جشن چهارشنبه سوری ما

جشن چهارشنبه سوری ما
آهای عزازدگانِ خسته ی سوگ، آرزومندانِ شادمانی برخیزید و آماده شوید که سرور و خوشی چهارشنبه سوری مان در راه است. بیایید تا با مهرِدل ها و گرمای پیوندِ دست هامان همگی، با او همگام شویم، با دمِ زبانه ی آتش این شب، همراه با جشن چهارشنبه سوری، همنوای شادیگسار او گردیم. و دوباره باهم آغازکنیم، دست و دلبازی های عاشقانهِ سرما ستیزمان را. و چشم در چشم روزِ امید و بهاران مان بدوزیم، تا سوز سخت زمستان عصر را بی پروا کنارزده و فراموش کنیم، و کولاک خشم دیو نوحه سرا را به هیچ بگیریم.
بیایید باهم و با پیشدرآمد جشن چهارشنبه سوری، به پیشواز روز و نوروزمان برویم. و همراه با پیشاگامان بهار همچون گل و بلبل و سنبل و سبزه از سرما نترسیم و در این شبستان سوزناک بلند، پای استوار بدرگاه رویش بهاران همیشه خندان بگذاریم. بیایید در دل شب چهارشنبه سوری، در این جشن جانفزای همیشه پُرشور و شرارِ زمستان شکن، همدم یکدیگرباشیم و آتش پاک دوستی ها و همدردی ها را پاس بداریم. سرود عشقورزی به همنوع را باهم و برای دلبران مان بسرائیم. و سرکشانه ترانه ی شروع دوباره هستی را در این زمستانِ تلخ، بلندِ بلند بخوانیم؛ و بی هراس و شکیبا زندگی را در این سکوت عزابار، با تبِ داغ تن های شیفته مان شنگول و شادسازیم. بزنیم و بکوبیم و برقصیم بسان شعله های پُر پیچ و تاب آتش، و رویاهای زیبای رهائی از سرما را داد و ستد کنیم. و به طبعیت خفته، گرما بپاچیم. و همنوا بخوانیم:
زردی من از تو سرخی تو از من. هموراه برقصیم و دوباره بخوانیم: زردی من از تو، سرخی تو از من!
برای ما ستمزدگان مذهبی، چهارشنبه سوری بزم گرمی ست که بیشتر رزم و راز ِپایداری زندگانِ اسیر زمستان را هم در کام خود دارد و می پرورد> و انگیزه های زندگی بهارانه ی آنانرا در اعماق زمستان مستانه مهیا و فراهم می کند. و همزمان هستی را به جوشش و پویش می کشاند. و پیوسته موجب همبستگی های همدلان می باشد. تا که گوشه نشینان غمکده های زور و ظلم هرگز آرام نگیرند. و گرفتاران یخبندان آزار و اندوه و گرسنگی و مرگ، که در کمینگاه گرگان درنده اند، ترس بدل راه ندهند. و دشمن یاس و حبس بمانند. و واماندگی و سرمازدگی را تا زدودن “فصل ناگوارائی ها” بستیزند. بنا بر این، نغمه ی آتش چهارشنبه سوری برای شان سمبل زمستان شکنی بوده و مانده است و همواره امیدآفرینی می کند. در چنین بزنگاه هائی شادابی سراسری، سوزِ سرما بی گمان، چندان دیر و دور نمی پاید که در زیر پاهای بی قرار عاشقان، رقصندگان و آوازخوانان، علم و کتل زمستانش را بار و بندیل ناچار می بندد و سرافکنده می رود و خواهدرفت.
در اعماق سرد و سیاه این دیار ماتمزده ی ما، چهارشنبه سوری همیشه خبر آمدن بهار را می آورد. و همآهنگ با خود بوی شکستن یخبندان را بر سر هرکوی و برزنی جارمی زند. این مژده، قرن ها در دهل و سرناها تا سقف آسمان سیاه ِ شب طنین نواخته شده، و پیگیر پاسدارِ زمستانیان را به ترس مرگ انداخته است. شوق رویش در دل سرما، از پویش مهر، گرمای تن و شیفتگی جان دختران و پسران جوان پامی گیرد؛ و آرزوهای همگان را بیدارمی کند و در دل فردای بهتر آینده بهاری نطفه می گذارد.

تو گوئی! چهارشنبه سوری، سپس نوروز و در پیآمد دلنشین آنها سیزده بدر، همگی بسان نوشداروئی کارا می باشند، که بکام تنگ و یخبسته همه جان های عاشق و خسته جاری شوند و می شود، تا هماره شیپور برپاشو آنها را بنوازد؛ و ستمزدگان را همساز و همگام کند. تا آنها بتوانند دیو و دد شبِ هولناک زندگانی شان را از دیار و کاشانه ی خود فراری دهند؛ و می دهند. و در جام جان هستی فردائیان بختیاری، و اختیارِ انتخاب زندگی را چنان آنها می چشانانتد، تا که آنرا بی هرگونه چشم پوشی در سرای بزرگ خود حاکم کنند و خواهندکرد.
پیشاپیش جشن چهارشنبه سوری و نوروز بکام همگان شیرین و گوارا باد.
بهنام چنگائی ـ ۲۳ اسفند ۱۳۹۵