اینجا کردستان است ، جایی که جان آدمی برای نان به حراج گذاشته میشود ..!

اینجا کردستان است ، جایی که جان آدمی برای نان به حراج گذاشته میشود ..!
اینجا کردستان است ، قلب تپنده ایران ، جایی که کولبری آرزوی جوانان بیکارش است..
در اینجا سن اشتغال کارگران در حرفه کولبری از ۱۳ تا ۶۰ سال می باشد. اکثر کارگران کولبر را افراد فقیری تشکیل می‌دهند که فقط برای امرار معاش روزانه‌شان به این شغل خطرناک روی آورده اند.
بله اینجا کردستان است .در اینجا بیش از ۲۰۰۰ کارگر مرزی در مناطق سردشت، بانه، سقز و مریوان در حرفه ای خطرناک چون «کولبری» فعال هستند . اینجا همان جایی است که تن آدمی برای نان به حراج گذاشته می شود . اینجا کردستان است…
کولبری داستان زندگی واقعی هزاران انسان زحمتکش این مناطق است که به فراموشی سپرده شده اند و به جای حل مشکل کولبری و ریشه یابی بیکاری در اینجا خونشان ریخته میشود و جان دادنشان هر روز در نوار مرزی ایران قلب هر انسان شرافتمندی را به آزار در میآورد .، دوباره و دوباره و دوباره . ..!سایه مرگ گام به گام در تعقیب مردمان زحمتکش این سرزمین است . در این دیار مردمانش هدف مستقیم شلیک گلوله ها قرار میگیرند و هر روز و هر ساعتی خانه ای بی سرپرست سیاه پوش میشود…
کولبران هر روز جان در کف دست قصد سفری دراز در قلب کوههای کردستان را دارند و خواهند زندگی شان را بفروشند برای تهیه وخرید نانی… . ولی انگار امروزم صاحب نان خریدارش نیست و نفس ها در سینه ها بند است و گویا باید در سکوت جان داد و خود را به شلیک تیری از لوله تفنگی سپرد …
جملات بالا تنها یک شعر یا بیان درد یک زحمتکش این مرز و بوم نیست بلکه داستان واقعی زندگی نسلی است که از شدت بیکاری به ناچار کولبری را پیشه کرده است . همین مردمان که از سایه لطف تفنگچیان یا جان از کف می دهند یا یک قطعه از تن خود را ، آنوقت است که دیگر معلولی یا مرگ قسمتی دیگر از زندگیشان را رقم میزند….
آنان سالیان درازی است که گذشته اند از مرز جان. اینجا مردمان را نمی توان به جوان و پیر تشخیص داد. چهره ها خسته است و تکیده. زن و کودک، مرد جوان و کهنسال، کمرها خمیده است. امروز قصه ما همان داستان تکراری «کولبر»هاست … داستانی که بسیار زود متولد میشود و در یک چشم به هم زدن حادثه ای میآفریند …
حادثه ی مرگ یک انسان … انسانی که انسان را آرزوست و خواهد زندگی امروز را بفروشد برای تهیه نان فردا

۱۳ تا ۶۰ ساله یا بیشتر!هیچ مهم نیست . جنسیت هم رنگی ندارد و شاید نقشی را هم نتواند بازی کند… باید رفت .
در میان این کوه های سخت و سرد و سر به فلک کشیده ، مهم بلدی راه است و ادامه و توان در سخت کوشی . دیپلمه و لیسانسیه هم در میانشان یافت میشود حتی دانشجو هم … باید توشه بر داشت و دل به کوه زد …
در اینجا مین تنها بلای جانشان نیست ، سقوط از صخره و هزار دامگه دیگر باید از سر بگذرانند تا شاید نانی را صاحب شودند . در اینجا باز آمدن و نیامدن تنها یک معجزه است و بس …
این که بسیاری از آنها از سر ناچاری شانه های خود را زیر بار سنگین کالا ستون می کنند، شکی نیست. اینان را هیچ نهاد دولتی یا غیردولتی بویژه در مواقعی که آسیب می بینند حمایت نمی کند. برخوردهای تند و نداشتن هر گونه حامی و پشتوانه امید را در دل این مردمان کمرنگ کرده است. «هرسال هم تعدادی از آنها جان خودرا از دست می دهند» که هدف شلیک نظامیان آدمکش جمهوری اعدام اسلامی قرار میگیرند.
مردمان مهربان این دیار هنوز از پس این همه سال نگاهشان دوخته به افقیست تا باری را از شانه های بی رمقشان برداشته شود . نه صرفا از راه برخورد قانونی و یا کشتن شان و ریختن خون سرخ شان ، بلکه با ریشه یابی بیکاری و درمان درد شان ….!
عزیز آجیکند