نگاهی دیگر به انتخابات

نگاهی دیگر به انتخابات

نمایش انتخابات در ایران به پایان رسید و اکثریت واجدین شرایط در آن شرکت کردند. این شرکت گسترده در انتخابات، برای فعالین سیاسی فرصت طلب راست و «چپ» دو نتیجه ظاهراً متضاد داشته. می گویم ظاهراً، زیرا این دو نتیجه در نهایت به هم می رسند و درهم ادغام می شوند.
از یک طرف فرصت طلبان راست آن را نشانه پیروزی خط مشی خودشان که تبدیل شدن به دنباله رو یک جناح حکومت است می دانند. می گویند مردم به تحریم کنندگان نه گفتند و راه ما را پذیرفتند. بدین سان ما مانع به قدرت رسیدن رئیسی شدیم، خطر جنگ و تحریم را از ایران دور و شرایط را برای اصلاح اوضاع فراهم کردیم.
از طرف دیگر، فرصت طلبان «چپ» از شرکت گسترده مردم برآشفته شده¬اند، به رأی دهندگان ناسزا می گویند و حتی در انگلیس به روی صف رأی دهندگان رنگ پاشیدند. از نظر چنین افرادی مردم فقط باید پلکانی برای صعود کردن خودشان به رأس هرم قدرت باشند و آنطور که تاکنون ثابت کرده¬اند، اگر روزی به قدرت برسند نمی توان از آنها انتظار داشت که رفتاری بهتر از حاکمان کنونی داشته باشند.
چیزی که هر دو طرف در آن مشترکند، بی باوری به نیروی مردم آگاه و متشکل است. نه تنها بی باوری به تشکل و آگاهی بلکه مانع ایجاد کردن در راه رسیدن به آنها.
اولی با رفتارش می گوید اصلا چه احتیاجی به یک آگاهی فراتر از این هست که یک میانه رو بهتر از یک تندرو است؟ چه نیازی به تشکلی فراتر از کارناوال های خیابانی هورا کش تشکیل شده از جوانان مرفه وجود دارد؟ رأی تان را به نفع جناح میانه رو به صندوق بیاندازید، برای تبلیغ چند روز در خیابان برایش هورا بکشید و برقصید، سپس امور را به دست میانه روها بسپارید و دنبال کارهای روزمره تان بروید!
دومی با رفتارش می گوید تنها آگاهی درست آنچه است که فرقه من، رهبر من یا همفکر من می گوید. تنها تشکل مفید فرقه من و محفل اطراف من است. هر کس با من نیست دشمن من است. پس اگر مردم من و اطرافیانم را نمی خواهند مشکل از آنهاست و باید خودشان را درست کنند!
در جواب فرصت طلبان راست باید گفت رأی مردم به روحانی بخاطر پذیرش عقاید شما نبود. آنها به روحانی رأی ندادند که وضع شان را اصلاح کند بلکه از همان اول می دانستند چنین انتظاری از او بیهوده است زیرا او چهار سال برای اصلاح اوضاع وقت داشته و همفکرانش هم بیست و چهار سال (۸۴ – ۱۳۶۰) برای اصلاح اوضاع وقت داشتند. وضع کنونی اساساً توسط آنها ساخته شده. اکثریت بزرگ مردمی که به روحانی رأی دادند به این امید چنین کردند که وضع از آنچه هست بدتر نشود یا اگر بدتر می شود، روند قهقرایی به آهستگی طی شود و نه به صورت سقوط آزاد (البته فعلا به اینکه چنین پیش فرضهایی چقدر صحیح اند و رئیس جمهور یا مجلس چقدر واقعاً در تصمیمات اساسی تأثیر گذارند نمی پردازم). این دسته از مردم را نمی توان همفکر سیاستمداران فرصت طلب یا قشر مرفه فاسدی دانست که آگاهانه یا با مقاصد سودجویانه از جناح اصلاح طلب حمایت می کنند، زیرا چنین مردمی فقط بخاطر ترس از بدتر شدن و ناامیدی از بهتر شدن اوضاع در انتخابات شرکت کرده¬اند و اگر روزی فرصتی برایشان فراهم شود نه تنها رأی شان را از آن سیاستمداران فاسد پس خواهند گرفت بلکه بساط کل رژیم را برخواهند چید. اگر زندانیان یک اردوگاه مرگ در رژیمی فاشیستی هم حق انتخاب داشتند، بین جلادی که روزانه دهها نفر را کشتار می کند و جلاد دیگری که به کشتن چند نفر بسنده می کند، دومی را انتخاب می کردند. اما یک نفر باید چقدر پست باشد که بیرون اردوگاه مرگ بنشیند و بخواهد با بهانه بهتر بودن دومی، زندانیان را از تلاش برای نابود کردن سیستم فاشیستی بازدارد و مبارزان ضد فاشیسم را مقصر قدرت گیری جلاد بی رحم تر معرفی کند.
