تناقضات و نقد اقتصاد سیاسی
بینش محمد مالجو،
در یک آشفتهگی تاریخی، و مبارزه طبقاتی در جامعه طبقاتی به شدت در بحرانهای اقتصادی و سیاسی، کارشناسان رنگارنگاش با کشف و بسط رسانههای به شدت مهندسی شده، امکان ظهور مییابند تا در این «بازارآزاد» به شدت ویرانگر و از خویش بیگانگی آدمی، بر مناسبات ضد انسانی حاکم و کارگزاران آن پوشش و نمایی دیگر داده شود. پیدایش و رویش پدیدههای نظری رنگارنگ در این کارزار طبقاتی امری طبیعی است و لازم وملزوم همین مناسبات. ایدئولوژی حاکم دراین گستره، ایدئولوژی طبقه حاکم است. در این میان، آقای محمد مالجو یکی از چاوشگران این میدان، مجال را مناسب یافتهاست تا خود را در حوزه اقتصاد، کارشناس و کاشفی یگانه بشناساند و شناسانده شود. او که گویی در زمینهی اقتصاد سیاسی به «کشفهای» تازهای دست یافته است میکوشد تا دیدگاه خود را به یاری رسانههایی همانند بی بی سی و تریبونهای دانشگاهی در ایران ووو به نام «کشف جدید» نقد اقتصادی سیاسی به جامعه عرضه کند، غافل از آنکه برههی رسانههای مجازی است و از بیخبری مطلق، خبری نیست. همانگونه که او در این راه میکوشد و تریبون و مجال مییابد و چنین جلوههای را نیک می دارد، اینک که نگرشش شفافتر ازپیش درمیان نهاده، زمان آن رسیده که مورد نقدی پرولتری قرار گیرد. این دیدگاه، اینک تعرضی تر به دیدگاه انقلابی طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی مییابیم، پس به هنگام است که در گام نخست به مخاطبین وی و سپس به خود آقای مالجو، جانبداری و ماهیت دیدگاهش را نشان دهیم و به موازی این شناخت، نقد مارکسی خویش را در برابر نهیم.
مالجو، فرضیات خود درآوردی را در ملغمه و درهمریزی برگرفته ازنوشتههای «دیوید هاروی» و «کارل پولانی» و با کاربرد نادرست و وارونهی آنها و نیز دیدگاههای پرفسورهای سرمایه در هم میآمیزد. او سپس از ماکس وبر، پییر بوردیو و دورکایم، رونوشت میگیرد و همه را به نام نظریه و کشف خویش معرفی میکند و دریغ که به تهیه همین سوپ پرملاطه بسنده میکرد. او فعالانه در درون و برون ایران، رسانههای میلیونها بیننده و شنوندهای را در اختیار دارد تا نگرش خویش را به معنای وارونه سازی آگاهی، پیشروی نهد و در این بستر سازی، در پی نتیجه گیری طبقاتی خویش میتازد. البته در جامعهای طبقاتی، هر نگاه و نگرش ازسیاسی گرفته تا هنری و ادبی، مهر طبقاتی معینی را بر پیشانی دارد و در ارزیابی نهایی به ایدئولوژی،جهانبینی و یا فسلفهای خود سرانجام مییابد. مالجو، در این پویه به همین نتیجهگیری نیز بسنده نمیکند، مرز طبقاتی آنجاست که میکوشد معجون خود را بهسان نسخهای درمان بخش به جامعه تجویز کند. مالجو، دریافتهای کارل پولانی را بیآنکه نامی از او ببرد، دستمایه قرارداده است. پیش از آقای مالجو، ک. پولانی در دهه ۱۹۵۰ پس از جنگ دوم جهانی، کتاب «دگرگونی بزرگ» را به نگارش آورده بود و تناقضهای کار و سرمایه و سرمایه و طبیعت را بازگشوده بود و نیز در سال ۲۰۱۵، دیوید هاروی نیز،«۱۷ تناقض و پایان سرمایهداری» را به نگارش آورد و دو سال پیش در ایران منتشر شد و مورد استفاده مالجو قرار گرفت، بی آنکه نامی از این مرجع برده شود. مارکس و انگلس از سال ۱۸۴۸ منشور پایان سرمایهداری را بهنگارش آوردند و تناقضهای افزون بر بیستگانه سرمایهداری را در نقد اقتصادی سیاسی کالبد شکافی کردند.
