ستم ملی بر کردها و وظایف مارکسیستها در قبال آن: از رفراندوم کردستان عراق تا جنگ کرکوک
-آرام نوبخت و نضال تمدن
۱-پیشگفتار:
- مروری بر وقایع اخیر کردستان عراق:
مهرماه امسال میلیونها کرد در رفراندومی که بارزانی بر سر استقلال کردستان، بدون توافق با حکومت مرکزی عراق آن را به اجرا گذاشت، شرکت کردند؛ نتیجۀ همهپرسی با نرخ مشارکت ۷۲ درصدی، آن بود که بالای ۹۲ درصد از شرکتکنندگان رأی «آری» به استقلال کردستان عراق دادند. در واکنش به این رفراندوم، ایران، ترکیه و دولت مرکزی عراق بلافاصله مرزهایشان را به روی اقلیم کردستان بستند و اقدام به انواع تهدیدها علیه برگزاری این رفراندوم کردند. هرقدر بیشتر میگذشت، سه نیروی بالا با شاخ و شانه کشیدن و انجام مانور نظامی تهدیداتشان را بیشتر میکردند. تا آنکه مجلس عراق به نخستوزیر اجازۀ ارسال نیروی نظامی «حشد شعبی» به کرکوک را داد. کرکوک منطقهای غنی از نفت و خارج از اقلیم کردستان است که جزو مناطق مورد مناقشۀ بین اقلیم و عراق به شمار میرود. زمانی که ارتش عراق در مقابل داعش در این شهر جا خالی کرده بود، پیشمرگههای کُرد بودند که کرکوک را از داعش بازپس گرفتند. اما اکنون «حشد شعبی» که نیروی شبهنظامی شیعه است و زیر نظارت مستقیم سپاه قدس ایران تعلیم دیده و سازماندهی شده، برای بازپس گرفتن کرکوک از کُردها به این شهر سرازیر شدهاست. نهایتاً در کمال بهتِ ساکنین کُرد و پیشمرگهها، با دستور از بالا (در واقع خیانت طالبانی و بارزانی) شهر در کمتر از ۲۴ ساعت به نیروهای عراقی واگذار شد. برخی از پیشمرگهها بهخاطر این دستور عقبنشینی که از بالا صادر شدهبود و ناهماهنگی در اجرای به موقع آن جان باختند. تأثیر روانی این «خیانتِ» رهبران ناسیونالیست کُرد، مردم و حتی پیشمرگهها را در شوک فرو بُرد. تصاویر متعددی از خشم و گریه و انتقاد پیشمرگهها به سران ناسیونالیست در قاب تلویزیون منتشر شد. هرآنچه بارزانی برای ایجاد محبوبیت از قِبَل برگزاری رفراندوم بافته بود، رشته شد. بااینحال درست به فاصلۀ چند روز از حضور حشد شعبی و «خیانت» رهبران ناسیونالیست، این بار بخشی از خودِ مردم کُرد ساکن کرکوک مستقیماً مسلح و بسیج شدند و مبارزه علیه قوای شبهنظامی حشد شعبی را سازماندهی کردند.
وقایع فشردهای که در مهرماه امسال در کردستان عراق رخ داد- از برگزاری رفراندوم و وعدۀ استقلال تا اشغال کرکوک و شنگال از سوی حشد شعبی و خیانت رهبران ناسیونالیست کُرد- همگی درس سهمگینی برای زحمتکشانِ نه فقط ملت کُرد بلکه تمام ملل تحت ستم در منطقه است. وقتی ناسیونالیستهای کُرد درحالیکه هنوز چند روزی از برگزاری رفراندوم نگذشته چنین خود را به سرعت افشا میکنند، این بهترین فرصت برای حضور و دخالت کمونیستها برای یادآوری ضرورت پیوند زدن مبارزه برای رهایی از ستم ملی با مبارزۀ طبقاتی است. این بهترین زمان برای دفاع از خط انقلابی و بسیج تودهها حول آن است.
- یک دهه تلاش برای آلترناتیونمایی از کردستان عراق
از سال ۲۰۰۳ به بعد تلاشهای زیادی شد تا کردستان عراق به عنوان بهشت برینی برای ملت تحت ستم کرد در دیگر نقاط تصویر شود. درحالیکه عراق در آتش فرقهگرایی میسوخت، اقلیم کردستان از حیث امنیت و شاخصهای معیشت بهتر از سایر نقاط عراق بود. بسیاری از کردهای ایران که اغلب با بیکاری دست و پنجه نرم میکنند برای یافتن شغل به اقلیم میرفتند. نرخ مالیات از شرکتها بسیار پایین بود و انواع و اقسام پاساژهای لوکس در اقلیم افتتاح شدهبود. یک دهه حیات اقتصادی اقلیم انحصاراً بر درآمدهای خالص نفتی تکیه داشت؛ هیچ تولید و صنعتی در کار نبود. طبقۀ سرمایهدار حاکم بر اقلیم یعنی دو طایفۀ بارزانی و طالبانی که قدرت سیاسی را منحصراً در دستانشان دارند، در طول یک دهه پس از حملۀ نظامی امریکا مشغول مبادلۀ نفت خام اقلیم در قبال کالاهای مصرفی بودند و بدین ترتیب بود که فرصت طلایی صنعتیکردن اقلیم از دست رفت. هرچند بخش زیادی از مردم همان زمان هم از نعمات رفاه اقتصادی اقلیم بهرهمند نمیشدند. اما به هرحال در سال ۲۰۱۴ با سقوط قیمت نفت، اقلیم کردستان هم به ورطۀ ورشکستگی افتاد و رؤیای خوش بهشتنمایی از اقلیم هم به پایان رسید. طبقۀ فاسد و مافیایی حاکم، با اتخاذ سیاستهای ریاضتی و کاهش ناگهانی اشتغال و دستمزدهای کارگران، هزینههای این ورشکستگی را بر گُردۀ طبقۀ کارگر اقلیم کردستان انداخت. با افول درآمدهای نفتی، تصادم بین طبقۀ حاکم در بغداد با حاکمین اقلیم بر سر تقسیم عوائد نفتی هم بالا گرفت. تظاهرات اعتراضی زیادی در اکتبر ۲۰۱۵ و فوریۀ ۲۰۱۶ در اقلیم کردستان رخ داد. هزاران کارگر و کارمندان دولتی و حتی سربازان پیشمرگه ماهها و بعضاً سالها بود که معوقات مزدی داشتند. این موضوع سبب شد که در آن زمان اعتصابات مکرری با مطالبۀ پرداخت دستمزدها صورت گیرد. پاساژهای لوکس اقلیم سوت و کور ماندند و در نواحی روستایی گزارش شده بود که برخی برای بقا علف میخورند. اعتراضات فوریۀ ۲۰۱۶ که همچون سیل به شهرهای سلمانیه و کویسنجق و حلبچه و چمچمال سرازیر شد، گواهی بود بر اینکه الگوی رؤیایی کردستان عراق چیزی بیش از یک خانۀ روی آب نبود و فروریزی تدریجیاش آغاز شده است. در امپراتوری بارزانی و شرکا که رؤیای رونق اقتصادیاش از اواسط ۲۰۱۴ بدین سو به کابوس مبدل شد، از هر ده نفر، بیش از یک نفر زیر خط فقر رسمی عراق زندگی میکند و این فقر مفرط در بین خانوادههای بزرگتر با فرزندان بیشتر و والدین بیکار به مراتب رایجتر است. بیکاری از سال ۲۰۱۰ تقریباً سه برابر شده و به سطوح بیسابقهای رسیده است.
این اعتراضات علیرغم وسعت خود به دلیل فقدان رهبری پیشروی نکردند و سرکوب شدند و دولت موفق شد با بهانۀ حضور داعش و فشار حکومت مرکزی عراق، نارضایتی مردم را به سوی دیگری برگرداند. البته سابقۀ اعتراضات مردمی به دولت بارزانی به پیش از این هم برمیگشت، در زمان وقوع اعتراضات موسوم به بهار عربی در خاورمیانه، جوانان کرد زیادی در شمال عراق به خیابانها ریختند و علیه حکومت وقت شعار سر دادند. بااینحال حکومت به شدت دست به سرکوب تظاهرات زد. هرچند این اعتراضات با سرکوب دولت اتمام یافت، منتها نشان میداد که اقشار ناراضی از حکومت در اقلیم وجود دارند و حاضرند برای مبارزه به خیابانها بیایند و از طرف دیگر نشان میداد حکومت «دموکراتیک» کردستان که تبلیغات زیادی برایش میشود، کوچکترین تردیدی در سرکوب خشن مخالفین به خرج نخواهد داد.
دولت اقلیم کردستان کارنامۀ درازی در سرکوب خشن مخالفین دارد. فعالین کارگری، حقوقبشریها و روزنامهنگاران منتقد بارها طعم سرکوب خشن دولت را با بازداشتهای بیدلیل و قتلهای ناگهانی کشیدهاند. فساد دو طائفۀ حاکم بر اقلیم بسیار عمیق و مخوف است. به طوریکه حتی در یکی از اسناد محرمانۀ داخلی دولت آمریکا که ویکیلیکس نشر داد، حتی آمریکاییها هم عملکرد طائفۀ حاکم بر«حزب دموکرات کردستان» را همچون یک «سازمان مافیایی» توصیف میکنند.
کارنامۀ سیاه طالبانی و بارزانی البته تنها به سرکوب داخلی ختم نمیشود، بلکه این دو سابقۀ درازی در همکاری با سرکوبگران کُردها دارند. رژیم اردوغان، قصاب کُردهای ترکیه، سرمایهگذار و شریک اصلی تجاری بارزانی در اقلیم است. همچنین با چراغ سبز بارزانی بود که حملات هوایی علیه مراکز پکک در کوههای شمال عراق اتفاق افتاد. مضافاً آنکه با همکاری مستقیم بارزانی تا سر حدّ حفر خندق در مرزهایش با کردستان سوریه بود که روژوا تحت محاصرۀ اقتصادی و نظامی قرار گرفت تا مقاومت کُردها در آنجا شکسته شود. نمونۀ دیگری از این زد و بندها به زمانی برمیگردد که داعش در سال ۲۰۱۴ به موصل حمله کرد، در آن زمان بارزانی با فرصتطلبی نیروهای پیشمرگه را از آنجا بیرون کشید؛ چرا که اشغال موصل به دست داعش، یک «فرصت طلایی» بود تا این شهر استراتژیک و نفتخیز به اقلیم کردستان الحاق شود.
این کارنامۀ سیاه و پر از خیانت و سرکوب بورژوازی کُرد علیه زحمتکشان کُرد به خودی خود نشان میدهد که بارزانی این رفراندوم را مطلقاً برای حل مسائل دموکراتیک ملت کُرد برگزار نکرد. چرا که اساساً تاجاییکه مربوط به مسائل دموکراتیک اقلیم میشود، خودِ بارزانی یکی از مهمترین موانع بر سر راه آن در اقلیمِ دورۀ اخیر بوده است. دورۀ قانونی ریاستجمهوری او در سال ۲۰۱۵ پایان پذیرفته بود و پارلمان اقلیم از تمدید دورۀ خدمت او امتناع کرد و همین امر هم سبب شد که بارزانی اقدام به بستن پارلمان کند. از آن زمان تاکنون نزدیک دو سال است حکومت بارزانی به بهانۀ خطر داعش از برگزاری انتخابات طفره رفته است تا بقایش بر قدرت تضمین شود. با اینحال با پایان یافتن خطر داعش دیگر بارزانی بهانهای برای امتناع از برگزاری انتخابات نداشت و در صورت برگزاری انتخابات نیز برکناریاش بهخاطر نارضایتی مردم تقریباً قطعی بود. بنابراین تاکتیک «رفراندوم استقلال» را برای بازگرداندن محبوبیت از دسترفتهاش به کار برد. این موضوع بار دیگر ثابت میکند که برگزاری رفراندوم از سوی بارزانی برای دست گرم کردن بحرانی است که رژیمش در آن غوطهور است. برای این دو خاندان، مطالبات و مبارزۀ مردم کردستان برای رهایی چیزی نیست جز اهرم فشاری در مذاکرات این طبقه با حاکمین بغداد. به مجرد آنکه زد و بندهای لازم برای گرفتن امتیاز از بغداد را انجام دادند، طبقۀ حاکم حاضر شد به رأی مردم خیانت کند. قبلاً هم در سال ۲۰۰۵ بارزانی از همین تاکتیک برای تحکیم قدرتش استفاده کرده بود. در آن سال بارزانی با برگزاری یک رفراندوم صوری با مشاکت دو میلیون نفر، رأی «آری» به استقلال را با ۹۸% موافق گرفته بود، ولی هیچ استقلالی رخ نداد. این بار هم قرار نبود از اساس استقلالی رخ دهد، کافی است به تأکیدات بارزانی قبل و بعد از انجام رفراندوم بنگریم که مدام تأکید میکرد رأی «آری» به معنای جدایی نخواهد بود و صرفاً به معنای آغاز مذاکره با حکومت مرکزی عراق است. بااینحال تسلیم کردن کرکوک به حشد شعبی سطح جدیدی از افشای طالبانی و بارزانی را برای زحمتکشان کرد موجب شد. این ماجرا نشان میدهد که مادامیکه ستم ملی وجود دارد، بورژوازی کُرد همیشه از آن تا جاییکه منافعش ایجاب کند به عنوان اهرم فشاری برای امتیازگیری استفاده خواهد کرد، اما در تحلیل نهایی خود به عنوان مانعی در برابر استقلال و رهایی ملت کُرد از ستم خواهد ایستاد.
