در دفاع از کومه له و در نقد چپ (۲)

در دفاع از کومه له و در نقد چپ (۲)

بدنبال انتشار مقاله “در دفاع از اقدام کومه له برای بایکوت انتخابات” (۱۴ یولی ۲۰۱۷) چند رفیقی ملاحظاتی داشتند. یک ملاحظه این بود که عجله و سترس حاکم بر آن مقاله مشهود بود، میبایست که مقاله بیشتر متکی به استدلال میشد و از احکام صادر کردن پرهیز میکرد. ملاحظه ی دیگری این بود که نمیبایست چندان به اسم افراد اشاره میشد ولی نقد رفیق بیژن رنجبر از مقاله من و رفیق جمال بزرگیپور که نقدهای ما را از موضع راست ارزیابی کرده که آنرا بزیان کومه له دانسته اند، مرا واداشت تا هم پاسخی به ایشان بدهم و هم آنرا به فرصت دیگری تبدیل کنم تا چند کلمه ی دیگر هم بنویسم.

شیوه نقد بیژن رنجبر آنجا  که به مقاله های ما اشاره میکند، بدون اینکه اسمی از نویسندگان آن مقاله ها ببرد نادرست بوده و از اعتبار آن میکاهد.

اینکه چرا بیژن رنجبر دفاع من از اقدام مشخص رهبری کومه له در رابطه با احزاب سیاسی و نقد چپ را دفاعی راست روانه از کومه له ارزیابی کرده اند، تنها یک نکته را مورد اشاره قرار داده اند و آنهم آنجاست که من گفته ام که من که مخالف خبات هستم ناچارا از آنها دفاع میکنم. و بیژن رنجبر این دفاع ناچاری من ازخبات را دفاع راست روانه از کومه له ارزیابی کرده اند.

یا آنجاییکه رفیق جمال بزرگپور در مقاله “تخریب سنگر چپ و کمونیست در کردستان چرا؟” بتارخ ۱۴ یولی ۲۰۱۷ نوشته اند که “واقعیت تلخ دوره حاضر این است که چپ ایران و آنچه که خود را کمونیست میخواند از جمله حزب کمونیست ایران نیز (با تفاوتی به دلیل وجود کومه له)، تماما از طبقه کارگر ایران فاصله دارند، به زندگی و مبارزه این طبقه بی ربط هستند و نقشی در آن ندارند چون شناخت واقعی و عینی از آن ندارند…” را ارزیابی  از موضع راست قلمداد میکند.

 اتفاقا دفاع بیژن رنجبر از کومه له یک نوع دفاع نادرست است که با کتمان واقعیات زمخت موجود، نوعی  دفاع از چپ و کومه له را ارائه میدهد که مهمترین معنی مضمونی آن، دفاع ایشان از وضع اسفبار موجود و همچنین دفاع از غیر اجتماعی بودن چپ موجود است.

من در این مقاله انتقادی، نکاتی که مهم بنظر میرسند را مورد بحث قرار میدهم.

دفاع از کومه له از زاویه کمونیستی

دفاع من از کومه له و نشست و همکاری آن با احزاب سیاسی، با روایتی که من از کمونیسم و سوسیالیسم دارم، کمونیستی است. موضوع اینست که آیا از لحاظ متدیک، ما بایست یک دفاع ایدئولوژیک از سازمان و تشکیلات داشته باشیم یا اینکه  تحلیل و ارزیابی مان را بر اساس علم، متد و روش علمی و سیاسی استوار سازیم؟ طبعا بنا به انتخابی که فعالین میکنند نوع دفاع و ارزیابی هم به درجات زیادی مشخص میشوند.

بر اساس بکارگیری متدولوژی علمی، سازمان ابزاری است برای رسیدن به اهداف و سیاستهایی که کنگره های حزبی بعنوان بالاترین مرجع اتخاذ میکنند. به عبارت دیگر سازمان و حزب ابزار و وسیله ای برای رسیدن به سوسیالیسم هستند. خود سوسیالیسم بوسیله حزب ساخته نمیشود، بلکه حزب آن ظرفی است که راه رسیدن به این هدف را اسانتر می نماید. اگر معتقد باشیم که انقلاب امر توده های کارگر و زحمتکش است، پس مهمترین رسالت حزب، آگاهگری و کمک به متشکل شدن آن طبقه و توده هایست که اگر به میدان و عرصه مبارزه سیاسی برای تعیین تکلیف قدرت سیاسی وارد عرصه عمل شوند، میتوانند اوضاع را دگرگون کنند.

اینجا، اینکه سوسیالیسم چیست؟ و چگونه معنی میشود میتواند در تعیین راه و روش مبارزاتی نقش تعیین کننده ای داشته باشد.

یکی از تفاوتهای سوسیالیسم آینده با سوسیالیسم های تاکنونی – شوروی سابق و اروپای شرقی- در اینست که سوسیالیسم آینده از گذشته جنبش خویش تجربه و درس بگیرد تا دوباره شکست نخورد. برای شکست نخوردن چند مولفه و خصوصیت مهمند که  مبارزان راه سوسیالیسم بایست از هم اکنون مد نظر داشته باشند:

اول اینکه سوسیالیسم از لحاظ سیاسی یک نظام باز و نه بسته باشد. در یک نظام باز سیاسی، وجود آزادیهای سیاسی، فعالیت احزاب،  و … یک داده ی پذیرفته شده است. به این معنی که در سوسیالیسم آینده  باور به تفاوتها و اینکه افراد جامعه مثل هم نمی اندیشند، امر طبیعی بوده و برای بیان این تنوع فکری بایست مکانیسم لازم برای ابراز وجود هم تعریف شده باشد.

