در سالگرد انقلاب ۱۹۰۵ روسیه
مطلب حاضر نگاهی به تاریخ سیاسی انقلاب ۱۹۰۵ روسیه است. اما در مقدمه این مطلب به چند نکته مهم درباره خود مقوله انقلاب خواهم پرداخت.
اگر به دویست سیصد سال گذشته نظری بیاندازیم، می بینیم که تعداد انقلابات اجتماعی از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمی کنند. با اینحال بحث درباره انقلاب از متداول ترین بحثها در حوزه علوم سیاسی و اجتماعی بوده است. بنا بر این در واقع این خود انقلاب نیست که عامل و نیروی محرکه تغییر و پیشرفت و رفاه در جامعه بوده، بلکه ترس دائم از انقلاب از جانب طبقه حاکمه بوده است که این صندلی را اشغال کرده است. رقص و پایکوبی دروغین بر ویرانههای دیوار برلین هم از همین سر بود که میخواستند این را به ذهن مخاطب خطور دهند که این سرنوشت ذهنیت انقلابی است! دیگر بفکر انقلاب نباشید! پائین تر به این اشاره خواهم کرد که کسی از شکم مادرش به دنیا نمیآید که انقلاب بکند. این ضرورت تداوم زندگی است که انسان را به انقلاب می کشد.
سیاسیون و انقلاب
در جامعه علی العموم کمونیستها را به عنوان طرفداران انقلاب میشناسند. اما در پروسه انقلابات، اینطور نیست که گویا کمونیستها انقلاب میکنند و بقیه ناظرند. در پروسه تحرکات انقلاباتی میبینیم که تعداد کمونیستها نسبتا بسیار کمتر از جمعیت انقلاب کننده است و این توده مردم ظاهرا غیرسیاسی و غیرکمونیست هستند که در جلوی صف انقلابات حضور دارند. من این ذهنیت دو قطبی کمونیستهای سیاسی و انقلابی اند و تودهها غیرانقلابی و غیرسیاسی را قبول ندارم. به نظر من “زیپ پوست هر انسان منصفی را پائین بکشیم، یک برابری طلب و یک کمونیست را خواهیم دید.” و باز به نظر من هم هر انسانی که به بالا رفتن قیمت نان اعتراض دارد و یا سر کار آمدن ترامپ را مضر به حال بشریت می داند؛ و هر انسانی که به بهداشت برای سود در جامعه اعتراض دارد، حتی اگر خود را با سیاست بیگانه هم بداند، انسانی سیاسی است. مگر دولتها سیاستهایشان را با چه پارامترهائی تعیین می کنند؟! با هیچ چیزی جز با جزر و مد فضای اعتراضی در جامعه!
اما انقلابیون، همچنانکه از اسمشان پیداست، دائما در حال سازمان دادن جامعه بطرف انقلاب هستند؛ و این جمع بزرگتر و سرنوشت ساز است که مثل جمع انقلابیون دائما در فکر انقلاب کردن نیست و فقط در مواقع خاصی است که وارد این نبرد می شود. این مواقع خاص کدامها هستند!؟ آمانوئل کانت می گوید که “رقابت شالوده جامعه مدنی است.” آدام اسمیت این باور را در کتاب “ثروت ملل” این چنین بسط می دهد که “جامعه مدنی بر پایه رقابت که “دستهای نامرئی” بازار سر و سامانی به این هرج و مرج برآمده از این رقابت می دهد، شکل اجتماعی است که طبیعت به بشر تحمیل می کند که تنها نظامی است که ضامن پیشرفت و ترقی بشر و جامعه بشری است.” در عصری که کانت و اسمیت زندگی میکردند که باید “حق رقابت” را از شاهان و کلیسا گرفت، “حق رقابت” خود یک موضع انقلابی بود، که قابل درک و مترقی است. اما همین رقابت و جامعه مبتنی بر رقابت، خود در دورههای بعدی نه ضامن پیشرفت و ترقی بشر و جامعه بشری، که مانع آن شد. سیستم سرمایهداری سیستمی است که فلسفه کانت و اسمیت به آن منتهی می شدند. این سیستم اکنون بحرانهای عمیقی دارد که تنها راه حل بنیادی و انقلابی می تواند بحرانهای آن را به نفع بشریت حل کند. آنچه که علی العموم موجب به میدان آمدن اکثریت جامعه می شود همین بحرانها هستند که جوامع طبقاتی بطور ادواری با آنها روبرو می شوند. در چنین مواقعی جامعه می تواند واکنشهای مختلف و متفاوتی از خود نشان بدهد. انقلاب یکی از این واکنشهاست.
بهررو سعی کردم اینجا در این مقدمه، دو مسئله را از هم تفکیک بدهم: اولا اینکه انقلاب را انقلابیون نمیکنند. آنها فقط آن را سازمان میدهند؛ و دوم اینکه نیرویی که انقلاب میکند، خود را نه علی العموم انقلابی میداند و نه هم مثل انقلابیون همیشه در فکر انقلاب است. در ادامه اجازه بدهید به پاس گرامیداشت یکی از انقلابات مهم اوایل قرن بیست، انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، نگاهی بیندازیم به تاریخ این انقلاب.
نقطه شروع انقلاب روسیه
مورخین انقلاب ۱۹۱۷ روسیه اتفاق نظر دارند که ضربه نهائی را جنگ جهانی اول بر پیکر لرزان و پوسیده حکومت تزار وارد آورد. اما خود این انقلاب که از عظیم ترین اتفاقات تاریخ بشر بوده است رعدی در آسمان بی ابر نبود. تاریخ انقلاب روسیه از روز شروعش، که واقعا معلوم نیست چه روزی را باید مبنا گرفت، تا روزی که شکست خورد، همچنین مورخین و فعالین سیاسی بر سر تاریخ دقیق آن موافقتی یکدست و هماهنگ ندارند، بسیار وسیع است. مثلا لنین جائی آن را تا قیام «دسامبریستها» در سال ١٨٢۵ عقب می برد. در ١۴ ماه دسامبر ١٨٢۵، گروهی از افسران ارتش روسیه قیامی را بر علیه تزار نیکولاس اول سازمان دادند که در آن حدود ٣٠٠٠ ارتشی شرکت کردند. این افسران که همگی از اشراف بودند (چون اساسا فقط اشراف می توانستند رده افسری در ارتش را کسب کنند) در دوره جنگ روسیه با ناپلئون تحت تأثیر ایده های انقلاب فرانسه قرار گرفته بودند و از میان بسیاری از ایده های مترقی آن دوره، خواهان لغو سرواژ و برابری همگان در مقابل قانون بودند، پس از جنگ هم چندین انجمن سری از این افسران تشکیل شد. اما قیام دسامبریستها و ایده های لیبرالی قیام کنندگان برای توده مردمی که بیش از ٧٠ ـ ٨٠ درصدشان سرف بودند و امورشان را از طریق کشیش و اشراف رتق و فتق می کردند قابل هضم نبود. نه تنها توسط توده مردم مورد بی اعتنایی قرار گرفت، بلکه از طرف بقیه ارتشیان نیز مورد پشتیبانی قرار نگرفت. این قیام در ١۵ ژانویه ١٨٢۶ سرکوب شد و رهبران شورش دستگیر و جدا از اینکه بیش از ١٠٠ تن از آنها به سیبری تبعید شدند، ۵ تن از آنان نیز به دار آویخته شدند.
آرمانها و ایده های انقلابی افسران شورشی اما نه به دار آویخته شدند و نه تبعید شدند؛ بلکه با هر واقعه سیاسی مانند جنگهای زیادی که روسیه تزاری درگیرشان بود و اقداماتی مانند قانون لغو سرواژ در سال ١٨۶١ که در نوع خود نوعی اصلاحات ارضی هم بود، یا معرفی “شوراهای اداری” شهر و روستا، که کارهای اداری که قبلا بر عهده اشراف بود را بر عهده گرفت، این ایدهها و آرمانها توجه نیروی بیشتری را به خود جلب میکرد. هر قانونی که توسط تزار معرفی میشد، گرچه تا حدی اشراف را محدود و محدودتر میکرد، اما انتظارات مردم و روشنفکران از خود را نیز بیشتر و چشم جامعه علی العموم به وضعیت توده مردم را باز و وسیعتر میکرد. اعتراض بر اثر وسیع شدن انتظارات، طبعا سرکوب به همراه میآورد. سرکوب نیز طبعا سازمانهای مخفی را تشویق میکرد. وقایع مهم بین المللی چون کمون پاریس و تشکیل انترناسیونال اول هم انرژی لازم را به انقلابیون، چه در سازمان و نهادهای مخفی و چه انقلابیونی که مخفی نبودند و البته مانند اعضای سازمانهای مخفی رادیکال نیز نبودند، می داد.
تزار آلکساندر دوم یک تزار غیرعادی بود. بسیاری به او لقب تزار لیبرال داده بودند چرا که نسبتا اصلاحات زیادی را انجام داده بود. اما با هر اصلاحی، همچنانکه گفتم، انتظار مردم را از خود و زندگی بیشتر میکرد. با باز کردن یک وجب دروازه، مردم و مشخصا روشنفکران آن جامعه باز شدن کل دروازه را میخواستند. وقتی که مردم فرصت کنند، فقط همانقدر که حاکمان در نظر دارند آزادی نمیخواهند؛ بلکه کل آن را میخواهند.
منتها پروسه ای که شباهت بیشتری به تاریخ ایران دارد، سلطنت و خواب و خیال تزار آلکساندر سوم بود. وی در نظر داشت و حتی قدمهای مهمی هم در این راه برداشت که اصلاحات تحمیل شده در دوره پدرش را پس بگیرد! میخواست زمین را به اشراف برگرداند. دانشگاهها باید توجه بیشتری به تدریس مواد درسی مورد نظر ایشان بدهند. کودکان کارگران و دهقانان از درس خواندن پس از دوره ابتدائی محروم میشدند. وظایف شوراهای شهر و روستاها (zemstva) به نوعی به اشرافی محول شد که اکنون “کاپیتان زمین” نامیده میشدند. اعضای این شوراها باید توسط این کاپیتانها و دیگر مأمورین تزار تأیید میشدند. مردمی که خود به نوعی در امور سازماندهی زندگی خود شرکت داشتند، اکنون با قانون تزار از آن محروم شده بودند؛ حتی در همان حدی که اصلاحات تزار پیشین اجازه میداد. اقلیتهای مذهبی رسما و قانونا مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. زبان روسی در تمام مناطق غیرروس اجباری شد و قتل عام یهودیان رسمیت دولتی پیدا کرد. در دوره تزار پیشین، در تمام موارد بالا و بسیار بیشتر از آنها هم، اصلاحاتی به نفع توده مردم صورت پذیرفته بود. با تلاش برای بازپس گیری آنها توسط آلکساندر سوم، شکاف بین مردم و حکومت تزار فقط عمیقتر شد.
