خوش بُوَد گر محک ِ تجربه آید به میان , سخنی بی پرده با لنینیست ها

چند پرسش و یک پیشنهاد:

شما مخالف ِ دموکراسی ِ بورژوایی هستید، آن هم در جامعه ای که جز در یکی دو برهه ی تاریخی ِ کوتاه زمان و نابسنده این دموکراسی را تجربه نکرده و از چند و چون ِ واقعی ِ آن آگاهی ندارد حتا افراد ِ شصت ساله اش، تا چه رسد به جوانان ِ این سی – چهل سال ِ اخیر که فقط استبداد را تجربه کرده اند و شما قصد ِ یارگیری از میان ِ آنان را دارید. شما به این جامعه می گویید برای دموکراسی ِ بورژوایی ِ واقعن موجود به عنوان ِ یک مطالبه ی تاریخی تلاش و مبارزه نکنید، بلکه راه و زمینه را برای قدرت گیری ما هموار سازید تا بعد از آن که ما به قدرت رسیدیم به شما دموکراسی ِ عالی تر از این دموکراسی که دوران اش به سر آمده بدهیم.

حال، برای آنکه این جامعه حرف و وعده های شما را باور کند به این پرسش ها پاسخ دهید:

مگر نه این که حزب یا سازمان ِ شما مدل و نمونه ی کوچک ِ آن دولتی است که می خواهید در آینده بر جامعه حاکم نمایید؟ اگر چنین است، که یقینن چنین خواهد بود، پس چرا به نقدهایی که بر لنینیسم شما می شود پاسخ نمی دهید و به جامعه نشان نمی دهید که دموکراسی بعد از این ِ شما به آرا و نظرات ِ نه فقط موافقان بلکه مخالفان ِ عقیدتی اش اهمیت می دهد و به هر نقد و نظر ِ مخالف ِ خود نیز پاسخگوست؟

من ، لنینیسم ِ شما یعنی کل ِ دیدگاه های فلسفی، تاریخی، سیاسی تان را در ده ها مقاله و نوشتار و حتا کامنت گذاری بر مقاله های تان از موضع ِ ماتریالیستی دیالکتیکی بررسی و نقد کرده ام و همین جوان ها که شما می خواهید در آینده به آنها دموکراسی ِ بهتر تقدیم نمایید این نقدها و نظرات را خوانده اند، اما شما یک بار هم به آنها پاسخ نداده اید. آیا چنین است آن دموکراسی یی که وعده اش را می دهید؟ دموکراسی ِ متکلم وحده ای که فقط حکم و دستورالعمل صادر می کند و هدف اش فقط و فقط کسب قدرت ِ سیاسی به هر قیمت است؟

انتقاد از خود پیشکش تان، آیا به انتقاد ِ مارکسیست ها پاسخ ندادن به این معنا نیست که شما اصولن و ماهیتن با انتقاد میانه ای ندارید و انتقادپذیر نیستید، و آیا به این معنا نیست که تا در قدرت نیستید به منتقدان پاسخگو نیستید، و آنگاه که به قدرت رسیدید پاسخ تان به انتقاد جز زندان و شکنجه و اعدام نخواهد بود؟

نقدهای من بر لنینیسم ِ شما پرسش های بسیاری در ذهن ِ خوانندگان ِ این نقدها و از جمله جوانانی که شما خواهان ِ عضوگیری از آنها هستید ایجاد کرده و شما حاضر نیستید برای روشن نمودن ِ ذهن ِ آنان و رفع ِ پرسش ها به آنها جواب دهید. چرا؟ سوادش را ندارید یا پاسخ ِ مجاب کننده ندارید یا هر دو؟ آیا سکوت تان در برابر ِ این پرسشگری های راهگشا به آینده ی این جامعه ی سرشار از انرژی و پویایی و جویایی، و شایسته ی داشتن هر آنچه تاکنون استبداد و سرکوب به زور از آن سلب نموده، و نیازمند ِ دانش ِ آگاهگرانه ی راستین برای رهایی خویش است، به معنای پنهان نمودن ِ حقیقت از دید و انظار ِ زن و مرد ِ این جامعه نیست؟ از چه می ترسید که حقیقت را در انظار ِ عمومی بازتاب نمی دهید و نقد ِ حقیقت یاب را با سکوت و تحریم ِ نقد و نقاد پاسخ می دهید، درحالی که پنهان نمودن ِ حقیقت مصداق ِ بارز ِ تبهکاری است. ضدیت تان با آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی به ویژه آزادی ِ بیان نیز یقینن از همین تحریم ِ نقد و نقاد و پنهان نمودن ِ حقیقت از دید ِ عموم ناشی می شود.

