نگاهی گذرا بر نوشتەای بازتکثیر شدە.
نوشتەکوتاهی (بازنشر مصاحبەای از منصورحکمت) نظرم را جلب کرد، دربارە فدرالیسم، کە در خرداد ١٣٧۵ (۱۹۹۶م) منتشر شدەاست.
https://www.facebook.com/ygolchini/posts/10209714044006848
هرچند از نظرات “منصور حکمت” در بارە مسئلە ملی بی اطلاع نبودم، نوشتە را بە دقت خواندم، ازهمان آغاز کلمات “قوم” ، “قومیت”،”قوم پرستی” و…، بارها بە کار گرفتە میشود، یعنی همان ادبیاتی کە ناسیونالیست های عظمت طلب ایرانی بکار میگیرند، این ادبیات، ملت یا ملیت را قوم نامیدن در شان کسی کە خودرا مارکسیست ویا کمونیست میداند نیست، چرا کە پدیدە “ملت” با برآمد صنعت و انقلاب بورژوائی بە دنیا آمدە است و معنای آن محو تمام روابط پیشاسرمایەداری(قوم، قبیلە، تبار، طایفە، خاندان و اشرافیت فرق دینی …) است، برای کسی کە اندک اطلاعی از تعاریف طبقات و فرماسیونهای اجتماعی دارد توجە بە چنین نکاتی بدیهی و ضروریست، از این روست کە نا دیدە گرفتن این نکات علاوە بر اینکە ارزشی بە مطلب نمیافزاید باعث بد آموزی دیگرانی میشود کە بە نگارندە مطلب اعتماد دارند. طبقات و اقشار حکومتگر و همپالگیهای آنان برای تحقیر جنبش های “ملی” از بکار گیری این کلمات ابائی ندارند. بکار گیری این ادبیات ابتدا بەساکن تحقیر تمام جنبشهای “ملی” است، حتا اگر وجود پدیدە”ملت” را هم منکر باشند!، تحقیر تلاش برای رفع ستم ملی برازندە یک بحث روشنگرانە نیست.
درهمان پاراگراف اول، مصاحبە شوندە چنان مینمایاند کە گویا هشتاد سال پیش از آن مشروعە و موجودیت آخوندها کاملا کنار گذاشتە شدە است!، در واقع “انقلاب” مشروطە را موفق ارزیابی میکند، کە چنین نیست وحتی نویسندگان و دولتمردان بنیانگذار تاریخ نوین(بعد ازمشروطە) امثال تقی زادە، دهخدا و حتا قبل از آنها محمد قلیزادە( مدیر نشریەملانصرالدین) و… در نا موفق بودن آن “انقلاب” مطالب وکتب زیادی نگاشتەاند، فقط خود دستگاه حاکمە پهلوی وادبیات آن بود کە حکومت رضاشاە را “کامڵ” کنندە “انقلاب” مشروطە دانست. با این ارزیابی گفتمان اقای”منصور حکمت” در واقع با ائتلافی منفی با تبار حاکمان از یهلوی بە بعد قرار میگیرد.
درادامە مطلب بلا فاصلە مسئلە یوگسلاوی کە آن روزها سر تیتر خبرها و تحلیل جراید دنیا(دنیای سرمایەداری) بود، مطرح میشود وکاملن معلوم است کە میخواهد با هراس افکنی، از طرح مسئلە “ملی” بگریزد وگرنە حساب “گوزن است با شقایق!”. (هم چنانکە امروز سوریە لولو سر خرمن است)
آقای “منصور حکمت” حکم صادر میکند :
” اینکه قومیت و قوم پرستى در جامعه ایران ریشه و زمینه قوى ندارد”.
