ناسازنمایی ِ تئوریک در اندیشه ی چپ ِ روستایی(درس آموزی از ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی)

مطرح نمودن ِ یک سؤال ِ تاریخی و تئوریک در شرایط ِ کنونی ِ جامعه ی ما بسیار به موقع و ضروری است، و آن این است: آیا میان ِ چپ ِ روستایی (خلقی) و راست ِ روستایی (خلقی) تفاوتی هست؟ به بیان ِ دیگر، آیا جهان بینی ِ روستایی راست و چپ دارد؟

این پرسش به آن معناست که ما به روستاییان که ملاک و معیار ِ جهان نگری و ایدئولوژی ِ این دو نحله ی سیاسی کار هستند چه اعتبار ِ تاریخی و دورانی بدهیم، و نقش ِ آنها را در کنشگری های سیاسی چگونه ارزیابی نماییم.

در بیان ِ سرراست تر و مشخص تر، پرسش این است که: آیا میان ِ حاکمیتی که نماینده و برآمده از مطالبات ِ روستایی است، و منتظرالحکومه هایی که با همان مطالبات یا درواقعیت ِ امر ضد ِ مطالبات می خواهند قدرت ِ سیاسی را با تکیه بر نیروی روستاییان (خلق) تصاحب کنند تفاوت ِ بنیادی و ماهوی در تفکر و در عمل وجود دارد یا نه.

تفکر، راهنما و راهبر ِ عمل است، و در هر دو مورد ِ سوبژکت تفکر و عمل، یعنی حاکمیت ِ برآمده از اراده و عمل ِ روستاییان، و سوبژکتی که می خواهد با اتکاء بر همان اراده و عمل – دست ِ کم تا آنجا که ما می دانیم و خود تبلیغ و ترویج می کنند -، قدرت را به دست گیرد و بر مطالبات شهری و شهروندی لگام بزند، باز هم برطبق ِ آنچه تاکنون گفته،نوشته،ونشان داده اند که نه تنهابااین مطالبات موافق نیستند بلکه آنهارامطالباتی لیبرالی امپریالیستی می دانند، طبیعتن یکسان خواهد بود.

بنابراین، اولن در تعیین ِ ماهیت ِ سوبژکت خلقی، هیچ نیازی به به کارگیری ِ مقوله های متضاد ِ چپ و راست نیست، ثانین وقتی معلوم شود سوبژکت در کمین ِ قدرت، در پراتیک ِ سیاسی مجری و پاسخگوی ضد مطالبات ِ شهروندی است، نتیجه ای جز تایید ِ اینهمانی ِ چپ و راست در نظر و عمل به دست نخواهیم آورد. یعنی، چپ ِ درواقعیت ناموجود  وناموجه روستائی باهرادعائی،درعمل همان راست اکنون درقدرت و ناموجه ِ تاریخی و دورانی در شکل و قامت ِ دیگر است. (اگرچه ما ناگزیریم برای آنکه این دو گرایش اینهمان را از هم تفکیک نماییم گرایش در کمین قدرت را همانی که خود ادعا می کند یعنی چپ خلقی یا چپ ِ روستایی بنامیم). کافی ست بدانیم این هر دو در واقعیت و موجودیت ِ ابژکتیو و سوبژکتیوشان مشترک المقاصدند!

بنابراین، و از این منظر است که نخست باید شاخص ها و نشانگان  تفکر ِ روستایی، و سپس عملکرد ِ مبتنی بر این تفکر را، که چپ فاقدتئوری ی علمی-ماتریالیستی به غلط تئوری نامگذاری می کند – چون تئوری بیان ِ شناخت ِ عام و معتبر برای تمام ِ دوران ها و تمام انسانهاست و نه مختص این یا آن دوران بی ارتباط با دیگر دوران ها و این یا آن گروه از انسان ها بدون ِ پیوند ِ ارگانیک با دیگر انسان ها-،تعیین نمودتابتوانیم براساس آن،عملکرد خلقی وسوبژکت مدعی تغییرباروش روستائی راشناسائی وتحلیل نمائیم.

این را توضیح دهم که اطلاق ِ تفکر و چپ ِ روستایی به چپی که خود را به دروغ و با هدف ِ فریبکاری مارکسیست می نامد نه اهانت است و نه اصطلاحی من درآوردی، زیرا خود ِ این به اصطلاح چپ گرایش های خلقی اش را نه تنها کتمان نمی کند بلکه به آن افتخار کرده و آن را به عنوان خصلت و خصوصیت ِ انقلابی اش تبلیغ  میکند. از این رو، اگر آنها را با چپ ِ روستایی مشخص می کنم اعتراضی بر من وارد نیست.

