آیا شوروى در دوران استالین سوسیالیستى بود؟

http://www.kanoonm.com/2875

آیا شوروی در دوران استالین سوسیالیستی بود؟

به مناسبت یک‌صدمین سال انقلاب اکتبر

علیرضا ثقفی

به نظرم باید تعریف‌مان را از سوسیالیسم روشن کنیم و سپس به این سوال جواب بدهیم . پاسخ این سوال را با یک کلمه نمی‌توان داد؛ نیاز به  توضیح بیشتر دارد.

هنگامی که استالین مرد بر نیمی از جهان حاکم بود و اگر  به درستی توصیف کنیم شوروی قدرتمندترین کشور جهان  یا همردیف آن بود . تمام مبارزان ضد نظام سرمایه داری چشم امید به کمک‌های آن کشور داشتند و تمامی جنبش‌های آزادی بخش جهان تلاش می‌کردند که مورد تایید آن کشور باشند، هیچ تغییر مهمی در جهان بدون موافقت شوروی و استالین  امکان پذیر نبود. احزاب کمونیست سراسر جهان چشم امید به ، باصطلاح “سوسیالیسم واقعا موجود” آن زمان داشتند  و تقریبا به جز اندکی تمام کسانی که به سوسیالیسم اعتقاد داشتند و ضد نظام سرمایه داری بودند، رهبری خود را در شوروی و نظام استالینی می‌دانستند و حتی چریک‌های فدایی خلق در کشور خودمان و نیز چگوارا و مبارزان امریکای لاتین، شوروی پس از استالین را روزیونیست می‌دانستند و بر خود استالین چندان خرده ای نمی‌گرفتند؛  نیروهای طرفدار سوسیالیسم در سطح جهانی در بدترین حالت نظرات مائو را قبول داشتند که می‌گفت هفتاد درصد اقدامات استالین سوسیالیستی و مثبت بوده و تنها به ۳۰درصد آنها خرده می‌گرفتند و آن هم مربوط به تصفیه‌های درون حزبی و برخورد با مخالفان بود.

 البته مروری بر تاریخچه‌های آن زمان برای یادآوری بد نیست. در شوروی آن زمان، بر طبق مدارک، بیکار و گرسنه ای وجود نداشت و بر طبق آمارهای موجود آلونک نشینی ، کودک خیابانی و زن خیابانی و معتاد پدیده‌های ناشناخته ای در آن کشور بود و حتی در دوره استالین رشد اقتصادی تا ۳۶ درصد از جانب برخی محافل ذکر شده است که می‌تواند اغراق باشد اما رشد اقتصادی ۲۴درصد را حتی محافل سرمایه داری نیز قبول دارند. با همه این اوصاف تنها دارائی استالین پس از مرگ، ۲۲۰ روبل وجه نقد و تعدادی کتاب و لباس‌های نظامی و غیره بود که به تنها وارثش، که دخترش بود، داده شد و در حقیقت هیچ مایملک شخصی نداشت.

 اما با توجه به همه مدارک، هیچ شکی وجود ندارد که آزادی‌های سیاسی و آزادی احزاب مخالف، حتی با معیار‌های آن دوره و به خصوص  امروزی، در آن کشور وجود نداشت و به لحاظ سیاسی جو حاکم بر آن را می‌توان با حکومت‌های نظامی یا تا حدودی با حاکمیت مک کارتیزم در امریکا مقایسه کرد. حکم اعدام در آن کشور در باره مخالفان امری رایج بود. در حالی که بنیان‌گزاران سوسیالیسم از جمله مارکس و حتی لنین به صراحت با آن مخالفت کرده بودند. (مقاله”مجازات اعدام” نوشته مارکس در روزنامه نیویورکر، مقاله مسئله یهود و مقالات بسیاری در باره سانسور) مسئله آزادی احزاب و لغو سانسور که جزو اصولی ترین خواست سوسیالیست‌ها است در آن کشور امری فراموش شده بود . اعدام بوخارین از تئوریسین‌های حزب و از یاران لنین و کامنوف و زینویف و تروتسکی و دیگران و نزدیک به دو سوم از کادرهای اولیه بلشویک‌ها در کارنامه استالین وجود دارد و نویسندگانی همانند ایزاک بابل و مانزلشتاین شاعر و بوریس پاستر ناک و خیل فراوان اسامی نویسندگان و هنرمندان مستقلی که هر کدام می‌توانستند منشا آثار با ارزشی باشند، خود داستان مفصل دارد . حتی به نویسنده صاحب نام و مدافع سوسیالیسم مانند ماکسیم گورکی بدرفتاری را مجاز دانسته و در آخر عمر او را به حالت تبعید در روستای زادگاهش نگه می‌دارد. دستگاه امنیتی و سرکوب آن زمان به خصوص برای روشنفکران و اهل قلم و هنرمندان آن چنان وحشتناک بود که در مقالات و تحقیقات مربوط به سمینارها و مجامع علمی و ادبی تاثیرات فوق العاده ای می‌گذارد . ازجمله می‌توان به کنگره ماتریالیسم تاریخی اشاره کرد که در آن نظرات استالین را در باره پنج مرحله ای بودن شیوه تولید ( کمون اولیه ، برده داری ، فئودالیسم و سرمایه داری و سپس سوسیالیسم ) تصویب کرد .