تو گوئی میبایست مسئلە ملی درایران قدمت داشتە باشد؟! غافل از آنکە پدیدە “ملی” اخیر است و در سرزمینی کە بطور رسمی از ١٣١۴ ایران نامیدە میشود، از حوالی جنبش مشروطە وبویژە پس از استبداد صغیر است کە “ملت ایران” بر پایە سرزمین تحت حکومت قاجار(ممالک محروسە ایران) وبر محور زبان فارسی بنیان نهادەشد وشکل گرفت. دیدیم کە بنا بە ضعف شدید بورژوازی ایران کە عمدتن تجاری بود، “ملت ایرانِ” بوجود آمدە از بالا بر اساس قلمرو قاجار ومحور زبان فارسی نتوانست سراسر کشور ایران را در برگیرد. و با حکومت رضاشاە سیستم”بورژا- ملاکی” کە خود مانع بزرگی در رشد سرمایە داری درایران بود، تثبیت شد. ومردم ایران تاهماکنون تاوان عواقب نکبتبار آنرا میپردازند. (این نکتە راهم نادیدە نگیریم کە اگر انقلاب اکتبر رخ ندادە بود و قرار دادهای ١٩٠٧ و ١٩١۵ کە تقسیم منطقە حکومت قاجار را در بر میگرفت، نقشە جغرافیا این چنین کشور ایرانی را نشان نمیداد)
بازتاب نا هماهنگی رشد اقتصادی واجتماعی درمناطق گونەگون کشور ایران جوانەهای بالقوە “ملی”، یعنی متفاوت از “ملت ایران” را فراهم آورد، مثلا در کردستان بنا بر تاریخ و ویژگی ژئوپولتیک آن، کە مستعد شکلگیری “ملت کرد” بود، بابینصیب ماندن مردم این سامان از ثمرات دوران جدید، بازتاب قدرت دولت مرکزی بدون زمینە اقتصادی” وصرفن اعمال زور”، شکل گیری “ملت کرد” را تسریع کرد.
این مختصر صرفن برای نشان دادن “اخیر” بودن پدیدە “ملت” وبی توجهی مصاحبە شوندە بە تاریخ است زیرا چە ایرانی و چە کرد وچە ترک ویا هر ملت دیگری در جهان متاخرند و نەقدیم.. روشن است کە مسئلە ملی نمیبایست قدمت داشتە باشد.
بعد از بهمن ١٣۵٧ پهنەای از کشور ایران با دو مشخصە اصلی مشخص شد، ١ – مردم آن سامان جمهوری اسلامی را نپذیرفت و٢- فضای سیاسیش بە اسلام سیاسی آلودە نبود و چپ می توانست صحبت کند. این پهنە خارج از محدودە تقسیمات موجود کشوری کردستان نامیدە شد (نە فقط استان کردستان). جالب اینجاست چون چپ وسوسیالیست میتوانست نظراتش را بیان کند و بەعمل در آورد مسئلە مهم دموکراتیک “حل مسئلە ملی” توانست بە یکی از مهمترین شعارهای رفع نابرابری های اجتماعی بدل شود. در تفکرات آقای حکمت حل مسئلە ملی بە بورژوازی وا گذارمیشود(حسین مراد بیگی در تاریخ زندە بە روشنی ای مطلب را میگوید)، این تصور نادرست کە گویا در عصر حاضر بورژوازی قادر بە حل مسئلە ملی یاهر مسئلە دمکراتیک دیگر است!، این دیدگاە عدم درکیست از سرمایە داری، نظری گذرا بر تاریخ وروشنگریهای از قرن نوزدم میلادی بە اینسواین مهم را اپبات میکند، زیاد دور نرویم در همین سە دهە اخیر درکردستان عراق بە تجربە ثابت شد، کە بورژوازی (نە با بکار گیری سیستم عشیرەای بارزانی بازماندە از فرماسیون پیشا سرمایە داری ونە لیبرالیسم اتحادیە میهنی ) قادر بە حل مسئلە ملی نیستند. بە یقین میتوان گفت کە سرمایە داری در عصر حاضر هیچ گونە توان انجام عمل دمکراتیکی را ندارد و اگر در نقاطی از جهان رخسار دمکراتیکی از دولتهای سرمایە داری میبینیم نە بە جهت ماهیت سرمایە داری آنها، بلکە تمکینی است دربرابررشد حرکت اجتماعی “سوسیالیسم”کە از خود نشان میدهد واین را بە تجربە میبینیم بە همان نسبت کە عقب نشینی چپ و سوسیالیسم(در جهان) صورت میگیرد درندەخوئی و بازپسگیری حقوق دمکراتیک از مردم عیان تر میشود.
