تجلیلی در سالگرد مرگ دلخراش رفیق زمانه(چیمن) و اشاره ای به روابط جنسی برابر!

تجلیلی در سالگرد مرگ دلخراش رفیق زمانه(چیمن) و اشاره ای به روابط جنسی برابر!

خواستم نوشته زیر را دو ماه پیش به مناسبت ۳۳ مین سالگرد مرگ رفیق چیمن(زمانه زارعی) پخش کنم اما حمله دولت فاشیست ترکیه به عفرین موجب شد که از اولویت خارج شود. در ادامه نوشته بصورت مختصر و در سطح اظهار نظر به رابطه جنسی برابر نیز اشاره ای نموده ام.

تشکیلات حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان این حزب اگر چه از پیشقراولان آزادی زن و تلاقی طیف وسیعی از صادق ترین و برجسته ترین مبارزان رادیکال زمان خود بود، اما از اسلام زدگی به دور نبود. بقایای سنت اسلامی و زن ستیزی در تشکیلات کومه له به آسانی میدان را برای افکار مترقی و کمونیستی خالی نمی کرد. با پیوستن افراد وسیع و در بعد اجتماعی به کومه له، سنت پوسیده اسلامی در صفوف ما نیز بخشا باز تولید میشد.

چپ ترین افراد درون کومه له خود در جامعه ای با قوانین اسلامی، و یا خانواده ای اسلامی بزرگ شده بودند. دوره ای از فعالیت سیاسی با کومه له به معنای مرزبندی جدی فعالین سیاسی با افکار کهن، منجمله سنتهای مذهبی نبود. به دلیل نداشتن بدیل و سنت کمونیستی، خود بخشا به همان قوانین پوسیده و موجود در جامعه اتکا میکردیم و یا تاثیر میگرفتیم. یکی از این موارد مرگ رفیق چیمن بود. وی خود را تحت فشار دانست و به زندگی خود خاتمه داد. رفیق زمانه زارعی(چیمن) در تاریخ ٢٩ بهمن سال ١٣۶٣ به زندگی خود خاتمه داد ولی بعد از ٣٣ سال هنوز نتوانسته ام وی را فراموش کنم. و میخواهم به فضایی که تفنگ را به وی داد و فقط چیمن ماشه را چکاند، اشاره ای کنم و امیدوارم که رفقا در غنی کردن بحث در فیس بوک من را یاری دهند.

رفیق چیمن کی بود؟

وی در سن نوجوانی به همراه دختر رزمنده دیگر بنام ناسکه فتحی(گلاله) از روستای کچه گنبد(از توابع قره توره ودر محور جاده بیجار- تکاب) بدنبال مدتی ارتباط تشکیلاتی با هواداران کومه له در این منطقه، در سال ١٣۶٢ به صفوف پیشمرگان کومه له پیوستند. رفیق چیمن پس از آموزش دوره نظامی در پل/ واحد نظامی گردان چیا سازماندهی و در تابستان ١٣۶٣ برای ماموریتی به منطقه بانه اعزام شدند. وی بزودی به رفیقی قابل اتکا در میان واحد خود تبدیل شد و در چند نبرد نظامی جسارت و فداکاری زیادی را از خود نشان داده بود. مسئولیت سیاسی این واحد را رفیق جانباخته اشرف ملکشان و مسئولیت نظامی را فری بنام «ت» از دیواندره به عهده داشتند. گویا چیمن با این مسئول نظامی رابطه داشته اند. و رابطه این دو به این منجر شد که چیمن حامله شود. اینکه چه امیدی برای زندگی به چیمن داده شده، اینکه اجباری در کار بوده و یا تمایلی دوجانبه بوده و غیره، دراین قسمت از بحث، موضوع اصلی نیست. چون تاثیری در سرنوشت تلخ چیمن نمی توانست داشته باشد. در عوض به جو و فضای سنتی و مذهبی که شائبه های شوم اسلامزده گی در تشکیلات ما(مدعی کمونیست بودیم)در گوشه و کنار و رومزه خود را نشان میداد، اشاره میکنم. آری چیمن در هفته های اول حاملگی جرات نکرده بود که زودتر به رفقای پزشکی مراجعه و شاید بچه را کورتاژ کند، یا شاید خواسته بچه دار بشود، و یا شاید امیدی به این داشته که با پدر بچه زندگی و آینده ای داشته باشند و شاید و آیاهای دیگر؟

فرد مسئول نظامی بعد از آشکار شدن این که چیمن حامله است صفوف ما را ترک نمود. حال به خاطر این موضوع ویا اینکه باور خرده بورژوایی وی متزلز شده بود و به رژیم اسلامی تسلیم شد(در پایان به بی لیاقتی «ت» اشاره مختصری خواهم نمود).