قصد من شرح تاریخ روسیه نیست، اما تاریخ انقلابات روسیه را نمیتوان بدون اشاره به وقایع مهمی که بنظر من به انقلاب ١٩۰۵ منجر و منتهی شدند، درک کرد و توضیح داد.
***
تزار آلکساندر سوم وقتی شروع به تلاش برای بازپسگیری دستآوردهای مردم کرد، در قدم اول جریانات و افراد رادیکالی را که وجود داشتند و شناخته شده بودند سرکوب کرد. جریانات شناخته شده آن دوره جریاناتی بودند که بیشتر فعالیت خود را در میان و بر وضعیت دهقانان متمرکز کرده بودند. از میان گرایشات متشکل آن دوره روسیه میتوان از دو جریان عمده، نهیلیستها و پوپولیستها اسم برد. نهیلیستها شیوه ترور را برای از بین بردن خاندان تزار و دور و بریهایش، از جمله کشیشهای عمده طرفدار تزار انتخاب کرده بودند. بخش عمدهای از کار آنها نوشتن در روزنامههای رسمی روسیه برای افشاء رژیم تزار و دور و بریهایش بود. با شروع سرکوبها، دست نهیلیستها از روزنامهها قطع شد. دانشجویان و اساتید طرفدار نهیلیستها از دانشگاهها اخراج و یا دستگیر شدند. بخش عمدهای از فعالین این جریان و گرایش به زندان افتادند و یا به جاهای سردسیری مثل سیبری تبعید شدند. این سرکوب تا حدودی از نفوذ نهیلیستها کاست.
پوپولیستها گروه با نفوذ دیگری بودند که بعدها خود به دو گروه تقسیم شدند. این انشعاب بعد از درهم شکستن این توهم بود که گویا توده مردم منافع خود را درک نمیکنند و نمیدانند و کار پوپولیستها آگاه کردن این توده “نادان” است. یکی از این دو گروه منشعب، گروه آنارشیستی تحت رهبری میکایل باکونین بود که عنوان “اراده مردم” را بر خود نهاد. پوپولیستها و بخصوص آنارشیستهای منشعب از پوپولیستها، با نهیلیستها فرقهای زیادی داشتند اما هر دو در هدف گرفتن خاندان و سران رژیم تزار شیوه ترور را برگزیدند. تزار آلکساندر دوم توسط “اراده مردم” در سال ١٨٨١ ترور شد.
وقتی که شرایط بار دیگر امکان ابراز وجود نسبتا علنی جریانات اپوزیسیون ضدتزار را فراهم آورد، دیدیم که در مدت زمان نه چندان زیادی، ناردونیکها یک نیروی وسیعی شدند که در مبارزات ضدتزار نقش غیرقابل انکاری بازی کردهاند. محافل سوسیال دمکرات کارگری شکل گرفتند و حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه شکل گرفت. همه اینها بازتاب اعتراضات توده مردم بود که قرار بود سرکوب بشوند و زبان نگشایند؟!
تناقض توده مردم در روسیه با تزار این بود که مردم روسیه می خواستند حداقل مثل انسانهای آن روز دنیا و مشخصا اروپا زندگی کنند، اما تزار می خواست این مردم را در قید و بند ارباب و رعیتی و سرواژ نگه دارد. از آزادی بیان خبری نبود. تیغ سانسور دائم بالای سر مطبوعات آن دوره بود. تشکلهای کارگری سرکوب می شدند. فعالین کارگری و روشنفکران چپ و لیبرال هم دستگیر و راهی سیبری میشدند. بیکاری و فقر از سر و کول جامعه بالا میرفت. تزار آلکساندر سوم نه تنها حاضر نبود قدمی در راه بهبود وضع مردم بردارد و اصلاحات دوره تزار پیشین را حداقل در همان سطح نگه دارد، بلکه قدمهایی را هم در راه بازپسگیری اصلاحات انجام شده برداشت. همین وضعیت اما فقط کارگران و دهقانان را به اعتراض به وضع موجود نکشاند. بلکه اکنون طبقه دیگری نیز در حال شکلگیری و رشد بود که منافع خود را با قیود تزاریسم در تناقض می دید. بوژوازی خواهان پارلمانی مثل پارلمان کشورهای اروپایی بود. اکنون طبقه حاکمه دیگر به شیوه تزاری اداره مملکت راضی نبود و تزار را به نمایندگی تام الختیار قبول نداشت. سلطنت در اروپا دیگر به شیوه تزار غیرقابل تحمل شده بود؛ اما تزاریسم حاضر نبود که به این واقعیت تن بدهد.
شکلگیری طبقه کارگر صنعتی روسیه و احزاب سوسیالیست آن
شروع نقش طبقه کارگر و احزاب و محافل مارکسیستی در رادیکالیزه شدن فضای اعتراضات روسیه که به انقلاب ١٩٠۵ و ١٩١٧ منجر شد برمی گردد به رفرمها و مشخصا رفرمهای اقتصادی دهه ۶٠ قرن نوزده. این رفرمها به رشد طبقه کارگر و نهایتا ایجاد اولین محفل مارکسیستی در سال ١٨٨٣ به رهبری پلخانف در روسیه منجر شد. اما صنعتی شدن روسیه که به رشد بیسابقه طبقه کارگر انجامید ریشه در وامی دارد که آلکساندر سوم در سال ١٨٩٣ از فرانسه بدنبال یکسری از توافقات، دریافت کرد و شروع به ساخت زیرساختهای اقتصادی کرد. شهرکهای صنعتی مثل قارچ سر برآوردند و شروع به رشد کردند. کارگر صنعتی (پرولتر) که قبل از این واقعه نقشی در جامعه نداشت، به یک طبقه مهم اجتماعی تبدیل شد. تعداد پرولترها تا سال ١٩١۴ به چیزی حدود ٢ تا ٣ میلیون نفر رسید. با این وجود وضع معیشتی و شرایط کاری این کارگران بشدت غیرانسانی بود. ساعات کار به پانزده ساعت می رسید. دستمزدهایشان چیزی حدود ٢۵ درصد دستمزد کارگران صنعتی دیگر کشورهای اروپایی بود. ایمنی محیط کار یک مقوله بیگانه با کارخانه های روسیه بود. چنین شرایطی با این تعداد کارگر، البته که به اعتراض و اعتصاب دامن خواهد زد. گفته می شود که تنها در سال ١٩٠٣ چیزی حدود ٨٧ هزار اعتصاب کارگری در دو شهر پتروگراد و مسکو رخ دادند. بسیاری از فعالین و سازماندهندگان این اعتراضات جذب محافل سوسیال دمکرات کارگری روسیه شدند.
لازم است که اینجا خیلی خلاصه به احزاب چپ در این دوره هم اشاره ای بکنیم، چرا که نقش این جریانات بعدا و بخصوص در انقلاب ١٩١٧ بسیار برجسته خواهد شد.
احزاب و محافل سوسیال دمکرات کارگری روسیه در سال ١٨٩٨ دور هم جمع شدند و با اولین کنگره خود، حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه را بنا نهادند. با باز گشتن نمایندگان کنگره به محل کار و زندگی خود، تقریبا همگی دستگیر شدند و چیز زیادی از حزب تازه تأسیس برجای نمی ماند. با این حال، در سال ١٩٠٣ این حزب کنگره دوم خود را در لندن انگلستان تشکیل داد که اختلافاتی که منجر به ایجاد دو گرایش منشویسم و بلشویسم شد، سر باز کردند. این اختلافات در کنگرههای بعدی عمیقتر و روشنتر شدند تا اینکه این دو گرایش با دو نام و برنامه و اهداف متفاوتی راه جداگانه خود را در پیش گرفتند.
جریان چپ مهم دیگر در این دوره روسیه سوسیالیستهای انقلابی (اس ارها) بودند که در تداوم سنت و اهداف ناردونیکها شکل گرفتند و به یک نیروی اصلی در انقلاب روسیه و اتفاقات بعدی تبدیل شدند.
انقلاب ۱۹۰۵
انقلاب ١٩٠۵ روسیه از مهمترین تحولات قبل از انقلاب ١٩١٧ در این کشور بود. تمام ایدهها، فاکتورها و کاراکترهای مهم انقلاب ١٩١٧، ریشه در انقلاب ١٩٠۵ دارند. اما این انقلاب زیر سایه انقلاب ١٩١٧ برای بخش بزرگی از مردم جهان ناشناخته مانده است. این واقعه مهم گرچه، شکست خورد، اما موجب ایجاد یک سلطنت مشروطه محدود، سیستم چند حزبی محدود، ایجاد دومای امپراطوری روسیه و قانون اساسی ١٩٠۶ روسیه شد. مورخین بر سر روز شروع این انقلاب ٢٢ ژانویه ١٩٠۵ و یا همان “یکشنبه خونین” توافق دارند. اما ریشه این انقلاب برمی گردد به همان نقطه نامعلومی که بالاتر به آن اشاره کردم. منتها می توان به اتفاقات و رخدادهایی اشاره کرده که توضیح این انقلاب را ساده تر می کنند.
امپراطوری های روسیه و ژاپن بر سر نفوذ در سرزمینهائی در آسیای دور، از جمله کره و دسترسی روسیه به ساحل و بندری با آب های گرم، اختلافات و دشمنی های دیرینه ای داشتند. راه حل های دیپلماتیک و مذاکره در سال ١٩٠٣ به بن بست رسیدند. با فشاری که حکومت تزار بر اثر موقعیت داخلی و اعتراضات روبه رشد بر خود احساس می کرد، از جنگ استقبال کرد و پیروزی احتمالی در آن را تنها راه در رو از آن وضعیت میدانست. جنگ در فوریه ١٩٠۴ شروع شد و گرچه روسیه بر بخش وسیعی از سرزمینهای آن دوره حکومت میراند و یکسرش در لهستان و فنلاند بود و سر دیگرش تا مرزهای آلاسکا میرفت، اما متحمل شکستی سخت در برابر ارتش مجهز ژاپن شد. ارتش ژاپن از هر نظری بر ارتش روسیه برتری داشت. مجهزتر، ورزیده تر و آماده تر بود.