روزنامه ها  و رادیو تلویزیون و رسانه های اجتماعی در سوسیالیسم آینده تنها در اختیار دولت سوسیالیستی نخواهد بود. بلکه دولت کارگری بنا به تعریف بایست امکاناتی را فراهم نماید تا دگراندیشان و متفاوتین بتوانند خود را بیان کنند.

معنی تئوریک این گفته اینست که شرایط دمکراتیک لازم و ملزوم سوسیالیسم است. در یک شرایط دمکراتیک احزاب سیاسی مختلف بجای جنگ مسلحانه علیه همدیگر، پشت میزهای مذاکره می نشینند و با هم گفتگو و دیالوگ خواهند داشت. آن چیزی که مشخص میکند که سیاست و حرف کدام حزب به کرسی می نشیند، دقیقا نظرات و آراء مردم جامعه است و نه زور گویی. اینجاست که رای دادن و انتخابات یکی از ابزارهای لازمه ما باید باشد.

من از خودمان، از شما وهر فعالی سوال میکنم که مثلا همین امروز چرا طبقه کارگر و توده های محروم بایست  به ما بعنوان حزب کمونیست ایران  رای بدهند؟ ما بایست قاعدتا تاکنون کاری کرده باشیم که کارگران را به این قناعت رسانده باشد تا به ما رای بدهند. این در مرحله اول تنها سوال است که بایست بعنوان کمونیست طرح کنیم. ما بایست از حصاره ی ایدئولوژیک و ذهنیگرایی و ایده ها خارج شویم و به این سوالات بپردازیم که در طول قریب به ۴۰ سال یعنی از انقلاب ۱۳۵۷ به این سو و بویژه بعد از تشکیل حزب کموینست ایران در شهریور ۱۳۶۲، ما در رابطه و برای طبقه کارگر ایران واقعا چه کارهای که قابل ذکر باشند انجام داده ایم که در نتیجه آن کارگران مقداری هم آگاه تر و هم مقداری متشکل تر شده باشند، این چنین که حاصل آن حداقلی از تشکلیابی کارگران و پیروزی آنان در عرصه هایی بوده باشد. ما بغیر از دفاع ایدئولوژیک و اعلام تعلق که بیشتر جنبه درونی و وجدانی دارد، تا چه اندازه در میان کارگران ایران مطرح هستیم و یا به وزنه ای در جنبش کارگری تبدیل شده ایم؟ اگر در میان کارگران در سطح ایران نفوذ داریم پس چرا این نفوذ نتوانسته به اتحاد و سازمانیابی کارگران کمک کند؟

 طرح چنین سوالاتی نبایست فعالین و رهبران حزبی را ناراحت و آشفته نماید. ما بایست واقع بین باشیم. ما بایست دلایل قابل مشاهده و قابل لمس و معقولی داشته باشیم که چنین توقعی از کارگران و توده های زحمتکش  داشته باشیم تا به ما رای بدهند.  یکی از بندهای برنامه ی تمام احزاب کمونیست مربوط به آزادی سیاسی و آزادی فعالیت سیاسی احزاب است. عمل امروز چپ و حتی بعضی از رهبران حزب کمونیست ایران خلاف همین بند برنامه ای است. در برنامه یک چیز نوشته می شود ولی در عمل شاهد پراتیک غیر آن هستیم.

اگر دنیای ما آنقدر کوچک، تنگ و همزمان متکبر و از بالا باشد که متفاوتین و مخالفین را تحمل نکنیم، خصلتهای که مبین یک فرهنگ استبدادی بنام کمونیسم است، کارگران حق خواهند داشت به شما رای ندهند. برای اینکه کارگران و مردم زحمتکش به شما رای بدهند، قبل از هر چیز بایست این اطمینان را به آنها و به جامعه بدهید که شما یک کارفرمای دیگر و یک رهبر مستبد دیگر تحت نام چپ و کمونیست نیستید و نخواهید بود.  از جمله خصلتهای کنونی کمونیستها صد در صد بایست آزادمنشی و آزادیخواهی آنان و در خیلی موارد تواضع و انعطاف آنان باشد. شما خودتان را رهبر تعریف نکنید. بخش زیادی از کمونیستهای موجود همه خودشان را رهبر و سازمانده میدانند: رهبر و سازمانده کارگران و توده های محروم.

این تعریف در اساس اشکال دارد. اگر مسئله را مقداری کنکاش کنیم درمی یابیم که در پس همه این تاکیدات در مورد رهبری کردن ها و سازمان دادن ها، تلاش برای کسب قدرت شخصی افراد نهفته است. وقتی اشخاصی به آن قدرت مد نظر رسیدند، شروع به بوجود آوردن محفل دور خود برای نگه داری این موقعیت بدست آمده می کنند.

