“هنر” متعهد، هنر انقلابی و ضرورت کمونیسم

“هنر” متعهد، هنر انقلابی و ضرورت کمونیسم

هنرمندی که به توده ی مردم تحت ستم و به ویژه طبقه ی کارگر و کلا مردمان تحت ستم در سطح جهانی متعهد نباشد، نه تنها هنرمند نیست، بلکه با یک فاحشه ی مغزی درباری تفاوتی ندارد. یانی این هنرمند بزرگ برای عفرین و علیه اشغال فاشیسم تورک ترانه می خواند و “هنرمندان” سکسیست و فاشیستی مثل تاتلیس و سبیل جان هم برای ارتش ترکیه و اردوغان جلاد و اشغال عفرین ترانه می خوانند. ناسیونالیست های کورد و مزدوران دولت های امپریالیستی جهانی و منطقه یی که مثل توپ فوتبال از این طرف به ان طرف پاس داده می شوند، شب و روز در وصف و ثنای تاتلیس فاشیست می خواندند! ممکن است میلیون ها نفر در تورکیه اقدامات ضد بشری و ضد عقلانی تاتلیس را به عنوان هنر پاس بدارند، اما برای من چیزی از تبهکاری این “هنر” ضد هنر کم نمی کند.

کسی که واقعیت را نمی داند، یک احمق است و کسی که واقعیت را می داند و ان را دروغ می خواند یک تبهکار است. (برتولت برشت)
این گفته ی برشت را باید روزی ده هزار بار به ناسیونالیست های کورد گفت که در وصف و ثنای اردوغان فاشیست و اسلام اعتدالی می خواندند و چهار نعل پشت فاشیسم تورک راه افتاده بودند.

“روشنفکران” استخوان لیس کوردی را سراغ دارم که در همین اروپا در قبال یک چلقوزک پولی که از نیمچه حکومت تا مغز استخوان فاسد و مزدور کردستان عراق می گرفتند، جفتک زنان پشت اردوغان راه افتاده بودند. فراموش نکنیم که هواداران و اعضای پ ک ک سال ها سر مساله ی صلح با فاشیسم اسلامیستی و پان تورکیسم، مشغول توهم پراکنی بودند و بهترین کادرهای خود را سر این مسائل از فعالیت سیاسی جدی ناامید کردند.

لوکاچ یکی از مهمترین متفکران مارکسیسم در عصر خود در مجموعه مقالاتش به اسم تزهای بلوم که به صورت کتاب هم به فارسی برگردانده شده است، اعلام می کند که تنها جنبشی که می تواند برای رئال پولتیک خطر ایجاد کند، همانا جنبش سوسیالیستی طبقه ی کارگر است. به تعبیر دیگر می توان گفت که تمام جنبش هایی که در چارچوب رئال پولتیک حرکت می کنند، خصلت هایی ضد انقلابی، فرصت طلبانه و ریاکارانه دارند و هر زمان ممکن است منافع توده های مردم تحت ستم را قربانی بند و بست از بالا کنند.

منصور حکمت هم در جایی می گوید که بدون خطر سوسیالیسم جهان ما به مراتب وحشتناک تر از جهانی خواهد بود که در ان زندگی می کنیم.

به نظر من جهانی که در ان زندگی می کنیم به مراتب بربریستی تر از فئودالیسم و برده داری است و هنرمندی که علیه این توحش و بربریت نباشد را باید مثل یک موش مزاحم توی توالت انداخت و سیفونش را کشید!