قسمت عمده آن دسته از مردم که به رئیسی رأی دادند نیز فقط قربانیان رژیم حاکمند و نه حامی آن. اگر آنها به رئیسی رأی دادند مقصرش قبل از همه روحانی، همفکرانش و فرصت طلبان حامی اش هستند. آنها هستند که مردم را چنان به خاک سیاه نشانده¬اند که وادار شوند زندگی انسانی را فراموش کنند و به امید دریافت اندکی یارانه که شاید پاسخگوی نیازهای اولیه شان هم نباشد، به یک قاتل بی رحم فاسد رأی دهند. بارها شاهد بوده ایم که اصلاح طلبان، جوانان مرفه حامی آنها (لمپن بورژواها) و اپوزیسیون بورژوایی چگونه به چنین افرادی توهین می کنند بدون اینکه به علل واقعی رفتار آنها بپردازند. انگیزه کسانی که قبلا به احمدی نژاد و اخیراً به رئیسی رأی دادند چه بود؟ آیا آنها به دلیل ناآگاهی چنین کردند؟ اگر چنین باشد (یا حداقل تا حدودی چنین باشد) مقصر کیست؟ مگر کسانی که آنها را بخاطر حمایت از فلان مرتجع رسوا ملامت و تحقیر می کنند زمان و امکانات کافی برای آگاه کردنشان نداشتند؟ البته که داشتند. ولی آنها آموزش و پرورش را خصوصی کردند، با گسترش دادن فقر کودکان فقیر را از تحصیل و مطالعه بازداشتند و به کار در سنین پایین با شرایط غیرانسانی واداشتند، خواسته یا ناخواسته فرهنگ مترقی، آزادیخواه، عدالت طلب و انقلابی را سرکوب کردند و بجایش پول پرستی، تجمل گرایی و خودخواهی را رواج دادند، قشر مرفه فاسد و بی وجدانی را تربیت کردند که نسبت به مشکلات زحمتکشان بی تفاوت است و با نگاه تحقیر به آنها می نگرد. حالا اگر قربانی چنین شرایطی از امثال احمدی نژاد یا رئیسی حمایت کند مقصر کیست؟
در جواب فرصت طلبان «چپ» هم باید گفت مگر شما آلترناتیوی در مقابل مردم قرار دادید که انتظار دارید رو به آن بیاورند؟ فرقه¬های میکروسکپی که معمولا اعضای خودشان هم نمی توانند تحمل شان کنند و مدام دچار انشعاب می شوند هیچ شباهتی به یک آلترناتیو جدی ندارند. آنها فقط به شکلی متفاوت از فرصت طلبان راست امید برای بهبود اوضاع را از مردم می گیرند. کسانی که حاضر نیستند جهت پیوند خوردن با جنبش عظیم کارگران و سایر جنبشهای مترقی اجتماعی، فرقه گرایی و محفل بازی را طرد کنند و همه توانشان را برای متحد شدن با حامیان و فعالان این جنبشهای مردمی بکار بندند نمی توانند انتظار تحریم فعال نمایش انتخابات از جانب مردم را داشته باشند و حتی اگر مردم در انتخابات شرکت نکنند، رأی ندادن آنها به تنهایی کمکی به بهبود اوضاع نمی کند.
