زلزله / خدامراد فولادی

زلزله

خبر نمی دهد
و مثل ِ مرگ
که هیچ احساسی ندارد به زندگی
فرود می آید
در خواب ِ بی خبری
بر خان و مان انسان ها
تنها
در گورستان عمومی می توان ملاقات اش کرد
یا
در ویرانه های به جا مانده
از هجوم غافلگیرانه اش .
وقتی که آمد
می بندد پنجره های بینش را
به روی روشنایی های جهان
و عادت می دهد چشم ها را به تاریکی ِ جهل
شعر را عادت می دهد به بوی مرگ
موسیقی را عادت می دهد به بوی مرگ
نفس کشیدن را عادت می دهد به بوی مرگ
و مارش عزا را
تبدیل می کند به موزیک متن ِ زندگی .
پس لرزه های وحشت اش
ادامه می یابد
از شمال تا جنوب
از شرق تا غرب
و
ویران می کند / همچنان
تا سال های سال
دار و ندار ِ
کوخ نشینان و
بی خان و مان ها را .