یک کمونیست ابتدا به ساکن   نه رهبر و سازمانده، بلکه در مرحله اول یک دخالتگر است. امر رهبری کردن و سازمان دادن بایست در بطن کار و زندگی در میان توده ها معنی و مفهوم داشته , و تامین می شود. مسئله ی دخالت کردن و همراه بودن در پروسه کار و مشکلات توده های کارگر و تلاش بر چنین بستری است که می تواند موضوع مربوط به رهبری کردن و سازمان دادن را تامین کند. کمونیستها زمانی می توانند مستقیما در رهبری کردن و سازمان دادن کارگران و مردم دخیل باشند که مستقیما از سوی کارگران به شکلی از اشکال در محیط زیست یا کار، بعنوان نماینده انتخاب شده باشند. مادام که این انتخاب وجود نداشته باشد، مسئله رهبری کردن و سازمان دادن چگونه روی می دهد؟ در شرایط موجود که امکان در معرض قضاوت قرار دادن کمونیستها در محیط های کاری وجود ندارد و مکانیسم انتخابات وجود ندارد، بایست برای فراهم  کردن تفییرات اجتماعی و شرایطی که به نفع توده های کارگر باشد، سبک کار و روش مناسب آنرا برگزید.

در جامعه ایران، دهه هاست که مردم بطور عام از این حکومت بیزارند و در مقاطع مختلف هم شاهد اعتراضات توده ای بوده ایم. کارگران ایران  هر روزه به برای کسب خواستهای بر حق شان دست به مبارزه میزنند. اما علیرغم همه این بیزاری ها و اعتراضات توده ای و کارگری، ما شاهد یک جنبش سیاسی از پایین علیه جمهوری اسلامی نیستیم. به صف طویل بیکاران نگاه کنید. هزاران انسان بیکار که خیلی هایشان هم تحصیل کرده هستند، در کردستان به شغل پرمخاطره و طاقت فرسای کولبری روی آورده اند. تا کنون دهها نفر از کولبران یا بدلیل تیزاندازی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی یا بدلیل سرد و سرما، جان باخته اند. اما با این حال، ما شاهد جنبش اعتراضی کولبران علیه دولت اسلامی، نیستیم.

آیا نمیشد که این هزاران کولبر که در اصل جزو بیکارانند، یک جنبش اعتراضی علیه بیکاری در شهرها براه می انداختند؟ ایا فکر و اندیشه اعتراض به شرایط موجود آنقدر سخت است که به ذهن خود کولبران نمیرسد؟

بنظر من مسئله اینست که بخش وسیعی از همین کولبران، کارگران و مردم زحمتکش ایران، علیرغم بیزاری و اعتراضاتشان، در سطح ماکرو، با شرایط موجود کنار آمده اند. این موضوع قابل بحث و فکر بیشتر است که در این مقاله که موضوع مستقیمش نیست، از آن میگذرم.

ولی در شرایطی که اکثرا هم از یک شرایط غیر انقلابی سخن به میان می آورند، سوال اینست که حزب کمونیست ایران چه سیاستهای بایست اتخاذ کند تا به ایجاد تغییرات بزرگ سیاسی در جامعه کمک کند؟

ما در یک دوره تاریخی بسر میبریم. دوره تاریخی که هنوز به دوره انقلابی که کارگران و توده های ستمدیده در عرصه مبارزه سیاسی باشند، ارتقاء نیافته است. در چنین شرایطی سیاستها و پراتیک حزب انقلابی برای عبور از این وضعیت خیلی مهم است.

یک نمونه تاریخی در این رابطه میتواند راه گشا باشد. در جنگ جهانی دوم نازیهای آلمان کشور نروژ را اشغال کردند. در نروژ یک جنبش مقاومت علیه نازیسم بوجود آمد. کمونیستهای نروژ یکی از ستون های اصلی جنبش مقاومت و مبارزه علیه نازیسم بودند. اما مبارزه علیه نازیسم تنها به کمونیستها محدود نگردید. دولت و شاه نروژ پایتخت نروژ(اسلو) را ترک کرده و نمایندگی دولت در لندن را ایجاد کردند. در زمان جنگ دوم جهانی نروژ یک کشور فقیری بود و به ثروتهای نفتی و رفاهی که چند دهه بعد بدست آوردند، نرسیده بودند. در نتیجه فقر یکی از مسائل اجتماعی این جامعه بود.

نکته مهم این رجوع تاریخی اینجاست که در نتیجه اشغال نروژ از سوی نازیها و فقر مردم، چهار حزب سیاسی مطرح آنزمان نروژ به یک برنامه مشترک    (Fellesprogram)  رای داده و به توافق رسیدند: حزب کارگر   (Arbeiderpartiet=AP)  ، حزب راست   (Høyre=H) ، حزب چپ     (Venstre=V)     و حزب مرکز که حزبی دهقانی         (Senterpartiet=Bondepartiet)بود، به یک پلاتفرم مشترک به توافق رسیدند که از سوی دو حزب دیگر یعنی حزب کمونیست نروژ     (Norges Kommunistiske Parti=NKP) و حزب مسیحی مردم     (Kristelig Folkeparti=KrF)    مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفت.

این برنامه مشترک در کنار برنامه های احزاب سیاسی در مجلس در سال ۱۹۴۵ مورد بحث و بررسی قرار گرفت.