بیان این واقعیت تازگی ندارد در مقدمە چاپ لهستانی مانیفست کمونیست (۱۸۹۲- صد وبیست وشش سال پیش از امروز ۲۰۱۸) میخوانیم:
“… اشراف نتوانستند نە از استقلال لهستان دفاع کنند و نە آنرا دوبارە بدست آورند؛ برای بورژوازی، اکنون این استقلال حد اقل علیالسویە است… این استقلال را تنها پرلتاریای جوان لهستان میتواند بدست آورد و اگر بدست آورد استقلال در دستهای او مامون و مصون خواهد بود.” تاکید از من است و منظور ازاین نقل قول فقط شیوە درست استدلال انگلس است کە بە ویژگی طبقات گونەگون نسبت بە مسئلە ملی لهستان نظر دارد و نە انطباق تاریخ لهستان با ایران و کردستان.
آقای”منصور حکمت” پس از این مقدمە چینی و خلط مبحث وایجاد هراس در تشابە با یوگسلاوی، “مسئلە ملی” (بە غیر از ملت ایران!) را بە مرض تشبیە میکند و از کسی بنام “نادر بکتاش” نقل قول میکند کە :
” بقول نادر بکتاش ناسیونالیسم و قوم پرستى مانند ویروسهایى هستند که در حالت خفته به حیات خودشان ادامه میدهند و تحت شرایط خاصى فعال میشوند و حتى گاه اپیدمى ایجاد میکنند. ناسیونالیسم و قوم پرستى در جامعه امروز ایران یک بیمارى سیاسى – فرهنگى رایج نیست.”
چنانکە بیان شد مسئلە ملی درپهنەهائی از کشور ایران بازتاب شکلگیری “ملت ایران” بود کە مرکزش تهران است. در نتیجە اگر قرار براین باشد کە همانند “نادر بکتاش” سخن بگوئیم باید گفت، : “مرض عفونی “ملت ایران” با ویروس (بکتاش) بە پهنەهای غیر “ملت ایرانی” کشور ایران سرایت کردە است!”
در تدام کلام کە پر است ازکلماتی چون “کثافت”، “سفاهت”، “بلاهت” و… هیچ ارزش مثبتی بە بیان “آقای منصور حکمت” نمی دهد، برعکس نشان دهندە آن است کە بطور کلی در فقدان استدلال فحاشی و توهین جایگزین استدلال میشوند. اثبات اینکە برای حل مسئلە ملی شکل معینی ازپیش را (مثلا فدرالیسم)تعیین کردن کاریست نادرست کار مشکلی نیست. و احتیاج بە فحاشی ندارد.
نکتە قابل توجە اینجاست، فدرالیسم کە شیوە یا شکلی از ادارە کشوریست و در بسیاری از کشورهای جهان رایج است از اتحاد جماهیر شوروی سابق گرفتە تا ایالات متحدە، بریتانیای کبر تا آلمان و بلژیک و اسپانیا و…. معلوم نیست چرا بصورت هیولای عجیب وغریبی بر متن گفتگو تسلط دارد؟ دراین گفتگو شکل بر محتوای آن پیشی میگیرد یعنی فرم بر محتوا تقدم پیدا میکند، این شیوە نادرست اندیشیدن در مورد آنهائی کە صرفن استقلال را راەحل مسئلە ملی میدانند نیز صادق است، درحالیکە تلاش مبارزین کمونیست برای”حل مسئلە ملی” مبتنی بر تجلی خواست وارادە تودەهای محروم و ستمکش است کە شکل آیندە حکومت خودرا تعیین خواهند کرد، و “حق ملل در تعیین سرنوشت خود” جز این معنائی نمیتواند داشتە باشد.
درطی مصاحبە گفتە میشود کە:
” این را هم بگویم که تا آنجا که به مساله کرد مربوط میشود این خود مردم کردستانند که باید در یک رفراندم آزاد درباره جدایى و یا باقى ماندن بعنوان شهروندان با حقوق برابر در چهارچوب ایران تصمیم بگیرند.”
