“چپ” در ایران و طبقه کارگر … قسمت دوم

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن  – قسمت دوم

مقدمه:

. شعور اجتماعی انسان ها تعیین کننده هستی اجتماعی انسان ها نیست،  برعکس هستی اجتماعی انسان ها تعیین کننده شعور اجتماعی انسانهاست.اقتباس از کارل مارکس – پیشگفتار اقتصاد سیاسی- ۱۸۵۸-۵۹

در مقدمه، براین مصاحبه- بیان کننده یک زندگی و در ضمن در درون یک جنبش در طول ۵۰ ساله اخیر، قبل از هر چیز تکلیف این اصطلاح «طویله اوژیاس” یعنی مکانی کثیف و پر کثافت که در این مصاحبه، جنبش چپ و به اصطلاح کمونیستی درایران  را مصداق آن دانسته ام، روشن نموده و بگویم که چرا چنین اصطلاح زشتی در باره “جنبشی” که تمامی زندگی و فعالیت ۴۵ ساله ام با امید به پیروزی و موفق شدن آن که  قرار بوده است، مترادف با پیروزی جنبش طبقۀ کارگر«کمونیسم حرکت – جنبش طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است* – ایدئولوژی آلمانی – کارل مارکس و فردریک انگلس» ، طبقۀ رها کننده بشریت از جامعۀ طبقاتی دانسته و می دانم، بکار برده  و این جنبش را مصداق چنین عبارتی دانسته ام. آیا این بی  یک انصافی و از سر یک لجبازی “کودکانه چپ روانه” نیست؟ و یا اینکه واقعیتی را بیان کرده است؟  و حقیقتی در آن نهفته است!

به باور من در باره، هیچ جریان اجتماعی – سیاسی، سازمان، حزب وحتی هیچ فردی، مانند دوران های تاریخی – اجتماعی نمی توان قضاوت درست نمود، مگر اینکه از روی  عمل و نظر – پراکسیس و رفتارشان که خود را در اعمال روزمره، شعارها و موضع گیری های سیاسی، همکاری ها و امثالهم شان  و بیشتر پراتیک نشان می دهد، قضاوت کرد. یعنی اینکه، جریانات سیاسی در باره خود چه می گویند؟ و خود را متعلق به چه طبقات اجتماعی می دانند ؟ یا نمی دانند، مهم نیست، بلکه می باید در اعمالشان دقیق شد و دید که عمل مشخص در زمان مشخص به نفع کدام طبقۀ اجتماعی تمام می شود؟ پس زمانی، یک حزب سیاسی می تواند خود را ، حزب ما کارگران بداند و  برای ما کارگران – کمونیستها مفید و کمک کننده  باشد که وسیله ای باشد که ما را آماده برای رهایی از جامعه طبقاتی-  جامعه ی استثمارگر سرمایه داری نماید- یعنی عملا در این جهت باشد و از کمک و همکاری با دشمنان کشوری و جهانی ما پرهیز نماید. -این را ما کارگران باید با دقت دنبال کنیم و دچار این توهم نگردیم که کوچکترین کمک دولت های بورژوائی بی اما و اگر است، هر چند در ظاهر قضیه بدون هیچگونه شرط و شروطی باشد که اکثرا چنین گفته و نوشته می شوند. باید بدانیم که سرمایه داران هیچگاه برای نابودی خود کاری انجام نداده و نمی دهند، مگر اینکه فشار ما به حدی باشد که مرگ خود را بطور کلی ببینند! آن زمان عقب نشینی می کنند و برای انحراف در مبارزه مان و یک روز به تأخیر انداختن مرگشان دست به کارهائی می زنند!

بورژوازی همان طبقه ایست که در زمانی که هنوز امپریالیست نشده، یعنی کلا فاسد و پوسیده نگشته که با فاشیست ترین و ارتجاعی ترین نیروهای اجتماعی همکاری نماید، در کشور فرانسه و در شهر پاریس، چنان قتل عامی راه می اندازد که کارل مارکس، فقط توانست یک نمونه تاریخی یعنی رم دوره سیلا(Sylla ) را مثال بزند. توجه کنید: « برای آن که نمونۀ دیگری، موازی با آن چه تی یر و سگ های هارش انجام دادند، ارائه دهیم، ناچار باید به  دوره  سیلا (Sylla) و حکومتِ سه نفرۀ رُم برگردیم. در آن ایام نیز به همین نمونه از قتل عام توده ها، که با خونسردی به قتل رسانده می شدند، با همین اندازه از بی اعتنایی به سن و جنس قتل عام شوندگان بر می خوریم؛ به همان نظام شکنجۀ زندانیان؛ به همان شیوه های نفی بلد گیرم دراینجا نفی بلد کلِ یک طبقه؛ به همان شیوۀ وحشیانۀ سر درعقب رؤسای شورش گذاشتن و آن ها را یکی یکی از پناهگاه هایشان بیرون کشیدن تا مبادا حتی یک نفرشان جان سالم در ببرد؛ به همان شیوه های لو دادن دشمنان سیاسی و خصوصی و به همان اندازه  بی اعتنایی نسبت به قتل عام مردمی که هیچ دستی در مبارزه نداشته اند. تنها یک تفاوت وجود دارد: رُمی ها هنوز مسلسل نداشتند تا گروه گروه مردم را به خاک و خون بیافکنند و مدعی نبودند که ” حکم قانون در دست”، یا کلام قانون برلب، یا با ندای «تمدن» به چنین جنایاتی دست می یازند. جنگ داخلی در فرانسه – ترجمه باقر پرهام – نشرسوسیالیستی- ص ۱۵۰

و سپس کارل مارکس در صفحات پایانی اثر خود، وصف جنایات را با دو گزارش پایان می دهد که  توجه شما را به یکی از آنها جلب می کنم.

« خبر نگار روزنامه ای وابسته به حزب «توری»(Tory) لندن، چنین گزارش داده است:

     در حالی که هنوز صدای تک تیراندازی های پراکنده از دور به گوش می رسدِ؛ در حالی که مجروحان بخت برگشته ای را می بینی که در لا به لای سنگ گورهای پرلاشز۱ به حال خود رها شده اند تا بمیرند؛ در حالی که ۶۰۰۰ شورشی وحشتزده را، در بیم  وهراس از نومیدی، در زیر زمین ها و دهلیزهای گورستان ها، بی پناه و سرگردان می بینیِ؛ در حالی در کوچه ها می بینی بیچارگانی در گروه های بیست نفره به ضرب مسلسل از پا در می آیندِ؛ تماشای کافه های پرازمشتریِ عاشق افسنطین؛ بیلیارد و دومینو در پاریس، خون آدم را به جوش می آورد؛ خون آدم از دیدن دخترانی که در بولوارها می گردند و از شنیدن صدای همهمۀ عیش و عشرتی که از لژهای مخصوص رستوران های آلامد پاریس بر می خیزد تا سکوت شب را بر هم زند، به جوش می آید.»،ص ۱۶۱ُ، پی دی اف –

 این بود، این تمدن و مدرنیت در شاه کله دموکراسی طبقاتی بورژوائی – در پاریس واقعا لاییک و صاحب بیانیه حقوق بشر-! آیا الآن فرق نکرده، یعنی خوب نشده است؟ ویرانی عراق، افغانستان، لیبی، مالی، یمن، سوریه و دزدیدن و کشتن دانشجویان در مکزیک، قتل عام زندانیان سیاسی در ایران، قتل عام کارگران اعتصابی در آفریقای جنوبی، سوختن هزار هزار کارگر در کارخانه های  لباسدوزی داکار، معادن ترکیه و… به ما، جواب منفی می دهند.  اما و بنا بر این، البته که فرق کرده است، منتها در جهت ددمنشی و قصابی بیشتر انسان! سری به تاریخ بعد از   ۱۸۷۱  و گور های آدمسوزی هیتلری و اردوگا ه های کار اجباری، حتی به نام کمونیسم و حکومت شورایی بزنید! بورژوازی در هر لباسی قاتل انسان بطور کلی و بویژه قاتل کارگران کمونیست است!

