دو یادداشت سیاسی

دو یادداشت سیاسی

۱- “انا عرب”

سازمان راه کارگر، جناح هیات اجرائی در رابطه با  نا آرامیهای روزهای اخیر در خوزستان اعلامیه ای داده است.

بهانه راه کارگر برای صدور این اعلامیه از نظر من چون مائده ای آسمانی برای ابراز تعلق خاطراین جناح راه کارگر به هویت و آرمان واقعی آنها، یعنی تعریف مکانیسمها و متابولیسم جامعه ایران بر اساس تعلقات خرافی شهروندان به هویتهای ملی و قومی و مذهبی است. در اعلامیه کذائی چنین عنوان شده است:

“روز دوم فروردین۱۳۹۷، کانال۲ تلویزیون جمهوری اسلامی در نمایش تلویزیونی «کلاه قرمزی»، با نادیده گرفتن عمدی یا سهوی، باعث رنجش هموطنان عرب مان در خوزستان شد. در نمایش عروسکی «کلاه قرمزی»، عروسکهای مردنما و زننما، لباسهای سنتی ملیتهای مختلف ایران بر تن داشتند بر روی نقشه، طوری چیده شده بودند که هر عروسک، نمادی از تنوع ملی و فرهنگی در ایران را به نمایش می گذاشت. از بین همه ملیت های تشکیل دهنده ایران، تنها عروسکهای نماد هموطنان عرب مان غایب بود، یعنی هموطنان عرب مان، جایی در نقشه ایران نداشتند”

(راه کارگر، هیات اجرائی، ماهمه عرب هستیم، اول آوریل، خط تاکیدها همه جا از من است)

راه کارگر تقسیم بندی شهروندان جامعه و ایجاد “نفاق” بین آنان را بر اساس ملیت و قومیت از جمهوری اسلامی پذیرفته است و آن رویکرد را در راستای آرمانهای پوک خود یافته است. اما  این جریان، یک اعتراضیه “مشفقانه” بر سیاستهای “نفاق افکنانه” رژیم اسلامی وارد کرده است: از “نادیده گرفتن عمدی یا سهوی”، “هم وطنان عرب مان در خوزستان” برآشفته است. این “اشتباه عمدی یا سهوی” رژیم اسلامی، اما، راه کارگر را بیشتر به برجسته کردن تعلق خاطر و بیعت دگر باره خویش به هویت تراشی ملی و قومی برای تمامی شهروندان جامعه ایران سوق داده است و خود مدام به لیست ملیتها، قومیتها و اقلیتهای مذهبی تحت ستم که باید نمونه اعتراضات “انا عرب” را تعقیب کنند، اضافه کرده است. در شمال انگار راه کارگر در انتطار خیزش “مازنی” ها علیه “گیلک”ها و در شرق خروش خشم “بلوچ”ها علیه سلطه طلبی “زابلی”ها کمین کرده است. چه، از نظر اینها، هویت “هم وطنان در خوزستان”، علیرغم اینکه پر سابقه ترین و وسیع ترین کارگر صنعتی و جنبش “کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما” را در تاریخ خود دارد، “عربی” و ایلیاتی است. همانطور اگر تبریز و کردستان تاریخ فعالیت کمونیستها را در حافظه ها ثبت کرده است، اما کماکان این هویت خرافی و پیشداوریهای عقب مانده “توده”هاست که شهروند را در کردستان و آذربایجان، به خیابان میکشد و از نظر راه کارگر باید همه علیرغم هر خواست و مطالبه ارتجاعی و تفرقه افکنانه و جدائی طلبانه، سر کُرنش فرود آورند.