توجە کنیم کە: (یا جدا شدن از ایران ویا آزمیلاسیون) وبا ناز و کرشمە! برای خالی نبودن عریضە ناسزاهائی از همان دست کە بە فدرالیسم خواهان گفتە بود عظمت طلبان ایرانی را هم بی نصیب نمیگذارد، دراین نوع گفتمان اما، اینگونە بە نعل وبە میخ زدنها جنبە دکور دارند. وگرنە تعیین تکلیف کردن برای مردم چە “اسقلال” چە “فدرالیسم” و چە “آزمیلاسیون” ازیک منطق پیروی میکند. (تعیین تکلیف برای مردم!)
نکتە اصلی همان تحقیر”ملت” ودراین گفتار “ملت کرد” است، ومخاطبش حریف آن زمان وخادم سابقش (عبداللە مهتدی) است کەبا تبلیغ(پوپولیسم”! و “مارکسیسم انقلابی”! راهگشای عروج ایشان درکردستان شد، واکنون شعار فدرالیسم را بدست گرفتەاست کە هدف نهائی این گفتگو است وبس. فدرالیسم بهانەاست.
بی گمان آن فحاشی ها فقط عقدە “ادیپ” آقای حکمت را عیان میکند، زیرا او بر کسی میشورد کە تاثیر قاطعی در بە شهرت رسیدن او داشتە است، و از برکت خود شیفتگی آقای مهتدی از بە حساب اینکە: “منصور حکمت کار تئوریک میکند و آنها برای کارهای اجرائی وقت بیشری خواهند داشت!!”( من این جملە را از زبان یکی از افراد کمیتە مرکزی کومەلە قبل از تشکیل “حزب کمونیست” شنیدەام کە معمولا گفتەهای مهتدی را تبلیغ وتکرار میکرد. و بە احتمالی هم نظر فردی خودش بودە باشد، هر چند سالها بعد کە پرس وجوکردم گفتند کە چنین صحبتی در میان نبودەاست اما من با اطمینان بە حافظەام در این مورد با مسئولیت خودم آنرا بازگو میکنم.چون آن را شنیدەام)، بە این امید کە منصور حکمت را بە کار گیرند!، “این حساب وکتاب، حساب کور بود باکوزە روغن!” ، تصادف زمان و کمبودهای ما در آن برهە پر آشوب شهباز بخت و اقبال را بر شانە “منصور حکمت” نشاند وحساب آقای مهتدی معکوس شد و”منصور حکمت” سوار بر مرکب کومەلە تا بە آخر تاخت و ناگفتە نماند توانش را داشت، سپس برای ارضای خود شیفتگی و خود یگانە بینیش کمر بر قتل برکشانندەاش بست وتا حد “کثافت!” لجنمالش میکند. تصادف تاریخی را نباید سادە پنداشت. آقای منصور حکمت بەعنوان نمونە بارز و پیش نماز این عقدە ادیپی درمورد کومەلە است وگرنە، کم نیستند کە کسانیکە با نفی گذشتە(بە حساب خودشان شکست خوردە!) میخواهند برای خود اعتبار! بیافرینند.
“طارق طییب محمد بوعزیزی” کارگر دستفروشی کە در دسامبر٢٠١٠ در تونس خودرا بە اعتراض بە آتش کشید، عصیان خشم ونارضائی شمال آفریقا را بە حرکت در آورد. قبل و بعد از “بو عزیزی” هزاران “بوعزیزی” بە آتش کشیدە شدە و خواهند شد اما آن “حادثە” فقط در آن زمان معین است کە این چنین جهانی میشود، غرض صرفن تاکید بر نقش تصادف است نە قیاسی دیگر. کە تصادف تاریخی نقش بسزائی در برکشیدن آقای منصور حکمت داشت نە دانستەها و راهگشائیهایش.