با شروع و ادامه جنگ، اداره معمولی مملکت هم مختل شد. نه تنها شکستهای پی در پی و سخت در جبهههای جنگ هزاران کشته و معلول بر جای گذاشت، بلکه قیمت مایحتاج اولیه مردم، از جمله قیمت نان، چندین برابر شد. در یک چنین بلبشوئی، حمله گروههای رادیکال و تروریست بر علیه مقامات روسیه شدت میگیرد. گروههای زیادی از ارتشیان دست به شورش میزنند. وزیر امور خارجه آن در ژوئیه ١٩٠۴ و بعد از شکست روسیه در جبهه “یالو”، توسط “اس آر”ها ترور میشود. اعتراضات و مشخصا اعتراضات کارگری در شهرهای بزرگ و مهم روسیه همچنان با ادامه جنگ شدیدتر میگردند. با شکست ارتش روسیه در جبهه “پورت آرتر” اعتراضات در روسیه به نقطه اوج خود رسیدند. اعتراضات کارگری در پتروگراد به گرانی مواد اولیه و غذائی رادیکال و رادیکالتر می شدند.
چند قشر و “طبقه” نقش اساسی در این انقلاب بازی کردند. پائین تر باز به این موضوع برمی گردم، اما قبل از آن لازم است اینجا به دو موضوع مهم بپردازیم: ۱) نهادهای کارگری پرو تزار و ۲) ریشه اعتراضات دهقانی قبل از ١٩٠۵.
نهادهای کارگری دست ساز زوباتف و گاپون
بالاتر گفتم که بسیاری از فعالین کارگری جذب محافل سوسیال دمکراسی روسیه شده بودند. این را هم اضافه کنیم که بخش زیادی از این فعالین هم به “اتحادیه”هایی پیوسته بودند که توسط پلیس مخفی روسیه ساخته شده بودند. در نشریه “کارگر کمونیست شماره ٩٢”، درباره زوباتوف نوشتم: “در روسیه پیش از انقلاب اکتبر، یکی از رؤسای پلیس تزار به نام سرگئی زوباتف (Sergei Zubatov) که در جوانی و قبل از دستگیری اش یک ناردونیک بود، بعد از شروع همکاری با پلیس مخفی روسیه، سریعا در این دم و دستگاه رشد میکند و در مدت کوتاهی به یکی از طراحان اصلی نفوذ در محافل کارگری تبدیل میشود. آنچه که زوباتف را در بحث مشخص امروز ما مهم میکند این است که او در بین کارگران با نفوذ در بین فعالین و معتمدین کارگری و بخصوص در بلاروس و شهر صنعتی مینسک، برای مقابله با سوسیال دمکراسی و تشکلهای تحت نفوذ محافل سوسیال دمکرات کارگری روسیه، شروع به ایجاد نهادهای کارگری طرفدار دولت تزار کرد که در بین چپ ها به نام “سوسیالیسم پلیسی” و یا “تشکلهای زوباتویستی” معروف شدند. اما خود ایشان و گردانندگان این نهادها به نهاد خود می گفتند “تشکل مستقل کارگری”.”
کشیش گرگوری گاپون یکی از شخصیتهای تاریخی در روسیه و مشخصا در انقلاب ١٩٠۵ آن است. او گرچه یک کشیش دون پایه کلیسای ارتدوکس روسیه بود، اما به یکی از شخصیتهای اصلی محلات کارگرنشین پتروگراد در سال ١٩٠۵ تبدیل میشود. گاپون در واقع با کمک دم و دستگاه زوباتف یکی از همان “تشکلهای مستقل کارگری” دست ساز پلیس را به نام “انجمن کارگران کارخانجات و ماشین سازیهای پتروگراد” ایجاد میکند. در مورد “انجمن” باید این نکته را تأکید کنم که تنها کسانی که متعلق به کلیسای ارتدوکس روسیه بودند، میتوانستند عضو آن بشوند. بعدها گاپون ١٢ شعبه دیگر از “انجمن”های خود با حدود ٨ هزار عضو سازمان داد. مورخین درباره گاپون توافق نظر ندارند. اما با مطالعه دقیق “تشکلهای مستقل کارگری” زوباتف و “انجمن”های گاپون متوجه میشویم که گاپون یک کشیش مرتجع کمابیش طرفدار تزار و بقول امروزی نسبتا خیرخواه است که دلش برای فقرا میسوخت. اما همچون زوباتف برای شکار فعالین کارگری کمونیست این “انجمن”ها را ایجاد نکرده بود. بعد از واقعه “یکشنبه خونین” (پایین تر به آن اشاره خواهم کرد)، گاپون به خارج از روسیه مهاجرت می”کند و آنجا به “اس آر”ها میپیوندد. بعد از مدت کوتاهی به روسیه برمی گردد و کار خود را این بار در رابطه و همکاری مستقیم با پلیس مخفی روسیه، از سر میگیرد. مأموریت وی خنثی و منحل کردن نهادهایی بود که خود وی در ایجاد آنها نقش اصلی داشت. او اینبار توسط همان “اس آر”ها در مارس ١٩٠۶ به قتل میرسد.
در سیستم حکومتی تزار نیکولاس دوم مثل همه شاهان و امپراطورهای مستبد، فقط کسانی رشد کرده و از سلسله مراتب به سرعت بالا میرفتند که چاپلوسانه از استبداد و شیوه حکومت استبدادی بدون چون و چرا اطاعت میکردند. در میان این بادمجان دور قاب چینها، چند شخصیت مهم و تاریخ ساز را هم میتوان اسم برد. سرگئی ویته (Witte) و ویچسلاو ون پلهو (Plehve) دو تن از این شخصیتها هستند که هر کدام در دوره هائی در اوائل قرن ٢٠ نقش های مهمی در روسیه بازی کردند. پلهو وزیر امور داخلی بود. ایشان دوره ای هم رئیس پلیس روسیه بود. گرچه مسئولیت مستقیم “تشکلهای مستقل کارگری” گاپون که بالاتر به آن اشاره کردم با زوباتف بود، اما با تأیید تمام و کمال پلهو و کمک مالی و مادی پلیس مخفی تزار درست شدند که الحق عنوان «سوسیالیسم پلیسی»، که توسط سوسیال دمکرات ها به آن داده شده بود، برازندهاش بود. تأکید بر این نکته از آن جهت مهم است که وزارت امور داخلی آن زمان روسیه از مهمترین پستهای حکومتی بود.
موقعیت و زندگی سرف های آزاد شده
با قانون لغو سرواژ در سال ١٨۶١، بمرور زمان تغییراتی در موقعیت سیاسی و معیشتی این بخش از جامعه روسیه بوجود آمد. زمینی که در اصلاحات لغو سرواژ به سرف های آزاد شده رسیده بود، زمینی نسبتا بایر و یا با کیفت بسیار پائین بود. زمینهای مرغوب و حاصلخیز همچنان در تصاحب اشراف باقی ماندند. منتها همین منت واگذاری زمین به سرفهای آزاد شده و همین به اصطلاح آزادسازی سرفها، مالیاتی را تحت عنوان “مالیات رستگاری” همچون زنجیری بر دست و پای این سرفها بست که تمامی محصولات حاصله از زمینهائی که به آنها واگذار شده بود را میبلعید و در آخر به اندازه سیر کردن نسبی شکمشان هم چیز نسیب آنها نمیشد. قانون لغو سرواژ همانند “انقلاب شاه و مردم” پهلوی، قبل از هر چیزی تأمین کننده نیروی کار صنایع تولیدی جدید و رو به رشد روسیه شد. یک چنین وضعیتی، کمک بزرگی در باز شدن چشم و گوش سرفها کرده بود و در سر به شورش برداشتن دهقانان و سرفهای آزاد شده نقش مهمی بازی کرد. سرفهائی که برای در آوردن لقمه نانی در فصل زمستان دنبال کار راهی شهرهای بزرگی چون مسکو و پترگرواد میشدند، با کولهباری از تجربه راهی مناطق روستایی میشدند. شورشهای دهقانان حاصل ترکیبی از وضعیت معیشتی و سازماندهی نسبی کارگران فصلی نسبتا به وضعیت و موقعیت سیاسی خود آشنا شده بودند.
لیبرال ها در انقلاب ١٩٠۵
نیروی اصلی انقلاب ١٩٠۵ کارگران و دهقانان بودند. مورخین چپ و راست، نقطه استارت این انقلاب را قتلعام خونین کارگران در “یکشنبه سیاه” میدانند. اما بورژوازی روسیه و مشخصا قشر لیبرال آن هم تکانهایی بخود داد. اگر احزاب نماینده کارگران و دهقانان خواهان سرنگونی حکومت تزار بودند، احزابی که گرایشات بورژوازی لیبرال روسیه را نمایندگی میکردند، خواهان یک سلطنت مشروطه و در صدر آن پارلمانی مثل پارلمان دمکراسیهای اروپای غربی آن دوره بودند. در اواخر سال ١٩٠۴ وضعیت جبهههای جنگ، وضعیت و موقعیت سیاسیای که اعتراضات کارگران و دهقانان میرفت به آن منجر بشود، و استبداد تزاری که از کلیسای ارتدوکس مشاوره میگرفت، ابراز وجود علنیتر لیبرالها و ایده های لیبرالی آن دوره را دیگر غیرقابل کنترل کرده بود. مجلس دومای شهرهای مهم روسیه، از جمله مسکو، قعطنامهای تصویب کرد که رسما خواهان آزادی مطبوعات، آزادی مذاهب و ایجاد مجلس نمایندگانی که توسط انتخاب آزاد انتخاب شده باشند (پارلمان)، بود. تزار عقب نشینیهائی کرد و جز به پرداختن مسئله پارلمان، وزیر امور داخلی جدید را مأمور رسیدگی به بسیاری از مطالبات و از جمله رسیدگی به وضعیت کارگران کرد. منتها وقتی که وضعیت کشور به یک چنین نقطه غیرقابل برگشتی میرسد، دیگر آن دیگ سربستهی در حال جوشیدن، فقط یک راه برایش میماند و آن هم انفجار است.
هدف روسیه از جنگ با ژاپن و نتیجه معکوس آن
بالاتر گفتم که روسیه از جنگ با ژاپن استقبال کرد چرا که آن را نقطه امیدی برای وضعیتی که در داخل با آن روبرو بود، می دید. سرگئی ویته در خاطرات خود مینویسد: “یک بار در روزهای اول جنگ روس و ژاپن، ژنرال کاروپاتکین، پلهو را برای اینکه او تنها وزیری بود که به استقبال آن جنگ رفت، سرزنش کرد. پلهو در جواب به او گفت: تو با موقعیت داخلی روسیه آشنا نیستی. ما به جنگی که بشود در آن پیروز شد احتیاج داریم که از انقلاب پرهیز کنیم.” ویته در ادامه مینویسد: “تاریخ به محاسبه پلهو دهن کجی کرد. بجای اینکه جنگ موقعیت سیاسی و مادی رژیم را سر و سامانی بدهد، پوسیدگی و درب و داغان بودن آن را تماما جلو چشم جهانیان و از جمله مردم خود روسیه قرار داد. چنانکه مردمی که مطالباتشان برای این همه مدت نادیده گرفته شده بود، کاسه صبرشان لبریز شد.” تروتسکی به درست می گوید که نیکولاس دوم مثل اجدادش فقط یک امپراطوری را به ارث نمیبرد؛ او یک انقلاب را نیز به ارث برد.