به همین بهانه عنوان اعلامیه خود را نیز چنین انتخاب کرده اند: “ما همه عرب هستیم، کلنا عرب”! راه کارگر آگاه است که مردم ایران مترصد هر بهانه ای هستند تا خشم خود را به جمهوری اسلامی نشان بدهند.هجمنسگرایان یا بقول بعضیها دگر باشان بارها مورد مزاحمت و اذیت و آزار و ضرب و شتم قرار گرفته و زندانی هم شده و گاها نیز  محکوم به اعدام. اما لابد چون به برآوررد اینها “گناهشان” علیه قرآن کبیره است شامل مرحمت پشتیبانی نمیشوند. چون بهر حال نه فقط از منظر شرع انور، که توسط توده ها و از منظر آنها به عمل “کفرآلود” کشانده شده اند و هر چه باشد مردم به قرآن احترام میگذارند! بهائیها اصلا شامل لطف و کَرَم راه کارگر نمیشوند چون اگر چه واقعا اقلیت مذهبی اند، اما به فرقه “ضاله” ای تعلق دارند که سابقه میسیونری برای دولت های بیگانه و کفار را در کارنامه  دارند.  به این ترتیب اصالت و عدم اصالت همان  هویت قومی  تماما با معیارهای شرع اسلام و تاثیرات مخربی که بر ذهنیات و  عرف و سنت توده ها گذاشته است، محک میخورد. سیاست راه کارگر از این آبشخور عفونی ارتزاق میکند.

 اعتراض وقتی اصیل است که اولا از جانب توده مردم باشد، و ثانیا در چهارچوب قوانین دولت و مقررات شرعی هیچ نشان مکروه که حساسیت مردم مسلمان میهن مان را برانگیزد تحریک نکند. بنابراین اقلیت یا مردم تحت ستم را چهارچوب عُرف و سُنت در میان مردم و نیز قوانین طبقه حاکم مشخص میکند. راه کارگر از تبعیض جنسی به اقلیتی که وضع مالی خوبی دارد، چندان هم برآشفته نیست،  معیارها دلبخواهی و مشروط اند. اما یک جریان پیشرو و مدعی شعار”دمکراسی” در “کنار سوسیالیسم”، علی القاعده نباید به دنباله روی از؛ و تقدیس افکار عقب مانده و ارتجاعی روی آورد، هر اندازه از جانب “توده” ها و “پا برهنگان” هم سر داده شده باشند. انگار “انتقاد از خود” جریانات خلقی که در مبارزه ضد شاه، با اشتباه مُهلک دنباله روی از  “توده های مذهبی” طرفدار خمینی و هیاتهای اسلامی زمین گیر شدند، پولتیک بود. اما تکرار دنباله روی از توده ها و ذهنیات عقب مانده و هویتهای موهوم در اوضاع و احوالی که میدانیم دوایر “رژیم چینج” در غرب و آمریکا با بدست گرفتن آنها شیرازه مدنی جامعه ایران را از هم خواهند پاشاند، بی مسئولیتی صِرف و حماقت سیاسی است. و عجبا، راه کارگر که در جریان اتحاد عمل با دیگر جریانات سیاسی، قرار گرفتن در چهارچوب سناریوها و نقشه عملهای رژیم چینج را، “خط قرمز” خود میداند، در اوج بی مسئولیتی خود را نیروی مُحّرک اعتراضات قومی تعریف   کرده است.  یک دلیل اساسی امضاء نکردن اعلامیه مشترک از جمله با کومه له را همین عبور از خط قرمز اسم گذاشتند. اما انگار اینجا هم راه کارگر وقتی در برابر “آرمان”های واقعی خود قرار میگیرد، یعنی وقتی هویت سیاسی خود را بر مبنا گرفتن جامعه ایران به عنوان یک جامعه چند ملیتی و جنگ و جدال “شوینیسم ملت فارس” با ملیتها و اقلیتهای “مظلوم” و تحت ستم  بدون لکنت زبان آشکار میکند، خود فی الحال از خط قرمز تشریفاتی و زینتی اش عبور کرده است. چه، راه کارگر در مهندسی هویت سازی شهروندان ایران، بویژه آنگاه که”توده” ها بخاطر نادیده گرفتن هویت قومی شان با شعار “انا عرب” به خیابان میریزند، بر سرعت افشاندن “بذر نفاق” افزوده است. حال که هویت قومی چنان برای مردم مُهّم است که آنان با “نادیده گرفتن” خویش در نمایش عروسکی به غَلیان میافتند، حتی اگر در متن زندگی آنها را حس نکرده و گاها نشان عقب افتادگی از همسایه و همسر و بستگان و دوستان، ضرر که ندارد بگذار حس واقعی  مُحّرک اعتراض و دادخواهی را با خراش دادن آن قوه جادوئی بیداری ملی و قومی مردم را نهیب بزنیم! این فراخوان واقعی راه کارگر و جوهر آرمان سیاسی آنهاست. دقت کنید و اوج لاقیدی سیاسی و بی مسئولیتی اینها را ببینید:

 “آنها تلاش می کنند با دامن زدن به حساسیت های ملی و قومی، بذر نفاق و چند دستگی در میان مردم بکارند. مردم فارس را در برابر مردم دیگر ملیت ها قرار دهند؛ ترک ها و کردها را به جان هم بیاندازند؛ بلوچ ها و زابلی را در برابر هم قرار دهند؛ به تفاوت ها و حساسیت های ترکمن، مازنی و گیلک دامن بزنند و هر جا که امکان داشته باشد، مانع همبستگی ملی شوند. آنها حتی وقتی دیدند استانداری در بلوچستان، تلاش می کند به امر وحدت میان بلوچ ها، زابلی ها و فارس ها کمک کند و عنصر شیعه و سنی را کمرنگ سازد، زیر پایش را خالی کردند و به دوران ارججیت دادن به زابلی ها روی آوردند”(همانجا)

براستی آیا در ایران، جز کرد و عرب و بلوچ و زابلی و مازنی و لر و بختیاری و.. و بقیه لیست کهکشان راه شیری راه کارگر؛  شهروند برخوردار از حقوق مدنی، زن، کارگر، کودک، تن فروش،  معتاد، کارتن خواب  و گور خواب، کودک نامشروع که حتی ستم دیده ترین اقلیت ها با تحقیر و تجسم “کناه”و “زنا” معصومیت و بی پشت و پناهیشان را در هم میشکنند،  دست فروش، طبقات مختلف اجتماعی و و و  وجود خارجی دارند؟  انسان میماند که چگونه چنان تعاریف از جامعه، از زبان و قلم جریانی بیرون آمده است و بدون اینکه وجدانشان خراش بر دارد بر صفحه کاغذ آورده و در سابتها منتشر کرده اند؟  کسانی که نا سلامتی تحصیلکرده اند و مدعی سوسیالیسم؟  مگر اینکه ناچار باید روایت خود آنان را پذیرفت که سوسیالیسم و دمکراسی ادعائی با  تکیه بر جهالت و پیشداوریهای قومی و مذهبی به “نیروی اجتماعی” تبدیل میشود!  این تصویر کریه و زشت و مهجوری است که این سکتهای ضد اجتماعی از سوسیالیسم  آراسته اند.

راه کارگر مجاز است “برای خود”، جامعه ایران و یا حتی موتور مُحرّکه تاریخ  جهان را جنگ بر سر هویت ملی و مذهبی تعریف کند. مجاز است با هر عصیان تحت بیرق هویت قومی و جنگ و درگیری بین ملت “بالادست و زیر دست” به هیجان بیاید، از خوشحالی سر از پا نشناسد و یا ماتم و عزا بگیرد و سیاهپوش. مجاز است، کما اینکه تاکنون چنین عمل کرده است، که مرز های دوری و نزدیکی خود را با سکتهای بغل دستی بر اساس آرمانهای ملی و قومی و مذهبی و خلقی و پیشداوریهای عقب مانده و ارتجاعی “توده ها” تعریف کند. اما راه کارگر اجازه ندارد این تعلق خاطرهای پوسیده خود را که حقیقتهای تلخ ایام “جنگ بالکان” و اوضاع سیاه عراق و سوریه و لبنان و فلسطین، صحنه های حمام خون و پاکسازی قومی را، هر لحظه و دقیقه و ثانیه وجدان بشریت متمدن  را شکنجه و آزار میدهد، به عرصه سیاست و جامعه بکشاند.