حالا چه باید کرد؟ اگر به تجربه تاریخی جنبشهای اجتماعی توجه کنیم، خواهیم دید این جنبشها تنها زمانی به اهدف خود (حق رأی عمومی، برابری حقوقی زن و مرد، رفع ستم ملی، آزادی سیاسی، حقوق کارگری، توقف نظامی گری و جنگهای ارتجاعی و …) رسیده¬اند که مردم به صورت توده-های آگاه و متشکل و با برنامه به صحنه مبارزه آمده¬اند. رهبرانی که تغییرات به دست آنها انجام شده یا به پشتوانه این توده¬ها عمل کرده¬اند و یا از ترس آنها. اما هر کجا که مردم علیرغم کثرت عددی، به صورت توده¬های پراکنده هورا کش بوده¬اند، ارتجاع میوه جنبش را چیده و در موارد تأسف باری، آنها تبدیل به پیاده نظام فاشیسم شده¬اند. جز این هم نمی تواند باشد. حتی آنجایی که رهبران سیاسی واقعا ترقی خواه باشند، چطور می توانند بر ارتجاع غلبه کنند اگر مردم سازمان یافته و آگاه، با برنامه¬ای مشخص، پشتیبان آنها و آماده نوسازی اساسی نهادهای قدیمی نباشند؟ اینجا موانع فقط نیروهای نظامی، امنیتی، قضایی و قوانین نیستند. طبقاتی که پشتیبان ارتجاع سیاسی هستند در طی زمان یک دستگاه کامل عریض و طویل اداری، آموزشی، فرهنگی و ایدئولوژیک ساخته¬اند. این دستگاه فاسد حکومتی، هر کسی که با هر نیتی وارد آن شود را فاسد می کند زیرا بر اساس عدم پاسخگو بودن به مردم و تحمیق آنها، استثمار، بی حقوقی پایینی ها و ممتاز بودن بالایی ها بنا شده. هیچ کس نمی تواند در این سیستم فعالیت کند بدون اینکه تبدیل به جزئی از آن، حامی و نگهبان آن شود. مثلا یک صلح طلب نمی تواند وارد دستگاه دولتی ای که بقایش وابسته به اعمال خشونت افراطی علیه اکثریت مردم کشور و تشدید نزاع فرقه¬ای سلطه طلبانه در خارج از مرزهاست شود و صلح طلب باقی بماند. او یا خود را با این سیستم تطبیق می دهد، یا کنار گذاشته می شود، یا بدون اینکه متوجه باشد وظیفه بزک کردن چهره سرکوبگران و جنگ طلبان را با سخنان و وعده¬های صلح طلبانه برعهده می گیرد. تنها راه برون رفت از این وضع، درهم کوبیدن این سیستم و ساختن سیستم جدیدی است که اساس آن اراده مردم متشکل و آگاه باشد.
مردمی که در انواع انجمنها و اتحادیه¬ها سازمان یافته باشند، در کوتاه مدت می توانند نهادهای حکومتی را با استفاده از نیروی سازمان یافته تحت فشار بگذارند تا وادارشان کنند حداقل برخی خواستهای مردم را برآورده سازند. مثلا یک اعتصاب عمومی در معادن زغال سنگ با خواست ایمن کردن فضای کار، چنانچه به خوبی سازمان یافته باشد و مورد حمایت نیروهای ترقی خواه جامعه قرار گیرد، می تواند دولت و کارفرمایان را به عقب نشینی وادارد و ناچارشان کند با صرف نظر کردن از بخشی از سودشان، ایمنی کارگران را تأمین کنند. اما آنطور که دیده¬ایم، آرای دهها میلیونی برای فلان سیاستمدار عوامفریب نمی تواند کوچکترین تأثیری بر بهتر شدن وضع کارگران معادن داشته باشد.
مردمی که به تشکلها و آگاهی طبقاتی(آگاهی از ماهیت حکومت و همه نیروهای اجتماعی) جهت متحقق کردن خواستهایشان دست یافته باشند، در هر قدم می بینند که دولت حاکم دشمن آنهاست و خواستهایشان تنها از طریق مبارزه علیه آن متحقق می شوند. آنها به مسائل و خواستهای جزئی بسنده نخواهند کرد و در دراز مدت با استفاده از تشکل های ساخته شده در جریان مبارزات روزمره و آگاهی و همبستگی شکل گرفته در جریان این مبارزات، دولت پاسدار منافع استثمارگران را سرنگون می کنند. سپس از طریق شوراهایشان مسئولان امور را انتخاب، بر آنها نظارت و در صورت لزوم عزل شان می کنند، اجازه نمی دهند حقوق مسئولان و مقامات دولتی از حقوق یک کارگر متخصص تجاوز کند، حقوق انسانی هر فرد، آزادی بیان و تجمعات را تضمین و برای همگان به یکسان اجرا می کنند.