کارل پولانی، دیوید هاروی
نخست تا آنجا که بهموضوع نقد ما بازمیگردد، به دیدگاه ک. پولانی و دیوید هاروی میپردازیم.
کارل پولانی، مجاری تبار، زاده ۱۸۸۶ در وین، کارشناس تاریخ اقتصاد، نویسنده کتابهای «مسیحیت و انقلاب اجتماعی» در سال ۱۹۳۶ و«دگرگونی بزرگ» در سال۱۹۴۴ است. او خود را همیشه سوسیالیست و وفادرا به اندیشههای مارکس مینامید، اما به ویژه به تئوری ارزش در کتاب سرمایه مارکس به گونهای دیگر میاندیشید. پولانی براین بود که مارکس بیش از اندازه به ارزش و تولید کالای مادی پافشاری میکند و به موضوع گردش و توزیع کالاها کمتر میپردازد. پولانی دترمینیسم اقتصادی را بهسان تنها اصل جهان شمول دگرگونیهای جامعه، رد میکرد و مساله اصلی را قرار دادن اقتصاد در تاریخ انسانی میدانست. مارکس به یاری ماتریالیسم دیالکتیک وتاریخی است که نوشت:
«انسانها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی میشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنها همپوشانی دارد. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل میدهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمىکشد، و موازی با آن، اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل میگیرد. شیوه تولید حیات مادی انسانهاست که چند و چون فرایند کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین میکند. آگاهی انسانها نیست که چگونگی موجودیتشان را تعیین میکند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین میکند. در مرحلهای از فرایند رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش، که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم میآوردهاند، دچار تناقض میشوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قید و بندهایی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامیرسد. (کارل مارکس، پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی لندن، ۱۸۵۹)
انگلس بر همین مبنای مارکسی درک دیالکتیکی از دترمینسیم اقتصادی است که مینویسد: «نیروهای اقتصادی ممکن است در دو مورد مزبور به طریق منفی عمل کنند نه مثبت. وی تصدیق می کند که در درون یک قالب کلی از دستگاه نیروهای اقتصادی ممکن است روابط سیاسی و حتی روابط دودمانی تاثیر عظیم تاریخی نماید؛… قدرت سیاسی می تواند بعضی از راه های تکامل اقتصادی را مسدود کند و راه های دیگر را باز نماید، ولی نمی تواند خط سیر اصلی اقتصاد را تغییر دهد و عقیده مارکس این نبوده است که نیروهای اقتصادی تنها علل تحولات تاریخی می باشند. بلکه قصد مارکس این بوده است که نیروهای اقتصادی اسباب و علل اساسی و غایی هستند؛ عوامل اقتصادی قوی ترین، اساسی ترین و قاطع ترین عوامل می باشند و تصمیم غایی در حل امور با عوامل اقتصادی است اما نباید این بیان را چنین تفسیر نمود که کل تاریخ و وقایع تاریخی [ّتنها] معلول علل اقتصادی می باشند.»
ک. پولانی، در برابر فاشیسم و دیدگاه فاشیستی لیبرالیسم کلاسیک بازار آزاد، از سوسیالیسم دفاع میکرد و بر آن است که انسان، زمین و به طورکلی طبیعت، در سرشت خود کالا نیستند و این مناسبات سرمایهداری است که این پدیدهها را کالایی کرده است. پولانی، اینکه انسان موجودی اقتصادی است را مردود میشمرد و کالایی شدنِ این پدیدهها را ساختگی میدانست. کالایی شدن آنها را به شرایط تاریخی و اجتماعی ومناسبات اقتصادی در پیوند می دانست. پولانی با بررسی تاریخی خود نشان میدهد که بازارهای ملی، ناشی از گرایش «طبیعی» انسان به مبادله نیست، بلکه پیآمد شکلگیری حکومت ـ ملتها در سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی و پدیدار شدن حاکمیتهای ملی، با سلطه سرمایه داری در برههی پیشا جهانی شدن سرمایه بود.
