کوتاه در باب مانیفست کمونیست

کوتاه در باب مانیفست کمونیست

شبحى در اروپا در حال گشت و گذار است،شبح کمونیسم. همه ى قدرت هاى اروپاى کهنه- پاپ و تزار،مترنیخ و گیزو،رادیکال هاى فرانسه و پلیس المان- براى تاراندن این شبح اتحاد مقدس تشکیل داده اند.

کتاب با این جمله ى مندرجه اغاز مى شود. کتابى که بدون شک  محصول تلاش هاى بیدریغ دو رهبر پرولتاریاى جهان –کارل مارکس و فریدریش انگلس- است ،مهر خود را بطور اعم بر تاریخ بشریت و بخصوص تاریخ مبارزات بین دو طبقه ى متخاصم بورژوازى و پرولتاریا کوبیده است. البته ناگفته نماند که خود انگلس مینویسد:” پدیده هاى بنیادى مانیفست از آنِ مارکس است”. این اثر بدون شک در دوران خود نیز از یک اهمیت بین المللى برخوردار بود. مارکس و انگلس در مانیفست چنین ذکر مى کنند: ” اتحادیه ى کمونیست ها یا جمعیت بین المللى کارگرى که در وضع انزمان طبعاً نمیتوانست فقط یک جمعیت سرى باشد،در کنگره ى نوامبر ١٨۴٧ خود که در لندن برگذار شد،به امضاء کنندگان زیر ماموریت داد تا برنامه ى مشروح تئوریک و عملى حزب را براى انتشار تهیه کنند. بدین سان [مانیفست کمونیست] زیرین پدید امد و دستنویس ان چند هفته پیش از انقلاب فوریه [فوریه،پاریس ١٨۴٧] فرستاده شده ۱* “.

تقریباً میتوان گفت این کتاب سترگ و ارزشمند،امروزه به تمام زبان هاى زنده ى دنیا ترجمه شده است و میتوان ان را مورد مطالعه قرار داد. این کتاب از انزمان تا کنون تاثیرات عمیقى را بر دانش مبارزه ى طبقاتى گذاشته است که بر مبناى ان میتوان در وهله ى اول تاریخ قرن هجدهم را به دقت مورد بررسى قرار داد و در وهله اى دوم میتوان تاریخ  و بستر مناسبات سیاسى،فکرى،اقتصادى ،فلسفى تاریخ را تحلیل و ارزیابى کرد. این اثر بدون شک محصول انعکاس تاریخ جنبش کارگرى اروپا است و این انعکاس با گذشت قریب به ١٧٠ سال هنوز در حال بازتاب است. مانیفست نخستین سند مارکسیستى است که مواضع کمونیست ها را در قبال سوسیالست هاى مرتجع،موضع کمونیست ها در قبال احزاب بورژوازى،مسئله ى ملى،انقلاب و سایر نکات را مورد تحلیل و بررسى عمیق قرار داده است. بورژوازى از انزمان تاکنون با انتشار این اثر چنان به ترس و لرز درامده است،که به هر متود و روشى سعى میکند که ماهیت و پیام اصلى ان را بزداید و تحریف کند. کم نیستند متفکران بورژوازى و حتى سوسیالیست هاى غیر مارکسى در این مسیر گام برداشته اند. حتى در زمان خود مارکس نیز اجازه چاپ این اثر در بعضى مواقع با مشکلات و مصائب جدى روبرو میشد. طوریکه خود انگلس میگوید که،زمانى که قرار بود این کتاب به زبان ارمنى چاپ شود ،اجازه انتشار ان داده نشد ،و انهم بدلیل اینکه  این اثر نام مارکس را بر خود حمل میکرد. کتابى که شاید قسمتى از ان به دلیل تغییر و تحولاتى که بر جغرافیاى سیاسى جهانى امده است،بنابر بر خود پیشگفتارى که در سال ١٨٨٢ نوشته شده ، کهنه باشد،ولى با وجود این باز هم نمیتوان اهمیت علمى ان را انکار کرد و از ارزش و اعتبار ان کاست.  براى نمونه بخش هایى از مباحثات و انتقادات که در نقد سوسیالیست هاى انزمان نوشته شده است،یا موضع گیرى کمونیست ها نسبت به احزاب بورژوایى که کاربرد علمى ان کهنه شده است. زیرا دیگر این احزاب موجودیت اجتماعى ندارند. این پیشگفتار که مشترکاً توسط مارکس و انگلس  بعد از ٢۵ سال از انتشار مانیفست در کتاب ذکر شده، خود دلیلى بر این ادعا ست: ” با ان که در طول ٢۵ سال اخیر شرایط سخت تغییر کرده است،اصول [عامى] که در مانیفست بیان شده ،امروز نیز به طور کلى صحت خود را حفظ کرده است ۲* .  ولى انچه جوهر این کتاب است و پیام کلیدى ان را در برمیگیرد این است،که این اعلامیه بدون هیچ چون و چرا خواستار لغو مالکیت خصوصى و سلب قدرت سیاسى از طبقه ى بورژوازى است. لغو این امر مهم و حیاتى تنها و تنها از طریق انقلاب پرولتارى و انهم با توسل به دیکتاتورى پرولتاریا میسر و امکان پذیر است،دیدگاهى که قبل از ان وجود نداشت. اموزش این کتاب سترگ این است که هیچ سراشتى بین دو طبقه ى پرولتاریا و بورژوازى وجود ندارد و در این بین کمونیست ها باید با صراحت این پیام را اعلام نمایند. زیرا با مطالعه بخش پرولتارها و کمونیست ها مى اموزیم که پرولتاریا راهى ندارد جز اینکه به لغو مالیت خصوصى دست بورزد. در این بین مارکس بر اهمیت تحزب کمونیستى نیز تاکید میورزد و نشان میدهند که احزاب کمونیستى رادیکال منافعى جز منافع پرولتاریا تعقیب نمى کنند و در این رابطه ى عمیق بین کمونیست ها،احزاب کمونیستى و طبقه ى کارگر منافع مشترکى نهفته است.