راست ِ روستایی ِ حاکم، یا درواقع تفکر ِ روستایی ِ در قدرت، همان است که اکنون با چارپای قدرت اش می تازد و طومار ِ دستاوردهای فکری فرهنگی ِ بشری را در هم می پیچد و بر آنها مُهر ِ ابطال می کوبد – البته با دشنام و ناسزاگویی و درصورت ِ لزوم به طور عملی بازبان اسلحه-، و ماهیت ِ عقب مانده و واپس گرای خود را به عیان ترین وجهی به نمایش گذاشته و از این رو نیازی به باز تعریف و توصیف ِ نظری ِ وقت تلف کنی ندارد: «آن را که برای جهانیان عیان است چه حاجت به بیان است!».

چپ اما که خود را اپوزیسیون ِ این حاکمیت می داند و مدعی است که می خواهد دنیای بهتری برای بشریت و از جمله جامعه ی خودی بسازد نیازمند تعریف و توصیف و شناخت واقعی تری ازآنچه ادعامیکند است.

این چپ آنچنانکه گفتم ناراستین چند خصوصیت دارد که مهم ترین وجوه ِ آن در سیاست ورزی یا کنشگری ِ سیاسی و برداشت اش از اقتصاد و اقتصاد سیاسی آنچنان که ادعا می کند خود را نشان می دهد.

چپ ِ یا به عبارت دیگر کمونیسم ِ خلقی ِ مدعی ِ ساختن ِ یک دنیای بهتر، نه از دنیایی که می خواهد تغییر دهد شناخت درستی دارد و نه دنیای جایگزینی که در نظر دارد بسازد دنیای بهتری است. چرای اش در فهم ِ نادرست و ایده آلیستی متافیزیکی ِ او هم از جهان به مثابه یک وحدت ِ مادی – سیستمی، و هم از انسان و جامعه ی انسانی به منزله ی کلیتی ارگانیک و همبسته، و هم به ویژه از سوبژکت ِ آگاهی و دگرگون ساز، و ابژکت یا موضوع ِ دگرگونی است.

ما، یعنی انسان ِ معاصر به مثابه سوبژکت ِ عام ِ شناخت – تغییر در این بازه ی زمانی – تاریخی، هم دارای وحدت ِ ارگانیک هستیم، و هم همزمانی ِ تاریخی – دورانی داریم. اما دیالکتیک ِ تکامل در این وحدت و همزمانی ِ ارگانیک – دورانی به یک نسبت و در یک تراز ِ اقتصادی – اجتماعی عمل نکرده است، یعنی انسان ها در مرزهای جغرافیایی ِ مختلف به لحاظ ِ تولیدی – مناسباتی پابه پا و شانه به شانه ی هم به دلایل ِ متعدد ِ تاریخی – سرزمینی یا به عبارت ِ دیگر تولیدی اجتماعی و سیاسی پیش نرفته اند. برخی رشد و توسعه ی شتابان تر از دیگر سرزمین ها یا به بیان دقیق تر جامعه ها داشته اند. این تفاوت در تراز پیشرفت، هم سوبژکت ِ شناخت – تغییر را که برآمده از تولید ِ اجتماعی است در جامعه ی دارای رشد شتابان تر از سوبژکت ِ شناخت – تغییر در جامعه های در تراز ِ پایین تر متمایز می سازد و هم ابژکت ِ تغییر در همین دو گونه جامعه ی متفاوت از لحاظ ِ کمیت و کیفیت رشد را. به عنوان ِ مثال، در جامعه ی کم رشدیافته ای مثل ِ ایران، زندگی ِ روستایی یعنی شیوه ی تولید مادی و تفکر و ایدئولوژی ِ آن، با زندگی شهری که درنتیجه ی هم صنعت ِ نسبتن پیشرفته – نسبت به روستاها و برخی جامعه های دیگر منطقه -، و هم مراودات اش با جهان ِ پیشرفته سطح ِ به مراتب عالی تری از زندگی ِ روستایی و حاشیه نشینی دارد، متفاوت است، به طوری که می توان به عینه مشاهده نمود که این دو گونه هستی ِ اجتماعی ِ متفاوت و حتا متضاد، آگاهی های متفاوت و متضادی از جهان و جامعه نیز ایجاد کرده اند.

