانش از این حزب و راه اندازی حککا، ادعایی کرده باشند که کادرهایشان پایه در تولید اجتماعی به مثابه طبقۀ کارگر داشتند و یا دارند، بلکه همۀ نوشته ها و گفته ها حاکی از آن است که ربطی به طبقۀ کارگر از نظر کادری ندارند، آنها فقط مدعی اند که بله، ما برنامۀ کمونیستی داریم .حزبی که ۳۲ سال از عمرش بگذرد و هنوز حتی اگر زمانی تعدادی اندکی کارگر انقلابی برخاسته از طبقه داشت، حالا آنها را هم ندارد، کاملا محروم از کادرهای کارگری است را، چرا باید حزب کمونیست یعنی ارگان آماده کننده، تربیت کننده، متمرکز کننده و متشکل کنندۀ طبقۀ کارگر برای پیروزی انقلاب اجتماعی اش، آنهم در کشوری همچون ایران با دولتی هار، جلاد، سرکوبگر، وحشی و… نامید؟ کادرهایی که منصور حکمت از آنها حرف می زند، به باور من همان هایی بودند که من در بالا به آنها اشاره کردم. این را شما امروزه می توانید از کادرهای موجود در صفوف همۀ احزاب این گرایش، از قبیل جکا، حککا، حکمتیست ها و…به خوبی مشاهده کنید. برای همین است که چنین احزابی ربطی به زندگی واقعی طبقۀ کارگر در ایران ندارند و در تمام این سال ها یک اعتصاب کارگری را نتوانسته اند سازمان دهند. برای همین است که فقط از حرکت های توده ها دنباله روی می کنند و مثلا هنگامی که رژیم فشار می آورد و جوانان مردم زحمتکش را در کردستان می کشد (کشتن شوانه در مهاباد) و مردم ناعلاجانه در مقابلش ایستادگی و اعتراض می کنند، به یکباره شما با اعلامیه ای از جانب شاخه های مختلف و به ویژه کومه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران – روبرو می شوید که دکانداران شهرها را به اعتصاب فراخوان می دهد و بعد نیز خبری نیست تا روز از نو و روزی از نو. همچنین قوی شدن، اسمی داشتن، دولت ها را متوجه خود کردن و کمک های مالی آنچنان گرفتن (مثلا ماهانه ۵۰ هزار دینار و یا دلار از دولت اقلیم کردستان – حزب کمونیست ایران از دولت اقلیم- ۵ سال پیش اعلام شد و کمک های آنچنانی دولت بعث عراق در سال های اولیه تشکیلش و به ویژه کمک مالی ۵۰۰ هزار دلاری به حزب کمونیست کارگری ایران، از جانب یک خیر بدون نام؟ و…) و ضعیف شدن و تکه تکه گردیدن و به شاخه های مختلف تقسیم شدنشان و … ربطی به اینکه مبارزۀ طبقاتی کارگران در ایران در چه حالی است و اینکه طبقۀ کارگر در چه شرایط مبارزاتی و زیستی یعنی به طور کلی نشو و نمو طبقۀ کارگر ندارد. آن دو پدیده کاملا از هم جدا هستند. طبقۀ کارگر را به قولی “آب ببرد، اینها را خواب می برد”.

اما، اگر باور داریم که کمونیسم حرکت و یا جنبش طبقه ی کارگر آگاه ( انقلاب پرولتری آگاهانه ترین انقلاب جوامع بشری است)، برای لغو شرایط موجود اجتماعی- مالکیت خصوصی با کارمزدوری و کلیه مناسبات طبقاتی است و کارگران به نیروی خود رها می گردند که رهائی شان، متضمن رهائی جامعه است، حزب کمونیست هم، بعنوان وسیله این رهائی و یا بهترین وسیله برای آماده کردن طبقه ی کارگر برای پیروزی انقلاب اجتماعی اش، نمی تواند اساسا بر نیروی برخاسته از طبقات دیگر متکی باشد و می باید از همان اوان شکل گیری اش بر نیروی کارگران متکی باشد وگرنه، به باور من، نقض غرض است!