نگذاریم که اراذل و اوباش موسوم به هنرمند در جامعه ی ما جای هنرمند انقلابی و رادیکال را بگیرند و هنر هنرمند بودن را با مزدوری و کاسه لیسی به لجن بکشند. مجذوب رسانه های رسمی و آشغالی که به اسم هنر از این رسانه ها پخش می شود، نشویم و به دنبال هنر انقلابی، هنر سوسیالیستی و کمونیستی باشیم، چون تنها کمونیسم و سوسیالیسم است که انسان را از خودبیگانگی نجات خواهد داد و هنری که در راستای رهایی انسان نباشد، هر چقدر “حرفه یی” روی ان کار شده باشد، یک تیکه آشغال بیش نیست، که باید به سطل زباله انداخته شود. به قول رفیق امین قضایی مهارت را با “فضیلت” اشتباه نگیریم. حتی احمق ترین انسان ها می توانند با تمرینات مکرر هر مهارتی را کسب کنند، انچه اما در این دنیا بسیار نادر است، فضیلت انسانی و کرامت انقلابی است. اگر خواهان بازگرداندن هویت انسانی به انسان ها هستیم،( هر چند در هیچ مرحله یی از تاریخ انسان ها هویت انسانی نداشته اند)، به دنبال سوسیالیسم و کمونیسم باشیم. سوسیالیسم و کمونیسم به مثابه ی یک جنبش اجتماعی رادیکال از پایین باید در خدمت دگرگونی موقعیت مادی توده ها و از ان طریق افکار و ایده های انان باشد، نه اینکه چون مجموعه ی مقدسات مذهبی نگاه شود. سوسیالیسم و کمونیسم را با یک سکت خشک و مذهب گونه یا صوفی مسلکی و استفاده از کاندوم و مسواک و شورت اشتراکی و یا مجموعه ایده ی یا ایدئولوژی که به یک فرد خاص متعلق است، اشتباه نگیرید. ایده ی سوسیالیسم به مثابه ی یک راهنمای عمل برخاسته از موقعیت مادی و مبارزاتی طبقه ی کارگر بوده است که توسط افرادی چون مارکس و انگلس و بعدها سایر کسانی که خود را کمونیست خوانده و خواهان پیاده شدن یک جامعه بدون بهره کشی از انسان بوده اند، به درست ترین شکل ممکن در یک ساختار تئوریک و زبانی نقش بسته است.

نباید گول ساختار زبانی و سوفیسم را خورد. یک تبهکار می تواند با بهره گیری از ساختار زبانی قوی، تبهکاری را فضیلت و فضیلت را تبهکاری جلوه دهد. یک انسان اگاه جویای حقیقت نباید گول فرم را بخورد و باید همیشه ماهییت برای او معیار باشد. اگر ماهییت یک مساله علیرغم ساختار زبانی قوی و به کار گیری برهان هایی که در ظاهر درست اما در واقعیت ضد بشری هستند، درست به نظر برسد، باز هم در تقابل با رهایی بشر است. اینجاست که مساله ی ساختار زبانی و فرم به کارگیری کلمات اولویت خود را از دست می دهد و ان منافع مشترک طبقاتی برای رهایی است که باید اولویت پیدا کند. یکی از مهمترین مسائل که هم به هنر و هم به دیگر حوزه ها مربوط است مساله ی هارمونی و تقارن بین جز و کل است. زمانی که یک متفکر هزار برهان درست به کار می برد ولی به نتیجه گیری غلط می رسد، هر هزار برهانش زیر سوال است، چون او نتیجه ی ضد هارمونیک علیه برهان های خود گرفته است. در میان “متفکران” گذشته و معاصر کم نیستند کسانی که برهان هایی به کار برده اند که مورد قبول من و تو و هر انسان منطقی دیگری است، اما این متفکران نتایج بسیار ارتجاعی یی از برهان های درستشان گرفته اند. کانت برای نمونه به دنبال انقلاب کپرنیکی بود، اما به یک محافظه کار شووینیست تبدیل شد، که فلسفه اش نتوانست حتی در خدمت عصر روشنگری باشد و گامی رو به پیش بردارد. هگل در تلاش بود با نقد کانت یک سیستم نظری ایدئالیستی اما محافظه کار فرمول بندی کند، اما دستگاه فلسفی هگل و خوانش دیالکتیکی اش بیشترین کمک را به مارکس و دیگر مارکسیست ها برای توضیح مناسبات سرمایه داری و به پیش بردن جامعه کرد. بی دلیل نبود که مارکس تا این اندازه خود را مدیون هگل می دانست و لنین فلسفه اش را انقلابی اما خود هگل به عنوان شخصیت سیاسی را مرتجع خواند و لوکاچ سال ها مطالعه ی جدی را روی هگل سرمایه گذاری کرد.