وقتی چشمم بە نام “نادر بکتاش” افتاد، بیادم آمد کە سال۱۹۸۳ بااوآشنائی حضوری پیدا کردم، اسمش “حسین امامزادە شوشتری” بود، وقتی “منصور حکمت”، اسم “نادر” را بە عنوان اسم مستعار دوم!؟ بر گزید، حسین آقا هم بر آن شد کە بعلامت بیعت “نادر” نامیدە شود، او درفرانسە تحصیل کردە و اقامت داشتە است، وهمە بنام “حسین” میشناختندش، بعد از تغییر اسم اگر حسین صدایش میکردی اخمش توی هم میرفت! اسم فامیلش را هم از امام زادە شوشتری بە بکتاش تغییر داد کە بکتاش هم شیخی است و قطب بکتاشیە، درواقع در معنا تغییر چندانی نکردە بود(از امام زادەای شێعی بە صوفیی حنبلی).
بیعت کار خودش را کردە بود، “نادر” مجذوب “نادر” شدە بود قدر ومنزلتی پیداکردە بود، این چنین کەاز او نقل قول هم میشود، شاید این روزهامقارن سالگرد مرگ (ژوبین رازانی – منصور حکمت – نادر) است در فیس بوک متن زیبا و صمیمانەی نظرم را جلب کرد از خانم مهر نوش موسوی کە صمیمانە و شفاف مینویسد:
“… یک روز گرم تابستان سال ۵۸ همینکه به خانه رسیدم دیدم کتاب قطوری جلو خواهرم پهن است و جزوه نازکی که بیشتر شبیه دفترچه بود کنار دستش. گفتم چی میخوانی؟ گفت این کتاب کاپیتال مارکس هست. به سرعت چشمم را روی صفحاتش چرخاندم و گفتم اون دفترچه چیست؟ گفت این اسمش اسطوره بورژوازی ملی است. طلاست! این سوای همه چیزهایی است که تا حالا خواندیم. همینطوری که یک تکه نان سنگک را گاز میزدم و از گرسنگی کلافه بودم گفتم بده بیاد! گفت وایستا تو نوبت. به زور از چنگش در آوردم. گفتم یک نگاه میکنم و برمیگردانم. تو فعلن کاپیتال را بخوان!!! یکی دو سطرش را خواندم. نفهمیدم. دوباره خواندم. گویی یک رمان جادویی است. جلوتر رفتم. به خواهرم گفتم نویسنده این کیست؟ گفت گروهی به نام سهند. آن موقع ها باب نبود که نوشته جات به اسم افراد باشد. تا نیمه شب تمامش کردم. تمام بحث آن موقع کلیه سازمانهای سیاسی حول یک تز و سئوال مهم برای تبیین سیستم اقتصادی ایران و تبیین مبارزه سیاسی علیه آن دور میزد. آیا جامعه ایران سرمایه داری است؟ مبارزه با امپریالیسم گویی تبیین شده خدایی بود. کلمه جادویی « ضد امپریالیسم» مرکز همه چیز بود.”
“این عصاره این نوشته بود که خودش را متکی به نقد مارکس در کاپیتال میکرد. با این بحث منصور حکمت برای اولین بار در ایران این دیسکورس را گشود که کارگر ایرانی کارگر ارزان است. یعنی نیروی کارش را به پایین ترین قیمت ممکن میخرند و برای همین هم کارگر خاموش است چون بوسیله دیکتاتوری خاموشش میکنند چون فقط کارگر خاموش را میشود ارزان خرید. با این نوشته سر و کله کاپیتال در همه جمعها پیدا شد. از روز تولد جزوه اسطوره بورژوازی ملی، آهنگ و تم همه جمعهای مطالعاتی عوض شد.”