برنامه مشترک مورد توافق قرار گرفته هدف اصلی اش بازسازی کشور نروژ بود. در این رابطه احزاب سیاسی در زمینه های به توافق رسیدند که مجموعا در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم نروژ را دوباره ساختند. همه نکاتی که در برنامه مشترک مورد توافق قرار گرفت، طبعا مورد توافق من نیست. مثلا اینکه آمریکا در دوران بعد از جنگ دوم جهانی با طرح مارشالی که ارائه داد به خیلی از کشورهای اروپایی کمک کرد تا کشورهایشان را بسازند. اساس طرح مارشال این بود که آمریکا به آن کشور کمک کند در ازاء اینکه آن کشور به پایگاه آمریکا علیه شوروی وقت تبدیل شود. نروژ یکی از آن کشورهای اروپایی بود که به آن طرح پاسخ مثبت داده بود. یا اینکه در برنامه مشترک توافق شده بود که برای بازسازی کشور نروژ قوانینی به تصویب برسانند که هم  اعتصاب کارگران    (Streik) و بستن کارخانه ها از سوی سرمایه داران و کارخانه داران   (Lockout) را ممنوع کنند. اما همزمان در نکات دیگری مثل بیمه بیکاری یا ستانداری برای شرایط زیست و کار به توافق رسیده بودند.

ما در جامعه سرمایه داری چند قطبی در سطح بین المللی بسر می بریم. قطبهای مختلف سرمایه از سوی کشورهای قدرتمند و بزرگ سرمایه داری نمایندگی می شوند. آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و چین هر کدام اعضای این قطبهای سرمایه داری را تشکیل می دهند. هر کدام از این کشورها منافع اقتصادی و سیاسی خود را تعقیب می کنند و همزمان و هر روزه در تماس و مذاکره با یکدیگر بسر می برند. هر کدام بنا به اقتصای منافعشان در زمینه های به توافقاتی دست می یابند بدون اینکه هر کدام منافع مشخص خود را از یاد برده باشند.

بورژوازی هم منافع خود را مستقلا تعقیب می کند و هم برای حفاظت از منافعش به اتحادهای موردی و گاها دراز مدت روی می آورد. این خصلت بورژوازی کاملا با دیالکتیک منافع سرمایه در سطح بین المللی و کشوری انطباق دارد. بوژوازی به افتضاء منافعش هم در سطح کشوری و هم سطح بین المللی تشکلهای مختلفی بوجود می آورد.  اتحادیه اروپا یکی از آن اتحادهای بورژوازی است که قطب سرمایه در اروپا در تقابل با قطبهای دیگر سرمایه داری به آن نیاز دارد. اگر اتحادیه اروپا نباشد، کشورهای اروپای به تنهای نمیتوانند با سرمایه های آمریکای و چینی و روسی به تقابل بپردازند. آنها اتحادیه تشکیل می دهند تا ظرفیت و قدرت واکنش و تقایل خود را افزایش دهند.

در آن سوی ما با طبقه کارگر روبرو هستیم. طبقه کارگر هم جهانی است. هر کشور سرمایه داری دارای طبقه کارگر است. ولی برخلاف بورژوازی مبارزه طبقه کارگر تنها در چهارچوب کشوری و اکثرن به عرصه اقتصادی محدود شده و  محصور مانده است. آن انعطافی که بورژوازی برای منافع خود دارد را کارگران ندارند. مبارزات کارگری غالبا حول مبارزه برای دستمزد و علیه بیکاری او بهبود شرایط کار مدود مانده است. آنهم در کشورهای که طبقه کارگر آن موفق شده به دستاوردهای برسد و نه کشوری مثل ایران که مبارزه کارگران برای حقوقهای معوقه دور میزند.

این انعطافی که سرمایه و سرمایه داران برای منافعشان از خود نشان میدهند را کارگران و کمونیستهای امروزی دارا نیستند. سرمایه داری جهانی است و سخنگویان سرمایه دقیقا به رسالت خود واقفند و بر همین اساس هم در سطح کشوری و هم جهانی عمل می کنند. ولی طبقه کارگر هر چند جهانی است ولی حیطه مباراتیش بی نهایت محدود و تنگ بوده و از کشور خود فراتر نمی رود. امروزه مقولاتی مثل همبستگی کارگری عملا به یک مقوله بیگانه و ناشناخته تبدیل شده است.

اگر همبستگی کارگری  عملا محلی از اعراب داشت، در جامعه ۸۰ میلیونی مثل ایران میلیونها کارگر و زحمتکش به خیابانها می ریختند و به حمایت و پشتیبانی کارگران و زحمتکشان کرد و عرب کشورهای ترکیه و سوریه  و عراق و … به خیابانها می ریختند و با تظاهرات و اعتصابات همبستگی، جمهوری اسلامی را سر جای واقعی خودشان می نشاندند و به پاسداران اجازه نمیدادند تا برای سرکوب و قتل و عام هم سرنوشتان خویش  به کشورهای دیگر روانه شوند. یا اینکه کارگران کشورهای اروپای علیه دولت متبوعشان دست به اعتصاب میزند و مانع این می شدند تا دولت کشورشان به ترکیه یا دولتهای مختلف و گروههای تروریستی اسلحه بفروشند تا با آن سلاحها مردمان کرد و عرب به سلاخی کشیده شوند.