یکی از مکاتبی که امروز چه در خارج از ایران و چه در داخل طرفداران فراوانی دارد، پست مدرنیسم است، در مورد پست مدرنیسم بارها نوشته ام و دوباره خواهم نوشت. پست مدرنیسم را می توان پری مردنیسم، نقد نقد انتقادی، صوفیسم و سوفیسم، نابودی عقل، بازگشت به نیچه گرایی در فرمت چپ و در نهایت یک مکتب برای تحریک احساسات روحانی و نه انسانی انسان دانست. پست مدرنیسم صدها گام از عصر روشنگری عقب تر است و تنها یک استفراغ علیه پیشرفت تکنولوژی و مدرنیسم است و پست مدرنیست ها به دنبال صوفی گری و تناسخ روح، مدیتیشن و یوگا، نقدهای سراپا اخلاقی و سطحی از سیستم هستند و علیرغم گفتن جزئیاتی از واقعیت، اما در عمل ارزوی بازگشت به بربریت را در سر می پرورانند. پست مدرنیست های اروپایی بیشتر از اقشار خرده بورژوایی هستند که بخشا راهنمای چپ می زنند و در رفاه کامل به سر می برند و بیگانگی شان با جامعه ی موجود انان را به دامن صوفیسم برده است و به همین خاطر در تلاش برای انند که خود را از تولیدات کالایی “سرمایه دارانه” دور نگه دارند و با بازگشت به دهات و زندگی در دهات و خانه های جنگلی، تغذیه ی “بیولوژیک” به روح خود خدمت کنند. این بربریست ها اگرچه گفتمان رسمی در بیشتر فضای اکادمیک را در دست دارند و با ساختار زبانی زبان های مختلف و بهره گیری از این ساختار و فرم زبانی اشنایی خیلی دقیقی دارند، اما تمام این مسائل دلیلی بر ان نمی شود که این ایده های عقب مانده و پرمتیو و این ایدئولوژی گندیده ی نئولیبرالی که به قول تری ایگلتون با عروج نئولیبرالیسم به همراه کوکا کولا به بازار پرت شد را منطقی بدانیم. اگر اکثریت اکادمیسین های جهان بر این عقیده باشند که تنها راه بشر بازگشت به دوران بربریت و کشاورزی است، باز هم اکثریتشان احمق هستند. سوالی که باید پیش این پست مدرنیست ها گذاشت این است که من همیشه ازشان می پرسم! اگر اینقدر به بربریت و توحش علاقمند هستید چرا نمی روید زیر سلطه ی طالبان در افغانستان زندگی کنید؟! بربریت واقعی را می توانی تجربه کنید! این ها البته علاقه یی به قوانین سخت و خش طالبان ندارند و نمی توانند از سکس ضربدری و خوردن غذاهای با کیفیت و مسافرت های مکرر که برایشان یک هابیتوس (سبک زندگی) شده است، صرف نظر کنند. ناگفته نماند، که کم نبودند پست مدرنیست هایی که به دنبال ازمایش کردن خشونت در وحشیانه ترین شکل خود، چه خشونت فیزیکی بر روی انسان ها مثل قتل عام و چه خشونت جسمی و روحی مثل تجاوز و شکنجه به داعش پیوستند تا به ایده ال های خود برسند. درباره ی داعش به عنوان یک جنبش پست مدرنیستی توصیه می کنم مقاله ی ارش اسدی را مطالعه کنید. موضوع پست مدرنیسم را در یک کتاب که در یکی دو سال اینده تمام خواهم کرد به صورت دقیق بررسی خواهم کرد و اینجا فقط خواستم یک اشاره ی جزئی به این ایدئولوژی که در تلاش برای نابودی عقل بشر است کرده باشم.