(قبل از اینکە بە ادامە مطلب بپردازم نکتەای کە در یادداشت خانم “مهر نوش موسوی” هست کە: منصور حکمت ” برای اولین بار در ایران این دیسکورس را گشود که کارگر ایرانی “کارگر ارزان است”. محض اطلاع ایشان عرض شود این هم از آن تبلیغات بی پایە و نادرستیست کە برای ساختن شخصیت “نادر” درست شد ، بحث نیروی کار اززان و فوق سودی کە کمپانیهای بزرگ در کشورهای جهان سوم از آن بهرە میبرند بحث دوران جنگهای ازادیبخش و بویژە ىعد از جنگ دوم است. البتە قبل از آن هم استثمار زنان بادستمزد کمتر از مردان دربرابر کار مساوی(مقولە فراگیر عمومی ای بودە کە قدمت آن بە آغاز مبارزات طبقاتی پرلتاریا میرسد)، این گفتار در جهان و بە تبع آن درایران در بین روشنفکران زیر تیغ سانسورمتداول بود، ترجمە کارهای “پل سویزی” ، “شارل بتلهایم” ، “پل باران” و… درسالهای ١٩۶٠(١٣۴٠) درایران وجود داشت، منظور(طرح نیروی کار ارزان) بحث عمومیتریست کە در یک کشور هم برای نگهداشتن تعداد کافی “عملە” ، کارگر “کورە آچر پزی” و ” مراقبت جوجەکشی” مناطقی از یک کشورومهم تر از آنها زنان، هم باید عقب نگە داشتە شوند ، تحقیر شوند تا “نیروی کار ارزان” و سادە مجبور بە فروش در بازار سرمایە داران مرکز باشد. )
در دورانهای غلیان و شورش اجتماعی تودەهای محروم بە حرکت در می آیند، نظرها بە ریشەکن کردن “ظلم” و “بی عدالتی” معطوف میگردد، کلمە “رادیکالیسم” ورد زبانها میشود هرکس بە وسع تجربە زندگی و مبارزات و دانش اجتماعیش تلاش میکند جواب ریشەای(رادیکال) تری بە وظایف بر آمدە از شرایط اجتماعی بدهد، در اینجاست کە رادیکالیسم بەگونەهای مختلف معنا میشود، در طیف جوانان “معصوم”! بنا بە طبیعت جوانیشان در خود میبینند کە سقف فلک را درهم شکنند، میان بر زدن و براوج قرار گرفتن امریست جاری. رادیکالیسم بە معنای نفی گذشتە سادەترین جواب است. و خشونت چە فیزیکی و چە بیانی گسترش مییابد، دراین برهە مورد نظر ما این مصاحبە خود نمونەایست ازاین خشونت کە آقای حکمت بە سردمداریش مفتخر است.
حال این خصوصیت عمومی را با شرایط بحرانی و اتفاقاتی کە ممکن است روی دهد در بیامیزیم اندکی بە نقش تصادفات و بهرەگرفتن از بحرانها بیشتر پیمیبریم. در بیان گرویدن بە خطوط سیاسی آن زمان یاد داستان تراژیکی میافتم کە برای بیان منظورم از آن بهرە میگیرم:
میگویند در روستا یا شهری ملای مسجد نمایشی بە پا کرد و بعد از چلە نشینی… کسی را قبلا آمادەکردە بود بە صحن مسجد آوردند کە گویا کور مادر زاد بودە است و بە برکت چلە نشینی “آقا” معجزەای رخ دادە واین شخص کە سید”نابینا”ئی است، شفا یافتە و اکنون میبیند!، مردم بە هیجان آمدە، ذکر گویان بە زیارت “سید کور شفا یافتە” می شتافتند، ظریفی کە خود شال قهوەای رنگی بە کمر بستە بود وقتی بە “سید کور شفا یافتە” رسید قبل از اینکە دستش را ببوسد، گفت : سید این چە شال قرمز بد رنگیست کە بستەای بیا شال سبزی مانند من بەکمر ببند کە شایستە سیدها شال سبز است”!، ناگهان ” سید کور شفا یافتە”! بە خروش آمد کە : “چە می گوئی ؟ شال من سبز است و شال تو قهوەای رنگ!” مرد خردمند روی بە مردم کرد کە ایهالناس! این چە کور مادر زادیست کە در ظرف یک ساعت از شفا یافتنش رنگهارا بەاین خوبی از هم تشخیص میدهد و میشناسد!. ناگهان ملای مسجد کە خدعە خودرا برملا دید بدون اتلاف وقت فریاد بر کشید کە وا اسلاما! این شیطان آمدەاست کە معجزە را منکر شود! خلق بە هیجان آمدە برسر آن بینوا ریختند و بەهلاکتش رساندند، این چنین بود کە اسلام و معجزە در آن دیار نجات یافت!. قصە تراژیک سادەایست کە متاسفانە مصداق فراوان دارد. وکم نبودند خردمندانی کە با نپذیرفتن معجزە “اسطورە…” مطرود شدند.