چرا و با کدام معیار و استناد ِ علمی – تئوریک سرمایه داری ِ پیشرفته و عقب مانده و دموکراسی و استبداد ِ به لحاظ ِ تاریخی – دورانی متفاوت شان را یکی و اینهمان تلقی کرده و هر دو را یکجا با هم نفی می کنید؟ آن جایگزین ِ بالقوه که برای این دو ساز و کار ِ پیشرفته و عقب مانده در نظر دارید و نام آن را به دروغ سوسیالیسم می گذارید و بشریت نمونه اش را در حکومت های لنینی – بلشویکی ِ صد سال تجربه شده ی شوروی، چین، کوبا و اروپای شرقی دیده است چه تفاوتی با استبدادهای هم اکنون حاکم بر جامعه های عقب مانده و از جمله همان کشورهای نام برده شده دارد؟ یک مثال از برتری ِ حکومت های صد ساله ی بلشویکی بر سرمایه داری های پیشرفته ی امروزی در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هرچه به نظرتان می رسد بدون ِ دروغ و سفسطه و شعارنویسی بگویید تا ما همه ی ادعاهای تان را درباره ی آن سوسیالیسم ِ خیالی و دروغین ِ بلشویکی باور کنیم. آیا پناه بردنتان به همان کشورهای پیشرفته و از کلیه ی امکانات تکنیکی، شغلی، رفاهی و آزادی های سیاسی ِ آنجا بدون محدودیت و ممنوعیت استفاده کردن و با اینهمه این بهره مندی ها را انکار نمودن نمونه ی آشکاری از انکار ِ حقیقت برای گمراه کردن ِ جامعه ی عقب مانده ی محروم از این امکانات و آزادی ها نیست تا اگر به قدرت رسیدید جامعه را همچنان در انواع ِ محرومیت ها نگه دارید؟

چرا به جای شعارنویسی ها و تحلیل های تکراری ِ تاریخ گذشته و تاریخ فریب، شان و حیثیت ِ زیر سؤال رفته ی لنینیسم تان را به دلیل ِ عملکردهای اش در همان کشورها از زیر سؤال در نمی آورید و از مردم ِ آن کشورها به خاطر جنایت های لنین و استالین و جانشینان و پیروان شان عذرخواهی نمی کنید؟

یک بار نقدهای مستند و مستدل ِ من بر لنین و لنینیسم را بخوانید و یا به آنها پاسخ دهید یا قبول کنید نه لنین مارکسیست بود و نه لنینیسم ِ شما مارکسیسم است. چرا اصرار دارید لنین ِ  نیچه ایست و بلانکیست را به مارکس و انگلس نسبت دهید، جز آنکه می خواهید برای لنینیسم خودتان به هر طریقی کسب ِ وجهه و اعتبار نمایید. شمایی که رو در روی مارکسیسم به مثابه علم ِ رهایی انسان از زنجیر ِ اسارت خدایگان – بندگی ایستاده اید و خواهان ِ به اسارت کشیدن ِ این انسان با تبلیغ و ترویج ِ آموزش های خدایگان – بندگی ِ لنینی – بلشویکی هستید.

اگر دانش تئوریک ندارید، دست ِ کم با درک ِ تجربی تان از دیده ها، شنیده ها و خوانده ها به این پرسش های عمومی ِ تاکنون پاسخ نگرفته که نیاز ِ چندانی به دانش و فهم ِ تئوریک ندارد پاسخ دهید:

اول این که: چرا اززمان ِ لنین تاکنون یک زن نه به رهبری ِ حزب نه به رهبری ِ حکومت ها و دولت های لنینی – بلشویکی انتخاب نشده است؟ آیا غیر از این است که از منظر ِ لنینیسم زنان شایسته گی ِ رهبری بر جامعه و مردان را ندارند؟

