تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٢)

تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (۲)

محمد جعفری / ۳۱ ماه اوت ۲۰۱۸

در قسمت اول این سلسله مقالات، مفصلاً به حیاتی بودن و اهمیت تشکل یابی مستقل کارگران پرداختم. در این بخش به موانع تحقق و چگونگی رفع این موانع با سر تیترهای ذیل می پردازم:

۱ – جایگاه طبقه کارگر در جامعه

 ۲- طبقه کارگر اکثریت است

۳- هر مزدبگیری کارگر نیست

 ۴- تکنولوژی، ماشینیسم، صورت مسالۀ استثمار

 ۵- طبقه ی نوظهور (متوسط)، بدیل طبقه کارگر!

۱- جایگاه طبقه کارگر در جامعه

ما تمام راه های “به رُم ختم شدۀ” آزادی انسان در عصر سرمایه داری را به راه حل کارگری وصل کردیم. اجاره بدهید که چکیده نظرات خود را در چند جمله این چنین خلاصه کنم: تشکل یابی، مرهم علاج همه دردهای مزمن پراکندگی، ضعف و ناتوانی کارگران است.  تشکل، ظرف اعمال اتوریته، شخصیت تجسم یافته اجتماعی کارگر و ابزار دست فعالان این جنبش جهت آمادگی برای ایفای نقش شایسته در هر تحولی می باشد. حرکت از زاویه منافع کارگر، قطب نمای راه دست یافتن به آزادی و شرط نجات نه تنها خود ایشان، بلکه سنگ زیرین آسیاب آزادی کل جامعه است. پلاتفرم، توصیه و درخواست ما برای آزادیخواهان جامعه این است که بر مدار این کهکشان حرکت نمایند و نیروی محرک انقلابی و مترقی خود را از این ستاره درخشان اقبال بشریت جستجو نمایند. اما آیا این متد، به اصطلاح “تمام تخم مرغ ها را در یک سبد” گذاشتن نیست؟

اکنون که در نگاه ما طبقه کارگربه عنوان مرکز ثقل هر تحول رایکال و بنیادی در جامعه معاصر شمرده می شود، باید موانع اجتماعی، ذهنی و عینی متشکل شدن او را توضیح داد. از جمله موانع ذهنی این است که حتی خود کارگران این جایگاه را برای خود قائل نیستند و با تردید خواهند گفت که این رویکرد ( متد ما) حتی اگر درست هم باشد، در دنیای متنوع و پیچیده امروز عملی نیست. چون تشکل یابی مستقل کارگران دشمنان فراوانی دارد که علیه آن فقط در جایگاه یک نظاره گر منفعل نخواهند نشست. حکومت و قوانین صاحبان سرمایه، در مقابل آن، علاوه بر سرکوب عریان پلیسی، به افکارسازی جامعه علیه شکل گیری این نهضت متوسل خواهند شد. هنوز مشکل تنها به این خلاصه نمی شود. از نظر اجتماعی، فرهنگ غالب جامعه مانع آن است که کارگر بعنوان یک طبقه صاحب جامعه ایفای نقش نماید و بعنوان یک طبقه متشکل شود. تاثیر مناسبات نابرابر جامعه بر این طبقه، طی پروسه های تاریخی باعث شده که وی قادر نباشد در هر کارزار اجتماعی چه در سطح محلی و چه بین المللی ظاهر شده و قطب نمای رهایی کامل از شرایطی که در آن انسان استثمار می شود را بدست بگیرد و از نظر عینی، اصلی ترین مانع از جانب طبقه سرمایه دار و نیروهای مدافع آن در حاکمیت و قوه قهریه است.

از اینکه حکومت ها و صاحبان سرمایه در مقابل تشکل یابی کارگران  بی کار نبوده و نیستند، کوچکترین تریدی نیست. بورژوازی علاوه برقوۀ قهریه، همیشه جیره خوران و ایدئولوگ های خود را به منظور افکارسازی جامعه علیه آزادی کارگر به خط کرده و این تازگی ندارد. بخصوص پس از “شکست کمونیسم” قلم بدستتان دانشگاهی از کانال دامن زدن به ابهامات و بحث های روشنفکرانه، اسکولاستیکی و فلسفی در قالب جامعه شناسی، ساختار شناسی، دموگرافی شناسی مردم، اسلام شناسی؛ گفتمان به اصطلاح دمکراتیک، هویت ملی مردم، تمدن ها و فرهنگ های مختلف مردم و ریشه یابی فلان و بهمان ناهنجاری ها و الخ، جنگ روانی و تبلیغاتی آشکاری علیه آزادی طبقه کارگر راه انداخته اند که جامعه را بیشترمسموم و سر درگم کرده تا پی بردن به ریشه معضلات و نشان دادن راه آزادی و برابری بشر. می گوییم جامعه را سر درگم کردند چون هر چه در باب اسلام شناسی عمیق تر می شوند، محصول تروریسم دولتی جمهوری اسلامی و تروریسم غیره دولتی امثال داعش، بوک الحرام، مجاهدین، طالبان و غیره ببار خواهد آورد و هر چه در گفتمان دمکراسی  تعمیق می کنند، بیشتر ترامپ ها و راست ها را سر کار می آورند.

یکی از نتایج این پروپاگنده ها این است که گویا طبقه کارگر نقش تعیین کننده تاریخی خود را از دست داده است! می گویند اکنون طبقه متوسطی ظهور کرده که علیرغم نداشتن هیچ نسبتی با طبقه کارگراما در جایگاه تعیین سرنوشت جامعه را ایفای نقش می کند. ایدئولوگهای بورژوازی در ادامه این تفحص، مدعی شدند که طبقه کارگر به آن صورت وجود ندارد تا وقت خود را به سازماندهی و متشکل کردن او تلف کرد. دامنه و فرم این مباحث روشنفکرانه، البته بسیار وسیع تر از نکات مورد اشاره ما است. اما مخرج مشترک همه آنها در تحلیل نهایی شبیه به هم هستند و می توان یک نتیجه گیری مشخص و روشن سیاسی از آنها گرفت که: ” طبقه کارگر دیگر اکثریت جامعه بشری را تشکیل نمی دهد. کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی امروز دیگر موجود نیست تا از کانال آزادی او، آزادی همه بشریت را مطالبه کرد! ادعانامه کارگر مبنی بر براندازی سرمایه داری غیر ممکن شده و باید انسان یاد بگیرد که چگونه با آن (بسوزد و بسازد) کنار بیاید. کارگر دیگر نباید در فکر انقلاب باشد، بلکه تا ابد باید در فکر پیدا کردن شرایط مناسب فروش نیروی کارش به صاحبان سرمایه و پیرایش و پینه وصله کردن وضعیت خویش در چهارچوب این نظام باشد. و اینها نتیجه کارکرد طبیعی طبیعت هستند که باید بخش هایی از مردم به نوعی نابرابری را بپذیرند و تن دادن به شرایط موجود، الزامی و اجنتاب ناپذیراست”.  حاصل این کنکاش و فرضیه من درآوردی این است که نه تنها خواهان تسلیم شدن انسان های زنده و در قید حیات به تصمیم و شرایط بازار آزاد، بلکه خواهان واگذاری همیشگی سرنوشت نسل در نسل بشریت به نظام سرمایه داری و اراده هیئت حاکمه هستند.