۱-۳٫ پایان جنگ داعش؛ آغاز صفبندی جدید جناحهای بورژوازی در منطقه
وقایع اخیر کردستان عراق به عنوان فاز جدیدی از تحولات خطیر از زمان جنگ سوریه رخ میدهد. پس از زدودن رد اثر داعش از نواحی تحت اشغال، که کُردها در آن مشارکت خوبی داشتند، اکنون نوبت آن رسیدهاست که قدرتهای باقیمانده کنترل نواحیای را که با تار و مار شدن داعش خالی رها شدهاند به دست بگیرند. منازعۀ چندسالۀ جنگ سوریه بارها جبهههای متخاصم در این جنگ و ائتلافات برآمده از آن را عوض کرد. شکست داعش هم نوید تغییر ائتلافات را میداد.
ترکیه که تا همین اواخر روابط نزدیک و سودآوری با بارزانی و اقلیم کردستان داشت، به شدت مخالف رفراندوم شد، چون میدانست که رأی به استقلال- دیگر چه رسد به شکلگیری یک دولت مستقل کردی- در قلمروی اقلیم کردستان، میتواند نیروهای جداییطلب کرد در جنوب شرقی ترکیه را تقویت کند. جنگ وحشیانۀ ترکیه علیه حزب کارگران کردستان (پ ک ک ) از نیمۀ دهۀ هشتاد میلادی تاکنون منجر به مرگ ۴۰ هزار نفر و ویرانی هزاران روستا و جابجایی اجباری نزدیک به یک میلیون نفر شده است. به علاوه رژیم ترکیه نگران است که رفراندوم اقلیم کردستان باعث تقویت نیروهای «ی پ گ» به عنوان شاخۀ وابسته به پ ک ک در شمال سوریه شود و آنها را بر آن دارد که مناطق خودمختار تحت کنترلشان در امتداد مرز ترکیه را به یک دولت مستقل تبدیل کنند.
آمریکا هم که از گذشته حامی دور و دراز حکومت اقلیم کردستان بود، اینبار در کنارِ قدرتهای امپریالیستی اروپایی درست مانند حکومت مرکزی عراق و رژیمهای ترکیه و ایران و سوریه با این رفراندوم مخالفت کرد. آمریکا از آن میترسد که چون رژیم دست نشاندهاش در عراق همچنان متزلزل است، این رفراندوم ماشۀ تنازعات و برادرکشیهای قومی و مذهبی را در منطقه بِکِشد و در این صورت اگر اوضاع از کنترل خارج شود میتواند به تلاشهای آمریکا برای هژمونی لجامگسیخته بر این مهمترین منطقۀ نفتخیر جهان آسیب برساند.
اما تنها کشوری که از این رفراندوم صراحتاً استقبال زیادی کرد، اسرائیل بود. اسرائیل دههها روابط نزدیکی با حزب دموکرات کردستان داشته است و از ائتلاف با ناسیونالیستهای کرد در عراق در جهت تضعیف دیگر جناحهای بورژوازی دشمنش در منطقه استفاده میکند. اسرائیل در دهۀ ۶۰ و ۷۰ مشاورین نظامی در کردستان عراق داشت و به جنگویان ناسیونالیست کُرد تعلیمات نظامی میداد. همچنین پس از اقدام اخیر اقلیم به فروش مستقیم نفت بدون هماهنگی حکومت مرکزی عراق، اسرائیل جزو اولین خریداران نفت اقلیم بود که تنها در فاصلۀ سه ماهۀ مه تا اوت ۲۰۱۶ میزان یک میلیارد دلار از آن نفت خرید. اسرائیل شکلگیری یک کردستان مستقل را در مرز با ایران به عنوان سلاحی برای تضعیف رژیم ایران میبیند.
از سوی دیگر روسیه که همیشه برای دفاع از منافع منطقهایاش در کنار متحدش ایران قرار میگرفت، به دلیل حجم روابط تجاری اساسی با اربیل- از جمله سرمایهگذاریهای قابلتوجه غول انرژی «روسنفت»- رفراندوم را محکوم نکرد.
۲-مسألۀ ملی از منظر مارکسیستی
مفهوم «ملیت» و پدیدۀ «دولت-ملت» با زایش و گسترش مناسبات سرمایهداری در بطن جامعۀ فئودالی زاده شد. بورژوازی برای غلبه بر محدودیتهای دستوپاگیر محلی، از مالیاتها و خراجهای محلی گرفته تا واحدهای پولی و اندازهگیری متنوع، نیازمند یک بازار ملی واحد بود. غلبه بر این محدودیتها گام غولآسایی به جلو به شمار میرفت. گردآوردن نیروهای مولد در یک دولت ملی واحد، وظیفۀ تاریخی مترقی عظیم بورژوازی بود. به این اعتبار ناسیونالیسم نیز در تحلیل نهایی بهعنوان یک ایدئولوژی بورژوایی در جریان مبارزۀ بورژوازی برای استقرار سلطۀ خود بر بازار و یکپارچگی سیاسیاش پا به عرصۀ تاریخ گذاشت.
ناسیونالیسم بورژوایی، انگیزۀ اصلی خیزشهای انقلابیای بود که در قرنهای ۱۸ و ۱۹ اروپا را درنوردید. جنبشهای ناسیونالیستی بورژوایی همهجای اروپا به چشم میخوردند. انقلابهای ۱۸۴۸ نقطۀ عطفی در بین این انقلابها بودند، چرا که هم ناتوانی بورژوازی از انجام وظایف دموکراتیک را نشان میداد و هم ضدیتش را با پرولتاریا که با مطالبات سیاسیاش پا به عرصۀ تاریخ گذاشته بود. این تجربه تأثیر بهسزایی بر مسیر فکری مارکس و انگلس و طرح «انقلاب مداوم» از سوی آنان داشت که موضوع بحث کنونی نیست.
تا جایی که به مسألۀ ملی بازمیگردد، ادبیات مارکسیستی بسیار غنی است و نخستین واکنشها به این مسأله را میتوان در آثار مارکس و انگلس یافت. رویکرد مارکس و انگلس به دو مسألۀ ملیِ آن زمان (یعنی لهستان و ایرلند)، خطوط اساسی برنامۀ انقلابی پرولتاریا را نسبت به این مسأله شکل دادند. در مورد لهستان، مارکس و انگس جنبش ناسیونالیستی استقلالطلبانۀ این کشور را در برابر اتحاد مقدسِ پروس و اتریش و روسیۀ تزاری که روی هم رفته دژ ارتجاع اروپا در آن مقطع بود، سزاوار حمایت میدانستند؛ این حمایت از منظر منافع طبقاتی پرولتاریا و برای رفع موانع پیش پای توسعهاش بود.
در مورد مسألۀ ایرلند، مارکس و انگلس در ابتدا آن را مسألهای میدیدند که میتواند در فرایند انقلاب اجتماعی در بریتانیا حل شود. اما در شرایطی که انقلاب اجتماعی در سکون بود و امپریالیسم بریتانیا توانسته بود شووینیسم را در بین طبقۀ کارگر انگلیس بگستراند، مبارزه برای استقلال ملی ایرلند اهمیت یافت. مارکس و انگلس بر این گمان بودند که تحت این شرایطِ عینی و مشخص، پیروزی مبارزۀ رهایی ملی میتواند پرولتاریای بریتانیا را بیدار کند و ماشۀ انقلاب اجتماعی را بکشد. بنابراین از استقلال ایرلند دفاع کردند. مهمترین درس بنیانگذاران مارکسیسم از تجربۀ ایرلند دربارۀ مسألۀ ملی این بود: «ملتی که بر دیگر ملل ستم میکند نمیتواند آزاد باشد».
از آن پس تاکنون، مسألۀ ملی به اشکال متفاوت در گوشه و کنار جهان خود را پدیدار کردهاست. نکتهای که باید در نظر داشت، اینست که به دلیل توسعۀ اساساً ناموزون و نابرابر سرمایهداری، جنبشهای بیداری ملی به طور همزمان در سراسر جهان رخ ندادهاند. به همین دلیل است که هرچند مبارزه برای یکپارچگی ملی از ویژگیهای برهۀ انقلابهای دموکراتیکِ سال های ۱۷۸۹ تا ۱۸۷۱ بوده، اما این بیداری ملی در اروپای شرقی و بالکان و آسیا با تأخیر در آغاز قرن بیستم فرارسید. نیمۀ دوم قرن بیستم نیز شاهد مبارزات رهاییبخش ملی در افریقا بود. بعد از کسب استقلال مستعمرات، مبارزات رهایی بخش ملی به استثنای چند مورد (مثل ایرلند و باسک و فلسطین و کردستان و غیره) پایان یافته و معدود است. هرچند تعداد مللی که در حال حاضر مشغول مبارزه برای استقلال سیاسی خود هستند انگشتشمار است، اما مسألۀ ملی هنوز مهم و مستلزم رویکرد سیاسی صحیح است.
همانطور که در ابتدا اشاره شد، از منظر تاریخی «ملت» یک پدیدۀ اقتصادی-اجتماعی است که در مرحلهای معین از تکامل جامعه (گذار به سرمایهداری) شکل گرفت. از آنجایی که پدیدۀ ملت به شرایط وجودی خاص جامعۀ بورژوایی بستگی دارد،- مثل یک بازار واحد و رقابت اقتصادی با سایر جوامع بر مبنای این بازار- نتیجتاً در جریان تاریخ محکوم به فناست.
از سوی دیگر مارکسیسم مدافع امتزاج و اختلاط ملل و حذف شکافهای ملی است. توسعۀ سرمایهداری در مقیاس جهانی، باعث شده تا از یک سو تولید و طبقۀ کارگر هرچه بیشتر ماهیتی بینالمللی پیدا کنند، اما از سوی دیگر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید در دست دولتملتهای رقیب باشد که خود، مانعی بر رشد نیروهای مولده است. از این رو رهایی نیروهای مولده تنها با انقلاب جهانی پرولتاریا و سرنگونی نظام سرمایهداری بهعنوان نظامی که بر مبنای رقابت اقتصادی، جهان را به دولتملتهای متفاوت تقسیم کرده، امکانپذیر است.
مارکسیسم که به دنبال شکل دادن وحدت بینالمللی پرولتاریا است، ماهیتاً انترناسیونالیست است. حتی در حالتی که انقلاب پرولتری در یک دولت واحد رخ میدهد، هدف پرولتاریا شکل دادن و تقویت یک «دولت-ملت» جدید نیست، بلکه پیشبرد مبارزه برای گسترش انقلاب به تمام دنیا است. در غیر این صورت انقلابهای پرولتری ناگزیر ایزوله و نابود خواهند شد. پرولتاریا کشور ندارد زیرا که هم شرایط بردگی مزدیاش و هم دشمن طبقاتیاش و هم شرایط رهاییاش بینالمللی است.