 اعتراضات مردم علیه رژیم اسلامی، تحت پرچم و بیرق سیاه هویت طلبی و امتیاز گیری و باج خواهی قومی و ملی و مذهبی را باید قاطعانه و بدون هر بدهکاری به مدافعان ذهنیات عقب مانده “توده”ها، ایزوله کرد. هر اعتراض، هر اندازه توده ای و خشمگین و “میلیتانت” علیه جمهوری اسلامی، اما با پرچم و شعار باج خواهی و گروگان گیری ملی و قومی حقانیت ندارد و موجب هیچ گونه پشتیبانی نیست. از این نظر باید هر تلاش نیروهای مدافع نهادینه کردن هویت های موهوم ملی و مذهبی و قومی شهروندان ایران به منظور مطرح شدن در عرصه سیاست را ناکام گذاشت و از ورود آنها به صحنه جدالهای اجتماعی و مبارزه مردم علیه رژیم اسلامی جلوگیری کرد. جامعه ایران یک بار به دلیل واکسینه نشدن در برابر ویروس اسلامی، تاوان و تلفات بسیاربسیار سنگینی داده است. این بار در مبارزه برای بزیر کشیدن رژیم لومپنهای اسلامی نباید اجازه داد سکتهای مهجور و نامسئول و بی پرنسیپ کمترین مجال برای شیوع ویروس قوم و نژاد پرستی، که ریاکارانه در جبهه “توده ها” و قومیتها و ملیتهای تحت ستم و سرکوب و تبعیض جا خوش کرده اند، پیدا کنند.

۲. پس از ربع قرن بعد از فروریزی دیوار برلین

“چپ” ایران، که با اعلام موجودیت ” حزب چپ ایران(فدائیان) خلق” در اول آوریل سال جاری، تعّیُن قابل مشاهده و به این ترتیب قابل نقد و ارزیابی واقع بینانه تری به تمامی روایات و تعابیر عام و گنگ سالهای پس از به قدرت رسیدن رژیم اسلامی به خود داده است، درزمان و مکان سیاسی و اجتماعی سپری شده ای بسر میبرد. منظورم را با نگاهی که این چپ به خود و گذشته خویش دارد و نیز به توقعات و تفاسیر بنیانهای آن که توسط آقای محمد رضا نیکفر، که به تعبیر بهزاد کریمی یکی از عناصر کلیدی تشکیل حزب جدید، “از سرمایه های”همین چپ است، مطرح و پیشاروی آن قرار گرفته است، بیشتر توضیح میدهم:

آقای نیکفر طیفی را که بخش فعال آن، حزب “چپ ایران” را تشکیل داده است به عنوان “چپ” پذیرفته است. اگر جوهر بحث و نصایح و پند و اندرزهای او را از ورای موعظه های شبه فلسفی استخراج کنیم، “چپ در ایران”  و به زعم او “سوسیالیسم” به روایت چپ مورد نظر او، در همان محدوده ای است که “حزب توده” تعریف کرده بود. خواننده خود قضاوت کند که معنی واقعی این جملات کدام روایت از سوسیالیسم است:

سیاست دولت محور در میان دو قطب انجام عملیات ایذایی علیه دولت یا پشتیبانی از یک جناح دولتی نوسان میزند و به جامعه که رجوع می‌کند برای انجام این عملیات است. فکر و ذکر سیاست دولت ‌محور همواره عملیات ایذایی یا پشتیبانی است، مخالفت با این جناح یا دولت، یا پشتیبانی از آن است. این سیاست مدام اسیر موقعیتهایی میشود که در آن گمان میکند اگر به پشتیبانی از جناح خوبها علیه بدها برنخیزد، دنیا به پایان میرسد. سیاست دولت محور سیاست اسارت در موقعیتهای درگیریهای جناحی است.”