در انزمان سوسیالیست هاى تخیلى بودند که هر کدام بنا به تعاریف غیر علمى و درک سوبژکیتوى جهان بینى خود سعى در تعریف سوسیالیسم میکردند،طوریکه از سوسیالیسم یک چهارچوب عرفانى- که بعدها مارکس در نقد برنامه گوتا ان را سوسیالیسم مبتذل نامید- ارائه میدادند. سوسیالیست هایى که به ماهیت پرولتاریا و انهم به عنوان طبقه ى که خالق نعمات جهان است پى نبرده بودند،بلکه بالعکس از پرولتاریا به عنوان یک طبقه ى مایوس و معصوم که مورد ظلم و ستم واقع میشود اسم میبردند. ولى مانیفست خود را از تمام سوسیالیسم هاى پیشین رها ساخت و ان را از تخیل به علم دراورد. سوسیالیسمى که از قرون وسطى و دوران هاى پیشین به ارث رسیده بود و هدفشان این بود که بین ظالم و ستمگر،فئودال و رعیت،بورژوازى و پرولتاریا عدالت-به قول خودشان- برقرار سازند. این سوسیالیسم که بیانگر ارتجاع بود و در دفاع از سیستم موجود-بورژوازى- با تعاریف عرفانى از سوسیالیسم سعى در نفى مبارزه ى طبقاتى مینمود. به قول مانیفست این سوسالیسم،سوسیالیسمى بود که بورژوا را به عنوان بورژوا،ولى در جهت منافع پرولتاریا تعریف میکرد.یا اینکه بى دلیل نبود که انگلس میگوید ” سال ١٨۴٧سوسیالیسم،جنبش بورژوایى و کمونیسم،جنبش طبقه ى کارگر بود”.

انچه عیان و اشکار است، این است که،صحت کامل و حقانیت این گفته بعد ها ثابت شد. زیرا همه ى ما میدانیم که انقلاب هاى ١٨۴٨ در المان،اتریش و در ادامه که در ایتالیا صورت گرفت ،همه را به تنهایى طبقه ى کارگر به اتمام رساند- طورى که انگلس میگوید طبقه کارگر در خیابان ها سنگر بندى میکرد و سنگرهاى خیابانى را با خون خود رنگین مى ساخت-اما با وجود این به غیر از کارگران پاریس هیچکدام به طور مشخصى تصمیم به سرنگونى نظام بورژوازى نداشتند. طبقه ى محرومى که تلاش کرد ،که بورژوازى ملى به قدرت سیاسى دست پیدا بکند. ولى همین انقلابات خود منجر به رشد تولید و صنعت شوند و شرایط را براى تحقق انقلاب سوسیالیستى مهیاتر ساختند. البته خود بورژوازى نیز در ان شرایط تاریخى خود یک طبقه ى انقلابى بود و نقش مهمى را در کنار پرولتاریا ایفا نمود(انگلس در انقلاب و ضد انقلاب در المان نیز به دقت به این مساله پرداخته است). بورژوازى که تمام دام و دستگاه سیستم پیشین [فئودالى] را در هم کوبید و امر تحقق انقلاب سوسیالیستى را سهل تر کرد. زیرا خود بورژوازى با ان اقدام انقلابى اش ،خود به بانى و مسبب خلق طبقه ى جدید و اکثریت که پرولتارى است شد. طوری که مارکس میگوید:” سلاحى که بورژوازى ،فئودالیسم را با ان سرنگون ساخت،اکنون

علیه ى خود بورژوازى متوجه است.

نکته ى دیگرى که میتوان از مانیفست اموخت این است،که با مطالعه ى دقیق و واقع بینانه متوجه این مساله خواهیم شد،که همه ى جنبش هایى که قبل از پرولتاریا اقدام به انقلاب ورزیدند و سیستم پیشین را در هم کوبیدند،در اقلیت قرار داشتند و جنبش اقلیت خاصى در بعد اجتماعى بودند. ولى پرولتاریا تنها طبقه ى است که در تاریخ بشریت ،جنبش اکثریتى است که به سود اکثریت اعضاى جامعه سعى در تحقق انقلاب و بدست گرفتن قدرت سیاسى دارد.

یکى دیگر از نکات مهمى که مانیفست بدان اشاره کرده است ،موضع گیرى این دو اندیشمند بزرگ در قبال انقلاب اتى در روسیه بوده است. مارکس و انگلس یاداور میشوند ،که انقلاب اتى در این کشور میتواند نمادى براى پرولتاریاى جهان لقب بگیرد “اگر انقلاب روسیه علامتى براى شروع انقلاب پرولتارى در غرب کار اید و بدین سان هر دو انقلاب یکدیگر را تکمیل کنند،انگاه مالکیت جمعى ارضى امروزى روسى نیز میتواند سراغازى براى تکامل کمونیستى باشد ۲* “.

۱* : پیشگفتار چاپ المانى سال ١٨٧٢

۲* : پیشگفتار چاپ انگلیسى سال ١٨٨٨- فریدریش انگلس