مارکسیسم و کرنولوژی چپ

مارکسیسم و کرنولوژی چپ .

راه نجات و رهایی بشریت بدون شک ازمسیر سوسیالیسم و انقلاب پرولتاریایی میگذرد . این راه اکنون هموار نیست . بشریت در گرداب نظام سرمایه داری و عوارض آن گرفتار است . دنیا در دست دشمن است و آزادیخواهی صدایی ضعیف . 

پرچم شکوهمند و پیروز انقلاب اکتبر را جریانات چپ بر زمین نهاد . انقلاب بزرگی که به اتکای تئوری مارکسیستی و فعالیت بلشویک ها و در راس آن لنین دوران جدیدی را در سرنوشت بشریت رقم زد و میرفت که طومار عصر گندیدۀ سرمایه داری در دنیا بر چیند به علل جنگ و محاصرۀ  شوروی از طرف دوئل مختلف سرمایه داری و با همۀ تلاشی که لنین در گسترش این انقلاب  در آلمان  نمود تا یاری دهندۀ کشور نو پای سوسیالیستی شود ، در نتیجۀ ضعف و کم کاری کمونیست های آلمان ، انقلاب در آنجا به ثمر نرسید . اقتصاد در منگنه قرار گرفتۀ شوروی و مرگ زود رس لنین ، شکست اپوزیسیون چپ از استالین و بعدها تئوری ها و سیاست های بغایت غیر مارکسیستی و انحرافی  چپ مدعی مارکسیسم در جهان  زمینه ساز قطعی  به انحراف کشاندن مارکسیسم و قد برداشتن انواع و اقسام جریانات ضد مارکسیستی و فقط به نام مارکسیسم در دنیا شد . واضح است که اینان و جریانات بعدی مدعی کمونیسم که چپ نامیده میشدند به کمونیسم و مارکسیسم هیچ ربطی نداشتند .

استالینیسم بزرگترین ضربه را به کمونیسم زده است . استالینیسم یک سیاست است . یدک کشیدن نام و اعتبار انقلاب اکتبر و بلشویک ها از طرف استالین و طرفدارانش در نزد توده های ستمدیده و مردم آزادیخواه در جهان و سیاست های مخرب این جریان در جهان در طی  چند دهه چهره ای دیگر به کمونیسم  در جهان بخشید .

سرکوب اپوزیسیون چپ و بلشویک ها در شوروی و قتل عام آنها در دنیا ، اعدام و از بین بردن اکثریت کمیتۀ مرکزی حزب بلشویک ، قتل عام میلیونی کمونیست ها و آزادیخواهان شوروی بر اساس مدارک و اسناد موجود در اردوگاه های کار اجباری . اعلام تثبیت سوسیالیستی بودن جامعۀ شوروی و فشار و اذیت و آزار منتقدین این نظریه و کشاندن آن ها به اردوگاه های کار و جوخۀ اعدام سیاست استالین شد .

و از همان ابتدا با درپیش گرفتن یک سیاست مستهجن و فوق ارتجاعی در زمینۀ دیپلماسی با کشورهای ارتجاعی و سرکوبگر در جهان ، سیما و چهره ای بغایت تنفرانگیز از خود به نمایش گذاشت . دیدار و دلنوازی کردن استالین از خانوادۀ رضا شاه (حکومت سیاه و صادر کنندۀ ممنوعیت کمونیسم در ایران) در دوران پایان جنگ جهانی دوم و مهمان نوازی استالین از اشرف پهلوی در شوروی و بخشیدن پالتو خز به او و استمرار سیاستی ضدانقلابی در جهت تثبیت حکومت پهلوی در ایران یک نمونۀ است .