همه جریانات چپ و در ایران هم، خود را به نوعی طرفدار طبقۀ کارگر میدانند که میباید با طبقۀ مقابلش یعنی طبقۀ سرمایه دار و نیروهایش- حاکمیتش- دست و پنجه نرم کند و او را به زمین بزند. یعنی جریانات و احزاب  قراراست بعنوان شاخک ها ی درک دهنده و آگاه کننده وآماده کنندۀ طبقۀ کارگر و متحدین این طبقه، برای پیروزی این طبقه بر طبقۀ سرمایه دارباشند. تمام اینها نیز در جریان حوادث متغییر و غلیان یک مبارزه زنده و پر جوش و خروشی است که در جامعه بین طبقات و خصوصا بین دو طبقه اصلی نظام حاضر یعنی سرمایه دار و کارگر در جریان است و حزب در کمپ طبقۀ کارگر موجودیت دارد، با مبارزه ی طبقۀ کارگر علیه طبقۀ سرمایه دار یک ارتباط ارگانیک دارد و متحد کنندۀ طبقۀ کارگر هست. بنا بر این یکی از ضعف های عمده این جریانات تعداد این جریانات می باشد، چون قرار بود که طبقه را متحد کنند، حال اینکه خودشان متعدد و پراکنده اند و روزبروز نیز بر پراکندگی شان افزوده می گردد. مثلا ما در سال ۱۳۵۷ یک سازمان چریک های فدایی خلق ایران داشتیم، الآن حدودا و حداقل   ۱۰تا داریم. ما یک سازمان انقلابی زحمتکشان – کومه له که بعد با متحد شدن با اتحاد مبارزان کمونیست و جداشدگان از سازمانهای دیگر چپ، یک حزب – حزب کمونیست ایران را ایجاد کردند که اکنون ۵ تشکل به نام کومه له هستند و ۶ تا نیز ، احزاب کمونیست- احزاب کمونیست کارگری و… هستند. یک راه کارگر بود و اکنون حداقل دوتا داریم و القصه. همین خود باعث سر درگمی شده و بر پراکندگی صفوف طبقۀ کارگر که قرار بود حزب کمونیست ظرف اتحادش باشد، افزوده است.

حزب کمونیست، قرار بوده است که با مبارزه ی کارگران بر علیه سرمایه داران یک ارتباط  ارگانیک و نه تنها این، بلکه دیالکتیکی بدین معنا که قدرتش از قدرت طبقۀ کارگر ناشی شود، داشته باشد. احزاب و سازمانهای کنونی از چنین فونکسیونی به شهادت واقعیت زنده محروم هستند و یا خود را محروم کردند. احزاب و سازمانهای چپ در مدت ۳۷سال حتی نمی توانند مدعی شوند یک اعتراض و یا اعتصاب کارگران را رهبری کرده باشند.

  اما، هنگامی که به نشریات و سایت های اینترنتی شان که نگاه می کنید، هدفشان را، متشکل کردن و متحزب کردن کارگران در ظاهر قضیه قرار داده اند  و درذهن متبادر می کنند، ولی آیا واقعا در پراکسیس یعنی عمل و نظر ، پراتیک و تئوری هم چنین هستند؟  آیا اساسا ربطی بین این همه تشکل و حزب و طبقۀ  کارگر موجود است؟ و آیا می توانند اساسا خود را ظرف عملا متحد شونده و آگاه کننده کارگران بدانند؟ رابطه شان با دشمن اصلی طبقۀ کارگر یعنی طبقۀ  سرمایه دار که طبقه ای جهانی می باشد، چه گونه است؟ آیا رابطه ای آنتاگونیستی یعنی تضادمند دارند؟ آیا خود را نظرا و عملا در مقابل آن  تعریف کرده و در پراتیک شان دیده می شود؟   آیا روابط آشکار و پنهان با دشمن کارگران و دولت هایشان ندارند؟ آیا زندگی و به قولی تپش قلب شان با تپش قلب طبقۀ کارگر در ایران می زند؟ آیا ضعف و قوت شان با ضعف و قوت طبقۀ کارگر تداعی میشود و در آخر و نه کم اهمیت آیا اعضا و نیروی کادری شان از طبقۀ کارگر تدارک دیده می شود؟ یا از طبقات دیگر؟ جواب تقریبا در تمام موارد منفی است! پس چه چیز به جز ادعا وشعارهای توخالی و برنامه های نوشته شده بر روی کاغذ و یا در کامپیوترهایشان، اینها را حزب کمونیست، سازمان، تشکل، گروه، جریان  و حتی کمونیست- پرولترهای آگاه می کند؟ و یا چرا، خود را بدین نام آراسته اند؟ اینها که رهبرانشان، آثار کارل مارکس را نیز ازبرند و می دانند کارل مارکس، مبارزه طبقات را مبنا و موتور محرک تغییر و تحولات جوامع بشری ازهمپاشی کمون اولیه تا کنون می داند و حزب را ظرف طبقۀ کارگر تعریف کرده است.

من به چند تا از این جریانات با  نگاه به پراتیک، موضع گیری ها  و شعارهایشان، اشاره ای می کنم. برای این منظوراز آخرین تشکلی که با آن فعالیت می کردم، یعنی اتحاد سوسیالیستی کارگری- اسک شروع می کنم که خود را در منتهی علیه چپ دانسته و تا کنون نیز از برخی از آلودگی های آشکار و روشن، مانند دادن بیانیه در رابطه با کمک مالی گرفتن از دولت های امپریالیستی و نوکرانشان و نیز دفاع آشکاراز حملات و یورش های نیروهای امپریالیستی و غیره، پرهیز کرده است. بر روی سایت این جریان، عبارت زیر به چشم میخورد:

«بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.»، میدانیم  که این عبارت از آخرین  جملات برنامه حزب کمونیست جهانی کارگران- اتحادیه کمونیست ها- مانیفست کمونیست که بوسیله کارل مارکس و انگلس در سال های ۱۸۴۷ و ۱۸۴۸ نوشته و تدوین شده است، با حذف  قسمت اول و شعار آخر آن، اقتباس شده است. کامل آن چنین است: «کمونیستها عار دارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »،

خط تاکید  و رنگ آمیزی از من است. اینکه  چرا؟ اتحاد سوسیالیستی کارگری -اسک-  قسمت اول و شعار را که در آن از جبر صحبت در میان است، حذف کرده است  به باور من، باکمی دقت به نوشته هایش روشن میشود. زیرا که با نگاهی به ادبیات اسک، می بینیم که اسک  نه تنها تمایل ندارد  که حزب متمایز پرولتاریا را تبلیغ و ترویج نماید، برای ایجاد آن، فعالیت مستمر نماید که حتی در استراتژی اش نیز جایی ندارد، بلکه بر این باور است که عمدتا و اساسا  از طریق یک مبارزه ی مسالمت آمیز دولت سرمایه داری و در اینجا رژیم جمهوری اسلامی سرمایه داری ارتجاعی و جنایتکار را وادار نماید که قدرت سیاسی را به کارگران و زحمتکشان مسترد دارد. ولی در نزد کارل مارکس و انگلس و بویژه شاگردان بعدی آنها مانند بلشویک ها- لنین و دیگران،  این حزب کارگران آگاه، قرار بود  و هست که این را در یک مبارزه  طبقاتی حاد و همواره جاری طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه دار که به یک انقلاب قهری که لنین از آن با درس گیری از همین آموزگاران و تجربه خویش، در درون جنبش انقلابی کارگران روسیه و نیز کار در انترناسیونال بدست آورده بود، به عنوان تنها “بدون انقلاب قهری، تعویض دولت بورژوائی با دولت پرولتری ممکن نیست….”، وسیله ی گرفتن قدرت سیاسی بوسیله  کارگران، یاد می کند را، متحقق نماید. لرزیدن «طبقات حاکم» فقط در زمانی امکان دارد که کارگران متحزب، انقلابی و کمونیستی شده باشند که بدین وسیله انقلاب کمونیستی را که بناگزیر به یک جنگ داخلی بین طبقات منجر می شود، به پیروزی برسانند و گرنه یک لفاظی پوچ بیش نیست!