آری بعد از بازگشت مسئول نظامی«ت» به ایران، رفیق چیمن خود را «خطا کار» می پنداشت و فکر میکرد که گناه کبیره ای مرتکب شده است. «گناه» وی این بوده که ارتباط خود را با یک مرد، در جمع و جلسه ای از قبل اعلام نکرده بود؟ و یا شاید مثل سالهای اول ملایی را نیاوریم که چند کلمه عربی بی سرو ته چندش آور را بگوید و رابطه را «شرعی» اعلام کنند؟ در غیر اینصورت فرق چیمن با افراد دیگر که بچه دار میشدند چه بود؟ به دیگران در حد امکانات توجه میشد و همه با مهر و محبت به فرد حامله می نگریستند. و اگر پدر بچه ای که در شکم مادرش بود دستگیر، زندانی و یا جان میباخت، بچه اش برای همه ما عزیزتر میشد. ولی برای چیمن این بچه «بی پدر» و نامیون بود. علیرغم اینکه در ظاهر کسی چیمن را محاکمه نکرد اما سئوال محاکمه آمیز هر روزه در مورد اینکه پدرش کیست، کی بوده؟؟ خود بزرگترین فشار روحی برای چیمن شد. و این باعث شد که چیمن نازنین به فکر مجازات خود بیفتد که گویا «خطایی» کرده است. بچه در شکم مادر رشد میکرد ولی در عوض، روح چیمن آب میرفت.

وی چند بار تصیمیم به خود کشی گرفته بود ورفقایش مانع شده بودند. اما نگهداری در یک اردوگاه نظامی که هر گوشه آن سلاح است، بی توجهی نابخشودنی است. ما میباییست شریک شادی چیمن میشدیم که میخواست انسانی را بدنیا بیاورد! ولی در بهترین حالت با ترحم به وی نگریستیم. میبایست وی را اردوگاهها به شهر بغداد می فرستادیم و برایش امکانات و شرایط آسوده تری از اردوگاه فراهم میکردیم. مکانی به دور از درگیری و توپ باران هر روزه فراهم میکردیم که بچه اش را در آرامش و امنیت بدنیا بیاورد و از دسترسی به سلاح به دور باشد و ….

آری وی را در گوشه ای از اردوگاه با اسکان در چادری، به امان خدا رها کردیم. در صورتیکه برخورد مسئولان بخصوص آنها که به خارج کشور آمده بودند، میدانستند که این پدیده در اروپا عادی است، که بچه بدونه ازواج هم میتواند به دنیا بیاید و حقوق برابر با هر بچه دیگری را دارد و غیره. و میبایست به وی توجه میکردند و به چنین مکانی میفرستادند که احساس همنوعی را در جامعه داشته باشد و در فضای اردوگاه باقی نماند. ولی متاسفانه، بجای اعزام رفیق چیمن، کم نبودند از مسئولین بالا که بستگان خود را یکی بعد از دیگری به خارج کشور فرستادند ولی انگار که اولویتی در کار نبود که جان دو نفر در خطر است؟؟ رفتار ما و بی توجهی به چیمن بیانگر دو چیز است اولا انسان به عنوان مقوله ای منحصر به فرد و خارج از موقعیت اجتماعی، سیاسی، مقام و جایگاه اجتماعی، در محور قرار نگرفت و خطری که جان انسانی را تهدید میکرد جدی تلقی نشد، دوماً اسلام زده گی در برخورد با چیمن ، همان سنت عقب مانده مذهبی که گویا بچه اش« حزامزاده و غیر شرعی» بوده است، به عنوان حامله گی درجه چندم به حساب آورده شد.

