بیش از حد علیه فرهنگ پوسیده ی ایرانیان دو شخصیتی در اروپا

بیش از حد علیه فرهنگ پوسیده ی ایرانیان دو شخصیتی در اروپا
در جهان پیچیده ی اطراف ما، انسان ها هم پیچیدگی خاص خودشان را دارند، انسان های پیچیده جهان پیچیده را اما با پراتیک خود بازتولید می کنند و با بازتولید ان به پیچیده تر شدن جهان خدمت می کنند. یکی از ابلهانه ترین مسائلی که من همواره از “هومانیست” های چپ نما می شنوم، این است که حکومت ها را باید نقد کرد، ولی نباید انسان ها را به صورت فردی به نقد کشید! این تصورت سالوسانه و ابلهانه همواره به بازتولید جهالت از جانب افرادی که در موسسات فعالیت می کنند، خدمت کرده است، چون انسان ها تافته ی جدا بافته از بافت حکومت ها و جامعه، نهادها و موسساتی مانند کلیسا و مسجد و حسینیه و مهدیه و ان جی او ها و خانواده نیستند. انسان ها همان طور که مارکس می گوید محصول محیط اجتماعی خود هستند، اما همین انسان ها محیط اجتماعی را با عمل خود شکل می دهند و با پراتیک و عمل خود بر روی شکل و ماهیت جهان اطراف خود تاثیر می گذارند. این جمله ی کوتاه در واقع دیالکتیک مارکس است که به بهترین شکل ممکن در مقدمه ی کتاب گروندریسه (نقد اقتصاد سیاسی) توسط مارکس فرموله شده است.
لوکاچ متفکر مارکسیست در مجموعه نوشته های خود که زیر نام تزهای بلوم منتشر شده است، ادعا می کند که هر انسانی به صورت فردی در مقابل سرنوشت دیگرانی که در این جهان زندگی می کنند، مسئول است. شما با تصمیم های سیاسی ایی که می گیرید، ممکن است باعث نابودی زندگی دیگران شوید. شرکت در انتخابات بورژوایی و انتخاب احزاب راست و ارتجاعی، از نقطه نظر فلسفه ی اخلاق لوکاچ، سهم داشتن در سرکوب سیستماتیک و استثمار دیگران است و جرم تلقی می شود و باید برای ان جریمه در نظر گرفته شود. در جامعه یی که مجرمان حاکم و قاضی هستند، پیاده کردن ایدئال های فلسفه ی اخلاق مارکسیستی غیر ممکن است، اما مبارزه برای تحمیل ان به بورژوازی یک مبارزه ی روزمره است که هر کسی به عنوان فرد و به عنوان عضوی از یک طبقه ی یا گروه ان را به پیش ببرد، تا به وجدان طبقاتی و همبستگی طبقاتی جامعه خسارت وارد نکند.
متدولوژی جامعه شناسان در خدمت بورژوازی
من به شخصه با نظریات کارکردگرایان، ساختارگرایان، ساخت گرایان، پست مدرنیست ها و تمام طیف های دیگر در سنت جامعه شناسی مخالفت جدی دارم. بررسی کارکردگرایانه و فونکسیونالیستی جامعه (هر نهاد اجتماعی کارکرد خاص خود را دارد)، بررسی جامعه به عنوان یک ساختار که از ابد وجود داشته و همینگونه هم خواهد ماند (چیزی که ساختارایان می گویند، چیزی که از نظر من چرند است، چون اگر اینگونه بود، جامعه ی امروز باید در عصر بربریت ابتدایی باقی می ماند)، بررسی ساختگرایانه که از سنت ارتجاعی و طاعون پست مدرنیسم گرفته شده است ( بررسی ایی که تمام نهادهای اجتماعی از سنت و مذهب گرفته تا جنسیت و ملیت و غیره و غیره به برساخت های ذهنی تقلیل می دهد، که محصول “گفتمان” هایی هستند، که نه تاریخی دارند و نه منشاء یی و مشخص نیست در طول چه پروسه ی تاریخی و اجتماعی شکل گرفته اند، انچه ساختگرایان (کنستروکتیویست ها) می گویند) و بررسی جامعه به صورت مجموعه یی از موسسات و سیستم های جداگانه از هم انچه نیکلاس لومان کارگردای افراطی می گوید و غیره و غیره، اگرچه بخشا در تحلیل های خود بخش هایی از واقعییت را پوشش می دهند، اما در نتیجه گیری همواره در دایره ی تسلسل باطل سرگردان هستند و در خدمت محافظه کاری و ارتجاع محض بورژوایی قرار می گیرند. این تئوری های و جهان بینی ها، از تقارن و هارمونی برخوردار نیستند، چون در بسیاری مواقع از صورت مساله ی درست، نتیجه ی غلط می گیرند. من بر انم که اگر یک محقق هزاران حرف درست بزند ولی در اخر نتیجه گیری ایی بکند که نادرست است، کل سیستم تئوریک او از هارمونی برخوردار نیست.