کمونیسم قبل از اینکه یک دکترین، تئوری، ایده، راهنمای عمل، علم و غیره برای تشریح و تفسیر جهان باشد، یک منفعت طبقاتی طبقه ی خاصی از جامعه است که باید بدون چون و چرا و در نتیجه ی پراکسیس انسانی سیقل بخورد و پیاده شود. به قول رفیق میلاد عزیزی منفعت درست و غلط ندارد! منفعت منفعت است و باید اشباع شود! اشتباه عمدی ایی که بنیان گذاران انترناسیونال دوم که به غلط “رویزیونیست” و نه انتی کمونیست خوانده شدند، مرتکب شدند، این بود که چون کمونیسم ضرورت است، پس ما باید به انتظار این ضرورت به بورژوازی سواری بدهیم و همه چیز را دست قضا و قدر بدهیم. این دیدگاه پوزیتیویستی، تطورگرایانه، ساده لوحانه و انتی کمونیستی بود و نتیجه اش را در المان با سر کار امدن بربریت و تبهکاری فاشیستی متوجه شدیم.

کمونیسم تنها زمانی تحقق خواهد یافت که تو برای رسیدن به منفعتت به اگاهی طبقاتی مسلح شوی، سازمان پیدا کنی و سازمان دهی، در حزب انقلابی و پیشتاز طبقه ی کارگر عضو باشی و در نهایت با به دست گرفتن اسلحه ضربه ی نهایی را به دشمن وارد کنی و قدرت سیاسی را به دست بگیری! هر توهمی غیر از این مالیخولیایسم است و ذره یی به کمونیسم و ترقی خواهی انقلابی و سوسیالیستی مربوط نیست. احزاب استالینیست به عنوان ادامه دهندگان راه کائوتسکی و برنشتاین مرتد و انتی کمونیست، به شکل دیگری به بازتولید ارتجاع خدمت کرده و می کنند. یک “متفکر” تبهکار استالنیست به اسم مرتضی محیط با تئوری های ارتجاعی و بورژوایی اش زیر نام مارکسیسم، در خدمت ارتجاعی ترین جناح های جمهوری اسلامی و امپریالیسم روسی و اسلامی عمل می کند و با گذاشتن یک دکان برای خود به اسم تله ویزیون، شب و روز با بهره گیری از زبان به شکل مرموزانه علیه کمونیسم و انقلابی گری تبلیغ می کند. جالب این است که کم نیستند کسانی که خود را کمونیست خوانده و از این شارلاتان تعریف و تمجید می کنند. یکی دیگر از این انتی کمونیست ها که وابسته به یک جریان پرو اسرائیلی به اسم “انتی دویچ” است، “دوکتور” فرشید فریدونی است که کارش حمله به لنین و انگلس و زدن انقلابی گری کمونیستی است، در صورتی که همین ابله بی سواد ادورنوی ضد انقلاب و انتی کمونیست انتی دویچ و یک تبهکار به اسم موشه پوستون از بنیان گذاران چپ صهیونیست را تا حد خدا و پیغمبر به سبک مسلمانان خشک مغز ستایش می کند. معرفی این مرتجعان انتی کمونیست به جامعه و نقد ایدئولوژی ارتجاعی و ضد کمونیستی شان، بخشی از وظایف انقلابی و کار روشنگری و کمونیستی ماست.

این را باید یک بار برای همیشه فهمید و ان این است که کمونیسم چیزی جز بیان منفعت طبقه ی کارگر، طبقه یی که نقش اصلی در تولید اجتماعی در جامعه را ایفا می کند، نیست. کمونیسم منفعت است، منفعت طبقاتی و اجتماعی یک طبقه، طبقه یی که با رهایی خود بشریت را رها می کند. بدون اشباع منفعت طبقاتی پرولتاریا که شامل رهایی اقتصادی، اجتماعی، رهایی از خودبیگانگی در محیط کار و رهایی از قید و بند ارتجاع مذهبی و ناسیونالیستی، نمی توان از رهایی بشر صحبت کرد. بی دلیل نبود که مارکس این همه بر روی رهایی انسان از طریق رهایی طبقه ی کارگر تاکید داشت. فراموش نکنیم کمونیسم از این زاویه منفعت است و من تا اشباع شدن این منفعت دست از کمونیسم نخواهم کشید و به قول هانری لوفور، مهم نیست که با استقرار کمونیسم دیالکتیک و فلسفه از حرکت باز می ایستند یا نه. من در جامعه ی کمونیستی هم کمونیست خواهم ماند!

زنده باد کمونیسم
ننگ بر هنر ارتجاعی