به سوی اتوپیا یا دیستوپیا

درحالی روزجهانی طبیعت را گرامی میداریم، که انسان در متکاملترین نقطه ساختار/اندیشه ورزی مخرب خویش علی الخصوص پیرو تقدس بخشی به صنعت گرایی بیشترین صدمات را بر طبیعت به عنوان گهواره بشریت وارد آورده است. بی تردید با سقوط این گهواره، این خُردِ خود بزرگ پندار در پهنه هستی هیچ خواهد شد. واقعا می‌پنداریم این حشرات کوچک در زمین غیر قابل زیست برای انسان به تداوم بقا ادامه نخواهند داد؟

از برای کیهان بود/نبود انسان فاقد اهمیت است، از این روی این دفاع دیرهنگام از حیثت وجودی طبیعت از سوی بشریت مگر خواستی خودخواهانه (اگوئیستی) نیست. اما برحسب تجربه انسان تنها در نقطه ای که نیستی دیگری برابر با نیستی خویش خواهد گشت، در مقام دفاع از دیگری و صلح برمی‌خیزد. مورد جنبش ضدجنگ ویتنام نیز در همین دسته بود، آمریکائیان درحالی برعلیه جنگ مخرب خویش برخواستند که دریافتند ویت کنگ ها اگر تا آخرین نفر کشته شوند، حتما تا آخرین نفر آمریکایی را نیز خواهند کشت. از این روی حتی خواست خودخواهانه ی مدافعه از طبیعت نیز همچنان با دیگری/غریبه پنداشتن آن ممکن نیست.

اینکه چگونه می‌توان بنیادا از شیوه نگرشی ابژه انگارانه چیزی که مارکس آنرا ازخودبیگانگی و خارجی سازی انسان از خود انسان مینامد فراروی کرده و به یک صلح پایدار رسید خود مسئله ایست.

مقصود آنکه دلسوزی ازبرای طبیعتِ رو به “نابودی” محصول اندیشه ورزی اتوپیستی مدرن دربرابر تعریفی دیستوپیک از تاریخ پیشا مدرن و خصوصا پیشا متمدن است، که حال با تمام تولیدات برا و براقش هر دم افق پیش روی را بر بشریت واقعا تاریک تر میکند. در این راستا شاید تمدن وحشی روسو بهترین باشد، چیزی شاید بتوان گفت امروز در کوهستانهای کوردستان و چیاپاس در حال اجرایی شدن است.

از این روی لازم است در درک چیستی امروزِ برآمده از دیروز، حال آنکه به پیش می‌رویم، بدیل را در گذشته بجوییم، چیزی که هورکهایمر و آدورنو آنرا تکرار در طبیعت و کانت آنرا صلح ابدی در طبیعت خواند.

اتوپیا تنها یک نیروی محرک حقیقی است و ناممکن در واقعیت امر. اتوپیا نه در آینده ی این خط اندیشه ورزی حاکمه که در گذشته ی محذوف نهان است