اما، اگر به اعمال و موضع گیریهای اسک توجه کنیم، می بینیم که عملا و نظرا کار دیگری را در دستور دارد تا تدارک واقعی پیروز نمودن چنین انقلاب توده ای طبقاتی پرولتاریا که با متشکل و تحزب کمونیستی و مبارزه طبقاتی کارگران بر علیه سرمایه داران وادامه آن تا پیروزی انقلاب “قهری”  و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان دولت، “نادولت” دوران گذار یعنی تبدیل جامعۀ سرمایه داری به جامعۀ کمونیستی میباشد، عبارت بالا تحقق پیدا می کند. اسک، در کنفرانس هشتم سالانۀ  خویش در سال ۲۰۱۱ – ۱۳۹۰ قطعنامه ای دارد که در آن به جز اینکه هیچ جا از انقلاب قهری حرفی نمی زند،  پراتیک خود را  مبارزۀ طبقۀ کارگر در برابر رژیم جمهوری اسلامی تعریف می کند و نه طبقۀ سرمایه دار و دولت را نه، دیکتاتوری طبقاتی دیدن،درخاتمه آن می نویسد: «… با شرکت در جنبش جاری توده ای(منظور همان جنبش سبز بود- من) و با در هم آمیزی خواست های اقتصادی سیاسی خویش و به کارگیری اشکال مبارزه  مناسب خویش یعنی اعتصاب و اعتصابات عمومی سیاسی،  – تضعیف و پراکندن نیروهای سرکوبگر رژیم، فلج کردن عملی دستگاه اداری رژیم؛ وا داشتن رژیم به واگذاری قدرت به نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان  یا قیام و درهم شکستن رژیم موجود و برقرار کردن قدرت کارگران و زحمتکشان.» تاکیدها از من هستند.  اسک از «…واگذاری قدرت به نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان»  و یا اگر رژیم خواست از این این واگذاری طفره رود « قیام کارگران و زحمتکشان و در هم شکستن رژیم موجود و برقرار کردن قدرت کارگران و زحمتکشان»، صحبت می کند. این در زمانی ابراز شد که حتی “جنبش توده ای ” که مقصود  همان جنبش سبز بود، به خاموشی گرائیده بود و رهبرانش دستگیر شده و رادیکالهایش را در خیابان و زندان(نمونه زندان مخوف کهریزک- تهران) با طرزفجیعی کشته بودند و دو نفر اصلی یعنی میر حسین موسوی ومهدی کروبی در حبس خانگی بودند، در صورتی ابراز شد که کارگران فاقد تشکلات توده ای طبقاتی و مخصوصا حزب کمونیست کارگران آگاه هستند. خوب کارگرانی که حزب ندارند و حتی از یک تشکل اتحادیه و سندیکائی نه فقط  سراسری، بلکه محل کاری هم برخوردار نیستند، کارگران فاقد تشکلات توده ای طبقاتی و حزب که به قول لنین یکی از مهمترین و اساسی ترین و بهترین وسیله آماده کردن کارگران برای پیروزی انقلاب اجتماعی شان هست. کارل مارکس هم پیروزی کارگران را، به حزب سیاسی پیوند می زند،  قدرت سیاسی را چه گونه می توانند، به چنگ آورند؟ آیا این در بهترین و خوش بینانه ترین برداشت، ولولنتاریسم محض نیست؟آیا این، اصولا انحلال طبقاتی کارگران در جنبش های ارتجاعی و حیله گرانۀ طبقات استثمارگر- سرمایه دار نیست؟  یا آیا این، دلخوش کردن کارگران  به هیچ و واقعا هیچ نیست؟ آیا می توان اصلا چنین تشکلی را جدی گرفت؟ و آیا، اگر آگاهانه این آقایان و خانم ها دست به چنین تبلیغاتی زده باشند که بدون هیچ سنگر و باروئی کارگران را از عمل جدی ای برای موجودیت دادن به حزبشان-  از ساختن سنگر و بارو- باز داشتن، خیانت به کارگران نیست و از طرف دیگر، نمی توان، این نوع دستور دادنها را خدمت بزرگ به سرمایه داران و همان اپورتونیسم بیکران دانست؟

باید توجه داشت که اسک دوسال قبل از کنفرانس هشتم، در سال  ۱۳۸۸ استراتژی تشکل محور را هم به نفع استراتژی شرکت دادن کارگران در یک جنبش توده ای- جنبش سبز- به رهبری دو نفراز نمایندگان شناخته شده و واقعا دست بخون کارگران آغشته شدۀ طبقۀ سرمایه دار و از حاکمین قبلی”رژیم” یعنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی  که اولی نخست وزیر ۸ سال جمهوری اسلامی بوده ، ۸ سالی که قتل عام های زندانیان سیاسی در ایران اتفاق افتاده و دهها هزار نفر کمونیست و آزادیخواه اعدام شده اند و ۸ سال جنگ تحمیلی و…بوده و اکنون در مورد، همین جنایات سکوت کرده است که  رضا مقدم یکی از رهبران درجه اول اسک، سکوت او را “بخاطر منافع همین جنبش” می داند و نه از سر منافع طبقاتی اش، فسخ کرده و به بوته فراموشی سپُرده است و اعلام می کند که : «ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ﮐﺴﺐ ﺁزادﯼهای دمکراﺗﻴﮏ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اهداف اوﺳﺖ. ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رفاهی ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دمکراﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﺪ. از همین رو، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺗﺎرﻳﺦ، در ﺗﻤﺎم اﻧﻘﻼب ها و ﺟﻨﺒﺶ هاﯼ دمکراتیک همه ی ﮐﺸﻮرها ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ اﻳﺮان ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﺎ در اﻳﻦ ذﻳﻨﻔﻊ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮدﻩ اﯼ ﺟﺎرﯼ هرﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻪ اهداف ﺧﻮد ﺑﺮﺳﺪ و وﺳﻴﻊ ﺗﺮﻳﻦ ﺁزادﯼ هاﯼ دمکراتیک را ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﭘﺎﻳﺪارﯼ ﺑﺮﻗﺮار ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﭽﻪﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو درﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮاﯼ دموکراسی  ﺑﺎﺷﺪ، و ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ دﻣوکراسی واﻗﻌﯽ را ﺑﺨﻮاهد در ﻧﻴﺎز ﻋﻴﻨﯽ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ رﻳﺸﻪ دارد، ﻳﻌﻨﯽ ﻧﻴﺎزﯼ ﮐﻪ از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺤﺖ اﺳﺘﺜﻤﺎر ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺸﺄت ﻣﯽ ﮔﻴﺮد.». بیانیه کنفرانس هفتم ۲۰۰۹-  ۱۳۸۸ ص ۱۴.تاکید ها از من هستند. این تشکیلات قبلا تمام این آزادی ها را در گرو متشکل شدن کارگران  در تشکل های توده ای طبقاتی می دانست و اکنون بر عکس متشکل شدن کارگران را منوط به برقراری « دمکراسی پایدار» و تحت رهبری کسانی همچون موسوی و کروبی می داند و از کارگران تقاضا دارد که استراتژی تشکل محور را به نفع شرکت در جنبش توده ای، تو بخوان جنبش سبز، ترک نمایند، زیرا که آن موقع اصلاحطلبان در قدرت بودند و امروز نیستند. درجامعۀ ایران، جامعۀ سرمایه داری تحت سلطه ای که واقعا در سرمایه داری جهانی ادغام ارگانیک شده واین بدون آن، وجود خارجی ندارد و به باور من،  به علل  واقعی اقتصادی سیاسی بنیادی دیکتاتوری طبقاتی بورژوائی در آن  نهادینه شده است، اگر روز و روزگاری می شد، هم مدعی کمونیست بودن شد و حزب “کمونیست ایران” ایجاد نمود و از قطع مافوق سود امپریالیستی و انقلاب” پیروزمند دموکراتیک” حرف زد، امروزه، احزاب متعلق به این گرایش حککا – حمید تقوائی – جنبش سبز که جنبشی تحت رهبری نمایندگان بورژوائی است را “انقلاب” نام می نهد و اسک، با دنبالچه  نمودن کارگران وادغام آنها در چنین جنبشی ازبرقراری «دموکراسی پایدار» صحبت می کند که بر اساس واقعیت جامعۀ ایران، چیزهائی اند که فقط در مخیلۀ یک انسان هپروتی می گنجند و بس!، ولی از قرائن بر می آید که این آقایان و خانم ها، نه نادان هستند و نه به ماوراء طبیعی باوری دارند، سئوال اینجاست که چرا، چنین است؟ آیا غیر از این است که این جریانات تعلق خاطر به جبهه بورژوائی دارند و کارگرفریب و فروشندۀ منافع کارگران هستند؟ جواب را، به نظر من، خود کارگران به شکلی داده وحتما، خواهند داد.

