من چپ نیستم!

من چپ نیستم!

هیچگاه با هویت “آتئیست” کنار نیامدم. مدت کوتاهی آنرا با خود حمل کردم اما چند سال پیش (٢٠١٢) به این نتیجه قطعی رسیدم که نمیتوانم خود را آتیئست معرفی کنم، که من آتئیست نیستم، که نقد مارکس از مذهب بسیار عمیق تر از نقد آتیسم به مذهب است. نمیتوانم منکر شوم که نقطه عزیمت من در به زیر سوال بردن آتئیسم بٌعد نظری آن نقد به مذهب نبود بلکه مشاهده ام از گروهبندیهای سیاسی بود.

اینرا میدیدم که نژادپرستان غربی آتئیست اند. چگونه ممکن است “هویت” نظری مشترکی با نژادپرستان در ضدیت با مذهب داشته باشم؟ این نقطه آغازی برای من شد تا شناخت خود از نقد مارکس به مذهب را عمیق تر و نهایتا به این نتیجه برسم که من هیچگاه آتئیست نبوده ام. نه تنها نقد مارکس از مذهب در سطح نظری برتری غیر قابل مقایسه ای بر آتئیسم دارد که نمیتوان هم مننقد مارکسی مذهب و هم نژادپرست بود.

امروز به نتیجه دیگری رسیدم که در مقایسه با انتخاب نوع نقد به مذهب، پیچیده تر و هویتی است. “چپ” بعنوان چتری که تمام مکاتب نظری لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی، دمکراسی خواهی، فمینیسم، سبز محیط زیستی، ناسیونالیسم، رفرمیسم، آنارشیسم، سوسیالیسم و کمونیسم کارگری را زیر پوشش قراردهد وجود خارجی ندارد. “چپ” از همان مقطعی که به گروه “کوه” (که بعدا به ژاکوبینها اعتلا پیدا کرد) بعلت نشستن در سمت چپ مجلس فرانسه خطاب شد و این عنوان بتدریج متداول شد، ترمی برای نامگذاری تقسیم بندی درونی یا صحیحتر عنوانی کلی برای جناح بندی در درون یک پدیده سیاسی است. چپ یک یا مجموعه ای از جهانبینی ها نیست، قائم بذات نیست. چپ یک جناحبندی خاص در درون فرمی از سازماندهی سیاسی است. این سازماندهی میتواند کل جامعه باشد، چپ میتواند چپ جامعه در مقابل راست جامعه باشد. چپ را عموما بعنوان یک جهتگیری معنا و قلمداد میکنند، میگویند چپ یعنی انسان گرائی. در این جبهه عمومی “انسانگرائی”، لیندن جانسون رهبر حزب دمکرات و رئیس جمهور آمریکا قرار میگیرد که دولتش در دشمنی با کمونیسم، چراغ سبز نسل کشی میلیون ها انسان را در اندونزی به سوهارتو نشان داد، جیمی کارتری قرار دارد که در دشمنی با کمونیسم جاده صاف کن بحکومت رسیدن خمینی در ایران شد. این “انسانگرائی” عام است که از رهبران احزاب دمکرات، از جمله فرانکلین روزولت ــ که کمپهای نژادپرستانۀ شهروندان ژاپنی را در آمریکا بنا کرد و دست اندر کار پروژه منهتن برای ساخت بمب اتمی شدــ با عنوان چپ ترین عضو هیئت حاکمه آمریکا نام میبرد، یعنی او را “انسان گراترین” عضو هیئت حاکمه میداند. راه دور نرویم، اصلاح طلبان جمهوری اسلامی را جناح چپِ جمهوری اسلامی تلقی میکنند. تا اینجا میتوان یک نتیجه گرفت: اگر جهتگیری چپ انسانگرائی است، این انسانگرائی بشدت نسبی است. حدود و ثغور این نسبیت بسیار گل و گشاد است. میتوان نسل کشی میلیونی کرد و در عین حال خرده نانی جلوی فقرا ریخت و خود را “انسان گرا” نامید. بقولی «دویست سال است، یعنی از ظهور سوسیالیزم و کمونیزم در ابتدای قرن نوزدهم تا حالا، که دعوای دو طبقه جدید بورژوا و پرولتر دقیقا بر سر معنا و محتوای این انسانیت است!» این درست نقطه تلاقی دو طبقه اجتماعی با جنبشها و احزاب و نظریه هایشان با چپ و محتوای آن است.