نوای مایوسانه این پند و اندرزها، این توصیه و تهدیدها که اعلام پایان تاریخ نیز هست، احتیاجی به ترجمه ندارد، پیام، بسیار مشخص است. این پروژه ها برای ساکت کردن، به کم راضی کردن و از نظر نظری، منکوب کردن کارگران است تا جرئت دست از پا خطا کردن نداشته باشند. این نوآوری های فیلسوف مابانه، نسخه ای برای جامعه است که به نیازهای اصلی اکثریت مردم بی تفاوت باشد و خواست کارگران برای تشکل را وابسته به سرنوشت کل جامعه و موجه ندانست. مشخص است که اگر جایگاه طبقه کارگر کم اهمیت بود، احتیاج به این همه طرح و پلان ضد کارگری نبود. بی اهمیت نشان دادن جایگاه کارگر، عرصه ای از مجاهدت ایدئولوگ ها برای خدمت به افق و اهداف متصدی خود و به تبعات آن- طرحی برای عقیم کردن جامعه است تا دیگر آرمانهای بزرگ را نپروراند.

تولید این نوع ادبیات توسط نامبردگان، بخشاً باعث ابهام و ناروشنی هایی در صفوف خود طبقه کارگر در پی بردن به جایگاه خویش شده است. عدم شناخت کافی دوست و دشمن، عدم تشخیص راه حل ها و اشتراکات طبقاتی، وارونه شدن ارزش ها و ضد ارزش ها، غرق شدن در روتینهای پوسیده که به نیروی عادت جامعه موجود تبدیل شده است؛ می توان به لیست دشمنان کارگر افزود. سُنت ها و کارکرد جامعه موجود، فرهنگ و عرف خود را به صفوف طبقه کارگر تحمیل کرده تا کم توقعی و به کم راضی شدن را به وی عادت دهند. طبقه ستمگر توانسته عینک دودی خویش را به چشم انسان کارگر هم گذاشته تا انسانها با آن عینک به حق، آزادی، طبقه کارگر، دنیا و واقعیتهای موجود آن نگاه کنند. این فرهنگ، فرهنگ گمراهی، کم درایتی و کوتاه بینی انسان در انتخاب افق های اساسی و بلند مدت شده است. وقتی همه چیز معامله، خرید و فروش شده، کارگر هم سیاست ها و اقدامات خود را با این معیارها می سنجد و نه با معیارهای نرخ اتحاد بیشتر و نهادینه کردن موقعیت بهتر خویش جهت متحقق کردن سوسیالیسم. علاو بر این ها،عدم آگاهی کارگری که خود را بصورت نداشتن آمادگی در خیلی از زمینه های دیگر از جمله ایجاد اتحاد طبقاتی بدلیل تقدم خاک، کشور، ملت، محل تولد، رنگ پوست، زبان و اعتقادات متفاوت نشان می دهد. وقتی کارگر صف خود را از انقلابیگری خرده بورژوازی متمایز نکند، آن سنت ها مانند خوره از درون او را می خورند. یکی از تبعات این وضعیت، همین پراگندگی، متوهم بودن و قربانی شدن در دام توطئه ها، طرح و برنامه های ضد کارگری تحمیل شده از سوی بورژوازی است.

بعکس قلم بدستان دانشگاهی که حرفه و حقوقشان از محل حفظ شرایط موجود تامین می شود، جایگاه تلاش تئوریک و آگاهی برای ما، در درجه اول، نشان دادن پوچی و بی پایه بودن همه این افکارسازی ها- چه نوع رسمی و در حاکمیت و چه از نوع اپوزیسیون آن است. ما باید به کمک فاکتورهای مشخص و واقعی زندگی امروزی مردم، این پروپاگنده ها را خنثی کنیم. پاسخ ما به سئوالات و ابهامات فوق باید مستدل نشان دهد که این گفتمان گلو پرکن به چه منظوری و توسط کدام نیروها مطرح میشوند. مستدل کرد که طرح هر سئوالی توسط مطرح کنندگان آن، الزاماٌ جهت کمک به شفاف کردن و پیرایش مساله مبارزه طبقه کارگر نیست، اکثراً، نوعی مخالفت و ضدیت طبقات دارا با استقلال، آزادی و رهایی کارگر از شرایط  کارمزدی است که در قالب مباحث فلسفی و طرح سئوال بیان می شود. رفع ابهامات در صفوف طبقه کارگر، یکی از پیش شرط های پی بردن به اهمیت و جایگاه مهم خویش است.

اما تشکل یابی… تثبیت نمی شود مگر اینکه موانع ذهنی و عینی، امنیتی و فرهنگی سر راه آنها را رفع کرد. مگر اینکه نگرش کنونی جامعه که ویولن زدن، رقص، شاعری و هر پیشه دیگری را از کارگر بودن محترم تر می شمارد، تغییر داد. مگر روشنفکران و نخبگانی که سالانه هزاران جلد کتاب منتشر می کنند که حتی با ذره بین هم نمی توان یک کلمه را در موضوع ضرورت تشکل یابی و ضرورت عقب راندن فرهنگ گنده دماغ در حق کارگر(بیشترین جمعیت کره زمین) را در آنها پیدا کرد؛ دور زد. مگر سیاستمدارانی که جلسه و سخنرانی یک ملا و یک پارلمانتار را بیشتر از هر مساله کارگری ای تعقیب و تحت پوشش خبری قرار می دهند، جوک کرد. این کار ممکن نیست مگر فضل فروشان و نخبگان مفتخور، سلبریتی های نان به نرخ روز خور را که به هر پیشه ای جز به کارگری بودن خود افتخار میکنند، افشا نمود. نگاه جامعه کنونی به کارگر نگاهی معیوب است که باید آن را چالش، نقد و تصحیح کرد. بعلاوه، در فضایی که درک فعالین کارگری از مبارزه ، فقط محدود به حرکتهای فصلی آکسیونی؛ بجای چسبیدن به خود طبقه کارگر و مکانیسم طبیعی و روتین های متحد کننده این طبقه در محل کار، در فابریک و در محل زندگی باشد، اتحاد چشمگیر و پایه دار کارگری محال است.