اسک در کنفرانس سوم خود، بنای کار و استراتژی کارگران سوسیالیست در ایران که خود را هم جزوی از آن می دانست، ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی دانست واعلام کرده بود، توسط ایرج آذرین که می نوشت، بدون موجودیت دادن به چنین تشکلاتی از دموکراسی “کلاسیک” نمی تواند، حرفی در میان باشد.  چند سال بعد هم، شورای مرکزی اش، بیانیه ای در رابطه با ایجاد حزب کمونیست کارگران داد که ضرورت و لزوم آن را، حتی برای هر نوع دموکراسی  بورژوازی و بویژه “پایدار” تأکید می کرد و فعالیت اش را بر این مبنا تعریف می کرد. آقای ایرج آذرین هم، بعنوان تئوریسین اصلی این تشکیلات کتابی نوشت، به نام تکالیف و وظایف سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست و یکم که در آن ایجاد تشکلات کارگری، پایه و اساس دموکراسی است و نه برعکس. حالا به یکباره و بدون یک نقد ویران کننده، یک باره بر عکس آن اعلام می کند و باز کارگران سوسیالیست را مورد خطاب قرار می دهد که برعکس آن، عمل نمایند. چرا؟ زیرا  آن زمان اصلاح  طلبان  حکومتی، یعنی حیله گران و مرگ آوران کارگران- قتل عام کارگران خاتون آباد، به خیابان کشانندگان دانشجویان- ۱۸ تیر در دولت  بودند و حالا “مغضوب “شده اند.اسک حتی ،به دادن بیانیه، مصاحبه، قطعنامه و غیره هم بسنده نکرد، بلکه با سبزهای سوسیال دموکرات در سوئد، گوتنبرگ جلسۀ تبادل نظر گذاشت و در کانادا با دانشجویان و جوانان سبز جلسه گذاشت و با آنها در دوچرخه سواری به درب سفارت جمهوری اسلامی شرکت نمود و یا تمایل داشت که شرکت کند. من خودم، در منزل یکی از فعالین اسک، در یکی از این جلسات حضورداشته و زمانی که دستبند سبزرا بر مچ جوانان دیدم، متوجه شدم و اعتراض علنی نمودم و گفتم که من با چنین جلساتی، تضاد عمیق دارم و هیچگونه کمک فکری و مالی و.. نمی کنم . البته، اسک و از زبان رضا مقدم، اعلام کرد که لیبرال ها در ایران به ۳ دسته تقسیم می گردند که یک دسته شان  هر چند “با غرو لند” به جنبش کارگران سوسیالیست – سوسیالیسم کارگری خواهند پیوست و در پیروزی “انقلاب مردم ایران”؟ شرکت می نمایند.

البته، اسک بعداز آن یک بیانیه بلند بالای دیگری هم به نام « ایران در دوران انقلاب و بحران» به بیرون داده است. این بیانیه، چنین پایان می یابد:« ایران در عصر بحران و انقلاب.

در شرایط حاضر، تأمین رهبری طبقه کارگر در جنبش توده ای اساسا در گرو این است که یک قطب سیاسی کارگری شکل بگیرد که با تکیه بر ظرفیتش در هدایت تحرکات روزمره کارگران ایران، بتواند راهکارهای معینی برای پیشروی جنبش توده ای در مقاطع مختلف طرح کند، و از این طریق در جنبش توده ای صاحب نفوذ شود و به مرجع سیاسی آن بدل گردد. (چنین موقعیتی را کارگران نفت در جریان انقلاب بهمن تا حدودی کسب کرده بودند.) درشرایط فعلی تلاش در راستای شکل دادن به چنین قطب سیاسی کارگری برای همۀ فعالان سوسیالیست کارگری، حتی در جنبش های غیرکارگری، در محور وظایف قرار دارد. در شرایط حاضر، همۀ فعالیت های سوسیالیست های کارگری در آگاه گری و سازمان گری و آکسیون، می باید با محک خدمت به این وظیفۀ محوری سنجیده شوند.

بارو گاهنامۀ اتحاد سوسیالیستی کارگری – شماره ۲۵-  ،اسفند ۱۳۸۹ -۱ مارس ۲۰۱۱

در اینجا هم می بینیم نه خبری از حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست – حزب مخفی کارگران رادیکال-  هست و نه خبری ازانقلاب قهری پرولتری{بدون انقلاب قهری، تعویض دولت بورژوائی با دولت پرولتری محال است. نابودی دولت پرولتری  و بعبارت دیگر نابودی هر گونه دولتی جز از راه “زوال” از راه دیگری امکان پذیر نیست. دولت و انقلاب- لنین} و نه از درهم شکستن قوای سرکوبگر، جای همه اینها را («قطب سیاسی کارگری» میگیرد. آیا این عبارت آشنا نیست؟ کدام سوسیال دموکرات حتی امروزهم، حزب خود را، حزب سوسیال دموکرات کارگران و برای بدست قدرت دولتی ، نمیداند) و رهبران خود خوانده ی ما ، می نویسند که « درشرایط فعلی تلاش در راستای شکل دادن به چنین قطب سیاسی کارگری یا قطب سوسیالیستی برای همۀ فعالان سوسیالیست کارگری، حتی در جنبش های غیرکارگری، در محور وظایف قرار دارد.» از کجا این را می دانند؟ برای هیچکس معلوم نیست، ولی برای من حداقل یک چیز روشن است که چرا از این قطب سوسیالیستی و یا سیاسی همواره اسک استفاده کرده است. زیرا، باورواقعی و نه ادعائی اسک این است که حزب کمونیست (حزب کمونیست ایران ) موجود است و فقط باید در آن نفوذ نمود و رهبری را گرفت. چرا بعد از ۴ سال اثری از این «قطب سوسیالیستی»  در جامعۀ ایران  و در میان فعالین کارگری و کارگران فعال و کمونیست نیست؟ باز هم کسی جوابی نمی شنود. اسک حدود ۱۰ سال پیش، یک جلسه ای بعنوان جلسه ی شورای  مرکزی داشت و در آن بحثی شد و  مطلبی در رابطه با حزب کمونیست کارگران آگاه، بیرون داده شد. الآن حتی روی سایت اش نیزنیست، ، یعنی من نتوانستم آنرا بیابم. شاید که بطور کلی آنرا به آرشیو فرستاده و یا “به دندان موش ها” سپرده است. البته، این مقدمه در ۳ سال قبل نوشته شده است، شاید، آن را، با توجه به شرایط روز، از آرشیو، بیرون آورده باشند. بعید نیست!

 اکنون اما، اسک با همان دنباله روی و بدون نقد و تعویض استراتژی اش، یعنی در دستور قراردادن تلاش برای ایجاد حزب کمونیست کارگران آگاه که بدون آن، نمی توان کاری انجام داد«نیروی سازمان یافتۀ مسلح ضد انقلاب را، فقط می توان با نیروی سازمان یافته مسلح انقلاب جواب داد- انگلس» نقل به معنی  و اینکه  واقعا خود را به نقد زیر و رو کننده کمونیستی بسپارد، جنبش مطالبه محور را تبلیغ می کند و از کانال تلوزیون دیدگاه که مسئول و صاحب امتیازش کوروش عرفانی، علاوه بر مشکوکیت به همکاری با جمهوری اسلامی، یکی از برنامه نویسان- برای پسر شاه سابق واز همکاران سابق تلویزیون اندیشه- (افشا گری یکی از دوستان سابق او، به نام اوستا)، که صاحب آن  به قول کسانی که امروزهمین کار اسک را انجام میدهند، دارای «پول های کثیف» بوده است، استفاده می کند، یعنی برنامه پخش می کند. می دانیم ریشۀ اسک در اتحاد مبارزان کمونیست و حزب کمونیست ایران قرار دارد و هیچگاه این خط را نقد بنیادی نکرده است، اگر حرف هائی هم بعنوان نقد طرح کرده است، به زمانی اشاره دارد که یا کادرهای اصلی اش از این جریانات جدا شده اند و یا در حال جدا شدن- از حزب کمونیست کارگری ایران- بوده اند. اسک عملا نشان داده است که در همان خندق حکا و حککا  دست و پا می زند می دانیم که این تلاشی بیهوده است و بیشتر فرو رفتن را نتیجه دارد!