دوم: چرا از ١٩١٧ تاکنون رهبران ِ احزاب و حکومت های بلشویکی بدون استثناء همه مرد و مادام العمر، و جانشینان شان نیز منتخب ِ رهبر ِ زنده یا وصیت نامه ی او بوده اند؟ آیا عملکرد ِ دموکراسی بعد از این ِ شما غیر از همین نوع رهبری و جانشین گزینی ِ وصیت نامه ای و حکم ِ حکومتی است؟ چرا و با چه حقی جانشین ِ رهبر ِ در قدرت را خود ِ رهبر برمی گزیند ان هم مرد، و نه جامعه بدون ِ توجه به مرد یا زن بودن ِ وی؟ آیا این شکل ِ دیگری از آن حاکمیتی نیست که در آن رهبر خود یک تنه هم مجلس ِ خبرگان است و بر اعمال و رفتار ِ خویش نظارت می کند و جانشین خود را برمی گزیند، هم شورای نگهبان است و کاندیداهای مجلس (یا شوراها) را تایید یا رد ِ صلاحیت می کند، هم قوه ی مقننه است و هم قوه ی مجریه؟ (نوشته های لنین را بعد از کسب قدرت ِ سیاسی تا قبل از مرگ بخوانید، خصوصن سخنرانی ها و رهنمودهای بی چون و چرای اش را در کنگره های حزبی و وصیت نامه اش را تا معنا و مفهوم ِ واقعی استبداد ِ فردی و مردی را در شکل بلشویکی و غیر بلشویکی اش بفهمید).

سوم: آیا این تفکر و عملکرد ارثیه ی نابه هنگامی نیست که از دوران ِ ماقبل ِ سرمایه داری و از دوران ِ فئودالی – پدرشاهی به لنین و لنینیست ها رسیده است؟ در این صورت شما به چه حقی خود را مارکسیست و مروج ِ جهان بینی و ایدئولوژی ِ مترقی پرولتاریایی می دانید و این تصور غلط را در افراد ِ ناآگاه ایجاد می کنید که لنینیسم همان مارکسیسم است؟

خلاصه ی مطلب آنکه با توجه به آنچه پیش از این و در این مختصر گفته آمد، لنینیسم ِ شما دین است و شما ملا – کشیش های مدافع و محافظ ِ این دین هستید. ملا کشیش هایی که جز با کتمان و انکار ِ هر حقیقتی که دین تان را در معرض ِ سؤال و ابطال قرار دهد قادر به حفظ و اشاعه ی آن نیستید، و این همه یعنی اینکه ضدیت ِ شما با نظام ِ سرمایه داری و مناسبات ِ آن – که هویت ِ واقعی و تاریخی ِ شماست – نه از جایگاه ِ پیشرفت گرایانه ی پرولتاریایی – سوسیالیستی بلکه همچون دیگر ادیان – که به چشم رقیب به آنها نگاه می کنید – از موضع واپس گرایانه ی فئودالی – پدرشاهی و خدایگان بندگی است.

با اینهمه من پیشنهادی هم به شما دارم:

من، متقاضی ِ عضویت در حزب یا سازمان ِ شما هستم با دو شرط: شرط ِ اول اینکه حزب و سازمان شما همین حالا و همزمان با گرامیداشت ِ روز ِ جهانی ِ زن و مطالبه ی  برابری ِ زن با مرد در همه ی عرصه های حیات ِ اجتماعی و سیاسی، با کنار گذاشتن ِ مردسالاری در رهبری، یک زن را به رهبری ِ خود برگزیند، و شرط ِ دوم اینکه با کنار گذاشتن ِ جانشین گزینی توسط ِ رهبر ِ زنده یا وصیت نامه ی او، رهبری و جانشین گزینی را انتخابی با رای اکثریت، غیر مادام العمری و هر دو سال یکی از اعضای زن یا مرد ِ حزب و تشکیلات نماید. اگر با این دو شرط موافقید علنن اعلام نمایید تا من تمام نقدهای ام بر لنینیسم ِ شما را پس بگیرم و تقاضای عضویت در تشکیلات تان نمایم، و اگر مخالفید – چنانچه مخالف نباشید لنینیست نیستید! – دلیل قانع کننده تان را به همان جوانان ِ دختر یا پسری که چشم به عضویت شان در حزب تان دوخته اید – تا آنها را به رخ ِ فرقه های رقیب بکشید! – صریحن اعلام کنید. چنین باد، تا ببینیم و تعریف کنیم!.