علت اینکه مبارزات طبقه کارگر در سطح بین الملل به نسبت بورژوازی در سطح پایین تر و عقب-نگه داشته شده ای قرار دارد معرفتی و اخلافی نیست. اینطور نیست که پیشروان کارگران و آگاه به این اوامر واقف نباشند. مسئله طبقاتی است. مسئله مستقیما در پیوند با گرایش غالب در طبقه کارگر در سطح جهانی است. گرایش غالب در غرب را سوسیال دمکراسی تشکیل می دهد. سوسیال دمکراسی امروز یک جریان دست راستی است  و نقش مخربی در بین کارگران ایفاء میکند. در ایران، طبقه کارگر بدنبال شکست انقلاب ۱۳۵۷، به عقب رانده شد. در یک سطح ماکرو طبقه کارگر ایران بدلیل شکست انقلاب و تعرض وحشیانه رژیم اسلامی به جنبش کارگری و تمام سازمانهای چپ و راست بعد از انقلاب، افق خود برای شرکت در تحولات اجتماعی را از دست داد. کارگران به بی حقوقی های روزمره خود در اشکال مختلف اعتراش کرده اند ولی این اعتراضات از عرصه اقتصادی فراتر نرفته است. شکستها و پس روی ها طبقه کارگر را از دخالت در عرصه سیاسی نیز به عقب نشینی واداشت.

جریانات چپ و کمونیست دوران انقلاب سرکوب شدند. تنها جریانی که علیرغم تلفات زیاد در زندانها و اعدامها، اما شکست نخورد و موفق شد بیشترین نیرویش را حفظ نماید کومه له و سپس حزب کمونیست ایران بود. کردستان سنگر انقلاب و حافظی برای همه ی نیرهای سیاسی بود. نیروهای چپ در دهه ۱۳۶۰ سرکوب شدند و بیشترین نیروهای فعالشان در زندانها اعدام یا زندانی طویل المدت شدند.

چند دهه بعد وقتی سازمانها و جریانات چپ دوباره شروع به فعالیت کردند، دیگر آن سازمانهای دوران انقلاب نبودند. سازمانها و نیروهای سیاسی چپ دوران انقلاب با هر اشکالی هم داشته بودند اما به بستر اصلی مبارزاتیشان نزدیکتر بودند. چپ  دوره کنونی خارج از بستر اصلی مبارزاتی دوباره رشد کردند و دور بودن از جامعه ایران، دور بودن از مسائل و مشکلاتی که کارگران در عرصه های مختلف با آن روبرو بودند، خیلی از چپ های ایرانی را به جریانات ایدئولوژیکی، ایدآلیست با تفکرات خشک و مکانیکی تنزل داد.

به دفاع مشخص از متد کومه له و نقد چپ نزدیک تر شویم.

در ایران کنونی با همه مولفاتی که به شرایط کار و زیست کارگران، ادامه بیش از حد حاکمیت جمهوری اسلامی به همه طبعات آن از جمله سرکوبگری، فقر و ایجاد یک جامعه خفه و خفقانی و بوجود آمدن یک شرایط غیر انقلابی، احزاب سیاسی اپوزیسیون میتوانند در زمینه های به توافقاتی برسند.

لازم نیست رویدادهای تاریخی کپی شوند، اما ضروری رویدادهای تاریخی مورد مطالعه قرار گرفته و از آن استفاده کرد.

بنظر من اگر به یک «برنامه مشترک» در رابطه با ایران اشاره کرد، این برنامه مشترک که میتواند مورد توافق عمومی قرار بگیرد در مرحله اول در رابطه با آزادیهای سیاسی، فعالیتهای سیاسی و ازادی زندانیان سیاسی است. احزب سیاسی چپ و راست با وجود اینکه هر حزبی برنامه سیاسی خود را داراست و برای تحقق آن تلاش میکنند، اما میتوانند در رابطه با دشمن مشترک در زمینه های به توافق برسند. مهمترین نکته ای که میتوان در مورد آن توافق بدست آورد عمدتا در چهارچوب آزادیهای سیاسی، آزادی فعالیت احزاب، حق مردم به انتخاب سیاسی و احترام به آن، ممنوعیت تعقیب و پیگردهای سیاسی، می گنجند.

توافق با احزاب سیاسی اپوزیسیون با دیدگاههای متفا.وت عمدتا در چهارچوب مسائل دمکراتیک و ازادیهای سیاسی می گنجند. به عبارت دیگر توافق برای بوجود آوردن یک ستاندارد سیاسی امکان پذیر است. ستانداردهایی که میتوانند فرهنگ سیاسی بین احزاب را ارتقاء داده و در اشاعه دمکراتیسم در جامعه نقش داشته باشد.

استدلال قوی لازم نیست تا گفته شود هر درجه فضای باز سیاسی در جامعه و وجود آزادیهای سیاسی به نفع طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی است. فضای آزاد سیاسی که کارگران و سایر اقشار دیگر اجتماعی بتوانند بر اساس منافع خودشان، خود را سازمان دهند و تشکل هایی که منافع آنان را حفاظت و نمایندگی کنند، بوجود بیاورند.

نگاه سوسیالیستی و علمی به مبارزه طبقاتی و حتی مناسبات و روابط بین احزاب سیاسی، نه ایدئولوژیک بلکه سیاسی است. برای این نگاه  یا نظریه سیاسی – علمی  سوسیالیستی  و غیر ایدئولوژی، تفییر وضعیت سیاسی و اقتصادی موجود به نفع کارگران یکی از مهمترین استراتژی هاست.