جریان بعدی حزب کمونیست کارگری ایران- حککا – و حزب کمونیست ایران- حکا-  می باشند. از زبان مؤسس و لیدر قدیمی خویش منصور حکمت(ژوبین رازانی- اعلام شده از طرف خودش در مصاحبه با یک  ساواکی قدیمی- علیرضا میبدی- سال۱۹۹۹ ) : «اساس سوسیالیسم انسان است» ، «آزادی، برابری، حکومت کارگری»، « کارگران جهان متحد شوید- حکمتیست ها» ، «انقلاب انسانی برای جامعه ی انسانی» حککا- حمید تقوائی،  شناخته می شوند و بر روی سایت هایشان اینها را می بینیم. شعار اساسی این جریان، ولی شعار “آزادی، برابری، حکومت کارگری “است که از سال ۱۳۶۳ تا کنون، تمام این جریانات و فرق ها باضافه سازمان کارگران سوسیالیست افغانستان و احزاب کمونیسم کارگری عراق می دهند. این شعار در چه زمان؟ و برای چه طرح گردید؟ این شعار که از سال ۱۳۶۰ به بعد اتحاد مبارزان کمونیست جمهوری اسلامی را در حال سرنگونی می دید، در همان سالها، که می خواست گوی سبقت را از جریان مجاهد بگیرد که با تشکیل شورای ملی مقاومت و ارتش آزادیبخش ایران، البته با توپ های عاریه ای صدام حسین که بعد ان شعار داده شد”امروز مهران، فردا تهران” و اینکه، جواب به خواب و خیالهای پریشان و هپروتی رهبری ای بود  که فکر می کرد و یا به درستی بگویم، وانمود می کردد که فکر می کند : “…   این آن دورنماى واقعى است که بورژوازى در ایران بطور عینى با آن روبروست صرفنظر از اینکه این یا آن دار و دسته دولتى رسمى اش بتواند چند روز، چند ماه و یا احیانا چند سال تعادل خودرا در راس ماشین دولتى حفظ کنند.”، خط تأکید از من است،مقاله – آزادی، برابری، حکومت کارگری- منصور حکمت- کمونیست  ۱۴، دوره دوم، سال۱۳۶۳، طرح شد. این شعار می خواست که صفوف مردد، بر اثر تخیله کردستان ایران، حزب کمونیست ایران در اصل کومه له  را که از سال ۱۳۶۲ به کردستان عراق عقب نشسته بود و روزگارخود را با کمک های مالی و تسلیحاتیِ رژیم بعث و فاشیستی عراق می گذراند و پیش بینی می شد که در هم خواهد ریخت که ریخت را، برای چند صباحی در وادی سراب نگه دارد، داده شد. این شعار یک شعار بورژوائی و نشأت گرفته از ایده های مذهبی و خرده بورژوائی است که در بعد از انقلاب بورژوائی ۱۷۹۸ فرانسه- انقلاب کبیر فرانسه و در شکل “آزادی، برابری، برادری” طرح گردید و بعد ها سوسیال دموکرات ها باصطلاح حکومت کارگری را به آن افزودند و به جای برادری قرار دادند.

اکثر جریانات، و یا  تقریبا همه ی احزاب، سازمانها و جریانات و حتی افراد سیاسی،  نشأت گرفتۀ از حزب کمونیست ایران- کومه له، اما، امروزه، در عمل با جریانات بورژوایی و کثیف و جنایتکاری مثل سلطنت طلبان و دولت های امپریالیستی و حتی فاشیستی اروپا و بویژه ایالات متحده آمریکا، به بهانه مبارزه با اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی  و دولت اقلیم کردستان عراق به رهبری شخصی به نام مسعود بارزانی که برای همه مشخص است که یک جاسوس دست پرورده سازمان امنیت و اطلاعات ایالات متحده  و  در بعد از ۱۳۵۷ در خدمت رژیم جمهوری اسلامی تا حداقل ۱۹۹۰ انجام وظیفه می کرد و در تسخیر کردستان ایران بویژه شمال آن، نیروهای تحت رهبری- قیاده موقت که بعد همین پارت دمکرات کردستان عراق شد که خانواده ی بارزانی- مسعود بارزانی مسئولیتش را به عهده داشت و دارد، واقعا تاثیر بسزائی داشتند و این را خودشان نیز بارها با سربلندی- وقاحت- اعلام کرده اند و دهه ۱۹۹۰ و با اعلام منطقه ی امن- کردستان عراق از طرف نیروهای نظامی امپریالیستها- ایالات متحده آمریکا بعنوان بزرگترین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی بویژه در جهان امروز تا اکنون همکار دولت فاشیست سرمایه داری ترکیه است و دست نشانده دولت های امپریالیستی است( کمک مالی گرفتن  حزب کمونیست ایران و کومه له های مختلف)، همکاری می کنند و از حملات نیروهای نظامی ناتو – پیمان نظامی دول سرمایه داری امپریالیستی- غرب مدرن و ضد اسلام سیاسی؟- به کشورهای  دیگر افغانستان منصور حکمت، لیبی – حمید تقوائی – حککا به دفاع بر می خیزند و منصور حکمت در رابطه با امکان پیروزی کمونیسم در ایران چنین می گوید: « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱،به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : “خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ – من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد.”، می توان به تحقق حتی همین شعار ها تحقق بخشید؟ به باورمن، معلوم هست که چنین چیزی امکان تحقق ندارد و این چیزی نیست که فهم آن مشکل و صقیل باشد، هر دانش آموزی دوره ابتدائی هم، این را می داند و یا آیا با همکاری با سلطنت طلبان، یعنی هواداران رژیم سابق ایران که رژیمی سرمایه دارانه، بغایت دیکتاتور، کارگرکُش و تا “بن دندان وابسته به امپریالیسم ” مطابق گفته محمد تقی شهرام و ژاندارم منطقه خاورمیانه و اینکه ” « دیالکتیک تحول جامعۀ ما، جامعه ای که در زمرۀ حلقه های متعدد امپریالیسم قرار دارد و بورژوازی ملی آن، زیر ضربات خُردکنندۀ بورژوازی کمپرادور و بوروکراتیک نیروی لازم را برای رهبری یک جنبش انقلابی از دست داده است و این کمک می کند تا تضادهای اجتماعی ناشی از وابستگی به امپریالیسم لزوماَ با یک انقلاب سوسیالیستی از میان برداشته شوند، او را نه فقط هراسناک ساخته بود، بلکه به حق امید استقرار حاکمیت سیاسی خرده بورژوازی میانه رو را به تمامی از او گرفته بود. “، امیر پرویز پویان- خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب-  و همچنین  همکاری با  دولت های سرمایه داری امپریالیستی یا باصطلاح  خودشان-  جوامع غربی- که چنین سیستمی بر آنها حاکم است «خویشاوندی با غرب…»، مگر طبقه ی حاکمه در «جوامع غربی»همین سرمایه داران امپریالیست نیستند؟ *۱ومزدورانشان در منطقه همچون صهیونیست های حاکم بر اسرائیل، ارتش آزاد سوریه و همین مسعود بارزانی، جلال طالبانی و دیگر احزاب ناسیونالیستی کردستان عراق، ایران و با دانستن اینکه، فرهنگ حاکم بر یک جوامع طبقاتی، فرهنگ طبقۀ حاکمه است، می توان به کمونیسم رسید که به چنین شعارهائی، حتی از غیر عملی بودن و هپروتی بودنشان می گذریم، تحقق بخشید؟! به کمونیسمی که قرار بوده است که بر اساس مبارزه کارگران بر علیه طبقۀ  سرمایه دار و روابط حاکم بر جامعۀ کاپیتالیستی و لغو آن، مستقر گردد نایل آمد؟ و به هیچکدام از شعارهای بالا، خارج از اینکه ماهیت خود این شعارها چیست و نیست، جامه عمل پوشاند؟ ، جواب نه و یک نه بزرگ می باشد. و یا نباید ازخود پرسید،رهبران این جریانات که مارکسیسم  را به قول خودشان در دانشگاههای معظم غرب- لندن، تورنتو و… و از منابع دست اول و اصلی خوانده اند، از اعضای این ها باید گذشت، زیرا بر طبق: « من افتخار می کنم که در حزب کمونیست کارگری ایران کسانی عضو هستند که نمی دانند مارکس و لنین پوشیدنی و یا خوردنی اند۰ منصور حکمت »، و همه را به تمسخر می گیرند« بچه خرکچی ها»، این قدر نادان و احمق هستند که نمی فهمند، دارند ، چکار می کنند؟  و به همکاری با چه جنایتکارانی مشغولند، به قول برشت : « آنکس که حقیقت را نمی داند، بیشعور – احمق هست، ولی آنکه حقیقت را می داند و آنرا دروغ می پندارد، تبهکار – جنایتکار است.».

بگذارید اول از همه و در اینجا از زبان کارل مارکس در باره تمدن و مدرن بودن این جریانات و دولت ها مطلب کوتاهی از همان جنگ داخلی در فرانسه، نقل قول کنم تا بعد به بقیه آثارشان نگاهی نمائیم . مارکس  از زبان تی یر می نویسد: « تا این لحظه، هر بار که من خبرهایی برای شما میآوردم، فقط به همین اکتفا میکردم که بگویم داریم به هدف نزدیک میشویم. امروز، اما، خیلی بیشتر و بهتر در این باره سخن میگویم: به هدف خود رسیدیم. آن چیزی که آرزوی عدالت، نظم، انسانیت و تمدن بود تحقق یافت.»، می دانید، آن چه بود؟ ۸ روز از صبح تا غروب آفتاب در پای دیوار قبرستان پرلاشز در پاریس، کموناردها و مردمان عادی را، پای دیوار گذاشته و به رگبار می بستند که نوشته شده است رقمی در حدود۵۰ هزار را اعدام و تیرباران نمودند. البته، تجاوزات جنسی و دیگر شکنجه ها را نمی گویم.