و بعد ها شوروی با صادر کردن تز بغایت راست روانه و سازشکارانۀ “مبارزۀ مسالمت آمیز” و “مرحلۀ گذار” ، هر حکومت ارتجاعی را که با امریکا اختلافی پیدا میکرد ، ضدامپریالیست مینامید و آن جامعه را در مرحلۀ گذار مسالمت آمیز به سوی سوسیالیسم . حزب وابستۀ توده با این چنین تحلیل و سیاست هایی ابزار سرکوب جمهوری اسلامی شد و خود بدست همان رژیم به باد فنا رفت .

شوروی و حکومت های وابسته به آن و احزاب برادر نماند . اما هنوز ته مانده های آن خط فکری در بعضی ها عمل میکند .

بعد از استالینیسم مائوئیسم مخرب ترین تاثیر منفی را بر پیکر مارکسیسم برجایی گذاشت . خلق گرایی و بورژوازی ملی و “خودی” را در صف دوستان قرار دادن ، صف متحد خلق را در برابر امپریالیسم گذاشتن ، انقلاب دهقانی و عموم خلقی را به جای انقلاب پرولتاریایی به جهان عرضه کردن و تئوری و تز مشعشع و کذایی سه جهان را صادر کردن و با دیپلماسی ارتجایی در دنیا نمایش دادن (چوئن لای فرد دوم بعد از مائو مهماندار فرح پهلوی شد و در هنگامۀ قیام ۵۷ رهبر حزب چین قصد دیدار شاه را داشت .) ، این ها چهرۀ مائوئیسم بود که از خود به نمایش گذاشت .

اتوپی مائوئیستی دیگر به فراموشی سپرده شده است ، اگر چه هنوز گروه های اندکی  در آن حال و هوا هستند . چین یک کشور کاملا” سرمایه داری است و فقط نام  بی مسمای کمونیسم را بر خود یدک میکشد .

تروتسکی بعد از یک دورۀ طولانی با تمایلش به منشویسم در دوران انقلاب اکتبر به بلشویسم و انقلاب پیوست و نقش بزرگی بعد از لنین در این انقلاب داشت و با ارائۀ تز انقلاب مداوم و نوشتن کتاب ارزندۀ انقلاب روسیه و زندگی من ادامه دهندۀ راه مارکسیسم شد ، در ارزیابی حکومت استالین اشتباه کرد که آن را حکومت  بوروکراسی کارگری مینامید . حکومتی آنچنانیکه به  سرکوب و ترور خود تروتسکی و بلشویکها پرداخت و محاکمات مسکو را راه انداخت و هدایت کرد ، چگونه میشود نام کارگری بر آن نهاد .

بعد از ترور تروتسکی هوادارانش در جهان نقش تعیین کننده و خاصی در جنبش های اجتماعی نداشتند . در ایران تروتسکیست ها که عمدتا” تحت تأثیر انقلاب کوبا و جنگ ویتنام بودند بعد از قیام ۵۷ حضور داشتند و بخش فعالتر آنان در نتیجۀ فشار رژیم بر آنان به مدافعین حکومت تبدیل شدند .

انقلاب کوبا ، کاسترو و چه گوارا در رهبری یک جنگ چریکی و در جامعه ای فقیر و دیکتاتور زده و تحت تاثیر کمونیسم توانستند حکومتی بر پا کنند . حکومت کاسترو با جامعۀ فقیر “سوسیالیستی”اش هنوز تنها برجاست و زمانی قبله گاه چپ جهان بود . پایان و آخر و عاقبت فیدل هم  پشتیبانی از حکومت اسلامی ایران و دستبوسی پاپ و  آیت الله ها بود . د فکر نکنم  دیگر از چپ ها کسی رویای انقلاب کوبا را در سر داشته باشد .

مشی چریکی و پیامدهای آن بنام کمونیسم و شکست این جنبش در جهان را میشود آخرین جریان موثر نامید که بر سیاست و آرمان مارکسیسم ضربه زده است .