تشکل یابی مستلزم رواج دادن و نهادینه کردن نوعی دیگر فرهنگ سیاسی، نوعی دیگر احساس مفید بودن و کاره ای شدن و کاره ای بودن است که امروز به ندرت در پراتیک همه فعالین یافت می شود. روشنفکران، نخبگان، ژورنالیست ها و ساستمدارنی که با جیره حکومت سر می کنند بجای خود، حتی خود کارگران سنت های مورد اشاره ما را در مبارزه ی روزمره خود درست بکار نمی گیرند. مرزها به اندازه کافی روشن و شفاف نیست، خواست ها و ادعانامه خود را فرموله بیان نمی کنند که چه می خواهند، اولویت کارگر چیست و منافع آنان کدام اقدام را ایجاب می کند. مشکل ما این است که نزد خیلی از فعالین کارگری، سوژه هایی اهمیت داشته که سوژه سلبریتی و فعالیت های پر آوازه است که معماری آن اساساً دست قلم بدستان مزدور از کانال میدیا، کلتور ملی و عرف جامعه معیوب است که توی دست و پای مردم انداخته و به فرهنگ مردم قالب کرده اند. فرهنگی که در آن همه چیز وارونه است. شاعری که برای طبقه کارگر شعری گفته است، را برجسته می کنند و نه خود طبقه کارگری که برایش شعر گفته اند. سیاستمداری که در لیست سخنرانی های سال خود یکی هم به مساله وضعیت کارگران اختصاص داده برجسته میکنند و نه خود کارگرانی که سخنران برایشان جلسه گذاشته است. کنسرت گذاشتن فلان هنرپیشه برای محرومان فلان منطقه فقیر نشین را در بوق و کرنا می کنند و نه معضلات خود محرومان آن منطقه. حتی وقتی بخواهند اشخاص کارگر را معروف و معرفی کنند، ابتدا او را از طبقه خود جدا کرده و بعنوان نویسنده، کارشناس، هنرمند، شاعر، پرفسور و… به جامعه معرفی می کنند. و زمانی کارگر “هنرمند” شد، آنگاه به جای عوض کردن نرم ها و جهانبینی ای که یکسان به شهروندان خود نگاه نمی کند ،هنر وی را در خدمت جامعه نابرابر موجود و ارزش هایش قرارداده و شخصیتی از کارگر می سازند که از دیگران متمایز نباشد و تحت فشارهای جو عمومی جامعه، به خیلی از خواسته های اولیه ای که از نیاز پایه کارگران سرچشمه گرفته باشد، بی توجهی کند. آنچه باید یک کارگر بداند، ندانسته، تحت تاثیر فضای عمومی که مد چه باشد و خود را بشکل روشنفکران و نخبگان در آوردن در دستورش می گذارند.  تاثیر نفوذ فرهنگ حاکم و ادبای بار آمده با این فرهنگ است که بیش از کارعملی و یدی؛ برای کار فکری و تعقیب منافع فردی بدون هماهنگی با منافع جمع ارزش قائل هستند.

دوستانی ادعا می کنند ز این کانال ها هم باید شرایط طبقه کارگر را مطرح و منعکس کرد؛ مگر این چه اشکالی دارد؟ پاسخ این است: چرا نباید خود طبقه کارگر را محور کرد و بر محوریت او به ارزشگزاری فعالیت های سیاسی سخنرانی ها، روزنامه نگاری، انتشار کتاب و هنر هنرمندان پرداخت؟ چرا باید طبقه کارگر حقانیت خودش را از سلبریتی ها بگیرد و نه برعکس؟ این وارونگی چرا؟ چون انگار این وارونگی را سر قاعده خود گذاشتن در امروز کاری بسیار سخت و غیر ممکن بنظر می رسد؟ چون عمری است فرهنگ جاری همه را با روحیاتی بار آورده که نمی توانن این درک از ارزش کار خود و هم از جامعه و طبقات داشته باشیم؟ بعکس، باید قلم و ظرفیت نویسندگان واقعی کارگران، نوعی فرهنگ سیاسی و احساس مفید بودن را در جامعه نهادینه کند که فاکتورهایی که باعث به حاشیه راندن کارگرمی شوند: یعنی فرهنگ ناسیونالیستی، مذهبی و تعقیب فرد گرایی و نخبه گرایی  که هر کدام به نوعی مانع اتحاد، ایجاد تشکل مستقل و استقرار برابری در منزلت اجتماعی و شخصیت کارگری شده است؛ از سر راه برداشت. فعالیت نظری و تئوریک ما باید موانع سر راه اتحاد کارگران بعنوان یک تن واحد را مرتفع نماید. قلم ما باید (مداد پاک کن) بر چسب های هر جنس بنجلی مانند منتسب کردن انسان به فارس، کرد، عرب، ترک، مسلمان و کافر و… باشد. نوشته های ما باید مستدل به جامعه نشان دهد که حاصل مجموع “افتخارات”یاد شده به کیسه فرهنگ جاری ریخته شده و مقام اجتماعی انسان کارگر را پایین نشان دادن است- تا از نظر روانشناسی نیز، او را خلع سلاح، بی ابزار و تحقیر شده، تسلیم نظم موجود کنند. در بخش اول یادآور شدم که پایان دادن به این وارونگی، تنها با تولید ادبیات صرف حتی از نوع دیگر (انقلابی) ممکن نیست؛ مگر اینکه فعالیت فکری نوشتن و… با سازماندهی مبارزه بالفعل اقتصادی ادغام و در خدمت سایر مبارزات خالص کارگران قرار بگیرد. تلفیق ادبیات با بستر (خمیرمایه اولیه تغییر در زندگی مادی) خود، شکوفا شده و عرصه را به رشد فرهنگ وارونه طبقه حاکم و تحقییر کننده تنگ می کند. به گفته دیگر، اگر ما نوشتن و فعالیت های خود را به حوزه خالص کارگری نقل مکان دهیم، آن زمان نود و پنج در صد فرهنگ کنونی دود شده و هوا خواهد رفت.

۲- طبقه کارگر اکثریت است

طبقه کارگر در ایران حتی از نظر فیزیکی و جمعیت هم، یک طبقه عظیم اجتماعی و اکثریت جامعه است. از جمله، کارگران صنایع سنگین، ذوب آهن، صنعت نفت، کارگران ساختمان سازی، سد سازی، راه و ترابری، برق کار، لوله کش، حمل و نقل- راننده، مکانیک، خباز، رفتگر؛ کارگران شیلات، کارگران رستوران ها، بیمارستان ها؛ کارگران کشاورزی و اقشار اجتماعی (کارگران فصلی) که نیمه زندگی شان از محل کشاورزی و نیمۀ دیگر از محل کارگری تأمین می شود؛ بخش هایی ازاین طبقه را تشکیل میدهند.  بخشی دیگراز طبقه کارگر چه منفرد و چه جمعی بعنوان خدمتگزار “کلفت” استخدام هستند که از بی حقوق ترین بخش های طبقه کارگر هستند. علاوه بر کارگرانی که در بازار کار ایران هضم شده، بخش دیگری برای پیدا کردن شغل به کشورهای همجوار خلیج، عراق، ترکیه، اروپا و امریکا و… مهاجرت می کنند. خلاصه همه انسان هایی که از قبال فروش نیروی کار خود در سیستم تولید اقتصادی امرار معاش می کنند (فرق نمی کند بیکار باشند یا شاغل) جز جمعیت کارگرانند و تمام چرخ های صنایع و سوخت و ساز اقتصادی نظام سرمایه داری خشن ایران، روی دوش آنان می چرخد. همه این رسته ها یک طبقه عظیم اجتماعی تشکیل داده و برای سرو سامان دادن به مبارزات خود، به تشکل مستقل، حزب سیاسی و راه حل کلان و استراتژیک جمعی جهت خلاصی از شر استثمارگران احتیاج دارند. اگر کسی این فکت ها را انکار کند، هدفش تنها مخدوش کردن استقلال طبقاتی طبقه کارگر و خدمت به بورژوازی است. ایدئولوگ های بورژوازی در کنار نیروی قهریه حکومتشان، با جنگ روانی و سمپاشی مانند اینکه: ” کمونیزم شدنی نیست؛ کمونیسم برای کارگر ایرانی زود است، اگر کمونیست ها بقدرت برسند ایران را مثل شوروی، چین، کامبوج، آلبانی، کره شمالی و کوبا خواهند کرد و طبقه کارگر در ایران نیرویی تعیین کننده نیست”، با خواست های این جمعیت عظیم، ممانعت و مخالفت می کنند.