اما،   آیا در این سه دهه، ما بارها از این گفتارها از زبان سران دولت های بورژوایی و بویژه غربی نشنیده ایم؟ آیا بوش پسر بر روی بزرگترین کشتی جنگی موجود در لباس غواصان فضایی آمریکایی ندیده ایم که اعلام کند: « ما به هدف خود رسیدیم، جنگ پیروز شد و تمدن، دموکراسی ، حقوق  بشر، فرهنگ ما و مسیحیت بر دیکتاتوری فایق آمدند و…»، نقل به معنی از گفتار جورج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۳، بعد از اشغال عراق.

 کارل مارکس ادامه می دهد که: « به راستی هم چنین بود. تمدن و عدالت بورژوآیی هر بار که بردگانی از این گونه به پا می خیزند و بر ضد خدایگان های خویش قیام می کنند چهرۀ شوم خود را به همین سان نشان می دهد….»، ص ۱۵۰ همان اثر.  یعنی  براستی که کوهی از اجساد  انسان بر رویهم تلنبار می کند. این است آن جامعۀ جناب حکمت دروغگو و کلاش و نوکرمنش  که می خواهد با کمک آن کمونیسم را برقرار نماید. آری، بورژوازی که  نمی داند با اجساد چه کارکند؟ لحظه ای به کودکان افغانستانی ، عراقی، یمنی، لیبیایی، آفریقائی و… اندیشه کنید که زیر بمب های خیلی مدرن همین ها دست و پا از دست داده و بی سر شده اند، آنگاه به اندازه و ضرورت نفرتم از این افراد، جریانات و دولت ها پی می برید و حتما با من همراه خواهید شد! که کارگران باید بسیج شده، مسلح گردیده تا همه اینها را به چاه تاریخ اندازند و برای این، کوشش خواهیم کرد!

کارل مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، در قسمتی از بخش ۱ آن -بورژوا و پرولتاریا، می نویسند: «جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.

ولی دوران ما، یعنی دوران بورژوازی، دارای صفت مشخصه است که تضاد طبقاتی را ساده کرده است. سراسر جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما در برابر یکدیگر ایستاده اند تقسیم می شود : بورژوازی و پرولتاریا.»

همین کارل مارکس درقطعنامۀ انترناسیونال اول ، در باره حزب  کارگران چنین می نویسد : « با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتی میتواند علیه قهر دسته جمعی طبقات مالک وارد عمل شود، که در حزب سیاسی مجزای خویش، در تخالف با همه ی اشکال قدیمی احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا درحزب سیاسی اش برای تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن، نابودی طبقات، ضروری است؛ با توجه به اینکه باید وحدت نیروهای طبقۀ کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادی تحقق یافته، به عنوان اهرم توده های این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسی استثمارکنندگانشان به کار آید، کنفرانس به اعضای انترناسیونال خاطر نشان می سازد، که در جریان مبارزۀ طبقه کارگر، فعالیت اقتصادی و فعالیت سیاسی این طبقه به طرزی ناگسستنی با هم پیوند دارند.

تلخیص از قطعنامۀ کنفرانس لندن انجمن بین المللی کارگران- انترناسیونال- سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ)- اسناد انترناسیونال اول.

حال ببینیم منصور حکمت در یکی از سخنرانی های مشهور که کلا به قول خودشان استراتژی حککا را تعویض و در مسیر گرفتن قدرت سیاسی؟ قرار داد که قرار بود در یکسال بعد به گفته ی حمید تقوایی انقلاب سوسیالیستی نموده و جامعه ی سوسیالیستی را در ایران بر قرار کند و یا به شرط بندی منصور حکمت : “تا دو سال، نه کسی چه می داند، تا یکسال دیگر اثری از رژیم جمهوری اسلامی در ایران نماند، در رابطه با کارگران چه می گوید :

“اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١۵ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴٠ و ۵٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم” منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ .” سایت منصور حکمت.

البته، این حیله گری ها و این خباثات چیزی نیست که مخصوص سیاستمداران ایرانی و به طریق اولی منصور حکمت به تنهایی  باشد. این درس اول سیاست طبقۀ بورژوازی و مخصوصا در عصر ماست. مگر همین علی خامنه ای، حسن روحانی و خود خمینی  کم دروغ  گفتند و میگویند؟ مگر خمینی نبود که “جنگ” را نعمت خدادادی نامید که بیش از یک میلیون انسان کشته شدند و اتمامش با دستور قتل عام زندانیان سیاسی از جانب او که دهها هزار انسان جوان، کمونیست و آزادیخواه را قتل عام کردند!؟  مگر بوش پسر رئیس جمهور بزرگترین کشور حامی دمکراسی و حقوق بشر در جهان تحت سرمایه امپریالیستی و تمام دم و دستگاه دولتش و سازمان ملل متحد و شورای امنیت آن، نبودند که با دروغ جنگ بر علیه  مردم زجر دیده ی عراق راه انداختند که اکنون فقط دو میلیون و پانصد هزارانسان کشته شده اند و مادران عراقی نوزادان هیولامانند براثر، اورانیوم و جیوه و … فلزات خطرناک باقی مانده  از بمب های انداخته شده به دنیا میآورند و هزاران مثال دیگر!

آیا بین نوشته های کارل مارکس و منصور حکمت که خود را به او می چسباند، اساسا و اصولا نکته ی مشترکی هست؟! به نظر من ، نه، بلکه کاملا در مقابل هم قرار دارند. منصور حکمت، اگربعنوان یک لیدر احزاب ضد کارگر و پیروی خط و مشی طبقۀ سرمایه دار امپریالیستی جنگ طلب و استثمارگر و جنایتکار حقیقتا نباشد، پس چیست که چنین بی مهابا بر کارگران میتازد!؟

حال، اگر به گروههای دیگر باصطلاح چپ، سوسیالیست و کمونیست  هم نگاه کنید، همین ها در موردشان کم و بیش صادق هستند. مثلا راه کارگر که مدعی کمونیست بودن و ادامه دهنده ی راه کارگران است، این جریان علاوه بر اینکه در پرونده ی خود، پشتیبانی از رژیم ایران به بهانه جنگ ایران و عراق یا عراق و ایران  را دارد و کارگران را به اعتصاب نکردن و افزایش تولید در صنایع، تشویق کرده و پشتیبانی از سرکوب کارگران ایرانی افغان تبار را، درهمان سال های اولیه بعد ار انقلاب ۲۲بهمن  که این زحمتکشان را «فراریان از انقلاب افغانستان» می دانست، «اتحاد دائم برای دمکراسی » با حزب دمکرات کردستان ایران  و بیانیه به امضای ۵ سازمان (راه کارگر، حزب دمکرات کردستان ایران، سازمان زحمتکشان کردستان ایران، سازمان اکثریت و حزب توده ی ایران و یا سازمان اتحاد فداییان خلق ایران و … دارد. آخرین موضع گیری معروفش در رابطه با انتصاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در ایران بود که «انتخاب حسن روحانی ازطرف مردم ایران به خامنه ای تحمیل شد- محمد رضا شالگونی» و اعلامیه های دو جناح اش در باره این انتصابات و همچنین نشستن با گروههای دیگر چپ و«کمونیستی» در کنار پیام اخوان به عنوان دادستان که یکی از نوکران شناخته شده ی امپریالیسم و بویژه  دولت های امپریالیستی آمریکا و کانادا و نیز دو نفر لُرد انگلیسی عضو حزب توری انگلیس- حزب خانم تاچر- بعنوان قاضیان و با حضور افراد مشکوکی مانند ایرج مصداقی در تریبونال بین المللی – دادگاه محاکمه سران جنایتکار رژیم جمهوری اسلامی که جز رسوائی نتیجه دیگری نداشت.