برای همین بود که لنین در تمام دورۀ فعالیت حزب سوسیال دمکرات روسیه و بعد حزب کمونیست، اولا حزب را حزب کارگران آگاه، کارگران انقلابی می نامید و دوم اینکه، برای فهم هدف از کارگری شدن یعنی چه به زبان آماری حرف می زد و می نوشت: «در هر کمیتۀ حزبی از هر۱۰ نفر می باید ۸ نفر ازکارگران باشند و ۲ نفر روشنفکر برخاسته یا متعلق به طبقات دیگر اجتماعی». ولی در حزب کمونیست ایران در تمام دورۀ موجودیتش با ارفاق زیاد باید گفت این نسبت برعکس بوده است.

بعدها نیز این مسئله به نیروی طبقۀ کارگر در این دیدگاه، یعنی دیدگاه مسلط بر حکا و تمامی شاخه های منقسم شده از آن نیازی نیست، خیلی روشن تر بیان شد. در این رابطه تئوریسین اصلی حکا، یعنی همان منصور حکمت در آوریل سال ۱۹۹۸ با گفتن اینکه:” “اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١۵ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴٠ و ۵٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم” منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ .” سایت منصور حکمت.

در اینجا به خوبی نشان داد که تا چه اندازه به طبقۀ کارگر باور داشته و دارد! البته که ازهمان اول نیز نداشت و روشن تر از هر چیزی، همان فاکت هایی که در اول این قسمت راجع به “لرزان بودن جمهوری اسلامی” و کادرها آوردم مشخص است، اصولا جدا شدن منصور و رفقایش که خودم را نیز در بر می گرفت از حکا، ربط نداشتن حکا با طبقۀ کارگر در ایران و کردستان و بنا بر این ناسیونالیست بودن و یا رفرمیست – سوسیال دمکرات بودنش توجیه شد، به عنوان نمونه در کمونیست ۵۸، منصور حکمت نوشت که «اگر تا یک سال دیگر کارگری نشویم، ما هم به یک فرقه دیگری در کنار فرقه های موجود تبدیل می گردیم.» نقل از ذهن. و یا او در سخنرانی در جمع گردانندگان رادیوحزب کمونیست می گوید:”جنبش سوسیالیستى کارگر، معنی اش روى خودش است، جنبش سوسیالیستىِ کارگر است نه جنبش سوسیالیستى هر کسى که در مورد کارگران حرف میزند یا جنبش سوسیالیستى احزابى که میتوانند سراغ کارگران بروند و وعده‌هاى کارگرى بدهند – جنبش سوسیالیستى خودِ کارگرها.». منصور حکمت، بحث کمونیسم کارگرى و گسست طبقاتى، در جمع رادیو حکا؛ و در این رابطه و برای فریب دادن، اقدام به تدوین جزوه ها و کتابی به نام “تفاوتهای”ما نمود و غیره. البته، خیلی زود، کنگرۀ دوم حککا نشان داد که همۀ آنها حرف پوچ و بیهوده و مزخرفات بود و فقط توجیه فرار و یقۀ خود را خلاص کردن از گندابی بود که حکا در آن افتاده بود، یعنی وابستگی به عراق و نیز فیل منصور حکمت و رفقایش یاد هندوستان کرده و حتی همان نیروی کادری را نیز باید از کردستان عراق بیرون می کشید و یا پاسیوشان می کرد و یا اینکه همکار سلطنت طلبانش می نمود و واقعا در اینکار موفق هم شد. منصور باید کاری می کرد که اثری از انقلابی گری در نیروهای جمع شده در حکا نماند. البته، این گوشه ای از وظایف منصور حکمت بود، اساس وظیفه این بود که او و رفقایش موفق گردند گرایشی را در جنبش طبقه ی کارگر و چپ ایران رشد دهند که با همه چیز موافق باشد الا با انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا- شوراهای مسلح کارگران برای لغو مالکیت خصوصی و کارمزدوری، به نظر من. منصور حکمت در کنگرۀ دوم حککا کلا طبقۀ کارگر را از استراتژی حزبش برای گرفتن قدرت سیاسی حذف کرد و روی به سکولارها آورد و در یک مصاحبه با سردبیر نشریه ی دیدگاه- ارگان کانون نویسندگان ایرانی خارج از کشور- کیومرث نویدی اعلام کرد: “پنج درصد مردم ایران سکولار هستند و این رقم، حدود ۳ میلیون نفر از جمعیت ایران را شامل می شود، با آنها قدرت را می گیریم” و این ۳میلیون در آینده تا صد هزار و ده ها هزار و ۲۰ هزار و ده ها. حتی به یک نفر هم رسید.” در بیانیۀ یازدهمین سالگرد حککا نوشته شد: “حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت» واقدام کرد به ایجاد مثلا سازمان اکس مُسلم و دعوت از همه از قبیل پسر شاه، وزیر اطلاعات و جهانگردی شاه- داریوش همایون، مسعود رجوی، رهبران حزب توده و اکثریت، لیبرال هایی چون خانبابا تهرانی، روستا و حسین لاجوردی و… برای شرکت در کنگرۀ سوم خود و حزبش را با غرب امپریالیستی تعریف و تداعی کرد که بحث بیشتر در این مورد، برای فرصتی دیگربماند. حتی وقاحت را به آنجا رساند که پان ایرانیست و فاشیستی همچون داریوش فروهر را، “در جنبش ما”، نامید- مصاحبه با ابران پُست – کانادا- شماره اول و دوم.