در بحبوحه جنگ، در سالهای ١٩٠٣ و ١٩٠۴، دستمزد واقعی کارگران ٢٠ تا ٢۵ درصد کاهش یافته بود. حتی دستمزد کارگران ماهر هم کفاف زندگی بخور و نمیر نمیداد. فقر و نداری و بیکاری به یک حد غیرقابل تصوری رسیده بود. طبقه کارگر هم با تمام اینها، هیچگونه مجرائی برای ابراز نارضایتی خود نداشت. گاپون در خاطرات خود مینویسد: “اغلب به تماشای مردان و زنان ضعیف و مردنیای با لباسهای ژنده مینشستم که از کارخانجات به خانههایشات برمیگشتند. تصویر وحشتناکی بود. چهرههایشان خاکستری و نگاهی مرده. تنها چیزی که در نگاهشان میشد دید، آتش خشمی سوزان بود که به زندگیشان روحی میبخشید. بعد از پانزده بیست سال از یک چنین زندگیای، اغلبشان توانایی کار کردن را از دست داده و در نتیجه شغلشان را هم از دست میدادند.”
شعلهور شدن جنگ داخلی برای آزادی
در ماه دسامبر ١٩٠۴، بدنبال اعتراضات و تیره و تارتر شدن رابطه بین کارگران و مدیریت کارخانه Putilov (پوتیلف)، یکی از کارخانجات مهم شهر پتروگراد، مدیریت برای ارعاب کارگران و برای اینکه “درسی به دیگران بدهد”، ۴ تن از کارگران “گستاخ” را اخراج کرد. کارگران این کارخانه در واکنش به این گردنکشی و قلدری مدیریت، دست به اعتصابی میزنند که به دنبال آن، اعتصابات وسیعی در حمایت از این اعتصاب در اغلب کارخانجات صنعتی بخش فلزکار شهر پتروگراد سازمان داده میشوند. این در واقع نقطه شروع اعتصابات بعدی شد. گاپون و “تشکلهای مستقل کارگری” او در مرکز این اعتراضات بودند. گاپون، همچون اکثر رهبران اولیه انقلابات، ناخواسته رهبر این اعتصابات شد!
حدود یک ماه بعد از اعتصاب کارگران پوتیلف، در روز یکشنبه ٢٢ ژانویه ١٩٠۵، گاپون به همراه گروهی از نمایندگان کارگران، طوماری که بیش از ١٣۵ هزار نفر آن را امضاء کرده بودند به طرف کاخ زمستانی، به قصد تقدیم به تزار بصورت یک راهپیمائی آرام حمل کردند. در این طومار از تزار، که از او بعنوان “پدر مردم روسیه” یاد شده بود، خواسته شده بود که جنگ را خاتمه بدهد، اجازه بدهد مجلس دوما تشکیل شود، آزادی بیان و تجمع به رسمیت شناخته شود، بهبودی در وضعیت کار و معیشتی کارگران ایجاد شود و غیره. در بخشی از این طومار آمده بود: “ما تنها چیزهایی میخواهیم که زندگی را ممکن میکنند. هر کاری که میکنیم، به نظر غیرقانونی میآید. … ما هم مثل بقیه مردم روسیه، هیچگونه حقوقی نداریم.” گاپون و گروه وی از طرف ١۵٠ هزار نفر که همگی از کارگران و خانوادههای آنها بودند، همراهی شدند. جمعیت عکسهای بزرگی از تزار و مفتخوران کلیسای ارتدوکس روسیه را با خود حمل میکردند. گاپون در چهارچوب همان اهداف “سوسیالیسم پلیسی” امیدوار بود که با این اصلاحات از نارضایتی کارگران و جامعه بکاهد. بر این عقیده بود که دور و بریهای “پدر مردم روسیه” نمیگذارند که او از وضعیت واقعی جامعه باخبر شود و بنابراین میخواست وضعیتی که منجر به انقلاب میشود را شخصا به اطلاع او برساند! مردمی که در میدان و جلوی در کاخ سفید منتظر جوابی از “پدر مردم روسیه” بودند، توسط گارد محافظ به رگبار بسته شدند و مورد حمله قزاقها قرار گرفتند. بیش از هزار نفر کشته و بیش از دو هزار نفر زخمی شدند. (گزارشاتی تعداد کشته شدهگان را دو هزار نفر و تعداد زخمی ها را تا پنج هزار نفر هم گزارش کرده اند.) بقول لنین این تصویر ساده “یکشنبه خونین” است. مورخین بر این عقیده اند که کارگران روسیه علی العموم با همان وضعیت وخیمی هم که در آن بسر میبردند، ایمان به “پدر مردم روسیه” داشتند و واقعا بر همان عقیدهای بودند که گاپون ظاهرا بر آن بود، که تزار قلب رئوفی دارد و از وضعیت مردم کشور باخبر نیست. خود لنین هم همین موضوع را در مقالهای تحت عنوان “سخنرانی درباره انقلاب ١٩٠۵” تأیید میکند.
قتل عام “یکشنبه خونین” همچون جرقهای بود بر بشکهای از باروت. اعتصابات کارگری، که منجر به فلج شدن جامعه شد، سراسر روسیه را فراگرفت. رهبران احزاب انقلابی و رادیکال از تبعید برگشتند. شوراهای کارگری بخصوص در مسکو و پتروگراد ایجاد شدند. در روستاها، دهقانان فقیر سر به شورش برداشتند و به زمینداران بزرگ حمله کردند. بورژوازی لیبرال هم مطالبات خود، از جمله ایجاد مجلس دوما را مطرح کرد. بقول لنین: “جنگ داخلی برای آزادی شعلهور شد.”
نگاهی به طومار گاپون
مورخین و کسانی که طومار گاپون را به دقت بررسی و اتفاقات بعدی را موشکافی کردهاند، از آنجا که مطالبات این طومار بسیار فراتر از اهداف تشکلهای “سوسیالیسم پلیسی” زوباتف و گاپون را در خود دارند، بر این باورند که نویسندگان این طومار فراتر از خود گاپون میباشند. در این طومار که در آن از تزار بعنوان “پدر” یاد شده است با این پاراگراف که وضعیت علی العموم مردم شهر پتروگراد و بیعدالتی در حق آنها بیداد میکند، شروع میکند و از وضعیت بردهوار کارگران میگوید. از تزار تقاضای کمک و رسیدگی میکند. در پاراگراف بعدی آمده است: “دیگر قدرتی برایمان نمانده! تحمل مان به سر رسیده است. به آن نقطهی هولناک، که دیگر مرگ بهتر از تداوم این وضعیت غیرقابل تحمل است، رسیدهایم.” پاراگراف بعدی به جنگ و گریز کارگران با کارفرمایان اشاره میکند که به بن بست رسیده است. که میخواهند کارفرمایان به مطالباتشان رسیدگی کند و درباره آنها با کارگران مذاکره کنند. در این پاراگراف از ایجاد کارخانههایی با ایمنی کامل، روز کار ٨ ساعته، تعیین دستمزد کارگران در مذاکره با نمایندگان کارگران، رسیدگی به شکایات کارگران، رسیدگی به وضع بهداشت کارگران بیمار و غیره صحبت شده است. طومار در واقع از وضعیتی که “سرمایه داران” بر کارگران تحمیل کردهاند!؟ معترض است؛ اما از بورکراتهای دور و بر تزار هم ابراز نارضایتی میکند. کمی پائینتر آورده است: “هزاران نفر از ماها اینجا جمع شدهایم و گرچه ظاهر آدمیزاد داریم اما در واقع نه ما و نه کس دیگری در روسیه از حق و حقوق انسانی لذت و بهرهای نمیبریم. نه از آزادی بیان و فکر کردن و تجمع و بحث کردن برخورداریم و نه کسی حق دارد قدمی در راه بهبود این وضعیت بردارد. با کمک مقامات دور و بر شما به بردگی کشیده شدهایم. هر کس از حق و حقوق ما کارگران حرف میزند، یا به زندان میافتد و یا تبعید میشود. …” طومار علی العموم وضعیت کارگران و دهقانان فقیر روسیه را همانطوری که هست بیان میکند و فرضش بر آن است که “پدر مردم روسیه” از آن کاملا بی خبر است! در یک شرایط فرضی، معلوم نیست که برخورد تزار با یک چنین مطالبات و تصویری و همچنین خواست خاتمه جنگ که یک مطالبه مهم دیگر این طومار بود، چگونه میبود. اما طومار در ادامه از قانون اساسی و حکومت انتخابی و غیره حرف میزند که گویا تزار احتیاج به کمک دارد و دور و بریهایش نمیگذارند آدمهای خوب و خیرخواه انتخاب بشوند تا در اداره “این سرزمین بزرگ” به “پدر مردم روسیه” کمک کنند. از حق رأی همگانی و برابر حرف میزند و میخواهد که دستور تشکیل مجلس شورای ملی بدهد. گرچه تزار به این مطالبات لیبرالی حساسیت آلرژی مانندی داشت، اما وعده همین مطالبات بود که یک سال بعد کمر انقلاب ١٩٠۵ را شکست که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد.
طومار در پایان از تزار می خواهد که همه بندها و مطالبات آن را قبول کند و قول بدهد که دستور رسیدگی فوری به آنها داده شود. در غیر اینصورت راه دیگری برایشان نمی ماند و می خواهند که همینجا قربانی بشوند. تزار البته نه طومار را دید و نه قول و قراری در رابطه با این طومار به کسی داد، اما نیروهای نظامی و انتظامی او همانجا بسیاری از کسانی را که آن را حمل و همراهی کرده بودند، قربانی کردند!