نمی خواهم خود را تبرئه کنم که گویا فقط مسئولین اردوگاه، بهزیستی و یا کمیته مرکزی وقت، مسئول بوده اند. سنت گندیده و پوسیده اسلامی را خطاب قرار که میدهم که به طبع بر من و مدعی ترین افراد بزرگ شده در جامعه اسلامی تاثیر گذار بوده است. در بهترین حالت باید گفت ادعاهای ما بصورت عمل جا افتاده(سنت)هنوز تجلی نیافته است و در خیلی موارد بر همان پاشنه آشیل سنتهای موجود چرخ زده ایم.

به هنگام مرگ چیمن عزیز در منطقه شلیر بودم. از خبر مرگ رفیق چیمن بسیار متاثر شدم. بدنبال مرگش، این جمله والدین وی و رفیق ناسکه تا کنون هم در گوشم پژواک دارد که گفتند:« ابراهیم، دخترانمان را به تو میسپاریم ، مواظبشان باش و امانت ما پیش شما» با شوخی گفتم من را به دست کی میسپارید؟ و چند جمله شوخی دیگر و سپس گفتند «آخر شما چند پیراهن بیشتر پاره کرده اید». و به آنها قول دادم که در حد ممکن در صف پیشمرگان و محیط جمعی تلاش خود را به عمل میآوریم که داوطلبین جدید، زندگی و مبارزه را تجربه کنند.

هنوز هم قد کوتاه و موهای زیبای مشکی رفیق چیمن، پوست تیره«سبزه» وی و مژهای بسیار بلندش که چشمان سیاه براقش را بصورت شانه ای فشرده سایه میانداخت، در ذهن دارم. و گلاله عزیز که مظهر دوست داشتنی بود، نیز در ١١ فروردین ١٣۶٣در درگیری با حزب دمکرات جان باخت و «امانتها» نشکفته، پرپر شدند. در مورد گلاله فتحی( بیان) و مرگ تلخ وی را به مناسبت دیگری موکول میکنم.

اما با شنیدن خبر مرگ چیمن دوست داشتم در اردوگاه میبودم، چون با خود میگفتم که اگر در کنارش میبودم، مانع مشیدم. هر چند بسیار کم در یک واحد فعالیت داشتیم، اما به همدیگر احترام میگذاشتیم و تصورم این بود که به حرف من توجه خواهد کرد. صدها خیال به فکرم رسید که چرا اقدامی برای نجات چیمن و بچه اش انجام ندادیم. بعد از مرگ دلخراش چیمن، مسئول دسته سازمانده اوباتو- قرتوره که در اردوگاه مرکزی بود با من از طریق بیسیم تماس گرفت. با ناراحتی و عصبانیت گفتم«چرا مانع نشدید؟» وی گفت ما با وی صحبت کردیم و این و آن را انجام دادیم. سپس گفتم «چرا یکی حاضر نشد با وی صحبت کند و خود را پدر بچه قلمداد کند که این فشار روحی بر وی کمتر شود. سپس گفتم« اگر در اردوگاه میبودم من اینکار را میکردم، اگر به بهای این برایم تمام میشد که، نامزدم رفیق ثانیه، از من دوری جوید». وی در پاسخ گفت این مسئله به فکرمان نرسیده است. در آن زمان فکر میکردم که خیلی رادیکال حرف زده ام و فداکاری«عجیب و غریبی»به ذهنم رسیده است. در صورتیکه با درک و شعور کنونی به این مسئله مینگرم همین پیشنهاد من خود غرق در افکار مذهبی و عقب مانده است و بر همان پاشنه آشیل میچرخد که اگر بچه پدرش «معلوم نبود»خطاست. اگر اسلام زدگی نباشد، چه تفاوتی برای من خواهد داشت که پدر بچه ای که میخواهد متولد شود را، من بشناسم و یا نمی شناسم، چه فرقی به حال قضیه میکند؟

اینکه بچه با مسئولیت بزرگ شود و جامعه(جامعه ما اردوگاه بود) مسئولیت آنرا به عهده بگیرد. پس بچه در چه شرایط روحی بزرگ شود و از پرورش سالم جسمی و آرامش فکری و روحی رشد کند بهترین هدیه ای است که به بچه ارزانی داده ایم. و جامعه باید این امکانات را برای کسی که مسئولیت بچه را قبول میکند، فراهم نماید. حال این مسئولیت دو نفر است یا یک نفر. دونفر همجنس است یا جنس مخالف. آنچه بچه میخواهد آرامش روحی و روانی است. بگذار در همین جا مثالی از از یک زن همکارم(معلم تخصصی) که نمی خواهد مردی در زندگیش باشد ولی دوست داشت که مادر بشود، بیان کنم.