این درحالی است که در جامعه های کاملن پیشرفته مثلن سوئد، نروژ، آلمان، انگلیس، چنین اختلاف و تفاوت ِ فاحشی میان ِ شهر و روستا نه به لحاظ ِ صنعت و نه خصوصن در مناسبات ِ تولیدی که عوامل ِ اصلی در رشد ِ آگاهی ِ اجتماعی و طبقاتی اند وجود ندارد. در آنجا تضاد و ستیز میان ِ دو طبقه و دو کارگزار تاریخی ِ کار و سرمایه است، درحالی که در اینجا اختلاف و تضاد میان ِ زندگی ِ شهری نسبتن صنعتی شده با زندگی ِ روستایی صنعتی نشده و مناسبات ِ عقب مانده ی پدرشاهی –خلافتی ی مردسالار از یک سو، و حاکمیتی است که برآمده از تفکر و ایدئولوژی ِ عقب مانده ی روستایی و تقویت کننده و تداوم دهنده ی آن از سوی دیگر است. بنابراین، سوبژکت ِ تغییر و راهبرد ِ راهگشا به تغییر در این دو جامعه ی ناهمتراز را خود ِ تراز ِ اقتصادی اجتماعی و بالاخص درجه ی آگاهی ِ این دو جامعه ی ناهمگون به لحاظ ِ موقعیت های متفاوت ِ سیاسی حاکمیتی و تضادهای موجود ِ اجتماعی و طبقاتی تعیین می کند و نه این یا آن شخص، و این یا آن گروه و فرقه ی راست و چپ ِ چشم دوخته به حاکمیت.

اگر بخواهیم اراده را در راهبرد ِ تغییر دخالت دهیم، می باید تعیین کنیم که آیا اراده مقدم بر هستی ِ اجتماعی و اقدام ِ راهبردی است، یا مؤخر و مشروط به آن، و آیا این تعیین کنندگی بی نیاز از پیش شرط های مادی و صرفن مشروط به خود ِ اراده یا سوبژکت ِ فعال مایشایی است که فقط به صرف ِ داشتن ِ اراده قادر به ایجاد تغییر است؟ در اینجا صورت ِ مساله این می شود که آیا ما ماتریالیست هستیم یا ایده آلیست. یعنی آیا سوبژکت ِ عمل و تغییر را در چارچوب ِ تاریخی دورانی اش می بینیم و برای اش فعلیت و فاعلیت قائل هستیم یا جدا و خارج از این چارچوب، که عاملیت و فاعلیت اش هیچ ربط و پیوندی با تاریخ – دوران ندارد و خودسرانه و خودکامانه عمل می کند و انتظار ِ نتیجه بخشی از آن هم دارد. از دیدگاه ِ مارکسیستی و ماتریالیستی دیالکتیکی عامل و فاعل ِ تغییر فقط در چارچوب ِ تاریخ دوران ِ معین قادر یا بهتر بگویم مجاز به فعلیت و فاعلیت است و در غیر اینصورت نتیجه ی دخالت اش در کنش های اجتماعی – سیاسی ی معطوف به تغییر ساختاری خشت بر دریا زدن و نیرو تلف کردن است.

ماتریالیسم ِ تاریخی از یک سو، و تاریخ دوران ِ معین از سوی دیگر به ما می گویند این عامل و فاعل در دوران ِ ما اولن آن جامعه هایی هستند که پیشرفته ترین وضعیت ِ مادی و تولیدی و مناسباتی را دارند، ثانین از این رو، پرولتاریایی است که در همان جامعه ها قادر است به عنوان ِ نماینده و کارگزار ِ هم جامعه ی خویش و هم کل ِ بشریت ِ همبسته، تاریخ – دوران را به مرحله ی عالی تری از تکامل فرا ببرد، و ثالثن، جامعه های کم توسعه یافته باید ابتدا مناسبات ِ باقیمانده و عقب مانده ی پدرشاهی مردسالار را که عمدتن در مناسبات خدایگان بندگی ِ حکومتی تبلور و عینیت وکارکرد دارد از بیخ و بن براندازند تا جامعه بتواند همتراز و همپا و همدوش ِ پیشقراولان ِ تکامل به مرحله ی عالی تر ِ اجتماعی گام بگذارند. در اینجا جامعه نیز نه به معنای دارودسته و گروه و حتا طبقه بلکه به مفهوم ِ کلیت ِ ارگانیک ِ جامعه ی شهری – روستایی است.

چپ یا کمونیسم در گیومه ی روستایی که نه به ماتریالیسم ِ تاریخی اعتقاد دارد و نه از این رو تاریخ دوران ِ ما را که دوران ِ سرمایه داری است به رسمیت می شناسد، تنها گزینه اش برای تغییر، راه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری است.