پلیس مخفی و وزیر امور داخلی از آنجا که از فعل و انفعالات سیاسی گاپون و “تشکلهای مستقل سوسیالیسم پلیسی” اطلاعات کامل داشتند، طبعا از طومار و محتوای آن باخبر بودند و شب قبل از راهپیمائی، جلسهای اضطراری از چند وزیر و مقام مهم پلیس در رابطه با چگونگی برخورد با آن برگزار شده بود. تزار را به یک مسافرت بیرون از شهر فرستاده بودند و جمعیت از این موضوع بی خبر بود. منتها گاپون خبر داشت که تزار در شهر نیست و نامهای به وی فرستاده بود که لطفا به کاخ زمستانی برگردد که طوماری در حال حمل به کاخ زمستانی است؛ و گویا حتی اگر سرگئی ویته که در آن زمان “رئیس کمیته وزیران روسیه” بود و اتفاقا به آن جلسه اضطراری هم دعوت نشده بود، با قتل عام کارگران مخالفت می کرد، پلیس تصمیم گرفته بود که برای ارعاب جامعه و به عقب راندن فضای انقلابی در جامعه، چنین قتل عامی را راه بیاندازد. سرگئی ویته در جائی گوشههائی از صحنه های تیراندازی پلیس و گارد محافظ کاخ زمستانی به راهپیمایان را توصیف می کند و با اشاره به کشته شدن صدها نفر از جمله تعداد زیادی کودک و نوجوان و پیر و ناتوان، و پیروزی نسبی حکومت در آن روز، از پیروزی انقلاب و انقلابیون و ناامید شدن مردم عادی از تزار حرف می زند.
اعتراضات و وحشت حکومت تزار
جنبش قانونی کارگری و بدنبال آن “یکشنبه خونین” تحولات بزرگی را در جامعه روسیه باعث شدند. حداقل آن این بود که اکنون کسی دیگر توهمی به تزار نداشت. اکنون “پدر مردم روسیه” شده بود “نیکولاس خونین”. و یا بقول تروتسکی ثابت کرد که جنبش کارگری روسیه در شهرهای اصلی روسیه، یک نیروی سیاسی مؤثر و غیرقابل چشم پوشی است. تزار ظاهرا پیروز “یکشنبه خونین” بود؛ چرا که نه حرف کسی را گوش داده بود و نه طوماری را از کسی دریافت کرده بود. اما در عالم واقع مقامات حکومتی به تکاپو افتادند که کاری بکنند تا آبی بر آتش شعلهور شده بریزند. ترپوف، یکی از مقامات مهم روسیه که بعدها نخست وزیر آن کشور هم شد، تزار را قانع کرد که کاری بکند. بعد از مشورت با تزار پیشنهاد کرد که نمایندگانی از کارگران از کارخانهها به یک جلسهای دعوت شوند تا ظاهرا بدانند که درد کارگران چیست؟! تزار این پیشنهاد را با این اکراه “منتها با این شرط که کسانی که انتخاب می شوند، آدمهای معقولی باشند” قبول کرد. این “آدمهای معقول” توسط ترپوف و بازرسهای کارخانجات انتخاب شدند؛ اما کل ماجرا توسط فعالین واقعی جنبش کارگری بایکوت شد.
مردم روسیه که از گرفتن کوچکترین جواب مثبتی از “پدر” خود ناامید شده بودند، در هر گوشه و کناری از روسیه دست به اعتراض و اعتصاب زدند. از اواخر ژانویه که انقلاب شروع شده بود، تا اعلام “مانیفست اکتبر” همه اقشار جامعه در حال زورآزمائی بودند. حدود ٣ میلیون کارگر در شهرهای مختلف دست به اعتصاب زدند. لیبرالها “انجمن انجمنها” تشکیل دادند و خواهان تشکیل مجلس مؤسسان شدند. کشور برای اولین بار شاهد سر برآوردن یک تشکل دهقانی به نام “اتحادیه دهقانان سراسر روسیه” بود. بخش قابل توجهی از نیمه اول سال ١٩٠۵ شاهد یک جنگ و گریز و زورآزمائیای بین تزار، بورژوازی لیبرال، جنبش کارگری و دهقانان بود که هر کدام خود را برای نبردهای سرنوشت ساز بعدی در نیمه دوم سال ١٩٠۵ آماده میکرد. یکی دیگر از مقامات وقت روسیه، آلکسی یارمولوف، وزیر کشاورزی، در اواخر ماه ژانویه به تزار هشدار میدهد که گرچه با ریختن خون زیادی در خیابانهای پتروگراد قادر به سرکوب مقطعی جنبش کارگری شدهاند، اما این موضوع باعث خاتمه اعتراضات نشده است. تاکید میکند که این واقعه برعکس اعتراضات را شدیدتر کرده است. میگوید که فرم آژیتاسیون در میان مردم عوض شده است، که شرایط برای سؤقصد و ترور مقامات حکومتی و از جمله شخص شخیص تزار فراهم تر شده است. می گوید علیرغم تمام راه کارهای محافظت از شما، باید به این موضوع فکر کنید که در صورت موفقیت سؤقصد به جان شما، چه بلائی سر حکومت و تاج و تخت خواهد آمد! تزار جواب پرت و سربالائی به او می دهد. یارمولوف دوباره تاکید می کند و نه تنها توسعه اعتراضات به قریب به اتفاق شهرهای روسیه را به ایشان یادآوری می کند، بلکه می گوید که این موضوع دارد به روستاها هم سرایت می کند و دولت تزار تا بحال فقط بر ارتش و سرکوب تکیه داشته؛ اما آیا تضمینی هست که فردا همین سربازانی که حمام خون در “یکشنبه خونین” راه انداختند، لوله تفنگ هایشان را به طرف فرماندهان خود برنگردانند!؟
یارمولوف که وضعیت اضطراری را دریافته بود، هشدارنامه تندی که تا آن زمان واقعا بی سابقه بود، به تزار می نویسد که: “می دانم کسان زیادی دور و برت و بخصوص در شرایطی که جامعه دچار یک چنین تلاطمات رادیکال اجتماعی شده و یکی از مطالبات اعتراضات همین سپردن اداره کشور به مجلس نمایندگان مردم و غیره است، با اینکه اصرار دارم هرچه زودتر کنفرانسی سراسری از نمایندگان اقشار و طبقات مختلف فراخوان بدهی تعجب خواهند کرد. اما بهتر است که همه ما که در اداره این مملکت شرکت داریم به این موضوع نیز فکر کنیم که آنطور که شرایط به پیش میرود، به زودی نه از تزار اثری خواهد ماند و نه از دور و بری های او.”
اعتصاب، ابزار اصلی انقلاب ١٩٠۵
اعتراض و اعتصابات کارگری تمام شهرهای روسیه را فراگرفته بود. مطالبات این اعتراضات ابدا صنفی صرف نبودند. همانقدر شامل مطالبات سیاسی نیز می شدند. لنین می گوید تا قبل از ١٩٠۵، سالانه حدود ۴٣ هزار روز کارگری صرف اعتصاب میشدند، اما این عدد فقط در ژانویه ١٩٠۵ ده برابر شد و کل سال ١٩٠۵ به ٣ میلیون روز رسید. لنین همچنین درباره اعتراضات کارگری انقلاب ١٩٠۵ می گوید: “انقلاب ١٩٠۵ در عین حالی که یک انقلاب پرولتری بود، و نه به این خاطر “پرولتری” بود که پرولتاریا محرک و نیروی اصلی این جنبش بود، بلکه به این خاطر که اعتصاب که شیوه اعتراض پرولتری است، ابزار اصلی پیشبرنده توده ها در این انقلاب و شکل دادن به اتفاقات مهم در این انقلاب بود.”
کارگران کارخانه پوتیلف، که در مرکز اعتراضات اولیه و از جمله “یکشنبه خونین” بودند، بعد از این قتلعام هم، همچنان در اعتصاب ماندند و اکنون بخشهای دیگری از مردم شهر پتروگراد به اعتصاب آنها پیوسته بودند. دانشجویان از رفتن به سر کلاسهای درس خودداری کردند و همراه معلمانی که از رفتن به سر کار خودداری میکردند، دست به سازماندهی اعتراض و اعتصاب حمایتی از این کارگران زدند. وکلا، استادان دانشگاهها و پزشکان، همراه با بخشهای دیگری از جامعه “روشنفکری” پتروگراد سرکوب کارگران را محکوم کردند و از طرق مختلف، خواهان تشکیل مجلس قانونگذاری شدند. تجار شهر پتروگراد از پیوستن افسران ارشد ارتش به کلوپهایشان ممانعت کردند. حتی کارخانهداران شروع به جمعآوری کمک مالی به خانواده قربانیان “یکشنبه خونین” کردند. بیش از ١۵٠ تن از مهمترین محققان، دانشمندان، ادبا و پژوهشگران سرشناس، با امضاء طوماری خواهان دست داشتن نمایندگان انتخابی مردم در اداره مملکت شدند. مطبوعات رسمیای که تا آن زمان تنها مطبوعاتی بودند که حق انتشار یافته بودند، خواهان نوعی حکومت انتخابی و پارلمانی شدند. این نوع اعتراضات در عرض چند روز به مسکو، لهستان، فنلاند، اوکرائین، کشورهای بالتیک، کشورهای آسیای میانه (که همگی بخشی از روسیه آن زمان بودند) و دهها شهر دیگر روسیه سرایت کرد. تعدادی از این اعتصابات و اعتراضات، با سرکوب های خونینی نیز روبرو شدند.
منتها در فقدان یک رهبری و تشکیلاتی سازمانده و قوی، و همچنین زیر فشار مالی، بسیاری از این اعتراضات و مشخصا اعتراضات و اعتصابات اولیه کارگری متحمل یک عقب نشینی شدند. تقریبا تمام اعتصابات کارگری تا اواخر ماه ژانویه، بدون دستآوردی آنی و ملموس، پایان یافته بودند. اما طولی نکشید که اعتصابات و اعتراضات کارگری، با درجه ای از سازماندهی بالاتری و با چشم اندازی درازمدت تر از سر گرفته شدند. روزهای کاری ای که کارگران در ماه آوریل در اعتصاب به سر بردند به ٨٠ هزار روز رسید. و با نفوذ چپها و مشخصا سوسیال دمکراتهای کارگری و تصمیم اینکه اول ماه مه را علنی برگزار کنند، روزهای اعتصاب به بیش از ٢٠٠ هزار روز رسید. یکی از اعتصابات مهم این دوره، اعتصاب ٧٠ هزار کارگر نساجی ایوانوا وزنسنسک، در ٢۵٠ کیلومتری مسکو بود که بیش از ١٠ هفته ادامه یافت. مطالبات کارگران با افزایش دستمزد، شرایط بهتر کار، روزکار هشت ساعته و غیره شروع شد و در امتداد خود خواست مجلس قانونگذاری را هم به مطالبات خود افزود. اهمیت این اعتصاب اما در این است که اولین شورای کارگری در دل این اعتصاب شکل گرفت. کارگران هر روزه در مجمع عمومی خود تصمیمات لازمه را اتخاذ میکردند و نمایندگانشان تصمیمات اتخاذ شده در مجمع عمومی را به اطلاع مدیریت کارخانه میرسانند که اگر مذاکرهای ترتیب داده شود، حول این مسائل مذاکره خواهند کرد.