بنابه تعریف، هر جایی که کارگر باشد، مبارزه و اعتراض و بحث تشکل یابی و کمونیسم هم هست. از شواهد عینی باید این نتیجه را گرفت که نیروهای این طبقه با تبلیغات جاری میدیا مبنی بر اینکه ” موقعیت طبقه کارگر کاهش یافته است” از مبارزه خود برای تعالی دست برنمی دارند و به کارگیری زور حکومتی هم در نهایت نمی تواند آنان را برای همیشه خانه نشین کند. حتی اگر قلم بدستتان دانشگاهی هم  با خصومت در مخالفت با هویت متمایز اجتماعی این طبقه بحث های روشنفکرانه، اسکولاستیکی و فلسفی راه اندازی کنند، چیزی از این اصل کم نمی کند که طبقه کارگر بلحاظ موجودیت عینی به نقطه ای رسیده است که بتواند مثل خیلی از کشورهای اروپایی، حق آزادی تشکل را به بورژوازی ایران تحمیل کند و کاری کند تا آن را به رسمی بشناسند. تا اینجا با دلیل و برهان نشان دادیم که متابلیسم جامعه ایران نه توسط الیت بورژوا و نخبگان درباری؛ بلکه توسط صحنه گردانان زندگی واقعی- خود این مردم دم و باز دم می کند. عملاً این صحنه گردانان زندگی واقعی، مرعوب یاوه گوی های ایدئولوگ های بورژوازی نشده و دست از تلاش برای بهبود زندگی و آرمان رهایی بخش خویش بر نداشته و نخواهند داشت . این یاوه گویی ها، چیزی از این اصل کم نمی کند که کارگر احتیاج به اتحادیه، سندیکا، شوراها و حزب سیاسی خود دارد.  چیزی از خطیر بودن مبارزه برای رفاه و کوتاه کردن دست حکومت و نهادهای سرمایه داری از هر نوع سرکوب و حمله نظامی، اقتصادی و تهدید آمیز به فعالین کارگری و احزاب سیاسی، کم نمی کند. آنان کماکان باید در درجه اول به همت خود این تشکل ها و در قدم بعدی به کمک آزادی خواهان جامعه، موجودیت متشکل خود را حفظ نمایند. در پروسه این کشمکش ها، طبقه کارگر به نیروی خود واقف تر شده و به جایی میرسد که بتواند خود امور جامعه را بدست گرفته و تمام توهماتی که در حال حاضر در لایه های جامعه، مانع این رساخیز شده، از صفوف خود بزدایند. در ضمن نباید تردید داشت که بورژوازی متحجر ایران نمی خواهد با واقعیت به موجودیت طبقه کارگر برخورد کند. لذا تنها راه و تنها ضمانت مردم ایران برای دفاع از خود این است که با ابزار، تشکل و سازمان های خویش، در فکر آزادی خود باشند. با داشتن تشکل تازه امکان فراهم کردن شرایطی پیش خواهد آمد که بتوان سئوالات جامعه را بطور شایسته پاسخ داد. با داشتن این پشتوانه می توان با صدای بلند اعلام کرد که اعمال خشونت از سوی حکومت و نهادهای بورژوازی در برابر کارگران را افسار خواهیم زد. باید با دست پر اعلام کرد که جامعه مجبور به پرداخت تاوان عملکرد و اندیشه بورژوازی عقب افتاده ایران و مرتجعین نیست، این آنان هستند که باید در برابر مردم عقب نشینی کنند.  به اپوزیسیون بورژوایی باید تذکر داد که اعمال خشونت از سوی هر سازمانی علیه کارگران، جامعه را به عقب می برد و اختناق را رشد می دهد. در نهایت ناهنجاری ها، فساد و خشونت و دیکتاتوری در جامعه بیشتر خواهد کرد. به این خاطر، برای آزادی و خوش بختی همه اعضای جامعه، باید آنان را ملزم به رعایت آزادی و حق تشکل کارگری نمود. بعنوان یک اصل انسانی وکمونیستی، ما تمام مردم جامعه را به راه حل و بدیل اجتماعی طبقه کارگر دعوت می کنیم. و اطمینان خواهیم داد تنها از این طریق، آزادی کل جامعه که فعالیت بی قید و شرط سیاسی ملازمه آن است، تضمین خواهد شد.

۳- هر مزدبگیری کارگر نیست

انگار هویت شخص کارگر که تولید اقتصادی نقش ناجی بشر به وی بخشیده، برای خیلی ها هویتی سر راست بنظر نمی رسد! یکی همه انسان ها و “حتی خدا را هم کارگر” می نامد. دیگری، همه مزدبگیران را و الخ. عجالتاٌ باید متذکر شد که هر مزدبگیری کارگر نیست. اینجا باید آب گل آلود مزدبگیران تصفیه شود. کارگر کسی است که در قلمرو تولید مستقیم یا غیر مستقیم شرکت دارد، در پیوند با نیروهای مولده مشغول به کار و در این عرصه مزد و حقوق می گیرد و اساساً کار یدی میکند. بنابر این، کارگر نه خدا و نه انسان بطور کلی و نه همه مزدبگیران، بلکه خیلی ساده، کسی است که در خط تولید اقتصادی شرکت دارد. او دستمزدش را از قبال کار کسی دیگر تامین نمی کند و همچنین قیمت نیروی کار وی، مجموعاً بر اساس کار اجتماعاً لازم تعیین شده و از ارزش باز تولید نیروی کار اجتماعاً لازم خویش، دستمزدی بالاتر نمی گیرد. در مقایسه با استانداردهای زندگی، در خیلی موارد این دستمزد حتی کفاف زندگی یک خانواده کارگری هم نیست. و بالاخره، کارگر کسی است که غیر از فروش نیروی کار خویش، وسیله دیگری برای امرار معاش در اختیار ندارد.

اما مزدبگیرانی که در قلمرو سیاست و ایدئولوژی کارکرده و حقوق می گیرند، ضمن اینکه مزدبگیرند، کارگر نیستند. آنان خود را کارگر تعریف نمی کنند. این ادعا: “بابا همۀ ما کارگریم دیگه”! ارفاق ترحم آمیز زودگذر، پوچ، فریبکارانه و تاکتیکی است که اغلب به منظور مخدوش و لوث کردن هویت و ویژگی های کارگر طرح می شوند. اگر هاله تعارفات فریبکارانه اخلاقی که بورژازی کشورهای جهان سوم دور عبارت مستضعفین، خلق و کارگر پیچیده، کنار بزنیم، درخواهیم یافت که در دنیای واقعی، نظام سرمایه داری موقعیت اقتصادی و بخشاً اجتماعی کارگر را تا سطحی پایین آورده که حتی خود کارگران از هویت کارگری خویش اباء داشته و میخواهند به نحوی از انحاء از دست آن فرار کنند! به اصطلاح خیاط جامعه بورژوایی لباس کارگری را بحدی تنگ دوخته که بجز به تن کارگر به تن کسی دیگر نرود. دیگران حداکثر می خواهند دلسوز کارگر باشند و نه خود کارگر. ولی این بدان معنی نیست که تمامی محرومان جامعه به کارگر خلاصه می شوند، یا بجز کارگر کسی دیگر استثمار نخواهد شد، بلکه تفاوت جایگاه کارگر با سایر مزدبگیران و محرمان جامعه است که باید در سایه قرار نداد.