هم مارکس و هم پولانی هردو، نیروی کار را «کالایی مجازی» ارزیابی کرده و براین دیدگاه هستند که هرکوششی که بخواهد انسان ها را «همانند دیگر» کالاها بیانگارد، به اجبار، با مقاومت و اعتراضی شدید نیرویی روبرو خواهد شد که آن را کالایی ساخته است. پولانی، به ماهیت نوسانی یا «پاندولی» مقاومت نیروی کار پافشاری دارد. به دیدگاه مارکس، ماهیت مجازی کالای نیروی کار خود را در پوشش مناسبات تولید نشان میدهد. مارکس در کاپیتال، کتاب نخست، می نویسد در بازار کار«آزادی، برابری، مالکیت و بنتام (اشاره به جرمی بنتام که «اصالت سود» را مکتب خویش ساخت) فرمان میراند.» مارکس دریافت که نیروی کار «آزادانه» در برابر دستمزدی معادل ارزش خود، یعنی هزینه بازتولید آن، مبادله می شود. خریدار این کالا (نیروی کار) به زودی درمییابد که این کالا همانند دیگر کالاها نیست، بلکه تجسم وجود انسانهایی است که اگر تندتر و شدیدتر و سختگیرانه تر به کار گرفته شوند، به اعتراض و خیزش برخواهند خاست. بنابراین دررابطه کار- سرمایه، در نقطه تولید، مبارزه طبقاتی به صورت روال یا نُرم در میآید. در اینجاست که نیروی کار در نقطه تولید، خصوصیت مجازی خود را آشکار میسازد. اما پولانی، آشکار سازی ماهیت مجازی نیروی کار، با پیدایش و گشایش بازار کار از پیش پیدا شده است. ک. پولانی، زمین و طبیعت را همانند نیروی کار آدمی، کالاهای مجازی شمرده که همگی زیر مجموعه قوانین بازار میشوند. از دید او، گسترش و پیچیدگی بازارهای نابسامان برای نیروی کار و «دیگر کالاهای مجازی» بهگونهای گریزناپذیر، به برانگیخته شدن «جنبشهای مخالفی» میانجامد. او، این مقاومتها را «جنبشهای همزاد» یا «جنبشهای مضاعف» مینامد.
هرگونه گسترش و یا ژرفایابی بازار کار، با تاکتیکهایی مانند قوانین اجتماعی، قانون کار، بیمهها و اتحادیههای کارگری [جامعه مدنی] دست به دست هم داده تا «بازار»، آن عامل تولیدی، یعنی نیروی کار را به نظم آورد و زیر فشار بگذارد. اما در این کالایی کردن (Decommodification ) به باور پولانی، هرچه نیروی کار بیشتر کالایی شود، آونگ، جنبش موازی نیرومندی را بر میانگیزاند، و بر عکس، هر چه نیروی کار، کمتر کالایی شود، آونگ به سمت خاموشی جنبش و آرامش موجهای خیزش کارگری میانجامد. جهانی سازی بازارها، با کالایی سازی بیشتر نیروی کار، چنین جنبشهای موازی و نیرومندی را میآفریند، اما پس از جنگ جهانی نخست و پیش از آن در رکود عظیم اقتصادی سال ۱۹۲۹، و نیز پس از جنگ جهانی دوم، آونگ به سوی غیر کالایی شدن نیروی کار گرایید. چرا! به دید پولانی، زیرا که با بستن قراردادهای اجتماعی و بینالمللی (سه جانبه بین کار- سرمایه – حکومتها) قراردادهای حمایتی به سود گذران زندگی کارگران گرایید و کارگرگرایی به میان آورد. با این حمایتگرایی است که، جنبشها و خیزشهای کارگری نیز به سوی خاموشی و کمجانی کاهیده و پاندول به جانبِ آرامش، نوسان مییابد.