اخبار اعتراضات کارگری در شهرها، دل و جرأت به دهقانان هم داد و روسیه ١٩٠۵، شاهد شورشهای دهقانی در اوایل تابستان، با مصادره اموال اشراف بود. گفته می شود که تعداد این شورش ها در اواخر بهار به حدود ٩٠ بخش از تقسیمات کشوری می رسید. در اواخر پائیز این عدد به ٢۴٠ رسید. اهمیت این شورش ها قبل از هر چیز در این بود که سربازان ارتش تزار تقریبا تماما از فرزندان این دهقانان بودند و پیش بینی و هشدار یارمولوف از اینکه دهقانان و بدنبال آن ارتشیان نیز به انقلاب و نارضایتی بپیوندند، تحقق پیدا می کرد. پیش بینی و هشدارهای یارمولوف یکی یکی به وقوع می پیوستند.
رزمناو پوتمکین
امپراطوری روسیه ١٩٠۵ شاهد شورش های سربازان در پادگان های مختلف و از جمله مهمترین هایش در تفلیس، ورشو، تاشکند و ولادیوستوک بود. نارضایتی و اعتراض در بین سربازان “ناوگان دریای سیاه” بیش از هر جای دیگری ملموس بود و همچنین گزارش شده است. آنارشیست ها، سوسیال دمکراتهای کارگری و اس آرها همگی بر روی این نارضایتی متمرکز شده و حساب باز کرده بودند. در نهایت و به دلیل ضعف رهبری در این ناوگان، فقط کشتی رزمناو پوتمکین دست به شورش زد. سربازان این رزمناو نسبتا مدرن این ناوگان، در اعتراض به کیفیت غذا دست به یک نافرمانی و اعتراض زدند. افسران ارشد در یک دادگاه صحرائی ٣٠ تن از این سربازان را به اعدام محکوم کردند. سربازان و افسران جزئی که قرار بود به این ٣٠ اعدامی شلیک کنند، از این عمل سر باز زدند و لوله تفنگهایشان را به طرف فرماندهان برگرداندند. محکومین به اعدام به طرف اسلحههای خود هجوم برده و در عرض مدت بسیار کوتاهی تمامی فرماندهان و افسران ارشد را به دریا ریخته و خود را در کنترل کشتی دیدند!
آنچه که بر سر سرنشینان و شورشیان این رزمناو آمد، در این بحث حاشیه ای است؛ اما نکته مهم و مد نظر، تأکید بر شرایطی است که روسیه ١٩٠۵ در آن قرار داشت و موقعیتی است که امپراطور در آن قرار داشت. حتی در آبهای ساکت و هزاران هزار کیلومتر دور از جبهههای جنگ با ژاپن، در خلوت خانه خود هم، آرامش برایش یک رویای ظاهرا دست نیافتنی شده بود.
موقعیت عمومی سیاسی جامعه
همزمان با این اعتراضات و شورش ها، بورژوازی مشغول سازمان دادن خود برای ابراز وجودی قوی بود. هر بخشی انجمن خود را ایجاد کرد و در ماه ژوئن “انجمن انجمنها” را بوجود آوردند. این “انجمن انجمنها” خواهان ایجاد مجلس مؤسسان برآمده از رأی آزاد و همگانی بود. بعد از مدتی و البته در همان سال، “اتحادیه دهقانان سراسر روسیه” به “انجمن انجمن”ها” پیوست و خود این موضوع وزن سنگینی به مطالبه ایجاد مجلس مؤسسان داد.
اعتراضات و اعتصابات همچنان در حال رشد بودند. سوسیال دمکرات ها گرچه نسبتا ضعیف و عمدتا درگیر مسائل تشکیلاتی بودند، اما همچنان در سازماندهی این اعتراضات قوی ظاهر میشدند. اس آرها همچنان ترور میکردند و دولت تزار راه حلی برای برون رفت از این وضعیت در چشم انداز نداشت. هر روز که می گذشت، بر رادیکالیزه شدن وضعیت افزوده می شد. تزار ابتدا در ٣ مارس با صدور بیانیهای در باره “یکشنبه خونین” اعتراض کارگران را محکوم کرد و همه را به گرد آمدن به دور خود فراخواند! اما همزمان “فرمانی” رو به سنا صادر کرد که در آن گفته بود همه حق شکایت و رساندن صدای اعتراض خود به گوش مقامات را دارند و گفته بود که هر چه زودتر برای بهتر شدن وضع معیشتی دنبال راه و چارهای باشند! تزاری که هرگونه حکومت مشورتی را محکوم کرده بود، اکنون به نوعی فرمان داده بود که یک چنین مکانیزمی جا پا پیدا کند؛ منتها طرح پیشنهادی چنان مسخره و کنترل شده بود که در همان ابتدای بحث، مورد بایکوت همه اپوزیسیون از هر گرایش و جنبشی قرار گرفت. جائی برای نمایندگان کارگران در این “حکومت مشورتی”، که استارت انقلاب را آنها زده بودند، در نظر گرفته نشده بود. لیبرالها و بخصوص لیبرالهائی که به لیبرالهای چپ شناخته شده بودند و دارای اکثریتی در بین لیبرالها بودند، با در نظر گرفتن وزنی که کارگران به این انقلاب داده بودند، از هرگونه شرکت در چنین “حکومت مشورتی”ای خودداری کردند.
یکی از قوانین تحمیلی به تزار که بیشترین مزیتی برای انقلابیون داشت، دادن استقلال به دانشگاه ها برای ابراز نظر سیاسی در اواخر ماه اوت بود. کلاس های درس به میتینگ های بحث و گفتگو حول آینده روسیه و جایگزینی امپراطوری تزار با آلترناتیوهای مختلف تبدیل شدند. منتها این کلاسها محدود به دانشجویان و اساتیدشان نبود. فعالین کارگری و فعالین جنبشهای دیگر همانقدر در این کلاسها بودند که دانشجویان و اساتیدشان. کارگران و مردمی که در شرایط قبلی کاری با دانشگاه نداشتند، روزانه به دانشگاهها میرفتند تا در سخنرانی و بحث و جدل آنجا شرکت کنند. این امتیاز سریعا از تصوری که حکومت تزار داشت فراتر رفت.
تا مقطع پائیز وضعیت دیگر از کنترل تزار خارج شده بود. هر کسی هر جائی در اعتراض به تزار ابراز نظر می کرد. اعتراضات و اعتصابات کارگری و دیگر اقشار جامعه و از جمله روشنفکران، فضای جامعه را کاملا دگرگون کرده بود.
بحران سیاسی عمومی و خارج شدن کنترل از دست دولت
سرگئی ویته بخش زیادی از سال ١٩٠۵ را در خارج از روسیه و در مذاکره با ژاپن بر سر مفاد صلح گذراند. وقتی که در اکتبر همانسال به روسیه بازگشت، تزار او را به ریاست کمیته وزراء برگزید. ویته میگوید: “وقتی که به روسیه برگشتم، روسیه در وضعیتی داغان و درهم و برهم و در یک موقعیت تماما انقلابی قرار گرفته بود.” اعتراضات محدود به شهرهای بزرگ و کارگران صنعتی نبود. دهقانان دست به شورشهای مهمی زدند. یک مزیت که این دهقانان نسبت به کارگران داشتند، این بود که از مراکز تمرکز قدرت دولتی و سرکوب دور بودند. اما مزیتی که کارگران نسبت به آنها داشتند این بود که متشکل تر از دهقانان بودند؛ گرچه دهقانان اکنون توسط اتحادیه خود تا حدودی سازمان یافته بودند. در یکی از بیانیه هائی که توسط دهقانان صادر شده بود، آمده است: “دولت ما دهقانان را در وضعیتی نامناسب نگه می دارد. اما این تقصیر خاندان رومانوف است. تزار روسیه را به ژاپن فروخت. برای سیصد سال خاندان رومانوف کاری برای دهقانان نکرده است. و اشراف کاری جز باده خواری نمی کنند. جائی نداریم که امیدمان را به آن ببندیم. باید هر آنچه را که ممکن است با زور به دست آوریم.” یکی از گزارشگران آن زمان پروسه راندن ارباب و اشراف از روستاها توسط دهقانان را چنین توضیح داده است: “دهقانان اول به ارباب روستا دستور می دهند که خانه اش را ترک کند. سپس دارائی و محصولاتش را مصادره می کنند. سپس کارگران و کلفتهایش را مرخص می کنند. و در آخر خانه اش را به آتش می کشند. زمین خان بعد از این پروسه به کمون روستا واگذار می شود.” دلیل سوزاندن خانه اربابان جالب است. این گزارش می گوید که دهقانان گفته اند به دو دلیل خانه ارباب را آتش می زنند: اولا که ارباب امکان برگشت نداشته باشد. و دوما چنانکه تزار قزاقها را برای سرکوب دهقانان به روستاها فرستاد، جائی را برای استراحت نداشته باشند، چرا که معمولا خانه اربابها منزلگاه سرکوبگران میبود.
از سوی دیگر بسیاری از ملیتهای دیگری که بزور و در جنگهای متعدد امپراطوری روسیه ضمیمه روسیه شده بودند و مورد شدیدترین سرکوبها نیز قرار می گرفتند، فرصتی برای ابراز وجود و اعتراض پیدا کرده بودند. لازم به گفتن است که یهودیان روسیه متحمل شدیدترین تبعیضها بودند. با شروع انقلاب ١٩٠۵، یک مطالبه یهودیان، که ویته هم به آن اشاره می کند، حقوق برابر با غیریهودیان بود. مردم لهستان سر به شورش زده و خواهان استقلال لهستان از روسیه شدند. اعتراضات در فنلاند به اعتصاب عمومی منجر شد و تزار را به عقب نشینی های مهمی در برابر مطالبات مردم آن منطقه وادار کرد. تزار حدود ۴٠٠ هزار سرباز روسی در لهستان مستقر کرده بود. در مناطق بالتیک، حکومت نظامی اعلام شده بود. ارتش به دلیل شکستهای پی در پی در برابر ژاپن و روحیه بسیار پائین و بخصوص در برابر فرماندهانی که باوری به قدرت آنها نداشتند، قدرت سرکوب را نه در روستاها داشت و نه در مقابل اعتراضات ملیتهای غیرروسی. گذشته از این وضعیت، گزارشهای زیادی از شورش سربازان در مناطق و پادگانهای مختلفی ثبت شده است.