حتما شما حق دارید بر من ایراد بگیرید که خوب اینها دیگر چه ربطی به حزب کمونیست ایران دارند؟! ببینید، دوستان و رفقای گرامی، اگر باور داشته باشیم که حرکات و اعمال انسانها نیز، مانند حوادث اجتماعی “غرش در آسمان بی ابر نیستند” و بلکه سابقه و تاریخی دارند و اینکه همین منصور حکمت و با فاکت نشان داده شد در موقعیت رهبری بلامنازع حزب کمونیست ایران و در سال ۱۳۶۳ چگونه حرف می زند، مواضع سیاسی اش چیست؟ ربط این مسائل با هم و به حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان این حزب یعنی کومه له را درخواهید یافت. در ثانی در همین سال های اخیر رهبری حزب کمونیست ایران ابراهیم علیزاده و صلاح مازوجی و… با لیدرهای حزب کمونیست کارگری ایران- حمید تقوائی و غیره چندین جلسه گذاشته اند و بیانیه و اطلاعیه دادند که “ما با هم اختلافات جزئی داریم”، با هم تظاهرات های مشترک گذاشته اند و معاونان آنها یعنی صلاح مازوجی از طرف حزب کمونیست ایران و مصطفی صابر از طرف حزب کمونیست کارگری ایران با تلویزیون طرف مقابل برای نشان دادن وحدت شان مصاحبه کرده اند و زیر علم یکدیگر قرار گرفته اند و با شاخه های دیگر نیز، همین طور. همین چند هفته پبش اعلامیۀ مشترک داده اند، به نام “بیانۀ مشترک احزاب چپ و کمونیست علیه دولت ها و نیروهای اسلامی در منطقه” ۳ مهر ۱۳۹۴ برابر با ۲۵سپتامبر ۲۰۱۵ منتشر شده و اما به طور خلاصه، می توان گفت که نیروی کادری حکا را نه کارگران فعال، کارگران آگاه و انقلابی، بلکه نیروی برخاسته از طبقات دیگر تشکیل می داده و می دهد. خاستگاه طبقاتی احزاب و به ویژه حزب کمونیست، چون حزب کمونیست سازمانده یک انقلاب مشخص است و آن انقلاب اجتماعی کارگران، برای پیاده کردن کمونیسم “کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است(مارکس و انگلس)”، به باور من، یکی ازمهم ترین و اساسی ترین معیارها و محکهای سنجش یک حزب است. نمیتوان مدعی حزب کمونیست، ظرف متشکل و آگاه کردن طبقۀ کارگر برای پیروزی کمونیسم بود و نیروی کادری تو از طبقات دیگر باشند، ظرف و مظروف با هم درارتباط هستند. کارل مارکس و انگلس همین را در مانیفست کمونیست نوشته اند: “رهایی طبقۀ کارگر فقط به دست خود طبقۀ کارگر میسراست.”

بحث خودم را در مورد حزب کمونیست ایران، حکا را با بحث شعار ها پی می گیرم.

ادامه دارد…