«مارکسیسمی» که «در وطن» ترجمه یا ترویج شده است(واکنشی به مقاله ی علیشاه سلطانی)

آقای علیشاه سلطانی که آنچنان که از نوشته های شان پیداست و من در می یابم تخصص شان در تاریخ فلسفه یا به بیان ِ دقیق تر تدریس و توضیح انواع ِ نحله ها و مسلک ها و گرایش های فلسفی است، و ظاهرن خودشان به هیچیک از این نحله ها وابسته گی و تعلق ِ بینشی – فلسفی ندارند یا اگر هم دارند از بیان ِ صریح ِ آن پرهیز می کنند – به چه دلیل، معلوم نیست – در مطلبی با عنوان ِ «چه مارکسیسمی در وطن ترجمه می شود؟ » کتابی با عنوان ِ مارکسیسم و فلسفه اثر ِ کارل کورش به ترجمه ی حمید وارسته را که در ایران انتشار یافته بررسی یا بهتر بگویم تورق نموده و بر آن توضیحات مختصر و نارسایی داده اند. مختصر و نارسا از آن جهت که به خواننده چیزی بیش از خلاصه ی کتاب و واکنشی گنگ وسرسری به آن که گویای بحثی نقادانه، پرسشگر و چالشی از موضعی هدفدار و در چارچوب ِ جهان بینی و ایدئولوژی ِ معین و بدیل گذار باشد تحویل نمی دهد.

عنوان ِ اصلی و فرعی ِ مطلب ِ ایشان به گونه ای است که این تصور و انتظار را در من ِ خواننده ایجاد می کند که آقای سلطانی کلیه ی کتاب هایی را که در ایران در زمینه ی مارکسیسم و فلسفه ی مارکسیستی ترجمه یا حتا تالیف شده اند خوانده و آنها را با سنجه ی جهان بینی ِ فلسفی ِ خویش محک زده، از پالایش گاه ِ دانش ِ نظری خویش عبور داده و نظرات نقدواصلاح شده بادانش فلسفی خود را به خواننده تحویل می دهد. یعنی نظر ِ صائب ِ خود را که هدف ِ هر نقادی است درباره ی این که مارکسیسم ِ واقعی چیست و فلسفه اش کدام است دست ِ کم به طور خلاصه اما مفید و رسا بیان نموده است. دریغ از آن رویکرد، و تاسف از این چشمداشت.

از نظرگاه ِ علیشاه، «مارکسیسمی که در وطن ترجمه می شود» و شده است، همین کتاب کارل کورش است، و خود ِ کارل کورش نیز معلوم نیست چه نوع فلسفه ای داشته و آن فلسفه چه مغایرت ها و ناهمخوانی هایی با فلسفه ی مارکس (مارکسیسم) داشته، و اساسن خود ِ فلسفه ی مارکسیسم از نظر ِ علیشاه سلطانی چه ویژه گی ها و مختصاتی دارد که در «مارکسیسم ِ» کارل کورش وجود ندارد.

به عبارت ِ دیگر: علیشاه، به درستی مارکسیسم ِ کارل کورش را به منزله ی مارکسیسم ِ دروغین در گیومه گذاشته اند که برداشتی درست اما نیمی از حقیقت یا حتا کم تر از آن است. تمام ِ حقیقت زمانی بیان می شود که بگویی مارکسیسم واقعی و راستین کدام است.

شاید ایشان لنینیسم را مارکسیسم واقعی می دانند، که اگرنه بایقین امااز فحوای کلام و نقل قول های شان می توان چنین  استنباط نمود. اما، اولن، آن نوع مارکسیسم که لنینیسم ِ ایشان و همفکران شان باشد نیز به فراوانی «در وطن» ترجمه، تالیف، تبلیغ و ترویج شده و می شود و قدمت اش به قبل از جمهوری اسلامی می رسد، به طوری که جا و فضای جهان بینی و نظروری را بر مارکسیسم واقعی تنگ نموده یا بهتر بگویم جایگاه مارکسیسم را اشغال کرده، چنان که حتا تحصیل کردگان ما و از جمله به ضرس ِ قاطع مترجم همین کتاب، لنینیسم را مارکسیسم ِ واقعی می پندارند. ثانین از این رو، آن مارکسیسم نیز بدون شک مارکسیسمی در گیومه است، اگر نه از نوع ِ فرانکفورتی وکارل کورشی که از نوع ِ روسی – بلشویکی.