راه ِ رشد به تعبیر ِ این تفکر و ایدئولوژی ِ عقب مانده و باقیمانده از دوران ِ پدرشاهی – خلافتی ِ مردسالار، از آن رو غیر ِ سرمایه داری است که چند مزیت برای او و نه جامعه دارد. چراکه در این نوع به اصطلاح راه ِ رشد و از دیدگاه ِ چپ ِ روستایی، سوبژکت ِ شناخت و عمل و نیز ابژکت یا موضوع ِ تغییر اینهمانی ِ موضوعی – مضمونی و پراتیکی دارند، به طوری که به گمان ِ او سوبژکت قادر است موضوع ِ تغییر یعنی شرایط ِ  اقتصادی اجتماعی ِ جامعه را در هر وضعیتی که هست با مفاهیم و مقولات ِ موجود ِ حاضر و آماده در ذهن قالب گیری نماید و آن را به گونه ای که اراده ی معطوف به قدرت ِ سوبژکت ایجاب می کند دگرگون سازد. دقیقن با چنین درک و تعبیری از تغییر است که ادعا می کند از راه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری، بدون ِ نیاز به پیش شرط های مادی ِ تولیدی ومناسباتی ِ پیشرفته می تواند سوسیالیسم و کمونیسم را در مناطق عقب مانده ای مثل افغانستان و بورکینافاسو، یا کردستان و سیستان و بلوچستان ِ ایران بسازد. به همین دلیل هم هست که مدعی است در این جامعه های عقب مانده هیچ نیازی به دموکراسی ِ بورژوایی به منزله ی یک ضرورت ِ تاریخی – مناسباتی نیست و سوبژکت اراده مند قادر است به محض ِ کسب ِ قدرت سیاسی در یک چشم به هم زدن هم نیروهای مولده ی عقب مانده را سوسیالیستی کند و هم مناسبات ِ پدرشاهی – خلافتی را تبدیل به پیشرفته ترین و عالی ترین مناسبات ِ تاریخی تاکنونی نماید.

با اینهمه، این سوبژکت های خیال پرداز ِ فعال مایشاء خود همه کاره پندار هرگز به این پرسش پاسخ نداده اند که پس چرا با گذشت ِ صد سال از برقراری ِ این به اصطلاح راه ِ رشد و با اینکه ثابت شده این راه ِ رشد نمی تواند معجزه کند و جامعه ی عقب مانده را نه تنها به سوسیالیسم بلکه حتا به یک سرمایه داری ِ نرمال ارتقا دهد، چپ و کمونیسم ِ روستایی هنوز از آن دست بر نمی دارد و اصرار در برقراری ِ آن در جامعه ی ایرانی دارد؟

اگر آنها خود را موظف به پاسخگویی نمی دانند، اما پاسخ را می توان و باید در بلانکیسم و آوانتوریسمی یافت که خصلت و خصوصیت ِ اصلی ِ این کمونیسم و چپ ِ ناسازنما با دوران است که به روستاییان و حاشیه نشینان ِ شهرها به عنوان ِ صعود ِ خود به جایگاه ِ قدرت می نگرد.

کمونیسم ِ روستایی ِ ناسازنما با دوران اگر تئوری ِ شناخت ِ علمی و ماتریالیستی را راهنمای خود ندارد، اما به تجربه دریافته است که در جامعه های عقب مانده با تکیه بر نیروی «روستاییان ِ فریب خور» – به تعبیر مقتدای فکری و عملی اش – از طریق ِ راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری یا به بیان دقیق تر سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی هم می تواند قدرت ِ سیاسی را به دست بیاورد و هم به نیروی روستاییان ِ مطیع و سربه راه اش مخالفان فکری و ایدئولوژیک طبقاتی یا به طور کلی جامعه و شهروندان ِ آگاه پیشرفت خواه را سرکوب کند و روانه ی زندان ها یا اردوگاه های کار اجباری نماید.

بنابراین، آن ناسازنمایی ِ تئوریکی که موضوع ِ این بحث است، اولن در ادعای این چپ که خود را سوبژکت ِ فراتاریخی و فرادورانی و حتا فراانسانی می داند اما در عین حال حامل و ناقل ِ واپس گرایی ِ فئودالی – پدرشاهی است، و ثانین در عملکردی است که در سیاست و اقتصاد بر جامعه تحمیل می کند و خارج از شمول ِ قوانین ِ عام ِ حاکم بر تکامل ِ اجتماعی است و چیزی جز اقتصاد و سیاست ِ مرسوم ِ حاکمیت های کودتایی و نظامی پادگانی نیست که به عنوان نمونه در زمان ِ مارکس و انگلس هم وجود داشته و شناخته شده بود، و مارکس در هژدهم برومر لویی بوناپارت آن را به عالی ترین وجهی تحلیل و تعلیل نموده، و همین امروز نیز جامعه ی ما آن را در شکل ِ سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی و نظامی پادگانی ِ حاکمیت موجود تجربه می کند و با آن به اشکال ِ مختلف رو در رویی دارد.