خانم “مهر نوش موسوی” صمیمانە و صادقانە می گوید کە آن جزوە جای کاپیتال را گرفت !.(بازهم برای رفع هرگونە شبهە بازنویس نوشتە خانم مهر نوش موسوی صرفا برای بیان مکانیسم پارەای از حرکات اجتماعی زمانهای بحران است وبس کە این هم برای نوشتن این سطور تصادفا جلب نظرم را کرد .) دیگر چە نیازی بە مبارزە نظری میماند. کە همگان بە صرف گرویدن بە “منصور حکمت” ملای هفت علم عالم مبارزە شدند و… دیگر کسی نبود بپرسد آقا و یا خانمی کە در این دوران کوتاە میانبر زدە بە درجە رهبری پرلتاریا رسیدەای با چە دانشی وباچە تجربەای خود راراهگشای مبارزە میدانی؟ خطر بعدی در آنجاست کە بە جوانترها بباورانی کە اینان راهگشای مبارزەاند ، بازتولیدیست خطر ناک!.
عوض کردن نامهای اصلی باب شد ، کسانی کە سابقە کار و مبارزە ای نداشتند در پشت اسمی ناشناختە فرصتی یافتند و کلاهی از نمد خدادادە بر گفتند. جالب این است کە در این تعویض اسامی تنها پیروان هستند کە اسم واقعی آنها را نمی دانند و الا سرویس های اطلاعاتی و امنیتی بیگمان از همان آغاز اسم رسم و جدو آبادش را میشناسند.(فلانی در فوت پدرش چون آدم معتبری بود و می صرفید خودش را در ملاء عام معرفی میکند ولی اگرکس دیگری اسمش را بیاورد (وا مصیبتا کە امر امنیتی میشود!)میماند پیروان کە بگذار در عالم رویا حماسە بسازند، علم مبارزە را هم تا حد جزوە کوچکی کە حتا ارزش بازخوانی هم ندارد پائین آورند. آری آنچنان است کە این چنین شدەایم . وگرنە همان سوال خردمندانە پیش میآید کە چگونە یەک شبە(یا یکشبە!) رە صد سالە رفتند. نکتە جالبتری نیز در این روش وجود دارد کە هیچ حرکت اجتماعی را دنبالە گذشتە نمیپندارند و انگار در لحظە برای نجات ازلاهوت بە ناسوت آمدە اند، مثلا ” مارکسیسم انقلابی!” ربطی بە پیشینە مبارزە چپ درایران ندارد (البتە در مورد مارکسیسم انقلابی درست میگویند، چون مارکسیسم خود انقلابی است و احتیاجی بە پسوند و پیشوند ندارد مگر ریگی بە پوزار باشد کە بود)، و حزب کمونیست کارگری ربطی بە بە اصطلاح حزب کمونیستی کە خودشان ساختندش ندارد (کە این یکی آشکارا نادرست است) چراکە هرچە دارند از برکت همان تصادف و برکت بیعت آقای مهتدی بە مارکسیسم انقلابی و حزب کمونیستشان است. ممکن است گفتە شود این صحبتها ازآن بیست سال گدشتەاست و چە جای صحبت دارد؟ کە حرف درستی هم هست ولی از آنجاکە بازنشر میشود و مطلب بە حساب امروز دوبارە کاربرد پیدا میکند بر آن شدم کە این چند سطر را بر آن بنویسم. یوسف اردلان ٢٣ ژوئیە ٢٠١٨
https://www.facebook.com/mehrnoush.mousawi/posts/1137056643124901 لینک نوشتە خانم مهرنوش موسوی