بنابراین، اگر آقای سلطانی قصدش آگاهی دادن به خوانندگان ِ خود و علاقه مندان به مارکسیسم است باید نه فقط فلسفه ی کارل کورش که به قول معروف دست ِ کم نزد ِ روشنفکران ِ ایرانی عددی به حساب نمی آید، بلکه تمام فلسفه هایی را که جز ردیه نویسی بر فلسفه و جهان بینی ِ مارکسیستی یعنی ماتریالیسم ِ دیالکتیکی و تاریخی نیستند از نظر می گذراند، و اگر شده به طور ِمختصر معرفی می کرد.

تمام ِ بحث ِ علیشاه در مقاله اش، در این باره است که کارل کورش چه گفته با توضیح ِ واضحات، اما یک بار هم به این مساله اشاره نکرده که اگر کارل کورش غلط گفته – که گفته – پس نظر و فلسفه ی درست چیست. آیا آقای علیشاه نمی داند بحث ِ علمی و خصوصن نقد ِ علمی و تئوریک بنابر علمیت ِ اثباتگرش ناگزیر است هم نفی و هم اثبات نماید؟ یعنی هم ایده و نظر ِ نادرست را به روش ِ علمی – استدلالی مشخص سازد و رد کند، و هم جایگزین و برابر نهاد ِ علمی – نظری آن را به همان شیوه ی استدلالی – اثباتی بیان کند.

از این کمبود و نقیصه ی مهم ِ نظری تحلیلی و استدلالی که بگذریم – البته اگر مجاز باشیم به همین آسانی از مهم ترین کمبود ِ یک بررسی ِ ظاهرن فلسفی، نظری بگذریم – کمبود ِ مهم ِ دیگر ِ نوشتار ِ ایشان نادیده گرفتن این واقعیت است که غیر از کتابی که ایشان نام برده اند و نمونه های اش در ایران کم نیستند، کتاب های خوبی هم ترجمه شده اند که درواقع ترجمه ی کتاب ِ کارل کورش و امثال ِ او، واکنش های مخالفت آمیزوپاتک به این کتاب ها هستند که به ویژه در مقطع ِ هشت ساله ی ریاست جمهوری ِ خاتمی «دروطن» چاپ و منتشر شده و یقینن علیشاه چه خارج ازایران باشد چه داخل نمی تواند و نباید از آنها بی خبر باشد یا نام و نشانی از آنها ندیده و نشنیده باشد.

من در مقاله ی «آنان به چه حقی برای این جامعه تعیین تکلیف می کنند» به این مساله اشاره کرده ام و گفتم اغلب ِ کتاب های مهم مارکس و انگلس در این سال ها در ایران توسط ِ مترجمان ایرانی ترجمه شده و انتشار یافته اند، از جمله گروندریسه در دو جلد، سرمایه در سه جلد، یا هژدهم برومر لویی بوناپارت و برخی مکاتبات ِ مارکس و انگلس.

از این رو، بهتر بود آقای علیشاه سلطانی به جای فقط با یک شاهد ِ مثال آنهم «فرانکفورتی» به قاضی رفتن، قدر ِ مترجمانی را که در این قحط الکتاب و نبود ِ آزادی بیان، از یک موقعیت ِ استثنایی بهره بردند و مهم ترین آثار ِ مارکسیستی را ترجمه و به چاپ سپردند و در اختیار علاقه مندان قرار دادند بدانند و مانند ِ من سپاسگزارشان باشند.

اکنون، پرسش ِ اساسی برای من به عنوان ِ مدافع ِ مارکسیسم این است: نویسنده ای که مارکسیسم ِ کارل کورش را قبول ندارد، چرا مارکسیسم ِ خود را رو نمی کند تا من ِ خواننده بدانم با چه کسی و چه نظر و جهان بینی یی طرف هستم و آیا مارکسیسم ِ خود ِ او به طرز دیگری ضد مارکسیسم نیست؟ به خصوص که در زمان ِ ما و در جامعه ی ما مارکسیست های ضد ِ مارکس و مارکسیسم به فراوانی ی ادیان و فرقه هایی است که هر کدام خدایگان و رهبر و پیشوای خاص ِ خود را دارند وهمانان را قبله ی عالم و آدم می دانند که هم با دیگر ادیان و فرقه ها از زمین تا آسمان متفاوت اند، و هم کم ترین مشابهت و قرابتی با مارکسیسم مونیست- ماتریالیست ِ ما ندارند.