ایشان در در سال ٢٠١۴ میلادی برای مدتی مرخصی گرفت وبعد از برگشت چند ماهی گذشت و متوجه شدم که شکمش بالا آمده و متوجه شدم که به دانمارک سفر کرده و با عمل لقاح بچه دار شده است. به خاطر اینکه من انگشت شمار خارجی محل کار و آنهم از کشور خاورمیانه بودم، میخواستم با محبت و تبریکات او را متوجه نمایم که چگونه فکر میکنم. وی در تابستان ٢٠١۵ بچه را بدنیا آورد از اولین عکسهای بچه را برایم فرستاد. بعد از یکسال یا کمتر به کار برگشت و دوباره حامله شد و پائیز سال گذشته(٢٠١٧) با بچه دوم که وی هم پسر شد برای سر زدن به همکاران به مدرسه آمد. همه دور وی جمع شدیم و عکس زیر در این روز گرفته شده است. خانم لیسا توضیح داد که جالبی این بود که در بانگ سپرم در دانمارک سپرم از همان پدر بچه اول یافته است و این سپرم بمدت دوسال منجمد بوده است. اینکه پدر نامش تقی است یا نقی، آلکساندر است یا گوستاو فرقی برای اطرافیان و من ندارد و آنچه مهم است انسانی به دنیا آمده و مادرش میخواهند با کمک جامعه و والدینش بچه هایش را به شیوه درست و موفق تربیت کند. و من در این مورد مطمئن خواهم بود همانطور که شاهد موفقیت برجسته یک شاگرد بودم که دو مادر داشت.

درک امروزی من همانی نیست که ٣٠ سال پیش بود. تا برچیدن سنت عقب مانده مذهبی، راهی بس دراز و پر مشقت را در پیش داریم. و این مبارزه علیه جهالت میسر نخواهد شد، جز با نقد بی رحمانه و بی مماشات جهالت مذهبی و در کنار آن با عمل انقلابی که خلاف آنچه که میخواهیم به دور اندازیم، از خود به نمایش بگذاریم. متاسفانه ما بعد از مرگ چیمن عزیز، از سنت کهنی که موجب مرگ وی شد صحبتی جدی بعمل نیاوردیم! فضای ناسالم و عقب مانده را به نقد نکشیدیم. و اکنون هم در یادنامه میگوئیم دریک ردویداد دلخراش و نمی گویم قربانی سنت عقب مانده، و حتی سکوت ما به معنای تائید این سنتهاست. تاکنون در صفحات مجازی وی را معرفی نکرده ایم و یادی از وی به عمل نیاورده ایم. همین سکوت ما یعنی تائید افکار مذهبی یعنی بی نام و نشان رفتن کسانی که اینچنین جان باخته اند. یعنی خجالت کشیدن ازاینکه بدونه ازدواج حامله شدن و..

متاسفانه این سکوت ما به نوعی به فشار برای خانواده چیمن نیز تبدیل شده است. باید سئوال کرد که، آیا اگر رفیق چیمن در تسخیر یک پایگاه جان میباخت، خانواده اش عکس چیمن را بر گردن خود آویزان نمی کردند؟ ولی آیا حالا این کار را میکنند؟ در طول چند سال تلاش موفق نشدم که از وی عکسی بیابم و تلاش برای دستیبابی عکس چیمن از خانواده و در روستای خودشان و نزد اقوام و بستگان نیز به ثمر نرسید. شاید همین حالا عده ای از مطرح کردن این موضوع خشنود نباشند و بگویند که طرح موضوع برای خانواده اش خوب نیست. ولی من میگوین این خانواده اش است که گریبانگیرافکار پوسیده شده است و افکاری که به مانند سم در جامعه ما مردم را به نیستی میبرد و آیا تمکین ١۴٠٠ ساله کافی نیست؟؟