اما باید به این واقیت اقرار کرد که بافت طبقه کارگر ایران همچون طبقه کارگر سایر کشورهای جهان ، نه تنها با زمان اولین صدور حکم “مانیفیست” طبقه کارگر دال بر تعیین تکلیف با نظام سرمایه داری در صد و هفتاد سال پیش تغییرکرده، بلکه از لحاظی، هر ده سال یک بار وضعیت آنان دستخوش تغییرات و دگرگونی هایی می شود و باید این دگرگونی ها را در لیست عملکرد وی برای سر و سامان دادن به مبارزه خویش؛ بحساب آورد. در طول سالیان انکشاف تولید سرمایه داری، مدام وضعیت طبقه کارگر دستخوش تغییر و تحول بوده است. از جمله دگرگون شدن نوع سازماندهی و بافت اجتماعی وی است.  خیلی از مشخصات امروز این طبقه مانند پنجاه سال گذشته نیست. و این دگرگونی ها شاید باعث زمینه پیدایش نوعی سئوالات و ابهام در مورد موقعیت کارگر نزد اقشاری شده است و باعث شده که همه مزدبگیران را با ماهیتی یکسان نگاه کنند. بخصوص، طی نیم قرن گذشته، دخالت ماشین، رُباط و تکنولوژی در تولید بیشتر و بیشتر شده است. اما علیرغم این دگرگونی ها و با احتساب تمام تغییر و تحول فوق الذکر، هنوز موقعیت متفاوت کارگر مزدبگیر با سایر مزدبگیران و ضرورت تشکل یابی آنان به قوت خود باقی است. مولفه های اساسی رسالت و ادعانامه ی (قهرمان ما) تصمیم و اراده وی برای پایان دادن به استثمار و کار مزدی، هنوز سر جای خود است.

با این همه جای تاسف است احزاب و اشخاصی این بدیهیات را نادیده می گیرند و در جراید خود چنین مینویسند: مطالبات کارگران، معلمان، پرستاران، آتش نشانان بازنشستگان و دیگر زحمتکشان حقوق بگیر… من در مباحث سیاسی و طبقاتی، موافق به کار بردن لفظ مزدبگیران بجای کارگر نیستم. اینجا به این فکت بسنده میکنم که در نظام سرمایه داری از رئیس جمهور، سرلشگر، اساتید دانشگاه تا وزیر، وکیل و شاه نامه نویس و پلیس و اوباش همه بنوعی مزد میگیرند. اما کارگر مزدبگیر، پدیدۀ متمایزی است که با نامبردگان فرق اساسی دارد و در بالا به برخی از تمایزات او با کسانی که در قلمرو سیاست و ایدئولوژی مزد و حقوق می گیرند، اشاره کردم. به این خاطر، باید در استعمال اصطلاح مزدبگیران دقیق و هوشیار بود. انضمام هر مزدبگیری به لیست کارگر، چه بخاطر کاهش اهمیت طبقه کارگر و برخورد سطحی نگرانه به مساله مزد و حقوق باشد، چه تاکتیکی از سوی دوستان نادان جهت پیدا کردن دوستان در میان اقشار دیگر؛ تاکتیکی وارونه و تحریف هویت کارگر و مساله شرایط استثمار وی و مخدوش کردن صف طبقاتی است. تا این مساله را بر خود روشن نکنیم که منظور از طبقه کارگر چه کسانی است و موضوعات مربوط به آنان کدام هستند، نسخه عوضی برای درد او تجویز کرده ایم. چرا که عوامل زیادی هستند جهت مخدوش کردن صف مستقل کارگران با دیگر طبقات و اقشار اجتماعی که آگاهانه و ناآگاهانه، مستقیم و غیر مستقیم، عمل می کنند تا هر مزدبگیری را شامل کارگر نمایند. توجه نکردن به تفاوت های بنیادینی که بین کارگر با سایر مزدبگیران جامعه موجود است، از هر سو که باشد به زیان استقلال طبقاتی وی تمام می شود.

اگر منظور این است که معلم کارگر است، دیگر قید کارگر کافی بوده و نوشتن “معلمان و کارگران” بی ربط است. منظورم این است که باید یکی، کارگران یا معلمان در این متن قید شود. اگر معلمان، پرستاران، آتش نشانان و بازنشستگان، شامل طبقه کارگرند، دیگر خطاب کردن آنها به این صورت نالازم است. و اگر نامبردگان شامل طبقه کارگر نمی شوند، آنگاه ضمیمه کردن هر قشر مزدبگیری به لیست طبقه کارگر، ولو نزدیک به او هم باشد، نالازم است. اگر معلم کارگر نیست، پس چرا در لیست کارگر مزدبگیر قرار داده میشود؟ خطاب کردن کارگران، صیادان، ملوانان معنی ندارد، این یعنی دو رستۀ دیگر کارگر نیستند. گفتن ملوانان، بازنشتگان، کارگران آتش نشانی… معنی دارد، چون آنان هر کدام یک رسته از کل طبقه کارگرند. اما کارگران، ملوانان، بازنشتگان، کارگران آتش نشانی بی معنی است، زیرا این یعنی ملوانان، بازنشتگان، معلمین و کارگران آتش نشانی کارگر نیستند. این تعریف از مزدبگیران چه از سر سهو، بی توجهی و ناروشنی، یا جهت اختلال آگاهانه باشد، سردرگمی در تعریف کارگر و پلورالیسم محسوب میشود. نباید هر رسته از طبقه کارگر را در خود یک طبقه مستقل نامید. باید چنان نگرشی به طبقه کارگر را (هر کدام بر اساس ماهیت و وزن واقعی آنها) نقد کرد. تبلیغ، ترویج و تاکتیک ما باید باعث مخدوش کردن و سردرگمی موقعیت اجتماعی اقشار مختلف مزدبگیران حتی اگر آن کوچک هم بنظر برسد، نشده، بلکه باید آگاهی طبقاتی و شفافیت در مورد درک موقعیت و تضاد لایه های طبقات باهم، ایجاد کند. مشخصاً به مساله مشخص پرداختن و دست نشان کردن ماهیت و خصلت اعتراض هر قشری، اتفاقآ به ما کمک میکند که هر مشکلی را در سطح واقعی آن بررسی و به سود عدالت اجتماعی آن را رفع کنیم. قاطی کردن همه رنگ ها و مخدوش کردن همه مرزها، تنها باعث گل آلود شدن آب شده تا کسی متوجه تشخیص این که کدام رنگ نارنجی و کدام زرد است نشود.

همه مزدبگیران به نوعی با نظام سرمایه داری مشکل دارند؛ اما مشکل و اعتراض آنان به این نظام و راه حل های شان برای رفع مشکلات، با راه حل طبقه کارگر یکی نیست. جوهر آگاهی طبقاتی توضیح و اثبات این افق ها و این راه حل های طبقات در عمیق ترین سطوح آن است، که در بخش پنجم این مقاله، به آن می پردازم.