ستمدیدگان و در رأس آنها طبقه کارگر می توانند و باید فورا متشکل شوند و از همین الان برای تحقق خواستهایشان مبارزه کنند. اگر قرار باشد یک سیستم جدید بر اساسی نوین بنا شود، راه رسیدن به آن از همین مبارزه¬ای که اکنون بر سر مسائل به ظاهر جزئی جریان دارد آغاز می شود. اهمیت این مبارزه روزمره فقط تحقق آن خواستهای جزئی نیست بلکه مهم تر از آن، سازمانیابی و دستیابی به آگاهی طبقاتی است.
نقش کمونیستها در این میان اینست که:
۱- با متحد شدن در حزبی واحد، نشان دهند که شعار «کارگران جهان متحد شوید» برای ظاهر سازی داده نمی شود و راهنمای عمل است. کارگران و توده¬های زحمتکش تا زمانی که ببینند کمونیستها و فعالان کارگری پراکنده و مشغول جدال فرقه¬ای هستند نمی توانند چیزی از آنها بیاموزند. ولی اگر آنها بر سر مسائل اساسی برنامه و تاکتیک متحد شوند، نه تنها با جمع کردن نیروها در حزبی واحد، نیروهای پراکنده و منفعل را جمع آوری و فعال خواهند کرد، بلکه از لحاظ کیفی هم خودشان را به سطحی بالاتر ارتقاء می دهند، یعنی هدایت کننده مبارزه کارگران و توده-های زحمتکش که به آنها الگو ارائه می دهد.
۲- نگذارند جنبشهای اجتماعی در حد مبارزات روزمره بر سر مسائل جزئی متوقف شوند. همواره نیاز به فراتر رفتن از سیستم حاکم را برای توده¬ها شرح دهند و تبلیغ کنند. نشان دهند که تنها سوسیالیسم علمی و پرولتاری است که می تواند جامعه طبقاتی و به همراه آن استبداد، فقر، انواع ستم و سایر فجایع خلق شده توسط آنرا براندازد. با اینکه مبارزات روزمره بر سر بهتر کردن شرایط تحت سیستم حاکم ضروری و مثل پله¬ای در راه رسیدن به انقلاب اجتماعی هستند، اما تا جایی که مربوط به طبقه کارگر است، اگر کارگران از هدف نهایی شان و راه حل قطعی مشکلاتشان آگاه نباشند همواره فرصت طلبانی پیدا می شوند که سعی خواهند کرد با گرفتن امتیازات کوچک و ناپایدار، کارگران را آرام کنند و از برانداختن جامعه طبقاتی بازدارند.
۳- از موضع طبقه کارگر نماینده تمام بخشهای تحت ستم مردم باشند. مطالبات سایر زحمتکشان و ستمدیدگان را پیگیری کنند و همزمان نشان دهند که راه حل نهایی آنها در سوسیالیسم است. می توان و باید امروز برای این مطالبات (برابری زن و مرد، برانداختن تبعیض ملی و مذهبی، حفظ محیط زیست، آموزش و بهداشت رایگان، آزادی بیان و تشکل و …) مبارزه کرد و این مبارزه می تواند ثمرات قابل توجهی داشته باشد، اما این ثمرات تنها زمانی می توانند پایدار، واقعی و کامل باشند که حکومت اقلیت کوچک استثمارگر بر اکثریت عظیم زحمتکش پایان یابد.
یک انقلاب اجتماعی که دگرگونی اساسی روبنا و زیربنای جامعه را هدف قرار داده، یک شبه پدیدار نمی شود. این انقلاب اجتماعی روندی است طولانی که با شکل گیری اولین نطفه‌های آگاهی و تشکل در بین ستمدیدگان آغاز می شود و تا پایان یافتن دوران جوامع طبقاتی (همچنین فرهنگ، عادات و سننی که بر روی آن بنا شده بودند) ادامه می یابد. از این رو، نحوه برخورد جریانهای سیاسی حاضر به مسئله انقلاب اجتماعی (نه آنچه در گفتار بیان می کنند بلکه آنچه عمل شان بدان منجر می شود) می تواند معیاری برای قضاوت در مورد آنها باشد زیرا ثابت می کند اهداف واقعی آنها چیستند.