اکنون،  همه یا اکثریت بالاتفاق  جریانات چپ ، به همین کارها مشغول هستند، ولی خود را کمونیست و انقلابی و حتی برخی با نشستن درخارج از ایران، پیروی مبارزه ی مسلحانه چریکی نیز می دانند و دردنیای واقعی هیچ عمل با مفهوم و معنی انجام نمی دهند و خود به یک مانع بزرگ در راه متشکل شدن توده ای طبقاتی کارگران  و مخصوصا تحزب کمونیستی کارگران که بدون آن هیچ کاری نمی توان انجام داد، تبدیل شده اند و طبقۀ کارگر را به این دولت های  امپریالیستی، اتحادیه های زرد این کشورها   و سازمان  های جهانی شان، مثل سازمان بین المللی کار- سازمان سرمایه داران  زیر مجموعه ی سازمان ملل متحد – و نیز در سطح کشور متوهم می کنند و خاک بر چشمان کارگران و زحمتکشان می پاشند. بدین مناسبت است که من آنها را «طویله اوژیاس»، خطاب کرده ام که فقط بوسیله کارگرانی با مشخصاتی که مارکس و انگلس در فاکت زیر توصیف می کنند قابل لایروبی است، ولی این کارگران برای این کار و در مرحله نخست، ضروری است که حزب کمونیست – حزب کارگران آگاه را- ایجاد کنند تا قادر به این کار و مهمتر ازهمه چیز پیروز نمودن انقلاب سرخ- انقلاب قهری و اجتماعی شان شده و دیکتاتوری انقلابی طبقاتی خویش بر جای دولت بورژوازی که دستگاه و ماشین قصابی شان و توده های زحمتکش از زن و مرد، کودک، نوجوان و پیر تبدیل شده است، نمایند و زمینه را برای رهائی خویش که متضمن رهائی جامعۀ انسانی است، مهیا نمایند!

ایدئولوژی آلمانی – کارل مارکس- فردریک انگلس

کارها به جائی رسیده است که افراد باید مجموعه ی نیروهای مولد موجود را  تصاحب کنند که نه تنھا به خود کنشی دست یابند، که صرفا موجودیت شان را پاسداری کنند. این تصاحب در مرحله ی اول مشروط است به چیزی که باید تصاحب شود، نیروھای مولد، که مجموعه ای  تکامل یافته است–فقط در چارچوب مراوده ای جھانروا موجود است  بنابراین حتا فقط به این لحاظ، این تصاحب باید خصلتی جھانروا مطابق با نیروھای مولد و مراوده داشته باشد. تصاحب این نیروھا خود چیزی بیش از تکامل مطابق با ظرفیت ھای فردی وسایل مادی تولید نیست .تصاحب مجموعه ِای از وسایل تولید به ھمین دلیل، عبارت از مجموعه  ای از ظرفیت ھا در خود افراد است .این تصاحب به اشخاص تصاحب کننده نیز بستگی دارد. تنھا پرولترھای کنونی که از ھر خود کنشی کاملا محروم اند، در موقعیتی ھستند به یک خود کنشی کامل که دیگر محدود نباشد نایل شوند. این خود – کنشی شان  عبارت  است از تصاحب نیروھای مولد و تکامل مجموعه ای از ظرفیت ھای متضمن آن. تمامی  تصاحب ھای انقلابی پیشین محدود بوده اند؛ افراد، که خود کنشی شان به سبب  وسیله ی مولدی ابتدایی و مراوده ای محدود مقید بود، این وسیله ی ابتدایی تولید را تصاحب می کردند و از این رو صرفا به وضع تازه ای از محدودیت می رسیدند. وسیله ی تولیدشان به تملک شان در می آمد اما خودشان تابع تقسیم کار و وسیله ی تولید خودشان باقی می ماندند. در تمامی تصاحب های تاکنون، توده ای از افراد در خدمت تنها یک وسیله ی تولید می ماند، در تصاحب به دست طبقه ی پرولتاریا، انبوهی از وسائل تولید باید زیر دست هر فرد، و مالکیت همگانی درآید- سررشته ی مراوده ای جهانروای امروزی نمی تواند به دست افراد باشد مگر زیر نظارت همگان. این تصاحب همچنین به روش اجرای آن  بستگی دارد. اجرای آن فقط از طریق اتحادیه ای می تواند صورت گیرد که به سبب خصوصیت خود پرولتاریا می تواند اتحادیه ای جهانی باشد و از راه انقلابی که در آن، از یک سو، قدرت ناشی از شیوه ی تولید و مراوده و سازمان اجتماعی پیشین واژگون می شود و از سوی دیگر سرشتِ جهانروا و انرژی پرولتاریا را که برای حسن اجرای تصاحب لازم است تکامل می دهد و افزون بر این، پرولتاریا خود را از هر چیزی که هنوز از موقعیت پیشین اش در جامعه به او چسبیده است خلاص می کند و…» .

نقش روشنفکران بر خاسته از طبقات دیگر که از زبان گرامشی در باره شان نوشتم و یکی دیکر از مسایلی است بدان در این مصاحبه  پرداخته ام، یعنی اساسا رهبران این جریانات سیاسی، خوب است به فاکتی از برتولت برشت اکتفا کنم:

برتولت برشت: « نویسنده ای به نام فه- هو-وانگ به مِتی گفت: چرا

روشنفکرها دور از صف  مبارزه ی شما ایستاده اند و عاقل ترین مغزها اندیشه های شما را غلط می دانند، مِتی در پاسخ گفت: مغزهای بزرگ را می شود بسیار ابلهانه به کار برد. این کاری است که هم قدرتمندان و هم دارندگان مغزهای بزرگ می کنند. در واقع برای بر پا داشتن احمقانه ترین و سست ترین ادعاها یا نظام ها، فکرهای قوی را اجاره می کنند. کوشش مغزهای اندیشمند اینان برای یافتن حقیقت نیست. اینها سعی دارند که راهی برای بهره کشی بیابند. اینها در پی رضایت خاطر خود نیستند. شکم که راضی شد برایشان کافی است.»

دو فاکت کارل مارکس و این فاکت، از مقاله رابطه ی «میرحسین موسوی» و «محمد قراگوزلو» رابطه ای به گستره ی چپِ خرده بورژوائی جهانی.

نقدی بر نظرات دکتر محمد قراگوزلو و چپ خرده بورژوائی – موتا

سعید سلطانپوراززبان امیر پرویز پویان می نویسد: – از مارکسیسم صحبت کردن خوب است، عمل کردن به آن سخت است.-

و اما، یک نکته دیگر، در مورد اکونومیست ها از زبان لنین را  نیز با هم بخوانیم .

لنین از زبان کارگران سوسیال دمکرات خطاب به اکونومیست ها می نویسد:

…«ما بچه نیستیم که بتوان با یک قلیه ای سیاست “اقتصادی” سیرمان کرد، ما می خواهیم آنچه را دیگران می دانند  ما هم بدانیم. ما می خواهیم با همۀ جوانب حیات سیاسی مفصلا آشنا شویم و فعالانه در همه و هر گونه واقعۀ سیاسی شرکت نمائیم. برای  این کار لازم است که روشنفکران آنچه را ما خودمان از آن آگاهیم کمتر تکرار کنند و بیشتر از چیزهائی برای ما صحبت کنند که هنوز نمی دانیم و شخصا از تجربۀ فابریکی و اقتصادی خود هیچ وقت نمی توانیم بدانیم یعنی : از دانش سیاسی. این دانش را شما روشنفکران می توانید به دست آورید و شما موظفید آن را صد و هزار بار زیادتر از آنچه که تا به حال به ما رسانده اید به ما برسانید و آن هم نه تنها به شکل مباحث و رسالات و مقالات ( که اکثرا- ببخشید اگر بی پرده صحبت می کنم! خسته کننده است) بلکه حتما به شکل افشاگری های جاندار آن اعمالی که حکومت و طبقات فرمانروای ما در حال حاضر در تمام شئون زندگی انجام می دهند. بفرمائید این وظیفۀ خود را با صرف قوای بیشتری انجام دهید و راجع به “افزایش فعالیت تودۀ کارگر” قدری کمتر حرف بزنید. فعالیت ما به مراتب بیشتر از آن است که شما تصور می نمائید ما قادریم با مبارزۀ آشکار خود در خیابانها حتی از خواست هائی که وعدۀ هیچ “نتایج محسوسی” را نمی دهد پشتیبانی کنیم! و کار شما نیست که فعالیت ما را “زیادتر کنید” چون همان خود شمائید که فعالیت تان کافی نیست. در برابر جریان خود بخودی کمتر سر فرود آورید و قدری بیشتر در فکر افزایش فعالیت خودتان باشید. آقایان» ص ۱۱۲- ۱۱۱ – نسخه پی دی اف

در پایان جا دارد از زحمات بسزایی که رفقای عزیزم از جمله رفقا ی گزارش اقلیت که بانی مصاحبه و طراح سوالات بوده اند، رفقایی که این را خواندند و مرا در تصحیح و جابجایی عبارات و کم کردن و افزودن و بویژه رفقا س.د. و س.ر. که این رفیق س. ر. از همه نظر سهم بسزایی دارد، تشکر نموده و دست مریزاد بگویم.از رفیق عزیزم محمد کامیابی بعنوان آخرین خواننده و تصحیح کننده نیز، کمال تشکر و سپاس را دارم. اما، تمام نواقص و کم و کسری ها بویژه طبقاتی-سیاسی و تئوریک را خودم عهده دار هستم و با احترام به همه آنهایی که این نوشته را می خوانند، نقد می کنند و حتی در برخی از قسمت ها، رد می کنند.