از این منظر توافق با احزاب بورژوا و ناسیونالیست در زمینه هایی امکان پذیر است. مثلا در چهارچوب حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، علیرغم اینکه کمونیستها مدافعین صادق این حق هستند اما میتوان با ناسیونالیستها هم ارتباط و به صورت تعریف شده ای همکاری داشت.

با توجه به آنچه نوشته شد، همکاری کومه له با سایر احزاب ناسیونالیست در کردستان بر علیه انتخابات ریاست جمهوری امری طبیعی است.

در دهه ۱۹۸۰ میلادی حزب دمکرات کردستان ایران جنگی را به کومه له تحمیل کرد که در نتیجه صدها پیشمرگ کومه له و حزب دمکرات جان باختند. اگر حزب دمکرات مقداری دمکراتیک فکر میکرد و به آزادی سیاسی و فعالیت سیاسی احزاب سیاسی احترام میگذاشت و برای کومه له و سازمانهای سیاسی قید و شرط و موانع ایجاد نمیکرد، جنگ بین کومه له و حزب دمکرات روی نمی داد.

جنگ حزب دمکرات علیه کومه له بحشی از تاریخ جنبش کردستان است. آن جنگ تحمیل شد هر چند که به ضرر جنبش کردستان تمام شد. ظرفیت کومه له به جای اینکه متمرکز علیه جمهوری اسلامی شود، می بایست هشیاری دوبرابری داشت تا تعرضات حزب دمکرات بعنوان یک حزب پارتیزان خنثی شود.

عقلیت زیادی نمی خواهد تا به این اصل پایه ای تاکید کرد که در زمان حال و آینده مناسبات بین احزاب سیاسی بایست سیاسی باشد و نه نظامی. اختلافات بین احزاب سیاسی که امر طبیعی است بایست از طریق دیالوگ  و گفتگو و مذاکره حل شود و نه با زبان تفنگ.

حزب اکثریت مردم بودن صرفا داده ای اتوماتیک نیست. باید حزب بزرگ، وسعت و اجتماعی بودن خود را از طریق آراء مردم کسب کند. این کارگران و مردم جامعه هستند که بایست قضاوت کنند. حزبی به اکثریت در جامعه تبدیل میشود که دارای طرفیتهای مختلف باشد که مهمترین ظرفیت میتواند دمکراتیک بودن، احترام گذاشتن به متفاوتها و روش دیالوگ با مخالفین باشد.

نقدی بر ادراک کنونی چپ

سازمانها و احزاب چپ عمدتا این تصور را بدست داده اند که مبارزه ای انقلابی و رادیکال است که در آن هیچ رابطه ای با احزاب بورژوا و ناسیونالیست وجود نداشته باشد. دیدیم که اکثرا رفقای چپ و کمونیست فکر میکنند که مثلا نشستن و برگزاری جلسات و حتی همکاری های موردی میتواند بر کومه له تاثیر منفی گذاشته و کومه له را رژیم چنچی کند. چنین تصوری در بخش اول این دفاعیه رد شد. در پروسه ی مبارزه بارها روی میدهد که بین جریان سوسیالیستی و جریانات بورژوائی نشست و مذاکره هم روی دهد و در زمینه های میتواند توافق به همکاری هم بوجود بیاید.

نمونه تاریخی مبنی بر همکاریهای ناخواسته فراوانند. کمونیستهای نروژ از برنامه ی مشترک چهار حزب مطرح آنزمان دفاع کردند تا بتوانند آن دوران مشقتبار را طی کنند. در جریان جنگ جهانی دوم شوروی  اجبارا به متفقین می پیوندد و توازن قوای آنزمان آنطور رقم خورد که رهبران بریتانیا، شوروی و آمریکا سیاستهای متفقین را تنظیم میکردند. با این درک ناقص و پر از اشکالی که چپ امروز ایرانی  دارد شوروی هم نمیبایست با متفقین و علیه آلمان و ایتالیا و ژاپن وارد همکاری نظامی تنظیم مناسبات میشد. آمریکا و روسیه بعنوان دو ابرقدرت و رقیب که هر کدام منافع اقتصادی و سیاسی خود را دنبال میکنند، هم سیاستهای خود را دنبال میکنند و هم مربت با یکدیگر در ارتباط  و مذاکره هم هستند تا در موارد همکاری با یکدیگر را پیدا کنند.

برای تاکید بر صحت تحلیلها ی این مقاله، به مصاحبه دریچه تی وی با آقای یدی شیشوانی از فدائیان کمونیست مراجعه کنید. پاسخهای یدی شیشوانی نمونه تیپیکی از یک چپ ایزوله، غیر اجتماعی با تفکرات جامد را بدست میدهد.

آقای یدی شیشوانی در آن مصاحبه می گوید:

“… طبقه کارگر بر علیه سرمایه داری مبارزه می کند. در این مبارزه اتحاد طبقه کارگر با اقشار دیگر اتحادی بر علیه سرمایه داری است.”

وضعیت طبقه کارگر در اروپا و سطح مبارزاتی اش خط بطلانی به این نظرآقای  شیشوانی می کشد. تحلیل شیشوانی یک تحلیل ایدئولوژیک و ذهنی است و متکی به واقعیات مبارزاتی این عصر نیست. مبارزه طبقه کارگر در اروپا اکثر در چهارچوب مسائل اقتصادی و افزایش دستمزد محدود مانده است. از انجا که سوسیال دمکراسی یک گرایش غالب در جنبش کارگری در خیلی از کشورهای اروپای غربی است، مبارزات کارگران برای کسب خواستهای صنفی خود در چهارچوب سرمایه داری است و اتحاد ها هم در همین چهارچوب هستند.