در غرب، بسیار روشن و شفاف، چپ نماینده جناحی از دم و دستگاه حاکمه (استبلیشمنت) است. چپی که جامعه آنرا میشناسد، رسانه های عمومی آنرا معرفی میکنند و بشکل عینی و مادی و قابل شمارش حضور دارد، جناح چپ حاکمیت است. چپ را نمیتوان در یک قالب نظری گنجاند مگر در همان انسانگرائی عام که بشدت قابل تفسیر و نسبی است. چپ یک دستگاه نظری نیست، یک گرایش جنبشی است، یک پدیده سیاسی است. اما چه جنبش و یا چه پدیده ای؟ منظور از چپ جناحی از جنبشهای رفرمیستی یا ناسیونالیستی (خصوصا پوپولیستی) یا دمکراسی خواه (حال لیبرالیستی یا غیر آن) است. مترادف کردن چپ با کمونیسم نه ناشی از یک تعمق فکری و نظری، که از این نظر بود که کمونیسم، بعنوان یک اصل، در تمامی دوران جنگ سرد نماینده جنبشهای غیر سوسیالیستی کارگری بود. به این معنا چپ ممکن است از نظر فکری خود را در قالبهای استالینیست، تروتسکیست، مائوئیست، [چپ] نو، [چپ] عام، کمونیستهای دمکرات، سوسیالیست دمکرات، کمونیست سابقا اردوگاهی، انور خوجه ایست، پیشرو، آنارشیست، استقلال طلب، دمکراسی خواه، دمکرات و … معرفی کند، که میکنند، اما چپ بخشی از جنبش کمونیسم کارگری نبوده و نیست. چپ، سوسیالیست کارگری نیست. امروزه بسیاری از احزاب با گرایشات فکری فوق، یعنی مدعی کمونیسم و سوسیالیسم، مدافع جمهوری اسلامیند. این احزاب “چپ و کمونیست” امروز خود را در مقابل جنبش جاری زحمتکشان در ایران قرار داده اند. این احزاب و تشکلات محدود به تشکلات چپ در کشورهای غربی، که بنام چپ پرو اسلام شناخته میشوند، نیستند. توده ایستها خدای استفاده کردن از ترم “چپ” هستند چرا که به ابهام مستتر در این ترم محتاجند. آنها خدای درست کردن ظرفهائی بمنظور التقاط جنبشها یا مستتر کردن جنبش غیر کارگری تحت عنوان “اتحاد چپ” هستند. قبلا در معرفی شاخه ایرانی این سازمانها یادداشت کوتاهی، “جنبش جاری در ایران و حواشیون چپ”، منتشر کردم. بنظر من لازم است برای روشنی صفوف، صف خود را از چپ ــ و نه صرفا “از این چپ” بلکه از چپ بطور کلی ــ جدا کرد. درست مانند مورد آتئیسم، نقطه عزیمتم در جدائی صف خود از چپ، نظری و فکری نیست، جنبشی است. من به آنچه امروز چپ نامیده میشود باور ندارم، خود را چپ تلقی نمیکنم، من چپ نیستم. جنبش سوسیالیستی کارگری بضاعت حمل هویت مبهم ندارد زیرا آنرا در همان گنگ گوئی اش خرد میکنند و شکست میدهند. آیا مارکس نمیتوانست با اطلاق “چپ و راست” سر و ته تقسیم طبقاتی جامعه را هم بیاورد؟ مارکس خدای مخالفت با مبهم گوئی و خدای تلاش برای کریستالیزه کردن مفهوم سوسیالیسم کارگری در مانیفست بود. من خود را متعلق به سنت مارکسی میدانبم. من سوسیالیست کارگری هستم و بس.

***

بعد التحریر

باید تاکید کنم که من مخالف استفاده از اصطلاح چپ در نامگذاری جناح بندیهای درونی یک پدیده سیاسی نیستم، اما چپ بدون پیشوند و پسوند، هویت مرا معرفی نمیکند. چپ بیش و قبل از هرچیز هویت جناحی از دم و دستگاه حاکمه (استبلیشمنت) است.