دریافت ما از نگرش مارکس در برابر نگرش پولانی، اعتراضهای کارگری را مبارزاتی میداند که از سوی طبقه کارگر نوینی به پیش میرود و انگیزه میگیرد که خود این طبقه و شرایط وی، پیآمد اجباری گسترش سرمایهداری تاریخی است. این طبقه، پیوسته درحال پیدایش و نیرو گرفتن و نابودی است. مانیفست حزب کمونیست، این پرولتاریا و چنین دگرگونی را به روشنی بازمیشناساند.
مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، چیرگی بر طبیعت از سوی گسترش سرمایه خوش بینانه ارزیابی میکنند و در کاپیتال، داهیانه از تجاوز شیوه تولید سرمایهداری بر«محیط طبیعی و تخریب منابع دیرپای حاصل خیز» سخن گفته می شود.
به بیان مارکس در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی:
«تغییر شالوده اقتصادی جامعه دیر یا زود به تحول کل روبنای عظیم آن میانجامد. در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسانها در قالب آن بر این تعارض آگاهی مییابند و با مبارزهی خود کارش را یکسره میکنند. همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارهی خویش میگوید داوری نمیکنند، چنین دوره تحولی را نمیتوان بر مبنای آگاهی خود این دوره داوری کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تناقض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد. هیچ سامان اقتصادی- اجتماعی هرگز پیش از آنکه نیروهای تولیدی ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند از میان نمیرود؛ و مناسبات برتر تولیدی جدید هرگز پیش از آنکه شرایط مادی موجودیتشان در چارچوب جامعه قدیم فراهم آمده و به بلوغ رسیده باشد، جانشین مناسبات قدیم نمیشوند.بنابراین، انسانها تنها انجام تکالیفی را در دستور کار خود میگذارند که از عهده انجامش برمیآیند. زیرا بررسی دقیقتر همواره نشان میدهد که مساله خود تنها زمانی بروز میکند که شرایط مادی حل آن دیگر شکل گرفته یا دستکم در آستانهی شکل گرفتن است.» (کارل مارکس پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی).
از دیوید هاروی و برداشت یکجانبهی مالجو از دیدگاه وی بی آنکه نامی ببرد، نام بردیم، دیوید هاروی، زادهی سال ۱۹۳۵، انگلستان)، استاد جغرافیا و انسانشناسی در دانشگاه شهریِ نیویورک است. وی نگارنده کتابهایی چند درنقد اقتصاد سیاسی است. هاروی در توضیح کالایی سازی طبیعت به دست سرمایه، دیدگاه مارکس به ویژه در«نقد برنامه گوتا» و نیزکاپیتال ووو پی میگیرد و گردش و انباشت سرمایه، در استثمار طبیعت به وسیله سرمایهداری را بازمیگشاید: «طبیعتی که گویا ما در حال بهرهبرداری از آن و تهی کردناش هستیم و قرار است پس از این ما را محدود کند یا حتی از ما انتقام بگیرد درواقع در گردش و انباشت سرمایه درونی و جذب شده است.» (هفده تناقض و پایان سرمایهداری) و ادامه میدهد: «سرمایه چه بسا این امکان را داشته باشد که در بحبوحه فجایع زیستمحیطی موجود، همچنان به گردش و انباشت ادامه دهد. فجایع زیستمحیطی فرصتهای فراوانی را برای دستیابی به سودهای کلان در اختیار سرمایه داری فاجعه مدار قرار میدهد. مرگهای ناشی از گرسنگی قشرهای بیپناه و آسیبپذیر و ویرانی گسترده زیست گاهها لزوماً مشکلی برای سرمایه پدید نمیآورد (مگر آنکه موجب بروز شورش شود)، دقیقاً به این دلیل که بیشتر جمعیت جهان به هرحال زائد و به دردنخور شده و سرمایه در جستجوی سود هرگز از به نابودی کشاندن مردم اکراه نداشته است.» (دیوید هاروی، هفده تناقض و پایان سرمایهداری، ترجمهٔ مجید امینی و خسرو کلانتری، انتشارات کلاغ، ۱۳۹۴، صفحهٔ ۳۳۰) دیوید هاروی با برداشت از آموزشهای مارکس، تناقضهای سرمایه ونه سرمایهداری را بازمیگشاید و خود را جانبدار دیدگاههای مارکس و کاپیتال میشمارد، هرچند نظریهی گرایش نزولی نرخ سود که از کشفهای درخشان مارکس است را نمیپذیرد. هاروی در برداشت و دریافت خود از انباشت اولیه، به دیدگاه روزا لوکزامبورگ وفادار است که«انباشت از طریق سلب مالکیت» را نه بهسان مرحله آغازین انکشاف سرمایهداری، بلکه بهسان فرآیندی پیوسته میبیند که امروز با کالایی شدن همهی جهان و پدیدههای در آن روبرو هستیم.