قهرمانانی آزادیخواه در جهان با تحمل سخت ترین شرایط و شکنجه ها در مقابل حکومت هایی وحشی و شکنجه گر تحت تاثیر ژری دبره و تزهای او در رد تئوری و اثبات عمل جان خود را از دست دادند . این تئوری میخواست در نقش قهرمان وموتور کوچک ، موتور بزرگ را که توده ها باشد به میدان آورد و بساط دیکتاتوری ها را برچیند . خط مشی غلط بود و حکومت های دیکتاتوری این خط مشی را شکست دادند .

مشی چریکی به طور واقعی اکنون فقط نام و خاطره ای است برای معتقدان و دنباله روان آن .

چپ دنیا که اساسا” ضد حکومت است و سرنگونی طلب ، و نه ضد سرمایه و مارکسیست با روند هر چه بیشتر جهانی شدن سرمایه داری و پایان عصر حکومت های مستبد و دیکتاتوری ، سرمایه داری خود که این نوع دیکتاتوری ها برایش مانعی شده بود، در سرنگونی آنان نقش  داشت و با این تحول چپ یک میدان اصلی زورآزمایی های خود را از دست داد.

مجموعۀ خطوط وجریانات فوق در اصطلاح سیاسی چپ نام گذاری شده بود . چپ کنونی هم  که از همۀ این خطوط متاثر بود و در عمل شاهد سرنوشت آن ، به راه خود ادامه داد . این جنبش ها ،احزاب . گروه ها و انشعابات آنها که خود را کمونیستی معرفی کرده اند ، هریک در موقعیت و جایگاه خود در جوامع مختلف تاثیری در کمرنک کردن و سیمایی دیگر ازکمونیسم ترسیم کردن نقش داشته اند .

بی خبری و عدم اتکا به مارکسیسم ، عدم نقد از جریانات بنام کمونیستی در دنیا و به کارگیری روش ها و سیاست های آنان ،عدم شناخت از اسلام و اسلام سیاسی ،غلبۀ افکار پوپولیستی ،توهم به حکومت ارتجاعی و بی توجهی به امر حفظ نیرو و رعایت مخفی کاری تا آنجا که دشمن بخش بزرگی از چپ ایران را نابود و تار و مار کرد ،اعدام و سر به نیست کردن مبارزین چپ از طرف حکومت سیاه اسلامی ،موج توابیت و نمایش رادیو تلویزیونی دادگاه ها و اظهار پشیمانی و طلب بخشش رهبران و اعضای سازمان ها ، گریز باقی ماندۀ طیف چپ به خارج کشور و قطع ارتباط این طیف با جامعه ،جریان چپ ایران را ضعیف و شکست خورده کرد .

چپ در ایران عموما” کمتر مارکسیسم را شناخته و تحت تاثیر آن بوده و بیشتر از جریانات مدعی کمونیستی  مایه گرفته و دنباله روآنان بوده است . اصلی و شناخته ترین احزاب چپ بعد از قیام ۵۷ یا سر سپرده و الت دست ارتجاع حاکم شدند چون سازمان اکثریت یا مدافع آن چون اتحادیه کمونیست های ایران و یا به نحوی از سیاست جنگ ارتجاعی ایران با عراق دفاع کردند چون سازمان پیکار و بخشی از سازمان رزمندگان . بقیۀ احزاب و سازمان های چپ ملغمه ای هستند حول سیاست های راست و چپ و بخشا” تاثیر و برداشت هایی که از کمونیسم داشته و دارند .

حزب کمونیست ایران بعد از مشروطیت تحت تاثر بلشویکها و درارتباط با کمینترن یک جریان کمونیستی بود . منصور حکمت هم نقطه عطفی در جنبش کمونیستی ایران بود که اتخاذ خط انحرافی و بلانکیستی “حزب و جامعه” او پایان آن نقطه عطف بود . حزب کمونیست ایران و حزب کمونیسم کارگری ایران (تا مقطع کنگرۀ دوم آن) دوران منصور حکمت ، سازمان اقلیت این دوران و اتحاد سوسیالیستی کارگری را میتوان از جریانات نزدیک به مارکسیسم نام نهاد .