مارکسیسم مرزهای ملی را ارتجاعی میداند و مارکسیستها باور دارند که رهایی بشریت تنها با الغای دولت-ملتها به وسیلۀ انقلابهای پرولتری ممکن است. به این اعتبار ما مارکسیستها هدفِ تبدیل انسانها به شهروند جهانی از طریق امتزاج اختیاری ملل را دنبال میکنیم. پس اکنون سؤال این است که از دیدگاه مارکسیستی، چگونه باید به مسألۀ ملی برخورد کرد که مسیری خلاف جهت را میپیماید؟
از آنجایی که دولت-ملت محصول عصر سرمایهداری است، تعیین سرنوشت ملی تاریخاً و ماهیتاً یک حق سیاسی بورژوا-دموکراتیک است و به دلیل ناتوانی بورژوازی از تحقق این حق، ناگزیر این طبقۀ کارگر است که باید عهدهدارش شود. اما برنامۀ انقلابی پرولتاریا نمیتواند خودش را صرفاً با اعلام به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت خرسند کند، چون بورژوازی هم میتواند درست چنین کند (هرچند بعد از خالی کردن این مفهوم از محتوای سیاسی واقعیاش). برای جلوگیری از هرگونه سوء برداشت، باید از همان ابتدا روشن بیان کرد که مقصود از مسألۀ ملی، مسألۀ استقلال سیاسی ملتی است که تحت ستم سیاسی قرار دارد. در نتیجه باید بین موقعیتِ مستعمرات، نیمهمستعمرات و ملل تحت ستمی که هنوز به استقلال سیاسی (یعنی دولت-ملت خودشان) دست نیافتهاند و موضع کشورهای سرمایهداری کوچک و ضعیفالجثهای که استقلال خود را به دست آورده و نقداً دولت-ملت خودشان را تشکیل دادهاند، تمایز قائل شویم.
اینکه وابستگی اقتصادی کشورهای سرمایهداری کمترتوسعهیافتهای که پایین سلسلهمراتب نظام سرمایهداری-امپریالیستی جای میگیرند لاجرم وابستگی سیاسی یا مداخلۀ نظامی در این کشورها را به دنبال دارد، یک خصوصیت مشترک نظام سرمایهداری جهانی است. این نوع «وابستگی سیاسی» دائماً تولید میشود، مگر آنکه به وابستگی اقتصادی پایان داده شود و این یعنی نوک پیکان مبارزه باید الزاماً علیه نظام سرمایهداری-امپریالیستی و بورژوازی بومی آن کشور هدف گرفته شود. بنابراین جایگاه کشورهای کمترتوسعهیافتهای که دولت-ملتهای خودشان را دارند، منتها از موقعیتی پایینتر در نظام جهانی برخوردارند و نتیجتاً به لحاظ اقتصادی وابسته هستند، متفاوت با جایگاه کشورهای مستعمره و نیمه مستعمرۀ اوایل قرن بیستم است. اینکه گاه بورژوازی در کشورهای کمتر توسعهیافته ژست «ضدّ امپریالیستی» میگیرد، صرفاً واکنشی به سهم ناچیز و موقعیت نازلتر خودش در نظام سرمایهداری جهانی است.
گذشته از این، در یک حالت دیگر نیز نوعی «مسألۀ ملی» ظاهر میشود و آن هنگام تهاجم یک دولت بورژوایی به دیگری و اشغال و الحاق بخشی از قلمروی آن به خود است. در چنین مواردی از تهاجم ناعادلانه و الحاق فتوحات، حق دفاع برای ملتِ تحت تهاجم مشروع است. اما در این جا ما بیتردید نه از بورژوازی که از تودههای کشورِ تحت تهاجم حمایت میکنیم. یعنی این حمایت کمترین ارتباطی به محافظت از حق حاکمیت دولت-ملت بورژوایی ندارد. در این حالت، ما فارغ از اینکه آغازگر جنگ کیست، به جای حمایت از دولتهای بورژوایی درگیر تهاجم و دفاع، از جبهۀ سومِ انقلابی متشکل از طبقۀ کارگر طرفین متخاصم علیه حکومتهای خود حمایت میکنیم.
با توضیحات مختصری که تاکنون داده شد، روشن میشود که «مبارزۀ رهاییبخش ملی» و «انقلاب پرولتری» دو چیز متفاوتند. انقلاب پرولتری میتواند مسألۀ ملی را حل کند اما این ادعا که مبارزۀ رهاییبخش ملی میتواند وظایف انقلاب پرولتری را انجام دهد تنها کاریکاتوری از مارکسیسم است.
در عصر امپریالیسم، قطببندی سیاسی واقعی در مقیاس جهانی حول محور طبقات رخ میدهد و نه ملل. حتی در تنازعات میان ملل ستمگر و تحتِ ستم هم در تحلیل نهایی قطببندی طبقاتی است که تعیینکننده است. به همین خاطر است که به کرّات در تاریخ میبینیم که بورژوازیِ ملل تحت ستم از ترس از شورشهای پرولتاریا و دهقانان فقیر خود، در کشمکش با بورژوازی ملت ستمگر همدستی کردهاست.
نتیجۀ تصورِ جایگاه بالاتر تضاد ملی نسبت به تضاد طبقاتی این بوده که جریانهای انقلابی ناسیونالیستِ خردهبورژوا بزک شوند و از مبارزاتشان نتایجی انتظار برود که اصولاً فراتر از افق و چهارچوبهای تنگ چنین جریانهایی است. تجربۀ بسیاری از مبارزات رهاییبخش ملی اثبات کرده چنین رویکردی برای مبارزۀ انقلابی پرولتاریا مضر است و منجر به دنبالهروی پرولتاریا از انقلابیگری خردهبورژوایی میشود. در چنین حالتی خط سیاسی مستقل پرولتاریا بهعنوان یک اصل نقض شدهاست.
برای اینکه مبارزات رهاییبخشِ ملی به یک انقلاب پرولتری واقعی برای سرنگونی سرمایهداری تبدیل شود، طبقۀ کارگر انقلابی باید وارد مبارزه شود و در بین تودههای زحمتکش هژمونی پیدا کند. این هدف قابلتحقق نیست، مگر با وجود یک حزب پیشتاز انقلابی، دخالتگر و مسلح به یک برنامۀ سوسیالیستی که مطالبات دموکراتیک و از جمله حق تعیین سرنوشت را به مطالبات ضدّسرمایهداری و انقلاب سوسیالیستی گره میزند.
در مقابل، تمام برداشتهایی که به تضاد ملی وزن بیشتری در قیاس با تضاد طبقاتی میدهند، مانند تئوریهایی که تضاد اصلی را تضاد «شمال و جنوب» میدانند، یا استدلالهایی از این دست که طبقۀ کارگر کشورهای سرمایهداری پیشرفته رسالت انقلابی خود را از دست داده، نظریههای «ضدامپریالیستی» جهانسومگرایی و غیره، همه و همه با جوهرۀ مارکسیسم و برداشتش از نقش تاریخی طبقۀ کارگر در تضادند.
مبارزه برای رهایی ملی مادامی که علیه بوژوازی «بومی»، بورژوازی ملت ستمگر و امپریالیسم نباشد و به انقلاب کارگری تحت هژمونی پیشتاز طبقۀ کارگر توسعه پیدا نکند، صرفاً مبارزهای در چهارچوب بورژوا-دموکراتیک با هدف بنیانگذاری یک دولت-ملت مستقل است.
از آنجایی که حق تعیین سرنوشتِ ملل اساساً یک حق بورژوا-دموکراتیک است، باید بین رویکرد سیاسی بورژوازی و رویکرد طبقۀ کارگر مرز شفافی را ترسیم کرد. برای بورژوازیِ ملت تحت ستم، حق تعیین سرنوشت ملل تا جایی معنی دارد که خودش بتواند منافع طبقاتیاش را تأمین کند و بس. بارها در تاریخ دیده شده بورژوازی ملتِ تحت ستم پس از پیروزی در مبارزه علیه ملت ستمگر، بلافاصله سایر اقوام ملی را از حقوق ملیشان بیبهره کردهاست. نمونهاش بورژوازی ترکیه است که با یک مبارزۀ ملی علیه تهاجم دول امپریالیستی در جنگ جهانی اول به استقلال دست یافت، اما بلافاصله سرکوب خشن ملت کُرد را دستور کار قرار داد. به همین دلیل طبقۀ کارگر انقلابی از مطالبۀ تعیین سرنوشت ملی دفاع میکند مادامیکه این به معنای سلب حق تعیین سرنوشت از سایر ملل نباشد.
ما موظف نیستیم از هر جنبش ملی حمایت کنیم. حمایت از جنبشهای ارتجاعی ملی که انگیزهشان یک مطالبۀ تاریخاً مترقی نیست، با منافع طبقۀ کارگر سازگاری ندارد. در عوض اینها جنبشهایی هستند که به ملعبۀ قدرتهای امپریالیستی مبدل شدهاند و بیرون از مبارزۀ برای رهایی ملی جای میگیرند.
از سوی دیگر این احتمال نیز قویاً هست که یک جنبش ملی که به دلیل خدمت به ارتجاع در یک برهۀ تاریخی قابل حمایت نبوده، در جای دیگری از عرصۀ تاریخی سزاوار حمایت از سوی طبقۀ کارگر باشد و برعکس (مثلاً اسلاوهای جنوب به خاطر خدمت به رژیم ارتجاعی تزار و تقویت ارتجاع اروپا قابل حمایت نبودند؛ اما بعدتر موجی از بیداری در برابر ارتجاع فئودالی در بین مردمانشان به وجود آمد که شایستۀ حمایت میبود).
بر این مبنا خصلت متغیر رویکرد سیاسی کمونیستها در مواجهه با شرایط متغیر سیاسی، نه نشانۀ عدم انسجام مارکسیسم که برعکس نشانۀ انسجام آن است. اما رویکرد کمونیستها باید با دقت تمام بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخصِ جنبشهای ملی، به دور از پیشداوری ملی و شووینیسم ملت ستمگر و دگماتیسم نظری و منافع محدود گروهی باشد. کمونیستها باید برای تجدیدنظر در رویکردشان بسته به تغییرات در جنبش ملی انعطافپذیری داشته باشند. در واقع به تعبیر لنین، «حق جدایی» همچون حق طلاق است که ما از این حق قاطعانه دفاع میکنیم اما در هر شرایطی خواهان تحقق این جدایی نیستیم. بلکه دفاع از این جدایی صرفاً در شرایطی که به رشد و تسریع انقلاب کمک کند در دستور کار خواهد بود.
اگر حق تعیین سرنوشت ملل از سوی مارکسیستها به رسمیت شناخته نشود، آنگاه برنامۀ ناسیونالیستی بوژوازی ملت تحت ستم میتواند مؤثر واقع شود و تودهها را پشت سر خود بکشد.
اگر پرولتاریا بعد از تسخیر قدرت در یک جغرافیای معین حقِ تعیین سرنوشت ملل را بپذیرد و به علاوه به نفع ملت تحت ستم تبعیضِ مثبت قائل شود، این کار در تناقض با هدف گسترش انقلاب پرولتری به جهان و الغای مرزهای ملی نیست. چون برنامۀ پرولتاریای انقلابی مسیر امتزاج ملل را از طریق اتحاد اختیاری ترسیم میکند و اتحاد اختیاری تنها بر مبنای دفاع از حق جدایی میتواند شکل بگیرد.
تصمیمگیری دربارۀ جدایی به عهدۀ ملتِ تحت ستم است. طبقۀ کارگر ملتِ ستمگر باید بتواند نسبت به تصمیم ملتِ تحت ستم به جدایی یا الحاق به یک دولت-ملت دیگر بنا به ارادۀ خود، بیطرف بماند. صحبت از حق تعیین سرنوشت حتی در زمانی که وحدت به صلاح است (مثلاً در مقطعی که انقلاب هر دو ملت ستمدیده و ستمگر را در خود میکشد)، به دو دلیل ضروری است. اول اینکه آگاهی سیاسی طبقۀ کارگر ملت ستمگر را در برابر شووینیسم ملی غالب گسترش میدهد و تثبیت میکند؛ و دوم، برای اینکه کمونیستهای ملت ستمگر در عمل به ملت تحت ستم اثبات کنند که آلوده به شووینیسم ملی غالب نیستند. به این ترتیب حق تعیین سرنوشت ملل تا سر حد جدایی مفروض است، هرچند مشروط به اینکه خودِ آن ملت نیز چنین حقی را برای اقلیتهای درون خود قائل باشد. هرگونه کاربرد قهر و زور علیه ملت تحت ستمی که در حال مبارزه برای جدایی سیاسی خود است، باید محکوم شود. تصمیم به جدایی یا عدم جدایی، به خود ملت تحت ستم مربوط میشود.
وظایف و سیاستهای کمونیستهای ملل ستمدیده و ستمگر ماهیتاً یکسانند، اما در سطح تاکتیکی متفاوتند. کمونیستهای ملت ستمگر، حق جدایی را به رسمیت میشناسند و کمونیستهای ملت ستمدیده در تبلیغات خود وزن را به وحدت میدهند.