تعریف غلط از موقعیت کارگر و خصلت کارگری تنها محدود به جریانات راستی نیست که آگاهانه قصد مسخ جایگاه طبقه کارگر با هر مزدبگیردیگری را  دارند. اشخاصی فعال در مسائل کارگری هم هستند که  ار آن سوی دیگر (البته ناآگاهانه و از سر دلسوزی) افتاده اند. وقتی از کارگر صحبت می کنند، تصویری از وی ارائه میدهند که گویا جایگاه ایشان در تولید اقتصادی نیست. این دوستان فکر می کنند که کارگرخود بخود از روی غریزه و وراثت، همه چیز را می داند.  آنان، نقش مکتب و سیستمی که باید کارگر برای نیل به هدف والای رهایی خود و جامعه به سوی آن بسیج و مسلح شود، یعنی کمونیسم و مارکسیسم بعنوان یک پرچم و ظرف مبارزاتی کارگران با نظام موجود را؛ چه بعنوان یک سیستم که راه حل برای مسائل اجتماعی جامعه دارد را بی نیاز می دانند! چنین دیدگاههایی نقش و جایگاه حزب سیاسی، برنامۀ هدفمند، تاکتیک و غیره که در پروسه مبارزه اقتصادی و سیاسی بسیار حیاتی هستند، به اندازه کافی نزد این رفقا شفاف و گویا نیست. با وجود اینکه تمام (راه های به رُم) این رفقا به کارگر ختم می شود، اما مشخص نیست که برای سازماندهی خود در سطح کلان  کدام وسیله، کدام اهرم و ابزارهای مناسب جهت بسیج کارگر را در دسترس وی می گذارد. پاسخ کارگری به سوالات جامعه و آموزش طبقاتی این طبقه، نزد آنان یک داده خودجوش و خودبخودی است. این رگه فکری را باید شناخت و صمیمانه نقد کرد. چرا که دادن خصلت ذاتی و مادرزادی به مبارزه کارگر، اهمیت نقش اجتماعی، آگاهی و کمونیسم که ریشه در نقد جوهر تولید سرمایه داری را دارد، حاشیه ای میکند و رابطه شیری و خونی را اصل فرض می کند. عدم این درک باعث یک نوع سر درگمی و فقدان برنامه ریزی و استراتژی شفاف اتحادیه های اروپایی است که فعلاٌ به بررسی آنها نمی پردازم. بطور کوتاه در کشمکش مبارزه طبقاتی در عرصه های یاد شده، مبارزه کارگر به سطوحی میرسد که بدون حزب سیاسی، بدون برنامه و بدون پاسخ اجتماعی به مسائل جامعه، اقدام به متحد کردن خود وی و کسب حمایت جامعه از وی و وقوع انقلاب اجتماعی، ممکن نیست.  ضمن تاکید بر این اصل که مبارزه برای آزادی طبقه کارگر، یک مبارزه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و طبقاتی و اساساً امر خود این طبقه است، در عین حال باید مضمون رابطه این طبقه با جامعه که -مبارزه در متن آن صورت می گیرد- را فهمید. مبارزه برای هژمونی طبقه کارگر، یک مبارزه اجتماعی، مضمونی، جوهری و هویتی در سطح کلان و به وسعت کل جامعه بشری است. این مبارزه در نهایت در بر دارنده ارزش های انسانی برای انواع بشر است. این یعنی جامعه اساس است. بنابر این، باید خط باطلان را بر هر تعریف غیر اجتماعی، غیر مادی و غیر اصل پنداشتن پیوند و رابطه کارگر با تولید اقتصادی- در نظام سرمایه داری، کشید.

آن روزی که هسته اصلی این مبارزه یعنی تشکل های این طبقه در کانون اصلی جامعه شکل بگیرند، خیلی ها در مدار این هسته اصلی (مثل نبات) میتوانند جذب راه حل و الترناتیو ما شده و الترناتیو ما را بمثابه راه حل کل جامعه قبول نمایند. به این منظور باید ما مردم را تفهیم و به این سوی تشویق نمائیم. قطعاً باید نه تنها هر درجه همکاری نیروهای تحت ستم را مایه خوشحالی دانست، بلکه سعی کرد که همه آزادی خواهان بیایند و در این راستا به پیشرفت مبارزه ما با سرمایه داری و حکومت و سیستم موجودشان، بپیوندند. بدیل و راه حل کارگری ارائه شده ما به جامعه را از آن خود بدانند. آزادی خواهان، اتیست ها، رادیکال ها و هنرمندان مترقی و سکولار به این منظور سخنرانی بگذارند، فیلم و تأتر تولید کنند و کتب و نشریات آزادی خواهانه منتشر نمایند. فعالیت با این رویکرد، یعنی به منظور آزادی و مساوات- توسط هر انسانی نه تنها مجاز- بلکه یکی از اولویت های جنبش ما است که باید آنها را هدایت و تحت هژمونی پرولتاریا قرار بدهیم. امیدواریم اینقدر ادبیات کارگری در زمینه تشکلیابی تولید شود که جامعه نتواند این را از لیست یکی از اصلی ترین مساله خود نادیده بگیرد. بگذار هر کسی از کانالی تنه اش به تنه عظیم جنبش کارگری بخورد و از این مسیر، به اجنده های اجتماعی و اصولی کشانده شود. در همچنین فضایی، اشخاصی با فیلم، یکی با بحث سیاسی، یکی با شعر و یکی با رمان و دیگری با خاطرات نویسی، کمک ذخیره نهضت ما را فراهم خواهد کرد. اما گرد آوری همه اجزای مرکب این پروژه در یک دایره و یک ظرف معین، امر یک حزب کمونیستی- کارگری است.

مبارزه پرولتاریا، مبارزه سیاسی نیز هست. در میدان سیاست و در مکانیسم جامعه فعلی، درجه ای از دیپلوماسی لازم است که باید سعی کرد شخصیت های نامدار را به دوستداران جنبش طبقه کارگر تبدیل کرد. اما در مبارزه سیاسی جاده دوطرفه است. دیپلوماسی قانونی دارد که صاحب مطلب خودش چقدر وزن دارد- طرف مقابل هم به همان اندازه برای وی حساب باز می کند. این یعنی باید هر چیز را از روی پایه ها، خمیرمایه و ماتریال خود آن شئ ساخت.  ما اساساً می توانیم صفوف خود را بر پایه بافت و شالوده ی خود این طبقه متحد کنیم. تازه وقتی این کار را بدرستی انجام دادیم، دیگران برای ما حساب باز “تره خرد” می کنند. وقتی تشکل های کارگری مرکز ثقل مبارزه شوند، آنگاه محور چرخش نیروهای مترقی نیز تحت تاثیر آن، در مدار این جنبش قرار خواهند گرفت. اما بر عکس این مساله، به ضرر ما است.  در هر صورت، باید برای ما مفروض باشد که بدون اینکه معیار اساسی ارزشمندی ارزشهایی را تغییر داد و ارزشی را بجای دیگری گذاشت، با معیارهای فعلی، تکیه بر نام آوران و شخصیت های غیر از جنبش خودمان، تیغ دولبه است. در نبود پایه ها و سکوی اصلی، بالانس این دیپلوماسی بهم می خورد و هر چه از آنان وام بگیریم، باید همان اندازه به ایشان باز پس دهیم. بخصوص با توجه به این همه تجربه تلخ، کارگر مجاز نیست کلاه آزادی خواهی خرده بورژوازی سرش برود. کسانی که با هر نیروی ضد رژیمی سازش و در مقابل کارگر مخالف نظر سازمان شان سختگیری می کنند، چه خیری به جنبش ما می رسانند؟ هر جریانی که با شفافیت از برابری اقتصادی و حق تشکل مستقل کارگری و برابری دست مزدها و… دفاع نکند، باید نقد کرده تا احدالناسی از طبقه کارگر به او اعتماد نکند. امروز بیش از هر زمانی وقت آن رسیده است که به هیچ وجه و تحت هیچ بهانه ای مطالبات کارگری و در راس آنها، مبارزه اقتصادی را زیر مجموعه شعارهای جنبش طبقه متوسط، مانند شعارهای استقلال کشور، حق حاکمیت ملی، آزادی خلق های تحت ستم، جبهه سازی در مقابل دشمن مشترک و غیره، قرار ندهیم. در زمینه تشخیص راه و روش سنت ها و عادات طبقاتی، هر چه بگوئیم کم گفته ایم، زیرا بنام ملت، دمکراسی، خدا و انسان و عدالت و با زبان سیاسی و فرهنگی و مبهم گویی این جنگ را پیش خواهند برد. نیروهای مخالف آزادی و استقلال طبقه کارگر، مستقیماً با شعار مرگ بر کارگر به میدان نمی آیند، بلکه با این شعارها است که وی را سرکوب و از میدان بدر می کنند.  ” نباید بیش از حد به مسائل کارگری معطوف بود. مرحله کنونی مرحله رهایی فرهنگی مردم است. حل مساله دمکراتیک و رهایی مردم از دست ( شاه، صدام، خمینی- خامنه ای، اسد…) در اولویت اول و بعد باید به مشکل کارگر رسیدگی کرد. نقش کارگر بلخاظ تاریخی کمرنگ شده و دمکراسی حلال هر مشکلی است. در دفاع از آزادی کارگر نباید تا جایی سختگیری کرد که منافع سایر طبقات و معادلات جامعه را نادیده نگرفت”؛ تنها یک سری از شعارهایی هستند که جریاناتی که به نوعی در استثمار کارگر ذینفع هستند، مطرح می نمایند. و ما باید از هم اکنون تا عمق این که معنی این شعارها برای کارگر چیست را دانسته و صف خود را در کلیه سطوح از مطرح کنندگان آنها، جدا کنیم. کارگر نیز باید برای پیشگیری از تفاسیر انحرافی با شعارهای مشخص خود، مانند آزادی ، برابری، حکومت کارگری، آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی و…علیه بی عدالتی و دیکتاتوری مبارزه کند. با اهرم های اجتماعی دوش به دوش هم برای رهایی قطعی از شرایط موجود، بسوی کمونیسم گام بردارد.