نقد این سنت های اکادمیک وظیفه ی هر کسی است که برای تغییر جهان و محیط اطراف خود در راستای رهایی بشر می کوشد.
می توان در مورد رفتارگرایان، روانشناسان، انسان شناسان، جامعه شناسان، فلاسفه، تاریخدانان، اقتصاد دانان و هزاران شاخه ی علمی دیگر که امروز بورژوازی برای تحمیق توده به کار میگیرد، هزاران کتاب نوشت، که در بهترین حالت همه ی این نقدها و کتاب ها، زیر نام “نظریه ی توطئه” محکوم می شوند و اگر حق نشر هم پیدا کنند، محققین با ترس و لرز جرات خواندن ان را دارند، چون مشروعیت انحصاری علمی دولت های امپریالیستی که در سیستم اکادمیک منافع دولت های امپریالیست را پیش می برد، پشت این تحقیقات نیست. یکی از پر تیراژ ترین نشریات المانی وابسته به حزب مرتجع و سوسیال فاشیست سوسیال دمکرات المان (اس پ د)، نشریه ی “سایت” یعنی زمان، در یک شماره ی خود کارل مارکس، بزرگترین متفکر تاریخ بشر را نظریه پرداز توطئه مطرح کرده بود. اگر تلاش و مبارزه برای تغییر این جهان نابرابر و اگر انقلابی گری و رادیکالیسم و ملیتانسی و به نقد رادیکال جهان اطراف، اگر افشاگری از بورژوازی و نهادهای سرکوبگر و احزاب و جریانات بورژوایی و سازمان های جاسوسی و دولت های امپریالیستی و تروریستی، طرفداری از نظریه توطئه است، من مدافع نظریه توطئه هستم.
قصد من از گفتن این مسائل روشن کردن این مساله است، که محیط اکادمیک یک محیط گندیده ی امپریالیستی است که منافع دولت ها را با قدرت تمام به پیش می برد و تحلیل های اکادمیک، به هر میزان که با زبانی پیچیده نوشته شده باشند، در بهترین حالت در خدمت توجیه بربریت سرمایه داری هستند. بی دلیل نیست، که یک گوسفند به اسم هابرماس که در ایران از جانب رفورمیست های وطنی به اسم “مارکس کوچک” شناخته شده است، تئوری “اخلاق گفتمانی” را مطرح می کند و مشکلات جامعه ی امروز از جمله نابرابری و فقر و اوارگی و جنگ ها را می خواهد با “گفتمان” پست مدرنیستی پشت میز و پشت درهای بسته، توسط اکادمیسن های انگل و پفیوز حل کند.
در ارتجاعی بودن مکتب فرانفکورت به عنوان یک مکتب ضد انقلاب و پست مدرنیست که در تلاش بود با ارائه ی مباحث روبنایی در زمینه ی روانکاوی و فرهنگ، هسته ی انقلابی و انتقادی نظریه ی مارکس را به انتقاد از مهندسی افکار و صنعت فرهنگ تقلیل دهد و و کاهش طبقه ی کارگر و افزایش خرده بورژوازی خوشخیم را در بوق و کرنا کند، نباید شک کرد. فراموش نکنیم که همین خرده بورژوازی المان هیتلر را سر کار اورد!

فرهنگ دوشخصیتی ایرانی، بازتاب جامعه ی بیمار ایرانی
ایرانیان شاید دماغ بالاترین مردمانی باشند که در این جهان می توان جست. اکثریت ایرانیان، همه چیز را می دانند، ولی دانش کمی هم دارند. ایرانیان اروپا خود را تافته ی جدا بافته از سایر خارجی ها می دانند و به فرهنگ چند هزار ساله ی اریایی خود افتخار می کنند و قمپزهای بزرگ در می کنند، ولی برای گرفتن هزینه های سوسیالی که توسط دولت های سوسیال دمکرات غربی علیه مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر گسترش پیدا کردند، ساعت ها در صف اداره ی کار و سوسیال انتظار می کشند. هم ارزوی دوران بازگشت به سلطنت مطلقه ی شاه خونخوار را دارند، هم تمرین دمکراسی غربی می کنند. با کراوات بر گردن، فاشیستی ترین و ارتجاعی ترین افکار را در کله ی خود دارند.