شش حلقه تناقض کشف مالجو به گونهای سرراست، دستکاری تزهای کارل پولانی و نیز از کتاب ۱۷ تناقض هاروی است. همانگونه که نوشتارهای دیگر مالجو زیر نامهای «کالایی سازی آموزش» و«کالایی سازی طبیعت» نیز از همین منابع یاد شده برداشت شدهاند. آقای مالجو، تز سوم هاروی، «مالکیت خصوصی و دولت سرمایهداری» را در «حلقه اول» خود جای داده است و تزهای چهارم و هفتم هاروی بهترتیب: «تصرف خصوصی و خیرهمگانی» و «وحدت متناقض تولید و تحقق» را در تزهای ششگانهی خویش گنجانیده است. مالجو، رابطه «سرمایه با طبیعت» یعنی تز ۱۶ تناقض سرمایه داری هاروی را به نام خود برداشته و نیز تزهای پولانی و هاروی در رابطه با «کالایی سازی طبیعت» برداشته و در اساس، کل نوشتار خویش را از کتاب «معمای سرمایه و بحرانهای سرمایه داری» هاروی برداشت نموده است. این برداشتها اگر به نتیجهگیریها و پویهمندی سوسیالیستی و ضد سرمایهدارانه دستکم با همان نگاه دیوید هاروی و کارل پولانی وفادار میماند (در همان حد قابل نقد آنها) جای سپاس و قدردانی داشت. اما مالجو بهسان کسی که باید معیارهای یک تز دانشجویی را رعایت نماید، این اصل آکادمیستی را به جا نیاورد. مالجو، از نظر رعایت اصول ژورنالیستی یا کار آکادمیک باید آنقدر مسئول میبود تا از دیوید هاروی و پولانی نیز یاد میکرد و خواننده را بی خبرانِ «ازهمهجا بیخبر»، نمیانگاشت. این نخستین آموزش نگارش نه تنها تزهای دانشگاهی و آکادمیک، بلکه یک نوشتار ساده و گزارش خبری است. کم نیستند دانشجویان و یا فارغالتحصیلانی که بههمین لغزش، دکترا و درجات علمی و موقعیتهای اجتماعی خود را از دست دادهاند. آقای ترکان همینگونه در همین ولایت فقاهتی، برملا شد. مالجو نمیبایست خوانندگان را «بی خبر» میپنداشت. اما ایشان، این برداشتها از پژوهشگرانی همانند پولانی و هاروی را دست ابزاری برای نفی و انکار مبارزه طبقاتی، کمرنگ سازی وجود طبقه کارگر و علیه نگرش کمونیستی مارکس و ماتریالیسم دیالکتیک هزینه میکند. نشان خواهیم داد که آقای مالجو، با واژگونسازی تزهای هاروی و پولانی، با ناکارآ شمردن کاپیتال مارکس و فلسفه رهایی بخش کمونیسم، خوارشماری مبارزه و جنبش کارگری شبانه روز در حال اعتراض درایران، جنبش سوسیالیستی و گرایشها و هستههای انقلابی کارگری سوسیالستی، سرانجام بهسود حقانیت سرمایهداری چاوشگری می کند.
ادامه دارد…
عباس منصوران دسامبر ۲۰۱۶