آری، باید خانواده چیمن به مانند من به وجود این دخترشان که جسارت یافت پیشمرگ بشود، علیه مرد سالاری قد علم کند و برای رهایی خود و همنوعانش به مبارزه بپیوندد، و علیه جنایتکارترین رژیمهای تاریخ بشیوه مسلحانه مبارزه کند، افتخارکنند. نام چیمن را بر مدال حک کنند و بر گردن بیاویزند. تلاشهای چیمنها منبعد در دفاع از کوبانی و عفرین در سوریه ادامه یافت و هزاران دختر در کردستان به نسبت دیگر نقاط ایران به همت مبارزه چیمن ها بیشتر به منافع خود آشنا شده اند. چیمن جزو پیشقراوانی بود که بردگی زنان در زیر سایه اسلام و دین را قبول نکردند و به صفوف مبارزه برای رهایی پیوستند. این عزت و افتخار چیمن ها را تاجی خواهم کرد و بر سر خود خواهم گذاشت!

و اما فرد مسئول نظامی واحد«ت»، از خیلی لحاظ جایگاهش برای رفقا منجمله رفیق اشرف ملکشان(مسئول سیاسی واحد) زیر سئوال بود و از لحاظ شخصیتی لیاقت یک مسئول و فرمانده بر اساس معیارهای کمونیستی را نداشت. اما متاسفانه به دلیل اینکه شرایط نظامی هر روزه ما را به چالش میکشید و«ت» با هوچیگری، خود را انسانی از لحاظ نظامی به ظاهر توانا نشان میداد، به وی مسئولیت داده میشد. «ت» تنها خودش در محور بود و تمامی اعمالش در میان پیشمرگان و مردم بر این اساس بود (خود محور بینی خرده بورژوای عقب مانده)، و هوچی گری نظامی وی نیز در این راستا بود، که مطرح شود. اینکه آیا«ت» داشتن همسر خود را با رفیق چیمن در میان گذاشته بود، و آیا همسرش میدانست که جناب «ت»رابطه های دیگر دارد و آیا وی همین حد از رابطه شخصی را برای همسرش به رسمیت میشناخت و ….و ….

رابطه جنسی را خصوصی و چنانچه زمینه برابر برای طرفین فراهم شود معنا و مفهوم آزادی میابد. رابطه ای به دور از عوامل تاثیر گذار همچون(دانش اجتماعی، مشکل اقتصادی، نارسایی در بلوغ فکری و غیره).

کم نیستند افرادی(بخصوص مردان) که جدا از همسر خود رابطه دوم و سومی داشته باشند و در مقابل همسر خود ناموس پرست میشوند. برای خیلی ها به اشتباه این را بعنوان آزادی تعبیر می کنند. هستند در جامعه امروزی مردانی که از دختر بچه ١۵ ساله که هرمونهای جنسی اش بی اراده رشد میکند و امکان لغزش آنها بیشتر از هر زمانی است، خوک صفتانه، سو استفاده کنند؟ بعضی ها که توسط پلیس گیر افتاده اند، میگویند «دختر خودش راضی بوده» و «فکر کرده ایم دختر ١٨ سال دارد». حتی اگر هم ١٨ سال داشته باشد و خودش بخواهد آیا رابطه با مردی که چهل سال و یا بیشترسن دارد، رابطه ای برابر است؟ در جامعه اسلامی بویژه در کشورهایی همچون یمن و افغانستان دختر بچه زیر هشت سال را میفروشند و منتطر هستند که به سن ٩سالگی برسد و اتفاق افتاده که در سن پائین تر از ٩ هم با دختر همخواب میشوند.