این مصاحبه را تقدیم می کنم، به مادرم که هیچ وقت نتوانستم  در خدمت اش باشم، مادر رنجدیده و زحمتکش و قالیباف، که هنوزخاطره دیدن خون خشک شده پشت ناخن هایش باعث هق هق گریه ام می شود وبرادر و خواهری که از سال ۱۳۵۸و ۱۳۶۰ ندیدمشان و۳ تا را از دست دادم و تنها خواهر زنده ام، و همه آنهایی که مانند خودم آرمان و آرزوی رسیدن به یک جامعۀ کمونیستی داشتند، برایش جنگیدند، در کوهها، جنگل ها- شمال ایران و کردستان هرمزگان و…، خیابانها، کارخانه ها،، زندانها زیر شکنجه جان فشان شدند – بدست دژخیمان سرمایه به قتل رسیدند ، به آنها تجاوز شد، با رگبار جسم شان تکه پاره شد، خون شان سنگ فرش خیابانها و میدانهای تیرباران را خونین کرده است و یا بر دار با طناب برگردن بر بلند ای دار قانون و اعدام خندیدند و رقصیدند وبه جلادانشان زهرخند زدند و بویژه جدیدترینشان از جمله رفیق کارگر- کمونیست انقلابی شاهرخ زمانی و تمامی مادران مخصوصا مادران خاوران و آنهایی که می جنگند. باشد که گامی هر چند کوچک و کم اهمیت در مورد روشن نمودن  گذشته و حال برداشته باشم و کور سوئی بسوی آینده گشوده باشم.

…………………………………………………………

*۱- برای اینکه نشان داده شود، زمانی که در جامعۀ ایران  به روی «غربی ها» باز که چه عرض کنم، اصولا غربی ها حاکم اصلی جامعه بودند، وضعیت کارگران در ایران از چه قرار بود، بهتر می بینم که فقط فاکتی از نوشته هاله صفر زاده به نام «شرایط کار و زیست کارگران در سال‌های قبل از کودتای ۲۸ مرداد (۱۳۰۰تا ۱۳۳۲)»، در اینجا بیاورم تا حواریون منصور حکمت بدانند که او برای کارگران چه هدیه ای در سر داشت. البته، امروزه شرایط کاری کارگران در بیشترین کشورهای سرمایه داری امپریالیستی خود گویا مسئله هست. اساسا، به باور من، برای کارگران فرقی نمی کند که سرمایه داران غرب دوست باشند و یا غرب ستیز، آنها در نظام سرمایه داری برده مزدی بوده و هستند و باقی خواهند ماند. دولت هم چه در جامعه را بروی سرمایه داران غربی باز کند و چه بروی سرمایه دارن شرقی، همان وسیله ای است که کارل مارکس از ضرورت آن در جامعه مدرن و سرمایه داری چنین یاد می کند: «دولت از آنجا در جامعه ی سرمایه داری ضرورت پیدا کرد که دستمزد کارگران را در حد مورد دلخواه سرمایه داران نگه دارد- کاپیتال جلد اول-»، نقل به معنی.

هاله صفر زاده : «در کتاب اتحادیه‌های کارگری و خودکامگی در ایران در مورد دستمزد کارگران در تبریز در پاییز سال ۱۳۲۳چنین آمده است:

دستمزد روزانه‌ی کارگران معمولی کارخانه بین ۲۵ تا ۴۰ ریال بود. چنین کارگری در یک یا دو اتاق کاهگلی زندگی می‌کرد و می‌بایست آب آشامیدنی را از قناتی که در اطراف بود می‌آورد. منبع روشنایی خانه‌اش شمع یا چراغ نفتی بود. غذای اصلی این کارگر عبارت بود از نان و چای و شکر و مختصری سبزیجات و در مناسبت‌های نادر جگر و گوشت گوسفند. کودکان خانواده‌ی کارگری اگر بخت یارشان می‌شد ۴ یا۵ سالی به مدرسه می‌رفتند. بسیاری هرگز به مدرسه راه نمی‌یافتند و درسنین ۴ یا ۵ سالگی به قالیبافی می‌پرداختند تا دستمزد مختصری دریافت کنند. در این سال قیمت نان کیلویی ۸ ریال، چای کیلویی ۲۶۰ ریال و شکر کیلویی ۱۵۰ و گوشت گوسفند کیلویی ۳۰ ریال بود.

شرایط کار، ایمنی، بهداشت محیط کار و … بسیار نامناسب بوده است. در شرکت نفت مقررات شدیدی حاکم بوده است. با کوچک‌ترین نارضایتی کارفرما که باید او را صاحب می‌خواندند می‌توانست کارگر را چند روز از کار معلق کند. اذیت و آزار و کتک زدن جز کارهای عادی انگلیسی‌ها بود. و هیچ مقام صلاحیت‌داری به عرایض و شکایات کارگران رسیدگی نمی‌کردند. مواردی بود که کارگر هنگام ضرب و شتم انگلیسی‌ها کشته می‌شدند.

خطر بیکاری همواره کارگران را تهدید می‌کرد. کار کودکان در مزارع، کارگاه‌‌ها و دکان‌ها و باربری امری رایج بود شرایط کار آنان بسیار اسفناک‌تر از کارگران بزرگ‌سال بود. کتک زدن آن‌ها امری متداول و حتا طبیعی بود.

در چنین شرایطی اولین کارگران ایران برای بهبود شرایط زندگی و کار خود دست به کار شدند. اتحادیه‌های کارگری در ایران شکل گرفت و طی سی سال به رغم دوره‌ی خاموشی بعد از سرکوبی ۱۳۱۰، چنان قدرت گرفتند که توانستند نقش بی‌بدیلی در ملی شدن صنعت نفت ایران داشته باشند. وزیر مختار امریکا در ایران در گزارشی چنین تحلیل کرده بود:

“شاید در دنیای امروز هیچ کشوری مانند ایران مستعد آموزش سوسیالیستی نباشد. آیا شگفت‌آور است که ایرانیان تحت تاثیر وعده‌های آموزگاران سوسیالیسم قرار می‌گیرند؟”» – لینک اینترنتی نوشته ی هاله صفرزاده

http://www.kanoonm.com/3092

 کمونیسم با دوستی با سرمایه داران مدرن، سکولار، ضد اسلام سیاسی و یا بدون دوستی با آنها و دوستی با سرمایه داران شرقی اسلام زده و مرتجع و غیره پیاده نشده و نمی شود، بلکه کمونیسم:” کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.” ایدئولوژی آلمانی، مارکس – انگلس، سال ۴۵-۱۸۴۴.

“احکام نظری کمونیست‌ها…فقط بیان عمومی اوضاع و احوال واقعی یک مبارزه‌ی طبقاتی موجود، یک جنبش تاریخی جاری در برابر چشمانمان هستند”

“آن‌ها منافعی جدا از منافع کل پرولتاریا ندارند”.

 مانیفست کمونیست، نوشته کارل مارکس و فردریک انگلس – سال ۱۸۴۸- تأکیدها از من هستند.

 کارگران فقط می توانند، کمونیسم را با مبارزۀ طبقاتی خویش  بر علیه سرمایه داران و شناختن دولت بعنوان دستگاه سرکوب طبقۀ حاکمه- سرمایه دار- و تبدیل آن به جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی- تحت رهبری حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست پیاده نمایند ولاغیر! فقط مزدوران سرمایه برای انحراف جنبش طبقاتی کارگران برای کمونیسم چرندیات و مزخرفات دیگری می گویند و می نویسند. کارگران باید بیآموزند و فراگیرند که منافع طبقات را در پشت هر یک ازجملات هر گوینده و نویسنده ای را بیابند و گرنه، همواره قربانی هستند، قربانی نادانی خود!

ادامه دارد…