کسی که چنین ارزیابی ارائه می دهد، بایست قاعتا نمونه های و رجوع هایی برای اثبات ادعاهایش ارائه دهد. مبارزه طبقه کارگر در ایران تا آن حد عقب رانده شده است که مبارزات کارگری فعلا در چهارچوب محدودی است. اینکه این وضعیت قابل تغییر بوده و از زاویه ای سوسیالیستی طبقه کارگر ایران کل نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی حاکم در ایران را به چالش بکشد و خواستار حکومت خویش شوند، بحث دیگر و موضوع کار کمونیستی است، چیزی که چپ مثل یدی شیشوانی از درک آن عاجز است.

ایشان ادامه می دهند که:

” اینها (یعنی کومه له) می بایست توضیح می دادند که از لحاظ تحلیل طبقاتی چگونه به این رسیده اند که با جریانات ناسیونالیستی کرد متحد بشوند ولی با جریانات ناسیونالیستی ترک و… نمی توانند متحد شوند. مسئله ملی بمراتب شدیدتر از کردستان است. مثلا آذربایجان یا جاهای دیگر…. و عملا جنگهای ملی و قومی دامن می زنند، ناسیونالیستهای آذری میخواهند سر به تن ناسیونالیستهای کردستان نباشد.”

این تحیلیل آقای شیشوانی آشکارا بچگانه است. طبیعی است که کومه له با احزاب سیاسی کردستان ایران رابطه سیاسی داشته باشد چون ما در صحنه ی ایران با جنبشی بنام جنبش کردستان روبرو هستیم که در این جنبش احزاب مختلف با سیاستها و تعلقات طبقاتی گوناگونی وجود دارند. این گفته های آقای شیشوانی بنظر می رسد که از موضع یک ناسیونالیست تنگ نظر آذری باشد، که از جنگهای ملی خوششان می آید، در غیر اینصورت این لحن بیان را انتخاب نمی کردند. اتفاقا این لحن بیان و موضع امثال آقای شیشوانی است که مردمان ملیتهای مختلف را تحقیر و تحریک کرده و بسوی جنگ سوق می دهد.

 سیاسها و مناسبات کومه له با احزاب سیاسی کردستان را می توان در دو وجه معنی کرد. وجه اول طبیعتا تقویت صف مبارزه علیه جمهوری اسلامی در اشکال مختلف است،  وجه دوم مسئله جا انداختن فرهنگ سیاسی دیالوگ، گفتگو و مذاکره با احزابی است که مثل کومه له نمی اندیشند و همچنین همکاری با آنها آنجا که لازم باشد.

آقای شیشوانی در ادامه می فرمایند که:

“… در مسئله اتحادها هم مسئله هست، یکی می گوید که فقط با پرولتاریا باید متحد شویم، یکی می گویئد که نه، بایستی تهیدستان و شهر و روستا را هم به آن اضافه کرد، یکی می گوید که بورژوازی غیر انحصاری هم باید اضافه کرد، یک بخش دیگر می گوید که با بورژوازی فئودال به همکاری نشست تا به سوسیالیسم برسیم که این کار رفقا این آخری است..”

مردم حق دارند تا شناخت بیتشری از چپهای امثال اقای شیشوانی داشته باشند تا بدانند با چه کسانی روبرو هستند.

تاریخ مبارزه کومه له علیه مالکین زمین و فئودالها شناخته شده است حالا اقای شیشوانی معتقدند که کومه له برای رسیدن به سوسیالیسم با بورژوازی فئودال متحد میشود. این نظر خیلی وارونه  و عوضی و کینه توزانه است.

زیرا کومه له و حزب کمونیست ایران معتقدند که رسیدن به سوسیالیسم از راه آگاهی سوسیالیستی کارگران، اتحاد میلیونی آنان و تشکل هایشان و سرانجام انقلابی از پایین  که ستون فقرات آنرا کارگران و زحمتکشان تشکیل می دهند می تواند بسرانجام برسد. تنها یک شارلاتان سیاسی میتواند این نتیجه گیری را بکند که “کومه له میخواهد سوسیالیسم را در نتیجه رابطه اش با بورژوازی فئودال  ایجاد کند”.

 به مقاله ی انتقادی رفیق بیژن رنجبر برگردیم:

ایشان دفاع من از کومه له و نقد چپ را دفاع از کومه له از موضع راست معرفی کرده اند. استدلالی که بیزن رنجبر یافته است ظاهرا دفاع من از سازمان خبات بوده است و در این رابطه نقل قولی هم از مقاله ام آورده بودند.

به رفیق رنجبر بگویم که درست تر می بود که بطور کلی از ضمیر اول شخص مفرد استفاده می کردم تا شائبه های که بوجود آمده رفع میشد. ولی شما دفاع مرا راست روانه دانسته اید چون اسم خبات را آورده ام و نوشته ام که از آن دفاع میکنم؟

بلی، رفیق، من در مقابل شما و تمام احزاب چپ از سازمان خبات دفاع میکنم. و به همان اندازه که از خبات دفاع میکنم از شما و کل چپی که منتقدش هستم  هم دفاع میکنم. از همه شما ها دفاع میکنم چون آزادی سیاسی و حق فعالیت سیاسی برای مخالف خود را برسمیت شناخته و آنرا پاس میدارم.