نئولیبرالیسم حاکم بر دنیا و ضدیت با لنین  و مقولۀ دیکتاتوری پرولتاریا از طرف بعضی از جریانات چپ ، ریشه درهمان جو لیبرالی دارد . اگر چه ظاهرا” خود را مخالف اصلاح طلبی قلمداد میکنند . نمیشود خود را کمونیست نامید و یک اصل کمونیستی را بدون استدلال کنار گذاشت . برداشت عمومی از اصطلاح دیکتاتوری همان حکومت های دیکتاتوری امثال پینوشه وصدام و … در جهان است . دیکتاتوری پرولتاریا مقولۀ دیگری است . تسلط و حاکمیت طبقه ای بر طبقات دیگر دیکتاتوریست . همان کشورهای پارلمانی اروپا که ایده ال چپ هاست و آن را مهد دموکراسی میدانند ، مگر از طریق پارلمان هایشان سیاست و اهداف خود را به جامعه دیکته نمیکنند . دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دیکته کردن اهداف و سیاست بر جامعه .

تاریخ و مبارزه یک موقعیت و جواب به یک ضرورت است . مبارزۀ طبقاتی موقعیتی است که ازصفوف خود جواب میطلبد . وجود حزب یک ضرورت است . جوابگویی به تاریخ و مبارزۀ طبقاتی هم یک ضرورت است . سازمان و حزب سیاسی که نتواند در موقعیت های داده شده جوابگوی ضرورت ها و مسائل طبقه ای که داعیۀ رهبریش را دارد ، نباشد از دایرۀ سیاسی مبارزۀ انقلابی پرت میشود و نفع سیاستش به دشمن میرسد .

اشغال سفارت امریکا توسط حکومت ایران بعد از قیام نه عملی ضدامپریالیستی بود و نه قابل دفاع . جنگ ایران و عراق به جنگ میهنی ربطی نداشت . بخش اعظم چپ ایران در این دو مورد مواضعی راست روانه اتخاذ کردند و با اتخاذ این گونه مواضع به نیروی رژیم ارتجاعی ایران تبدیل شدند . اتخاذ یک سیاست ، سیاست یک طبقه را روشن میکند . اشغال سفارت را ضدامپریالیستی خواندن و شرکت حکومت ایران در جنگ ایران وعراق میهنی خواندن خود سیاست حکومت بود که چپ مجری آن شد .

هر حزب جدی سیاسی ای برآمده از بطن مبارزۀ طبقاتی و حاصل جدال های سیاسی درون یک جامعه است . برنامه و پراتیک محصول کار اوست . گاهی برنامه و آرمان های اولیۀ یک تشکل در پروسه مبارزاتی و تحمیل واقعیات رنگ میبازد و شکل و سیاست دیگر به خود میگیرد که با برنامه و اهداف اولیۀ  آن فاصله دارد . اوضاع سیاسی راه دیگر میرود و سیلاب های جاری در جامعه آنچه را بر کاغذ آمده میشوید و با خود میبرد و احزاب بر زمینه های دیگری رشد و نما میکنند . با این توضیح اگر چه برنامه یک اصل است اما در بررسی احزاب پراتیک صورت گرفته در رابطه با آن برنامه مهم تر و قابل تامل تر است . .

شاخص اصلی یک حزب کمونیستی ، جدال در مبارزۀ طبقاتی ، نشان دادن دوستان و دشمنان طبقۀ کارگر ، افشای خطوط  سیاسی احزاب و تشکل های دیگر ، مرز بندی با سازش کاران و فرصت طلبان ، ترویج مارکسیسم و ایدۀ برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و پیشبرد امرسوسیالیسم  در جامعه است .

بهروز شادیمقدم

۱۳٫۱۲٫۲۰۱۷

http://hadait.blogfa.com/