۴- تکنولوژی، ماشینیسم، صورت مسالۀ استثمار

بی بی سی (رادیو چهار)، در میزگردی که تم بحث جایگزینی نیروی کار انسان با رُباط بود و در ماه اوت ۲۰۱۷ برگزار شد، با سئوالاتی از شرکت کنندگان از جمله “آیا رُباط میتواند جای شما را بگیرد یا کارهای که شما انجام میدهید انجام بدهد؟” به یک مساله اجتماعی اشاره نمود که سیمای درک بورژوازی از ماهیت رشد تکنولوژی را به نمایش گذاشت. شرکت کنندگان در پاسخ به مجری برنامه دال بر اینکه اگر من توسط رُباط بیکارشوم نگرانی آن بیشتر بوده و یا توسط انسانی که با دستمزد کمتر جایگزین من خواهند کرد؟ در واقع چیز مهمی در این مورد توضیح داده نشد. حلقه کلید گم شده در این مناظره، بسان اغلب میزگردهای این چنینی این بود که سئوالات در دل حفظ نظام موجود و یا به گفته دیگر بفرض حفظ نظام موجود طرح شده و پاسخ می گرفتند. مناظره با این فرض که رُباط دست کسی دیگر غیر از من و من کنترلی بر آن ندارم، می چرخید. دو قطب متضاد، یکی، رشد رُباط به قیمت بیکاری من و قطب دیگر آن، برای اینکه من بیکار نشوم، باید رُباط رشد نکند، در مقابل هم قرار داده شدند. انگار ایشان متوجه بود، که اگر رُباط در خدمت ما باشد و کارهای ما را جهت دست یافتن به خلاقیت و شکوفایی و نیروی بارآور بیشتر؛ و لذت بیشتر قرار بگیرد، با حفظ کار مزدی تصوری پوچ و سنخیتی ندارد. اینکه باید شرط رشد رُباط، کمک به زندگی من و در خدمت من بکار گرفته شود، به ذهن کسی از حضار خطور نکرد. مصاحبه کننده و مصاحبه شونده با این فرض که گویا باید همیشه کارگر مزدبگیر و کسی که به پول نیروی کار وی را خریداری کند باشد، استدلال می کردند. حتی بحث اینکه بله من دوست دارم رُباط کارهای من را انجام دهد به شرطی که تمام مزایای که من از قبال کار میگیرم را از دست ندهم، شفاف بیان نکردند.  راجع به اینکه کار کردن رابطه انسان با جامعه را میسازد، شخصیت و مسئولیت پذیری می سازد، پیش کشیده شد. در هر صورت، پیش فرض این بود که باید کنترل رُباط دست کسی دیگر و کارگر کنترلی بر آن نداشته باشد که از کدام طریق و به چه میزانی باید آن را بکارگرفت تا که بجای اینکه علیه معیشت ما باشد، مکمل سعادت، شادابی و نقش موثرتر تک تک اعضای جامعه شود. با این توضیحات خواستم نشان بدهم که تکنولوژی و ماشینیسم که امروز یکی از گفتمانهای داغ اهل فن است، هیچ چیزی را از ضرورت مبارزه انسان برای آزادی و رهایی، کاهش نداده است. معنی این جمله ساده تر این است: در جامعه ای که از نظر نیروی بارآوری کار، تکنولوژی، فن و تحصیلات به نقطه ای(سرمایه داری) رسیده باشد که مانع اصلی سر راه تغییر مناسبات تولید اجتماعی نباشد، دیگر (همچنین که بارها آن را یادآور شدیم)، صرفاٌ از کانال رشد و شکوفایی بیشتر و بیشتر آنها، انسان به طور کلی به آزادی -به معنی پایان دادن به بهره کشی و استثمار طبقه کارگر- نمی رسد.

تکنولوژی و ماشینیسم بی شک تاثیرات عمیقی روی حیات زندگی اجتماعی کل بشر داشته و دارد. ولی با این همه، تکنولوژی و ماشینیسم تنها شکل و فرم ظاهری صورت مساله استثمار را عوض کرده و نه بی نیازی کردن انسان از تحول بنیادین و عبور از شرایط نابرابر اجتماعی موجود. از دیدگاه ما می توان آن روی دیگر سکه تکنولوژی و ماشینیسم را هم بعنوان شاهد و مدرک نشان داد و بیشتر مصر بود که از نظر اقتصادی، فلسفی، اخلاقی و غیره زمان زمان رهایی بشر از هر گونه نابرابری است و سرمایه داری بسان دزد سرگردنه با زور اسلحه، زندان، مذهب و خرافه و قلدری به استثمار انسان ادامه می دهد. به قیمت دامنگیر کردن تمام مصائب گریبانگیر مردم، به زندگی آنها به بقای حیات خود پافشاری میکند. و گر نه در همه زمینه ها، بشر به نقطه ای از پیشرفت رسیده است که بالقوه می تواند در یک زمان نسبتاً کوتاه کمونیسم را عملی کند.

۵- طبقه نو ظهور متوسط ، بدیل طبقه کارگر!