۳- تثبیت ستم ملی بر کُردها ؛ میراث امپریالیسم
پارهپاره شدن ملت کُرد به واپسین سالهای جنگ جهانی اول بازمیگردد، زمانی که بریتانیا و دیگر قدرتهای استعمارگر، مرزهای عراق و سایر کشورهای خاورمیانه را ترسیم کردند. با بازنگری این تاریخ، نه فقط مکانیسم سلطۀ امپریالیسم که همچنین تأثیر شگرف انقلاب اکتبر روسیه بر مردمان خاورمیانه و شکلگیری خاورمیانۀ امروز نشان داده میشود. سیاست «تفرقه انداختن و حکومت کردن» اصل اساسی امپریالیستها بود. عربهای فلسطینِ قدیم- که آن زمان دربرگیرندۀ اردنِ امروزی بود- خواستار اتحاد با عربهای سوریه و لبنانِ کنونی بودند، اما به کشورهای مجزا مبدل شدند. در عوض در منطقهای که عراق کنونی است، مسلمانان شیعه و سنی و کردها و ترکمنها خواهان زندگی جداگانه بودند، اما به اجبار به زیر یک سقف رانده شدند.
تا پیش از پایان جنگ جهانی اول، امپریالیستهای بریتانیا و فرانسه با معاهدۀ سرّی سایکس-پیکو (۱۹۱۶) غنائم پیروزی قریبالوقوع خود را تقسیم کرده بودند. انتشار این اسناد و افشای دسیسههای امپریالیستها از سوی بلشویکها سراسر منطقه را برافروخت. همزمان بریتانیا به طور محرمانه به شریف حسین، بزرگ خاندان هاشمی و شریفِ مکه و امیر حجاز، وعده داد که در ازای قرارگیری در کنار بریتانیا میتواند پادشاه یک دولت متحدۀ عربی شود. شورش اعراب به رهبری شریف حسین علیه ترکها در سال ۱۹۱۶، از نظر تبلیغاتی اهمیت فراوانی برای بریتانیا داشت، چرا که سربازانی که کنترل مستعمرات بریتانیا در خاورمیانه را عهدهدار بودند- مثل ارتشهای بریتانیایی هند و مصر- اکثراً از مسلمانان تشکیل میشدند و بسیاریشان جنگ با خلافت عثمانیها را جنگ با اسلام میدیدند.
همانطور که بریتانیا در نوامبر ۱۹۱۷ در بیانیۀ بالفور به صهیونیستها وعدۀ موطنی یهودی را در فلسطین داد. بعدتر در معاهدۀ سِور به سال ۱۹۲۰ نیز امپریالیستها به کُردها وعدۀ یک دولت مستقل- هرچند معیوب و ناقص- دادند. تا سال ۱۹۲۰، داشت روشن میشد که موصل، از ولایات سابق عثمانی که پیروِ معاهدۀ سایکس-پیکو به فرانسه بخشیده شده بود، بیش از آنچه گمان میرفت نفت دارد. بنابراین بریتانیا تصمیم گرفت که برای حفظ موصل، کشور جدیدی به نام عراق خلق کند.
در این میان انقلاب روسیه و گسترشش به آسیای صغیرِ اکثراً مسلمان در طی سالهای جنگ داخلی خونین سه ساله، منجر به بروز شورشهای ملی و خیزشهای مردمی در سرزمینهای تحت اشغال نیروهای بریتانیا از مصر تا هلال خصیب و ایران شد. ترکها به رهبری مصطفی کمال آتاتورک وارد نبرد ملی برای بیرون راندن ارتش یونانیِ تحتالحمایۀ بریتانیا و تحقق مرزهای دولت ترکیۀ امروزی شدند. از قضا آتاتورک مورد حمایت کُردها بود که نهایتاً پاداششان را با سرکوب بیرحمانه داد. در مصر نیز موجی از اعتصابات و اعتراضات سراسر کشور را در سال ۱۹۱۹ درنوردید.
همان سال کُردها علیه اشغال بریتانیا شوریدند. نقل قولی که در آن زمان از یکی از کردهای شورشی ثبت شده چنین میگوید: «دیگر هیچ قدرت بیگانهای بالای سرمان نخواهد بود، ما بلشویک هستیم، ما آقای خودمان خواهیم بود»[۱]. بریتانیا این شورش کُردها را درهم شکست و برای نخستین بار در تاریخ از بمباران هوایی علیه غیرنظامیان بهره برد. یکی از کسانی که بمباران خانوادههای کُرد را آغاز کرد، «آرتور هریس» بود؛ جنایتکار جنگی شناختهشدهای که بعدها ناظر بر بمباران شهر درسدن آلمان بود. چرچیل که در آن مقطع وزیر جنگ بود، از ایدۀ بکارگیری نیروی هوایی علیه مستعمرات بریتانیا استقبال کرد، چون به زعم او باعث «کاهش بسیار چمشگیر اندازه و در نتیجه هزینۀ پادگان» میشد.
یک سال بعد اعرابِ بینالنهرین (جنوب عراق) در برابر بیش از ۱۳۰ هزار سرباز بریتانیا شوریدند و توانستند تا پیش از به خاک و خون کشیده شدن، تلفات ۲۵۰۰ نفری را بر ارتش بریتانیا تحمیل کنند. چرچیل اینبار صراحتاً پیشنهاد کاربرد گاز خردل علیه شورشیان عراق را داد. هرچند در عوض تصمیم بر آن گرفته شد که بمباران با توپهای گاز سمی انجام بگیرد.
در این زمان پشت درهای بستۀ حکومت بریتانیا بحثی بر سر نحوۀ ادارۀ قلمروهای اشغالی بریتانیا در خاورمیانه در جریان بود. دلیل این بحث، شورشهای درگرفته در سراسر منطقه و پیروزیهای بلشویکها در جنگ داخلی با ارتش سفیدها و قوای امپریالیستیشان بود.
از منظر استعمارگرانی همچون چرچیل، عَلَم کردن دولتهای مستقل صوری و اِعمال سلطۀ امپریالیستی به طور غیرمستقیم به مراتب کمهزینهتر و باثباتتر از اشغال مستقیم بود. اما حاکمان بریتانیایی هند که دست بالا را داشتند، مخالف هرگونه امتیازدهی در برابر ناسیونالیسم رو به عروج در مستعمرات بودند، چرا هراس داشتند اگر به جنبش استقلال پا بدهند، به الگویی خطرناک در هند و باقی امپراتوری مبدل خواهد شد.
وقتی ردّ این بحث را در نوشتههای شخصی چرچیل میگیریم، میبینیم که خطر آلوده شدن هند به «باکتری» بلشویسم، به دغدغۀ ذهنی و کابوس او بدل شده بود. او در نامهای به وزیر امور خارجه مینویسد: «نابودی لنین و تروتسکی و نظامی که متجسم میکنند، برای صلح و احیای دنیا واجبالاجرا است».
بریتانیا برای اینکه بین انقلاب روسیه و سرزمینهای مستعمراتیِ تحت اشغال بریتانیا حائلی ایجاد کند، روی گرجستان و دیگر دولتهای وابستۀ خود در قفقاز حساب باز کرده بود. زمانی که ارتش سرخ درحال جارو کردن ارتش سلطنتی سفید روسیۀ تحت حمایت بریتانیا بود، چرچیل با عصبانیت در فوریۀ ۱۹۲۰ نوشت که نیروهای بریتانیایی در عراق «اصلاً آنقدر کفایت نمیکنند که … بتوانیم در برابر پیشرَوی بلشویکها مقاومت مؤثر داشته باشیم». ماه آوریل همان سال نیروهای ارتش سفید نابود و یک جمهوری شورایی در باکو اعلام شد. چرچیل نوشت: «آیا از ایران دفاع بکنیم یا خیر؟ اگر دفاع نکنیم، ایران روحیهاش را به خاطر بلشویسم خواهد باخت…. اگر دفاع بکنیم، به احتمال قوی تا مدتی نامعلوم در مخمصۀ بسیار بزرگی گیرخواهیم کرد».
در این میان بلشویکها با ضدحملهای به پیلسودسکی در لهستان به مرزهای ورشو پیشروی کردند و امیدوار بودند که ارتش سرخ را در مرز آلمان جلو برانند و آتش انقلاب سوسیالیستی آلمان را روشن کنند. اما ارتش سرخ عقب رانده شد. ماه اکتبر، چرچیل با کشیدن نفسی راحت نوشت که «با نبرد ورشو به طور معجزهآسایی از خطراتی که خیلی خوب میدانیم نجات یافتیم».
مارس ۱۹۲۱ جنگ داخلی فرسایشی پایان یافت. لنین طرح نوین اقتصادی را راهاندازی کرد که نوعی عقبنشینی موقت بود. همان ماه در کنفرانس قاهره خطوط نظم جدید خاورمیانه ترسیم شد. در این نشست با حضور چرچیل که اکنون وزیر مستعمرات بود، تقسیم نهایی خاورمیانه انجام شد. پادشاهی عراق به فیصل داده شد. بخشی از قیمومت بریتانیا بر فلسطین بریده و با نام «ماوراء اردن» (یعنی آنچه اردنِ امروزی است) به عنوان یک سرزمین پادشاهی، پیشکش عبدالله بردار بزرگ فیصل شد. سال قبل از آن، فرانسه لبنان را از سوریه جدا کرد. بدین ترتیب نقشۀ خاورمیانه کم و بیش به همان صورت امروزینش ترسیم شد.
سیاست «تفرقه انداختن و حکومت کردن» به طور حیرتآوری در خاورمیانه جواب داد و توانست مردم مستعمرات را به جای رویارویی با اربابان امپریالیست در برابر یکدیگر قرار دهد. ناسیونالیسم عرب الگوی خود را نه انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ که اتحاد و یکپارچگی آلمان به دست بیسمارک قرار میداد. صهیونیستها نیز بسیار به بیسمارک ارجاع دادهاند؛ که آن را میتوان «ملت سازی» در عصر امپریالیسم نامید. فیصل در عراق و جمال عبدالناصر در مصر و صدام حسین در عراق همگی در قامت بیسمارکِ عرب ظاهر شدند، یعنی کسانی که قصد متحدسازی اعراب در یک دولت واحد را داشتند. شورش عربی علیه امپریالیستها یا طبقات حاکم سرمایهدار در خاورمیانه هدف گرفته نشد، بلکه در عوض به بازی قدرت کشورهای عربی برای سلطه بر همسایگان و سرکوب وحشیانۀ طبقۀ کارگر و اقلیتهای ملی و مذهبی و قومی فروکاسته شد.
تلاشها برای تثبیت دولت-ملتهای همگن و متجانس تحت نظام سرمایهداری در خاورمیانه درست مثل دیگرجاها به «پاکسازی قومی» انجامید. حزب بعث بهعنوان یک حزب ناسیونالیست عرب که از سوی اسد در سوریه و صدام حسین در عراق نمایندگی میشد، مدافع دولت مستقل کُردی بود؛ منتها فقط در ترکیه و ایران و نه در سرزمینهایی که در دست خود داشت!
از نیمۀ دوم قرن به بعد امپریالیسم امریکا به دنبال منافع ژئواستراتژیک غارتگرانۀ خود در خاورمیانه عملاً طی ربع قرن گذشته درگیر جنگی بیوقفه و بلاانقطاع در این منطقه بودهاست. یک مؤلفۀ کلیدی در این جنگ، تقویت شکافهای فرقهای مذهبی و قومی و از جمله تقویت ناسیونالیسم کُرد بوده است.
این تاریخ فشردۀ شکلگیری خاورمیانه و نقش امپریالیستها در مرزهای تحمیلی پس از اتمام نخستین جنگ غارتگرانۀ اول جهانی، نشان میدهد که مسألۀ ملی در منطقه اساساً محصولِ اِعمالِ سیاستهای امپریالیستی از یک سو و ناتوانی ذاتی بورژوازی وابستۀ این کشورها از حل این مسأله از سوی دیگر بودهاست. در نتیجه محال است که بتوان راهحلی برای حل مسألۀ ملی یافت که نخواهد با بورژوازی «بومی» و امپریالیسم تعیین تکلیف کند.