من از خبات دفاع میکنم تا بتوانم بهتر وموثر تر با آن مبارزه کنم.

سازمان خبات برای خیلی ها تنها بهانه است. بهانه برای تعیین تکلیف کردن با مسائلی دیگر. به همین دلیل من این بهانه را بدست داده و آنرا برجسته تر میکنم تا  محتاجان بهانه دست پرتری داشته باشند. شما و هر کس دیگری اشتباه میکنید که خبات و داعش را یکی می گیرید. کسانیکه خبات و داعش را یکی می گیرند، عملا با بکارگیری زبان تحریک آمیز، آن چیزی که یک گروه (خبات) نیست (داعش) را به او نسبت میدهند تا به آن سو پرتاپش کنند. این یک روش نادرست و تحریک آمیز است.  شما و امثال شما که به نام خبات حساسیت نشان میدهید آیا بی خبر هستید از اینکه بنام چپ و کمونیست اشاعه دهنده یک فرهنگ غیر دمکراتیک، تک رو، بی ظرفیت و تنگ نظری هستید که از  برسمیت شناختن دیگران (مخالفین) پرهیز میکند و ناخود آگاه به مبلغان یک فرهنگ استبدادی در پوشش چپ تبدیل می شوید.

روشی که من در دفاع از کومه له و رابطه آن با احزاب سیاسی بکار برده ام متکی به متد های علمی و مدرن اروپای غربی است. اینکه شما و عده ای از رفقا این نوع دفاع را راست روانه دانسته اید، را من ناشی از فقر سیاسی و عقب ماندگی سیاسی تعبیر کرده که از درافتادن با چالشهای امروز می هراسند،  به همین دلیل بهترین و مناسب ترین روش عقب نشستن و توجیه کردن خود را بکار گیری الفاظ رادیکال و چپ می یابند. بکارگیری الفاظ چپ با عملی غیر دمکراتیک. اتفاقا دفاع شما از کومه له راست روانه و بی پایه است.

بهانه ی شما برای راست روانه بودن مواضع من ضعیف تر از آنست که لازم باشد بیشتر به آن بپردازم. من به همان اندازه از خبات و حضورش در جلسات دفاع میکنم که از شما و سایر سازمانهای چپ.

منهم از شما و منتقدین این سوال را می کنم که به نظر شما ، فرق تان با خبات چیست؟  چگونه تفاوتتان با خبات را توضیح می دهید؟

.

 شما آن نکته ای را گرفته اید  که نقظه قدرت کومه له است: برسمیت شناختن مخالفین و محفوظ دانستن حقوق سازمانهای مخالف.  😊 و این نوع دمکراتیسم، لازمه ی یک جامعه ی سوسیالیستی است .

شما نمیتوانید هیچ حزب و سازمانی را حذف کنید. کار کموینستی کار آگاهگرانه است که کمک میکند فرهنگ انسانهای جامعه بالا برود .و در نتیجه انسانهای آگاه همه احزاب، سازمانها و قدرتهای ستمگر و اشاعه دهنده خرافه را با به حاشیه راندن آنان،  فلسفه وجودیشان را نالازم و غیر ضروری میکنند. آن مرجعی که این حکم را صادر میکند نه یک فرد، بلکه عقلیت آگاه و انساندوست  جمعی اجتماعی است.

در خاتمه

درعصر کنونی چالشهای پیشاروی کمونیستها یکی دوتا نیستند. وضعیت زیستی و مبارزاتی کارگران در همه جا به یکسان نیست . وضعیت کارگران در اروپا و ایران متفاوت است . تحلیل در همه سطوح ( بین المللی و کشوری) یک ضرورت است.

اما امروز من بعنوان یک کمونیست  آزادیخواه و انترناسیونالیست به تمرکز روی طبقه کارگر ایران و کردستان اهمیت درجه اول میدهم چون در حزبی هستم که مبارزه اش را در رابطه با ایران و کردستان تعریف کرده است.

از یکسو تضاد بین کار وسرمایه تا امروز که آمده عمیق تر شده است. از سوی دیگر وضعیت طبقه کارگر از لحاظ اقنصادی و اجتماعی به وخامت بیشتری انجامیده است. کارگران مبارزه میکنند اما کماکان در پراکندگی بسر می برند.

سازمانها و احزاب چپ ایرانی طی چندین دهه نتوانسته اند تاثیر مثبتی روی کل جنبش کارگری ایران داشته باشند. آنجای هم بعضی از سازمانهاحداقلی از نفوذ پیدا کرده اند، فرقه گرایی صفوف ان فعالین را شقه شقه کرده است. نتیجه این شده است که کارگران در سطح سراسری. کماکان پراکنده و غیر متحداند. در این شرایط یقه ی کومه له را گرفتن برای اینکه چرا با خبات نشسته است، از نظر علمی و سیاسی معتبر نیست.

 بحران جامعه سرمایه داری به صفوف معترضین این نظام هم سرایت کرده است. چالشها فراوانند اما اگر جنبش سوسیالیستی در ایران یک شانس داشته باشد، آن شانس در ایران کومه له است.