 اما در جوامع صنعتی و پیشرفته این درجه از جهالت امکان بروز ندارد و قانون مانع میشود اما کماکان پول، ثروت، مقام، شهرت و سو استفاده از بچه هایی که وضعیت روانی نامناسب دارند و…. داده هایی هستند در دست عده ای مریض جنسی، که به شیوه های دیگری و بر اساس این نابرابری سو استفاده خود را بنمایند. اتفاق افتاده که فرد، به مانند کرکس ها که دنبال جاندار ضعیف هستند که تسلیم شود، و طعمه اش کند، در کمین دختر بچه زیر ١٨ سال خود باخته، اعتماد باخته با دهها مشکلات خانواده گی و مشکلات در جامعه، نشسته اند که بچه به سن ١٨ سال برسد و افتخار شب بلوغ و اولین همخوابی را نصیب خود کنند، و ترس از «پیگرد قانونی» را از سر بگذرانند. در صورتیکه ١٨ سال به معنای بلوغ کامل سنی نیست(یک روز قبل از ١٨ سالگی بچه است و روز بعد که ١٨ شد بالغ قلمداد میشود، انگار که عقربه ساعت با یک دقیقه حرکت به جلو دنیای را در بچه تغییر میدهد؟؟). خیلی موارد همین آدمهای خوک صفت از دختر بچه های سن پایئن در هنگام رابطه جنسی عکس و فیلم میگرند و با آن بچه را تهدید میکنند که به خانواده و پلیس نگوید و برای تمکین بیشتر بچه و ادامه رابطه نیز استفاده میکنند. و شاید فیلم را نیز به صنعت بازار سکس بفروشند و یا برای خود نگه دارند که با نشان دادن آن کمبود و عقدهای خود را «جبران» و برای خود بزرگ بینی لجن آور بیافرینند؟ چه بسا افرادی از میان همین مریض ها یافت میشود که مقالات طولانی و اراجیف توخالی در مورد حقوق کودک و زنان از خود بر جای میگذارند.

در کشورهای اروپایی میگویند «تن ایجر» و تا ١٩ سالگی نوجوان بحساب میآید و سن جوانی را ٢۵ قید کرده اند و بلوغ کامل انسان را سن ٣٠ سالگی میپندارند. این بحثی به غیات طولانی و باز است و کتابها در مورد آن نوشته شده و جای کتابهای فراوان دیگر خالی است که مرز این روابط خصوصی کجاست. رابطه جنسی ممکن است در سطح وسیعی در میان بسیاری قبل از ١٨ سالگی و شاید در ١۵ و ١۴ سالگی نیز اتفاق بیفتد، اما این رابطه برابر باشد! اینکه میگفتند اختلاف سنی سلیندیان خواننده با همسرش بیش از ٢۵ سال یا بیشتر بود، رابطه ای آگاهانه بود. چون در سن بالا و تکامل یافته این تصمیم را گرفتند. اما مریض های جنسی که با کسانی بسیار جوان همخواب میشوند که در سن نوه آنهاست.

جدا از مشکلات روانی و عدم بلوغ فکری و فاکتورهای دیگر که جوانان را وادار به تمکین به رابطه جنسی نابرابر میکند، باید به فقر و نیاز مالی بعنوان عامل اصلی این نابرابر رابطه جنسی اشاره کرد. هر ساله هزاران دختر از تایلند به خاطر فقر وبرای اینکه در رستورانها از بازار سکس نجات یابند به هر قیمتی حاضرند کشور خود را بجا بگذارند و به همسری مردانی در آیند که دو و یا سه برابرسن خود رادارد. نیاز مادی پایه این رابطه نابرابر است.

در پایان به یک نمونه آموزنده و برابر دیگر اشاره کنم. یک مادر سوئدی با من صحبت کرد و گفت «از اینکه دخترم در سن ١۴ سالگی رابطه جنسی گرفته ناخشنود شده ام. چون نمی خواستم در سن پائین این رابطه را داشته باشد. ولی وقتی دخترم خودش به من اعتماد کرد و بیان نمود خیلی خوشحال شدم. اولین سوال من این بود که ایا کسی وی را بخاطر پول و امکانات فریب داده؟ و دخترم گفت نه با یکی از همکلاسیهایم بود که یکسال از من بزرگتر است. سپس گفتم پس برابری در مورد سن آنها و تجربه و بی تجربگی در یک سطح است. سپس سوال دیگر من این بود که آیا با رضایت کامل خود بوده و مهمترین سوال من این بود که آیا کندوم را بکار گرفته است که نگران مریضی نباشم». این را به عنوان امر خصوصی اگر چه در سن پائین زیر ١٨ سال هم باشد جامعه توصیه نمی کند ولی اگر اتفاق افتاد به سلامتی دختر و پسر و اینکه پیشگیری برای حامله شدن رعایت شده و یا تضمین مریض نشدن را بدنبال داشته باشد در اولویت قرار میگیرد و اهمیت داده میشود، چون تمایل دو نفر در یک برابری رشد سنی و بلوغ فکری را بدنبال داشته است. ولی اگر رابطه مابین ١۵ ساله و ٣٠ ساله باشد دو برابر سن، آنهم در سن پائین بسیار فاحش است. شاید این اختلاف در سن ۴٠ و ۶٠ آنچنان فاحش نباشد!