۴- سلطۀ ناسیونالیسم بورژوازی و خردهبورژوازی کُرد بر مبارزۀ برحقِ کُردها علیه ستم ملی
۴-۱٫ بورژوازی کُرد و پرچم ناسیونالیسم:
در قرن ۱۹ ولایت کردستان علیه امپراتوری عثمانی دست به شورش زد. در ابتدای قرن ۲۰ بخشی از روشنفکران کُرد جنبش ناسیونالیستی برپایی دولت کُرد را به راه انداختند. این جنبش ناسیونالیست، آن زمان مؤتلف جنبش «ترکهای جوان» بود. بعد از وقوع جنگ جهانی اول، «ترکهای جوان» که آن زمان کمال آتاتورک هم جزوشان بود، کارزار خشنی را علیه مسیحیان ارمنی که متهم به همکاری با روسها بودند به راه انداختند. در این کارزار ناسیونالیستهای کُرد نیز با ترکها همکاری کردند. این حملات ناسیونالیستی که آغشته به تبلیغات اسلامی هم بود بین تودههای ترک و کُرد علیه ارمنیان به راه انداخته شد. نتیجه آن شد که اولین نسلکشی فجیع دولتی علیه ارمنیان در قرن ۲۰ رخ داد. بیش از یک میلیون ارمنی در این هجمه کشتهشدند. ناسیونالیستهای کُرد امروز از آن سابقۀ همکاری حرفی به میان نمیآورند. بااینحال رفاقت بین دو ناسیونالیسم ترک و کُرد دیری نپایید و آتاتورک به محض استقرار، کردها را بدترین وجه سرکوب کرد، تدریس به زبان کردی در مدارس ممنوع شد و حتی یادآوری اینکه اقلیت کُرد در ترکیه وجود دارند نیز تابو بود.
تاریخ نشان دادهاست که در اغلب شورشهای معاصر کردها رد پای همکاری رهبران ناسیونالیست و فاسد کُرد با امپریالیسم یا حاکمان محلی وجود دارد و نتیجۀ این شورشها شکست و سرکوبِ حق تعیین سرنوشت آنان بودهاست. بورژوازی کُرد هرگز به مبارزۀ مستقل کُردها باور نداشتهاست. بورژوازی کُرد در شرایطی رشد کردهاست که مناطق کردنشین در هر چهار کشور ایران و سوریه و ترکیه و عراق به شکل سیستماتیک توسعهنیافته نگه داشته شدهاند. کشاورزی سنتی همچنان رایج است، صنعت و زیرساختهای مدرن هم تنها تا آنجایی وارد این مناطق شدهاند که بهرهبرداری از ماده خام را تسهیل کنند. بنابراین بورژوازی کُرد عمدتاً زمیندار و تجاری است. مهاجرت از مناطق کردنشین این چهار کشور به سایر استانهای صنعتی بسیار رایج است. برای همین نیز پرولتاریای صنعتی کُرد عمدتاً در سایر استانهای غیرکُردنشین پراکندهشدهاست. رد پای فساد و انحطاط بورژوازی کُرد در سوابق مبارزاتی کردها در همۀ این چهار کشور قابل شناسایی است. حزب دموکرات کردستان عراق به رهبری بارزانی در قرن ۲۰ هم با صدام و هم با جمهوریاسلامی و هم با آمریکا همکاری میکرد. بارزانی برای سرکوب شورش کردهای ایران در سال ۱۳۴۷ با شاه همکاری کرد. او از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ بر رأس پاراستین[۲] قرار داشت و در سرکوب مقاومت کردها در ایران همکاری کرد. البته شاه در ۱۹۷۵ پس از امضای پیماننامهای با عراق همکاریاش با بارزانی را متوقف کرد و در نتیجه صدها هزار کُرد آواره شدند. بارزانیها در زمان جنگ ایران و عراق هم با خمینی همکاری کردند و بسیاری از کردها را به پای جنگ علیه دیگر کردها کشاندند. طالبانی که خود در سال ۱۹۶۸ از حزب دموکرات کردستان انشعاب کرده بود و بارزانی را به خاطر روشهای عشیرهای و همکاری با امپریالیسم سرزنش میکرد، خود نیز با تأسیس «اتحادیه میهنی کردستان» عیناً همان سیاستها را در پیش گرفت. طالبانی در جنگ ایران و عراق ابتدا با صدام همکاری کرد، سپس به خمینی و حامیاش بارزانی پیوست. این دو حزب بورژوایی عراق در طول جنگ امپریالیستی خلیج در سال ۱۹۹۱ در ازای کسب خردهنانی از تاراج امپریالیستی و استثمارش- مثلاً در ازای خودمختاری محدود در عراق- خود را اجیر امپریالیسم کردند. طالبانی مستقیماً با سناتورهای آمریکایی وارد مذاکره شده بود و بارزانی برای انجام عملیات مشترک علیه صدام به آمریکا اعلام آمادگی کرد.
ناسیونالیستهای کرد همچنین از تهاجم نظامی ۲۰۰۳ امریکا به عراق استقبال کردند، این در حالیست که آمریکا تلویحاً از سرکوب خیزش کردها بعد از جنگ خلیج به دست صدام حمایت کرده بود. حکومت اقلیم کردستان از اشغال عراق از سوی امریکا استقبال و با آن همکاری کرد و بعدتر هم نقشی برجسته در همکاری با پروژۀ بهاصطلاح نبرد امریکا با داعش داشت و هرچند به تأمین نیرو برای محاصرۀ خونین موصل و بازپس گیری شهر از دست داعش پرداخت، اما در عین حال بعد از این واقعه گزارشهای متعددی دربارۀ پاکسازیهای قومی علیه عربها و سایر اقلیتها به دست نیروهای کرد رسید.
بارزانی و طالبانی برای تثبیت قدرت خود در یک اقلیم خودمختار کردستان در عراق به هر وسیلهای متوسل شدند، حتی اگر چنین ابزاری به معنای سرکوب کردها در دیگر نقاط غیر از عراق میبود و این بهترین سند فساد نیروهای گندیدۀ بورژوایی کُرد است. پس از آنکه آمریکا و اروپا منطقۀ کردستان عراق را پرواز ممنوع اعلام کردند، صدام هم اقدام به تحریم و محاصرۀ اقتصادی اقلیم کرد. به این ترتیب اقلیم مجبور بود برای بقای اقتصادی به آمریکا و اروپا تکیه کند و وابستگیاش بیشتر شد. بارزانی و طالبانی حتی تا آنجایی در این خیانت پیش رفتند که مستقیماً با ارتش ترکیه برای سرکوب نیروهای پ.ک.ک همکاری نظامی کردند.
در ایران نیز بورژوازی کُرد یعنی حزب دموکرات به رهبری قاسملو بعد از انقلاب در نشستی صدها هزار نفری در مهاباد به تعبیر خودش به خمینی «لبیک» گفت و از تودهها نیز خواست چنین کنند. بدین ترتیب مشروعیت بر فرمان کشتاری را داد که چند ماه پیش از آن خمینی برای سرکوب کردستان داده بود. طی آن سرکوب هزاران نفر به قتل رسیده و اعدام شدند.
بیش از یک قرن تجربۀ تاریخی نشان داده که بورژوازی کرد عاجز از استقلال از امپریالیسم، این مانع اصلی در برابر خواست های دموکراتیک و اجتماعی کلیۀ مردمان خاورمیانه است. تاریخ کُردها همان قدر که تاریخ مبارزه در راه استقلال است، تاریخ خیانت رهبران بورژوازی کرُد نیز است. در حالیکه کُردهای عراق و ایران و ترکیه و سوریه با تبعیض و سرکوب روبهرو هستند، بورژوازی کُرد در این کشورها به دنبال منافع طبقاتی خودخواهانۀ خود بارها تودههای کُرد را به پیادهنظام قدرتهای منطقهای و امپریالیست تبدیل کردهاست که به محض تحقق اهداف غارتگرانۀ این نیروها، کردها را به حال خود رها کردند.
۴-۲٫ ظهور جنبش چریکی خردهبورژوایی به عنوان بدیل رهبری بورژوازی کُرد: حزب کارگران کُردستان (پ.ک.ک) و حزب اتحاد دموکراتیک (.پ. ی.د)
پ.ک.ک بزرگترین سازمان چپ کرد در ترکیه است که درگیر جنگی قاطعانه و درازمدت با رژیم ترکیه بوده. مبارزین پ.ک.ک و شاخههای وابسته به آن بیشترین سرسختی را در مبارزه با رژیمهای منطقه نشان میدهند. در نتیجۀ این سیاست هم هزاران هزار سرباز پ.ک.ک به شکل وحشیانهای از سوی بخشهای نظامی و غیرنظامی ترکیه سرکوب و کشته شدهاند. رژیم ترکیه از هر ابزار ممکن- از اجبار و رشوه به سران طایفهها گرفته تا تهدید به تخریب روستاها در صورت لوندادن فعالین پ.ک.ک و برپایی دادگاههای قضایی- برای سرکوب این نیرو بهره بردهاست.
پ.ک.ک زمانی در مقابل این شیوهها خودش نیز دست به ترور و ارعاب درون روستاهایی که اقدام به همکاری میکردند میزد و سابقۀ تصفیۀ اعضای منتقدی که داخل یا بیرون سازمان قرار داشتند نیز تأثیرات بدی بر اعتبار این سازمان گذاشته بود. این روشهای تشکیلاتی میراثِ استالینیسم، بهانۀ بیشتری به دست دستگاههای امنیتی اروپا داد تا مهاجرین و هواداران پ.ک.ک در خارج را محاکمه و دستگیر کند.
مواضع و خط سیاسی پ.ک.ک نشان میدهد که علیرغم محبوبیت نسبی و تاریخ پرفراز و نشیب و ادبیات به اصطلاح چپش، فراتر از یک جنبش چریکی خردهبورژوایی نیست. «انقلاب خلقی» که پ.ک.ک همیشه به عنوان هدف اعلام میکند مستقیماً بازتاب ادبیات استالینیستی است که برای به حاشیه راندن مبارزۀ طبقاتی بر مبارزات ملی حاکم شد. بررسی نقلقولهای عبدالله اوجالان رهبر معنوی پ.ک.ک که در گفتههایش صراحت مواضع طبقاتی جنبش را روشنتر اعلام میکند، خصلت خردهبورژوایی این جنبش را تأیید میکند. او در جایی اهداف گروه را چنین اعلام میکرد: «ما طرفدار دموکراسی رادیکال هستیم…معنای این امر آنست که ما از اصول کلاسیک پیروی نمیکنیم. ما جنبش کمونیستی نیستیم. ما نه ناسیونالیست هستیم و نه اسلامگرا. ما به تمام این جنبشها نقد داریم. یک چیز اما واضح و بدیهی است. اینکه ما ناسیونالیستهای کوته فکر نیستیم. ما بر ضد هر گونه ناسیونالیسم هستیم. ما تحت لوای سوسیالیسم بوروکراتیک نخواهیم رفت و البته در عین حال ضد رقابت اقتصادی هم هستیم.[۳]»
خصلت بیناطبقاتیِ «انقلاب خلقی» پ.ک.ک از زبان اوجالان در تفسیری که از سوسیالیسم به دست میدهد نمایان است: «منظور ما از سوسیالیسم علمی، سوسیالیسمی است که فراتر از منافع دولت، ملت و طبقات قرار دارد». این تفسیر از سوسیالیسم نشان میدهد که علیرغم نام این حزب، ایک گروه یک تشکیلات ناسیونالیستی خردهبورژوایی است که از حیث برنامهای عاجز از ائتلاف با جنبش کارگری اعراب، ترکها و فارسها است.
اوجالان بعدتر ایدۀ استفاده از جنگ چریکی کلاسیک برای ایجاد یک دولت-ملت ماندگار را کنار گذاشت. او بحث هایی را در مورد خودمختاری دمکراتیک و کنفدرالیسم دمکراتیک در بین کردها، آن هم بر مبنای آثار موری بوکچین که ملغمهای از آنارشیسم و باقی «سوسیالیسم»ها بود رواج داد و از خودسازماندهی تودههای تحت ستم برای ایجاد نوعی جامعۀ مدنی به عنوان وزنۀ تعادل در مقابل سرمایهداری دفاع کرد، تا به این ترتیب برای مصالحه با حاکمیت، فشار ایجاد کند. او باور دارد که این همزیستی، می تواند رفرمهایی را برای رام کردن سرمایهداری به لحاظ اجتماعی و اکولوژیک ایجاد کند. البته این سخنان جدید او احیاناً بیش از آنکه ارزیابی مجدد اصول فلسفی و سیاسی «پ.ک.ک» باشد، احتمالاً مخاطبش را خود حکامِ ترکیه و دولتهای امپریالیست غرب قرار داده تا فشار بر پ.ک.ک را کمتر کنند. اوجالان میگوید که خواهان غلبه بر سرمایهداری است، اما به نظر نمیرسد که در سوسیالیسمِ مورد نظر او، نیازی به سلب مالکیت از صاحبان سرمایۀ خصوصی و اِعمال مالکیت عمومی بر ابزار تولید باشد.