 اکنون فرض کنیم انعطاف پذیری سرمایه داری در حفظ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به حدی است که طبقه کارگر را با خود تشریک و جمعیت را به اقشار غیر مولد، بیکار، معتاد و تن فروش و… تجزیه و به موقعیت طبقه متوسط می راند. حتی در این حالت فرضی هم، چیزی از صورت مساله نیاز به خلاصی از همچنین وضعیتی عوض نمی شود. در ثانی طبقه کارگر علاوه بر عینیت اجتماعی و فیزیکی، با نقد و بدیل اقتصادی و اجتماعیش، راه حل به کل جامعه و از بین بردن سرمایه داری و تضاد های آن نشان میدهد – که طبقات و اقشار دیگر، با هر اندازه از کمیت و کسرت، با هر اندازه از اعتراض میلیتانسی به “کمبودهای سرمایه داری و دمکراسی” باز بنابه خصلتشان توانایی ایفای نقش کارگررا ندارند که با آزادی خویشتن، همه بشریت را آزاد کنند. این خصلتی ویژه است که باعث میشود طبقه کارگر با هر نرخی از جمعیت، هنوز در سنگر کلیدی مبارزه کل جامعه برای حل معمای محو استثمار انسان ایستاده است.  این نقطه عزیمت هیچ طبقه و قشر اجتماعی دیگری نیست.

طبقۀ به آخر خط رسیده

تلاش برای برابری اقتصادی انسان ها، قائم بذات، هسته اصلی و مرکز ثقل فعالیت هر جنبشی نیست. هر جنبشی به اندازه مبدا، خواستگاه و به اندازه اهداف اجتماعی، رادیکالیسم درونی و ذاتی آن، قادر به پیشروی است. برای مثال جنبش های دمکراسی طلبی، رفع ستم ملی، برابری زن و مرد و خلاصی فرهنگی را در نظر بگیریم که تاریخاً هر کدام جایی و در سطحی در مقابل سرمایه داری مبارزه کرده و در این یا آن مقطع پرچم اعتراض بخش هایی از مردم علیه ظلم و ستم بودند. ولی چنانکه می بینم، امروز بعلت اینکه در نهایت افق جهانشمول اجتماعی این جنبش ها متفاوت از کل بنیان سرمایه داری نیست؛ خواست های آنان نمی تواند از بدست آوردن مطالبات دمکراتیک و حقوقی  مثلاً کسب پست های کلیدی کشور مانند رئیس جمهور، نخست وزیر و قاضی شدن زن، یا مداخله برابر آنان با رجال در امور حاکمیت و مملکت داری، یا حق تعیین سرنوشت فلان ملت و…فراتر بروند. چون آنها نمی خواهند از نظام مبتنی بر کارمزدی و انواع سرمایه داری قطع رابطه کنند، لذا رادیکالیسم شان به ته رسیده و از تب و تاب افتاده و در کل به بخشی از جنبش اصلاح خود سرمایه داری تبدیل شده اند. وقتی جنبشی اساساً نقدی ریشه ای به ماهیت نظام و حاکمیت و تغییر مناسبات تولید نداشته باشد، در مقابل کل سیستم نابرابر سرمایه داری فلج می شود. نامبردگان به این خاطر تا متحقق کردن خواست های دمکراتیک فوق الذکر، سوخت برای راه رفتن داشته؛ لیکن بحکم دینامیسم درونی و اهداف طبقاتی و اجتماعی شان، در مراحلی (امروز) در مقابل سرمایه داری تاب مقاومت از دست داده و خواهند داد. مساله این است جنبش هایی که در نهایت، قصد و هدف برابری اقتصادی، محو پول، تغییر مناسبات تولیدی و ارکان سرمایه داری ندارند، پاسخ متفاوت  بلند مدت  و راه گشا از سرمایه داری به معضل حال و آینده جامعه ندارند. در نتیجه حتی در پیگیری مسائل دمکراتیک؛ تاب مقاومت در مقابل موانع ایجاد شده توسط این نظام را نداشته و نمی توانند از آنها عبور کنند، چه برسد به اینکه راهکاری جامع برای طبقه کارگر داشته باشند. در عوض با جریان موج رفته و همرنگ جماعت شده و با روندهای جاری راه می روند.

امروز تنها جنبشی سوخت مبارزه تا به پایان راه با سرمایه داری را دارد که خواهان برابری اقتصادی،  حذف پول از جامعه حذف ، خواهان برابری دستمزدها و در نهایت استراتژی او پایان دادن به کار مزدی باشد. امروز نیروهای “آزادیخواه” دمکراسی طلب “طبقه متوسط” و…در زمینه برابری اقتصادی حرف متفاوتی از سرمایه داری برای گفتن ندارند. استراتژی آنان پایان دادن به سرمایه داری در هر شکل و نوع آن نیست. بنابر این، مبارزه اقتصای و تلاش برای برابری اقتصادی، از اهمیت درجه اول برای این جنبش ها، برخوردار نیست. روشنفکران متأثر از این جهانبینی در سال هزاران کتاب در باره مسائل مختلف جامعه می نویسند که یک کلمه از برابری اقتصادی انسان ها در آنها یافت نمی شود. این در حالی است که وقتی خواست برابری اقتصادی توده ها در پایین بر هر جنبشی هژمونی نداشته باشد، خواست رئیس جمهور شدن زن، رای برابر سیاپوستان با سیفدپوستان، خلاصی فرهنگی، کسب پست کلیدی کشور و دست یافتن فلان ملت به حقوق “آزادی ورود به بازار جهانی کار” و خلاصی از روابط سنتی- عرف و خانواده و غیره، یعنی خواسته هایی که بخشاٌ در دل نظام سرمایه داری، قابل تحقق هستند، بی پشتوانه است. البته در دل نظام سرمایه داری امکان دسترسی و متحقق شدن این مطالبات دمکراتیک بخشاً بوسیله نیروهای خود این جنبش ها و اساساً با فشار نیروهایی که اهداف خود را به حفظ بنیاد سرمایه داری محدود نمی کنند وجود دارد؛ همچنانکه باز پس گیری آنها. ولی بحث ما این است که اگر مبدأ حرکت هر جنبشی برابری اقتصادی همه شهروندان نباشد، در همه مراحل حرف برای گفتن و نیرویی برای پیشروی در مقابل تعرض نظام سرمایه داری به انسان را نداشته و به آخر خط می رسد. ممکن است که سرمایه داری با حفظ استثمار، مزد و نابرابری اقتصادی، بتواند اکثر خواسته های دمکراتیک جنبش های یاد شده (طبقه متوسط) را در چهارچوب حفظ  نظام خود براورده کند؛ اما رهایی قطعی از شر سرمایه داری بطور برگشت ناپذیر، چیزی دیگر است که با این جنبش ها متحقق نمی شود. انعطاف سرمایه داری در باز تولید خود در مکانیزم بازار زیاد است، اما از نقطه نظر ختم استثمار انسان، در بن بست کامل و در دوران غارنشینی به سر می برد. به این خاطر عیلرغم رشد خیره کننده تکنولوژی، فاصله بین غنی و فقیر، بیکاری و غیره، روز به روز بیشتر می شود. برای اثبات این واقعیت جامعه از صفر شروع نمی کند. علم کمونیستی و مارکسیسم (کاپیتال مارکس) خیلی از این گرهگاهها را توضیح داده و برای ما روشن کرده است. خلاصه به رغم این همه توسعه صنعت، تکنولوژی و آموزش، صورت مساله اصلی تعیین تکلیف بشر با مناسبات سرمایه داری، کماکان سر جای خود باقی است.