تناقض و ناسازگاری میان ِ ادعا و عمل ِ چپ وکمونیسم ِ روستایی ِ معتقد به راه رشد ِ غیرسرمایه داری به فراوانی ِ کوره راه هایی است که روستاهای عقب مانده و محروم از جاده ها و بزرگراه های پیشرفته را از طریق ِ اسب و قاطر و الاغ به یکدیگر متصل می سازد. کوره راه های معروف به «مال رو» که فقط برآورنده ی نیازهای عقب مانده ی همان دهکوره های باقیمانده از دوران ِ فئودالی – پدرشاهی است، و نه برآورنده ی نیازهای رو به توسعه ی شهروندان تهرانی، تبریزی، اصفهانی، اهوازی و دیگر شهرهای در حال ِ رشد و توسعه ی کمی و کیفی با انسان های آگاه و ترقیخواه.

این ناسازگاری ِ تئوریک و ناهمدورانی ِ تاریخی است که جامعه ی ما باید در عمل خنثا و بی اثر سازد. به این معنا که، اولن مطالبات ِ خود را با مطالبات ِدارودسته های موسوم به چپ ِ خلقی و درواقع مطالبات ِ حقیر و فقیرانه ی روستایی چه به لحاظ ِ سیاسی و چه به لحاظ ِ اقتصادی گره نزند، و چشم ِ رهایی به تبلیغات ِ این دارودسته ها نداشته و بر مطالبه ها و نیازهای واقعی یعنی تاریخی دورانی ِ خود اتکاء نماید و کنشگری ِ معطوف به رهایی ِ خود را همسو و همراستا با این نیازهای تاریخی و همتراز با دنیای پیشرفته نماید که بیش و پیش از هر چیز عبارت است از آزادی های فوری و بی قید و شرط ِ سیاسی که نقطه گاه ِ پرش و جهش به رهایی ِ تاریخی از هرگونه فاعلیت و عاملیت  عقب مانده از دوران و تبلیغ کننده و ترویج دهنده ی این عاملیت و فاعلیت ِ واپس نگهدارنده است.

تنها به شرط ِ برقراری ِ هرچه فوری تر ِ چنان آزادی های بی قید و شرط و بی حد و منع است که جامعه ی ما قادر خواهد شد خود را از وعده های بی پشتوانه ی تبلیغ کنندگان ِ بهشت ِ دروغین ِ راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری چه در حاکمیت و چه منتظرالحکومه یعنی چه راست و چه چپ ِ روستایی بی نیاز کند و مقدرات اش را با آگاهی ِ خویش تشخیص دهد و رقم بزند. آگاهی یی که فقط مشروط به وجود ِ همان آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی و مقدم بر همه آزادی ِ بی قید و شرط ِ بیان و آزادی ِ بی حد و منع ِ انتخاب به اختیار است.

جامعه در عین حال باید بیاموزد و آگاه باشد که هر گروه و فرقه ای که تحقق ِ این آزادی ها را موکول به آینده ی نامعلوم می سازد که او در مسند قدرت باشد، هم وعده ی دروغین می دهد و هم به محض ِ کسب قدرت سیاسی بنابر خصلت ِ ضد دموکراتیک ِ فرقه گرایانه ی پدرشاهی مردسالارش همین وضعیت موجود را بازسازی و بر جامعه حاکم خواهد ساخت.

جامعه باید بداند و آگاه باشد دموکراسی ِ بورژوایی زیرساخت و پیش شرط ِ دموکراسی ِ سوسیالیستی (پرولتاریایی) است، همچنان که تولید ِ بورژوایی زیرساخت و پیش شرط ِ تولید ِ سوسیالیستی است، و هرکس غیر از این بگوید، نه سوسیالیست است و نه مارکسیست بلکه آنی است که نمونه اش همین امروز هم مشغول ِ غارت و چپاول ِ دسترنج ِ کارگران، و سرکوب ِ دموکراسیخواهان است.

ترویج ِ این آگاهی ها در شرایط ِ کنونی و در هر شرایطی، برعهده ی مارکسیست هاست که با راست و چپ ِ ضد مطالبات ِ شهری و شهروندی مرزبندی ِ تئوریک و اختلاف ِ نظر ِ راهبردی تاریخی دارند و این مطالبات را تنها راه برون رفت از عقب ماندگی و کم توسعه یافته گی ِ سیاسی – اجتماعی می دانند.