تا جایی که به «حزب اتحاد دموکراتیک» (پ.ی.د) به عنوان شاخۀ وابستۀ پ.ک.ک در سوریه بازمیگردد، برنامۀ حزب رسماً هدفش را تحقق خودمختاری دموکراتیک اعلام کرده است. از سال ۲۰۰۵، پ.ک.ک و تمامی سازمانهای وابسته و زیرشاخهاش، حول ایدۀ «کنفدرالیسم دموکراتیک»، در «کنگرۀ مردم کردستان» جمع شدهاند. در منشور خودمختاری دموکراتیک، در مورد مسألۀ اقتصاد و مالکیت، تناقضات زیادی وجود دارد که تخیلیبودن سوسیالیسم آن را نشان میدهد. درحالیکه طبقۀ کارگر یک کشور پس از تسخیر قدرت سیاسی نمیتواند یک شبه «سوسیالیسم» را مستقر کند؛ بلکه نیاز به طی مسیر پیچیده همراه با دگرگونیهای روزمرۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارد و نمیتواند این دورۀ «گذار» را بدون اتکا به «دولت» طی کند، اما آنارشیسمِ اوجالان با حذف نام دولت روی کاغذ و جایگزینی آن با هر عنوان دیگری از جمله «خودمختاری دموکراتیک» نه فقط صورت مسأله را پاک میکند، بلکه با این تردستی، ادعا میکند سوسیالیسم را هم بلافاصله می سازد!
هرچند «حزب اتحاد دموکراتیک» (پ.ی.د) توانست با بسیج و مسلحسازی مقاومت مردمی، سد محکمی در برابر داعش ایجاد کند و وجوه مترقی زیادی از خود نشان داد. اما نهایتاً به دلیل نداشتن افق انقلابی به تدریج این وجوه مترقی را متزلزل کرد و در سایه برد و به پیادهنظام امپریالیسم مبدل شد.
تداوم و بقای حاکمیت روژاوا هرچند به تصمیمات و ارادۀ جمعی و مدیریت دموکراتیک از پایین ارتباط دارد، اما سرعت، ضرب آهنگ و برنامهریزی و دگرگونیهای مرتبط با دورۀ گذار در تحلیل نهایی تا حد قابل توجهی تابع «شرایط عینی غیراختیاری» هستند؛ به عنوان مثال، اگر حکومت خودگردان دموکراتیک در منطقه ایزوله بماند، به ناگزیر با مشکل بزرگ فقدان صنعتی شدن رو به رو میشود؛ چرا که «انباشت اولیۀ» لازم برای جهش صنعتی رو به جلو با ارادۀ صِرف امکانپذیر نخواهد بود.
به نظر میرسد هرچند رهبران پ.ک.ک و پ.ی.د برنامۀ امپریالیسم در منطقه را گاه و بیگاه در ظاهر نقد میکنند، اما به مانند هر چپ سانتریست دیگری تلاش دارند تا در عین حال پیوندهای بهتری با امپریالیسم غرب ایجاد کنند. در طول جنگ نمایندگان «پ.ی.د» (که برخلاف پ.ک.ک از سوی اتحادیۀ اروپا و ایالات متحده ممنوع نشدهاند) برای ملاقات با دفتر خارجۀ بریتانیا به لندن سفر کردند. برخی رهبران سرمایهداری هم از احتمال خروج پ.ک.ک از فهرست سازمانهای تروریستی امریکا و اروپا صحبت کردند.
اما حمایت امریکا از «ی.پ.گ» و سایر میلیشیاهای کرد، ریاکارانه بود. نبرد برای کوبانی، فرصتی برای امریکا بود تا نه تنها ضرباتی را به داعش بزند، بلکه به طور بالقوه پایگاهی را برای عملیات امریکا در خاک سوریه علیه رژیم اسد ایجاد کند. امریکا به وضوح دنبال آن بود که میلیشیاهای مختلف کرد را که تنها نیروی زمینی قادر به جلوگیری از پیشروی داعش بودهاند، به یک نیروی نیابتی قابل اتکا برای پیش برد جاه طلبیهای استراتژیک خود در عراق و سوریه تبدیل کند.
مقاومت کوبانی به دلیل فقدان افق انقلابی تا ابد نمیتوانست استقلال خود را حفظ کند. دیر یا زود یا امپریالیسم این مقاومت را در هم میشکست یا آنکه آن را ابزار دست خود میکرد، راه حل سوم تنها تجهیز به مبارزۀ طبقاتی بود.
هرچند دفاع از کوبانی و روژوا در کل علیه سبعیت داعش، سرکوب دولتی و مداخلۀ امپریالیستی و حفظ دستاوردهای مثبت آن ضروری است، اما مبارزه نیازمند آن است که به یک استراتژی سیاسی وسیعتر و بادوام متصل شود که بتواند راهحل درازمدت و حقیقی را برای ستم و حاشیه رانده شدن کردها در روژاوا و تمامی دیگر بخشهای کردستان دربر داشته باشد. بقا و پیشروی نظام خودمختاری دموکراتیک، تنها در گروی تقابل با امپریالیسم و فراروی از سرمایهداری است، آن هم با اتکا به نیروی طبقۀ کارگر جهان به طور اعم و منطقه به طور اخص و با مجهز شدن به یک استراتژی انقلابی و سوسیالیستی. کوبانی خود یک آلترناتیو نبود و نیست، بلکه پتانسیل عظیم و بکری بود برای آغاز به ساخت یک آلترناتیو سوسیالیستی. چپ سانتریست و خردهبورژوا دقیقاً از همین وظیفه طفره میرود. کوبانی را به عنوان یک «آلترناتیو» ارائه میکرد. به این ترتیب کوبانی به الگویی مبهم تبدیل شده بود که بتواند در آن واحد هم مدلهای آنارشیستی را اثبات کند و هم «سوسیالیسم فوری» را!
درنهایت هم خطری که زمانی صرفاً در سطح هشدار داده میشد در عمل رنگ واقعیت گرفت. مقاومت کوبانی به دلیل فقدان افق انقلابی نتوانست استقلال خود را حفظ کند. رهبری «پ.ی.د» نه تنها در طول جنگ زیگزاگهای فراوانی زد، تاجاییکه حتی زمانی با پیشبینی اینکه روابطش با امریکا به دنبال وقایع ترکیه شاید تحت فشار جدیتری قرار بگیرد به اسد تکیه کرد. بلکه بعدتر صالح مسلم، رهبر «حزب اتحاد دموکراتیک» (پ.ی.د)، آمریکا را ابرقدرتی دانست که از دموکراسی در جهان حمایت میکند و در جهان میگستراند!
۴-۳٫خُردهبورژوازی پارلمانتاریستی؛ حزب دموکراتیک خلقها (ه.د.پ)
حزب دمکراتیک خلقها (ه.د.پ)، در سال ۲۰۱۲ در صحنۀ سیاست ترکیه ظهور کرد. این حزب برخلاف پ.ک.ک مبارزۀ پارلمانتاریستی را در چهارچوب قانونی نظام سیاسی ترکیه، جایگزین مبارزۀ مسلحانه کرد. منشور حزب مملو از ادبیات رقیق چپ رفرمیستی است، آرای او هرچند اساساً از نواحی فقیر جنوب شرقی ترکیه است، اما در واقع سخنگوی بخشهایی از بورژاوازی کرد و خردهبورژوازی ترکیه است. این حزب جدیدترین و مدرنترین ابزار سیاسی در دستان بورژوازی کرد است و بورژوازی کرد هم در تحلیل نهایی در پی زد و بند با امپریالیسم و سهم خود از استثمار طبقۀ کارگر است. امری که رد پایش را به وضوح در سیاستهای ه.د.پ میبینیم.
در مورد موضعگیری بر سر رفراندوم استقلال کردستان عراق، حزب ه.د.پ اعلامیهای صادر کرد که در آن با اتکا به «منشور سازمان ملل« نه تنها از برگزاری رفراندوم دفاع و استقبال میکرد بلکه صراحتاً از اتحادیۀ اروپا و دولتهای امپریالیستی میخواست که برای حفظ صلح در کردستان عراق دخالت کنند. این درخواست برای دخالت حتی پیش از حملۀ حشدشعبی به کرکوک بود.
این درحالیست که ه.د.پ متعهدانه به مماشاتجویی و نگه داشتن حزب در چهارچوب قانونی در شرایط شبه استبدادی ترکیه پایبند است. حتی زمانی که بعد از چندین عملیات نظامی وحشیانه در نواحی کردنشین ترکیه، صدها یورش به دفاتر «ه.د.پ» از سوی فاشیستهای ترک و با حمایت آشکار و پنهان پلیس و نهایتاً بمب گذاری انتحاری در جمع هوادارن این حزب صورت گرفت، «ه.د.پ» نه تنها همچنان از اصل «دفاع از خود» امتناع میکرد و تأکید داشت که همه چیز باید در چهارچوب قانونی باقی بماند، بلکه فراتر از آن آمادگی خود را برای شرکت در یک ائتلاف با «آ.ک.پ» یا پشتیبانی از آن اعلام کرد.
جهتگیری «ه.د.پ» هرگز به سوی طبقۀ کارگر نبودهاست و قرار هم نیست باشد. درست همان طور که رهبری «پ.ک.ک» و شاخه های وابسته به آن در عراق و سوریه (که البته بارها از ه.د.پ رادیکالتر هستند) همواره تحت عنوان «تاکتیک» به این یا آن قدرت امپریالیستی چشم میدوزند؛ برای ه.د.پ نیز چشمدوختن به امپریالیسم اصل مبرهن و مفروض است.
در درحالیست که استقلال سیاسی طبقۀ کارگر، اصل انکارناپذیر کمونیستها است. این اصل، نه شعار، که موضوع مرگ و زندگی است. کارگران و جوانان ترکیه به اندازۀ کافی بهای گره زدن سرنوشت خود به جناح های رقیب بورژوازی برای کسب کرسیهای پارلمانی را با خون خود پرداختهاند. عملکرد «ه.د.پ»، در تحلیل نهایی همانی است که «سیریزا» در یونان داشت. با این تفاوت که مدت زمان لازم برای روشن شدن ماهیت آن، به دلیل شرایط خاص ترکیه و فشار از پایین بر «ه.د.پ» بیشتر بود. اما خیانت «ه.د.پ» به وعده های انتخاباتی برای کسب امتیاز از بورژازی (ترک و کرد) اجتناب ناپذیر است و در فاصلۀ همین پنج سال نیز که کُردها در ترکیه و سوریه بارها کشتار شدند تکرار شدهاست.
۵- پیش به سوی پیوند مبارزۀ برحقِ کُردها برای رهایی با مبارزۀ طبقاتی
رهایی زحمتکشان اقلیم کردستان از نه فقط ستم و تحقیر ملی، که همینطور استثمار اقتصادی، تنها در پیوند با طبقۀ کارگر عراق و دیگر اقلیتهای تحت ستم- فارغ از خطوط مذهبی و قومی و ملی- توأمان در برابر حکومت مرکزی عراق و حکومت اقلیم کردستان ممکن است. قرارگرفتن زحمتکشان کُرد در کنار باقی طبقۀ کارگرِ اکثراً عربِ عراق در یک مبارزۀ مشترک ضدسرمایهداری، نه فقط یک ضرورت اجتنابناپذیر است که سابقۀ تاریخی نیز دارد. انقلاب ۱۹۵۸ عراق، تجربۀ غنی تاریخی از مبارزۀ طبقاتی مشترک کارگران عرب و کرد بود.
انقلاب ۱۹۵۸ عراق:
سرنگونی سلطنت منفور بریتانیایی به دست «افسران آزاد عراق»، تجلی پتانسیل انقلابی خاورمیانه را به نمایش گذاشت. طبقۀ کارگر عراق که مسلح شده و از سازماندهی بالایی برخودار بود، به رهبری حزب کمونیست عراق تا سرحدّ تسخیر قدرت پیشروی کرد. کارگران کُردِ میدانهای نفتی و صنایع کرکوک و موصل نقشی پیشگام دذ انقلاب ایفا کردند.
طی چند هفته قیام دهقانی سراسر دشتهای کشاورزی عراق را درنوردید. دهقانان املاک اربابان را به آتش کشیدند؛ دفاتر حسابداری را نابود کردند؛ زمینها را تصرف کردند. حزب کمونیست عراق کنترل اتحادیههای کارگری و سازمانهای دهقانی و اتحادیۀ دانشجویان را در دست داشت. گردهماییهای عظیم با مشارکت بیش از یک میلیون نفر با هدایت و رهبری حزب کمونیست عراق در بغداد برگزار میشدند. پرزیدنت آیزنهاور با اعزام نیروی دریایی به لبنان و تدارک برای یک تهاجم احتمالی به عراق به این انفجار انقلابی در عراق پاسخ داد. «وال استریت ژورنال» (۱۶ ژوئیۀ ۱۹۵۸) رک و راست اعلام کرد: «ما برای میدانهای نفتی خاورمیانه میجنگیم».