ایرانی ها اغلب انسان های دروغگو و دورویی هستند، در خفا از نوشیدن مشروبات الکلی و مصرف مواد مخدر و سکس خارج از ازدواج ابایی ندارند، اما هنگام بازگشت به خونه تمام اثار این مسائل را از بین می برند. در اروپا پسران خانواده های ایرانی به مراتب ازاد تر از دختران هستند. برای پسران از نظر خانواده ها کاملا عادی است که با صدها تن فروش هم همخوابگی داشته باشند، اما زمانی که دخترشان دوست پسر پیدا می کند، روابط انان باید از کانال های رسمی و موسساتی خانواده عبور کند. اکثریت ایرانیانی که در سال های اخیر تحت عنوان پناهنده ی مسیحی و سیاسی به اروپا امده، اغلب لایه های متعفن خرده بورژوازی هستند، که قاسم سلیمانی تروریست را کاریزمای خود می دانند و در کلیساهای اروپا با صلیبی بر گردن و خالکوبی صلیب بر باسن و بازوی خود، مشغول ابدارچی گری برای کشیش های پدوفیلی هستند که مردم اروپایی انان را انگل هم حساب نمی کنند.
تعداد کشیش هایی که در سال های اخیر در المان بعد از مهاجرت سال ۲۰۱۵ استخدام شده اند، چندین برابر شده است.
ایرانیان اروپا هم به علی و حسین و ابوالفضل عباس قسم می خورند و هم صلیب بر گردن دارند و مشغول مسیونری گری هستند. هم برای دیزی و کله پاچه و آبگوشت شعر می خوانند، هم جلو مک دونالد با فست فود سلفی می گیرند. هم از تن فروش خانه ها بازدید “توریستی” می کنند و هم مهر و تسبیح و افتابه تو منزلشان دارند. هم به سبک اسلامی ازدواج می کنند، هم ادعای انتگره شدن و مدرنیسم در جامعه ی جدید، نسبت به سایر قومیت ها را دارند.
اکثر ایرانیان برخورد فاشیست های المانی را فقط با ایرانیان محکوم می کنند، اما از پناهجویان افغان مقیم ایران و حتی خارج از ایران متنفرند و هیچ نقدی به دولت ایران و برخوردهای فاشیستی اش با پناهجویان ندارند.
هم علاقه ی شدیدی به پرچم شیر و خورشید دارند و هم احمدی نژاد را قهرمان ملی می دانند. هم جنبش سبزی هستند و هم تله ویزیون لوس انجلسی نگاه می کنند!
این همه تناقض با این همه عمق را تنها می توان در بین ایرانی ها دید. این همه تناقض که “آزادی های یواشکی” در ایران، را زیر پتو برای ایرانیان نوید بخشیده است و بربریت محض را در سیاست به انان تحمیل کرده است، تنها محصول فرهنگ حکومت فاشیستی اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه ریشه در فرهنگ لمپنیستی سلطنت طلبی که از طریق نسل زمان شاه و رسانه های لوس انجلسی و ماهواره به مردم منتقل می شود، هم هست. با یک افتابه در اروپا برای خود ادعای مدرنیزه بودن کنید! یکی از بزرگترین “شاعران” ایران، که بدون الکل از کار می افتد، همین چند روز پیش در خیال خود نیچه و مارکس و مولوی ووو را به ابگوشت دعوت کرده بود! بیچاره از بس تو اروپا منزوی و تنها هستند،همه به الکل و تریاک و ماری جوانا و ال اس د و هروئین و کراک و کریستال و غیره روی اورده اند.
من از ایرانی بودن خود خجالت می کشم و ملیت ایرانی ام را به زودی باطل می کنم. علاقه یی به ملیت المانی هم ندارم، چون این جامعه ی لعنتی هم تاریخ کثیفی پشت خود دارد، ترجیح می دهم یک خانه به دوش باشم، تا هویت کاذب یک ایرانی، کورد، “اریایی” و غیره را بهم تحمیل کنند.
حسن معارفی پور