 (محمد رضا نیکفر، ایده‌هایی درباره هویت و مبارزه چپ، خط تاکید ها از من است)

آقای نیکفر در عدم صراحت بخشیدن به منظور واقعی خویش از طریق غنا در استفاده از کلمات و استعارات گنگ؛ و فقر در  بیان صریح “ایده” و محتوای واقعی منظور خویش، حقیقتا “استاد” است. اما فراموش میکند که “چپ” مورد نظر او آغاز و پایان تاریخ نیست. خیلی روشن است که منظور “سرمایه” این چپ از “سیاست دولت محور”، سوسیالیسم و کمونیسم  با تمرکز بر “نقطه ضعف” این جنبش اجتماعی، یعنی ویژگی “پراتیک انقلابی” در مصاف با دولتها و قدرتهای حاکم است.  باز هم خیلی روشن است که سیاست “دولت محور”، واژه ابداع شده و پیچیده در لفافه فلسفی برای تعریفی است که از سوسیالیسم و کمونیسم به عمل آمده است و علیرغم همه تحولاتی که در بستر انقلاب ۵۷ بر سر آن چپ و سنتهایش آمده است، انگار باید همان سوسیالیسم ایرانی منطبق بر جامعه  “سنتی- اسلامی” نقطه شروع باشد. که گویا سوسیالیسم از نظر اینها دیگر باید “از عملیات ایذائی علیه دولت یا پشتیبانی از این یا آن جناح” دست بردارد و در مقابل “جامعه محور” باشد! برای اینها سوسیالیسم” در همان مرزهای ایران و در چهارچوب معیارهای قبل از انقلاب ۵۷، یعنی مشروطه خواهی نخبگان روشنفکری معنی شده است.  چپ مورد خطاب آقای نیکفر در میدان مادی شرایط سپری شده و توقعات و انتظاراتی که با تحولات دوران بحران انقلابی، نازائی و عقیم بودن خود را در ابعاد اجتماعی، سیاسی و نظری به نمایش گذاشتند، فریز شده است.

 واقعیت، اما این است که آن “چپ” با همان تعریف کج و معوج از سوسیالیسم ملی و مشروطه خواه، با به قدرت رسیدن رژیم اسلامی، در منتها الیه “راست” سوسیالیسم خلقی دوره انقلاب قرار گرفت. با اینحال برای آقای نیکفر، انگار دیوار برلین تازه فروریخته است و میتوان همه پدیده ها را “نسبی” فرض گرفت. آنچه که واقعی بود و قابل رویت و ارزیابی، میتواند در این دایره قفل شده به چپ قبل از انقلاب ۵۷، “حقیقت” نباشد! و از این به بعد، با فرض و توهم ندیدن این تَردستی سیاسی، میتوان “چپ ایران” و مدافعان سوسیالیسم و کمونیسم را که او در جعبه سیاست ورزان دولت محور” چپانده است، نصیحت کرد و پند و اندرز داد. شاید هم توقعات موعظه گر هم، همان حس رضایت از لقبی باشد که در مقام فیلسوف این عقب ماندگی به او داده اند: “سرمایه چپ ایران”!