انقلاب ۱۹۵۸ تأثیر شگرفی بر سراسر خاورمیانه برجای گذاشت، نه فقط بر کارگران، که همین طور بر مردم کُرد. همین که قانون اساسی جدید، کردها را شهروندان همردیف و برابر با اعراب دانست (البته بدون به رسمیت شناختن حق استقلال کردها)، سنجهای است که فشار موج انقلابی را نشان میدهد.
حزب کمونیست عراق، هم یکی از پرولتریترین احزاب کمونیستی خاورمیانه بود و هم شمار زیادی از اعضایش از اقلیتهای ملی و قومی (از جمله یهودیان) بودند. در فاصلۀ سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۵، هر یک از دبیران کل حزب و تقریباً یک سوم کمیتۀ مرکزی کُرد بودند. حزب کمونیست عراق از همان ابتدا مدافع حق استقلال کردها بود. با اینحال در سال ۱۹۵۵ در همان حال که استالینیستها مشغول تسلیم در برابر ناصر و ناسیونالیسم عرب بودند، حزب کمونیست عراق موضع پیشین خود را نقد و اعلام کرد که ««برادران کرد منافعی ندارند که با منافع کشورهای عربی همخوانی نداشته باشد».
حزب کمونیست عراق از آغاز خیزش ۱۹۵۸ از حکومت سرتیپ عبدالکریم قاسم حمایت کرد، چرا که به زعم استالینیستها او «تنها رهبر» بود. این موضعگیری ثمرۀ تزِ «انقلاب دومرحلهای» استالینیسم بود. بنا به این آموزه، هدف انقلاب سوسیالیستی به آیندهای دور حواله داده میشد و در عوض سرک کشیدن به این سو و آن سو برای یافتن «متحدین» سرمایهداری و امپریالیست «مترقی» برای کمک به تحقق انقلاب بورژوا-دمکراتیک جای آن را میگرفت. این ایدۀ اتحاد با بورژوازیِ بهاصطلاح «مترقی»، مکرراً به سردرگمی و پراکندگی طبقۀ کارگر و شکستهای خونین از چین ۱۹۲۷ تا اسپانیای دهۀ ۱۹۳۰ و شیلی اوایل دهۀ ۱۹۷۰ و همینطور انقلاب ایران ختم شد.
اوج انقلاب، اوایل ۱۹۵۹ فرارسید. در این مقطع حزب کمونیست عراق برای سرکوب کودتای ناصریستها و افسران ضدّ انقلابی، صدها هزار تن را در موصل بسیج کرده بود که اکثراً مسلح بودند. درگیری خیابانی تا چند روز پیاپی ادامه یافت. کارگران و سربازان تحت امر حزب کمونیست خائنین و حامیان بورژوایشان را پاکسازی کردند، بسیاریشان را دستگیر و از تیرهای چراغبرق آویزان کردند. «نیروی مقاومت مردمی»، به عنوان میلیشیایی که قاسم ژوئیۀ ۱۹۵۸ دایر کرده و به سرعت به دست کمونیستها افتاده بود، در شهر قدرت گرفت.
در این مرحله میزان حمایت افسران ارتش از حزب کمونیست عراق بیش از «جنبش افسران آزاد» بود. افسران حامی حزب کنترل لشکر یکم را در بصره و ناصریه، لشکر دوم کرکوک و بریگاد لشکر دوم موصل و پارهای از دیگر واحدهای ارتش در دست داشتند. فرماندۀ نیروی هوایی و تقریباً یک چهارم خلبانان از حامیان حزب کمونیست بودند. شماری از این فرماندهان نظامی عاجزانه از رهبر حزب درخواست تسخیر قدرت میکردند.
مهمتر از همه شمار نیروهای مقاومت مردمی بنا به تخمین حداقل به ۲۵ هزار تن در ماه مه ۱۹۵۹ میرسید.
حزب کمونیست عراق چنان دستاوردهای خارقالعادهای داشت که وادار شد ژانویۀ ۱۹۵۹ به دلیل سیل اعضای جدید و فراتر از توان جذب حزب، عضوگیری را به تعلیق درآورد. اما حزب به دلیل سیطرۀ استالینیسم، چشماندازی برای انقلاب سوسیالیستی و تسخیر قدرت به دست این پایههای عظیم نداشت. این تعلل، ضربۀ مرگبار خود را نهایتاً وارد آورد.
ژوئیۀ ۱۹۵۹ توجهات به کرکوک جلب شد. تظاهراتی که حزب کمونیست در اینجا سازمان داده بود، به درگیری قومی و کشتار ترکمنها که از تجار مهم شهر بودند انجامید. البته هیچ سندی دال بر حمایت یا تحریک این سلاخی قومی از سوی رهبری حزب کمونیست در دست نیست. اما در هر حال قاسم از رویدادهای کرکوک به عنوان بهانهای برای سرکوب حزب کمونیست بهرهبرداری کرد. فرمان انحلال نیروی مقاومت مردمی صادر شد؛ صدها هوادار کمونیستها بازداشت شدند و دفاتر فدراسیون عمومی اتحادیههای کارگری بسته شدند.
کمیتۀ مرکزی حزب در یکی از پلنومهای خود به شکل ذلتآوری با یک بهاصطلاح «انتقاد از خود» اعلام کرد که درخواستش برای شرکت در حکومت «اشتباه» بوده، چون منجر به «اختلال در روابط حزب با حکومت ملی» شد. به بیان دیگر از اینکه قاسم را خود ناراضی کرده اظهار پشیمانی کرد. در این پلنوم کار کمونیستی در درون ارتش «مسدود» اعلام شد و به صفوف اطلاع داده شد که حزب مشغول یک «عقبنشینی منظم» است.
تصادفاً در همان روز انتشار گزارش پلنوم، اعلام شد که خروشچف قصد دارد ماه بعد برای یک نشست با آیزنهاور ملاقات داشته باشد. حنا بطاطو، مورخ مارکسیست فلسطینی، در کتابش توضیح میدهد که خروشچف طبقۀ کارگر عراق را فروخت تا نشست وی در خانۀ ییلاقی رئیسجمهور امریکا بیشتر باب طبع آیزنهاور شود:
«شاید فاکتوری که بیشترین وزن را در تصمیم به عقبنشینی گرفت، فشاری بود که ظاهراً حزب کمونیست شوروی بر رهبری کمونیستهای عراق داشتهاست.» در این کتاب به نقل از فردی که در آن مقطع عضو کمیتۀ محلی موصل بود، آورده شده که «روسها در آن زمان جورج تلو را که عضو دفتر سیاسی عراق و مشغول معالجۀ پزشکی در مسکو بود با این درخواست فوری به بغداد میفرستند که حزب {کمونیستِ} عراق، قاسم را تحریک نکند و از تلاش برای شرکت در حکومت عقب بنشیند. روسها ظاهراً تمایلی نداشتند که همۀ پلهایشان را با ناصر خراب کنند یا سیاست جدید «همزیستی مسالمتآمیز» شان را به خطر بیندازند یا شانس ملاقات با واشنگتن را که خروشچف در فکرش بود از دست ندهند»[۴].
خیانت رهبران حزب کمونیست عراق ادامه یافت. از جمله اینکه سال ۱۹۶۱، زمانی که کردها به شورشی علیه رژیم قاسم دست زدند، حزب این اقدام را به اسم «خدمت به مطامع امپریالیستی» نکوهش کرد.
فوریۀ ۱۹۶۳ حزب بعث توانست با سازماندهی یک کودتای نظامی قاسم را پایین بکشد و افسار خشم ضدانقلابی را باز کند. «گارد ملی» متشکل از شبهنظامیان حزب بعث، با استفاده از فهرستی که سی آی ای از کمونیستها تهیه کرده بود خانهها را یک به یک زیر و رو و مظنونین به عضویت در حزب کمونیست را دستگیر و تیرباران کرد. قریب به ۵ هزار تن کشته و هزاران تن مجروح شدند. بسیاریشان به طرز فجیعی به دست صدام حسین و دیگران شکنجه شدند.
نقش سی آی ای در کودتای ۱۹۶۳ حزب بعث، مستند است. از جمله ملک حسین، پادشاه اردن، اندکی پس از کودتا به روزنامۀ مصری الاهرام گفت که او «به طور یقین» میدانسته که سرویسهای اطلاعاتی امریکا اسامی و نشانی کمونیستها را برای تصفیه در اختیار قرار دادهاند.
از آن پس نیز کارنامۀ خائنانۀ حزب کمونیست عراق ادامه یافت. سال ۱۹۷۲، زمانی که صدام برای مدتی با اتحاد شوروی ائتلاف کرد، دو تن از رهبران حزب به حکومت او پیوستند. زمانی که امریکا سال ۲۰۰۳ عراق را اشغال کرد، حزب کمونیست این کشور با برافراشتن پارچهنوشته به استقبال تهاجم امپریالیستی امریکا شتافت.
بدینترتیب پتانسیل انقلابی زحمتکشان کُرد و عرب که در سال ۱۹۵۸ شروع به رشد و نمو کردهبود به سرعت با دسیسۀ امپریالیستها از سویی و انحراف استالینیسم از سوی دیگر در نطفه خفه شد.
۵-۱٫ موضع سوسیالیسم انقلابی نسبت به رفراندوم کردستان عراق، جنگ در کرکوک و مسألۀ ستم ملی بر کُردها
سوالی که برای مارکسیستها در اوضاع به شدت پرتحول و متغیر کنونی خاورمیانه پیش میآید آنست که بالاخره موضع صحیح مارکسیسم انقلابی در قبال مبارزات و منازعات کنونی کُردها در منطقه چیست؟
سوسیالیستهای انقلابی از حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی، یعنی چنانچه خواست ملتی باشد تا سرحد برپایی دولت جدید حمایت میکنند و کُردها هم که بزرگترین ملت بیدولت جهان هستند، از این قاعده مستثنی نیستند. با اینحال ما معتقدیم «حق تعیین سرنوشت» باید به مبارزۀ ضد سرمایهداری و ضدامپریالیستی پیوند بخورد، چرا که مردم نمیتوانند به استقلال واقعی و رهایی از ستم ملی مادامی که استثمار اقتصادی و غارت امپریالیسم به روال سابق پابرجاست، دست یابند.
الف-موضعگیری نسبت به رفراندومِ استقلال: تا جاییکه مربوط به کردهای ساکن عراق میشود، تمایل تودۀ مردم به سوی گزینۀ تشکیل یک دولت مستقل است. دلیل این امر به دههها سرکوب وحشیانه و «تعریب» اجباری که از سوی حکومت ناسیونالیست صدام علیه کردها اعمال میشد برمیگردد. از طرف دیگر از سال ۱۹۹۱ به این سو، نسل جدید کردهای ساکن شمال عراق عملاً گویی در منطقهای شبه خودمختار از عراق زندگی میکردند و همین موضوع احساس تعلق آنها به عراق مرکزی را کمتر هم کردهاست. جنگی که آمریکا از سال ۲۰۰۳ به این سو در عراق به راه انداخت و آوارگی میلیونها عراقی و برافروختهشدن شعلۀ سکتاریسم و تروریسم از سویی و به حکومت رسیدن قدرتی شیعی در عراق که علیرغم تأکید قانون اساسیِ مصوب مبنی بر حق خودمختاری کردها به آن با بیزاری برخورد میکند و نگاهی فرقهای و تبعیضآمیز علیه سنیهای عراق دارد، سبب شدهاست که میل کردهای شمال عراق به استقلال حتی بیش از پیش تقویت شود. به دلیل شدت همدلی با طرح استقلال، خصوصاً در حالیکه دولتهای همسایه تهدید به جنگ کردهاند، سوسیالیستها باید حمایت همیشگی و مفروضِ خود از حق استقلال را اینبار بهخاطر هجمۀ تهدیدات جنگی با وزن بیشتری برجستهکنند، زیرا که هرگونه طفرهروی یا اهمال از چنین دفاعی در ذهن اکثریت مردم به معنای ستیز با حق آنها در تعیین سرنوشت برداشت خواهد شد و بحثهای سوسیالیستها از یک گوش شنیده و از گوش دیگر به در میشوند. سوسیالیستها باید از فضای سیاسی و پرهیاهوی رفراندوم، ضمن پیشبردن خطِ «تحریم فعال رفراندوم» برای رساندن مواضع خود به گوش زحمتکشان کُرد استفاده کنند و آنان را جذب خط انقلابی کنند. از آنجایی که بارزانی این رفراندوم را صرفاً برای معاملهگری با بغداد و افزایش محبوبیت خود راه انداخته بود، سوسیالیستها میباید در نشستها و بحثهای خیابانی به افشای این پروژه میپرداختند. باید توضیح میدادند که چرا وضعیت زحمتکشان کرد پیش و پس از رفراندوم و حتی استقلال تفاوتی با اکنونشان نخواهد کرد و چرا بارزانی به سرعت ارادۀ آنان را وجهالمصالحه قرار خواهد داد. اگر یک تشکیلات انقلابی در اقلیم کردستان عراق یا حتی کردستان ایران که شاهد تظاهرات حمایتی از رفراندوم (در سنندج) بود، میتوانست صبورانه و سرسختانه به افشای منافع طبقاتی پشت این رفراندم بپردازد، اکنون که بارزانیها و طالبانیها به سرعت خود را افشا کردهاند، بستری برای جذب زحمتکشان حول خط انقلابی فراهم میکرد.