در این امور این تنها شخص استالین نبود که همه کارها را انجام می‌داد بلکه این ساختار دیکتاتوری حزبی بود که در آن میلیون‌ها نفر در اداره ، قانون گزاری، قضاوت و اجرای آن مشارکت داشتند و یک ماشین سراسری بوروکراتیک آن را به اجرا در می آورد و از آن حمایت می‌کرد و استالین یا بهتر بگوییم مناسبات قدرت را تایید و تحکیم می‌کردند. تحکیم مناسبات قدرت در یک ساختار اجتماعی مهم‌ترین عامل ایجاد فاصله میان بخش‌ها و اقشار مختلف اجتماعی است. اگر در دوران اولیه انقلاب فاصله طبقاتی به لحاظ مالکیت بر ابزار تولیدی که جنبه اجتماعی دارد، برداشته می‌شود و فاصله طبقاتی به کمترین حد به لحاظ اقتصادی می‌رسد اما با بازسازی مناسبات قدرت، قشری خاص بر سرنوشت مردم حاکم می‌شوند که از مناسبات قدرت در جهت بر قراری امتیازات ویژه برای خود استفاده می‌کنند و بی جهت نیست که کادرهای حزبی و مقامات شوروی سابق، پس از فروپاشی آن به سرمایه داران و یا حاکمان جدید تبدیل می‌شوند . (پوتین رئیس سابق  کا گ ب، علی اف پدر ، دبیر کل حزب کمونیست سابق آذر بایجان  و….)

 بسیاری از تحلیل‌گران چپ، بر این نوع حاکمیت نام سرمایه داری دولتی گذارده اند که در آن قدرت دولتی و به خصوص حزب ِهماهنگ شده با دولت ، فعال بی قید و شرط هستند. به نظر من این لفظ تا حدودی درست است ولی دقیق نیست زیرا که مثلا تفاوت آن با سرمایه داری دولتی در کشورهایی مانند ایران  یا فرانسه و آلمان روشن نیست؟ من برای دقیق تر بودن آن نام سرمایه داری متمرکز و برنامه‌ریزی شده تحت حاکمیت را ترجیح می‌دهم و از این جهت تفاوتی با سرمایه داری دولتی دارد که ارزش اضافی حاصل از سرمایه‌های اجتماعی در اختیار سرمایه داران خصوصی نیست بلکه آن ارزش اضافی در اختیار دولت است که باز هم در آن مالکیت خصوصی مطرح نیست بلکه نوعی مالکیت دولتی است؛ در شوروی سابق تا زمان برژنف مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و انرژی و حمل و نقل پذیرفته شده نبود و تنها در اواخر دوران برژنف برخی حرفه‌های خدماتی تحت مالکیت خصوصی در آمد و تا آخر دوران شوروی یعنی تا طرح سوسیالیسم بازار از جانب گورباچف و دیگران مالکیت دولتی بر انرژی و حمل و نقل و صنایع بزرگ وغیره برقرار بود و ارزش اضافی آن متعلق به عموم بود .

 برای آنکه این مطلب را مختصر کنم تنها به نوشته انگلس در چاپ آخر مانیفست اشاره می‌کنم که می‌گوید (نقل به معنی ) دولتی شدن صنایع انرژی و حمل و نقل در آلمان صحت مندرجات مانیفست را اثبات می‌کند و آن را یک گام به سمت سوسیالیسم می‌داند.

 اگر بخواهم قضاوت خودم را  در باره استالین و نظام شوروی بگویم آن است که نظام شوروی به خاطر تمرکز سرمایه‌ها در دست دولت از نظام فعلی جهان که در آن سرمایه داران خصوصی بر همه چیز حاکم اند و فقر و اعتیاد و کارتن خوابی و بیکاری نیم بیشتر جهان را گرفته است، به لحاظ اقتصادی به سوسیالیسم نزدیک تر بود؛ هر چند که به خاطر وجود دیکتاتوری سیاسی و به خصوص وجود مجازات اعدام و به خصوص اعدام مخالفان سیاسی و روشنفکران نمی توانست  قرابتی با سوسیالیسمی داشته باشد  که مورد ادعای بنیان گزاران آن است و یا در آینده بتواند به سوسیالیسم برسد.

اگر بخواهیم تجربه جهانی دست آوردهای بشری را سرلوحه خود قرار دهیم، می‌توان چنین نتیجه گرفت که به لحاظ اقتصادی باید به نوعی رفاه عمومی (آنچه من ترجیح می‌دهم) سرمایه داری عمومی رسید و به لحاظ سیاسی باید آزادی‌های سیاسی و آزادی اندیشه و بیان برای همه به رسمیت شناخته  شود . یعنی اقتصاد برنامه‌ریزی شده بر یک مبنای دموکراتیک که در آن آزادی‌های سیاسی و اجتماعی به رسمیت شناخته شده باشد و در هر مرحله مشروعیت خود را از آراء عمومی و مردم متشکل در نهادهای اجتماعی کسب کند . نهادهای اجتماعی همانند شوراهای مردمی . شو راهایی که در زمان استالین دولتی شدند و از خاصیت شورایی بودن و استقلال خودشان تهی گشتند .

هیچ کدام بدون دیگری نمی‌تواند سوسیالیسم را محقق کند. تجربه شوروی این را نشان داد .