استخوان زمین / کامبیز گیلانی

استخوان زمین

بگذار بباریم
مثل باران
بر روی زمین تشنه.
بباریم
چون گلوله
بر روی زمین ستیز بی رحم.
بارانی
که عشق می زایدش،
گلوله ای
که فرزانگی بوسیده اش.

بگذار پرواز کنیم
چون ابری خشمگین
که فرزندش
رفیق راه است.

بباریم
چون مزرعه ای پر خروش
بر شکم گرسنه ی جهان.
بگذار
چون ستاره ای آتشین
بر قلب سیاه اندیشه ای پلید
که عشق را می سوزاند،
دوام اراده را حک کنیم.

بگذار بباریم
چون مرهمی
روی استخوان خسته ی زمین
که غریبانه
در انتظار ظهور دستی است،
تا از این شب سیاه
برهاندش.
دستی
که هرگز
پنهان نبوده است.