حقیقت اما این است که جامعه ایران در دوران بحران انقلابی آن سالها، از تعاریف ملی و ایرانی از سوسیالیسم و کمونیسم و همه تعابیر مکتب توده ایستی عبور کرد. با اینحال ادبیات این دوره رنسانس سوسیالیسم در ایران، که با بحثهای مارکسیسم انقلابی، یک جبنش فکری عظیم و زیر و رو کننده را در میان نخبگان سیاسی جامعه ایران بوجود آورد، برای چپ مورد نظر آقای نیکفر هیچگاه، شامل دوره فعلی نیز، “وجود” نداشت. آن چپ با تحولات و مباحث مهم تئوریک آن سالها، به تاریخ پیوست. اینکه “حزب چپ ایران” به گفته صریح بنیانگذاران، همگی از “سنت فدائیان” آمده اند،  گویای بسیاری واقعیتهاست. به نظر من اعاده “چپ ضد شاهی” که در دوره قبل از دوره بحران انقلابی مورد بحث آقای نیکفر است و با تحولات مادی و مباحث نظری دوره بحران انقلابی موضوعیت خود را از دست داد؛ با این خیالات و توهمات که گویا میتوان  با همان مفاهیم و موضع گیریهای قدیمی  در اوضاع موجود و علیه رژیم اسلامی، جدب کننده نیرو در جامعه باشد، توهم است و رویاهای ممنوع.

لابد تشکیل دهندگان حزب چپ ایران، پس از سالها کلنجار رفتن و انشقاقها و ریزشها، اکنون امکان مناسبتری برای حشر و نشر خویش فراهم کرده اند. تصور میکنم برای امثال نیکفرها هم رضایت خاطر از به بار نشستن نصایح ها، دستاوردی باشد. اما توهم به اینکه جامعه ایران با معیارهای چپ ضد شاهی و سنت فدائیان، آنهم با این تحولات عظیم که در بافت جمعیت، توقع و انتظارات مردم در کل دوران پس از این همه تکانهای اجتماعی، و مباحث نظری حول سوسیالیسم رخ داده اند، چپ و راست شوند، ساده اندیشی و خیال پردازی است.

اما در عین حال، مستقل از هر گونه نوستالژی فلسفی و سیاسی ایام مطرح بودن چپ ضد شاهی سنت فدائیان،  یک نقطه مثبت در تشکیل حزب چپ ایران وجود دارد. علیرغم اینکه این حزب پسوند “خلق” را در نام خود دارد، اما در منشورها و اسناد مصوبه در کنگره موسس آن، از تعریف جامعه ایران به عنوان جامعه “چند ملیتی” و معرفی دینامیسمهای حرکت جامعه و مصاف مردم با رژیم اسلامی بر اساس تضاد و تنش بین ملیتها و قومهای “بالادست و زیر دست”، “شوینیسم ملت فارس و ناسیونالیسم تحت ستم دیگر ملیتها و قومها و اقلیتهای مذهبی”  اسمی به میان نیامده است. به این ترتیب، انصافا باید پذیرفت که حزب چپ تشکیل شده، به عنوان نیروئی که میتواند در سناریوهای غرب و آمریکا علیه رژیم اسلامی، به عنوان نیروی ذخیره مورد استفاده و یا سوء استفاده قرار گیرد، از صحنه آن معادلات و انواع نقشه عمل های مربوط به چنان سناریوهای محتمل، خود را کنار کشیده است. در نتیجه باید اذعان کرد که حزب چپ اعلام شده از ورود سازمانها و سکتهای مدافع ایرانِ “فدرالیسم قومی” و گروههای فشار داخلی مدافع سیاستهای قوم پرستانه و باج خواهی قومی و ملی، جلوگیری کرد. و این از نظر من، حرکت مسئولانه ای است. آقای نیکفر هم بهتر بود که از موضع فلاسفه دوران پس از ریزش دیوار برلین و پیرو ایرانی مکتب پست مدرنیسم آنهم پس از یک ربع قرن تاخیر، و منع و تقبیح در لفافه کنایه ها و تعریض های شبه فلسفی علیه بنیانهای فکری و جنبشی کمونیسم پراتیک و انقلابی، بر زمین سفت سیاست قدم بگذارد و همین نقطه عزیمت سیاسی واقعی و به نظر من مثبت و قابل پشتیبانی “حزب چپ ایران” را تقدیس و ستایش کند.

 نیمه اول آوریل ۲۰۱۸

iraj.farzad@gmail.com

نیمه اول آوریل ۲۰۱۸

iraj.farzad@gmail.com