اما تزار قبل از ١٩٠۵ بارها با چنین اعتراضاتی، چه در روستاها و چه در مناطق و سرزمینهای غیرروس مواجه شده بود و کمابیش سرکوب کرده و موقعیت را به حالت اول برگردانده بود. اگر فاکتور جدیدی که ١٩٠۵ را از سالها و اعتراضات قبلی متمایز می کرد، وارد معاملات سیاسی نشده بود، احتمال سرکوب اعتراضات دهقانان و ملیتهای غیرروس باز هم وجود داشت. آنچه که اعتراضات ١٩٠۵ روسیه را از اعتراضات قبلی متمایز می کرد، اعتراضات کارگران و سر برآوردن جنبش کارگری بود. یک فاکتور جدید در دنیای سیاست روسیه! شهرهای روسیه روز بروز بزرگتر می شدند. طبقه کارگر نیروی اصلی ساختمان جامعه و تولید در این جامعه و شهرها بود. با قدرت سازمانیافته کارگران، زندگی در شهرهای روسیه می توانست از حرکت باز ایستد. و این کاری بود که طبقه کارگر ١٩٠۵ روسیه در حال انجام آن بود. چنین کاری از عهده ملیتهای غیرروسی و دهقانان برنمی آمد.
اعتراضات کارگری، اعتصاب عمومی
اعتصاب عمومی اکتبر ١٩٠۵، نقطه عطفی در انقلاب ١٩٠۵ بود. این اعتصاب عمومی به یک معنا خودبخودی و ناگهانی بود. نه یک رهبری واحد و شناخته شده داشت و نه هماهنگ شده بود. در اواخر سپتامبر، کارگران چند چاپخانه مسکو اعتصابی را بر سر دستمزد شروع کردند. کارفرماها جواب رد به مطالبات کارگران دادند. اتحادیه کارگران چاپ، کارگران همه چاپخانهها را به اعتصاب فراخواند. در عرض یک هفته، کارگران نساجی ها، نجاریها، خبازان، کارگران راه آهن و چند بخش دیگر به این اعتصاب پیوستند و پوسته صنفی را کنار گذاشته و حالت سیاسی بخود گرفت. دانشجویان و دانش آموزان در کنار اعتصابیون با نیروهای سرکوب درگیر می شدند. تا اواسط اکتبر، این درگیریها حدود ١۵٠ تلفات بر جای گذاشت. کارگران چاپ پتروگراد در یک اقدام و اعتصاب حمایتی از همکاران خود در مسکو، دست به یک اعتصاب زدند و روز بعد کارگران بسیاری از مراکز دیگر این شهر نیز به این اعتصاب پیوستند. دانشجویان، دانش آموزان و روشنفکران به این اعتصاب پیوستند و مطالبات سیاسی بسیار فراتر از مطالبات تاکنونی مطرح کردند. منتها در نهایت این باز کارگران مسکو بودند که استارت اعتصاب عمومی را زدند. روز ٢٠ اکتبر به کارگران راه آهن مسکو خبر (نادقیقی) رسید که تعدادی از نمایندگانشان که به کنفرانسی در پتروگراد دعوت شده بودند، دستگیر شده اند. این خبر کافی بود که کل کارگران راه آهن مسکو را وارد اعتصاب کند. دو روز بعد، راه آهن مسکو تماما از حرکت باز ایستاد. در عرض چند روز، زندگی عادی در مسکو مختل شد. خارکف ایستگاه بعدی اعتصاب عمومی بود که زندگی عادی با اعتصاب کارگران راه آهن مسکو مختل شده بود. تا اواخر اکتبر آتش اعتصاب همه جا را فراگرفته بود. کارگران راه آهن پتروگراد روز ٢۵ اکتبر وارد اعتصاب شده بودند. یکی دو روز بعد از آن تقریبا همه کارگران و کارمندان شهر پتروگراد در اعتصاب بسر می بردند. تا اواخر اکتبر هر کجا که ۴٠ هزار کیلومتر راه آهن رفته بود، در اعتصاب بود. کشور تقریبا در یک حالت ایست کامل بسر می برد. در چنین موقعیتی فقط نبود یک حزب انقلابی، حزبی مثل حزب بلشویک ١٩١٧، می تواند سر پا ماندن امپراطوری تزار را توضیح بدهد. خود تزار نیکولاس در نامه ای به مادرش می نویسد: “روزهای ژانویه یادت هست؟ روزهای بدی بودند. اما در مقایسه با این روزها، از بهترین روزهای حکومت ما بودند.” خاطرات تزار یک تصویر جالبی از انقلاب ١٩٠۵ و بخصوص روزهای اکتبر به خواننده می دهند. در جائی بعد از یادآوری کارخانجات و داروخانهها، راه آهن، دانشجویان و دانشگاهها و غیره که در اعتصاب هستند و از قتل قزاقها و نیروهای پلیس توسط مردم معترض و اعتصابی، مینویسد: “وزرا هر چه از دستشان برمی آید انجام می دهند. اما واقعا چیزی از دست کسی بر نمی آید. دور هم جمع می شوند مثل تعدادی کودک ترسیده، جلسه بعد از جلسه، اما چیزی از دستشان برنمی آید.” میگوید که به فلان وزیر دستور تمام داده است که با تمام قوا سرکوب کند. اما از چنین دستورهائی کار چندانی برنمی آید. کارگران اکنون دارای یک تشکل قوی، شورای نمایندگان کارگران پتروگراد، بودند که روز ٢۶ اکتبر اولین جلسه خود را با حدود ٣٠ نماینده برگزار کرد. همین شورا هم تقریبا ناگهانی و خودبخودی شکل گرفته بود. با تمام ابتدائی بودن مبارزات کارگران در این دوره و ناپختگی رهبران جنبش کارگری، این شورا سعی کرد جای خالی یک حزب سیاسی و البته فقط در سطح یک شهر را پر کند. بر مدل شورای کارگران نساجی ایوانوا وزنسنسک تشکیل شده بود. ابتدائی، کم تجربه اما قدرتمند. اهمیت این تشکل کارگری از آنجا برجسته می شود که کارگران تا قبل از آن دارای هیچگونه تشکل مستقل از خود نبودند. شورای قدرتمند پتروگراد که نقطه عطفی در مبارزات کارگران و نه فقط در روسیه، بلکه در کل جنبش کارگری جهان بود، تشکلی مثل مجامع عمومی کارگری بود که برای کارگران ایرانی شناخته شده تر هستند. ساختمانی از قبل ساخته شده با مواضعی شسته و رفته و غیره نداشت. بلکه نهادی بود که کارگران (و در اینجا نمایندگانشان) میدانستند باید در آنجا تصمیماتی فوری، بر اساس نیازهای فوری و همین امروز بگیرند.
اشاره کردم که اولین جلسه شورای نمایندگان کارگران پتروگراد با حدود ٣٠ نماینده برگزار شد. اما جلسات بعدی این شورا با صدها نماینده که هر نماینده، نماینده حداقل ۵٠٠ کارگر بود، برگزار گردیدند. در یکی از گزارشات ثبت شده، تعداد نمایندگان ۵۶٢ نفر اعلام گردیده است. می گویند جلسات این شورا کانون داغ ترین بحثها و سخنرانیها بوده است و از جمله یکی از این سخنرانان لئون تروتسکی بود. چند روز بعد از تشکیل، این شورا یک بولتن خبری به نام ایزوستا (Izvestia) (اخبار) منتشر کرد. بزودی کارگران همه شهرهای مهم روسیه و از جمله مسکو، شورائی مثل شورای پتروگراد تشکیل دادند. اما در فقدان یک حزب سیاسی طبقه کارگر، اقدامات این شوراها غیرهماهنگ ماند. و درست به همین خاطر هم، چون پتروگراد پایتخت وقت روسیه بود اقدامات شورای این شهر برجسته تر بود و در تاریخ جایگاه ویژهای کسب کرده است. برای چندین هفته، دولت تزار این را به رسمیت شناخته بود که شورای پتروگراد تنها ارگانی است که کاری از دستش برمی آید.
این وضعیت ـ بحران انقلابی و اعتصاب عمومی کارگران و همچنین قدرت دوگانهای که شوراها و بخصوص شورای نمایندگان کارگران پتروگراد ـ برای یکی دو ماه بدرازا کشید. و همین دوره هم هست که در واقع در تاریخ بعنوان “انقلاب ١٩٠۵” شناخته شده است. اقتصاد روسیه فلج شده بود. دم و دستگاه اجرائی از هم پاشیده شده بود. از دست دولت کاری برنمی آمد. کل روسیه را انقلابی عظیم فراگرفته بود. با این حال، ظاهرا تزار به اندازه کافی هنوز انرژی داشت که از این موقعیت جان سالم بدر ببرد!
مقابله با انقلاب
تزار در نامه ای به مادرش می نویسد: “وقتی که ویته را برای بررسی و سپردن نخست وزیری دعوت کردم، تا دیر وقت با هم بحث کردیم. ویته دو راه حل جلویم گذاشت. اول اینکه یک فرمانده پر انرژی ارتش را برای سرکوب خونین این قیام و انقلاب انتخاب کنیم. این اقدام کمکی به ما می کند که برای مدتی نفسی بکشیم؛ اما بعد از چند ماه باید دوباره به زور متوسل شویم. معنی این اقدام این است که بار دیگر دریای خون راه بیندازیم. نهایتا سر از همین جا در خواهیم آورد. و یا حقوق مدنی به مردم اعطا کنیم. آزادی بیان، مطبوعات، تجمع، شخصیت فرد، جدا از همه اینها قوانین را به دوما بسپاریم که معنای آن همان قانون اساسی است.” تزار در ادامه مینویسد: “ویته با حرارت از انتخاب دوم طرفداری میکرد و گفت که اگر می خواهی من نخست وزیر بشوم، باید این شرط را قبول کنی و در کار من هم دخالت نکنی.” “در این مدت با هر کسی که حرف زده ام، راه دوم ویته را اجتناب ناپذیر می داند.” تزار شروط ویته را قبول می کند و بعد از چند روز سندی که ویته به او ارائه میدهد را با اکراه امضا میکند. تزار درباره این سند که بنام “مانیفست اکتبر” شناخته شده است، به مادرش می نویسد: “مادر عزیز، نمی دانی انگار تمام روسیه برای این سند فریاد می کشید.”