از دیدگاه من رابطه جنسی چیمن با مسئولش که به رویداد تلخ وتراژدی منجر شد بر اساس علم و آگاهی برابر نبود. این مسئول نظامی قبلا به خاطر لغزشهایش در زمینه مسائل اخلاقی مورد انتقاد و در سال ١٣۶٠/١٣۵٩ مورد تنبیه تشیکلاتی قرار گرفته بود. در ضمن وی تجربه داشتن خانواده و زندگی اجتماعی داشت. اما رفیق چیمن شاید تنها روستای خودشان و شهرهای تکاب و بیجار را قبل از پیوستن به صفوف کومه له دیده و سفر کرده بود. وی میخواست به مانند ماهی سیاه کوچولو دنیایی پیرامونی و نابرابر را تجربه کند و بیازماید و به جنگش برود. میخواست تا آخر عمر پای چوب قالی زندگی را سپری نکند. او به مانند دیگر افراد بیسواد و محرومان هم سرنوشتش در جامعه روستایی بود. به اندازه بچه مدارس ابتدایی در جوامع پیشرفته از رابطه جنسی، عواقب آن، حاملگی، پیشگیری و غیره دانش و معلومات نداشت. و شرایط نظامی تمام مسائل فردی و اجتماعی را به حاشیه میراند و فرصت «چشم و گوش باز کردن» را نیز به چیمن برای انتخاب رابطه برابرجنسی نداد.

برا این اساس من رابطه این دو نفر را اصلا آگاهانه و یا دواطلبانه نمی بینم، بلگه، اگر تجاوز از جانب مسئولش به حساب نیاورم، در بهترین حالت باید گفت که در یک موقعیت بسیار نابرابر از لحاظ درک و تجربه اجتماعی بر این روابط حاکم بود.

تاکنون روال اینچنین بوده است که بحث در مورد مسائل درونی به مثابه «تابو» قلمداد شده است، چون گویا «دشمنان ما از آن علیه ما» استفاده میکنند. ما به دشمنان فکر کردیم، اما به دوستان و اینکه اکثریت جامعه از اشتباهات ما که خود نقد میکنیم چه درس و تجربه های مثبتی میگیرند اشاره نمی کنیم . گرایشی که خود همیشه در تقابل با گرایشات عقب مانده و سنتهای غلط، تزلزل داشته، در بیان اشتباهات رو به بیرون نیز توجیه آورده و ممانعت به عمل آورده است. باشد که این بحث به فضای باز سیاسی و نقد درون تشکیلاتی کمکی در بعد اجتماعی کرده باشد.

رفیق چیمن، یادت برایم عزیز و گرامی است و بعد از این همه سال نتوانستم فراموشت کنم. من را ببخش که بمانند رفیقی، تلاش لازم را برای نجات جان تو و بچه ات انجام ندادم.

  • [قابل توجه اینکه من با اجازه لیسا(نام را کمی تغیر داده ام) عکس بچه اش را گذاشتم ولی از بیان نام پسر که ثبت میشود خودداری کردم. در ضمن اگر چه سندی دال بر اینکه مسئول نظامی قید شده پدر بچه چیمن بوده باشد، نیست، اما من برای احتمال یک درصد از اینکه وی نبوده از بیان نام کامل و شهرت «ت» خودداری کردم].

ابراهیم رستمی جمعه ۱۳ آوریل ۲۰۱۸ میلادی