حالا با این معیار به وقایع جاری و بطور خاص مسئله انتخابات بنگریم و قضاوت کنیم. یک کارگر، معلم، پرستار یا زحمتکش دیگری در انتخابات رأی داده. همکار او توهمی به این حکومت و انتخابات غیردمکراتیک آن نداشته و رأی نداده. مدتی از انتخابات می گذرد. هر دو طرف می بینند برای تغییر اوضاع نابسامان کنونی چاره¬ای جز متشکل شدن و مبارزه کردن ندارند. آنها خود را برمبنای رأی دادن یا ندادن به فلان سیاستمدار دسته بندی نمی کنند بلکه متحدشان را کسی می دانند که کنارشان ایستاده و برای همان خواستهایشان مبارزه می کند. کسی که به دولت و مجلس اصلاح طلب متوهم بود می بیند که آنها وضعش را خرابتر می کنند، کسی که به اصول گرایان رأی داده بود تا یارانه¬اش بیشتر شود می بیند که پول خردهای بی ارزش حتی در صورت چند برابر شدن دردی را از او دوا نمی کنند و کسی که فقط به بد رأی داده بود تا بدتر نیاید می بیند که تفاوت اساسی بین بد و بدتری که در ذهنش ساخته بود در دنیای واقعی موجود نیست. چنین فردی آن فرصت طلبانی که دنباله روی از فلان جناح حکومت را تبلیغ می کردند و حالا هم می گویند به امید آنها بنشینید تا وضع تان را درست کنند، یا جوانان مرفهی که هنگام انتخابات بجای طرح خواستهای مردم، در خیابانها می رقصیدند و الکی خوش بودند، متحد خود به حساب نمی آورد بلکه همکارش که انتخابات را تحریم کرده بود متحد می داند. کسی هم که انتخابات را تحریم کرده، آن فرقه گرایانی که به رأی دهندگان ناسزا گفتند و رویشان رنگ پاشیدند را متحد به حساب نمی آورد بلکه به درستی همان همکاری که مدتی قبل رأی داده بود را متحد خود می داند.
هم حکومت و هم اپوزیسیون بورژوایی (که فرقه گرایان «چپ» هم قسمتی از آنند) سعی می کنند با ایجاد دسته بندیهای کاذب جلوی آگاه و متشکل شدن مردم را بگیرند. اما پیروان سوسیالیسم علمی می گویند که راه غلبه بر توهمات، ناامیدی، پراکندگی و بی برنامه گی که باعث می شود گروهی از مردم در نمایش انتخابات رژیم شرکت کنند و گروهی دیگر علیرغم شرکت نکردن در آن، نتوانند راه حلی ارائه دهند و در نتیجه منفعل بمانند، اینست که دسته بندیهای ساختگی را طرد کنیم و بر اساس نکات اساسی برنامه و تاکتیک متحد شویم. متحد، با نیروی سازمانیافته و با برنامه به میان کارگران و زحمتکشان رویم و به آنها هم بگوییم که متحد شوند. آگاهی طبقاتی را به میانشان بریم، توهم به سیاستمداران فاسد جنایتکار را بزداییم، با پیشبردن مبارزه نشانشان دهیم که فقط نیروی خودشان است که می تواند خواستهایشان را متحقق کند و بدین سان روحیه و آگاهی آنان را به سطحی باز هم بالاتر ارتقاء دهیم. تنها آنگاه است که آنها حرفمان را جدی خواهند گرفت، می فهمند که چطور دوست و دشمن را تفکیک کنند، با انتقاد و انتقاد از خود به مرور زمان اشتباهات و انحرافات را رفع و کسانی که با دسته بندیهای کاذب (بر اساس مذهب، ملیت، جنسیت، رأی دادن به فلانی یا …) در مبارزه متحد و متشکل ستمدیدگان اخلال ایجاد می کنند را طرد می نمایند.

جواد راستی پور
۲۱/۰۳/۱۳۹۶