مانیفست اکتبر
“مانیفست اکتبر” که با تیزبینی خاص ویته نوشته شده بود قدرت دو شقه کردن مردم معترض و تضعیف انقلاب را با خود داشت. این بیانیه با زبان قدرت و سرکوب با مخاطبین حرف می زند و موقعیت لرزان امپراطوری تزار را به طبقه ای که در واقع در منافع درازمدت ترش متحد تزار است گوشزد می کند. در این بیانیه که ٣ بند دارد، آمده است: ١) آزادیهای مدنی که شامل مصونیت شخصی، آزادی بیان و تجمع و تشکل می باشد به رسمیت شناخته خواهد شد، ٢) دادن حق رأی نهایتا همگانی برای مردان و ٣) ایجاد مجلس دوما که اعضای آن منتخب مردم خواهند بود. “مانیفست اکتبر” در واقع تا حدودی به مطالبات بورژوازی لیبرال و مشخصا کادتها که نیروی اصلی نماینده این بخش از بورژوازی بود، جواب داد. لنین به درست این بیانیه را رد و محکوم کرد و گفت که چیزی جز یک سری قول و قرار دروغین که از سر ناچاری و در عقب نشینی در برابر انقلاب نیست، در خود ندارد. تروتسکی هم که در آن زمان یکی از نویسندگان اصلی خبرنامه شورای پتروگراد، Izvestia، بود در واقع همین موضع را نسبت به مانیفست اکتبر گرفت. با همه اینها این بیانیه با انداختن شکاف در بین اعتراضات و اپوزیسیون، به دولت تزار به اندازه کافی فرصت داد که انقلاب را سرکوب کند و تازه بعد از این سرکوب بود که در آوریل ١٩٠۶ بندهای سر و دم بریده این بیانیه تحت عنوان “قانون اساسی” عملی شدند. می گویم “سر و دم بریده”، برای اینکه تزار هیچوقت آزادی بیان و تشکل و تجمع واقعی را به رسمیت نشناخت. هیچوقت قدرت را به مجلس انتخابی واگذار نکرد. و هیچوقت رأی همگانی واقعی به رسمیت شناخته نشد. با این حال تغییراتی در شیوه حکومت و یکه تازی تزار هم ایجاد شد که مستحق این است که عنوان “سلطنت مشروطه” را بر آن بگذاریم.
گرچه “مانیفست اکتبر” در ابتدا با شک و تردید بخش زیادی از جامعه روبرو شد، اما به اندازه کافی بورژوازی لیبرال را متزلزل کرد که در ادامه انقلاب دودلی به خود راه بدهد. و نکته دیگر اینکه بخش محافظه کار و پر و پا قرص استبداد، از اینکه تزار بدون مشورت با آنها حرف ویته را پذیرفته است، ناراضی از امضا “مانیفست اکتبر” بود. همین نارضایتی این بخش از طرفداران تزار، دلیل دیگری بود که بخش زیادی از لیبرالها به این سند خوشبین باشند.
خاموشی تدریجی فضای انقلابی
واکنش اولیه شورای پتروگراد به “مانیفست اکتبر” تأکید بر ادامه اعتصاب عمومی بود. منتها پایه این شورا، از آنجا که بخشی به وعدههای آزادیهای داده شده رضایت داده بود و بخش بیشتری قدرت مالی و مادی ادامه اعتصاب را در خود نمیدید، راه دیگری میرفت. این شورا روز ٣ نوامبر خاتمه اعتصاب عمومی را اعلام کرد. گفته می شد که این یک تاکتیک است و شورا خودش را برای یک قیام مسلحانه آماده می کند، اما وقتی که روز ١۴ نوامبر این شورا بار دیگر فراخوان اعتصاب عمومی داد، جواب بسیار سردی از مخاطبین خود گرفت؛ چنانکه چند روز بعد مجبور شد که لغو فراخوان اعتصاب عمومی اعلام کند. در جلسه ٣٠ نوامبر بار دیگر مسئله اعلام اعتصاب عمومی در جلسه رهبری شورای پتروگراد به بحث گذاشته شد و از آنجا که حدس زده شد با عدم حمایت روبرو خواهد شد، این پیشنهاد رد شد.
شورای پتروگراد همچنین یکی از مهمترین مطالبات خود را، که مطالبه روز کار ٨ ساعته بود، از دستور خارج کرد. ویته می گوید که در این زمان بود که متوجه شد شورای پترورگراد اتوریته خود را بر روی طبقه کارگر از دست داده است و شروع به حمله به این شورا می کند. دستور دستگیری رئیس این شورا، نوسار Nosar، که یک وکیل منشویک بود، داده می شود. شورای پتروگراد کمیته سه نفره دیگری که تروتسکی یکی از این سه نفر بود انتخاب کرد، اما مثل گذشته جلسات زود زود برگزار نمی شدند. ویته می گوید که دیگر اجازه نداد این شورا مثل گذشته قدرت بگیرد.
شعبان بی مخ های روسیه
در دوره بعد از صدور “مانیفست اکتبر” جامعه روسیه برای یک دوره کوتاهی دچار هرج و مرج شد. مرتجعین و لمپنهای طرفدار تزار که به «صدهای سیاه» (Black Hundred) معروف بودند و از طرف کلیسا و پلیس حمایت می شدند، دست به اذیت و آزار انقلابیون و دانشجویان زدند. این جماعت که ناسیونالیستهای افراطی طرفدار تزار و استبداد بودند، به هر کسی که غیرروسی و انقلابی بود حمله کرده و مورد ضرب و شتم قرار می دادند. در بخش یهودی نشین امپراطوری به کشتار و اذیت و آزار یهودی ها دست زدند و در شهر اودسا اوکرائین گفته می شود که حدود ۵٠٠ نفر را به قتل رساندند. هیچکس بهتر از تزار این ماجرا را تعریف نمی کند. در نامه ای به مادر می نویسد: “اتفاقات در تومسک، سیمفرپول، تور و اودسا نشان داد که مردمی که از کوره در رفته اند، چه کارهائی می توانند بکنند! خانه هائی را که انقلابیون در آنجا مخفی شده بودند را به آتش کشیدند و اجازه ندادند حتی یک نفر هم از آنجا خارج شود.” در بخش قفقاز امپراطوری، ارامنه را مورد اذیت و آزار قرار دادند. دلیل این امر را عموما تعداد انقلابیون ضد تزاری که از پیشینه ارمنی و یهودی بودند، دانستهاند. تزار در نامهای به مادرش اتفاقا به همین نکته که “نه دهم سوسیالیستها یهودی هستند” از “طرفداران باوفای امپراطوری” می گوید که چگونه “به داد امپراطوری رسیده اند.” و در ادامه می گوید: “البته تنها یهودیها نبودند که مورد حمله قرار گرفتند، هر کسی که در این دوره به ما بی لطفی کرده، از دست طرفداران باوفای امپراطوری در امان نمانده است.” و از دانشجویان، وکلا، کارگران، مهندسین و غیره اسم می برد.
انقلاب ادامه دارد، اما …
همان شب دستگیریها و البته قبل از واقعه دستگیریها، شورای پتروگراد بیانیه ای رو به مردم صادر کرد که جنگی اقتصادی را بر علیه دولت شروع کنند. از مردم خواسته شده بود که از دادن مالیات به دولت خودداری کنند و کلیه پولهای موجود در حسابهای بانکی خود را از بانکها خارج کنند. دولت تزار هر هشت روزنامه ای که این بیانیه را منتشر کرده بودند بست و برای سردبیران آنها مزاحمتهای قانونی ایجاد کرد.
با دستگیری اعضای شورای پتروگراد، رهبران دستگیر نشده شورا با هماهنگی با احزاب سیاسی فراخوان اعتصاب عمومی سیاسی دیگری را صادر کردند. فراخوان جواب مثبت خوبی گرفت و بار دیگر کارگران راه آهن جلو آمدند. پتروگراد صحنه اصلی نبرد نبود. صحنه اصلی نبرد در مسکو بود. روز ٢٠ دسامبر، کل صنایع مسکو وارد اعتصاب شدند. مدارس و ادارات تعطیل شدند. خطوط راه آهن از کار باز ایستاد. ویته می گوید کل مسکو، حتی کسان نزدیک به تزار و تجار بزرگ شهر چه علنی و چه ضمنی در اعتصاب بودند. ماکسیم گورکی و روابطی که با هنرمندان داشت، در جمع آوری کمک مالی کمک شایانی به این اعتصاب کرد.
ویته که “راه حل دوم و غیر خونریزی” را انتخاب کرده بود، به تزار می نویسد که فرماندار مسکو به اندازه کافی در اداره امور قاطع نیست. بهرحال به جلسه شورای مسکو حمله شد و تعداد زیادی دستگیر میشوند. درگیریها در سطح شهر شروع میشود و ویته و فرماندار مسکو به ارتش مستقر در پادگان مسکو اعتماد نمیکنند. بخش کارگرنشین شهر باریکاد بندی میکند. تزار، با توصیه و پیشنهاد ویته نیروی سرکوب به مسکو میفرستد. اعتصاب عمومی و اعتراضات شهر مسکو بالاخره با توسل به “راه حل اول” خاتمه می یابد.
طبقه کارگر که در ابتدا جزئی و بزرگترین جزء انقلاب بود، بعد از صدور “مانیفست اکتبر”، تنها مانده بود. ویتهای که میخواست “قهرمان راه حل مسالمت آمیز” باشد، بالاخره نتوانست کارگران را با مانیفست قلابی خود بفریبد. شهرهای دیگر امپراطوری روسیه هم شاهد اعتراضاتی بود، اما شعله آتششان زیاد گر نگرفت. گرچه دهقانان هنوز اینجا و آنجا قیامهائی میکردند، اما در ماه دسامبر دیگر روشن شده بود که اعتصاب کارگران کارخانجات، هیچگونه جذابیتی برایشان ندارد.
کارگران و انقلابیون مسکو قهرمانیهای زیادی از خود نشان دادند، اما در نهایت با شکست سختی روبرو شدند. شورای شهر مسکو اعلام کرد اعتصاب عمومی در پایان ماه دسامبر خاتمه مییابد. صدها نفر جانشان را از دست دادند. هزاران نفر به سیبری تبعید شدند. بخش بزرگی از شهر مسکو به ویرانه تبدیل شد. سرکوب و شکست اعتصاب عمومی مسکو، پایان انقلاب ١٩٠۵ بود! انقلاب ۱۹۰۵ شکست میخورد، اما بقول رهبران حزب بلشویک، این انقلاب تمرینی بود برای واقعه ای مهمتر! برای انقلاب ۱۹۱۷.
ژانویه ۲۰۱۷