ب- تشکیل جبهۀ سوم در جنگ: با بروز جنگ در کرکوک و افزایش خطر ظهور تنازعات فرقهای خونین، سوسیالیستهای انقلابی از تشکیل گروههای دفاعی زحمتکشان متشکل از همۀ ملیتها دفاع میکنند. با تشکیل این واحدهای دفاعی در برابر هجوم ارتش عراق و حشد شعبی، ناگزیر حکومت اقلیم که سیاست عقبنشینی را به پیشمرگهها تحمیل کرده، تحت فشار از پایین قرار خواهد گرفت. هرگونه تقابل حکومت اقلیم با این یگانهای دفاعی مردمی، باعث بروز شکاف در صفوف پیشمرگهها و ریزشهایی به جبهۀ مردمی خواهد شد. خشم فروخوردۀ سرکوبهای پیشین حکومت اقلیم همراه با نارضایتی درون پیشمرگهها از خیانتهای اخیر، پتانسیل بالقوهای است که میتواند در ظرف یگانهای دفاعی مردمی علیه هم حکومت مافیایی اقلیم و هم نیروهای مرتجع تهاجمی هدف گرفته شود. اگر این یگانها فارغ از شکافهای قومی و مذهبی و ملی و به طور دموکراتیک سازمان یابند، در پیش چشم اقلیتهای تحت ستم عراق نیز به چشم یک الگو نگریسته خواهند شد و همبستگی دیگر زحمتکشان منطقهای و بینالمللی را در برخواهد شد. عناصری از این جبهۀ سوم در مقاومت کوبانی در برابر داعش به چشم میخورد.
عجز و ناتوانی چندباره و چندبارۀ بورژوازی کُرد در دفاع و پیگیری حقوق دموکراتیک اثبات مکرری است بر تز انقلاب مداوم تروتسکی:
«در کشورهایی که دیرهنگام تحت توسعۀ بورژوایی قرار گرفتند، خصوصاً در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمراتی، انقلاب مداوم به معنای آنست که راه حلِ کامل و قاطعِ وظیفۀ تحقق دموکراسی و رهایی ملی تنها از خلال دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان رهبر ملت تحت ستم و تودههای دهقانش ممکن است…اما ائتلاف این دو طبقه (پرولتاریا و دهقانان) تنها در صورتی تحقق میپذیرد که مبارزۀ سازشناپذیری با تأثیرات بورژوازی ناسیونال و لیبرال ترتیب دهد ». (تروتسکی، انقلاب مدام).
طبقۀ حاکم سرمایهدار در هر چهار کشور ترکیه، ایران، سوریه و عراق، زمانیکه منافعش ایجاب کند از کُردها برای گرفتن امتیاز بیشتر علیه رقیبانش استفاده میکند. نمونۀ آن همکاری اردوغان و بارزانی و طالبانی در دوران اخیر، یا ائتلافات موقت صورت گرفته در جنگ داخلی سوریه بود. برای قدرتهای امپریالیستی هم که داعیۀ «حقوق بشر» دارند، از نیروی اعتراضی کُردها تنها در زمانی که همراستا با منافع آنها باشد، به عنوان پیادهنظام استفاده میشود و به محض برآورده شدن این هدف، کنار گذاشته میشوند تا مورد سرکوب قرار گیرند. تاریخ امپریالیسم همیشه همین گونه بودهاست. صدام حسین، مبارک، بن علی و …همگی تا زمانی که سودی داشته باشند مورد بهرهبرداری و حمایت قرار میگیرند، اما در تحلیل نهایی این منافع امپریالیستهاست که قطبنمای حمایت یا عدم حمایت از این مهرهها را معین میکند. نتیجۀ سیاسی دو قرن مبارزۀ کردها برای رهایی از ستم ملی مکرراً تکرار این فرمول است که جنبش مبارزاتی کردها باید استقلال سیاسی خود را از نیروهای امپریالیستی و دیگر نیروهای سرکوبگر سرمایهدار حاکم بر کشورهای منطقه حفظ کند. تنها پرولتاریا و سایر تودههای تحت ستم به رهبری پرولتاریا توان حفظ چنین استقلالی را دارند. وگرنه بورژوازی کُرد ید طولائی در تبدیل جنبش اعتراضی کردها به آلت دست خمینیها و اردوغانها و صدام حسینها و غیره دارد.
دفاع از حق تعیین سرنوشت به معنای دفاع از استقلال، تحت سلطۀ حزب دموکرات کردستان یا اتحادیۀ میهنی نیست. رهایی از ستم ملی علیه کردها تنها از طریق اتحاد با طبقۀ کارگر عرب و ترک و فارس ممکن میشود. نیروهای کنونی بورژوا وخردهبورژوای کُرد از چنین اتحادی دفاع نمیکنند. بنابراین باید از یک نیروی انترناسیونالیست و سوسیالیست در مبارزۀ کردها دفاع کرد. چنین انتظاری دور از واقعیت نیست، کافی است به تاریخ معاصر نگاهی کنیم. زمانی که بحث مشارکت ترکیه در جنگ امپریالیستی ۱۹۹۱ علیه عراق مطرح شد، تظاهرات خودجوشی در مناطق کُردنشین ترکیه رخ داد که خیلی سریع به طبقۀ کارگر ترکیه هم سرایت کرد. شعار علیه این دخالت جنگی از سوی فلزکاران و معدنکاران ترک و کُرد که کنار یکدیگر برای افزایش دستمزد دست به اعتصاب زده بودند برافراشته شد که بعدتر حتی به اعتصاب عمومی کشیده شد. یا در نمونهای معاصرتر مبارزاتی که در روژوا علیه نیروهای داعش و بعدتر ارتش ترکیه صورت گرفت با حمایت جدی عملی از سوی نیروهای مترقی در سطح بینالملل روبهرو شد. هرچند در عمل برای پیروزی این جنگ علیه نیروهای سرکوبگر نیاز به وجود تشکیلات انقلابی با پایههای کارگری و مسلح به یک برنامۀ صحیح انقلابی وجود دارد. برنامۀ چنین تشکیلاتی باید شامل «دفاع از حق تعیین سرنوشت کردها تا سرحد جدایی» و مبارزه علیه حکومتهای سرکوبگر منطقهای از رژیم جمهوری اسلامی و ترکیه و سوریه و عراق و قطع پیوند با نیروهای سرکوب بینالمللی یعنی امپریالیسم باشد.
کارگران و زحمتکشان کُرد نه فقط در مبارزۀ ملیشان باید به نیروی خود اتکا کنند (و نه هیچ قدرت سرمایهداری یا امپریالیستی)، بلکه برای تحققِ همین مطالبۀ بدیهی یعنی حق تعیین سرنوشت نیز باید مبارزهشان را به مبارزۀ طبقۀ کارگر علیه سرمایهداری (که در عین حال پیشگام صفِ مبارزات زنان، دانشجویان، دیگر ملل تحت ستم و غیره در سطح کشور، منطقه و جهان است) پیوند بزنند. مبارزۀ مشترک ملل تحتستم حول یک برنامۀ سوسیالیستی و دموکراتیک و توأمان علیه بورژوازی «بومی» و حکومت بورژوازی مرکزی، تنها ضامن پیروزیِ زحمتکشان کُرد است. تنها یک انقلاب که لزوماً انقلابی سوسیالیستی است و گسترش آن به فراتر از مرزهای ملی و دیگر کشورهای منطقه، سرنگونی دولتهای سرمایهداری و برپایی حکومتهای کارگری در چهارچوب یک فدراسیون سوسیالیستی اختیاری است که میتواند حق تعیین سرنوشت (از خودمختاری تا استقلال) را به کرُدها و سایر ملل تحت ستم واگذار کرده و از آن عقبنشینی نکند.
ج- فدراسیون سوسیالیستی خاورمیانه:
انقلاب ۵۹-۱۹۵۸ عراق با وجود شکست، پتانسیل طبقۀ کارگر را برای تسخیر قدرت و رهایی کلیۀ ستمدیدگان به نمایش گذاشت. نمونۀ مثبت و موفق چنین انقلابی، اکتبر ۱۹۱۷ روسیه بود. بلشویکها مصمم بودند که با مبارزۀ قاطعانه برای حقوق ملی و دموکراتیک، مسألۀ ملی را حل کنند و به همین دلیل پرولتاریای شوروی توانست ملل و مردمان تحت ستم امپراتوری سابق تزاری را شانه به شانۀ خود داشته باشد. همراهی ملل تحت ستم با بلشویکها فاکتور مهم و نیرومندی در پیروزی کارگران بر نیروهای ضدّانقلابی سفید در جریان جنگ داخلی بود. در سالهای نخست قدرت بلشویکها، جمهوریهای شورایی و نواحی[۵] خودمختار زیادی دایر شدند که همگی نشانۀ تحقق زندۀ برنامۀ حق تعیین سرنوشت ملی نزد بلشویکها بود.
در درون اتحاد جماهیر شوروی، به جمعیت کوچکی متشکل از تقریباً ۲۰۰ هزار کُرد، برابری کامل با دیگر ملل اعطا شد. سال ۱۹۲۳ دولت جوان شوروی جمهوری خودمختار کردستان را ایجاد کرد که تقریباً بین ارمنستان و آذربایجان جای میگرفت. تا دهۀ ۱۹۳۰ بیسوادی در بین کُردهای شوروی به کل ریشهکن شده بود. رفتار اتحاد شوروی با اقلیت کُرد کوچک خود و حمایتش از جمهوری مهاباد ایران پس از جنگ دوم جهانی، پرستیژ و اعتبار زیادی برای شوروی در کردستان ایجاد کرده بود.
تجربۀ موفق بلشویکها در همراه کردن ملل تحت ستم و اعطای حقوق ملی آنها در دورۀ شوروی نوپا، میتواند الگویی برای مقابله با فرقهگرایی حاکم بر خاورمیانۀ امروز باشد. ستم بر اکثریت قریب به اتفاق کردها، همراه با کارگران و زحمتکشان سراسر خاورمیانه، تنها در مبارزۀ واحد علیه تداوم سلطۀ امپریالیسم بر منطقه قابل حل است. همان طور که تروتسکی در انقلاب مداوم نشان داد، وظایف دموکراتیک در کشورهایی با توسعۀ دیرهنگام سرمایهداری (همچون کشورهای خاورمیانه) تنها به عنوان بخشی از مبارزه برای سوسیالیسم قابل تحقق است. مبارزه برای چنین برنامهای مستلزم نه بازتقسیم خاورمیانه برمبنای فرقهها و قومیتها، بلکه در عوض نیازمند اتحاد کارگران و زحمتکشان این ملل در مبارزه برای یک فدراسیون داوطلبانۀ سوسیالیستی در خاورمیانه است. در چنین بستری است که نه فقط مرزهای ساختگی از میان خواهند رفت، بلکه منابع موجود منطقه نیز برای رفع نیازهای اجتماعی و جهش از روی عقبماندگیهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بهطور دموکراتیک برنامهریزی خواهد شد. حلّ مسألۀ ملی به طور کلی و مسأله کردها به طور اخص، با رفع سایر ستمهایی که سرمایهداری مسئول مستقیم تثبیتِ آنهاست، پیوند خورده و این جز از مجرای سازمانیابی نیروی انقلابی کارگران و زحمتکشان کُرد و دیگر ملل ممکن نیست.
۳۰ مهرماه ۱۳۹۶
[۱] . دیوید مکدوال در کتاب «تاریخ مدرن کردها» (۱۹۹۶)
[۲] . نیروی اطلاعاتی حزب دموکرات کردستان که با کمک ساواک و سیآیاِی و موساد برپا شد.
[۳] . مصاحبۀ اوجالان در ۱۹۹۲ (Ez Kurdim Ich bin Kurdin)
[۴] . Batatu, Hanna. 1987. The Old Classes and the Revolutionary Movements of Iraq, Princton University Press
[۵] . اوبلاستها